24 05 2019 313405 شناسه:

«مباحث قرآنی» ویژه شبهای ماه مبارک رمضان (جلسه هفدهم)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ‏ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَی خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَی وَ النَّبَإِ الْعَظِيم‏».[1] حضور سروران گرامي و حضار گرانقدر که به پاس حرمت نهادن به اين ماه عزيز و عظيم خصوصاً به شب‌هاي گرانقدر قدر و تکريم و تعظيم جايگاه مولي الموحّدين و تسليت به مقام حضرت بقيت الله الأعظم به مناسبت شهادت مظلومانه مولايش و جدّش آقا اميرمؤمنان حضور پيدا کرده‌اند، موجب غفران و رضوان الهي خواهد بود و اميدواريم که خداي عالم اين همّت عالي را در جهت تقويت ايمان و ارکان و معرفت همه ما محسوب بفرمايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

انسان‌ها اصالتي دارند، هويتي دارند، ريشه و اصل و بنياني دارند و هر چه اين اصل مستحکم‌تر، پايدارتر، عميق‌تر و وسيع‌تر باشد، طبعاً انسان‌ها هم به همين ميزان قوي هستند، مستحکم‌ هستند، ريشه‌دار هستند، پايدار و ماندگار هستند؛ اما اين اصالت در چيست؟ اين اصل و بنيان انسان را بايد در چه چيزي ديد؟ هويت انسان‌ها چه چيزي مي‌سازد و حقيقت انسان‌ها را بايد چگونه تعريف کرد؟ اگر ما انسان را به همين ظاهر و گوشت و پوست و استخوان بشناسيم، تفاوتي در هويت انساني نيست، چون شرق و غرب نمي‌شناسد، شمال و جنوب نمي‌شناسد، همه انسان‌ها در اين امر مشترک‌ هستند؛ خاکي هستند، از خاک آفريده شده‌اند، زمان دارند، مکان دارند، تاريخ و جغرافيا دارند و هيچ تفاوتي در اين رابطه بين انسان‌ها نيست و همان سخن توحيدي پروردگار عالم است که مي‌فرمايد: ﴿جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾،[2] اين شعبه شعبه بودن، اين قبيله قبيله بودن، اين طايفه طايفه بودن، صرفاً براي تعارف بشري و حيات طبيعي و دنيايي است، اين هرگز هويت‌ساز نيست، ريشه و اصالت انسان‌ها در اين امر خاکي شکل نمي‌گيرد، گرچه طبيعت‌گرايان بيش از اين نمي‌انديشند، انسان‌هايي که، دانشمندان و فيلسوفاني که به طبيعت گرايش دارند، تمام هويت انسان را از خاک مي‌دانند و در خاک فرو مي‌برند و ديگر هيچ ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾. اين سخن طبيعت‌گرايان امروز نيست، ديروز و گذشته و زمان همه انبياي پيشين، طبيعت‌گرايان يک سخن واحد دارند، اين است که ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾ مي‌ميريم و زنده مي‌شويم: ﴿وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ جز روزگار چيزي ما را از بين نمي‌برد و هيچ عامل ديگري هم غير از طبيعت وجود ندارد. اين انسان برگرفته از هويت طبيعي و مادي است و هيچ اندوخته‌اي جز يک سلسله عوارض ندارد، يک سلسله دانش‌هاي سطحي در ارتباط با امور انساني يا تجربي يا فضايي و نظاير آن.

آن چيزي که نظام مادي و طبيعي اقتضا مي‌کند، همين است و لاغير و هويتي غير از اين براي انسان در نظر گرفته نمي‌شود. محصول اين جهان‌بيني مادي، اين انديشه طبيعت‌گرايانه، اين تفکر الحادي چيزي غير از انسان طبيعي و مادي نيست؛ اما واقعاً انسان همين است؟ آيا هويت انساني را بايد در طبيعت جستجو کرد؟ آيا اصالت و ريشه انسان در نقش طبيعت و در جهان ماده است يا عناصر ديگري در هويت انساني دخيل‌ هستند و انسان آن عناصر را بايد بشناسد و در به فعليت رساندن آن عناصر و تقويت آنها در خود و اکتساب آن کمالات به آن اصالت و ريشه خود راه پيدا کند؟ فيلسوفان الهي و توحيدي مي‌گويند انسان در ابتداي هستي و طفوليت يک حيوان بالفعل است؛ اما يک انسان بالقوّه است، يک ملَک بالقوه است. بايد در طبيعت تلاش کند، رنج و سعي و کوشش کند، در مسير فضايل گام بردارد، علم و دانش حقيقي کسب کند، فضايل و معنويت و روحانيت را در خود احيا کند، نداي فطرت الهي را در خود به گوش جان بشنود، به دعوت فطرت الهي لبّيک بگويد، سخن فطرت را با کلام وحي هماهنگ سازد، آنچه را که رسولان الهي و سفيران توحيدي براي بشر آورده‌اند را هم ارمغان الهي بداند تا به يک هويتي و به يک اصالتي الهي راه پيدا بکند، اين کليت مطلب است.

امشب از همان شب‌هايي است که ما به آن اصالت خودمان و آن ريشه و اساس خودمان بايد بيشتر توجه کنيم. شب قدر است، شبي است که پروردگار عالم اين شب را با تمام عظمت و جلال و شکوه معرفي کرده است. در قرآن يک سوره‌اي است به نام سوره «قدر» و در تمام آيات اين سوره چيزي جز در باب قدر و شب قدر و منزلت انساني و هويت و جايگاه انساني و اينکه خداي عالم براي انسان چه ارزش و بهاء و منزلتي قائل است، چيز ديگري نيست: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ٭ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ٭ تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ ٭ سَلاَمٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾،[3] اين فخر انساني است، اين عظمت انسان است، اين همه هويت انسان را بر اساس آيات الهي نشان مي‌دهد و به او معرفي مي‌کند که او کيست!

خدا فقط آب و خاک به انسان نداد، اين براي حيوان هم هست، براي نبات هم هست. آب و علف براي حيوان هم وجود دارد، آب و خاک براي نبات و گياه هم وجود دارد؛ اينکه کمال نيست، آن که کمال است اين است که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ من براي اينکه انسان را به قدر و منزلت خويش آشنا کنم به او قرآن دادم، من اين حقيقت را در شب قدر به انسان به ارمغان دادم تا خود را بفهمد، بيابد و قدر و منزلت خويش را بداند و اين حقيقت قرآني براي ساخت جان انساني است: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ ما اين قرآن را در شب قدر نازل کرده‌ايم و اين قرآن آن قدر عظيم است، آن قدر والاست، آن قدر با جلال و شکوه است که احدي به قدر و منزلت او راه ندارد و بايد خود را در مقام اين قرآن، در پيشگاه اين قرآن آماده کند.

بميريد بميريد به پيش شه زيبا ٭٭٭ بر شاه چون مرديد همه شاه و شهيريد[4]

 اين شاه زيبا را خداي عالم به انسان عطا کرد تا انسان خود را در پيشگاه اين کتاب قرباني کند و مراد از قرباني يعني تن را رها کند و جان را به قرآن بسپارد و قرآن جان انساني را بسازد. «بميريد بميريد به پيش شه زيبا» اين شاه زيبا، اين هديه آسماني، اين قرآن الهي کتابي است که خداي عالم براي ساخت هويت ما ايجاد کرده است.

بميريد بميريد و زين ابر برآييد ٭٭٭ چو زين ابر برآييد همه بدر منيريد

 اگر بخواهد بدر منير بشود، سماوات بگيرد، آزاد بشود، بايد از اين ابر طبيعت برآيد و اين کتاب است و اين قرآن است و اين حقيقت وحي است که انسان را به اين نشئه و اين جايگاه مي‌رساند. اصالت انسان را در اين شب‌ها و در اين ايام و ليالي بايد پيدا کرد. اگر قرآن را، اگر وحي را، اگر عترت طاهره را از بشر بگيريم، بشر همين آب است و خاک، همين ظرافت‌ها و طبايع و زينت‌هايي که در ظاهر و باطن دنيا ما مي‌بينيم.

يک کليپ و ويديويي را من ديشب سحرگاهان ديدم، از شرق و غرب اين وطن عزيز ما سخن مي‌گفت، از خراسان حرف مي‌زد، از بلوچستان حرف مي‌زد، از فارس سخن مي‌گفت، از مازندران حرف مي‌زد، از همه نقاط ايران، شمال و جنوب و مانند آن حرف مي‌زد. از بزرگان ما، از حافظ، از سعدي، از مولانا، از حکيم سنايي، از حکيم فردوسي و ديگران، اينها افتخارات کشور ما هستند، اينها قدرشناسان اين مرز و بوم هستند، جايگاه هر کدام از اينها در فرهنگ و تاريخ کشور ما بسيار والاست، ترديدي در آن نيست! اين سعدي، حافظ، فردوسي، سنايي، نظامي و ديگران همه و همه در فرايند ساخت اين کشور عزيز تأثير بسزايي داشتند، هيچ ترديد در اين واقعيت نيست؛ اما سخن اين است که هويت حافظ و سعدي از کجاست؟ حکيم سنايي و حکيم فردوسي از کجا اين قدر زيبا سرودند و اين همه معارف را به عرصه انساني هديه کردند؟ اين جلوه‌ها غير از جلوه‌هاي قرآني است؟! برخي از بزرگان آمدند و با تحقيق و بررسي که در آثار جناب مثنوي مولوي داشتند، آن همه آيات و رواياتي را که جناب مولوي در اشعارش آورده را ذکر کردند و گفتند که اين اشعار و ابيات و قصيده‌ها را مولوي از اين سنت پيغمبر، از اين گفت پيغمبر، از آن مذاکره علي بن ابي‌طالب و مانند آن آورده است. ما چرا بايد از اينها غافل باشيم، چرا وطن عزيز خودمان ايران را که اين‌گونه افتخارات را در به عرصه بشريت اهدا کردند، اين شعر زيباي جناب سعدي که:

بني آدم اعضاي يکديگرند ٭٭٭ که در آفرينش ز يک گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار ٭٭٭ دگر عضوها را نماند قرار[5]

 اينها را از چه گرفتند، غير از اين است که اينها را وحي تربيت کرده است؛ اصالت اينها و بنيان‌هاي اين حکما و ادبا، شعرا و عرفاي ما، اينها همه و همه ساخته و پرداخته شب قدر است. اين حافظي که با چهارده گونه اين قرآن را حفظ کرده و «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم»؛[6] چرا نبايد اينها را در نظر گرفت و اين شوريده‌هاي فضاي عشق و ارادت به قرآن و عترت را به اين صورت ديد، اين جفا نيست.

ما از فردوسي بگوييم؛ اما از امام رضا(عليه السلام) که بنيان معرفتي فردوسي را و حکمت او را ساخته است، نگوييم؛ اين جفا نيست؟! اين وطن است؟ آنچه حکيم فردوسي را به صحنه انساني آورد و به معرفت رساند و اين حکمت را در دهان او گذاشت، غير از آقا امام رضا(عليه السلام) و جلوه‌هاي توحيدي او بوده است؟! «اي بلبل شوريده ديوانه تويي يا ما».[7] اگر بلبلي همانند حکيم فردوسي هست، شوريدگي او در جهت اين است که گل وجود امام رضا(عليه السلام) او را به اينجا رسانده است.

 ای بلبل شوريده ديوانه توای يا ما ٭٭٭ جويای رخ خوب جانانه توئی يا ما

 اين حقايق ارزشمندي که اصالت در آنهاست، مگر قبل از اسلام، ايران مولوي، فردوسي، سنايي، حافظ و سعدي داشت. اينها همه و همه دست پرورده دولت قرآن هستند، همه شاگرد شب قدر هستند، همه در مکتب قرآن آموختند، اين‌گونه صلاي توحيدي سر مي‌دهند. چرا ما به خودمان و به جامعه‌مان غفلت را و جهل را تزريق کنيم و از ارزش‌هاي اصيل و هويت‌ساز خود در غفلت باشيم؟

 من چون ديشب اين ويديو را ديدم، خيلي متأثر شدم و بر خودم لازم مي‌دانم که ضمن تقدير از اين‌گونه سرايندگي و ادب و اينکه حکماي ما، بزرگان ما، ادباي ما، شعراي ما همه که افتخارات اين کشورند؛ از حافظ و سعدي و مولانا و نظامي و سنايي و ديگر بزرگان اهل معرفت، از بوعلي سينا و فارابي و اينها همه و همه در اين پهن‌دشت ايران عزيز ما رشد کرده‌اند؛ اما همه به برکت شب قدر است و قرآن، محصولشان را ببينيد. مگر نه آن است که رساله‌هاي آنها، کتاب‌هاي آنها آثار آنها، نشانه بر وجود آنهاست و دلالت کننده بر شخصيت آنهاست. شما يک دانشمند را در حوزه علوم تجربي بخواهيد ببينيد که چقدر دانش دارد، اين اثر علمي او، آن مقاله او و آن کتابش را نگاه مي‌کنيد. اين کتاب ترجمان وجود و هويت اوست. آيا آنچه که از حکمت حکيم فردوسي به جهان انساني عرضه شده است، غير از حماسه است، غير از شجاعت است، آن هم شجاعت علوي، آن هم شجاعتي که از جايگاه مولي الموحدين علي بن ابي‌طالب(عليه افضل صلوات المصلين) آمده است؟ ما علي بن ابي‌طالب داريم، ما خورشيدي همانند علي بن ابي‌طالب داريم که احدي به عظمت او وجود ندارد.

يک شب در اين جلسه و محفل قرآني عرض کرديم، ابن ابي‌الحديد معتزلي يک دانشمند فوق‌العاده بزرگ و نهج‌البلاغه‌پژوه که علي بن ابي‌طالب را بشناسد و شرح بکند در اين کتابش؛ عالم سني است، بسيار محترم، بسيار هم انسان کريم النفس، انسان منصف! اين «شرح ابن ابي الحديد معتزلي» در تاريخ نهج‌البلاغه در آسمان و سپهر علي‌شناسي، يکي از ستارگان بزرگ است. او مي‌گويد من تا تاريخ طوفان نوح را مطالعه کردم، اين يک انسان عادي نيست، يک مورّخ، يک تاريخ‌شناس، يک جامعه‌شناس بسيار عظيم و سترگي است. او مي‌گويد من تا تاريخ طوفان، يعني قضيه حضرت نوح را من مطالعه کردم، قبل از طوفان را نمي‌دانم، قبل از جريان نوح را نمي‌دانم، تاريخي وجود ندارد، کتابتي نيست که من ببينم چه بوده؛ اما از زمان ما تا آن زمان، احدي به بزرگي علي بن ابي‌طالب در هيچ ملتي، در هيچ مکتبي، در هيچ نحله‌اي، در هيچ ملتي، اين مرد با اين عظمت من نديدم.[8] اين ابن سيناست که فخر عقل و عقلانيت و علم و دانش است، مي‌گويد: علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در بين اصحاب پيغمبر «کالعقل» بين حواس است.[9] اين ابن ابي‌الحديد مي‌گويد: تمام اصحاب پيغمبر يک طرف و علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) يک طرف. احاديثي که علي بن ابي‌طالب از پيغمبر نقل مي‌کند و ديگران از پيغمبر نقل کردند را شما ببينيد، بررسي کنيد، آيا کسي به عظمت علي بن ابي‌طالب، در بيان شخصيت ممتاز رسول الله سخن گفته؟ اينکه به مثابه نفس و جان رسول الله است.[10]

اما در باب شخصيت علي بن ابي‌طالب، بايد بند بند وجود ما به عشق علي بن ابي‌طالب گواهي بدهد. ما مؤمن هستيم و تمام هويت ايماني ما در وجود علي بن ابيطالب(عليه السلام) بايد پياده شود «يَا عَلِيُّ حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ»؛[11] اين مبالغه نيست، اين نمي‌خواهيم مثلاً از يک نفر تعريف بکنيم، اصلاً بحث تعريف نيست. بحث اين نيست که ما با زبان بشري خودمان و ناقص و نارس خودمان بخواهيم از يک شخصيت آسماني حرف بزنيم؛ اين کلام حضرت در نهج‌البلاغه است، الآن 1400 سال هم از آن مي‌گذرد، 1400 سال دقيقاً از شهادت مولايمان علي بن ابي‌طالب مي‌گذرد. اين همه دانشمندان، اين همه مدّعيان، اين همه فيلسوفان، اين همه متکلّمان، اين همه ادبا و اين همه عرفا هر کسي که آمد، بر سر سفره نهج‌البلاغه نشسته است. فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است. با هيچ کتابي نمي‌شود مقايسه کرد؛ بلکه همه عارفان، حکيمان، ادبا، شعرا و اهل فصاحت و بلاغت هر کسي که آمده است، خود را در رکاب نهج‌البلاغه افتخار مي‌کند که حاضر ببيند، اين هست. «آفتاب آمد دليل آفتاب»، کسي بخواهد از آفتاب تعريف بکند، مگر کسي از آفتاب تعريف مي‌کند؟

آفتاب آمد دليل آفتاب ٭٭٭ گر دليلت بايد از وی رو متاب[12]

اگر دليل مي‌خواهي به آفتاب نگاه کنيد، فقط کافي است که نگاه بکنيد.

همين ابن ابي‌الحديد مي‌گويد که بعد از رحلت پيغمبر ديگر دشمني و عداوت شروع شد، آن قدر خصوصاً در دوران ننگين بني‌اميه و معاويه(عليه الهاوية)، هر چه عليه علي بن ابي‌طالب مي‌خواستند بگويند، گفتند. نام علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) اعدام داشت؛ اگر کسي اسم بچه‌اش را مي‌گذاشت علي اعدام بود، هيچ کسی نمي‌توانست اسمش را بگذارد. نام مبارک علي بن ابي‌طالب را به نعل اسب مي‌زدند ـ معاذالله ـ آن قدر دشمني، آن قدر عداوت همه اصحاب و ياران علي بن ابي‌طالب را در اين روستاها، در اين قرا و قصبات مي‌گشتند، پيدا مي‌کردند، به هر جور بود ولو زبان از پشت دهن در بياورند، اين کار را مي‌کردند، با اصحاب علي بن ابي‌طالب چه کردند. اين ابن ابي‌الحديد مي‌نويسد: به رغم همه دشمني‌ها، همه دهان‌ها را بستند که راجع به علي بن ابي‌طالب مدح نشود و همه دوستان را از بين بردند که کسي از علي بن ابي‌طالب حرف نزند؛ اما با وجود اين، شرق و عالم را جايگاه علي بن ابي‌طالب پُر کرده است، محبت علي همه جا را گرفته است؛ اين عظمت علي بن ابي‌طالب است. اينها نور خدا هستند، اينها که خاموش شدني نيستند: ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ‏﴾ مگر مي‌شود با فوت دهن خورشيد را خاموش کرد. «افواه»؛ يعني دهن‌ها. مي‌خواهند با فوت دهن، نور خدا را خاموش کنند: ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا﴾؛ اطفاء کنند، خاموش کنند: ﴿نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ﴾؛ اما ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ‏﴾[13] اگر بنا باشد علي بن ابي‌طالب به جهان نماينده بشود و نمايانده بشود، نيازي به اين و آن نيست، عالم وجود او را مي‌نماياند، يک کلام او، يک سخن او. بنابراين اگر ما مي‌گوييم که «ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ»؛[14] يا اگر مي‌گوييم «يَا عَلِيُّ حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ»؛ اي علي محبت تو تمام ايمان است، اين اغراق نيست، مبالغه نيست. ما نمي‌خواهيم ـ معاذالله ـ از يک انساني تعريف بکنيم که بخواهيم نان و آبي بگيريم يا بخواهيم براي خودمان مکتب درست بکنيم براي خودمان مثلاً جاه و جلالي درست بکنيم. اين علامه طباطبايي و اين امام راحل اينهايي که به فلک و ملک اطاعت نمي‌دادند، در مقابل اين شخصيت ممتاز هستي، يعني علي بن ابي‌طالب، اين کار را مي‌کردند؛ «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِي‏».[15]

اگر اين شب‌ها و اين روزها به خودتان همّتي مي‌کنيد و حضور پيدا مي‌کنيد و مجلس علي بن ابي‌طالب را عظيم و بزرگ مي‌داريد به احترام او لباس سياه بر تن مي‌کنيد، در عزای او شرکت مي‌کنيد، مي‌خواهيد هويت بسازيد، مي‌خواهيد اصالت خودتان را بسازيد. آن عناصر و ارکان اصلي شما در اينجا شکل مي‌گيرد. ما نمي‌دانيم که اين محبت يعني چه؟ اين محبت و تولي و پذيرش اين ولايت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) با ما چه مي‌کند؟ آن مقداري که گفته‌اند: «آن قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد».[16] ما که پشت صحنه را نمي‌دانيم چيست؟ اما همين مقدار هست که آنها دستگير هستند و راه سنگين پس از مرگ را آنها براي ما هموار مي‌کنند، ضمن اينکه دنياي ما را، فرهنگ ما را، اخلاق ما را، فضايل و معنويت ما را اينها مي‌سازند.

از معنويت امروز خيلي حرف مي‌زنند، مخصوصاً در غرب عالم و مغرب‌زميني‌ها، به تبع ايران، بعضي وقت‌ها اين روشن‌فکرها، بحث معنويت را مطرح مي‌کنند؛ بسيار خب! معنويت يکي از عناصر اصلي وجود انساني است، انسان بايد با معنا مرتبط باشد با حقيقت مرتبط باشد، انسان که نبايد يک وجود مهملي باشد، يک لفظ بي‌معنايي باشد، بايد با معنا مرتبط باشد و اما معنا «ما هو المعنا» معنا چيست و کجا هست از چه چيزي بگيريم؟ هر کسي آمد گفت معنا اين است، ما بايد تبعيت بکنيم يا آناني که از ديار قدس وحي آمده‌اند، آناني که عِدل قرآن‌ هستند، شريک قرآن‌ هستند و خداي عالم در حق آنها فرمود: ﴿وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾؛[17] عده‌اي آمدند در مقابل پيغمبر و عرض کردند که ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾[18] تو پيغمبر نيستي، تو از خودت حرف مي‌زني؛ تو يک مدعي ـ معاذالله ـ هستي، تو يک ساحري، کاذبي و اين‌گونه تهمت‌ها و اهانت‌ها و افتراءها. خدا به پيغمبرش مي‌فرمايد: پيغمبرم ناراحت نشو! اين فتنه‌ها، به ساير انبياي پيشين هم مي‌گفتند، از اين حرف‌ها شما نگران نباش! جان پيغمبر خيلي لطيف بود! اين جان يک جان قدسي است! لطافت ايشان فوق‌العاده است؛ اما نه اينکه پيغمبر براي خودش ناراحت بشود، براي اينکه اين انسان چرا بايد اين قدر در جهل باشد؟ آن قدر تحمل و بردباري‌ او سنگين است که در جنگ اُحد به رغم همه مصيبت‌ها و همه مصائب و سختي‌ها که خون همه بدنش را گرفت، آمد بالاي يک بلندي، دست کرد به محاسنش، رو به آسمان که خدايا قوم مرا عذاب نکن! اينها نمي‌دانند. او ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[19] است، اينکه براي کسي نگراني و عذاب نمي‌خواهد. اين پيغمبر رحمت که از همه وجودش خون جاري است و اين‌گونه دعا مي‌کند، در باب مولي الموحدين علي بن ابي‌طالب اين سخن را دارد که «يَا عَلِيُّ حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ».

از احوالات علي بن ابي‌طالب ما هر چه بگوييم کم گفتيم؛ ولي يکي دو تا نمونه را براي شما محبّان و ارادتمندان به اين حضرت عرض مي‌کنيم. ما بايد تقرّب بجوييم، امشب شب کسب مودت است: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي؛[20] امشب بايد از خداي عالم يکي از خواسته‌هاي جدي ما، جدي، در شب قدر، محبت عشق و ارادات به مولي الموحدين اميرمؤمنان باشد. البته در شب قدر توصيه‌هايي است که همه ـ إن‌شاءالله ـ سعي مي‌کنيم به نوبه خودمان به همّت خودمان انجام بدهيم و وقتي گفتند که اگر شب قدر را درک کرديم چه بخواهيم؟ از خدا بخواهيد که «اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ الْعَفْوَ فَاعْفُ عَنِّي‏»؛[21] خدايا تو کريمي! تو اهل محبتي، اهل عفوي، ما از تو در شب قدر عفو را و بخشش و آمرزش را مي‌خواهيم! زبان همه ما، چشم همه ما، دست و پاي ما، دل‌هاي ما، نيت‌هاي ما، اذهان ما، افکار ما، آراي ما، مواضع ما، همه اينها در طول سال به آلودگي‌هايي آغشته است؛ اما کرامت الهي در شب قدر غوغا مي‌کند: ﴿سَلاَمٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾[22] تا صبحگاهان فرشتگان الهي مي‌خواهند سلام که امنيت است، سلامت و عافيت است به بندگانشان ارمغان بدهند، ارزاني بدارند؛ اين شب قدر را بايد که عظيم بداريم و گرامي بداريم.

 در باب عبادت علي بن ابي‌طالب آقايان يک عابدي است که دومي ندارد. يکی از اصحاب و ياران علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) را تعقيب مي‌کرد در شب ديد رفت در اطراف مدينه، در اين نخلستان‌ها مشغول عبادت شد. حالا عبادت علي بن ابي‌طالب؛ يکي سؤال مي‌کند «يا علي»! شما خدا را ديدي؟ فرمود: من خدايي را که نبينم عبادت نمي‌کنم، «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»[23] اگر خدا را نبينم، عبادت نمي‌کنم: اما اين خدا با چشم سر ديده نمي‌شود، «وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوب‏»؛ قلب‌ها مي‌بينيد، به حقيقت ايمان انسان مشاهده مي‌کند. چشم سر امور مادي را مي‌بيند، امور جسماني را مي‌بينيد، امور طبيعي را مي‌بيند؛ اين چشم دل است که حقيقت مجرد و عريان از ماده را مي‌بيند و او که سراسر عشق است. اين شوريده، اين انسان عاشق به بلبل مي‌گويد تو عاشقي يا من، تو ديوانه‌اي يا من، تو مردانه‌اي يا من، تو در ويرانه‌اي يا من. مي‌گويد: «تو عاشق گلزاري من عاشق ديدارم»؛ اگر تو عاشقي عاشق گل و گلزاري؛ اما من عاشق خدايم. «در درد فراق او مردانه تويي يا من». گلزار مهم است يا خداي گلزارآفرين. اگر بلبل در مقابل گل اين‌گونه واله است و شيدا هست و سرگردان، انسان در مقابل جانانه هستي چه مي‌کند و چکاره است؟!

ای بلبل شوريده ديوانه تويی يا ما ٭٭٭ جويای رخ خوب جانانه تويی يا ما

تو عاشق گلزاری من عاشق ديدارم ٭٭٭ در درد فراق او مردانه تويی يا ما[24]

 اگر تو در قفس هستي ما همه چيز را رها کرديم، به هيچ چيزي تعلق نداريم. تو در قفسي، اما ما در خلوت هستيم. خلوت ما سخت‌تر از قفس توست. ما در اين خلوت تنها به يک امر مي‌انديشيم.

تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها ٭٭٭ ای گوشه نشين مست ديوانه تويی يا ما

 وقتي يک شخصيتي همانند علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) با خداي خود عاشقانه سخن مي‌گويد. از عرفان بالاتر است، از حکمت بالاتر است. ما عبادتمان تکليف‌مدارانه است، يعنی چه؟ مي‌گويند نماز صبح دو رکعت است، نماز مغرب سه رکعت است، روزه را اين‌طوري بگيريد! چشم. ما بر اساس تکليف و مدار و محور تکليف حرکت مي‌کنيم؛ اما آنها که اين‌طوري حرکت نمي‌کنند. تکليف براي آنها چند مرحله پايين‌تر است. آن کسي که بر اساس عشق و ارادت حرکت مي‌کند، اصلاً به فقه و مانند آن، يک نگرش تبعي دارد. اين ديوانگي، اين ويرانگي، اين مردانگي براي انساني که گلستان وجودش اسما و اوصاف الهي است، خيلي متفاوت است. اين شاعر شوريده، اين مثال خوبی را دارد مي‌زند، مي‌گويد: اگر در عشق و عاشقي، اين همه راجع به گل و بلبل حرف مي‌زنند که اگر اين همه بلبل دارد چهچه مي‌زند و مي‌خواند و اين خوانش او از راه گل است، در برابر پروردگار عالم که گلستان هستي را در مقام اسماء و اوصاف دارد، ما چرا چهچهه نزنيم؛ ما چرا بلبل‌گونه شب و روز نسراييم و نگوييم و نخوانيم.

ای بلبل شوريده ديوانه تويی يا ما ٭٭٭ جويای رخ خوب جانانه تويی يا ما

تو دنبال يک رخ گلي، گل کجا گل‌آفرين کجا! گلزار کجا گلزارآفرين کجا!

اين علي بن ابي‌طالب در محراب عبادت «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِين‏»؛[25] وقتي راجع به عبادت علي بن ابي‌طالب سخن گفته مي‌شود، مي‌فرمايد او در محراب عبادت همانند يک مار گزيده‌اي بود. اين: «گفتا غم تو دارم گفتا غمت بيافزا».[26] همانند يک مار گزيده‌اي که غم عشق خدا در دل او هست در فراق مي‌نالد و از اين ناله عاشقانه لذت مي‌برد. وقتي تعريف مي‌کرد يکي از اصحاب براي معاويه که عبادت علي بن ابي‌طالب را براي تو بگويم! مي‌گفت بگو! گفت: «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِين‏»، وقتي در محراب عبادت قرار مي‌گرفت همه فرائص بدنش مي‌لرزيد و ارکان بدنش حرکت مي‌کرد و مي‌لرزيد، در مقابل آن خدايي که «مالک الملک» است. «لَا إِلَهَ إِلَّا الَّلهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِين‏»؛[27] اين خداست، «مالک الملک» است، او کسي است که تمام مقاليد سماوات و ارض به دست اوست، کليد هستي به دست اوست. «سبحان مَن له مقاليد السموات و الأرض»؛ منزه است آن پروردگاري که کليد هستي به دست اوست. در مقابل اين هستي‌آفرين، انسان چقدر بايد خاضع باشد، اصلاً کسي نيست، چيزي نيست.

در باب شجاعت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) يک اسب خيلي معمولي داشت عرض کردند يا امير المؤمنين شما اين سلحشوري، اين مرد پيکار احدي حاضر نيست در مقابل شما به رقابت دربيايد، شما مناسب است که يک اسب خوبي داشته باشيد، جنگجوييد! فرمود نه من نيازي نداريم، اسب تندرو و تک‌رو و تيزرو را يک نفر مي‌خواهد که اگر دشمن از کنارش فرار کرد، برود او را دستگيرش کند يا اگر خواست فرار بکند، سوار بر اين اسب بشود. من نه آن کسي هستم که اگر کسي از دست من فرار کرد او را تعقيب کنم و دستگيرش بکنم نه کسي هستم که فرار بکنم، من نيازي به اسب اين چناني ندارم، همين اسب معمولي کافي است.[28]

زره اين شخصيت پشت ندارد، در مقابل اين قدرت مطلق، اين ظهور قدرت الهي، او «يد الله» است، اين قدرت خداست. به هر حال ما رشک مي‌بريم، حسرت مي‌خوريم، اگر در باب علي بن ابي‌طالب و زندگي او و سنت و سيرت او کوتاهي بکنيم: ﴿يا حَسْرَتي‏ عَلي‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ﴾[29] اين «جنب الله» چيست؟ اينکه انسان‌ها در روز قيامت حسرت مي‌خورند و دو دست ندامت به دندان مي‌گزند و مي‌گويند: ﴿يا حَسْرَتي‏ عَلي‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ﴾. شب نوزده رمضان است، شب 21 رمضان منسوب به آقا علي بن ابي‌طالب است، ما کوتاهي کرديم، نيامديم در مجلس او شرکت کنيم، نيامديم در عزاي او، نيامديم کسب محبت بکنيم، اين کوتاهي از ماست: ﴿يا حَسْرَتي‏﴾ آخرين نداي حسرت که از عمق جان انسان برمي‌آيد، اين است که انسان در مقابل اين جايگاه و اين عظمت کوتاهي بکند. کار بساير مهم است. ما تا صبح هم بخواهيم حرف بزنيم مجال سخن و حرف و کلام فراوان است، راجع به شب قدر، راجع به قرآن، راجع به علي بن ابي‌طالب، نسبت علي بن ابي‌طالب با قرآن، سيره قرآني، نزول فرشته‌ها، آنچه که در شب قدر داده مي‌شود، همه و همه حقايق آسماني است که هويت‌ساز است. ما آمديم امشب به هويت خود بار ديگر برگرديم و خودمان را پيدا بکنيم. از زمين و آسمان و آب و خاک و فردوسي و مانند آن که حرف مي‌زنيم، بدانيم که روح و جان همه اينها اين است. از وطني سخن بگوييم که حکيم سنايي و فردوسي آن را قرآن و عترت ساخته است، مولوي او از علي بن ابي‌طالب الهام و مدد مي‌گيرد، حافظش از قرآن مدد مي‌گيرد و سعدي او اين سروده‌هاي ارزشمندش را از سفره قرآن دارد.

اگر من بخواهم اين فرمايشات بزرگان از حکمت را که چگونه از معارف قرآني درآوردند و به نظم کشاندند، به صحنه فصاحت و بلاغت آوردند و اين‌گونه زيبا ساختند را خيلي حرف فراوان است. ما اگر ادبيات عرب را بلد بوديم، اگر فصاحت و بلاغت را بلد بوديم، اگر بدايع و لطايف فوق‌العاده قرآني را بلد بوديم به حافظ و سعدي مراجعه نمي‌کرديم. حافظ و سعدي مثل يک ستاره است در مقابل خورشيد قرآن. اين منظومه قرآن است که اين قمرها را به نورانيت کشانده است. ما چون بلد نيستيم که «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَي وَ بِحَمْدِهٍ»؛ يعني چه؟ «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»؛[30] يعني چه؟ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»،[31] چه آهنگين است، چه نمکين است، چه زيباست و چقدر موسيقي‌هاي فوق‌العاده عرفاني دارد بلد نيستيم، در تار و تنبور حافظ و سعدي داريم جستجو مي‌کنيم. مگر کسي مي‌تواند موسيقي قرآن را در دنيا فهم بکند، مگر آهنگ نمکين قرآن را که همه فُصحا و بلغاي ادب عرب را به خضوع وادار کرد و احدي در مقابل قرآن نمي‌توانست طاقت بياورد: ﴿يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ﴾[32] اين انگشت‌هايشان را تا آخر در گوششان مي‌کردند که قرآن را نشنوند که شنيدن قرآن همانا و سحر کردن به قول خودشان همان.

اين بيان علي بن ابي‌طالب در کلماتش همين است: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»[33] سپاس خدايي را که در کتابش تجلي کرد، بدون اينکه او را ببينند. ما با ادبيات قرآن آشنا نيستيم؛ اين عربي که نيست. اين قرآن اگر عربي بود، عرب‌زبان‌ها مثل آن را در مي‌آوردند و تمام مي‌شد و مي‌رفت. اين يک نداي آسماني است، اين سروش غيبي است در قالب اين ادبيات آمده است. اين سخنان زيبا و فوق‌العاده متين و استواري که از قرآن کريم دارد در اين پرده‌هاي ادبيات عرب نواخته مي‌شود، مگر اين است! مگر با اين زبان حرف مي‌زند! بله، ظرفيت زباني قرآن يعني عربي، از همه ظرفيت‌ها ادبي وسيع‌تر است؛ اين درست است، اين به باور همه لغت‌شناسان است، به باور همه زبان‌شناسان است که زبان عربي چنين وسعتي و فصحت و عمقي دارد. براي تک‌تک حروفش ده‌ها گاهي اوقات معنا هست، «مِن» براي ابتدا، «مِن» براي غايت، «مِن» براي فلان؛ براي تمام اين حرف حرف عرب وجود دارد.

اين ظرفيت زباني هست هيچ زباني طاقت اين را ندارد که ظرف نزول قرآن باشد. وقتي از والد بزرگوارمان، آيت الله جوادي آملي بارها و بارها گفتند، ترجمه قرآن شما را ما مي‌خواهيم. همه هم مي‌دانند که کسي در آسمان قرآن و سپهر قرآن به عظمت آقاي جوادي الآن وجود ندارد. اين اثر بزرگ تفسير تسنيم نشانگر اين واقعيت است. همه تفسيرهاي از هزار سال قبل تا الآن موجود است، اين تفسير تسنيم هم وجود دارد. اين زبان و اين بيان چهل سال مستقيماً از قرآن سخن گفتن را شما از مراکز رسانه‌اي مي‌شنويد و مي‌بينيد. اين ترديدي در قرآني بودن نيست. از ايشان سؤال مي‌کنند شما يک ترجمه قرآن بدهيد، مي‌گويد نمي‌شود. قرآن آن قدر معنايش وسيع است، عميق است و پرده زباني ادبيات فارسي به همه زيبايي و متانتي که دارد، تحمل معناي قرآن را ندارد؛ هرگز نمي‌تواند اين را برساند. اگر پنجاه صفحه يک آيه را تفسير مي‌کنند، از هر صفحه يک سطر به عنوان گزيده تفسير در اولش مي‌آورند، پنجاه صفحه مي‌شود پنجاه سطر که بخواهد اين آيه را ترجمه کند، نيست، وجود ندارد.

اين قرآن با اين عظمت اگر در پرده زبان ادبيات عرب آمده اين به جهت اين است که با اين زبان ظرفيت زيادي دارد و قابليت اين را دارد که بيشتر اين معاني را منتقل کند، مگر ما از قرآن با عربي مي‌توانيم فهم بکنيم، يک مقدار آدم بالاتر بيايد از ادبيات عرب مي‌آيد بالا، با معنا کار دارد، با حقيقت کار دارد، ديگر در آنجا ادبيات وجود ندارد. آن وقتي که خدا پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) اين قرآن را از درگاه الهی تلقي و دريافت مي‌کرد، آنجا مگر قرآن عربي بود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[34] آنجا مگر قرآن عربي بود، وقتي نازل شد: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛[35] ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾[36] شد عربي مبين، اينجايش عربي شد؛ اما در آنجا ﴿لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[37] فکر نکنيم که قرآن عربي است؛ يعني ما با فرهنگ عربي بخواهيم زيست بکنيم؛ نه، امروزه اين‌طور تبليغ مي‌کنند، اين‌طور در اين رسانه‌ها و در اين شبکه‌هاي اجتماعي ـ معاذالله ـ اين‌طوري معرفي مي‌کنند، اين کتاب عظيم وحي را، اين قرآني که خداي عالم با اين عظمت و جلال و شکوه آفريده؛ آفرينش قرآن کمتر از آفرينش هستي نيست. چگونه خدا اين همه معارف را، اين همه حکَم و احکام را، اين همه زيبايي‌هاي معرفتي بشر را در اين قالب‌ها دارد بيان مي‌کند. اين قدر زيبا، متين، استوار، آهنگين، شيرين و گوارا! شما وقتي بعضي از اين قاريان حرفه‌اي مصري و غير مصري و از ايران عزيز ما هم هستند، وقتي آدم مي‌خواند، چه موسيقي دارد، چه آهنگ الهي دارد، چه دلنواز است، جان‌نواز است، گوش‌نواز است! کافي است که انسان فقط دل بدهد!

منظور اگر از فردوسي و سنايي و مولوي و حافظ و سعدي و ديگر بزرگان حکما عرفا ادبا ديگر اهل حکمت و علم ما تعريف مي‌کنيم که تعريف هم دارند؛ مثل اينکه از علامه طباطبايي تعريف بکنيم، از قرآن تعريف نکنيم؛ مثل اينکه از امام حرف بزنيم، از حسين بن علي و علي بن ابي‌طالب حرف نزنيم. امام بزرگ بوده؛ ولي بزرگي خود را از کجا گرفته. امام شخصيت وطن هست بله، وطن هست. امام شجاعت ايران است، ايرانيان است بله، همه‌اش هم هست. اين ايرانيان اين وطن عزيز ما اين وطن بي‌نظير ما با همه زيبايي‌ها و هنري که دارد، اين زادگاه اين انديشه همه و همه داراي هويت است، داراي اصالت دارد و ريشه دارد و اين ريشه‌اش معارف قرآني و حکَم عترت طاهره است، علي بن ابي‌طالب صاحب اين کشور است، حسين بن علي صاحب اين کشور است. چرا ما جفا مي‌کنيم در حق ايران و ايرانيان و در حق اين وطن عزيز؛ بله، يک وطن خاکي داريم اينجاست؛ اما حسين بن علي مي‌گويد «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»،[38] آن کسي که «لقاء الله» را وطن خود قرار داده است بيايد با ما. ما از اين زمين از اين وطن، به يک وطن الهي راه پيدا مي‌کنيم، اگر اين وطن با حسين بن علي باشد، ما «لقاء الله» را وطن خودمان داريم و الا اين وطن خاکي از اينجا سر دربياوريد، چه فرقي بين اينجا و هند و پاکستان و جای ديگر وجود دارد. اگر زيبايي بخواهيد که جاي ديگر خيلي خيلي زيباترش هم هست؛ اما هنر، انديشه، فکر، روحيه، اين سلحشوري، اين عزّت، اين قدرت، اين صلابت، اين مرهون يک انديشه متعالي عزتمندي است که «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»،[39] «فَإِنِّي لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»،[40] اين منطق مال کيست؟ اين ايران را اينها زنده کردند، اين هشت سال دفاع مقدس مرهون اين مجاهدتي است که از حسين بن علي در تاريخ اين کشور ما آمد و الا ديگران که مي‌دادند و مي‌گرفتند، يک زماني زياد، يک زماني کم. اما با عزت حفظ کردند و اين عزت را براي هميشه براي ايران عزيز و اين کشور ثبت کردند مرهون کربلاي ابي‌عبدالله هست، مرهون خون پاک شهدايي است که با حسين حسين گفتن روي مين رفتند و اين کشور را از دست بيگانگان و قدّاره‌بندان جهان نجات دادند؛ اينها منطقي است که ما در شب قدر آموختيم، اينها منطقي است که در رکاب عشق و محبت به ولايت به علي بن ابي‌طالب در سينه و جان داريم، اينها را قدر بدانيم، اينها را عظيم بدانيم. اينها در اين شبکه‌هاي اجتماعي فيلم مي‌دهند، ويدئو مي‌دهند، تصوير مي‌دهند، متن مي‌دهند، هر کاري که بخواهند با ذهن اين جوان‌ها و افراد جامعه انجام مي‌دهند؛ اين خطر دارد. بدانيم که شب قدر شب هويت‌ساز است و اصالت ما را مي‌سازد.

محبت بايد امشب کسب بشود، شب قدر بايد امشب درک بشود، عشق به علي بن ابي‌طالب بايد امشب تحصيل بشود. شبي است که به اندازه هزار ماه ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ ارزش دارد و نبايد که لحظه به لحظه و آن و آن و ثانيه به ثانيه اين شب را از دست بدهيم. ما شب ضربت خوردن مولي الموحدين را هم داريم. امشب که شب نوزدهم ماه مبارک رمضان هست در چنين شبي علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) مهمان دخترش ام کلثوم(سلام الله عليها) بود. حضرت مي‌دانست، روزي رسول گرامي اسلام داشتند خطبه مي‌خواندند و در اثناي خطبه فرمودند که اين ماه سيد ماه‌هاست و سيد اوليا در سيد ماه‌ها به شهادت مي‌رسد، علي بن ابيطالب(عليه السلام) سؤال کرد «يا رسول الله» سيد ماه‌ها کدام است و سيد اوليا کدام هست؟ فرمود: علي جان سيد ماه‌ها ماه رمضان است و سيد اوليا تو هستي و تو در يکي از شب‌هاي ماه رمضان به شهادت مي‌رسي. حضرت اينجا يک سؤال کرد «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي‏»؛ آيا آن وقتي که من به شهادت مي‌رسم و قتل مرا فرا مي‌گيرد، آيا دين من در سلامت است؟ رسول گرامي اسلام فرمود: «فَقَالَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِك‏»،[41] بله. اينجا حضرت عرض کرد «يا رسول الله» جاي گريه نيست، جاي شادماني است که انسان در حالي از دنيا رخت بربندد که در دينش سالم باشد. «اللَّهُمَّ تَوَفَّنِي مُسْلِما».[42] وقتي مي‌خواست سحرگاهان به سمت مسجد برود ديد که اين مرغابي‌ها نوحه مي‌کنند و کمربند هم به اين ميخ در اصابت کرد:

اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ ٭٭٭ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا[43]

 «يا علي» از موت فرار مکن، کمربند خود را براي مرگ آماده کن! به آسمان نگاه مي‌کرد، مي‌گفت: امشب همان شب است، آن وعده‌اي که به من داده‌اند؛ نه به من دروغ گفته‌اند، نه من دروغ شنيده‌ام. با اراده با همّت با اينکه تسليم اراده خدا بشود. اهل‌بيت(عليه السلام) علم غيب داشتند؛ اما اين علم غيب، معيار کارشان نيست؛ اينها در زندگي خودشان بر اساس عرف عادي عمل مي‌کنند، ولو علم غيب داشته باشند؛ لذا به خود نهيب مي‌زد:

 اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ ٭٭٭ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا

 کمربند خود را براي مرگ آماده کن، محکم ببند، حتماً مرگ به سراغ تو خواهد آمد. وقتي در محراب عبادت قرار گرفت. مسجد کوفه بالاي مأذنه رفت، خود حضرت اذان گفت و صداي اذان را همه شنيدند. اين آخرين اذاني بود که علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در کوفه در نوزدهم ماه رمضان گفت. آمد به محراب عبادت ايستاد، نماز نوافلش را خواند. وقتي ـ طبق نقل ـ وارد رکوع يا سجده شد، شمشيري که اشقي الأشقيا آماده کرده بود، با هزار درهم تهيه کرد و با هزار درهم آن را مسموم کرد، بر فرق نازنين علي بن ابي‌طالب به گونه‌اي فرود آورد که سروش غيبي و هاتف غيبي ندا داد: «تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَی وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ أَعْلَامُ التُّقَی قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَیٰ قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَی»؛‏ قسم به خدا ارکان هدايت فرو ريخت، چراغ هدايت افسرد و پسرعموي رسول الله را به شهادت رساندند، علي بن ابي‌طالب را به شهادت رساندند.[44] وقتي حسنين آمدند، ديدند محراب عبادت پُر از خون است، علي بن ابي‌طالب خاک محراب را بر فرق مي‌ريخت، اين آيه را تلاوت مي‌کرد: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[45] ما شما را از خاک آفريديم به خاک مي‌بريم دوباره شما را از خاک سر برمي‌آوريم: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾. وقتي داشتند مي‌بردند حضرت را به سمت منزل، ناگهان حضرت نگاهشان به آسمان و فجر افتاد، به فجر خطاب کردند، هيچ وقت قبل از علي بن ابي‌طالب طلوع نکردي، قبل از علي بن ابي‌طالب تو طلوع نکردي.

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

خدايا گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

خدايا اين شب قدر را براي همه ما پُر خير و پُر برکت مقدر بفرما!

آني و لحظه‌اي بين ما و قرآن و عترت فاصله مينداز!

قرآن را و عترت طاهره را به عنوان اصل و اساس و هويت اصلي همه ما قرار بده!

بار پروردگارا مرضاي مسلمين شفاي عاجل عنايت بفرما!

حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!

خدايا اين دوستان، اين برادران، اين خواهراني که امشب همّت فرمودند به احترام علي بن ابي‌طالب به احترام شب قدر آمده‌اند، هر کسي خواسته‌اي دارد، تمنّايي دارد، آرزوهايي دارد و انديشه‌هاي بلند و خُرد و کلاني دارد خدايا براي همه اين دوستان و سروران خير و صلاح و فلاح را مقدر و مقرر بفرما!

گذشتگانمان ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليا محشور بفرما!

کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، حوزه‌هاي ما و دانشگاه‌هاي ما، جوانان ما، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه‏ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»



[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص141.

[2]. سوره حجرات، آيه13.

[3]. سوره قدر، آيات1 ـ 5.

[4]. مولوي، ديوان شمس، غزل شماره636.

[5]. سعدي، گلستان، باب اول در سيرت پادشاهان، حکايت شماره10.

[6]. غزليات حافظ، غزل شماره319؛ «صبح خيزی و سلامت طلبی چون حافظ ٭٭٭ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم».

[7]. عبد القادر گيلاني، غزل شماره3؛ «اي بلبل شوريده ديوانه تواي يا ما ٭٭٭ جوياي رخ خوب جانانه توئي يا ما».

[8]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏7، ص301.

[9]. معراجنامه(بوعلي سينا)، متن، ص15؛ «الذي کان بين الصحابة الذين کانوا اکرم قبائل العالم و اشرفهم کالمعقول بين المحسوس».

[10]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص166 ـ 174.

[11]. معاني الأخبار، ص206.

[12]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش6.

[13]. سوره صف، آيه8.

[14]. الإختصاص، ص224.

[15]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص245.

[16]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد».

[17]. سوره رعد، آيه43.

[18]. سوره رعد، آيه43.

[19]. سوره انبياء، آيه107.

[20]. سوره شوري، آيه23.

[21]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج‏1، ص134.

[22]. سوره قدر، آيه5.

[23]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.

[24]. برخاسته از اشعار عبد القادر گيلاني، غزل شماره3.

[25]. الأمالي( للصدوق)، ص625.

[26]. ديوان حافظ، زل شماره231؛ «گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد ٭٭٭ گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد».

[27]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص7.

[28]. المناقب(ابن شهر آشوب), ج3, ص298؛ «وَ قِيلَ لَهُ(عَلَيْهِ السَّلَام) أَ لَا تَرْكَبُ الْخَيْلَ وَ طُلَّابُكَ كَثِيرٌ فَقَالَ الْخَيْلُ لِلطَّلَبِ‏ وَ الْهَرَبِ‏ وَ لَسْتُ أَطْلُبُ مُدْبِراً وَ لَا أَنْصَرِفُ عَنْ مُقْبِلٍ وَ فِي رِوَايَةٍ- لَا أَكِرُّ عَلَى مَنْ فَرَّ وَ لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَرَّ وَ الْبُلْغَةُ تُزْجِينِي‏».

[29] . سوره زمر، آيه56.

[30]. كافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص311 و 312.

[31]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص191.

[32]. سوره بقره، آيه19.

[33]. نهج‌البلاغة(للصبحي صالح), خطبه147.

[34]. سوره نمل، آيه6.

[35]. سوره قدر، آيه1.

[36]. سوره هود، آيه1.

[37]. سوره زخرف، آيات1ـ4.

[38]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.

[39]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ترجمه فهري، ص97.

[40]. تحف العقول، ص245.

[41]. الأمالي(للصدوق)، ص95.

[42]. کامل الزيارات، ص195.

[43]. شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج‏2، ص292.

[44]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج42، ص286.

[45]. سوره طه، آيه55.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب