02 09 2019 313182 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی با موضوع «تبیین مکتب عاشورا» محرم 1441 (جلسه سوم)

أعوذ باللّه من الشّيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ‏ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَيٰ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏ بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».

شب سوم ماه محرم سال 1441 هجري قمري است و شما عزاداران و ارادتمندان به ساحت اهل‌بيت عصمت و طهارت، خصوصاً سالار شهيدان حسين بن علي در اين ايام و ليالي عزادار اين امام هُمام و اين مقتدا و اسوه همه انسان‌ها هستيد ـ إن‌شاءالله ـ در اين عزاداري مأجوريد و أجر هم بسيار عظيم و گرانقدر است. «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام)»![1]

اين أجر أجري است بسيار سنگين که مي‌تواند در مقابل رسالت رسول گرامي اسلام برابري کند: ﴿إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾؛[2] اين محبت و اين دوستي و اين عشق و ارادت مي‌تواند اجر رسالت محسوب بشود، البته مستحضريد که اين محبت و ارادت نسبت به اهل‌بيت عصمت و طهارت در يک سطح نيست. ارادت‌ها و محبت‌ها داراي درجاتي است، داراي مراتبي است؛ عده‌اي محبتشان عاطفي است، احساسي است، فقط با ديدن و شنيدن سختي‌ها و مشکلات و ناملايماتي که بر اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد آمده است اظهار نگراني مي‌کنند، حزن و اندوه در دل و جانشان راه پيدا مي‌کند؛ اما ريشه اين محبت و مودّت در احساسات و عواطف وجود دارد. اينها در نازل‌ترين درجه از اين اجر قرار مي‌گيرند، مأجور هستند؛ اما اجري ضعيف و محدود. عده‌اي نه، با معرفت‌ هستند، با آگاهي و شناخت هستند، مي‌دانند که امام يعني چه؟ از چه جايگاهي است؟ چه حقيقتي را خداي عالم به عنوان امام، به عنوان ولي، به عنوان وصي و جانشين پيامبر براي ما فرستاده است، معرفت دارند، آگاه هستند و به اين جايگاه امامت و ولايت ارادت دارند از جايگاه عقل، از جايگاه آگاهي و شناخت و اگر اشک و آهي دارند و عزاداري دارند، مبناي اين عزاداري اين است که يک انسان فرزانه‌اي، يک انساني که عديل و شبيه قرآن است، هم‌وزن و در تراز کتاب خداست. خداي عالم جانش را لايق دانسته و او را مظهر علم خود قرار داده، جانش را، سينه‌اش را مخزن اسرار الهي قرار داده، اين يک انسان عادي نيست، اين شناخته را دارد، اين آگاهي را دارد. با «زيارت جامعه کبيره» مأنوس است، به همه آنچه که در اين کتاب عزيز و اين صحيفه آسماني «زيارت جامعه» در مقام معرفي امام هست، کاملاً آشناست «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‏»،[3] «أَنِّي ...‏ مُحَقِّقٌ‏ لِمَا حَقَّقْتُمْ‏ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ ... مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ»،[4] اين فرازهاي بلند «زيارت جامعه» را آشنايند.

آيت الله جوادي آملي اين زيارت ده، دوازده صفحه‌اي را به ده، دوازده جلد کتاب تبديل کرده است که ده جلد از اين کتاب به عنوان ادب فناء مقرّبان؛ يعني ما که در پيشگاه اهل‌بيت که مقرّب در درگاه الهي هستند، چگونه بايد خضوع بکنيم؟ ادب در حضور اينها و پيشگاه اينها بايد چگونه باشد؟ هر صفحه‌اي يک کتاب چهارصد، پانصد صفحه‌اي شده است ادب فناء مقرّبان. اين يک نوع ديگر از شناخت و عرفان و معرفت نسبت به اهل‌بيت عصمت و طهارت است.

 يک وقت انسان اشک و آه و عزاداري و گريه او مبنايش يک عرفان است، يک معرفت است، يک شناخت کامل نسبت به جايگاه امامت است؛ اين اشک خيلي مي‌ارزد، اين اشک يک باطني دارد و جاني دارد که قابل مقايسه با آسمان و زمين نيست. اين اشک با آن اشک خيلي فرق مي‌کند. چطور در باب زيارت شما ملاحظه فرموديد، راجع به زيارت اهل‌بيت، راجع به زيارت حضرت معصومه(سلام الله عليها): «مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ»،[5] اگر کسي با اين معرفت، با اين شناخت و آگاهي بفهمد که حضرت معصومه(سلام الله عليها) چه جايگاهي دارد؟ چه مقامي دارد؟ چقدر با ولايت عجين است که ما سلام مي‌کنيم «يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه‏ ... ِ يَا بِنْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا أُخْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا عَمَّةَ وَلِيِّ اللَّه‏»[6] که با ولايت اين عنصر الهي و آسماني چقدر عجين است، اگر کسي با چنين معرفتي حضرت معصومه(سلام الله عليها) را زيارت بکند «مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا»، اين عرفان و اين شناخت و اين آگاهي. آنچه که متن و مغزاي اسلام وجود دارد معرفت است، آگاهي است، علم است شناخت است، هر چه آگاهي بيشتر، هر چه فقاهت، تفکر، تعقل، تدبر هم بيشتر است. الفاظ و واژه‌هايي که در اين باب در قرآن وجود دارد چقدر زياد است. از علم و معرفت گرفته تا تعقل تا تفکر و تأمل تا تدبر و تا تفقّه. تفقّه آقايان خيلي مهم است؛ وقتي حضرت موساي کليم به سمت دستگاه حاکميت فرعون اعزام مي‌شود، يک چند تا خواسته اصلي و اساسي دارد. اينکه خداي عالم در قرآن سنت انبيا را پايه‌ريزي مي‌کند و سيره آنها و روش آنها را ذکر مي‌کند در همه اينها حکمت و درايت الهي نهفته است. موساي کليم دارد مي‌بيند که يک جريان انحرافي عمده‌اي به نام فرعونيان بايد برود به سمت آنها و آنها را هدايت کند: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ٭ وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ٭ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي﴾؛[7] قول فقيهانه، قول همراه با تفقّه با تفکّر با برهان با حکمت اين قول فقيهانه است. بعضي‌ها وقتي مي‌خواهند حرف بزنند، همين‌طوري عادي هر چه به ذهنشان هر چه به زبانشان رسيد؛ اما انسان‌هاي فکور، انسان‌هاي فهيم، آنهايي که در مکتب انبياي الهي درس خواندند، با سنت و سيرت آنها آشنايند، مي‌بينند که موساي کليم، عيساي مسيح، ابراهيم خليل و ساير انبيا که خداي عالم داستان و قصه‌هاي آنها را در قرآن ذکر مي‌کند، براي چيست؟ خدا که قصه‌بگو نيست، خدا که داستان‌سرا نيست، خدا که نمي‌خواهد تاريخ بگويد. تمام آنچه که در قرآن است حکمت است. وقتي موساي کليم اعزام مي‌شود مي‌گويد خدايا! من مي‌خواهم حرف بزنم من موساي سابق نيستم، الآن موسايي هستم که از ناحيه تو دارم مي‌روم، بايد قولم و سخنم و کلامم مالامال از فقاهت و تفکر و انديشه باشد: ﴿يَفْقَهُوا قَوْلي﴾؛ من زود عصباني نشوم، من ناراحت نشوم، من غضبناک نشوم، من شرح صدر مي‌خواهم، آي چقدر شرح صدر مهم است!

جان وسيع پيدا کردن، با هر حرفي، با هر سخني، با هر برخوردي انسان برآشفته نشود، ناراحت نشود، مي‌گويد به حسابت مي‌گذارم، اين‌طور حرف بزن، نه! اين نيست. اين ادب، اين اخلاق، اين شرح صدر، اين قول فقيهانه، اينها همه و همه آن چيزي است که از ناحيه پروردگار عالم به موساي کليم عطا شد: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسی﴾،[8] تو مي‌خواهي بروي، با اين ابزار همه چيز در اختيار توست من به تو شرح صدر دادم، من به تو قولي فقيهانه دادم، من براي تو کار را آسان مي‌کنم: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ٭ وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ٭ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي﴾؛ اين فقاهت، اين تفقّه در مغزاي دين و اسلام عزيز نهفته شده است.

به هر حال عده‌اي زيارتشان بر مبناي يک عرفان و يک شناخت و يک آگاهي است و آنچه که در زيارات ما، خصوصاً زيارت جامعه وجود دارد، در مقام معرفي امام که از کجا و به کجا، در کجا و چه جايگاهي، نسبتش با خدا، نسبتش با خلق، نسبتش با دنيا، نسبتش با آخرت، نسبتش با وحي، همه اين نسبت‌ها را که تعريف مقام امامت است، در «زيارت جامعه» شما ملاحظه مي‌کنيد. اگر انسان با چنين معرفت و شناختي يک قطره اشک بريزد. اين اگر آسمان و زمين را بخواهند با آن يک قطره اشک برابري کنند، نمي‌شود! اين اشک مالامال از معرفت است، از ارادت است از عشق است و خداي عالم اين اشک را مي‌تواند به عنوان يک قطره‌اش آتش جهنم را خاموش کند، يک قطره‌اي از چنين اشکي! اگر چنين اشکي از روح و جان و عقل و قلبي اين چنين صادر بشود اين اجر بسيار فراوان است. البته يک نوع ديگري از أجر است که بر اساس يک معرفت عاشقانه است، يک معرفتي است که اولياي الهي چنين معرفتي دارند؛ از عقل گذشته به قلب و سويدا رسيده، به شهود الهي رسيده است، آنها با حقايقي که در نظام هستي هست آشنايند، آنها وقتي اشک مي‌ريزند مسئله ديگري است.

بنابراين ما ـ إن‌شاءالله ـ بايد أجر داشته باشيم و اين أجر که با حزن و اندوه و اشک و آه همراه است، زماني مي‌تواند براي ما عزيز و گرامي و ارجمند و ارزشمند باشد که از معرفت و آگاهي بيشتري برخوردار باشد. از خداي عالم مي‌خواهيم که چنين معرفتي را به همه ما عنايت بفرمايد! به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله و سلم).

در اين محفل الهي و در اين جمع حسيني، حضور برادران و خواهران ايماني، موضوع بحث «تبيين مکتب عاشوراست». عرض شد که حسين بن علي درست است که قيامي داشت نهضتي داشت و حماسه‌اي بي‌نظير در صحيفه وجودي او هست؛ اما اين بر اساس يک مکتب است. شرح داديم و عرض کرديم که مکتب يعني مجموعه‌اي از باورداشت‌ها، اعتقادات، اخلاق، حکمت‌ها، احکام، رفتار و ارزش‌هايي که با هم منسجم هستند، يک منظومه هستند، يک مجموعه هستند. طوري نيست که مثلاً اخلاق آن از حقوقش و حقوق آن از حکمتش و حکمت آن از معارفش جدا باشد. يک مجموعه بهَم پيوسته‌اي که عقايد را اخلاق و حقوق را، احکام و رفتار و ارزش‌ها را براي يک مجموعه‌اي فراهم آورد به آن مي‌گويند مکتب. انسان مکتبي تمام جهاتش را از اين جايگاه مي‌گيرد، از اين امر تأمين مي‌کند. يک حرکت عادي در يک بخش و در بخش ديگر ناهماهنگ و ناجور نيست، يک مجموعه‌اي که تمام آنچه را که در اين مجموعه است هماهنگ است که از آن به منظومه ياد مي‌کنند. مکتب سالار شهيدان حسين بن علي بايد روشن باشد. عرض کرديم اين يک حماسه يا يک نهضت و قيامي گسسته از عقايد، اخلاق، حکَم و معارف نيست. ما زماني مي‌توانيم بگوييم که در نهضت حسيني مداخله کرده‌ايم، وارد شده‌ايم و از اين جايگاه داريم مسئله را دنبال مي‌کنيم که در مکتبش زيست کنيم. از انديشه‌ها و آرمان‌هاي حسين بن علي هم سخن بگوييم، از عقايد و اعتقادات و باورهايي که حضرت هم دارد سخن بگوييم.

 در جلسه گذشته اصلي‌ترين و بنيادي‌ترين اصل اين مکتب را که توحيد بود مباحثي را عرض کرديم، آقا سالار شهيدان حسين بن علي راجع به توحيد، يگانگي، يکتايي، حاکميت پروردگار عالم بر سرنوشت انسان‌ها، حضور آراء و احکام الهي در سطح زندگي بشر، اين يگانگي و يکتايي را حاکم کردن، از عمده‌ترين و اصلي‌ترين رکن اين مکتب است. ما نبايد خودمان را محدود بکنيم به کربلا و عاشوراء و اين کربلا را براي خودمان قفس درست کنيم. کربلا سکّوي پرش است، کربلا مي‌رود تا انسان‌ها را به خدا برساند؛ همان‌طوري که حسين بن علي از جايگاه اين شهادت «إلهِي رِضًي بِقَضائِکَ تَسلِيمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ».[9] اين را مکتب تشيع و شيعيان و ما بايد خوب فهم بکنيم. يک مقدار ما در اين مسئله عاجزيم، راجل هستيم، تمام فکرمان را برديم در اين قفس و اين درِ قفس را باز نکرديم تا صحراي توحيد و يگانگي و يکتايي را زيارت بکنيم؛ «أَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ بِزِيَارَتِكُمْ وَ بِمَحَبَّتِكُمْ وَ أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ»؛[10] اينکه انسان را به يگانگي برساند به وحدانيت خدا نزديک بکند، اين از دست‌آوردهاي بزرگ محرم است.

شما ملاحظه مي‌فرماييد ما از جريان کربلاي ابي‌عبدالله حداکثر تا عاشورا هستيم و تا گريه و اشک و آه؛ اما آيا اين ما را مي‌رساند به اينکه عالم سراسر از اسماء و اوصاف الهي است؟ عالم مجلاي خداست؟ و انسان در مظهر الهي دارد او را شاهد خود مي‌بيند و احکام و حِکَمش را بر خود مسلط مي‌کند؟ يک قيام يک نهضت مي‌رود که با ظلم بستيزد و ظالم را سر جا بنشاند، عدالت را بر پا کند بعد چه؟ عدالت کف نيازهاي انسان توحيدي و الهي است، عدالت که سقف نيست، براي بشر عادي سقف است؛ اما براي انسان الهي، براي مکتب تشيع، عدالت اولين و پايه حرکت است. خدا در قرآن مي‌فرمايد که ﴿إِعْدِلُوا﴾، عدالت بورزيد اين عدالت شما را به تقوا نزديک مي‌کند، عدالت شما را به تقوا نزديک مي‌کند: ﴿هُوَ أَقْرَبُ﴾؛[11] بله، اما تقوا براي آن است که انسان را به سمت خدا ببرد. عدالت يک پايه‌اي است که انسان را متقي کند و تازه انسان متقي مي‌شود انسان سالک، انسان راهرو مسير توحيد. راه ما خيلي طولاني است: ﴿وَ أَنَّ إِلي‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾،[12] منتهاي ما کجاست؟ ما چگونه فکر مي‌کنيم؟ غايت ما، نهايت ما، اقصاي وجود ما کجاست؟ اگر خدا در قرآن وعده «عند الله» مي‌دهد و مي‌فرمايد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛[13] چه جايگاهي، چه عظمتي، چه خدايي است، چه انساني است! کجا مي‌تواند برود، چرا خودمان را حبس مي‌کنيم؟ همه بايد در رکاب سالار شهيدان حسين بن علي حرکت کنيم به سمت توحيد، به سمت احکام خدا، به سمت ظهور اسماء و اوصاف الهي در پهن‌دشت وجود انسانی. همه ما در همه لايه‌هاي وجودي‌مان از عقل و قلب گرفته تا نفْس، تا خيال و وهم و تا عواطف و احساسات، همه اين مجاري وجودي را بايد با حاکميت اسماء و صفات الهي قرار بدهيم. انسان بايد موحد بشود، اين توحيد رسيدن به قلعه‌اي که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»؛[14] اينها اهداف بلندي است که در عاشورا تبيين مي‌شود.

ما اينها را بايد در جزء مکتب ببينيم، اگر فقط سر خم کنيم و جريان عاشورا و عمر سعد و شمر و يزيد و عبيدالله از آن طرف و چند نفر از هم از اصحاب اين طرف و تمام بشود اين خسارت است، اين اکتفاي به حداقل است و اگر انسان به همين‌جا متوقف بشود انسان راکتي است. همان‌گونه که حسين بن علي فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ»،[15] ما مرگ را براي اين قرار نداديم که شما برويد نه! مرگ براي آن است که شما به جنت‌هاي واسعه الهي راه پيدا بکنيد ما که نمي‌دانيم بهشت چيست؟ ما که نمي‌دانيم جايگاه انسان‌هاي آگاه و اهل معرفت و ارباب ارادت چيست و چگونه است؟ اين حسين بن علي است دارد راهنمايي مي‌کند. به هر حال عاشورا سکوي پرش است، عاشورا قفس نيست، عاشورا حبس‌گاه نيست. محرم براي آن نيامده است که ما در يک مدت اشک و آه داشته باشيم و بعد تمام بشود؛ آمده است تا ما را راه بيندازد تا ما را در مسير توحيد قرار بدهد. به هر حال اصلي‌ترين اصل اين مکتب توحيد است که مطالبي تقديم شد.

اما اصل ديگر اصل رکن پايه و اساس اين مکتب به عنوان اصل دوم اصل رسالت است. رسالت، نبوت، وحي و نظاير آن چقدر در مکتب ابي‌عبدالله دوانيده شده است و ما تا چه حدّي از جايگاه اين محرم ابي‌عبدالله با رسالت و نبوت و وحي و مانند آن آشناييم؟ اينها آمده است تا اين حقايق را روشن کند. جلسه امشب را به توضيحاتي راجع به جريان رسالت اختصاص مي‌دهيم. از خود حسين بن علي نقل کنيم، از بيان خود آن حضرت عرض کنيم. کتابي است به نام موسوعة الامام الحسين(عليه السلام). همه فرمايشات سالار شهيدان حسين بن علي از هنگام ولادت تا مرز شهادت هر آنچه که از آن حضرت صادر شده است بيانات، کلامات، سخنراني‌هايشان خطبه‌ها، دعاها، مناجات‌هايشان همه‌اش در اين کتاب عزيز آمده است، جمع‌آوري شده است. به برکت انقلاب ـ الحمدالله ـ اين معارف احيا شده است، زنده است، در اختيار است، ترجمه هم شده است موسوعة الامام الحسين(عليه السلام). در اين موسوعه در بخش عقايدش مباحث توحيد را داشت که ديشب اشاراتي داشت. در بخش رسالت و نبوت هم از کلمات سالار شهيدان حسين بن علي در باب رسالت حضرت سيد الأنبياء و المرسلين آقا رسول الله حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) مطالبي هست. يکي از آن مطالبي است که آقا امام حسين(عليه السلام) از پدر بزرگوارشان آقا امير المؤمنين علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) نقل مي‌کنند. حسين بن علي مطلبي را دارند در باب رسالت از پدر بزرگوارشان علي بن ابي‌طالب نقل مي‌کنند. علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) از جايگاه وحي و رسالت حق دارد حرف بزند. ما در سايه‌ايم، ما در ظل رسالتيم؛ اما علي بن ابي‌طالب که برادر رسول گرامي اسلام است صداي وحي را مي‌شنود، فرشته وحي را مي‌بيند، با حقيقت قرآن آشناست، در نزد او علم کتاب هست، خداي عالم او را به عنوان شاهد بر کتاب معرفي کرده است. او به راحتي مي‌تواند از رسالت سخن بگويد، از نبوت سخن بگويد. مي‌فرمايد اصل بعد از توحيد اصل رسالت است: «وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ الشَّهَادَةُ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَ أَدْنَی مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ» حضرت مي‌فرمايد کمترين شناختي که ما بايد نسبت به رسالت داشته باشيم چيست؟ «وَ أَدْنَی مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِهِ بِنُبُوَّتِهِ وَ أَنَّ مَا أَتَی بِهِ مِنْ كِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ‏ فَذَلِكَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلّ».[16] آقايان وظيفه خودمان را بدانيم؛ اقرار خيلي چيز مهمي است. يک وقت ما اعتراف مي‌کنيم، يک معرفتي را آشکار مي‌کنيم، اظهار مي‌کنيم، اما اقرار کردن يعني يک حقيقتي را در جان قرار دادن، مستقر کردن پايدار کردن؛ «الْإِقْرَارُ بِهِ بِنُبُوَّتِهِ»، ما بايد اقرار کنيم، بايد در جانمان قرار بدهيم، مستقر کنيم که او پيغمبر است او نبي است و هر آنچه که آورده است از کتاب يا امر و يا نهي از ناحيه پروردگار عالم است. اين باور براي جامعه ما بسيار ـ متأسفانه ـ ضعيف است. ايمان چه گوهري است ايمان چه گوهري است! ايمان به رسالت، به وحي فوق العاده است. ما اگر اقرار داشتيم اگر اين معنا در جانمان مستقر بود، اين‌طوري با مسئله وحي برخورد نمي‌کرديم ـ حالا شواهدي است که من سعي مي‌کنم برخي از عبارت‌هايي که خود سالار شهيدان حسين بن علي به کار بردند را استفاده کنم؛ اما اجازه بدهيد فقط به شرحش اکتفا بکنم ـ خداي عالم انسان را آفريد اين انسان اشرف موجودات است، کريم‌ترين موجود در نظام هستي انسان است، چه اسراري در آفرينش انسان، در خلقت انسان؛ اين آياتي که ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً[17] انسان را واقعاً اصلاً از ميدان معرفت عادي به در مي‌برد. يک کتاب هست که شرح همين آيه در تفسير سوره مبارکه «تسنيم» است حضرت آيت الله جوادي آملي، يک جلد کتاب ششصد هفتصد صفحه‌اي، فقط راجع به ده آيه است و عمده هم همين آياتي است که در باب مقام انسانيت است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، اين انسان کيست؟ اين انسان چه جايگاهي دارد؟ اينکه مي‌تواند معلم همه ملائکه بشود. ما از يک حقيقت بهره داريم که اگر به آن حقيقت توجه بشود آن حقيقت کل نظام ماسوي الله است و خدا در آن حقيقت تجلي تام دارد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً. خيلي اين حرف سنگين است! اين خداي عالم است يک انسان را در کل ماسوا حاکم قرار مي‌دهد، به اذن او دارد جهان را اداره مي‌کند. همين «زيارت جامعه» نشان مقام خلافت انساني است.

اين انسان در عرصه طبيعت مي‌آيد در جايي که اهلاک نسل و حرث هست، فساد مي‌شود، تباهي دارد، گناه دارد، معصيت دارد، شيطان وجود دارد، ظلم و بي‌عدالتي و بي‌دادي و طغيان و عصيان و همه اينها وجود دارد، اين نظام طبيعت همين است. از اين دنيا ما پست‌تر نداريم، به اين دنيا که مي‌گويند دنيا، يعني دني است؛ يعني پست است. اين پست ارزشي فقط نيست، پست دانشي هم هست؛ يعني به لحاظ مرتبه وجودي، از اين عالم ما پايين‌تر نداريم. آن طرفش مي‌شود عدم. در آن دنيايي که گناه مي‌شود، معصيت مي‌شود، نافرماني خدا مي‌شود، بي‌توجهي و بي‌اعتنايي به اراده الهي مي‌شود، خيلي دنياي پستي است، خيلي پست و دني است اين دنيا. در اين دنيا بناست احکام الهي اجرا بشود. اين انسان که از يک طرف وسوسه‌هاي نفساني از طرف ديگر دسيسه‌هاي شيطاني يک نفسي دارد واي از اين نفس که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾![18] يک شيطاني دارد که واي از دست اين شيطان ﴿إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ﴾![19] از بين اين فرث آلوده و اين دم آلوده بايد شير توليد بشود. خدا در قرآن مي‌فرمايد که اين شير از بين آلودگي‌هاي گاو و خون جدا مي‌شود. اين شير نه رنگ خون را مي‌گيرد، نه طعم آن آلودگي‌ها را پيدا مي‌کند. انسان بايد بين وسوسه‌هاي نفساني و دسيسه‌هاي شيطاني، شير حکمت و علم و درايت و عقلانيت از او بجوشد و تلألؤ داشته باشد؛ خيلي سخت است، خيلي دشوار است! اين بدون پيغمبر مي‌تواند؟ بدون امام مي‌تواند؟ بدون صحيفه آسماني اين شدني است؟ محال است، امکان ندارد. شخصي آمد در خدمت آقا امام صادق(عليه السلام) که به روح مطهر آن حضرت يک صلواتي اهدا بفرماييد! عرض کرد «يا بن رسول الله» چرا ما پيغمبر مي‌خواهيم؟ چرا رسالت و وحي و نبوت نياز داريم؟ مي‌گويند امام صادق(عليه السلام) در جواب فرمود: براي اينکه اين بشر به تنهايي نمي‌تواند خود را در اين وادي وانفساي دنيا نجات بدهد. اگر پيغمبر نبود، اگر وحي نبود، اگر رسالت نباشد، انسان در پيشگاه خداي عالم احتجاج مي‌کند، مي‌گويد که ما که خبر نداشتيم، ما که نمي‌دانستيم چنين قضيه‌اي هست، اگر لازم بود شما پيغمبر بفرستيد؛ پيغمبري کتابي وحي‌اي نبوتي باشد تا ما از اين جرياني که پس پرده عالم دنيا هست، آگاه باشيم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[20] اگر پيغمبر نفرستد، اگر کتاب و وحي نيايد، اگر نبوت وجود نداشته باشد، انسان در پيشگاه خداي عالم احتجاج مي‌کند، من که خبر نداشتم چه اتفاقي مي‌خواهد بيفتد، چرا پيغمبر نفرستادي؟ چرا کتاب نفرستادي؟ براي اينکه احتجاج نکند، عليه خدا حجت اقامه نکند، خداي عالم پيغمبر فرستاده است: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. خداي عالم مي‌فرمايد که وقتي سخن اهل بهشت را يا اهل جهنم را نقل مي‌کند، مي‌فرمايد اينها براي اينکه پس فردا احتجاج نکنند که ﴿ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ﴾؛[21] يک پيغمبري، يک هدايت‌گري، يک انسان راهنمايي چرا نفرستادي؟ مگر مي‌شود انسان در اين وادي وانفساي مکاتب که الآن شما نگاه کنيد اين مکاتب بشري دارد چه مي‌کند با اين بشر؟ از ديني که بدتر از او امکان ندارد؛ حالا ما مي‌گوييم شيطان‌پرستي. از او بدتر امکان ندارد. رذل‌ترين و پست‌ترين امور و عناصر طبيعت ـ معاذالله ـ به عنوان خدا قرار مي‌گيرد و انسان را به پرستش چنين حقيقتي انسان را وادار مي‌کند به عنوان دين. ببينيد چه مي‌کنند با بشر!

 اگر انبياي الهي نباشند، اگر سفراي خدا که پيام‌آوران وحي‌اند نباشند، اين بشر به کجا منتهي مي‌شود. خوب‌هايش بودند در گذشته که بت‌پرست بودند، مشرک بودند، ستاره‌پرست بودند، خورشيدپرست بودند، اينها خوب‌هايشان هستند. امروز پست‌ترين عناصر عالم طبيعت از جماد و نبات گرفته تا همه چيز به عنوان معبود به عنوان خدا به عنوان دين دارد به خورد جامعه مي‌دهد. چه کسي بايد اين جامعه را نجات بدهد؟

اگر حسين بن علي يک مکتب دارد، يک قيام دارد، يک نهضت دارد، مي‌خواهد جامعه را به چنين سنت و سيره‌اي دعوت کند: «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»،[22] اين سيره بايد احيا بشود. سيره پيغمبر سنت پيغمبر، احکام الهي، اين سنت‌هاي الهي بايد احيا بشود، اين محرم براي اين است، محرم پس براي چيست؟ ما فکر مي‌کنيم که موضوعيت دارد محرم يا طريقيت دارد؟ صرف اينکه ما براي امام حسين اشک ريختيم و گريه کرديم که هدف نيست؛ کما اينکه خود ابي‌عبدالله(عليه السلام) هم براي خود اين را هدف قرار نداد، او آمد تا در راه اراده الهي و تحقق آرمان‌هاي الهي احياي سنت خدا و پيامبر گرامي اسلام قيام کرد. مگر نبود؟ اين مکتب يعني مکتب عاشورا طريقيت دارد، طريقيت دارد؛ يعني چه؟ يعني آمده تا جامعه ما را با سنت نبوي آشنا کند و بر اساس سيره علوي جامعه را اداره کند. از آن لحظه‌اي که ابي‌عبدالله(عليه السلام) از مدينه مي‌خواست خارج بشود بعد از شهادت و اعتراف و اقرار به وحدانيت خدا و رسالت فرمود: «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»، من که همين طوري حرکت نمي‌کنم، من که يک قيام سياسي ندارم، من که عليه يک جرياني بر اساس خواسته‌هاي نفساني يا مکتب سياسي حرکت نمي‌کنم. اين مکتب سياسي مبتني بر يک مکتب اعتقادي اصيل توحيدي است که پيامبر گرامي اسلام بنيان‌گذار اوست، او اين سنت را آورده است. من بر اساس اين سيره حرکت مي‌کنم «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ». اين مسير را داشت، قدم به قدم، لحظه به لحظه در هر منزلي از منازل مکه تا کوفه تا کربلا هر حرفي مي‌خواست بزند، پيامبر گرامي فرمود، رسول الله فرمود، «و قال رسول الله». در جايي که بناست سلطان را معرفي کند، فرمود: «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً»[23] پيغمبر اين گونه فرمود. حتي در روز عاشورا آمد در بين مردم آي مردم! آيا عمامه‌اي که بر سر من هست عمامه پيغمبر هست يا نيست؟ اين شمشيري که دارم اين عبايي که دارم، آيا من غير از آن است که فرزند رسول الله هستم؟ آيا من غير از کسي هستم که رسول الله در حق من فرموده است که «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»،[24] تمام اينها را احيا کرد، زنده کرد، پيغمبر را به صحنه آورد، حسين بن علي بر اساس اين مکتب دارد کار مي‌کند ما که رسالت را اگر نشناسيم که با مکتب حسين پيوندي پيدا نمي‌کنيم. اين مکتب آمد تا ما را با سنت پيغمبر، سنت‌هاي الهي، اخلاق پيغمبر؛ واي به اخلاق پيغمبر که ما چقدر فاصله داريم؟! وقتي خداي عالم دارد از اخلاق پيامبر سخن مي‌گويد، ما عجيب هستيم، آقا خيلي عجيبيم. وقتي اسب بي‌صاحب ابي‌عبدالله برگشت اين ندا را از اين شنيدند «الظَّلِيمَةَ الظَّلِيمَةَ»[25] واي از آن امتي که دارند مي‌گويند ما امت پيغمبريم؛ ولي فرزند پيغمبر را به شهادت رساندند. دور بودن از مکتب، آيين، اخلاق، حقوق، ادب. ما براي چه انقلاب کرديم؟ اين حرکت‌ها براي چه چيزي واقعاً بوده است؟ اگر بنا نباشد اخلاق پيغمبر، آداب پيغمبر، سنت رسول الله، آن سخنان حکيمانه او، آن مواعظ، آن نصايح، آن برخوردها، واي اينها چقدر عزيز و کريم است. اگر پيغمبري به اين ساحت رسيد که خداي عالم از اخلاق او دارد تعجب مي‌کند: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيم،[26] آيا امت او نبايد اخلاق او را و رفتار و کردار او را سرلوحه کار خود داشته باشند و صحيفه عملشان را با چنين سنتي داشته باشند. اين قرآني که تحفه آسماني است، اين قدر اين قرآن عزيز است، اين قدر اين قرآن شريف و والاست، چه اسامي که خداي عالم براي اين کتاب نياورده است. درود بر اين لغت عرب که بهترين و ارزشمندترين واژه‌ها استخدام شده تا قرآن معرفي بشود: ﴿كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾، ﴿إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، ﴿فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾، ﴿قُرْآنٌ كَريم‏﴾،[27] «قرآن حکيم»، از اين واژه‌هايي که بالاتر از اين واژه‌ها ما نداريم، همه اين واژه‌ها را واژه‌هاي شريف و فوق تصور انسان؛ ﴿كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾.[28] ـ إن‌شاءالله ـ راجع به قرآن در زبان و بيان امام حسين(عليه السلام) مطالبي بايد عرض بکنيم. به هر حال زمينه شناخت نسبت به پيامبر گرامي در حدّ يک تلنگر بايد براي ما مطرح باشد که مکتب سالار شهيدان حسين بن علي در فضاي احياي سنت پيغمبر که «من البدء الي الختم»، شما هيچ سخني را، هيچ پيامي را، هيچ کلامي را، هيچ رفتاري را از حسين بن علي نديديد، مگر اينکه در ظل و سايه مکتب رسالت رسول گرامي اسلام است، بايد اين سنت را احيا کنيم، بايد قائمه اين مکتب را در جريان رسالت و نبوت ـ نبوتي که از اين مکتب مي‌جوشد ـ داشته باشيم.

اگر چنين بود محرم ما محرم حسيني است، اگر چنين بود عاشوراي ما عاشوراي حقيقي است، عزاداري دارد درست انجام مي‌شود و ما يک زندگي مکتبي پيدا مي‌کنيم نه اينکه يک زندگي داشته باشيم، اخلاقمان، رفتارمان، حقوقمان، مناسبات اجتماعي‌مان هر طور که مي‌خواهيم باشد، اين چند روز هم يک مصيبت و يک عزايي و يک لباس سياه و يک رفت و آمدي، اين نيست؛ اين نيست و با اين نمي‌شود کار کرد با اين نمي‌توانيم اين منطق را و اين مکتب را الهي و آسماني بدانيم و جهاني کنيم. کدام جهان اين اخلاقي که امروز در جامعه ما هست را اخلاق درست مي‌داند و از آن استقبال مي‌کند؟ چرا مکتب ابي‌عبدالله دارد به لحاظ اين مکتب جهاني مي‌شود؛ اما ما به عنوان پيروان اين مکتب جايگاهي در منطق و در ادبيات امروز جهان نداريم، نتوانستيم فتح بکنيم، نتوانستيم مسايل معرفتي، عقيدتي و اخلاقي و حقوقي را در سطح جامعه انساني ارتقاء ببخشيم، بالا بياوريم، اينها ضعف ماست؛ اين براي اين است که منابر ما، گويندگان ما، تريبون‌ها ما، رسانه‌هاي ما اين رسالت‌ها را براي مردم بازگو نمي‌کنند و مردم هم بايد قوي بشوند. مردم بايد سطح آگاهي‌شان بالا برود، سطح شناختشان بالا برود. اين وقتي که شما عزيزان و برادران و خواهران داريد مي‌گذاري، اين وقت ارزشمند است، الهي است، بايد مغتنم بدانيم و حرف‌هاي رسانه‌اي امروز که ـ متأسفانه ـ جز شعار و جز يک متن‌هاي بي‌خود، بي‌محتوا دارد ما را سرگرم مي‌کنند. اين رسانه‌ها را شما نگاه بکنيد، يک حرف درست و حسابي يک منطق يک بيان تحليلي عميق که باعث ارتقاي جامعه بشود، کمتر ما مي‌شنويم، کمتر استفاده مي‌کنيم، اين محرم بايد رسالتش را و نقشش را بايد براي ما داشته باشد حيف شما عزيزان! من واقعاً حيف مي‌دانم که شما با چه عشقي داريد مي‌آييد!؟ شما با چه علاقه‌اي داريد به مجلس ابي‌عبدالله مي‌آييد؟ چه چيزي بايد از اين مجلس ببريد؟ چه معرفتي را چه ارادتي را چه آگاهي و شناختي را چه بنيان‌هايي را بايد در وجود خودتان قرار بدهيد و بذرهايي را بايد در وجود خودتان غرس بکنيد. حيف شما، حيف اين جامعه ما چه داريم به خورد جامعه مي‌دهيم!؟ خوراک فرهنگي که به جامعه ما از اين تريبون‌هاي رسمي که شما بهتر از بنده مي‌دانيد هست، چيست واقعاً؟ ما توانستيم يک ارتقا فرهنگي و توسعه ديني و ايماني در سطح جامعه قرار بدهيم قطعاً نه، براي اينکه خروجي‌اش مشخص است در جامعه، در خانواده‌ها، در ازدواج‌ها در مناسبات اجتماعي در اقتصاد در سياست در فرهنگ در روابط و مناسبات داخل و خارج؛ اينها معلوم است که ما کار نکرديم. ما مکتب ابي‌عبدالله را باز نکرديم، تشريح نکرديم. ما آنچه که در متن اين مکتب از توحيد و رسالت و وحي و قرآن‌شناسي است، جامعه را آگاه نکرديم. اين خسارت است، اين غبن است، «يقول الانسان» يک روزي مي‌رسد که انسان احساس خسارت مي‌کند: ﴿ما فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّه﴾ِ.[29] به هر حال عزاي ابي‌عبدالله حسين بن علي هست، ما همواره اين عزا را گرامي مي‌داريم، اين شعار ماست، اين از شعائر الهي است. گريه و اشک، اندوه و غم براي حسين بن علي هيچ وقت نبايد فراموش بشود. اين آهنگ عزت است، اين آهنگ کمال و شرافت ماست. به هر حال حسين بن علي اين حرکت عظيم انساني را انجام داد، اين هدف والا را داشت؛ اما مصيبتي که بر آن حضرت رفت، فراموش شدني نيست.

خداي عالم اراده کرده است که اين مصيبت و اين عزا فراموش نشود و الا فراموش مي‌شد؛ اين اراده الهي است هر شب جمعه چنين حرکت‌هايي، آسمانيان مي‌آيند، زمينيان مي‌آيند، کرّوبيان مي‌آيند، يک بر يک، صف در صف براي حسين مي‌گريند اشک مي‌ريزند؛ اين يک سرّي در آن است، اين يک راز و رمز الهي دارد که خداي عالم اين گريه را مقدس مي‌داند. وقتي ريان بن شبيب مي‌آيد خدمت آقا امام رضا(عليه السلام) در روز اول محرم، امام رضا(عليه السلام) مي‌فرمايد که مي‌دانيد چه ماهی هست، چه وقتي است؟ اگر بخواهي گريه کني «فَابْكِ لِلْحُسَيْن‏»؛ بر حسين بن علي بايد گريه کرد.[30] اين گريه‌اي است که اهل‌بيت عصمت و طهارت خودشان به اين گريه و به اين اشک افتخار مي‌کنند، اين چه اشکي است واقعاً!؟ چون اين اشک آقايان نگاه کنيد که از چشم مي‌آيد يک نسبتي دارد؛ يک وقت انسان براي مادرش گريه مي‌کند، يک وقت براي فرزندش گريه مي‌کند، يک وقت براي خواهرش؛ اين گريه‌ها مناسبتشان با اين افراد مشخص مي‌کند که ارزشي دارد. يک وقت انسان براي کسي گريه مي‌کند و اين اشک از چشم براي کسي سرازير مي‌شود که آن کس همه کس خداست، «ثار الله» است. آن کس کسي است که خداي عالم در او ظهور کرد، تجلي کرد و او را به چنين جايگاهي رساند. اشک خيلي ارزش دارد. مناسبت بين اين قطره اشک با وجود سالار شهيدان حسين بن علي اين شرافت مي‌دهد؛ مثلاً مي‌گويند پرده کعبه، اين پرده کعبه اگر از کنار کعبه بيايد بيرون که مثل پارچه معمولي است؛ اما وقتي به کعبه آويخته شد، اين ستاره کعبه را شما بگير و بتکان و خدا را صدا بزني، جواب مي‌شنوي. اين اشک چشم را به نام حسين بريزي و آن وقت بگو «يا الله»، خدا جواب مي‌دهد؛ اما براي حسين باشد، اين نسبت برقرار باشد. اين معرفت و آگاهي و شناخت بين اين قطره چشم و سالار شهيدان حسين بن علي است.

حسين که اهل خواستن و درخواست نبود، هيچ وقت درخواست نکرد. يک‌جا حسين بن علي آمد و يک خواسته‌اي داشت که حالا در مصيبت حضرت علي اصغر فرمود: اگر اين را اگر به من آب نمي‌دهيد اين بچه را از من بگيريد، او را سيرآب بکنيد. آيت الله جوادي آملي مي‌فرمود که غذا خواستن شايسته نيست؛ اما آب خواستن مشکلي ندارد، انسان مي‌تواند از ديگري آب بخواهد. حسين بن علي براي بچه‌اش علي اصغر گفت اگر به من آب نمي‌دهيد، اين بچه را از من بگيريد و او را سيرآب بکنيد.[31] در روز عاشورا آمد در بين اين افرادي که ادعا مي‌کردند جزء امت پيغمبرند؛ اين خيلي کشنده است، اين خيلي زجردهنده است. اگر منافقان صدر اسلام بودند، مشرکين بودند، ملحدين بودند که آدم نگران نبود. اينها با «يا رسول الله» با «الله اکبر» حمله مي‌کردند. عمر سعد در روز عاشورا به عنوان «يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي‏»،[32] اي سوارکاران الهي سوار بشويد و حمله کنيد! حمله کردند؛ اين براي حضرت سخت بود و شکننده بود، آمد در بين جمعيت شما به سمت چه کسي حمله مي‌کنيد؟ آيا من فرزند رسول گرامي اسلام نيستم؟ اشاره مي‌کنند مي‌گويند در اين جمعيت شما هستند کساني که شاهد بودند که پيغمبر فرمود «إِنَّ الْحُسَيْنَ ... مِصْبَاحُ‏ هُدًي‏ وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ‏»،[33] چرا با من اين‌طوري رفتار مي‌کنيد، من از شما چيزي کسر کردم؟ در دين شما تحريف کردم؟ در سنت الهي کاري کردم، چرا با من مي‌جنگيد؟ چرا مي‌خواهيد زحمت خودتان را داشته باشيد؟ چرا براي خودتان مي‌خواهيد عذاب درست کنيد؟ به هر حال به من بگوييد من آيا در دين خدا ـ معاذالله ـ انحراف ايجاد کردم؟ آيا در سنت پيغمبر تحريف کردم؟ آيا کسي از شما را کشتم؟ شما خوني بر عهده من داريد که مي‌خواهيد مرا بکشيد؟ بگوييد چکار کردم که شما مي‌خواهيد مرا بکشيد؟

اما انسان‌هاي خردمند و عاقل در صف ابي‌عبدالله بودند و جاهلان و بي‌خردان در صف دشمن. امشب را فرمودند که از دختر سالار شهيدان حسين بن علي عرض ارادتي کنيم و از رقيه بنت الحسين سخني بگوييم. دختران ابي‌عبدالله(عليه السلام) در کانون ولايت بزرگ شدند، اينها انسان‌هاي عادي که نبودند، آن سکينه، آن رقيه، آن رباب؛ اينها خانداني بودند که ابي‌عبدالله فرمود: «هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍ‏ يَذُبُ‏ عَنْ‏ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏(صلی الله عليه و آله و سلّم)‏»،[34] آيا کسي هست که از حرم رسول الله دفاع بکند؟ اينها حرم پيغمبر بودند، چه جايگاهي براي اينها بود! تک تک اين بچه‌ها از يک موقعيت خاصي برخوردار بودند؛ اما حضرت رقيه(سلام الله عليها) يک دختر سه ساله با يک موقعيت خاص. وقتي روز يازدهم محرم داشتند اين قافله را حرکت مي‌دادند، زينب کبري(سلام الله عليها) بر شتر يا وسيله بي‌جهازي سوار بودند و اين دختر سه‌ساله در آغوش زينب کبريٰ(سلام الله عليها) بود. اينها هم از جلو اين سرهاي اصحاب و ياران و حسين بن علي را بر روي نيزه زده بودند و جلوي اين کاروان اين بي‌رحم‌ها و قصي القلب‌ها اينها را راه مي‌دادند. اين دختر سه ساله دارد خيره خيره به اين سر نگاه مي‌کند، آيا اين سر پدرش حسين است؟ هر چه زينب(سلام الله عليها) سعي مي‌کند که اين نگاه را برگرداند، موفق نمي‌شود. اين بچه مدام دارد به اين سر نگاه مي‌کند. زينب(سلام الله عليها) رو کرد به سر مطهر ابي‌عبدالله و گفت برادر «يَا شَقِيقَ فُؤَادِي»، اي پاره تن زينب؛ «يَا شَقِيقَ فُؤَادِي»، قربان آن بيان زينب، قربان آن کلمات زينب، چقدر کلمات ارزشمندي، چقدر قشنگ حرف مي‌زند. «يَا شَقِيقَ فُؤَادِي»، اي پاره تن زينب، اي پاره جگر زينب؛ تو که مي‌تواني حرف بزني تو که مي‌تواني قرآن بخواني. اگر با من حرف نمي‌زني من خواهرت هستم به هر حال من زنم شايد بتوانم؛ اما با اين بچه چند کلمه، «فَاطِمَ الصَّغِيرَةَ كَلِّمْهَا»، يک چند کلمه‌اي با اين بچه حرف بزن! آيا نمي‌بيني که اين قلبش از اين سينه دارد مي‌آيد بيرون؟ «فَاطِمَ الصَّغِيرَةَ كَلِّمْهَا».[35] حالا چه رازي داشت، چه رمزي داشت که ابي‌عبدالله اينجا سخن نگفت؛؛ ولي اين راز را در وقتي که در خرابه شام بودند، آنجا راز را بر ملا کرد. اگر حسين مي‌آمد با حضرت رقيه(سلام الله عليها) سخن مي‌گفت، آن سخن گفتن همانا و جان به جان آفرين تسليم کردن همان. اگر اينجا سخن نگفت، به زينب فهماند در خرابه شام که اگر دخترم سخن مرا و حرف مرا بشنود تحمل نمي‌کند. در خرابه شام وقتي چند کلامي با دخترش سخن گفت، اين هجرت و رحلت براي ...!

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[36]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏﴾.[37]

خدايا همه اين عرض ارادت‌ها توسلات را، اين حضور برادران و خواهران را، حضور عارفانه، عاشقانه، ارادتمندانه، حکيمانه را در پيشگاه خودت به احسن وجه قبول بفرما!

کشور و نظام و مملکت ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، حوزه‌هاي علميه، دانشگاه‌ها، جوانان ما دختران، پسران ما همه و همه را در سايه عنايت‌هاي امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. سوره شوری، آيه23.

[3]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص276.

[4]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.

[5]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج99، ص266.

[6]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج99، ص266.

[7]. سوره طه، آيات25 ـ 28.

[8]. سوره طه، آيه36.

[9]. مقتل الحسين، مقرم، ص 367.

[10]. المزار (للشهيد الاول)، ص163.

[11]. سوره مائده، آيه8.

[12]. سوره نجم، آيه42.

[13]. سوره قمر، آيات54 و 55.

[14]. عيون الاخبار، ج 2، ص 134.

[15]. معاني الأخبار، ص289.

[16]. كفاية الأثر في النص علی الأئمة الإثني عشر، ص262 و 263.

[17]. سوره بقره، آيه30.

[18]. سوره يوسف، آيه53.

[19]. سوره بقره، آيات168 و 208؛ سوره أنعام، آيه142 و ...

[20]. سوره نساء، آيه165.

[21]. سوره مائده، آيه19.

[22]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص89.

[23]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص382.

[24]. قرب الإسناد (ط ـ الحديثة)، ص111.

[25]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص266.

[26]. سوره قلم، آيه4.

[27]. سوره واقعة، آيه77.

[28]. سوره مطففين، آيات20 و 21.

[29]. سوره زمر، آيه56.

[30]. الأمالي( للصدوق)، ص130.

[31]. سفينة البحار، ج‏5، ص57.

[32]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص89.

[33]. عيون أخبار الرضا(عَلَيْهِ السَّلَام)، ج‏1، ص60.

[34]. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهری، ص116.

[35]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص115؛ «مَا تَوَهَّمْتُ يَا شَقِيقَ فُؤَادِي ٭٭٭  كَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَكْتُوبَا؛ يَا أَخِي فَاطِمَ الصَّغِيرَةَ كَلِّمْهَا ٭٭٭ فَقَدْ كَادَ قَلَبُهَا أَنْ يَذُوبَا».

[36]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.

[37]. سوره شعراء، آيه227.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب