30 05 2018 314982 شناسه:

«انسان در قلمرو هستی با تاکید بر نقش معاد در سرنوشت انسان» جلسه دوازدهم

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السّموات و خافض الأرضين و الصّلاة و السّلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين أبی القاسم المصطفي محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

چهاردهمين روز از ماه عزيز و گرانقدر رمضان را با انجام وظايف و تکاليف الهي و نيايش و مناجاتي که در اين روز بود، پشت سر مي‌گذاريم. خداي عالم در اين روز ما را به اموري توصيه فرموده است و مسير گفتگوي بنده با مولا را با اين عبارت‌ها تأمين مي‌فرمايد: خدايا ما را در اين روز به خاطر عثرات و لغزش‌ها مؤاخذه نکن! «اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَات‏».[1] يکي از مسائلي که همواره در پيش روي انسان هست لغزيدن و اشتباه کردن و در غفلت واقع شدن و هنگام عمل از استقرار و طمأنينه باز ماندن است. به هر حال انسان‌ها آن ايمان و اطمينان و يقين کامل را ندارند که با استقرار و با طمأنينه و با اطمينان گام بردارند. انسان‌هاي مؤمن و انسان‌هايي که از مقام يقين و ايمان برخوردار هستند، اينها در مقام عمل با اطمينان و با استقرار، گام‌هاي استوار برمي‌دارند، لغزشي ندارند، عثرات و ضلّات آنها را در حقيقت مورد تهديد قرار نمي‌دهد؛ اما آنهايي که يک ايمان مستقري ندارند، يک باور و معرفت مطمئني را نسبت به آنچه بايد به عنوان عمل ايماني انجام بدهند ندارند، طبعاً در مقام عمل هم لغزش و اضطراب و التهاب آنها را فرا خواهد گرفت. هر چه که ايمان قوي‌تر و مستحکم‌تر باشد، عمل هم استوارتر است. اينکه مي‌فرمايند مؤمن آن کسي است که در عمل و کارش براساس يک اطمينان و يک طمأنينه باورمند حرکت مي‌کند، براي اين است که «المؤمن كالجبل لا تحركه العواصف‏»؛[2] اين تعبير ايماني در باب انسان مؤمن که مؤمن کسي است که همانند کوه راسخ است، هيچ چيزي او را حرکت نمي‌دهد، متزلزل نمي‌کند، او را به لغزش و افتادن تهديد نمي‌کند. اگر کسي به استواري يک کوه باشد، تهديد‌هايي که از سيل و زلزله و باد و طوفان و مانند آن است او را حرکت نمي‌دهد و او را ساقط نمي‌کند. اگر يک درخت باشد، يک نهال باشد که همچنان به استقرار نرسيده، وقتي يک باد يا طوفاني يا سيلي بيايد اگر ريشه‌کَن باشد، اينها قطعاً بنيان‌هايشان کنده مي‌شود و مي‌افتند؛ اما آن موجودي که استوار باشد و به تعبير روايات ما «كالجبل لا تحركه العواصف‏» باشد، اين البته مستقر است و ماندگار.

ما در روز چهاردهم ماه مبارک رمضان اين نيايش و مناجات را داريم: «اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَات‏»؛ خدايا مرا به خاطر لغزش‌هايي که ممکن است در اين روز داشته باشم مؤاخذه نکن، بلکه مرا از افتادن‌ها و ساقط‌شدن‌ها حفظ کن! «وَ أَقِلْنِي [قِنِي‏] فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَات‏»؛[3] من در سايه امن و امان تو از اين لغزش‌ها محفوظ باشم. «وَ لَا تَجْعَلْنِي عَرْضاً [غَرَضاً] [عُرْضَةً] لِلْبَلَايَا وَ الْآفَات‏»؛[4] آيا انسان‌ها همواره در معرض بلاها و مصيبت‌ها نيستند؟ آيا اين امتحان‌ها براي انسان‌ها همواره نيست؟ ما به امتحان‌هايي ـ إن‌شاءالله ـ آزموده بشويم که با موفقيت و کاميابي بتوانيم سربلند از اين امتحان‌ها به در آييم. يکي از خواسته‌هاي ما اين است که خدايا ما را در معرض خطرات و لغزش‌ها و آنچه موجب تهديد ماست ما را قرار مده! اينها نيايش‌هايي است که در اين روز ـ روز چهاردهم ـ ماه مبارک رمضان داريم. خدا را به اين روز و به اين دعاها و نيايش‌هاي ارزشمند که انسان را در اعتقادات و باورش راسخ و استوار مي‌کند. ما راهمان را با پروردگار عالم از طريق همين مناجات‌ها مي‌توانيم تقويت کنيم. راه گفتگوي با خدا عبارت است از همين دعا و مناجات. چقدر باب زيبايي است باب گفتگو و راز و نياز و نيايش و مناجات با پروردگار عالم! چقدر اين راه، راه شريفي است، عزيزي است، گواراست! انسان وقتي در سختي‌ها و دشواري‌ها «يا الله» مي‌گويد و خدا را صدا مي‌زند، بدون شک از ناحيه پروردگار عالم عنايتي خواهد شد و اميداريم که ـ إن‌شاءالله ـ خداي عالم اين اعمال و طاعات را از همه ما به أحسن وجه قبول بفرمايد و همچنين برکات اين ماه را بر همه ما بيش از حدّ و بيش از آنچه توقّع ماست، آنچه خداي عالم براي شايسته مي‌داند در حدّ اعلا ـ إن‌شاءالله ـ مد نظر قرار بدهد به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.

موضوعي که مورد بحث است و در طول اين ايام در خدمت اين بحث ديني، الهي و معارفي بوده‌ايم، بحث «انسان در قلمرو هستي و نقش و تأثير معاد در سرنوشت انسان» بود. ما فکر مي‌کنيم که بحث معاد به عنوان يک اصل از اصول دين فقط يکي از اعتقادات ماست. ما بايد بدانيم که خدايي هست و مبدأيي در عالم وجود دارد. آخرتي هست و همه انسان‌ها به سمت خداي عالم بازگشت دارند. همين‌ها فقط به عنوان يک اصول اعتقادي بدون اينکه نقشي و تأثيري در قلمرو هستي انساني داشته باشد؟ اگر انسان خدا را به عنوان حقيقت واحد أحد صمد سرمدي ازلي لم‌ يزلي و مانند آن بشناسد؛ اما اين معرفت در وجود او و در نهان او و در جوانح و جوارح او تأثير نداشته باشد، اين چيست؟! اين اصول دين يعني چه؟! ما قائل شويم که خدا واحد است «لا شريک له»، «لا إله إلا الله» همين! اين معنا دارد، اين اعتقاد، اين توحيد، انسان را مي‌سازد. انسان در همه حال وقتي اعتقاد به توحيد پيدا کرد، لحظه‌اي از خداي عالم غافل نيست. اگر کسي قائل باشد که خدايي هست و او تنها معبود است و شريکي براي او نيست «لا نعبد إلا اياه»؛ اما خدا را در هر صحنه‌اي حاضر و ناظر نبيند و همواره در پيشگاه خدا خود را حاضر نبيند، اين چه اعتقادي است؟! مثل اينکه ما بگوييم اين ستون مسجد اينجا هست، حالا باشد يا نباشد! نه اين نباشد سقف نيست، سطح نيست، انسان نمي‌تواند امنيت داشته باشد. چرا گفتند که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»؟[5] اين «لا إله إلا الله» يک قلعه است و انسان با اعتقاد به «لا إله إلا الله» در قلعه امني قرار مي‌گيرد که از عذاب الهي و لغزش‌ها و اشتباهات مصون است. مگر مي‌شود کسي قائل به توحيد باشد و خطا کند؟! مگر مي‌شود کسي اعتقاد به اين اصل اساسي و رکن رکين اعتقادي داشته باشد، اما در عين حال در معرض گناه و معصيت باشد؟! او در قلعه امن است. پس اعتقاد به توحيد بايد ما را بسازد. اين اصل يک اصل زيرساختي براي ساخت هويت ايماني ماست. اگر کسي بگويد خدا هست، اما در عمل اين را نبيند، مشاهده نکند که ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ اللَّه﴾؛[6] هر کجا که بنگري خدا را شاهد و ناظر و حاضر مي‌بيني. آيا اين توحيد مي‌تواند براي انسان اثر و مؤثر نباشد و در زندگي انساني نقش‌آفرين نباشد؟!

به همين ميزان مسئله معاد است. ما بگوييم روز قيامتي هست، از ما سؤال ‌کنند، از دبستان يا دبيرستان يا دانشگاه مثلاً سؤال کنند که آقا! اصول اعتقادي چيست؟ توحيد، نبوت، معاد، آفرين نمره بيست! اينکه ايمان نشد، اين را يک مشرک هم ممکن است بگويد يک مسلمان اينطوري معتقد است. يک کافر هم ممکن است بگويد که مسلمان‌ها اينطوري اعتقاد دارند! اين را بلد باشد، بلد بودن که ملاک نيست. هيچ کجا خدا نفرموده است که ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ﴾،[7] «إلا الذين علموا و عملوا الصالحات»، نه! فرمود اين عمل، اين علم بايد به ايمان تبديل شود، هيچ جا نداريم که «إلا الذين علموا»؛ مگر کساني که بدانند! دانش تا به عقل و ايمان تبديل نشود وبال است و انسان بيشتر مسئوليت دارد. همواره اين است که ﴿إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات[8] اين علم بايد به ايمان، به باور! وقتي ايمان و باور شد، در عمل خودش را نشان مي‌دهد. انسانِ باورمند است که اعمالش براساس ايمانش شکل مي‌گيرد، نه انسان عالم! ما عالِم زياد داريم، آگاه به مسائل کم نداريم، آنهايي که از اوّل تا آخر دين را خواندند تفسير کردند و مسائل اخلاقي دين را هم مي‌دانند کم نداريم؛ اما آنهايي که باور و جانشان و حقيقتشان با اين علم گره بخورد را نداريم کم داريم؛ لذا هيچ جا خدا در قرآن مسئله علم به تنهايي را به عنوان اصل قرار نداده است؛ ايمان و عمل صالح را: ﴿إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات.

بعضي‌ها فکر مي‌کنند حالا که علم دارند، حالا که در حوزه رفتند يا در دانشگاه، سينه‌شان را وجب کنند که ما صدتا کتاب يا هزارتا کتاب خوانديم و بلد هستيم، اين هيچ چيزي نيست، اينها همه هنگام مرگ از انسان گرفته مي‌شود؛ مثل اينکه خانه‌ را از ما مي‌گيرند يا ماشين را از ما مي‌گيرند اين سوادها هم از ما گرفته مي‌شود، هيچ سوادي براي ما نمي‌ماند، آنچه براي ما مي‌ماند باورهاي ما و اعمال ماست، حالا شما مرجع تقليد صاحب رساله باش! چند هزار مسئله را از اوّل فقه تا آخر فقه مجتهدانه بررسي بکن! هنگام مرگ بحث از باورهاست، بحث از عمل صالح است، علم که فايده ندارد. اگر علم به تنهايي و بدون باور باشد نمي‌تواند مؤثر باشد. آنکه مؤثر است آنکه سهمي در هويت انساني دارد و انسان براساس آن اعمالش را، رفتارش را، گفتارش را، کردارش را مي‌سازد، آن نقش دارد. همه ‌ما مي‌دانيم که غيبت حرام است، تهمت حرام است، ناسزا گفتن، بد گفتن و مانند آن، کدام مسلماني است که نداند غيبت حرام است؟! اما باور به اين معنا که در جان رسوخ کند به عنوان ايمان نيست.

گاهي اوقات وقتي ما اين روايات را مي‌بينيم به حق تنمان مي‌لرزد که چگونه خدا بايد با ما رفتار کند؟! خيلي کار سخت و دشواري در پيش داريم! يکي از اصحاب خاص رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شخصي است به نام «سعد بن معاذ»، همه اين صحابي گرانقدر را مي‌شناسند. پيامبر گرامي اسلام با دستان خودش «سعد» را به خاک سپرد و بر او لحد نهاد. بعضي‌ها در بيرون قبر غبطه مي‌خوردند، خوشا به حال «سعد»! حضرت فرمود: نه! الآن دارد عذاب قبر مي‌بيند. در خانه با خانواده‌اش بداخلاقي مي‌کرد. آن کسي که بداخلاقي کند با اهل و عيالش، ضغطه قبر و فشار قبر دارد. فشار قبر را مگر کسي مي‌تواند تحمّل کند؟! عذاب است، شکنجه است. حضرت فرمود: «سعد» الآن دچار ضغطه و عذاب قبر است.[9] آن کسي که سختگيري مي‌کند بر اهل و عيالش با دشواري‌هايي روبهروست. هر کاري که ما مي‌کنيم؛ حالا ثواب به جاي خود، عمل به جاي خود، به هر حال ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾.[10] خيلي  مسئله قبر و بعد از مرگ کار دشواري است! طامّات مرگ، سَکَرات مرگ و هفواتي که واقعاً در اين فضا وجود دارد؛ لذا بايد به تفصيل مسائل معاد را ما مسلمان‌ها بدانيم و نقش اينها در تربيت ما و اخلاق ما و زيست اسلامي ما بسيار بسيار مؤثر است.

عرض شد که معاد به عنوان بازگشت به سمت پروردگار عالم است. همانگونه که انسان مبدأيي دارد و از جايگاه پروردگار عالم انسان هجرت را آغاز مي‌کند و در قوس صعود به خدا برمي‌گردد، هنگام بازگشت مسيري دارد و آن مسير در گام نخستين عبارت است از مرگ. مرگ اوّلين حقيقتي است که در سير صعودي براي انسان نقش‌آفريني مي‌کند. ما با مرگ دوست باشيم، مرگ يک فرشته است، مرگ يک مَلک است، مرگ مي‌تواند ما را در يک فضاي فوق العاده روحاني، زيبا، دلنشين و گوارا؛ در روايات آمده است که براي مؤمن مرگ مثل بوئيدن يک گل خوشبو است.[11] با مرگ دوست باشيم، مرگ فرشته است، مرگ ملَک است. اين ملَک، معصوم است، از ناحيه خداي عالم مأمور به انجام رسالت‌ها و وظايفي است. در روايات هست که آخرين ذاتي که خداي عالم به او فرمان مي‌دهد که بمير مرگ است، به مرگ مي‌فرمايد بمير! «مُت»![12] حالا مرگ اينها چگونه است؟ به ظهور و خفا برمي‌گردد؟ اينها مسائلي است که بايد راجع به آن تأمل کرد؛ ولي به هر حال يک فرشته است، يک ملک است.

از بيانات علي بن ابيطالب هم بهره ببريم ـ به روح مطهر مولايمان سرورمان وليّمان آقا علي بن ابيطالب (عليه السلام) صلواتي اهدا بفرماييد ـ فرمود: «فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الطَّاعَة تَوَلَّتْ قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْمَعْصِيَةِ تَوَلَّي قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِكَةُ النَّقِمَةِ وَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ أَعْوَانٌ مِنْ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ وَ النَّقِمَة»؛[13] حضرت مي‌فرمايد آنهايي که اهل طاعت هستند اهل اطاعت و بندگي خدايند، فرشته مرگ با آنها با چهره رحمت روبهرو مي‌شود و اينها ملائک رحمتي‌ هستند که سربازان «ملک الموت» هستند. حضرت عزرائيل که ملک موت هست از ملائکه مقرّب درگاه الهي است و هر نقل و انتقالي در نظام هستي به وسيله اين ملک و سربازان و ايادي او انجام مي‌شود. اگر کسي اهل طاعت بود، اهل بندگي بود و خدا را باور داشت و دستورات الهي را عمل مي‌کرد، اين انسان، مأمور قبض روح او ملک رحمتي است که از ناحيه فرشته مرگ مي‌آيد، او را در آغوش مي‌گيرد و با سلام و امنيت بشارت به بهشت مي‌دهد و هيچ نگراني و ناراحتي براي او نيست: ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا﴾؛[14] نه نسبت به گذشته و نه نسبت به آينده، نه حزني است و نه خوفي. با اين ادبيات با آنها برخورد مي‌شود. اما «وَ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْمَعْصِيَة»؛ اگر عده‌اي از انسان‌ها باشند که ـ معاذالله ـ اهل معصيت هستند، «تَوَلَّي قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِكَةُ النَّقِمَة»؛ يک دسته از فرشتگان نقمت و عذاب‌ هستند که مطابق با انسان‌ها با آنها روبهرو مي‌شوند.

يکي از مهم‌ترين مسائلي که ما در حوزه معاد تجربه مي‌کنيم اين است که کمتر از عدالت وجود ندارد، عدل کف نظام قيامت است، آن چيزي که در دنيا قطره‌اي از آن هم گاهي اوقات پيدا نمي‌شود، چقدر ما شعار عدالت مي‌دهيم؟! عدالت کجاست؟! آنکه خداي عالم مي‌فرمايد: ﴿وَ مَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾،[15] وقتي سؤال مي‌کنند مگر خداي عالم ظلم مي‌کند که اينجا صيغه مبالغه آوردند که ﴿وَ مَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾؟ برخي در مقام پاسخ فرمودند که اين کوچک‌ترين ظلمي از پروردگار عالم در کلّ نظام هستي، ايجاد اختلال مي‌کند و ظلّام محسوب مي‌شود. اصلاً ظلم معنا ندارد در فرهنگ قيامت. کف قيامت عدالت است. اينکه ما از حضرت حق سبحانه و تعالي مي‌خواهيم که «الهي عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک».[16] ما در اينجا از ظلم مي‌ترسيم و در آنجا از عدل مي‌ترسيم. از بس لغزش‌ها و هفوات و خطايا براي ما هست که ما از عدل خدا هراسناک هستيم. «الهي عاملنا بفضلک»؛ خدايا با احسان، با تفضّل و با گذشت خود با ما برخورد کن و از لغزش‌هاي ما درگذر که اگر خدا بنا باشد با عدالت رفتار کند أحدي سالم نمي‌ماند. عدالت اگر بخواهد معيار کار قيامت باشد کسي سالم نمي‌ماند. حالا معصومين و اولياي الهي آنها در چه جايگاهي هستند، بايد با نگاه ديگري آن مسئله را ديد؛ ولي نوع انسان‌ها محکوم به لغزش و اشتباه هستند و نمي‌تواند معيار حاکميت الهي در روز قيامت عدل باشد و کسي نجات پيدا کند.

اما مسئله مرگ به عنوان دالان انتقال انسان به نشئه برزخ، يکي از عمده‌ترين مراحلي است که در جلوی همه انسان‌ها، مخصوصاً ما که مسلمان هستيم و شيعه هستيم و اعتقاد راسخي به اين امر داريم. سلامت در هنگام مرگ يکي از خواسته‌هاي اوّلي ما بايد باشد. اگر خداي عالم در باب حضرت يحيي فرمود: ﴿وَ سَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾،[17] براي ما يک هشدار است، بايد متوجّه باشيم! اين سه مقطع را بايد با کمال دقت و حساسيت بنگريم، آيا روزگار مرگ ما و دوران انتقال ما چگونه خواهد گذشت؟ گاهي اوقات ممکن است مرگ يک انسان هزار سال طول بکشد. ما يک مرگ طبيعي داريم که پزشک امضا مي‌کند تا اجازه دفن صادر شود، يک مرگ کلامي و اعتقادي داريم. آن يعني چه؟ آن يعني کنده شدن از دنيا و منتقل شدن به عالم برزخ. اگر کسي گوشت و پوستش با دنيا عجين شده، دنيا و مقام‌هاي دنيا و مال دنيا و ذخاير دنيا به گوشت و پوستش چسبيده «و مخالط لحمه و دمه» شده، همانطوري که عده‌اي ايمان به آخرت با گوشت و پوستشان عجين است، هرکاري کني اينها دست از ايمان برنمي‌دارند، گاهي اوقات انسان محبت به دنيا آنقدر براي او مهم است که ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾؛[18] حُب جم يعني چه؟ يعني به شدت مال را دوست دارند؛ نيمي از کره زمين را به آنها بدهي، مي‌گويد آن نيم ديگر را هم به من بده! هر جا که چشمشان کار مي‌کند اينکه مال ممکن است باشد، مي‌گويد آن را هم مي‌خواهم! آن را هم مي‌خواهم! اين «هل من مزيد» انسان که تمامي ندارد تا بياييم بگوييم که انسان مي‌گويد ديگر بس است. «أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ»؛[19] پناه مي‌بريم به خدا از آن نفسي که سيري ندارد، نفس سير نمي‌شود. اگر چنين وضعي است و دنيا مي‌تواند اينگونه در وجود انسان راسخ شود و انسان محبت دنيا در وجودش اينگونه قوي و شديد بشود، هنگام مرگ، سَکَرات مرگ براي او دشوار است و به اين راحتي منتقل نمي‌شود.

مثل اينکه کسي بدون اينکه تخدير کنند يا مثلاً داروي بي‌حسي بزنند بخواهند دندانش را بکَنند يا مثلاً بدون دستگاه بيهوشي و بي‌حسّي بخواهند قلبش را عمل بکنند. يک مثال خوبي را والد بزرگوار مطرح مي‌کنند، مي‌فرمايند که يک انسان معتاد که اعتياد به مواد مخدّر دارد و اين موادّ مخدّر در جانش و بدنش رسوخ کرده، نفوذ کرده تا اعماق خونش اين اعتياد راه پيدا کرده، وقتي اين اعتياد باشد؛ ولي آن معتاد و آن چيزي که به آن اعتياد دارد و عادت دارد نباشد، رنج مي‌برد. يک انسان معتاد را چه کسي عذابش مي‌کند؟ اين ضغطه قبر اين است که دنيا مي‌خواهد، مال مي‌خواهد، مقام مي‌خواهد، همه را هم داشته، الآن اينها را گرفتند، ندارد، دست و پا مي‌زند، آزار مي‌بيند، نگران است، اين را مي‌گويند فشار مرگ؛ اگر از معتادي که به شدت به مواد مخدر اعتياد پيدا کرده، از او اين مواد را بگيرند و 24 ساعت به او ندهند، شما چه حالتي در او مي‌بينيد؟ کسي او را آزار نمي‌دهد، چون اعتياد هست؛ اما آن معتاد وجود ندارد، رنج و عذاب شروع مي‌شود، عذاب قبر اين است؛ کسي به آدم مار و عقرب نمي‌زند، مار و عقرب را انسان همراه خودش مي‌برد، با اعمالش با کردارش با عادتش با رفتارش، اينها را در حقيقت مي‌برد.

بنابراين ما راجع به مرگ يک شناخت درست داشته باشيم؛ مرگ يک فرشته معصوم است، مرگ مأموري از مأموران الهي است، مرگ براساس عدالت و قسط با انسان روبهرو مي‌شود، مرگ هرگز برخلاف آن معيشت و عيشي که انسان داشت موتش را نمي‌سازد، «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏»،[20] مرگ مي‌تواند ما را به بهشتمان رهنمون باشد، به خير و سعادتمان بشارت بدهد، همانگونه که ملاحظه فرموديد و همين مرگ مي‌تواند ـ معاذالله ـ براي انساني که ناصواب و ناجور عمل کرده است تهديد باشد.

بعضي از انسان‌ها متکبّر هستند. خداي عالم در باب آنها مي‌فرمايد که انسان‌هاي متکبر وقتي فرشته‌هاي مرگ با آنها روبهرو مي‌شوند: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾؛[21] خدا در اين آيه مسئله مرگ را و انتقال انسان‌هايي که ظالم‌ و متکبر هستند را دارد توضيح مي‌دهد، چون فراخور هر انساني مرگش فرق مي‌کند. اينطور نيست که همه بميرند و ما بگوييم همه يکسان هستند! ممکن است دهتا مؤمن ده نوع مرگ داشته باشند، چرا؟ چون «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏»، اگر مؤمني باشد سخاوت و کرامت و شرافت داشته باشد، کريمانه با او برخورد مي‌شود، فرشته‌ها با کرامت برخورد مي‌کنند. يک مؤمن هم باشد که به هر حال عملي دارد و عمل صالح دارد و مانند آن؛ اما کريمانه با مردم برخورد نمي‌کرد، کريمانه با احکام الهي برخورد نمي‌کرد، ماه رمضان را کريمانه با آن روبهرو نمي‌شد، به سحرهايش اعتناي جدّي نمي‌کرد، به افطارهايش اعتناي جدّي نداشت، مرگ او هم همينطوري است، البته سخت نمي‌گيرند مؤمن بوده، ولي چون کريم نبود مرگ او هم کريمانه نيست. در آن جانب هم همينطور است، ظالمين هم متفاوت هستند؛ ظالمي ما داريم که به هر حال ظالم است، اما برخي‌ها انصافاً متکبرند حتي فرشته‌هاي مرگ را هم مي‌بينند با تبختر ﴿فَأَلْقَوُا السَّلَم‏﴾؛ سلام را مي‌گويند سلام، حالا شما آمديد و ما چاره‌اي نداريم. بعد انکار مي‌کنند: ﴿مَا كُنَّا﴾؛ ما عمل بد انجام نداديم. فرشته‌ها مي‌فرمايند که بله ما مي‌دانيم که شما چه کار مي‌کرديد: ﴿بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾؛ خداي عالم مثوا و جايگاه انسان‌هاي متکبّر را به آنها نشان خواهد داد.

بنابراين مسئله مرگ يکي از عمده‌ترين ارکان اثرگذار در هستي ماست و اين را ما بايد باورمندانه تعقيب کنيم و از مرگ هراسان نباشيم براي مؤمن هيچ لحظه‌اي شيرين‌تر از مرگ نيست. در هنگام مرگ زيارت رسول گرامي اسلام ائمه(سلام الله عليهم أجمعين) امکان دارد و شيرين‌تر از لحظه مرگ براي أحدي نيست، آن‌گاهي است که درهاي رحمت به سوي انسان‌ها باز مي‌شود و براي انسان‌ها خير و ابديت فرهمند بشارت داده مي‌شود، براي انسان گواراست؛ همانطوري که ابواب جهنم «خالداً» براي انسان‌هاي متکبّر و ظالم و آنها هم هشداري است و تهديدي است «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«نسئلک اللّهم و ندعوک بأسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم يا الله و ... يا رحمن و يا رحيم».

بارالها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و اهل بيت محشور بفرما!

لحظه‌اي بين ما و قرآن و عترت فاصله و جدايي مينداز!

در دنيا ما را موفق به زيارت قبور اهل بيت و در آخرت موفق به شفاعت آنها بفرما!

دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!

خدايا اين نيايش‌ها و دعاهايي که در هر روز ماه مبارک رمضان انجام مي‌شود، در حق همه ما اجابت بفرما!

مرضاي مسلمين، مخصوصاً منظورين، شفاي عاجل کرامت بفرما!

حوايج مشروعه امت اسلام، جمع حاضر برآورده به خير بفرما!

عواقب امور همه ما را به خير و سعات ختم بفرما!

خدايا کشور ما را، مملکت ما را، نظام ما را، جامعه اسلامي، حوزه‌ها، دانشگاه‌ها، جوانان، مراجع عظام تقليد، مقام معظّم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيّبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان و امام زمانمان را از همه ما رضايتمند و خشنود بفرما!

«بالنبي و آله و عجّل اللّهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج‏1، ص150.

[2]. شرح الكافي ـ الأصول و الروضة(للمولى صالح المازندراني)، ج‏9، ص172.

[3]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج‏1، ص150.

[4]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج‏1، ص150.

[5]. عيون الأخبار، ج2، ص 134؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.

[6]. سوره بقره، آيه115.

[7]. سوره عصر، آيات1و2.

[8]. سوره عصر، آيه3.

[9]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏6، ص217.

[10]. سوره توبه، آيه102.

[11]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏6، ص152.

[12]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص256.

[13]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏1، ص247.

[14]. سوره فصلت، آيه30.

[15]. سوره فصلت، آيه46.

[16]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئی)، ج‏14، ص356.

[17]. سوره مريم، آيه15.

[18]. سوره فجر ، آيه20.

[19]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص144.

[20]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص72.

[21]. سوره نحل، آيه28.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب