19 09 2018 313931 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی(محرم 1440 هـ) جلسه نهم

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السّماوات و خافض الأرضين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين ابی القاسم المصطفي محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

شب تاسوعاي سالار شهيدان حسين بن علي است، اين شب‌ها و روزها بر اهل بيت عصمت و طهارت بسيار سخت و مصيبت‌بار بود. وقتي امام صادق(عليه السلام) قصّه کربلا را بيان مي‌فرمايند در حالي که از ديدگان مبارکشان اشک جاري است، مي‌فرمايند تاسوعا روزي است که «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْن‏»،[1] چرا روز تاسوعا مهم است؟ براي اينکه عصر روز نهم از دارالعماره کوفه دستور رسيد که يا با حسين بيعت کنيد يا اينکه او را بکُشيد و به شهادت برسانيد. اين دستور از ناحيه عبيد الله بن زياد ملعون در روز تاسوعا به کربلا رسيد و اين دو نگون‌بخت براي هميشه در جهنم يعني شمر و عمرسعد مسابقه گذاشتند که کدام يک بر ديگري غلبه کنند و اين جنگ با آنها و از طرف آنها باشد. هر کدام که جنگ مي‌کردند و فرمانده لشکر بودند از امتيازات اموي برخوردار بودند.

به هر حال اين شب‌ها و روزها بر اهل بيت عصمت و طهارت بسيار سخت و گران است و جمع حاضر که از ارادتمندان و پيروان اين مکتب عظيم و عزيز هستند، اينها هم در عزا و ماتم اين داستان پرماجرا و بيشتر امشب مصيبت بخوانيم و از غصّه شب تاسوعا و روز تاسوعا عرض کنيم. اما از بحث خودمان دور نمانيم و پيام اين دهه محرم را خوب بگيريم و فرمايش امام حسين(عليه السلام) در اين نامه‌اي که به اهل بصره نوشت را خوب به جان بسپاريم. هر محرّمي اگر بر ما بگذرد و ما يکي از شعارها، نکات يا مطالب اصلي اين نهضت را بياموزيم، اين آگاهي و شناخت براي جامعه ما بسيار ارزشمند است. قطعاً اين ارادت و ايماني که شما به اين نهضت و به سالار شهيدان داريد در اين راه مأجور هستيد بدون ترديد. اما هر چه که معرفت بيشتر باشد، اجر و ثواب و پاداش و درجات بهشت برتر و بالاتر است، ضمن اينکه ما نه تنها محرم را براي ابد خودمان مي‌خواهيم، براي دنياي خودمان هم مي‌خواهيم.

اين کتابي که آيت الله جوادي آملي به عنوان مفاتيح الحيات طرح و برنامه و نگارش آن را انجام دادند، اين يک پيام ويژه دارد و آن اين است که ما يک مفاتيح الجنان داريم که روح مقدس مرحوم شيخ عباس قمي، حشرش با اوليا و امامان بزرگوار ما باشد که اين محدّث نامور شيعي آمد و از بين منابع اصيل اسلامي ما مثل اقبال جناب ابن طاوس، مصباح کفعمي و ديگر منابعي که در نزد اهل شيعه وجود داشت و اين کتاب مفاتيح الجنان را نوشت که اين مفاتيح الجنان همان طور که مستحضريد، عمده بار و پيام آن عبارت است از اجر و ثواب و پاداشي که انسان با خواندن نماز، با گرفتن روزه يا با خواندن دعا و زيارت، دعای توسل يا زيارت جامعه و نظاير آن. رويکردي که در کتاب مفاتيح الجنان هست اين است که انسان دست‌مايه‌اي براي خود تهيه کند که بعد از مرگ ثواب و اجر الهي شامل حال او بشود. او مُثاب و مأجور باشد به زيارت اهل بيت عصمت مي‌روند تا اين همه ثواب کسب کنند.

در شب جمعه دعاي «کميل» خوانده مي‌شود تا غفران و آمرزش الهي شامل حال بشود. در شب چهارشنبه دعاي «توسل» که ارتباط با اهل بيت و پاداش زيارت و ديدار با آنها در قيامت که نوعاً آنچه در اين کتاب عزيز و ارزشمند آمده ناظر به آن است که انسان چه دست‌مايه‌هايي را براي فرداي قيامت خويش آماده کند؟ بسيار کتاب نفيس، ارزشمند و اين غوّاص درياي احاديث در کتاب و سنّت، خصوصاً سنت اهل بيت عصمت و طهارت اين همه صدف‌ها و گوهرهاي گرانبها را تنظيم کرد و اين کتاب مفاتيح را به جامعه اسلامي تقديم داشت، روحش شاد و حشرش با اولياي الهي!

اما آيا ما با اين منابع مي‌توانيم دنياي خودمان، زندگي دنيايي خودمان را هم تأمين کنيم يا نه؟ آيا اين همه احاديثي که در باب زندگي و دنياي ما از اهل بيت عصمت و طهارت رسيده است آيا اينها را که در حقيقت نظم‌بخشي مي‌کند، ترتيب مي‌دهد راه درست زندگي را در دنياي امروز براي ما فراهم مي‌کند، آيا مي‌توانيم از اين منابع وحياني استفاده بکنيم؟ آن رسالت و نقشي که کتاب مفاتيح الحيات دارد اين است که به همان صورتي که مي‌توان در درياي احاديث، روايات و منابع ارزشمندي که اهل بيت عصمت و طهارت و رسول مکرّم اسلام براي ما به جاي گذاشتند که ما بتوانيم بعد از مرگ خود را در آسودگي و امنيت و بهره‌مندي از شفاعت و نظاير آن داشته باشيم؛ در دنياي امروز زندگي‌اي که جوامع بايد داشته باشند در تربيت فرزندان، در معاشرت خانوادگي در مناسبات اجتماعي در روابطي که در عرصه بين‌الملل وجود دارد، ارتباط انسان‌ها با جهان، ارتباط انسان‌ها با خدا، ارتباط انسان با انسان، بسياري از مطالب در اين کتاب آمده به عنوان مفاتيح الحيات.

در اين کتاب مقدمه‌اي آورده شده است که اين مقدمه بسيار سنگين و وزين است؛ در دوازده فصل، در يکي از اين مقدمات اين توضيح و اين بيان را حضرت استاد داشتند، فرمودند که انسان مأمور است به جهان‌داني و جهان‌داري و جهان‌آرايي. خداي عالم انسان را آفريد و فرمود من تو را آفريدم و تو را در اين زمين قرار دادم و تو در اين زمين بيا و اين زمين را آباد کن: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾،[2] از غرر آيات الهي است که استاد از اين آيه مددهاي فراواني مي‌گيرند. مي‌فرمايند خدا انسان را خلق کرد آفريد، به او امکانات داد، زمين و زمان را در اختيار او قرار داد و او را مأمور کرد که اين دنيا را آباد کند: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾. انسان بايد اين زمين را معمور، آباد و در يک فضاي شايسته نگاه بدارد، اين دستور کلّي است، امر کلّي است و براي اين امر سه مسئله اساسي وجود دارد: يک؛ جهان‌داني. هستي را بشناسد، خدا را بشناسد، مبدأ و منتهاي عالم را بداند، آنچه خداي عالم در اين عالم براي انسان آفريده است را بيابد. يک جهان‌بيني کامل پيدا کند، نه يک جهان‌بيني مادّي حسّي صِرف که هستي را منحصر در جهان طبيعت و مادّه که انسان از طبيعت سر برمي‌آورد و سر در طبيعت فرو مي‌برد و ديگر هيچ: ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾.[3] مادّي‌گرايان عصر انبياي الهي مثل مادّي‌گرايان امروز يک سخن دارند که ما مثل درخت هستيم؛ همان گونه که درخت روزي مي‌رويد و روزي هيزم مي‌شود و آتش مي‌زنند، انسان هم همين است: ﴿وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾، اين جهان‌بيني مادّي است.

اما جهان‌بيني الهي انسان را با حقايق عِلوي مبدأ و منتهاي هستي آشنا مي‌کند. مي‌فرمايد: اي انسان گرچه پوسته و قشر تو زميني و طبيعي است؛ اما مغزايت و روحت و جانت الهي است. خداي عالم تو را آفريد تو يک حقيقت الهي و نمير هستي: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛[4] من تو را با دو دستم آفريدم. خدا که دست ندارد؛ اما اين دو دست نشان از قدرت و نشان از اين است که خداي عالم براي اينکه بهترين و ارزشمندترين گوهر وجود را به هستي بياورد، انسان را آفريد و انسان مخلوقي است که به دو دست جلال و جمال الهي آفريده شده است. اگر کسي بخواهد بگويد که من نسبت به شيئي اهميت مي‌دهم اين تعبير را مي‌گويد، من با دو دستم کار مي‌کنم، خدا که ـ معاذالله ـ دست ندارد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ.[5] اما عظمت انسان و جايگاه انسان در نظام هستي آن قدر رفيع است که خداي عالم با اين تعابير استثنايي: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً،[6] و ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾.[7] اينها عبارات استثنايي و والايي است، وقتي خدا انسان را آفريد به خود مبارکباد و تبريک گفت: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾،[8] خدا آسمان و زمين را آفريد، اين لقب را به خودش نداد. برّ و بحر را آفريد، اين لقب را به خودش نداد. فرشتگان و کرّوبيان و مقرّبان درگاه را آفريد، اين لقب را به خودش نداد. وقتي انسان را آفريد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، يعني چه؟ يعني انسان «احسن المخلوقين» است، بالاتر از انسان فرض ندارد، امکان ندارد و الا اگر امکان داشت، خدا در باب آفرينش آن انسان يا آن موجود مي‌گفت: ﴿تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾. از انسان موجودي شريف‌تر وجود ندارد. اين گوهر وجودي که به عنوان نفس، خدا آفريد، آن قدر گرانقدر و عظيم است که هيچ موجودي با او برابری نمي‌کند: ﴿وَ عَلَّمَ﴾، خداي عالم او را تعليم کرد و او همه فرشتگان را: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾[9] چه مقامي و چه جايگاهي است که خداي عالم براي انسان قرار داد. خدايا تو را شکر که در بين همه موجودات ما فخر عالم هستي هستيم و انسان در جايگاهي وجود دارد که خداي عالم در مقام سؤال فرشتگان مباهات کرد: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾.[10] حالا ما چقدر قدر خودمان را مي‌دانيم، يک بحث ديگر است. چقدر ارزش خودمان را مي‌دانيم، يک بحث ديگر است. اين حديث را در چند شب قبل از نهج البلاغه علي بن ابيطالب به عرض شما رسانديم که حضرت فرمود: «أَلَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»؛[11] شما جانتان و حقيقتان به اندازه بهشت مي‌ارزد، بهشت کجاست؟ «عرضها السماوات و الارض». آيت الله جوادي آملي مي‌فرمودند: اگر يک مؤمن بهشتي بخواهد همه بهشتي‌ها را يک شب يا يک روز، گرچه شب و روز آنجا مثل اينجا نيست، به خانه‌اش دعوت بکند مي‌تواند. اين روح آن قدر بزرگ است و توسعه دارد که انسان در آن عالم براساس روح مي‌زيد، چقدر اين روح را بزرگ کردي، چقدر اين جان را توسعه بخشيدي. رفعت وجودي چقدر پيدا کردي؟ از ﴿بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[12] چقدر استفاده کردي؟ از ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‏﴾؛[13] چقدر بهره بردي؟ اينها همه چيزهايي است که خدا در اختيار ما قرار داد ما چقدر استفاده مي‌کنيم خدا مي‌داند.

حالا رد شويم، اوّلين جهتي که در وجود انسان هست عبارت است از جهان‌داني. خودمان را ارزان نفروشيم: «قِيمَةُ كُلِ‏ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه‏»؛[14] برادران و خواهران! اين بيان والاي حضرت علوي است که فرمود ارزش هر انسان به مقدار، انديشه، توان و دانايي و آگاهي اوست. هر چه اين آگاهي را افزون کنيم ارزش ما بالاتر است. اين پيامبر گرامي اسلام است از خدا دستور مي‌گيرد. علم پيغمبر چه علمي است؟ چقدر پيغمبر علم دارد؟ اما پيامبر از طرف خداي عالم مأمور مي‌شود، خدا به او مي‌فرمايد اين را بگو: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾،[15] خدايا نه اينکه علم مرا بيافزا. يک وقت مي‌گوييم خدايا علم ما را زياد بکن، اين فايده ندارد. يک وقت اين است که در سايه علم، توسعه وجودي پيدا بکنيم، ما زياد بشويم، ما بزرگ بشويم، ما جهاني بينديشيم، ما عالمي فکر کنيم. نه اينکه خدايا علم مرا زياد کن، علم فراوان است؛ اما اين علم با جان ما چه مي‌کند؟ دعا اين نيست که خدايا علم ما را زياد کن، دعا اين است که خدايا در سايه اين علم، جان ما را توسعه بده! روح ما را قوي کن! حقيقت ما را عرشي و الهي کن، ما هم‌صحبت با فرشته‌ها بشويم. ما را دارند با اين توپ‌ها زميني مي‌کنند و با اين وضع دارند ما را تربيت مي‌کنند. با داشتن اين همه منابع ارزشمند و اين حقايق والا ما زميني نيستيم. آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه فرمود شما در دنيا آفريده شديد؛ اما «خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ»،[16]چگونه بگويد؟ چگونه حرف بزند حضرت؟ مي‌گويد شما براي بقا و جاودانگي آفريده شديد، نه براي فنا و نابودي و يک متر قبر. چقدر اين بيانات شيرين است، چقدر عزيز است؛ «خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ». پس يک حوزه کار عبارت است از دانش‌افزايي، جهان‌داني که هر چه انسان دانايي و شناختش نسبت به جهان وسيع‌تر باشد آغاز و انجام را بفهمد. وقتي آقاي جوادي سوره مبارکه «عنکبوت» را تفسير مي‌فرمودند، به اين آيه که رسيدند، با تعجب و با شگفتي مي‌فرمودند که آورنده اين سخن چه زهره‌اي داشت! ﴿سِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾.[17] عالمان کجا هستند؟ دانشمندان کجا هستند که دين‌مداران را و آيين الهي‌انديشان را متّهم مي‌کنند ـ معاذالله ـ به بي‌علمي و بي‌دانشي. سير کنيد در زمين و برويد، آن قدر برويد تا به ازل، ببينيد کجا مبدأ آفرينش است؟ ﴿سِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ﴾؛ از اين علم بالاتر! اگر خداي عالم به ما فرمود: ﴿سِيرُوا فِي الأرْضِ﴾؛ سير کنيد، سفر کنيد، سفرهاي علمي، سفرهاي علمي کنيد ببينيد که آغاز هستي و نقطه آغاز کجاست؟ ما شما را راهنمايي مي‌کنيم، ما کمکتان مي‌کنيم. اگر امکان نداشت که خدا نمي‌گفت: ﴿سِيرُوا فِي الأرْضِ﴾.

اگر بخواهم براي شما توصيه‌هايي که دين در خصوص دانش‌افزايي، علم، حتي همين علم‌هاي مادّي، علم‌هاي تجربي، علم‌هاي رياضي. خداي عالم وقتي شواهد و نمونه‌هاي آسماني مطرح مي‌کند مي‌فرمايد که ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‏ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ؛[18]رابطه آسمان را، زمين را، شمس را، قمر را بنگريد بررسي کنيد، اين نظم را ببينيد چگونه ما در جهان قرار داديم. اين نظم، اين اتقان، اين مهندسي. خداي عالم خود را مهندس اين عالم مي‌داند، مهندس عالم خداست. يکي از اسماي حُسناي الهي مهندس است مهندس يعني چه؟ يعني آن کسي که اندازه مي‌گيرد، تقدير مي‌گيرد.[19] همه چيز در نظام عالم مهندسي شده و اندازه است. خدايي که با اين ادبيات دارد حرف مي‌زند، ـ معاذالله ـ آن هم مال 1400سال؛ نه، قبل از آن، انبياي الهي اين سخن را دارند و وحي قرآني به اين صورت منظّم کرده است. همه آنچه در نظام هستي است: ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[20] سوره مبارکه «حديد» يک سوره‌اي است در قرآن به نام سوره «حديد» يعني چه؟ ﴿وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾؛[21] ما اين آهن را نازل کرديم. اين نازل کردن يعني چه؟ يعني ـ معاذالله ـ از بالا انداخته پايين؟! اين تجلّي است. همان گونه که قرآن در حقيقت لوح محفوظي به گونه ديگري است و در نشئه طبيعت به گونه ديگري آمده است، اين هم همين طور است اين را خداي عالم تجلّي بخشيد به نام آهن در زمين قرار داد و انسان‌ها با اکتشاف و استخراج منابع اين همه منابع. حالا يکي آهن که نيست، همه معادن است، همه منابع است. «إلي ما شاء الله» ما مي‌توانيم شواهد و نمونه‌هايي ذکر کنيم که قرآن اين گونه مباحث را در عالي‌ترين سطح مطرح مي‌کند؛ اما با يک رويکرد هدايتي. ما آهن را نازل کرديم. آهن منافع فراواني دارد؛ اما با اين آهن با کفار و مشرکين و منافقين و آنهايي که در جلوي دين شما صف کشيده‌اند بايستيد و مقاومت بکنيد؛ ﴿فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾.

اين يک فصل از رسالت و وظيفه انساني که انسان بايد جهان‌دان باشد. فصل دوم از هستي انساني عبارت است از جهان‌داري. جهان‌داري يعني چه؟ يعني مديريتي که بايد انسان «بما أنه انسان». آنکه از غيب مدد مي‌گيرد، از انديشه‌هاي وحياني کمک مي‌گيرد و اين عقل را به عنوان يک امر بشري نمي‌داند. يکي از بدترين و ناصواب‌ترين انديشه‌هايي که امروز مطرح است، مي‌آيند مي‌گويند عقل و ايمان؛ عقل بشري است، ايمان خدايي و ديني است، عقل برون‌ديني است و دين يا ايمان درون‌ديني. اين تفکيک ناصوابي که امروز در جهان ايجاد شده و انسان‌ها را و جوامع علمي را و دانشگاهي‌ها را و جوان‌هاي ما را متأسفانه ربوده است، همين است که ما فکر مي‌کنيم عقل امري است انساني و بشري. آيا عقل اين گونه است؟ آيا اين قدرتي که خداي عالم به انسان داده است، اين حديث عقل و جهل که امام(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريفشان آوردند را مطالعه مي‌فرماييد ـ الحمدلله ـ جمع حاضر برادران و خواهران از اهل فرهنگ و دانش و دانشگاه و حوزه و آشنا هستند به اين مباحث. سعي بنده هم اين است که عبوري از خيلي از مسائل رد بشوم به خاطر زمينه‌هاي فکري که وجود دارد. ولي در اين حديث من اوّل جا دارد همين جا به ياد آورم اين کتاب ارزشمند کافي را که کليني در حقيقت آن را نگاشته است. برادران و خواهران تهراني عزيز، «کلين» يکي از روستاهاي اطراف تهران است، اطراف شهر ري هست، من پارسال موفق شدم به زيارت اين بارگاه آمدم. کليني يک حق بسيار بسيار عظيمي به گردن ما شيعه دارد. اين کتاب کافي از امهات منابع وحياني ماست. شب تاسوعاست آقايان نمي‌دانيد در آن عصر اين مرد چه کار کرد! اين چه عظمتي را ايجاد کرد! آن وقتي که احاديث در سخت‌ترين شرايط به دست افراد مي‌رسيد. سفرها داشتند مهاجرت‌ها داشتند سختي‌ها تحمّل مي‌کردند تا يک حديث را بتوانند براي ما حفظ بکنند. حتماً به زيارت مرحوم کليني؛ البته پدر ايشان در روستاي «کلين» در يک فاصله شايد ده بيست کيلومتري اطراف شهر ري اينجا دفن هستند. يک سنگ قبر خوبی هم دارد. امسال هم که من موفق شدم به زيارت سالار شهيدان حسين بن علي، آن مسئولي که به استقبال آمده بود، گفت اوّل مي‌خواهم بروم قبر مرحوم کليني را در بغداد زيارت کنم. نشانه‌ها و ستون‌هاي دين ما را اينها به ما دادند. بسيار ارزشمندند اينها. اين کتاب کليني کتاب کافي که اين بزرگوار نوشته است بسيار ارزشمند است. اي کاش! اي کاش! امروز محدّثان ما همان راه و همان طريقي که مرحوم کليني در کافي طي کرده‌اند را امروز طي مي‌کردند! شما دسته‌بندي را ملاحظه بفرماييد؛ آقاي جوادي آملي چند بار اين مقدمه کتاب کافي را آورد بالاي منبر سر درس به طلبه‌ها آموخت و اين عبارت‌ها را به آنها ياد داد که ببينيد کليني هزار سال قبل چگونه مي‌انديشيده و امروز چون همه محدّثان ما در حقيقت جيره‌خوار اين سفره کرامت اين بزرگمرد الهي هستند. اين يک مقدمه هفت هشت صفحه‌اي براي کتاب خودش به نام کتاب کافي نوشته. در اين مقدمه راجع به اينکه اين کتاب چه فلسفه‌اي داشت؟ نوشت، اما يک جمله در آن هست که به قول آقاي جوادي آملي، اين قيمت ندارد. فرمود: آنچه در عصر و در شرايط ما وجود دارد عقل است که قطب معرفت است. عقل به عنوان قطب معرفت شناخته شده است؛ اين را مرحوم کليني صاحب کتاب کافي که غرق در حديث است نقل مي‌کند.[22] اين خيلي مهم است. يک وقت حکيمي فرزانه‌اي، فيلسوفي، عارفي، از حديثي و عقل سخن مي‌گويد؛ يک نفر مثل محدث بزرگ و عظيم الشأن عالم اسلام، مرحوم کليني. شما ملاحظه بفرماييد اوّلين باب کتاب شريف کافي عبارت است از «کتاب العقل و الجهل».[23] چقدر احاديث شريف و ارزشمندي که خداي عالم مي‌فرمايد: عقل را من آفريدم به او گفتم: «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ»[24] و اين بهترين مخلوق من است. اوّلين چيزي که آفريدم عقل است و احاديث بسيار فراوان.[25] الآن امروزه مي‌گويند که عقل يک امر بشري است؛ مثل اينکه گوشت، پوست و استخوان انسان از خاک است، اين عقل هم از خاک است، هر چه فهميد بس است و ديگر تمام مي‌شود. اين موهبت الهي، اين ارمغان الهي امروز به دست بدانديشان، جاهلان، ناآگاهان، آناني که در جهان‌بيني به مسائل حس‌گرايي و ماده پرداخته‌اند، اين تحفه و عظمت موهبت الهي را به آن اين طوري نگاه مي‌کنند، بعد عقل را به عنوان برون‌ديني مي‌شناسند. مي‌گويند اگر چيزي عقل فهميد، عقل چه ربطي به ايمان دارد؟ عقل چه ربطي به دين دارد؟ اين واژه‌اي که به عنوان عقلانيت وحياني امروز در جامعه علمي ما راه پيدا کرده، اين هماهنگي بين عقل و نقل از عمده‌ترين مواردي است که بايد براي آن و بر آن تأکيد کرد. حالا اينها يک مقدار بحث‌هايي است که بايد در يک جلسات خاص گفته بشود.

به هر حال فصل دومي که انسان بدان مأمور است عبارت است از جهان‌داري. در اين جهان‌داري، عقل نقش اوّل دارد. عقلانيت در مقام فکر و اعتدال در مقام عمل. از افراط و تفريط رهايي يافتن، از طريق وُسطي و جاده اصلي اعتدال دور نماندن در مقام عمل و عقلانيت، تفکر، انديشه، مصالح را سنجيدن، آنچه به خير و صلاح امت و جامعه و نظام است را ديدن، اين به عنوان عقلانيت وحياني است که مي‌تواند جهان‌داري کند. نه نقل به تنهايي و نه عقل به تنهايي. عقلانيت وحياني که الآن در کشور يکي‌اش وجود ندارد. آنچه الآن هست يا نقل است يا عقل است و چون اينها آميختگي ندارند، در جنگ و تصادم‌اند و وضعيت کشور اين است. اگر منبع نقل تنها باشد يک گونه است، عقل تنها باشد يک گونه است، تصادم بين اين دو باشد يک طور ديگر است؛ اما عقلانيت وحياني که عقل در سراپرده وحي ضمن اينکه تمام قد ايستاده است عقل «بما هو عقل»! نه اينکه بگوييم عقل کنار نقل خاضع باشد. نه، عقل همه حرفش را بزند، عقل همه استدلالش را بکند، عقل همه براهينش را بياورد، همه تجارب را بياورد. عقل در فنّ علم تجربي مي‌شود عقل تجربي. عقل سياست، عقل اقتصاد، عقل معاش. اين عقل معاشي که در فرهنگ ديني است يعني چه؟ يعني عقل فرافکنده از نقل؟ عقلانيت وحياني اگر مبنا و پايه حرکت‌هاي اجتماعي سياسي اقتصادي و تربيتي و نظاير آن بشود، هم عقل در شکوفايي کامل است بيست سال قبل، سي سال قبل، آقاي جوادي وقتي در آمل بر بالاي منبر بود، در همين دهه محرم، عنواني داشت تحت عنوان شکوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني. اين کتاب هم چاپ شده بارها در اختيار مردم هم هست. در اين دهه محرّم بالاي منبر ده شب راجع به اين مسئله صحبت کرد که در پرتو نهضت ابي عبدالله عقل شکوفا مي‌شود. اين مي‌شود عقل وحياني. عرض کرديم عقل وحياني نه اينکه ـ معاذالله ـ ما از عقل چيزي را فرو بکاهيم. عقل با همه توانمندي‌اش با همه دست‌آوردهايي که امروز عقل در عالم رياضي تجربي طبيعي و همه دانش‌ها، عقل «بما أنه عقل». اصلاً عقل تعارف ندارد. عقل اگر ـ معاذالله ـ بفهمد که خدا نيست، مي‌گويد خدا نيست. عقل تعارفبردار نيست. با عقل کسي نمي‌تواند شوخي بکند، شما ممکن است به زور يک نفر را ساکت بکنيد؛ اما عقل درون تو نداي ديگري مي‌دهد، فرمان ديگري را در تو ايجاد مي‌کند. اين عقلانيت وحياني است که مي‌تواند جهان‌داري کند و ما بايد برگرديم به اين منابع اصيل.

بخش سوم و فصل سوم جهان‌آرايي است. آراستن، هنر، زيبايي، جمال و کمال؛ اين مقدمه‌اي است که آقاي جوادي بر اين کتاب مفاتيح الحيات دارند. اين آراستن، زيبا بودن، زيبا ديدن، هنرمندانه زيستن، هنرمندانه تربيت کردن، هنرمندانه فرزندها را به ميدان‌هاي علم و جهاد و فنّ و نظاير آن بردن و زندگي هنرمندانه داشتن؛ زندگي هنرمندانه، تربيت هنرمندانه، آموزش هنرمندانه. هنر يک علمي در کنار دانش‌هاي ديگر که نيست. هنر در طول است، شما مي‌توانيد سفره‌اي بگذاريد اين سفره هنرمندانه باشد. يک خانم غذايي تهيه کند اين غذا هنرمندانه باشد. لذت‌ها را نگاه کند، رنگ‌ها را نگاه کند، بوها را نگاه کند، طعم‌ها را نگاه کند، سليقه مهمان را سليقه ميزبان را. نه اينکه الآن امروزه جوري شده که مي‌خواهيد تشريف بياوريد پس برويم فست‌فود غذا بخوريم. اين فرهنگي است که امروز ما وارث آن هستيم. آن هنر کجاست؟ آن هنر آشپزي، آن هنر مهمان‌داري، آن هنر تربيت، آن هنر اخلاق، اينها کجا رفته واقعاً؟ ده‌ها و صدها آموزه در اين باب وجود دارد. به ما آموختند در همه مسائل، هيچ چيزي را کوچک نگيريد، اگر بند کفشتان را مي‌خواستيد ببنديد با آرايش ببنديد، با زيبايي ببنديد. چيزي بدون زيبايي و جمال را خدا دوست ندارد، «فَإِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمَال‏».[26] ما مي‌بينيم که گاهي وقت‌ها افراد مي‌روند زيارت امام رضا(عليه السلام) از ماشين پياده مي‌شود، با همان لباس با همان ببخشيد لباسي که خيلي عذرخواهي مي‌کنم در منزلش آدم خجالت مي‌کشد کنار ديگري باشد، با همان لباس مي‌آيد در حرم. اين همه آداب، اين همه آيين، اين همه آراستگي. بنده کتابي را تقريباً بيش از بيست سال قبل براي همين دانشجويان عزيز در مشهد نوشتم تحت عنوان فلسفه زيارت و آيين آن؛ ده‌ها آيين‌نامه گفتند، آهسته قدم برداريد، شوخي نکنيد، غذايتان، آبتان، غسل زيارتتان. پس اين آيين کجا رفته؟ همين طور ماشين را خاموش مي‌کنند و همين طوری هم مي‌آيند در حرم؛ با همان لباس. مي‌داني کجا داري مي‌روي؟ اينجا خانه‌اي است که ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾؛[27] بايد بايستيد دم درِ اين خانه بگوييد خدايا «اللَّهُمَّ إِنِّي وَقَفْتُ عَلَی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ... فَقُلْتَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ... إِنِّي أَسْتَأْذِنُكَ يَا رَبِّ أَوَّلًا وَ ... ثَانِياً وَ ... ثَالِثاً»،[28] کجا رفته اينها؟ اينها آيين ورود به حرم و زيارتگاه‌هاي ماست. لباس‌هاي ما، پوشش‌هاي ما، نه مردان ما نه زنان ما؛ نه تنها بحث حجاب، بحث يک آراستگي، يک متانت، يک وزانت و وقاري که ما بايد در فرهنگمان داشته باشيم. اين است ايراني؟ اين است مکتب اصيل تشيّع؟ اين است که ما بايد با زيارت داشته باشيم؟ زيارت مي‌رويم انسان بشويم، اخلاقي بشويم، تربيت بشويم. با همان وضع برويم، با همان وضع برگرديم، اصلاً نيست. حالا يک ثوابي است، آنها کريم هستند ثواب مي‌دهند، آنها بزرگوارند به ما نگاه نمي‌کنند.

همين مرحوم شيخ عباس قمي اين عزيز بزرگوار وقتي کتاب مي‌نويسد، زيارت‌ها را که مطرح مي‌کند، اوّل آيين زيارت؛ حالا اسرار آن بماند، معارف آن بماند: «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِي رَسُولِك‏»؛[29] خدايا ما دست خالي هستيم، همين که اينجا آمديم يک سر و روي خودمان را نشان داديم، اين را هم از ما قبول کن! «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِي رَسُولِك‏». آراستن، هنر، اينها از جلوه‌هاي دين است. خدا وقتي با اين بيان، يعني مي‌خواهد هنرمندي را بيان بکند با عنوان: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ﴾؛[30] اينها هنرمندند، اينها رادمردند. آن کسي که دنيا او را نفريبد او هنرمند است. آن کسي که مال و مقام، او را گول نزند او هنرمند است؛ ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾. اينها جلوه‌هاي اين دين عزيز است که بايد با همه وجود به اينها توجه کرد.

آن وقت حالا اين کتاب خواندني است مستحضريد که دوازده فصل دارد و هر فصلي هم به فضايي اشاره دارد و زندگي دنيايي ما را مي‌خواهد سامان بدهد. اين طور نيست که دين آمده باشد براي فرداي بعد از مرگ بخواهد مسير را معرفی کند، نه! اوّل دين براي دنياي ما آمده است. مگر سخن رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) را ملاحظه نفرموديد که فرمود: «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»؛[31]مي‌شود کسي بدون اينکه مزرعه را معرفي کند، چه چيزي بايد در آن کاشت، آب آن، باغ آن، راغ آن، هواي آن، فضاي آن بدون هيچ چيزي، بگويد آقا! «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»؛ حالا هر چه هست بعد از مرگ! به دنيا کار نداشته باشد؟! به جلوه‌هاي دنيا، به زيست انساني در دنيا، به معاشرت آنها. اين ديني که از نقطه آغاز نقطه انساني تا نقطه انجام به قبر سپردن دارد حرف مي‌زند به دنيا کاري ندارد؟! خيلي ما غافل هستيم. بعضي وقت‌ها هم خود ما مقصّر هستيم. خود ما گويندگان، اين تريبون‌ها امانت خدا در دست ماست؛ در اين امانت خيانت نکنيم. حرف‌هايي که جز حرف دين خدا، آيين خدا و معارف و حِکَم هست نگوييم. به خدا اين تريبون امانت خدا در دست ماست. نبايد هر حرفي را در اينجا بزنيم؛ شما امانت‌هاي الهي هستيد که شب تاسوعا آمديد براي اينکه حرف حسين بن علي را بشنويد. من نبايد گوش شما را و دل شما را از آنچه نبايد پر کند ـ معاذالله ـ حرفي بزنم. ما اين طوري ادب آموختيم، اين طور بايد جامعه را بايد تربيت بکنيم. کار بسيار سنگين است. وقتي خدا به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛[32] اين سخن، سخن بزرگي است عظيم است، وزين است، نمي‌شود با چند سخنراني و با چند تا داستان و قصه و خواب و اينها سر و ته آن را جمع کرد، گفت آقا دين به جامعه داديم. اين دين است؟ جان کندن مي‌خواهد. آدم مي‌خواهد براي ابد زنده باشد. آن کالايي که براي ابد بايد تهيه کند بايد ابدي باشد. به هر حال امر، امر بسيار الهي و سنگين و وظيفه ما در دنيايمان سنگين‌تر از آخرت ماست؛ «كَمَا تَعِيشُونَ‏ تَمُوتُون‏»؛[33] همان گونه که زيست مي‌کنيد به همان صورت مي‌ميريد. اگر دانا بوديد، دارا بوديد، هنرمند و آرايشگر بوديد، همين گونه مي‌ميريد. آن‌گاه که فرشته‌ها به استقبال شما مي‌آيند مي‌گويند: ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[34] آنهايي که به استقبال چنين انسان‌هايي مي‌آيند، در را باز مي‌کنند با تمام گشاده‌رويي به شما سلام مي‌دهند که در دنيا در سلامت زندگي کرديد، در امنيت ايماني زيست کرديد. اينها آن چيزي است که ما از اين مکتب آموختيم و اميدواريم که ـ إن‌شاءالله ـ جامعه ما به حق حسيني باشد، به حق علوي باشد، به حق فاطمي باشد و اين سر و صورت‌هاي ظاهري که در اين شبکه‌ها و در اين مسائل هست، جامعه اصيل ما را، جامعه خوب ما را، مردم عزيز ما را، به حق عزيز را اذيت نکند و آزار ندهد. مردم ما واقعاً به دين علاقهمند هستند؛ اما «الدين ما هو؟». «الدين کَم هو؟». «الدين لِمَ هو؟».

شب تاسوعاي ابي عبدالله(عليه السلام) است و متعلق است به آقا قمر بني‌هاشم عباس بن علي، آن شخصيت ممتازي که با يک جمله ابا عبدالله(عليه السلام) تاسوعا آفريد. وقتي عصر روز تاسوعا دستور آمد که کار را يکسره کنيد يا بيعت بگيريد يا حسين بن علي را به شهادت برسانيد؛ اين نانجيب‌ها سبقت گرفتند و طبل جنگ نواختند. اينجا در مقاتل آمده است که زينب کبري(سلام الله عليها) آمد کنار برادر بزرگوارش ابا عبدالله الحسين عرض کرد برادرجان صداي طبل جنگ را مي‌شنويد؟ آيا اينها قصد دارند الآن حمله کنند؟ اينجا ابي عبدالله فرمود: آرام باش من بررسي کنم. برادرش را صدا مي‌زند، اين صدا از آن صداهاي عزيز است. آدم براي اين سخن و اين کلام يک کلمه است جان بدهد مي‌ارزد. وقتي برادرش عباس بن علي را صدا زد فرمود: «يَا عَبَّاسُ ارْكَبْ بِنَفْسِي أَنْت‏»؛ جانم فداي تو اي عباس! اين «بِنَفْسِي أَنْت‏»، تمام موقعيت ولايت عباس بن علي قمر بني‌هاشم «بِنَفْسِي أَنْت‏»، اين حسين است که مي‌گويد جانم به فدايت يا عباس! برو و از اينها ببين چه خبر است. عباس بن علي قمر بني‌هاشم رفت و بررسي کرد، گفتند که بله دستور آمده هم‌اکنون دستور آمده از دارالعماره کوفه که يا حسين بن علي بيعت کند و يا اينکه او را بايد به شهادت برسانيم؟ گفت پس اجازه بدهيد، من سخن شما را به ابي عبدالله عرض کنم، هر چه ايشان تصميم گرفتند به شما اعلام مي‌کنم. برگشت به ابي عبدالله عرض کرد که اينها چنين تصميمي دارند. اين جملات را نگاه کنيد آقايان! اين جملات فوقالعاده است، اينها را در نهضت بايد ببينيم اينها را بايد شاخص و بزرگ کنيم. به عباس بن علي فرمود: عباس جان! برو از آنها يک امشب را مهلت بگير. اگر امکان دارد يک امشب را مهلت بدهند؛ زيرا من مي‌خواهم با نماز وداع و خداحافظي کنم. خدا مي‌داند که من چقدر نماز را دوست دارم؛ «أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَه‏»؛ من نماز براي خدا را دوست دارم. استغفار را دست دارم تلاوت آيات الهي را دوست دارم. نه تنها حالا به عنوان يک وظيفه تکليف آدم نماز بخواند، آدم با نماز عرشي مي‌شود، الهي مي‌شود معراج مي‌گيرد و من مي‌خواهم با نماز وداع و خداحافظي کنم من استغفار را دوست دارم، نه اينکه براي خودم بگويم، من مي‌خواهم با نماز خداحافظي کنم. حضرت رفت و آنها را به اين امر قانع کرد گرچه آنها قانع نمي‌شدند؛ ولي يکي از آنها گفت اگر بدترين دشمنان ما هم از ما مهلت مي‌خواستند، اين که فرزند پيغمبر است، اين که فرزند علي و زهراست؛ حالا مثلاً اشتباه کرده حالا خطا کرده اين که به هر حال فرزند زهرا که هست، فرزند علي که هست، ما يک امشب را به او مهلت مي‌دهيم. ولي تهديد کردند، گفتند اگر فردا بيعت نکرديد، ما با شما مقاتله مي‌کنيم.[35] شب تاسوعا از اين جهت بسيار عزيز و ارجمند و گرامي است. در شب عاشورا «لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل‏»؛[36] مثل خانه‌هاي زنبور عسل که آنها در حقيقت سر و صدا مي‌کردند، در اين خيمه‌هاي ابي عبدالله(عليه السلام) يا ذکر خدا بود يا قرآن بود يا نماز بود يا دعا بود، هيچ کس در آن شب تا به صبح نخوابيد و بيکار نبود. با نماز و دعا و تلاوت الهي و بعضي‌ها هم براي فردا با همديگر شوخي مي‌کردند. اسم‌هايشان را روي تيرها مي‌نوشتند تا به آنها بفهمانند که ما آدم‌هاي کوچکي نبوديم، ما رادمرداني هستيم، بزرگمرداني هستيم، فکر نکنيد که حسين به علي را تنها گير آورديد و چند نفر غلام دورش هستند، همه ما غلام هستيم؛ اما حافظان قرآن سران قبايل، اين مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر کساني بودند که وقتي خواستند وارد جنگ بشوند با دستاري ابروهاي خودشان را بستند؛ چون پيرمرد بودند، اينها عمري را در راه دين و ديانت و قرآن و پيغمبر و اهل بيت گذرانده بودند. اينها در صف حسين بن علي بودند. به هر حال روز تاسوعا متعلّق است به مولايمان حضرت قمر بني‌هاشم.

به حضرت مي‌گويند «باوفا». شما مي‌دانيد واژه وفا يعني چه! وفا در مقابل جفاست. اگر کسي به کسي بد بکند، اما اين بدي و بدي و بدي به حدي باشد که بالاتر از آن نباشد، مي‌گويند «جفا». اما اگر خوبي به حدي باشد به حدي باشد بتمامه باشد که ديگر جايي بالاتر از آن نداشته باشد مي‌گويند وفا. وفا يعني «وَفِي»؛[37] يعني تمام حقيقت را گرفت. ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ﴾؛[38] يعني وقتي فرشته‌ها مي‌آيند، همه حقيقت انسان را استيفا مي‌کنند و عباس بن علي که باوفا بود، هر چه که بود داد. هيچ چيزي براي خودش نگذاشت. خيلي مهم است، سر، دست، چشم، صورت، سينه هر چه بود. با لب تشنه وارد شريعه مي‌شود؛ «فذکر عطش الحسين». درود بر شما! امامان بزرگواري را پيشگامان و پيش‌آهنگان بزرگي را ما ـ الحمدلله ـ انتخاب کرديم، عباس بن علي، قمر بني‌هاشم: «إني أحامي أبدا عن ديني؛ و عن إمام صادق اليقين؛ و الله إن قطعتم يميني»، اين رجزها را خواند. آنها مي‌گفتند ما دين داريم! عباس بن علي قمر بني‌هاشم مي‌فرمايد: آن دين نيست، آن امري است که امويان ساختند؛ من دينم را از امام «صادق اليقين» مي‌گيرم؛ «إني أحامي أبدا عن ديني».[39] آنها مي‌گفتند شما خارجي هستيد، از دين خارج شديد. بله ديني که يزيد بخواهد در رأسش باشد. آن ديني، آن اسلامي که به تعبير سالار شهيدان حسين بن علي «إِذْْْْْْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»؛ اگر امتي به رهبري و قائدي همانند يزيد گرفتار شد ديگر «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَام‏»،[40] تمام است، آن تمام شد.

به هر حال وقتي آقا عباس بن علي قمر بني‌هاشم اجازه خواست که به ميدان برود، عرض کرد: «هل لي من رخصة»؛ مولاي من آقاي من آيا اجازه مي‌دهيد به ميدان بروم؟ حضرت «و بکي الحسين عليه السلام بکائاً شديدا»؛ امام حسين گريه کرد و گريه زياد و شديدي کرد، گفت: اگر تو بروي، «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي‏ و علامة عسکري»؛ تو پرچمدار مني و نشانه لشکر من هستي اگر تو بروي اين لشکر اين تتمه متفرق مي‌شوند و ديگران طمع مي‌کنند. عرض کرد: مولاي من هر چه شما بفرماييد؛ ولي سينه‌ام از دست اين منافقين به درد آمده، نمي‌توانم تحمّل کنم. حضرت فرمود: حالا مي‌خواهي بروي برو؛ اما بدان «و الله يعض علیّ عطش الأطفال»؛ قسم به خدا اين تشنگي بچه‌ها براي من سخت است. اگر بتواني براي اينها آبي فراهم بکني؛ حضرت رفت و آب را با شرايطي که مستحضريد، گفتند شنيده‌ايد و مي‌دانيد، تهيه کرد؛ اما آن نقطه اصلي و عمده‌اي که در اين قصه وجود دارد، حضرت وارد شريعه فرات شد، تا کمر اسب را آب گرفت، کفي از آب گرفت بالا آورد، «فذکر عطش الحسين و اهل بيته»؛ به ياد تشنه‌کامي ابي عبدالله(عليه السلام) افتاد.[41] آب را روي آب ريخت و به خود نهيب زد که مولايت و امامت تشنه است و تو مي‌خواهي آب بنوشي؟ بدون رفع تشنگي از شريعه بيرون آمد. تمام هدفش اين بود که اين مشک را به خيمه‌ها برساند و لب و دندان اين بچه‌ها را مرطوب بکند و قلب حسين را شاد بکند، با همه قوا و توان، آمد از نخلستان عبور کرد، تا از طريق نخلستان امنيتي داشته باشد. از آن طرف کمين کردند؛ دست راست حضرت را دست چپ حضرت را جدا کردند. اينجا نقل کردند چون او پرچمدار بود حضرت با بقيه دو تا دست علم را گرفت و مشک را به دندان گرفت. اينها را مي‌گويند وفا، وفاداري. وقتي اين اسباب و اثاثيه را از کربلا به کوفه بردند، از کوفه بردند شام؛ يزيد وقتي به اين پرچم‌ها نگاه کرد ديد پرچمي است تمام اين پرچم زخم شمشير دارد و اثر نيزه و شمشير و تيغ و سنان و اينهاست، فقط يک جايش نگه داشته و آن جايي است که دست عباس بود. اينها چه کساني بودند؟ اينها واقعاً چه مي‌ديدند؟ به هر حال حضرت براي اينکه اين پرچم نيفتد و ابي عبدالله احساس نکند که پرچمدارش دارد زمين مي‌خورد، با بقيه دو تا دست علم را و مشک را به دندان گرفت، با تمام وجود سعي مي‌کرد، حتي اگر تير مي‌آيد به سرش اصابت بکند و به مشک اصابت نکند. اما آن‌گاه که به مشک اصابت کرد ديگر اصابت کرد، ديگر نااميد شد. رفتن سودي نداشت، دشمن هم آمد جلو و جرأت کرد و عمودي بر فرق نازنين عباس وارد کرد. اينجا مي‌گويند وقتي يک سوارکار از اسب به زمين مي‌افتد دست‌ها را حمائل مي‌کند؛ اما او دستي نداشت، عباس بن علي در اين وضع با صورت به زمين اصابت کرد. «يا أخا أدرک أخاک».[42] آقا حسين بن علي کنار نهر علقمه مي‌آيد. دشمن مي‌بيند که حضرت از اسب پياده شد، چيزي را از روي زمين برداشت و دارد مي‌بوسد، نمي‌دانستند چيست؟ فکر مي‌کردند اوراق قرآني است يعني چه؟ جلوتر آمد باز چيزي را گرفت و بوسيد. نگاه کردند ديدند دستان قلم شده عباس بن علي قمر بني‌هاشم است. درود خدا بر آن انساني که دستانش را وليّ خدا بوسه زده است. «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي‏».[43]

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[44]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏.[45] «نسئلکَ اللّهم و ندعوک، باسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم، يا اللهُ، ... يا رحمنُ و يا رحيمُ».

خدايا گناهان مرا ببخش و بيامرز!

اين قليل توسلات از همگان، جمع حاضر به أحسن وجه قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!

جامعه ما را نبوي و علوي و فاطمي و حسني و حسيني قرار بده!

شعائر بلند عاشورا را بر سرزمين اين کشور، بر نظامش، بر حکومتش، بر جامعه‌اش بر آحاد جامعه ما حاکم بفرما!

بارالها دل‌هاي آماده و مهياي اين امت عزيز و علاقهمندان به قرآن و عترت را براي آموختن و فراگرفتن برترين معارفت فراهم و آماده بفرما!

بارالها اين کشور را اين جامعه را اين مردم را آحاد جامعه را از همه خطرات، خطراتي که از ناحيه استکبار جهاني صهيونيسم بين‌الملل هست نجات عنايت بفرما!

همه کشورهاي اسلامي عراق فلسطين افغانستان يمن سوريه همه و همه که کشورهاي اسلامي‌اند و صداي اذان از آن کشورها شنيده مي‌شود، خدايا به عزت زهرا و به قدرت و عزت حسين بن علي اين کشورها را از دست بيگانگان نجات عنايت بفرما!

خدايا آحاد کشور ما را جوان‌هاي ما را، دختران ما، پسران ما، دانشگاهيان ما، حوزويان ما مراجع عظام تقليد مقام معظّم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيّبه شهدا، گذشتگان از اين جمع امام راحل و شهداي اين جنگ شهداي حرم و همه شهدايي که در راه دين و تقويت دين و نظام اسلامي به خاک و خون افتاده‌اند خدايا همه اينها را با شهداي کربلا محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بالنبي و آله و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 



[1] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص147.

[2] . سوره هود، آيه61.

[3] . سوره جاثية، آيه24.

[4] . سوره ص، آيه75.

[5]. سوره شوری, آيه11.

[6]. سوره بقره، آيه30.

[7] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

[8] . سوره مؤمنون، آيه14.

3. سوره بقره، آيه31.

[10] . سوره بقره، آيه30.

[11]. غرر الحكم و درر الكلم، ص177.

[12]. سوره نور، آيه36.

[13]. سوره فاطر، آيه11.

[14]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت81.

[15] . سوره طه، آيه114.

[16] . غرر الحكم و درر الكلم، ص272.

[17] . سوره عنکبوت، آيه20.

[18]. سوره يس، آيه40.

[19] . سوره قمر، آيه49؛ ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،

[20] . سوره منافقون، آيه7.

[21] . سوره حديد، آيه25.

[22] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص9؛ «إذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبُ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يَحْتَجُّ وَ بِهِ يُثَابُ وَ بِهِ يُعَاقَبُ».    

[23] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص10.

[24]. الکافی (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص27.

[25] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج55، ص212؛ «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل‏».

1. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج62، ص125.

[27]. سوره نور، آيه36.

[28] . البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص276.

[29] . كامل الزيارات، النص، ص312.

[30]. سوره نور، آيه37.

[31]. عوالي اللئالي العزيزية، ج‌1، ص267؛ رسائل الشهيد الثاني(ط ـ الحديثة)، ج‌2، ص817.

[32]. سوره مزمل، آيه5.

[33]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص72.

[34]. سوره نحل، آيه32.

[35] . الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص‏90 و 91.

[36] . الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج4، ص469.

[37] . النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‏5، ص211.

[38] . سوره نحل، آيه28 و 32.

[39] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص40 و 41؛ «و  الله  إن قطعتم يميني٭٭٭ إني أحامي أبدا عن ديني‏

                                                              و عن إمام صادق اليقين٭٭٭نجل النبي الطاهر الأمين‏».

[40] . مثير الأحزان، ص25.

[41] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص41.

[42] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص42.

[43] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص42.

[44] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.

[45] . سوره شعراء، آيه227.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب