16 05 2019 313613 شناسه:

ماه مبارک رمضان و حیات اجتماعی (جلسه نهم)

    أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبی الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏) بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».

چه زيباست آهنگ دعاي روز دهم ماه مبارک رمضان که خواسته‌ها و آرمان‌هاي بلند انساني را در اين دعا ما مشاهده مي‌کنيم. آن کساني که اعتمادکنندگان بر خدا هستند و اهل توکل به خداي عالم‌ میباشند و آنهايي که رستگاران در پيشگاه پروردگار عالم‌ و از زمره مقربين و نزديکان بارگاه الهي هستند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْفائِزينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُقَرِّبِينَ لَدَيْك‏»[1] چقدر اين خواسته‌ها و اين آرمان‌هاي بلند انسان الهي زيبا و رساست! خدا را به صاحب امروز که روز دهم ماه مبارک است و صاحب اين ماه که خود ذات أقدس الهي است سوگند مي‌دهيم که اين دعاها را در حق همه ما و همه مؤمنان و عاشقان و شيفتگان و والهان کوي الهي اجابت بفرمايد و بهره‌هاي ارزشمند اين دعا را به کشور ما به نظام ما به جامعه ما مرحمت بفرمايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم).

همان‌طوري که مستحضريد روز دهم ماه مبارک رمضان روزي است که طبق نقل تاريخ، بانوي بزرگ جهان اسلام حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها) که محبوبه رسول گرامي اسلام بود و حضرتش نهايت لطف و محبت را به اين بانوي کرامت و عزت و ايمان و تقوا داشت. اميدواريم که روح بلند او با همسر گرامي‌اش رسول مکرم اسلام محشور باشد و از عطايا و مواهب عاليه حضرت حق در بهشت بهره‌مند باشد. اينها را خداي عالم به عنوان نمونه‌هاي انسانيت قرار داد نه نمونه زن‌ها، بلکه اينها نمونه انسانيت هستند. اين چهار بانوي بزرگ جهان انسانيت، جهان توحيد که عبارتند از خديجه کبري، فاطمه زهرا، مريم عذرا و آسيه همسر فرعون، اينها سرآمد زنان عالم و الگوي همه مردان و زنان عالم هستند. اين ويژگي‌هاي ارزشمندي که در اين بانوان کرامت وجود دارد، در انديشه بلند اسلام و جايگاه معرفت وحياني کاملاً شناخته شده است. در روايات ما در باب اين چهار بانوي بزرگ با فضيلت جهان اسلام سخنان فراواني بيان شده است. در باب حضرت خديجه(سلام الله عليها) نکات فراواني است و تاريخ پُر از ارزش و گران‌مايگي در سيره و سنت حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها) يک نمونه و يک الگوي هميشگي براي مردان و زنان است.

رسول گرامي اسلام به سه ويژگي برتر و برجسته در حضرت خديجه(سلام الله عليها) اشاره فرمود. يکي از اين ويژگي‌ها که فقط و فقط مختص حضرت خديجه(سلام الله عليها) است سبقت در ايمان است.[2] در آن عصر که تاريکي محض بود و جهالت و بطالت سايه‌افکن بود و هيچ روزنه‌اي از اميد و نورانيت وجود نداشت. واقعاً اگر ما بخواهيم جاهليت جهلاي عصر جاهلي آن زمان حجاز را ببينيم، بت‌پرستي و جنبه‌هاي شرک، الحاد، کفر و از آن طرف رذايل اخلاقي در نهايت سقوط و انحطاط بود. چه اعجازي از اين بالاتر که آن فضاي تاريک محض به اين جنبه‌هاي الهي روشن شد! وقتي رسول گرامي اسلام بارقه وحي را در آنجا به درخشش درآورد اول کسي که به او ايمان آورد حضرت خديجه(سلام الله عليها) بود. همه نه تنها در بادي کفر مي‌زيستند و نه تنها به کفر ايمان و اعتقاد داشتند، چون اين کفر و شرک به صورت يک سنّت و به صورت يک تعصّب پُر از جهل و جهالت و آميخته از قهر و کينه با آنها بود، شکافتن اين فضا يک هنر فوقالعاده مي‌خواست که حضرت خديجه(سلام الله عليها) اين هنر را نشان داد. به رغم همه مخالفت‌ها، همه برخوردها و همه جور طعنه‌ها و زخم زبان‌ها، اين بانوي مکرّمه ايستاد و رسول گرامي اسلام را در اين مسير سخت و دشوار همراهي کرد. اين همراهي براي رسول الله بسيار ارزشمند و پُر بها بود.

 يک زن ويژگي‌ها و شرايط خاص خودش را دارد و اين مي‌تواند محبوب همسرش باشد؛ اما آنچه خديجه را خديجه کرد و هيچ گاه رسول گرامي اسلام او را فراموش نکرد و در تمام حالات براي او نمونه‌اي بود که قابل مقايسه با همسران ديگر نمي‌دانست و تا حضرت خديجه(سلام الله عليها) زنده بود حضرت زن ديگري را اختيار نکرد، اين ويژگي‌های ممتاز و يگانه او که همواره اين براي همگان يک نمونه است و يک الگوست و لذا خداي عالم انسان‌هاي شايسته و زنان باايمان را الگوي همه مردان و زنان عالم معرفي مي‌کند. روحش شاد و همراه و همسفر همسفرش و همسرش رسول گرامي اسلام او از اين دعاهاي روز دهم ماه مبارک رمضان برخوردار است، او «فائز لدي الله» است او مقرّب پيشگاه پروردگار است. به روح مطهّره حضرت خديجه(سلام الله عليها) صلواتي اهدا بفرماييد.

آنچه موضوع بحث ما در اين روزهاست به عنوان «ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي» است. اين ماه مي‌تواند جامعه را تطهير کند، نظام اجتماعي و نظام فرهنگي و تعاملات بين افراد و آحاد جامعه را اصلاح کند تصحيح کند. ما هيچ تغييري را نمي‌توانيم در اين فضا داشته باشيم نه از راه انتساب و نه از راه انتخاب! اگر بناست تغييري حاصل بشود از اين دو راه است و اين نه از راه انتخاب و نه از راه انتساب! اگر بناست تغييري حاصل بشود شستشويي است و تحوّلي است که از جايگاه ماه مبارک رمضان ممکن است اتفاق بيفتد. درست است که نسبت به افراد و آحاد جامعه اين ماه، طهور است، تمحيص است، باعث خلاص شدن و رهايي جان است که در آغازين فصل‌هاي اين ماه ما با اين جمله‌ها آشنا هستيم که جان‌هاي ما و نفوس ما در گرو گناهان است «فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم‏»؛[3] به ما گفتند که اين جانتان را و اين نفس خودتان را که در گرو گناهان و آثام و ذنوب و تبهکاري‌هاي انساني است به وسيله استغفار مي‌توانيد اين نفس را آزاد کنيد «فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم‏».

اما عرض شد که ما اگر بخواهيم به اين حيات اجتماعي شايسته به برکت ماه رمضان برسيم بايد يک سلسله امکاناتي و استعداداتي را در جامعه ايجاد کنيم تا اين زمينه‌اي براي نورانيت و درخشش اين ماه در دل و جان انساني بشود. تا انسان خود را نشناسد قطعاً آن هدف و غايت و مقصد خودش را نخواهد شناخت. بله! همگان بر اين اعتراف دارند که انسان بدون هدف يک موجود سرگشته و حيران و ضال و گمراه است، اين درست است و ترديدي در آن نيست؛ اما هدف و غايت انساني چيست جاي سؤال و پرسش است و هيچ منبعي نمي‌تواند اين سؤال و پرسش را پاسخ درخور و شايسته بدهد مگر منبع وحي زيرا وحي است که آغاز و انجام انسان را مي‌شناسد، به هويت او آگاه است، به ماهيت و چيستي او، به آنچه در توان و امکان او به لحاظ ادراکات و تحريکات وجود دارد را مي‌شناسد؛ نفس را مي‌شناسد بدن را مي‌شناسد عقل را مي‌شناسد قلب را مي‌شناسد هماهنگي و انسجام اين حقيقت را مي‌شناسد، آن‌گاه مي‌تواند براي اين موجود به نام انسان هدف و غايتي مشخص کند.

به عرض حضار گران‌قدر رسيد که يک جنگ دروني براي همه انسان‌ها هست که اگر انسان در اين جنگ آن بخش اصيل آن غالب و قاهر شد البته اين انسان موفق است و کامياب و رستگار و اما اگر چنين فرصتي اتفاق نيفتاد و برعکس شد و آنکه در حقيقت فرع است و ظلّ است بر اصل و آن اصل غالب آمد، آن‌گاه اين شکست و اين افتضاح براي انسان خواهد بود. اين جنگ را به عنوان «جنگ عقل و نفس» در جلسه قبل بيان کرديم. الآن مي‌خواهيم راجع به آن توضيحي بدهيم و راجع به رام شدن نفس در مقابل عقل هم مطالبي عرض بشود.

 نکته ديگري هم وجود دارد و آن عبارت است از جنگ ديگري که در حوزه نفس انساني وجود دارد به نام جنگ عقل و قلب يا بعضاً به عنوان عقل و عشق مطرح مي‌کند حالا اين ـ إن‌شاءالله ـ براي جلسه‌اي ديگر. اين جنگ آيا براي هميشه جنگ است براي هميشه نزاع و کشمکش و تباغض است، يا خداي عالم اين دو توان را به گونه‌اي کنار هم جمع مي‌کند که اين دو بتواند در مسير راهيابي به کمال و هدف انساني برآيند؟ عرض شد که عقل از خدا نمايندگي مي‌کند و نفس هم از طبيعت فرمان مي‌برد. نفس، طاغوتي را سرکشي را طغيان را تعدي و تجاوز را ظلم و بيدادگري را مي‌طلبد و عقل، عدل را فضايل اخلاقي را اخلاق و تقوا را ايمان و وارستگي را و نهايتاً توحيد را؛ اين دو دو قطب مخالف‌ هستند که نفس از يکي از آنها نمايندگي مي‌کند که از جريان طبيعت است از رذايل است بدي‌هاست اعمال ناصالح و ناشايست است و عقل هم از ديگري نمايندگي مي‌کند از خدا، خواسته‌هاي الهي و اراده تشريعي و نظاير آن.

اين توضيح هم لازم است که عقل و نفس به جنگ هم مي‌خواهيم که بيايند منظور اين است که نفس به جنگ عقل مي‌رود نه اينکه عقل به جنگ نفس بيايد، چرا؟ چون جاهل با عالم مي‌جنگد، عالم که با جاهل نمي‌جنگد. عالم اين است که اين جاهل را رام کند عاقل کند سر راه بياورد و او را هدايت کند. جنگ بين عقل و جهل اين‌گونه نيست که عقل بخواهد مثلاً در مقابل جهل ستيز بکند، بلکه عقل مي‌خواهد نفس را رام بکند او را به اهدافش آشنا بکند او را از سرکشي و طغيان و تعدي در بياورد و مطيع حق و عدل بکند. نفس چون محجوب است با عقل در ستيز است؛ همان‌گونه که عقل چون محجوب است با قلب و عشق در ستيز است. جنگ بين عقل و عشق اين نيست که عقل هم نسبت به عشق تعدي و تعرض بخواهد بکند، عشق و قلب هم بخواهد نسبت به عقل تعدي بکند. عشق که محجوب نيست، عقل محجوب است در مقابل عشق و چون عقل در مقابل عشق محجوب است گردن نمي‌نهد فرمان نمي‌برد اطاعت نمي‌کند، بلکه طغيانگري مي‌کند. نفس در مقابل عقل هم همين‌طور است، اينها اين‌طور نيست که هر دو به جدال همديگر بروند به معناي اينکه عقل بخواهد نفس را از بين ببرد، بلکه عقل مي‌خواهد نفس را مطيع و رام خردمندي و رستگاري کند.

 اين مطلب بايد روشن بشود آن که محجوب است او در ستيز و جدال و جنگ هست. نفس در مقابل عقل محجوب است و چون محجوب است مستور است حقائق را آن‌گونه که هست نمي‌بيند، دچار غضب و غيظ مي‌شود و طغيان مي‌کند و اهل تعدي و تجاوز مي‌شود. عقل هم در مقابل عشق، عقل چون محجوب است مستور است قدرت شناخت حقائق را «علي نحو الشهود» ندارد در مقابل عشق تمکين نمي‌کند، سر فرود نمي‌آورد خاضع نيست و لذا از اينجا جنگ بين عقل و عشق است و إلا عشق که با عقل سر ستيز ندارد، عشق مي‌خواهد عقل را رام کند او را به حقايق برتر آشنا کند او را در مسير عبوديتي که خود مي‌داند و مي‌بيند قرار بدهد و لذا آن عقلي که در مسير عشق درآمد با همه وجود از عشق فرمان مي‌برد و آن نفسي که فهميد عقل چيست و چگونه براي هدايت بايد اين نفس را زمام‌داري کند و امارت داشته باشد اين تمکين خواهد کرد.

چه زيبا و چه والا و چه ارزشمند بيان مولايمان آقا امير المؤمنين آقا علي بن ابيطالب است! وقتي مي‌فرمايد: «وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام‏»[4] والد بزرگوار حضرت آيت  الله جوادي آملي در کنار اين عبارت‌ها و اين کلمات فوق العاده با حدّت و شدّت با دقت و رعايت همه جوانب حرکت مي‌کند. شما ببينيد در بين همه بزرگان و سخن‌شناسان اين جمله «وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام‏» را که از کلمات علي بن ابيطالب(عليه السلام) هست آيت الله جوادي چگونه به ميدان آوردند و چگونه اين را تحليل کردند؟ علي بن ابيطالب(عليه السلام) مي‌فرمايد ما فرمانروايان کلام هستيم، کلام در مشت ما است، ما هر طور که بخواهيم کلام را در خدمت مي‌گيريم «وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام‏» حرف فراوان است مطلب فراوان است؛ اما به اين راحتي به اين زيبايي به اين شفافيت و صراحت با اين بلاغت و فصاحت، کلام گفتن جز از امرای کلام برنمي‌آيد. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه مي‌فرمايد که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[5] ببينيد چقدر فرمايش زيبا و متين است و چه مطلب عميقي را حضرت در ساده‌ترين و صريح‌ترين و در عين حال جامع‌ترين کلمات جمع کرده، کوتاه، گويا رسا، شيوا «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»؛ چه بسا عقل‌هاي فراواني که امير هستند؛ اما تحت هوي و هوس به اسارت درآمده‌اند؛ يعني چه؟ يعني در اين جنگ بين نفس و عقل هر چه عقل مي‌گويد اين نفس فرمان نمي‌برد چون نفس قواي جسماني فراواني دارد حواسّ او در اختيار اوست، لذايذ، کامجويي‌ها و امثال آن فراوان است و تصرف در اين مسائل مادي اين نفس را سرکش مي‌کند و از تبعيت عقل مي‌آيد بيرون بلکه اين تعدي و طغيان به حدي مي‌شود که بر عقل سوار مي‌شود و عقل را به اسارت مي‌گيرد «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».

هين کژ و راست مي‌روي باز چه خورده‌اي بگو ٭٭٭ مست و خراب مي‌روي خانه به خانه کو به کو[6]

 اين عقل به نفس خطاب مي‌کند اين طرف و آن طرف مي‌روي، چپ و راست مي‌روي مست و خراب مي‌روي، چرا سر راه نيستي؟!

 هين کژ و راست مي‌روي باز چه خورده‌اي بگو ٭٭٭ مست و خراب مي‌روي خانه به خانه کو به کو

با که حريف بوده‌اي بوسه ز که ربوده‌اي ٭٭٭ زلف که را گشوده‌اي حلقه به حلقه مو به مو

دقيقاً عقل مي‌فهمد که نفس کجا مي‌رود و چه لذت‌هاي را دنبال مي‌کند چه کامجويي‌هايي را دارد

با که حريف بوده‌اي بوسه ز که ربوده‌اي ٭٭٭ زلف که را گشوده‌اي حلقه به حلقه مو به مو

راست بگو به جان تو اي دل و جانم آن تو ٭٭٭ اي همچو شيشه‌ام خورده ميت کدو کدو

راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن ٭٭٭ چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو[7]

اين نسبت بين عقل و نفس است، نفس سرکشي مي‌کند نفس طغيان مي‌کند نفس به دنبال خواسته‌ها و مطامع دنيايي است، لذت‌هايي را از اين طرف و آن طرف دنبال مي‌کند و عقل لحظه به لحظه او را دنبال و تعقيب مي‌کند مي‌گويد من عاشق تو هستم. عقل عاشق نفس است عقل نمي‌خواهد نفس ـ خداي ناکرده ـ بسوزد جهنمي بشود سر از طغيان و طاغوتي دربياورد. شما ببينيد اگر سوزني به دست بخورد و دست يک مقدار زخمي و جراحت بردارد همه وجود انسان مي‌آيد تا اين زخم را ترميم بکند، چرا؟ چون دوست دارد دارد اين نفس اين بدن را دوست دارد اين عقل اين نفس را دوست دارد نمي‌خواهد اين نفس نگران بشود نمي‌خواهد اين نفس دچار سرگشتي حيران بشود. مي‌گويد

راست بگو به جان تو اي دل و جانم آن تو ٭٭٭ اي دل همچو شيشه‌ام خورده ميت کدو کدو

«راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن» من عاشق تو هستم تو خودت را از من نهان نکن اين طرف و آن طرف نرو!

با که حريف بوده‌اي بوسه ز که ربوده‌اي ٭٭٭ زلف که را گشوده‌اي حلقه به حلقه مو به مو

اين نسبت بين عقل و نفس را وقتي اين ادبا و شعرا به اين صحنه درمي‌آورند، مي‌خواهند بگويند که عقل با نفس جنگي ندارد عقل عاشق نفس است، عقل مي‌خواهد اين نفس را سر راه بياورد؛ از اين طرف و آن طرف کامجويي‌هاي ناروا نداشته باشد، از حلال خدا دور نشود و به حرام خودش را نزديک نکند:

با که حريف بوده‌اي بوسه ز که ربوده‌اي ٭٭٭ زلف که را گشوده‌اي حلقه به حلقه مو به مو

يعني من دقيقاً مي‌دانم تو کجا هستي چه کار مي‌کني چه طور کام‌رواي‌هايي داري؛ اما بدان که من عاشق تو هستم!

«راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن» با تو من دشمني ندارم تو مورد علاقه من هستي. بعد مي‌گويد من مي‌خواهم تو را شستشو بدهم «چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو» من مي‌خواهم تو را تطهير بکنم، اين عقل است که نفس را تطهير مي‌کند «چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو» تو را پاک بکنم. اين يک طرف.

پس نفس سرکشي دارد طغيانگري دارد ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي[8] اين سرکشي براي نفس هست ولي عقل او را رها نمي‌کند تا اين عقل اسير نشود حرف خودش را مي‌زند. اينکه مي‌گويند کنار هر گناهي يک استغفاري، کنار هر امر ناصوابي يک طلب مغفرت و آمرزشي براي اينکه اين طغيان زياد نشود. يک وقت مثلاً يک پسر يا دختري نسبت به مادرشان احياناً اهانتي مي‌کنند يک توهيني، زود بايد خودشان جبران کنند و إلا اگر ـ خداي ناکرده ـ اين اضافه بشود اضافه بشود کلّ جريان مادر و پدر زير سؤال مي‌رود. اگر کسي خطايي کرد خلافي کرد، چرا گفتند زود استغفار کنيد چون استغفار نفس را از اين درگير بودن آزاد مي‌کند «فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم‏» استغفار در نظام ايماني ما نقش آب در نظام طبيعت را دارد؛ همان‌گونه که آب شستشو مي‌دهد، استغفار هم شستشو مي‌دهد.

 حالا اگر نفس آمد و اين وضعيت را درک کرد اين خطاب و عتاب‌هاي تُند عقل را که اين‌طوري دارد مهربانانه هم سخن مي‌گويد «راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن» من عاشق تو هستم چرا با من مخالفت مي‌کني؟! نسبت خودش را اين‌طور عاشقانه با نفس دارد نشان مي‌دهد. بعد مي‌گويد حالا اگر نفس آمد و تمکين کرد و پذيرفت «گفتمش اي رسول جان اي سبب نزول جان» يعني نفس وقتي مي‌خواهد رام بشود و بفهمد که تحت فرماندهي عقل دارد قرار مي‌گيرد، چه برخورد زيبايي مي‌کند! آن چيزي که الآن ما به دنبال آن هستيم اين است که اين امري که به ظاهر خداي عالم به عنوان يک جدال و جنگ قرار داد، خود خدا هم راه براي اين صلح را در درون هستي انسان تعبيه کرده است؛ اين نيست که انسان را با يک جدال و يک جنگ هميشگي رها کرده باشد و بگويد اي انسان بجنگ! نه گفت اين دو‌تا قضيه را در تو هستند: نفس هست، راه خودش را به طبيعت مي‌برد؛ عقل هست، مسير خودش را به فطرت مي‌کشد، اين يکي به سمت دنيا و ديگري به سمت آخرت اين دو هستند اما تو اي عقل مي‌داني و مي‌تواني اگر امارت کني و امير باشي، اين نفس را نه اينکه تعطيل کني بلکه تعديل کني و اين نفس را رام کني و خوشا به حال آن عقلي که توانست نفس را رام بکند! آفرين به اين عقل! آن‌وقت پَر مي‌کشد، آن‌وقت به آسمان‌ها مي‌رود، آن‌وقت شراره‌هاي آسماني را در دل و جانش در مي‌کشد بدون اينکه کمترين مزاحمي داشته باشد. اين مزاحم عقل، نفس است و وقتي نفس خود را تابع عقل کرد عقل مزاحمتي ندارد، شب و روز در پرواز است.

 ببينيد وقتي انسان خوابيد تا خواب او مقداري سنگين شد روح بلند مي‌شود مي‌رود؛ لذا مي‌گويند کمتر بخوريد کمتر دغدغه داشته باشيد کمتر به خودتان استرس و فشار عصبي وارد کنيد، اينها نمي‌گذارد نفس آزاد بشود و رها بشود و به جاي خودش برود، چون انسان که از اين سوي نيست

من به خود نآمدم اينجا که به خود باز روم ٭٭٭ آنکه آورد مرا باز برد در وطنم

ما که از خودمان نيامديم ما را آوردند «آنکه آورد مرا باز برد در وطنم» آنکه مرا به اين عالم آورد او دوباره ما را مي‌برد.

مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک ٭٭٭ چند روزي قفسي ساخته‌اند از بدنم[9]

بنابراين اين چيزي که الآن زمينگير کرده عقل انسان را و قلب انسان را و اجازه پرواز نمي‌دهد نفس است. اين خواسته‌ها، اين تمايلات، اين علايق، اين کامجويي‌هايي دنيوي، اين لذت‌گرا‌ي‌هاي دنيوي، اينها اجازه نمي‌دهد که اين عقل و قلب پرواز کنند و به سمت ملکوت حرکت کنند. چرا آنهايي که چنين شرايط مهيايي دارند هميشه در حال پرواز هستند، هميشه در ملکوت هستند و سيري سبحاني دارند با فرشته‌ها هم‌سخن هستند با آنها هم‌کلام هستند جليس فرشته‌ها و صحيب و هم‌صحبت با فرشته‌ها هستند؟ چون درگيري ندارند. آن کسي که به يک نان جويي خودش را راضي کرده نه دغدغه خانه دارد نه دغدغه‌هاي مقام و مال و مکنت و امثال آن، اين نفس آماده پرواز است چون ذاتاً که آن طرفي است.

من به خود نآمدم اينجا که به خود باز روم ٭٭٭ آنکه آورد مرا باز برد در وطنم[10]

اينجا مي‌گويد اين نفس در مقابل عقل وقتي مي‌خواهد بپذيرد و فرمان آن را اطاعت کند:

گفتمش اي رسول جان اي سبب نزول جان ٭٭٭ ز آنک تو خورده‌اي بده چند عتاب و گفتگو[11]

حالا نفس به عقل مي‌گويد که بسيار خوب! حالا من اگر بخواهم فرمان تو را ببرم تو هميشه داري مرا ملامت مي‌کني اين کار را نکن آن کار را نکن، آن کار را بکن آن کار را بکن، پس من چه کار بکنم؟! چيزي به من بده که من آرام شوم

گفتمش اي رسول جان اي سبب نزول جان ٭٭٭ ز آنک تو خورده‌اي بده چند عتاب و گفتگو

«گفت شراره‌اي از آن» حالا عقل دارد کم‌کم اين نفس را رام مي‌کند:

گفت شراره‌اي از آن گر ببري سوي دهان ٭٭٭ حلق و دهان بسوزدت بانگ زنی گلو گلو[12]

اگر کسي در مقابل عقل بخواهد تمکين بکند و بپذيرد بايد اين‌گونه عمل بکند. عقل چه مي‌گويد؟ مي‌گويد آنچه را که براي توست من به اندازه تو به شما مي‌دهم، اين‌طور فکر نکن که حقايقي که در جهان غيب هست و عقل و قلب مي‌توانند داشته باشند تو اي نفس هم مي‌تواني داشته باشي. نفس به اندازه خودش بايد طعام بگيرد به او مي‌گويد که:

شراره‌اي از آن گر ببري سوي دهان ٭٭٭ حلق و گلو بسوزدت بانک زني گلو گلو

من نمي‌توانم طاقت بياورم! يک مقدار شراره يعني يک تکه، اينکه مي‌گويند اگر تکه‌اي از بهشت و نور بهشت بيايد اينجا کلّ عالم دنيا را روشن مي‌کند يا اگر شراره‌اي از جهنم ـ معاذالله ـ بيايد بخش وسيعي را در حقيقت در مي‌نوردد چون آتش دنيايي که نيست، آن آتش اخروي آتش مثالي است و اين آتش مثالي که مثال زدني نيست در نشئه طبيعت گفت:

شراره‌اي از آن گر ببري سوي دهان ٭٭٭ حلق و گلو بسوزدت بانک زني گلو گلو

لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا» چقدر زيبا مي‌گويد! «لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا» اين‌طور نيست که هر آنچه به قلب مي‌دهند به عقل بدهند و هر آنچه را که به عقل مي‌دهند به نفس بدهند، اينها در حقيقت در سلسله وجودي‌اند و هر يک در مرتبه‌اي هستند .

حالا ـ إن‌شاءالله ـ بحث رام شدن نفس در مقابل عقل و اين جنگ به صلح درآمدن و اين يوسف به کنعان بازگشتن، آن‌گاه است که جان و حقيقت انسان را به گونه ديگر متحول مي‌کند. چه زيبا! آنچه را که قرآن کريم و بيانات معصومين که اصل و مبدأ هستند، اگر اين عارفان و نامداران عرصه حکمت و عرفان اين‌گونه زيبا سروده‌اند و معنا کرده‌اند، اينها همه و همه سر سفره قرآن و عترت نشسته‌اند. نسبت بين اينها را که آيات فراواني تشريح و تبيين مي‌کند را در حقيقت مي‌توان در اين اشعار و ابياتي که ملاحظه فرموديد ملاحظه بکنيد و اينها نمايان بشوند. آن که هدف و مقصد است اين است که اين جنگ دروني به صلح مبدل بشود و وقتي اين جنگ از جدال و مخاصمه به محبت و دوستي و صلح آرميد اين صلح باعث مي‌شود که نفس و حقيقت انسانی رام بشود و در خدمت عقل و قلب قرار بگيرد و آن‌گاه آرامش و آسايش حقيقي براي انسان خواهد بود؛ وگرنه عقل مي‌ماند، نفس در طغيان و سرکشي‌اش خضوع مي‌کند به گونه‌اي که خداي عالم در جواب مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[13] اگر از آن طرف عقل در اسارت قرار بگيرد، اين نفس در خوض و در غمرات بودنش خاضع است و ذليل مي‌شود و اگر عقل قاطع شد قاهر شد غالب شد و نفس را به خدمت گرفت آن‌گاه عقل نفس را با خود مي‌برد، تن را با خود مي‌برد و در مسير طيران خود همه را منتفع مي‌کند؛ البته هر کدام به اندازه خود «لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا» هر کدام از خورندگان؛ بدن، نفس، قلب، عقل و روح، آن حقيقت و سويداي وجود انساني هر کدام از اينها به اندازه خودشان از خدا، از فيوضات الهي و از اسما و صفات الهي مأکول‌ و مشروب‌ هستند و هر کدام اگر قائل بشوند به اندازه وجودي خودشان، طغياني در کار نخواهد بود. اميدواريم که خداي عالم راه و رسم زندگي صحيح، آشنايي به منطق زندگي صحيح را که بر اساس وحي به ما مي‌آموزد همه ما را آشنا و موفق به عمل آنها بفرمايد و از بدي‌ها و زشتي‌ها و طلاح و فساد همه ما را نجات عنايت بفرمايد!

 «نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»

بار الها از فيوضات اين ماه عزيز و اين روز عزيز دعاهاي ارزشمند آن، همه ما جامعه ما نظام ما کشور ما آحاد امت اسلام را بهره‌مند بفرما!

 از بدي‌ها از فجايع از فحشا از هر آنچه ناصواب است خدايا جامعه ما و آحاد ما را نجات عنايت بفرما!

 قلب ما را با حقايق قرآني بيش از پيش آشنا بفرما!

دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!

 زيارت قبر مطهّر رسول الله، زيارت حقيقی، عارفانه، حکيمانه از قبر مطهر رسول الله و عتبات عاليات خدايا نصيب همه ما در دنيا و بهره‌مندي از شفاعت آنها را در آخرت نصيب همه ما بفرما!

بار الها آنچه خير و صلاح ماست و رضايت تو در آن است به برکت اين ماه به همه ما مرحمت بفرما!

 امت اسلام را مقضي المرام و حوايج مشروعه‌شان را برآورده به خير بفرما!

 مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

خدايا کشور ما را نظام ما را مملکت ما را حوزه‌هاي علميه دانشگاه‌ها جوانان دختران و پسران و همه کساني که در مسير اعتلاي دين و نظام اسلامی تلاش صادقانه دارند مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات ارواح طيبه شهدا روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليا محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»



[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‌1، ص276.

[2]. ر. ک: الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص119؛ « .. خَدِيجَةُ سَابِقَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ إِلَي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِه‏ ...».

[3]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص296.

[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت233.

[5]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[6].  مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2154.

[7]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2154.

[8]. سوره علق، آيات 6و7.

[9]. اشعار منسوب به مولانا.

[10]. اشعار منسوب به مولانا.

[11]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2154.

[12]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره2154.

[13]. سوره انعام، آيه91.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب