15 05 2019 313629 شناسه:

«مباحث قرآنی» ویژه شبهای ماه مبارک رمضان (جلسه نهم)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».

شب دهم ماه مبارک رمضان است و رحمت‌هاي الهي در اين ايام و ليالي بر همه افراد خصوصاً اهتمام‌ورزان به حقيقت ماه رمضان، به صيام در روز و قيام در شب، به مراتب فراوان و فراهم است. حيف است از ساحت أقدس الهي مسئلت نکنيم که خداي عالم غفران و آمرزش خود را نصيب همه ما بفرمايد و رحمت و هدايت و معنويت و اخلاق که ره‌آورد اين سفر و سلوک الهي است، در ماه مبارک رمضان به همه ما مرحمت بفرمايد و تقوا که محصول و عصاره ماه صيام است: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[1] هم ـ إن‌شاءالله ـ نصيب همه ما بشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)!

بحثي که در اين جمع ايماني هست، تحت عنوان «خدا در قرآن» است. خداي عالم در قرآن به حق به تمام معناي کلمه ظاهر شده است و اگر کسي واقعاً قرآن را آن‌گونه که هست، بيابد و در حدّ خود درک بکند، قطعاً دست خدا، زبان الهي، اخلاق الهي و آداب الهي را در اين کتاب مشاهده مي‌کند. جناب حکيم سنايي يک سخني در باب قرآن دارد بسيار شنيدني! مي‌فرمايد که،

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد ٭٭٭ که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز نقشی ٭٭٭ که از خورشيد جز گرمی نيابد چشم نابينا[2]

 اما آن بيت اول بسيار بيت پُر معنا و پُر مغزي است که مي‌فرمايد:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ٭٭٭ که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

 اين بزرگ‌مرد حکمت و معرفت و شعر و عرفان و نظم است به نام حکيم سنايي! از باب تشبيه معقول به محسوس مي‌فرمايد: عروس زماني نقاب از چهره برمي‌دارد که نامحرمي نباشد، وقتي نامحرم نبود، آنگاه نقاب را از چهره برمي‌دارد. دارالملک ايمان، يعني قلب؛ قلب و نفس انساني دارالملک ايمان‌ هستند؛ اگر اين دارالملک ايمان با غوغا و دنيامداري و دنياگرايي و لذايذ دنيا و اموال و مقام و مانند آن مشغول بود و قلب انساني به غوغاي دنياي اشتغال داشت، اين قلب نامحرم است، قرآن در مقابل اين نامحرم، نقاب از چهره برنمي‌دارد. همان‌طوري که عروس در مقابل نامحرم نقاب را نمي‌گيرد:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ٭٭٭ که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

 اگر قرآن احساس بکند که جان انساني اشتغال به غوغاهاي دنيا ندارد. غوغا چيست؟ همين امور سرگرم‌کننده، امور دنيايي، اموال، مقام، مکان، جايگاه، اعتبار، عناوين و همين‌هايي که نوع ما را مشغول کرده است، اينها غوغاست. اينکه مي‌گويند غوغاسالاري، غوغاسالاري؛ يعني هيچ چيزي در آن نيست، سر و صداست و بسيار زر و زيور دارد، آهنگ دارد؛ اما باطني در آن نيست. اگر انسان در دنيا به اين‌گونه از امور مشغول شود و قلب او که دار الملک ايمان است، غوغا در آن وجود داشته باشد، قرآن نقاب برنمي‌دارد، خود را معرفي نمي‌کند، نمي‌گويد من کيستم. جناب سنايي به قلب اين لقب را مي‌دهد، مي‌گويد دارالملک ايمان؛

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ٭٭٭ که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

 اگر کسي هم در دنيا احياناً نصيبي جز يک نقش نداشت، «عجب نبْود»، اگر نصيبي جز نقش نداشته باشد، براي اينکه که «از خورشيد جز گرمي نبيند نابينا» يا نايابد نابينا. نابينا از خورشيد چه چيزي فقط مي‌فهمد يک گرما، اما اينکه اين خورشيد دارد عالم را مي‌تاباند، روشن مي‌کند و در پرتو اين روشنايي، حقايق مشخص مي‌شوند هر کدام اثر خود را پيدا مي‌کند، رشد و نموّ و کمال خودش را در اثر اين نور و حرارت مي‌بيند را که نمي‌بيند.

بنابراين ما از قرآن مي‌توانيم ـ إن‌شاءالله ـ بهره‌هاي معنوي و حقيقي ببريم، فقط در حدّ لفظ و در حدّ معنا نباشد، چون در حدّ لفظ و معنا يک نقش بيشتر نيست. آن که در حقيقت انسان را سيراب مي‌کند، آن وقتي است که اين  قرآن نقاب از چهره‌اش بردارد و حقيقتش را بنماياند. به هر حال خداي عالم هم يک نقشي دارد و يک حقيقتي. نقش او همين است که در اين عبارت‌ها و الفاظ قرآني ما ملاحظه مي‌کنيم. الآن مي‌بينيد که صداهاي خيلي آهنگين و با نواي خيلي دلنشين در فضاي قرائت قرآن، تمام گوش فلک را کرَ کرده است، آنهايي که با الفاظ و عبارت‌ها آشنا هستند، اين به جز نقشي بيشتر نيست، اين را مي‌گويند نقش. اما آن که جانمايه است و روح قرآني است، آن حقيقتي است که مي‌تواند انسان را به تحول وجودي بازگرداند، اخلاق و تقواي او را، عدالت، عقلانيت، هدايت، معنويت، راستي و صداقت را و از هر چه دورويي و نفاق و شقاق و دورنگي و اختلاف و تباغض و تنازع است مي‌تواند خود را به برکت قرآن دور بدارد. قرآن اگر چنين نقشي نداشته باشد که خدا اسم آن را شفا نمي‌گذارد که ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[3] اين شفا يعني چه؟ اگر کسي قرآن بخواند هم چنان ـ معاذالله ـ بغض و کينه و حسد و تکبر و آز و طمع و منيّت و مانند آن با او باشد، معلوم است که از حقيقت قرآن بهره‌اي ندارد. بنا نيست که انسان فقط يک سلسله الفاظ و عبارت‌ها را داشته باشد.

بنابراين خداي عالم يک نقش در قرآن دارد و يک حقيقت که اگر ما به درستي از اين نقش استفاده بکنيم و از اين عالم ظاهر نقش به عالم حقيقت عبور بکنيم؛ يعني آنچه را که خداي عالم در قرآن گفته است را توجه کنيم. اگر فرموده است که بندگي و عبادت خداي عالم شما را به خير و صلاح مي‌رساند، ما بنده خدا باشيم، نه بنده هويٰ و هوس، نه بنده طاغوت؛ اين مسيري است که انسان را به آن حقيقت رهنمون مي‌کند و الا اگر ما به زيبايي تمام اين آيات الهي را بخوانيم؛ اما در مقام عمل و اطاعت و ايمان و باور کاهلي و سستي داشته باشيم، اين البته آن بهره لازم را ندارد. بنابراين اين شعر زيباي حکيم سنايي در باب قرآن معنايش پيدا بشود:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ٭٭٭ که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

 سر و صدا، دنيامداري، غوغاسالاري و زر و زيور و مانند آن که انسان را به خود مشغول مي‌کند که در مجموع از آنها قرآن به لهو و لعب ياد مي‌کند، اينها اگر در صحنه نفس انساني راه پيدا نکند، قرآن نقاب خود را از روي خود برمي‌گيرد و انسان مي‌تواند ارتباطي با حقيقت قرآن داشته باشد. خدا هم همين‌طور است؛ اگر گفتند قرآن نقاب برمي‌گيرد؛ يعني جلوه‌هاي الهي و مظاهر الهي.

ما در اين بحث خودمان که اين شب‌ها داريم، تحت عنوان «خدا در قرآن» به اين مسئله رسيديم که چهار ذکر اصلي وجود دارد، اذکار فراوان‌ هستند. همين کتاب آثار الأذکار که تمام ذکرهايي که معمولاً هر کدام آنها نقشي دارد و در جان انساني اثرگذار هست، اينها را به عنوان ذکر ياد مي‌کنند و البته باز تذکر اين معنا را هم تجديد کنيم بد نيست و آن اين است که تمام همّ انساني بايد اين باشد؛ همان‌طوري که خداي عالم هم اين را از ما خواسته است که چه؟ که ما جانمان را متوجه خدا بکنيم، هيچ چيزي بنا نيست، کاري بکنيم، بنا نيست اتفاقي بيفتد، اتفاق از آن طرف است، از آن طرف افاضه است، فقط و فقط ما بايد اين پرده را کنار بزنيم، اين غبارها را کنار بزنيم، جان را متوجه به سمت خداي عالم کنيم. اين قصه‌اي که خداي عالم در باب حضرت ابراهيم و ستاره‌پرستان و ماه‌پرستان و خورشيدپرستان مي‌گويد، يک نتيجه مي‌گيرد. مي‌گويد حضرت ابراهيم رفت با ستاره‌پرست‌ها نشست، گفت براي من مفيد نيست، اين پرستش ستارگان نمي‌تواند نفعي براي انسان داشته باشد، براي اينکه اين آفل است و امر آفل يعني غروب‌کننده، امري که زائل مي‌شود، امري که از بين مي‌رود، اين نمي‌تواند محبوب باشد: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾[4] اين استدلال حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. خدا آن است که هميشه و محبوب باشد؛ يک خدايي که يک روز باشد يک روز نباشد، يک لحظه باشد، يک لحظه نباشد، اين که خدا نيست. آدم در سرّاء و ضرّاء مي‌خواهد خدا را ياد کند، در خلوت و جلوت مي‌خواهد خدا را ياد بکند، در دارايي و نداري، در فقر و غنا، در صحت و مرض، در عجز و قدرت، در همه حالات انسان دوست دارد که با خداي خود ارتباط داشته باشد. اگر خدا مقطعي باشد و موردي باشد و يک وقت باشد و يک وقت نباشد، او که نمي‌تواند محبوب باشد.

بنابراين با ستاره‌پرست‌ها نتوانست کنار بيايد، با ماه‌پرست هم باز نتوانست کنار بيايد، با خورشيدپرست‌ها هم نتوانست کنار بيايد، چون همه اينها رفتني‌ هستند، همه اينها زوال‌پذير هستند، اينها که آرامش‌بخش نيستند، اطمينان‌بخش نيستند. آن چيزي که طمأنينه و آرامش براي انسان به ارمغان مي‌آورد، آن حقيقت مطلق جاويدِ علم بي‌انتهاي قدرت نامتناهي وجود دائمي است، وجود ابدي و ازلي است و آن خداست. وقتي که اين داستان را خداي عالم در باب حضرت ابراهيم و گفتگوي آن حضرت با ماه‌پرست‌ها و ستاره‌پرست‌ها و خورشيدپرست‌ها کنار زد، يک جمله گفت که اين نتيجه و عصاره همه سخناني است که انبياي الهي دارند در مقابل مشرکين؛ گفت نه: ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[5] من به دنبال يک مبدأيي هستم، يک حقيقتي هستم که اين حقيقت آفريدگار همه هستي است و همه مرهون و سرسپرده او هستند، من به او توجه مي‌کنم. اين توجه مهم است؛ تمام آنچه که خداي عالم از ما مي‌خواهد اين است که صحنه دل متوجه به ذات الهي باشد.

 آن وقت اين ذکرها؛ حالا ذکر تسبيح است يا تحميد است يا تهليل است يا تکبير که اينها را مي‌گويند ارکان اربعه. اين چهار تا ذکر، ذکر جامع است که همه اذکار به نوعي در اين چهار تا ذکر هستند: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»؛[6] اينها را قدر بدانيم، اينها کلمات جامع هستند، جوامع الکلم هستند، اينها کلماتي هستند که اگر اينها را خوب انسان به درستي فهم بکند، همه زير مجموعه‌ها و اذکار و اوراد ديگر، تحت همين عناوين چهارگانه است. ما در باب تسبيح چند شب صحبت کرديم؛ اما در باب تحميد بخشي از مطالب گذشت و بخشي ديگر را هم به عرض برسانيم. روشن‌ترين نحوه حمد را ما در سوره مبارکه «حمد»، همين سوره «فاتحة الکتاب» داريم. روشن شده است که حمد عبارت است از ثنا و ستايش. اينکه انسان در مقابل يک حقيقت قرار بگيرد که آن حقيقت کمال مطلق است، خوبي مطلق است و هر چه که خير است از اوست و به سوي اوست و شرّ در محدوده او راه ندارد، اين حقيقت ستودني است، اين حقيقت حميد است، اين محمود است، اين اسماي الهي در حق او هست که او پسنديده و ستوده شده است. عرض کرديم که نوعاً خداي عالم در قرآن، اين اسم حميد را با غني ذکر مي‌کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾؛[7] چرا خدا حميد است؛ يعني محمود است؛ يعني ستوده مي‌شود، ستايش مي‌شود، چرا؟ چون او خدايي است که همه آنچه را که نياز است، او به نحو اتم و اکمل دارد، او غني است؛ آن که فقير است، آن که نيازمند است، آن که محتاج است، آن که در اصل وجود خود و کمالات وجودي‌ خود محتاج به ديگري است، اينکه قابل ستايش نيست؛ اين دستش پيش ديگري دراز است: ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[8] هر آنچه در آسمان و زمين است، در همه عوالم وجود است، دستش پيش خدا دراز است، مگر نيست؟ ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ تنها و تنها آن مبدأيي که به احدي نياز ندارد: ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً﴾؛[9] نه ولي‌اي دارد، نه ظهيري دارد، نه معاوني دارد، نه مساعدي دارد، احدي در حدّ او نيستند، بلکه هر که هست کمتر است از آن که بتواند در مقابل اسم خدا، اسم هستي برد.

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي ٭٭٭ نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايي[10]

 اصلاً قابل تصور نيست آن کسي که بخواهد در مقابل خداي عالم قرار بگيرد!

اين خدا قابليت حمد و ثنا و ستايش دارد. در سوره مبارکه «حمد»، روشن‌ترين وضع و برهان براي حمد گفته مي‌شود. نام سوره را گذاشتند سوره «حمد» چرا؟ ما چرا اصلاً خدا را ستايش بکنيم؟ ستايش و ستودن خدا براي چيست؟ اين چند تا وصف را در سال قبل بر اساس تفسير تسنيم اين نکات را به عرض رسانديم: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾،[11] حمد و ثنا و ستايش فقط و فقط از آنِ پروردگار عالم است. اين «لام» را اصطلاحاً مي‌گويند «لام اختصاص». وقتي مي‌گوييم: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ﴾؛ يعني براي احدي حمد و ثنا و ستايش معنا ندارد، چون «ماسوي الله» همه فقير هستند، «ماسوي الله» همه محتاج و نيازمند به درگاه الهي هستند، از او فيض هستي مي‌گيرند، از او کمالات وجودي درک مي‌کنند، کيست که در عالم دستش پيش خدا دراز نباشد؟!

﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ﴾ چرا؟ ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾، ﴿الرَّحْمنِ﴾، ﴿الرَّحِيمِ، ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾؛[12] همه اينها براهين حمد خدايند. چرا خدا را حمد کنيم؟ چون رب همه هستي و عالميان است، چون او رحمان است و رحمت گسترده او عالم را گرفته «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ء»؛[13] چون او رحيم است، يک مهرباني ويژه‌اي را براي انسان شايسته و عباد رحمان دارد، چون او مالک «يوم الدين» است، آغاز و انجام هستي به اوست، يک چنين قدرتي است؛ آيا نبايد در مقابل چنين قدرتي انسان حمد بکند و ثنا و ستايش داشته باشد؟ لذا اين سوره مبارکه را سوره «حمد» مي‌نامند. سوره مبارکه «حمد» که براهين متعددي در جهت اين حمد و ثناي الهي است، خدا همه حقيقت را به يک زبان بسيار بسيار ساده و روشن بيان کرده است. همين سوره مبارکه «حمد» را شما ملاحظه بکنيد! اگر يک فيلسوفي بخواهد همين سوره را به لحاظ تحليل فلسفي بياورد، پنج شش تا استدلال و برهان فلسفي درست مي‌کند؛ ولي خدا در قالب براهين فلسفي حرف نزده، در قالب براهين کلامي سخن نگفته، به زبان بسيار بسيار عامي و ساده سخن گفته است: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ٭ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين خود يک معجزه است؛ خود معجزه است که چگونه اين معارف بلند را در ساده‌ترين بيان که همه بفهمند؛ فقط کافي است که يک تأمل مختصر و يک توجه کوتاه نسبت به اين الفاظ داشته باشند، مگر نه آن است که خدا پروردگار عالميان است، نبايد در مقابل اينکه همه قدرت ربوبيت از آنِ اوست، او را ثنا کرد و ستايش کرد، مگر نه آن است که آغاز و انجام هستي و قيامت به دست اوست و او ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است، نبايد در مقابل او سجده کرد، خضوع کرد، تسليم بود، منقاد بود و مطيع بود؟! اين مي‌شود حمد.

به صورت کلي دو‌ گونه حمد در قرآن وجود دارد: يک نوع از حمد در قرآن ناظر به جلوه‌هاي الهي است؛ يعني وقتي خدا را معرفي مي‌کند، به عظمت خدا و والايي و جلال و شکوه خدا اشاره مي‌کند، بر اساس اين، خدا را حمد مي‌کند، بسياري از آيات الهي اين است. يکي از بهترين نمونه‌هاي آيات الهي اين است که در ابتداي سوره مبارکه «کهف» که: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي﴾[14] با اين ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ شروع مي‌کند، خدا را ما ثنا بگوييم، خدا را سپاس بگوييم، خدا را شکر و مدح بکنيم، شب و روز بايد خدا را شکر کنيم؛ چرا؟ چون يک کتابي را براي ما آورده که اين کتاب مستقيم است، صراط مستقيمي است که انسان با گذر از اين صراط مستقيم به سعادت مي‌رسد. اين کم چيزي است؟! کدام بشري، کدام انساني، کدام مکتب، در کدام تاريخ، در کدام زمان و در کدام مکان يک نفر مي‌توانست ادعا بکند که يک راه و صراطي را مي‌تواند جلوي پاي انسان بگذارد که انسان سعادت ابد داشته باشد؛ ما چنين چيزي داريم؟! که يک نفر بيايد بگويد من يک راه را درست مي‌کنم که اگر شما اين راه را برويد، تضمينی، بدون ترديد، بدون شک مستقيم وارد سعادت و بهشت مي‌شويد، ما چنين چيزي داريم ؟! کسي مي‌تواند چنين ادعايي بکند؟ هيچ حکيمي، هيچ فيلسوفي، هيچ عارفي هست که بيايد بگويد که ما يک راهي را براي شما ايجاد مي‌کنيم که اگر حرف ما را توجه کنيد، بدون برو برگرد، مستقيم از خير و سعادت برخوردار هستيد؟! چه کسي مي‌تواند ادعا بکند يا وحي است يا کسي که شاگرد وحي است، در زير مکتب وحي تعليم ديده و الا کسي نمي‌تواند چنين ادعايي بکند، مگر اينکه عالم را چه کسي مي‌شناسد، اول و آغاز و انجام را چه کسي مي‌شناسد؛ اين راه پُر خطر ﴿وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ﴾[15] عقباتي که در اين راه مستقيم وجود دارد، سختي‌ها و دشواري‌هايي که در فهم اين راه هست، اين راه به جهاد اصغر نياز دارد، به جهاد اوسط نياز دارد، به جهاد اکبر نياز دارد؛ اين مگر عادي است؟! ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي﴾؛ سپاس خداي را شکر و مدح و ثنا و ستايش مرخدايي راست که کتابي را در اختيار قرار داده: ﴿وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ که در اين کتاب انحراف نيست، کجي و اعوجاج راه ندارد، مستقيم و حنيف انسان را به مقصد مي‌رساند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ﴾؛[16] اين راه هدايت را که خداي عالم به سوي ما گشوده است، اين راه و اين مسير مستقيم، جز بر اساس هدايت الهي امکان‌پذير نيست. جايي که انسان در مسير خير و سعادت خود بخواهد آن مسير را طي کند، جز راه قرآني نيست؛ لذا اينجا جاي شکر دارد، جاي ثنا دارد.

در جاي ديگر ميفرمايد که آن خدايي که مالک مُلک است، اول و آخر هستي به دست اوست، هيچ کسي در هستي و نظام وجود نيست که ادعايي داشته باشد. کسي هست که مثلاً حرفي بزند بگويد اينجا مال من است، من مي‌توانم اين کار را بکنم، من مي‌توانم آن کار را بکنم، جلوي آن کار را بگيرم، جلوي آن کار را نگيرم. هيچ کسي الآن در مقابل قدرت خدا هست که بگويد من مثلاً مالک هستم. کسي مالک که نيست؛ اين مالک‌ها که مالکيت‌ها اعتباري است، امروز مي‌روند سند مي‌زنند به نام فلان کس، فردا به نام فلان کس، امروز هم هست، فردا هم نيست؛ اين سند اينکه مالکيت نيست، اين اعتبار است، اين به خاطر اينکه امور دنياي بگردد، ما فکر مي‌کنيم که اين حقيقت است، وقتي مثلاً اين سند را به نام ما زدند، فکر مي‌کنيم که حقيقتاً ما داراي اين مال هستيم، ما داراي اين خانه هستيم، ما داري اين زمين هستيم، اگر ما دارا بوديم بايد با خودمان مي‌برديم، ما که دارا نيستيم. اگر اينها واقعاً دارايي ماست و ما حقيقتاً بر اينها مسلّط هستيم، اينها مُلک ما هست و ما مالک اينها هستيم، پس چطور نمي‌توانيم ببريم؟ يک نفر از دست ما درآورد، نمي‌توانيم بگيريم؟ ما اعتبار را با واقعيت خلط کرديم، ما ظاهر را با باطن و حقيقت خلط کرديم؛ فکر مي‌کنيم که اينها مال ماست، هيچ کدام از اينها مال ما نيست، آنچه که ما مي‌بريم، مال خودمان هستيم، چه چيزي مي‌بريم؟ عقيده، اخلاق، عمل. چه چيزي مي‌گذاريم زمين، خانه، ماشين، زن و فرزند، همه اينها گذاشتني است، آن که انسان با خود مي‌برد، مملوک انسان است و او مالک است و آن عبارت است از عمل صالح يا ـ معاذالله ـ عمل طالح. مي‌گويند دنيا چيست؟ آن که هنگام مرگ انسان مي‌گذارد و مي‌رود مي‌شود دنيا؛ حالا شما حساب بفرماييد! هر چيزي که انسان هنگام مرگ آن را مي‌گذارد و مي‌رود، دنياست. آخرت چيست؟ آن که با خود همراه مي‌برد، آخرت است:

اگر بار خار است خود کشته‌اي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشته‌اي [17]

 اين حسابمان دستمان باشد؛ ما نبايد به هر حال فريب بخوريم، فريب خوردن معنا ندارد با اين همه وضعيتي که وجود دارد که ما مثلاً فکر کنيم که اگر زميني را، ماشيني را به نام ما شده، ما مالک آن هستيم؛ نه، يک چند صباحي به لحاظ اعتباري در اختيار ما هست، پس فردا هم ديگري مي‌گيرد و حالا چه مي‌کنند؛ اين وضعيت دنياست. خداي عالم مي‌فرمايد که آن که مالک حقيقي است، آن هم مالک آن روزي که همگان حاضرند: ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ،[18] آن وقت خدا مالک آن روز است، «مالک الملک». اينجاست که بايستي خدا را ثنا گفت، جاي شکر دارد، جاي ثنا و ستايش دارد؛ «الحمد لله الذي له الأولي»، براي او اول و آغاز است، «و الآخرة» براي او آخرت است و ثنا و شکر دارد.

اين يک نوع از حمد و ثناست که در قرآن مشاهده مي‌کنيد. نوع ديگري که از حمد و ثنا در قرآن هست که برخي از نمونه‌ها و شواهد قرآني را عرض بکنيم که خداي عالم بر اساس اين نمونه‌هايي که دارد ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد که جاي حمد، جاي ثنا و جاي ستايش امر الهي است.

اميدواريم که خداي عالم در پرتو اين اذکار کريمانه، ذکر تسبيح، ذکر تحميد، ذکر تهليل و ذکر تکبير به حقايق و آنچه که حقيقت جهان هستي است، ما را آشنا و متحد و مرتبط با اين حقايق بفرمايد و ما را از دست جهان اعتبار نجات و خلاصي عنايت بفرمايد!

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناه ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

بار الها مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!

در دنيا و آخرت با ولاي قرآن و عترت همه ما را محشور بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»



[1]. سوره بقره، آيه183.

[2]. سنايی، ديوان اشعار، قصيده شماره7.

[3]. سوره اسراء، آيه82.

[4]. سوره انعام، آيه76.

[5]. سوره انعام، آيه79.

[6]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص191.

[7]. سوره حج، آيه64.

[8]. سوره الرحمٰن،آيه29.

[9]. سوره إسراء، آيه111.

[10]. سنايی، ديوان اشعار، قصايد و قطعات، شماره 203.

[11]. سوره فاتحة، آيه2.

[12]. سوره فاتحه، آيه4.

[13]. کافی(ط ـ الاسلاميه), ج1, ص429.

[14]. سوره کهف، آيه1.

[15]. سوره بلد، آيه12.

[16]. سوره اعراف، آيه43.

[17]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.

[18]. سوره واقعة، آيه50.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب