28 05 2019 313277 شناسه:

ماه مبارک رمضان و حیات اجتماعی (جلسه هجدهم)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحِيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْانشْاءِ وَ الْأَحْيَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لَا يَنْسَی مَنْ ذَكَرَهُ وَ لَا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لَا يُخَيِّبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لَا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاه ‏وَ صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبی الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرّءُ إِلَي اللَّه».

روز بيست و دوم ماه عزيز و گرانقدر رمضان است و خدا را شاکريم که توفيق درک اين ماه و فضايل و مناقب و ويژگي‌هاي ممتاز اين ماه را در شب و روز، در افطار و سحر به ما مرحمت فرمود و دعاهاي هر روز هم نشان فيض برتر است. يکي از فرازهاي دعاي امروز که روز بيست و دوم ماه مبارک رمضان است، اين است که خدايا بهره‌مندي از متن واقع و آن بحبوحات جنت و بهشت خود را نصيب من بفرما! اين سعادت يک مغزا و مخّي دارد و حاشيه‌اي، آدم اگر به آن متن و به آن اصل و اساس راه پيدا بکند، طبعاً از جنبه‌هاي ديگر بهره‌مند است و آسيب کمتري به او مي‌رسد. آنهايي که لب مرز حرکت مي‌کنند همواره در معرض آسيب و آفت هستند؛ اما آنهايي که در متن سعادت حرکت مي‌کنند و باورها را مستحکم و بنياني مرصوص براي آن ايجاد مي‌کنند، بهره‌مندتر هستند. اميدواريم که خداي عالم اين ماه را براي همگان، جمع حاضر، برادران و خواهران سراسر خير و رحمت مغفرت و رضوان قرار بدهد و ما را از فيوضات اين ماه به صورت مضاعف بهره‌مند بگرداند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

خوان و سفره گسترده کرامت الهي به نام ماه مبارک رمضان در شُرف اتمام است. ما بايد با همه وجود همان‌طوري که اشاره فرمودند شب بيست و سوم ماه مبارک رمضان موقعيتي استثنايي و ويژه دارد. در شب‌هاي ديگر مقدمات ليله قدر فراهم هست؛ اما در نهايت در شب بيست و سوم طبق روايات امضا مي‌شود. آن حقيقت ليله قدر مراتب و درجاتي دارد که در درجه نهايي شب بيست و سوم وضعيت مشخص مي‌شود.

 ما يک ليله قدري داريم که در نظام الهي مطرح است، يک ليله قدري داريم که در نظام دنيايي و بشري مطرح است. آن ليله قدري که در نظام الهي مطرح است با آن ليله قدري که در نظام بشري مطرح است، متفاوت است. ما ممکن است بگوييم که شب قدر و شب در اصطلاح ما يک شب است؛ اما گاهي اوقات ما مي‌بينيم که در روايات آمده است شب نيمه ماه عزيز شعبان شب قدر است يا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شب قدر است يا شب بيست و يکم ماه مبارک رمضان شب قدر است يا شب بيست و سوم يا شب بيست و هفتم اين سرّش در اين است که يک ليله قدري «عند الله» مطرح است و يک ظهور ليله قدري است که در نزد نظام طبيعت و جامعه بشري و ايماني مطرح است. هر کدام از اين شب‌هايي که به نوعي انتساب به شب قدر دارند برخورداري و بهره‌مندي از آن ليله قدري که در پيشگاه خداست، نشانگر آيت آن ليله هستند، چون مستحضريد که آنچه در نزد پروردگار عالم است با آنچه در نزد ماست، متفاوت است؛ مثلاً ما يک روز داريم در مقابل شب که اين روز در مقابل شب حالا يا مساوي است، دوازده ساعت است يا با اختلاف، اما يک روز هم داريم به نام روز قيامت که ﴿كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[1] اين روز پنجاه هزار سال است، در قرآن خداي عالم مي‌فرمايد که ﴿كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛ پنجاه هزار سال است، حالا برخي‌ها مي‌گويند که در حقيقت مواقفي وجود دارد، پنجاه موقف وجود دارد و هر موقفي هم هزار سال طول مي‌کشد، مي‌شود پنجاه هزار سال، وقتي اين آيه نازل شد يکي از اصحاب به رسول الله عرض کرد: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؛ چقدر اين روز طولاني است، پنجاه هزار سال؟ فرمود براي انسان مؤمن به اندازه يک نماز دو رکعتي زمان مي‌برد.[2] آن کسي که در دنيا اين پنجاه موقف از مواقف سخت و دشوار را به درستي مديريت کرد و توانست خود را در مقابل اين مواقف با قدرت و قوّت ايماني بر اينها فائق بيايد، اين انسان کارش دشوار نيست و به آساني از آن عبور خواهد کرد. وقتي سؤال کردند يا رسول الله «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؛ اين روز چقدر روز طولاني است؟ فرمود اين روز براي انسان‌هاي مؤمن شايسته به اندازه يک نماز دو رکعتي زمان مي‌برد.

روزگاري که در بحث قيامت هست يا «عند الله» مطرح است، کاملاً متفاوت است. همان روز قيامت براي عده‌اي شب است، براي عده‌اي روز است. همان روز قيامت براي عده‌اي تلخ‌ترين وضعيت را دارد، براي عده‌اي شيرين‌ترين وضعيت را دارد. اين‌طور نيست که مثل روزِ دنيا باشد يا مثل شبِ دنيا باشد که يکسان باشد در اين رابطه، بلکه آنجا بر اساس يک نظام و بنياني ديگر اداره مي‌شود و راهبري مي‌شود. نمي‌شود آنچه «عند الله» هست را با آنچه در نزد بشر است، يکسان دانست، هيچ چيزي از آن مساوي نيست. ما يک بهشتي داريم از آن به عنوان مثلاً بهشت زميني ياد مي‌کنيم. حالا اين بهشت زميني چيست؟ يک مقدار درخت و يک مقدار آب و يک مقدار هواي خوب و اينها مثلاً بهشت زميني است؛ اما اگر پيامبر گرامي اسلام از خداي عالم اين آيات را نقل مي‌کند که ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؛[3] مَثلِ آن بهشتي که به انسان‌هاي با تقوا وعده داده شده است، مَثلش اين است که مثلاً اگر يک بالشتي به شما مي‌دهند: ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[4] آن زيره‌اش و به اصطلاح آسترش از ابريشم است، تازه اين مَثل است نه اينکه بهشت خدا مثل ما باشد ما مي‌گوييم اين بهشت روي زمين است، اين حرف‌ها نيست، بهشت اينجا با کرم ابريشم و با زنبور عسل تأمين مي‌شود؛ اما بهشت آنجا با نماز و روزه و رمضان تأمين مي‌شود مگر قابل مقايسه است؟! ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ به خاطر اينکه شما ذهنيتي پيدا بکنيد به اين مي‌گوييم: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[5] اين غربي‌ها مي‌گويند که ما هميشه اين ﴿تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را داريم، اشجار را که داريم، پس چه تفاوتي دارد؟ اين حور و قصور هم که مثلاً هستند، اينها فکر مي‌کنند که آنچه در نزد انسان و بشر است با آنچه در نزد پروردگار عالم است، يکسان است. با چه ذهنيتي خدا مي‌خواهد با ما صحبت بکند، براي ما شيرين‌ترين شيريني در نظام طبيعت چيست؟ مثلاً به ذهن مي‌آيد که عسل است يا مثلاً اين لباس نرم و لطيف چيست؟ مي‌گوييم پرنيان است يا مثلاً ابريشم است يا حرير است که اينها البته اين سه تا اسم است براي يک چيز، اينها واقعاً همين است؟ مگر پرنيان و حرير و امثال آن اينها مربوط به طبيعت است؟ چون ذوق ما به اينها آشناست با اينها دلخوش هستيم، نشاني از اين مي‌دهند، اگر اين شير است شير که يک مقدار بماند که طعمش عوض مي‌شود؛ اما ﴿لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾؛[6] رنگش عوض نمي‌شود، طعمش عوض نمي‌شود، وعي و خستگي ندارد، آنجا جاي چُرت زدن نيست، جاي خستگي نيست، جاي خوابيدن نيست، آنجا نشاط نشاط ظهور اسما و اوصاف و کمالات الهي است، علم است، اراده است، حيات است يک فوق‌العاده است، اصلاً جا براي تصور نيست. شما مثلاً يک بدني داريد، اين بدن را شما گر بخواهيد جابهجا بکنيد، ببينيد که چقدر سخت است؟ يک مقدار هم آدم راه برود خسته مي‌شود و بايد استراحت بکند؛ ولي يک بدن به شما مي‌دهند که هم اکنون که اينجا هستيد مي‌خواهيد که در غرب عالم باشيد، آنجا حضور داريد. در شرق عالم باشيد، حضور داريد. جنوب باشيد؛ مثل آن بدني که در عالم رؤيا در اختيار شماست، آن بدني که در عالم رؤيا در اختيار شماست با اراده شما کار مي‌کند، اين‌طور نيست که آدم سختي داشته باشد و رنج و کسالت و اين حرف‌ها وجود ندارد اينها را با چه زباني مي‌شود گفت؟!

يکي از افراد در جنگ بدر دستگير شده بود يکي از اقوام رسول گرامي اسلام گفت آنکه مرا اسير کرد علي بن ابي‌طالب بود، ديگري هم همين‌طور، ديگري هم همين طور اينها گفتند هر کس مي‌آمد مي‌گفت که ما را علي بن ابي‌طالب دستگير کرد علي بن ابي‌طالب مگر يک نفر بيشتر است؟! خداي عالم فرشته‌ها را با صورت و سيماي علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) آورد تا هيبت علي در دل همه بنشيند، اين چهره، اين وجود مثالي، اين وجود نمونه‌اي که براي افراد هست؛ لذا اين قابل مقايسه نيست، قدر بدانيم و شب‌هاي قدر را گرامي بدانيم و نظام آفرينش را بر اساس قدر خداي عالم ساخته است: ﴿وَ إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏﴾،[7] اين يک آيه است؛ ولي عالمي در اين آيه نهفته است: ﴿إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ؛ يعني هيچ چيزي در عالم وجود ندارد، مگر اينکه چندين خزينه در نزد ما دارد، نه خزينه‌هاي مادي که تمام بشود: «لَا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ كَرَماً»؛[8] هر چه که خداي عالم عطا مي‌کند و مي‌بخشد باز اضافه است. شما ملاحظه بفرماييد يک معلم اگر مسئله علمي را براي صد تا شاگرد بگويد يا هزار تا شاگرد بگويد يا ده هزار تا شاگرد بگويد، اين مسئله کم مي‌شود؟! حقيقت مجرد که کم نمي‌شود، مادي است که کم مي‌شود. بعد خداي عالم به اين علم مي‌گويد: ﴿كُنْ فَيَكُون﴾[9] مي‌باشد، تمام شد و رفت. به اين علم مجردي که علم است و تهي شدني نيست، کم شدني نيست، بلکه فزوني پيدا مي‌کند، اگر يک معلم مسئله‌اي را به هزار تا دانش‌آموز بگويد کم مي‌شود يا اينکه اضافه مي‌شود؟ اين علم يک حقيقت مجردي است که افزون و اضافه‌گي در آن وجود دارد؛ لذا يک عالم ديگري ما در روبه‌رو و در پيش داريم.

شب بيست و سوم که به استناد روايات فراوان ما و روايات عزيز و گواراي ما اين احاديث چقدر ارزشمندند! چقدر نوراني هستند! چقدر اينها بايد محترم و گرامي باشند! ما اين احاديث را بايد ببوسيم بالاي سر بگذاريم. والد بزرگوار ما حضرت آيت الله جوادي آملي مي‌فرمودند ما اولين بار ديديم، فرمودند علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) وقتي کتاب بحار را براي ما تدريس مي‌کردند، اين کتاب بحار حديث را مثل کتاب قرآن مي‌بوسيدند. اين احاديث نوراني که معتبرند و قطعاً از امامان معصوم(سلام الله عليهم اجمعين) صادر شده‌اند، عِدل قرآن هستند. عترت عِدل قرآن است، اين احاديث به انسان جان مي‌دهد. يک سوره «قدر» داريم و اين يک عالم عترت ظهور کرده تا اين سوره «قدر» را براي ما تفسير کند، نشان بدهد؛ يعني چه که شب قدر فرشته‌ها نازل مي‌شوند؟ ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾[10] يا ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ[11] اين ﴿وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ که نشان تفخيم و تعظيم و تکبير اين شب قدر است، آن قدر عظمتي براي اين شب قائل است که مي‌فرمايد از هزار ماه بالاتر است!

بنابراين نظام عالم هستي بر قدر پايه‌ريزي شده است. اگر خداي عالم فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ يعني همه آنچه را که در نزد ماست، خزائني از آن در اختيار ماست و ما به اندازه لازم به اندازه‌اي که بشر به او نيازمند است به او داريم عطا مي‌کنيم.

 از ناحيه پروردگار عالم در مقام علت فاعلي و افاضه کمالات وجودي الآن خدا با تمام قامت ايستاده. ما خدا را براي ظهور رحمتش، براي ظهور رحمت در مقام فعل، در مقام ذات و اوصاف ذاتي هميشه خدا در حد بي‌نهايت هست؛ اما در مقاوم ظهور اين فعل و فيض رحمت از شب بيست و سوم ما بالاتر نمي‌بينيم؛ يعني آن فرصتي که خداي عالم در اختيار بشر قرار داده تا بتواند از اين فيض، حد أکمل و اکثر استفاده را ببرد، اين شب بيست و سوم است که بايد قدر بدانيم. ما بايد اين کاسه افتقار را و اين جام نياز و تمنّا را در شب قدر به اندازه‌اي وسيع بکنيم که براي أبدمان تأمين بشود، خيلي مهم است! آقايان استغفار را فراموش نکنيد! اين استغفار خيلي برکت دارد! آن کسي که در پيشگاه پروردگار عالم با حيثيت آمرزش مي‌آيد مي‌گويد خدايا من اشتباه کردم، لغزش داشتم، گناه و معصيت و عصيان داشتم، از تو طلب آمرزش مي‌کنم، اين آن قدر عظيم است که ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ مخصوصاً اگر انسان توجه داشته باشد، خود را در محضر پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) ببيند و ببرد خود را اول خدمت رسول گرامي اسلام، خود را در محضر آن پيغمبر و سيد الأنبيا و سيد المرسلين و از او بخواهد که يا رسول الله! شب شب قدر است براي من در پيشگاه خداي عالم طلب رحمت کن، طلب آمرزش کن! اگر عده‌اي آمدند خدمت رسول الله و به رسول الله عرض کردند يا رسول الله براي من از خداي عالم طلب آمرزش کن و به تعبير امروزي‌ها التماس دعا گفتند خدمت پيغمبر ﴿وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾[12] آن وقت پيامبر هم براي آنها استغفار کرد ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ واي! اگر خداي عالم با اين اسم بر انسان تجلي کند در شب قدر، چقدر ارزش دارد ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ﴾ اين «لام» لامِ تأکيد با دو تا صيغه ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً﴾؛ خدا تائب است، به بنده رجوع مي‌کند؛ اما در اين چهره وقتي پيامبر به ميدان آمد و پيامبر براي انسان طلب رحمت و آمرزش کرد، آن قدر خدا حبيبش را دوست دارد و اين «وجيه عند الله» در پيشگاه خدا محترم و عزيز است که اگر رسول الله براي انسان طلب آمرزش کند: ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾ اين فرصت براي ما هست، با تلاوت آيات الهي با اذکار و دعاها!

گاهي وقت‌ها مي‌گويند که خوابمان میآيد، بيايد. اين در روايات هست که حضرت زهرا(سلام الله عليها) اين آب کنار دستشان بود، دستان مبارک به آب مي‌زدند و اين آب را بر سر و صورت بچه‌ها مي‌پاشاندند که اين بچه‌ها بيدار باشند. اصل بيدار بودن يک فرهنگ است. احيا و شب‌زنده‌داري در اين ليالی خصوصاً ليله بيست و سوم ماه مبارک رمضان «وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَة»[13] چقدر اين دعاها شريف است! ديدم يکی از فرمايشات حاج آقا در شب قدر اين است که فرمودند که استغفار و مغفرت و اينها خوب است، اينها را داشته باشيد؛ ولي نگاهتان به آن مرتبه عالي‌تر باشد. آن همّت بلند، آن اراده وسيع! خيلي‌ها علمشان خوب است؛ اما همت کمي دارند، اراده کمي دارند. تسلّط بر قوّه واهمه، ما دشمن داريم؛ اما صد تا دشمن ديگر وهم به ما اضافه مي‌کند. اين قوه واهمه از اگر تحت کنترل در بيايد انسان سلطان است، انسان عقل است، انسان خردمند مي‌شود، آن که ما را بيچاره مي‌کند اين قوه وهم است، قوه متصرفه است؛ بزرگ مي‌کند، کوچک مي‌کند، سياه‌نمايي مي‌کند، سفيدنمايي مي‌کند. شيطان از چه راهي در ما نفوذ مي‌کند؟ شيطان به کدام بخش وجود ما حمله مي‌کند؟ به حس ما که حمله نمي‌کند، بلکه شيطان به قوه واهمه حمل مي‌کند و قوه واهمه در وجود ما گسترش پيدا مي‌کند، مي‌شود صد تا ديو و براي ما هراس ايجاد مي‌کند. مي‌شود صد تا دشمن يک عداوت کاذب ايجاد مي‌کند. اين قوه واهمه اگر کنترل بشود از خدا ما اينها را بخواهيم. امارت عقل را بخواهيم، فرمانروايي عقل را از خدا بخواهيم. عقل ما اسير هوي و هوس ماست، خواسته‌هاي نفساني ما، شهوت و غضب ما بر ما غالب است. اگر بتوانيم عقل را شب بيست و سوم ماه رمضان سر جايش بنشانيم که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[14] اين عقل از اسارت در‌بيايد امير بشود، نجات پيدا کرديم. و الا عقل خوب کار مي‌کند. عقل فرمانده ماست، سرباز خداست، عقل چراغ است، سراج درون وجود انسان است. ما کم فکر مي‌کنيم، کم تعقل مي‌کنيم، کم تفکر مي‌کنيم، نمي‌گذاريم اين عقل بيچاره يک مقدار جان بگيرد، يک مقدار توان بگيرد.

 در مسايل فکري وهم حاکم است. در مسايل تحريکي شهوت و غضب غالب است. من يک وقت اينجا عرض کردم ده درصد ما، يا حداکثر خيلي خيلي خوشبين باشيم پانزده درصد از ما از قوه عاقله داريم در کشور استفاده مي‌کنيم. در تمام سطوح اجتماعي فرهنگي سياسي خانوادگي تربيتي اخلاقي عقل کجا پيدا مي‌شود؟ بيشتر وهم است، بيشترش قوه واهمه است، آن به من اين‌طوري گفت من به او اين گونه گفتم. او را ديدي پارسال يا بيست سال قبل يادت هست که به من چه گفت؟ اگر اين‌طوري نمي‌گفت من اين کار را مي‌کردم. حالا که اين‌طوري گفته حالا من هميشه همين است! در مسايل خانوادگي همين است زن با شوهر بچه با پدر پدر با فرزند همه ما با وهم داريم زندگي مي‌کنيم.

 آقا مي‌فرمودند مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمودند اينها علما نيستند، اينها ظُنَنا هستند و همه بر اساس ظن و گمان دارند حرف مي‌زنند: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾[15] اين قرآن است؛ مي‌گويد نوع بشر بر اساس اين دو حرکت مي‌کنند، در بخش ادراکي ظن و گمان که وهم حضور دارد. در بخش تحريکي هويٰ و هوس ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، چه وقت عقل بيچاره بتواند حرف بزند؟ عقلي که تا حرف زد شهوت شمشير مي‌کشد، غضب نيزه مي‌آورد. اين کنار مي‌کشد بيچاره و مي‌گويد من حرفم را بگذار بزنم، حرف نزن ساکت باش! چه کسي به عقل اجازه فکر کردن و انديشيدن مي‌دهد؟ در آن خطبه‌هاي جمعه حاج آقا بارها و بارها مي‌فرمود عقل، عقل، عقل جامعه ما تا به عقل نيايد، موفق نخواهد شد.

 اين حديث نوراني شريف عزيز را همه بدانيم. در موقعي که امام زمان(عليه السلام) ظهور مي‌کند، طبق حديث روشن معتبر «وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَي رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم‏»؛[16] خداي عالم دست غيبي را روي سر همه انسان‌ها مي‌کشد و اين دست عقل را سرجايش مي‌نشاند. وقتي جامعه به عقلانيت رسيد، به رشد فکري رسيد، وهم و خيال را کنترل کرد، شهوت و غضب را سر جايشان نشاند، اين جامعه را به راحتي مي‌شود اداره کرد. اين جامعه غفلت زده که هشتاد و نود درصدش بر اساس وهم کار مي‌کند، مگر مي‌تواند اين کار را بکند؟!

يکي از مسايلي که در دوران حکومت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) بود، علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) وارث دين به غارت رفته شده بود. به هر حال آن قدر اين دين به غارت رفت، به اسارت رفت و آن قدر جامعه مندرس و فرسوده و مستهلک شده بود که آنها امانشان بريده شده بود، رفتند خليفه بکشند. خليفه مسلمين! شما به او اقتدا مي‌کرديد به عنوان خليفه رسول الله، «خليفة الله»، چطور حاضر شديد؟ چه کار کرد؟ آن قدر فساد و اختلاس‌ها و امثال آن گسترده شده بود در حکومت خليفه که احدي طاقت نداشت و اگر نبود موقعيت علي بن ابي‌طالب و حسنين قضيه خيلي بدتر از اينها بود. علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) از آبروي خود مايه گذاشت، براي اينکه صيانت دستگاه خلافت حفظ بشود. خيلي علي بن ابي‌طالب در اين رابطه سختي و دشواري تحمل کرد! خيلي‌ها مي‌خواستند بروند هر کاري بکنند؛ اما علي بن ابي‌طالب براي اينکه نظام خلافت را به گونه‌اي بتواند حفظ بکند موضع ديگري داشت. وارث حکومتي بود که از يک طرف قدرت شيطاني معاويه و عمروعاص تثبيت شده بود، مستقر بود. من چون يک کليپي امروز ديدم که برخي‌ها در باب حکومت حضرت علي(عليه السلام) سخناني دارند، بله! خود حضرت که در اوج عدالت است و عدالت از او منشأ مي‌گيرد، او پدر عدالت است، او مرکز و موطن عدالت است، به جاي خود محفوظ، ولي حکومتي را حضرت به ارث گرفت که اين حکومت به تعبير خود در نامه‌اي که به مالک اشتر نوشت، فرمود يا مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[17] دنيا را از اين دين بي‌انصاف‌ها مي‌گرفتند. يک جريان قرون وسطايي! همان‌گونه که کليسا وقتي افراط بکند مي‌رسد به قرون وسطيٰ و جامعه در حد قرون وسطايي ديگر به حد تمامش مي‌رسد و بنيان تفکر ديني را مي‌خواهد بر بکند، واقعاً به اينجا رسيده بودند.

علي بن ابي‌طالب از يک طرف با جريان اموي با قدرت نهايي اموي که مستقر شده بود، حکومتي به نام حکومت شام درست شده بود و دوباره جريان اموي کاملاً سر کار آمده بود، طوري نبود که مثلاً آدم احساس بکند که حالا يک وضعيت نه، بسيار بسيار سخت بود! علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) با يک اراده ديگري به ميدان آمد، گفت من غربال مي‌کنم، دنبال من نياييد! اگر کسي دنبال من بيايد، نمي‌تواند مرا تحمل بکند. فرمود من به صورت ديگر مي‌توانم کمکتان کنم: «إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ»؛[18] فرق من با شما اين است که شما مرا براي خودتان مي‌خواهيد، من مرد شما نيستم که براي شما کار کنم: «إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ» فرق من با شما اين است. شما دنبال کدام حاکم هستيد؟ دنبال کدام نوع بيعت هستيد؟ اگر اين‌طوري حاضر هستيد، من بيايم. نه همه آمدند بيعت کردند همه بيعت کردند؛ البته علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) نسبت به کساني که بيعت نکرد با کمال احترام و تکريم برخورد مي‌کرد. حکومت علوي به لحاظ شخص خود بي‌نظير است. آن کساني که با حضرت بيعت نکردند؛ مثل ديگران ريسمان نينداختند به گردنشان بياورند مسجد شمشير بالاي سر بگيرند که بيعت بکنند، گفتند بيعت نکردند.

بنابراين نگاه علي بن ابي‌طالب به مسئله حکومت يک نگاه دنيايي، يک نگاه سياسي، يک نگاه جريانی نيست که مثلاً بگوييم که بني‌اميه‌ هستند و بني‌هاشم‌ هستند و امثال آن، اين حرف‌ها نيست. بني‌هاشم که هيچ! برادرش عقيل هم اگر باشد برخورد علي بن ابي‌طالب برخورد قاطعانه است، اين آتش را مي‌آورد جلوي صورتش مي‌گويد آيا حاضري با من اين‌گونه برخورد بکنند. اين علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) وارث حکومتي شد که اين حکومت به تعبير خود آن حضرت در نهج البلاغه مثل يک لباس مندرس و کهنه‌اي شده بود که «كُلَّمَا حِيصَتْ‏ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَر»؛[19] يک طرف را مي‌گرفتي طرف ديگر پاره مي‌شد، چه کسي را بياورد؟ شاگرد نگذاشتند بپروراند به اصطلاح کادر و نيرو نداشت علي بن ابي‌طالب، اصحاب را که يکي پس از ديگري تار و مار کرده بودند، آن اباذر بود، آن بلال بود، هر کسي که به عنوان يار و وفادار حضرت بود به اين صورت بود. يک عده همانند زياد بن أبيه مانده بودند که حضرت بايد با اينها حکومتي را به اندازه کل خاورميانه بخواهد اداره بکند. حکومت آن موقع که حکومت عراق نبود. عراق يک پايگاه بود. کلّ خاورميانه را بايد که اداره مي‌کرد با چه کسي، با چه کساني، با چه نيرويي؟ اينها از دشواري‌ها و مشکلات بود واقعاً و علي بن ابي‌طالب خطري عظيم کرد و لذا اول گفت اگر اين‌طوري حاضر هستيد.

پنج شش ماه طول نکشيد اينها حقوق فلان مي‌گرفتند. گفتند که آقا اين بيت‌المال است بايد «علي السويه» تقسيم بشود؛ يعني چه که ما بگوييم سهميه داريم و فلان اين حرف‌ها چيست؟ آن وقتي که جنگ شده است رفتيد غنيمت گرفتيد، تمام شد، سهميه و حق اين چناني و امثال آن معنا ندارد. طلحه و زبير ديدند که فرقي بين اينها و ديگران نيست، آمدند چه گفتند، گفتند که تو ما را با ديگران يکسان مي‌گيري؟ گفت شما مگر فرقي داريد؟ الآن به عنوان اينکه يکي از اعضاي امت اسلامي هستيد، مگر فرقي مي‌کنيد؟ شما براي بهره‌مندي از بيت‌المال با ديگران چه فرقي مي‌کنيد؟ اگر جهاد رفتيد براي خدا بود يک، انفالي هم نصيب شما شد، آن هم حکم الهي بود، نوش جانتان گوارا باد! اما الآن اين افزودگي را براي چه بايد به شما بدهم؟ حاضر نشد، حاضر نشد، جنگ جمل را راه انداختند، جنگ جمل فلسفه‌اش همين است. حاضر نشد رانت‌کاري بکند، حاضر نشد ارتباط‌هاي ناصواب گذشته را تکرار بکند. فرمود اين خلاف عدالت است، خلاف حقانيت است. عده‌اي حاضر نيستند آنهايي که يک مقدار بهره‌مند بودند از رانت‌هاي آن چناني اموي و از دستگاه عثماني راضي نبودند؛ لذا همين‌ها آمدند و جريان جنگ جمل را راه انداختند، اينها ناکث هستند؛ عهدشکن هستند. تو با علي بن ابي‌طالب حالا عهد ولايي نمي‌گوييم بستي، عهد سياسي که بستي، دست دادي پيمان بستي، آيا علي بن ابي‌طالب نکث عهد کرد و نقض عهد کرد يا تو با دنبال آن برنامه‌هاي ناصواب گذشته؟

 به علي بن ابي‌طالب فرمود من اگر در کابين زن‌ها رفته باشد، برمي‌گردانم. اين عدالت را هيچ کسی حاضر نيست تحمل کند، کسي که مقداري به گونهای ديگري زندگي کرده است نمي‌تواند تحمل بکند. از آن طرف جريان جنگ جمل راه افتاد. از آن طرف نانجيب‌هاي شام به عنوان به اصطلاح پيراهن فلان آمدند به ميدان و يک جنگ عظيمي راه به عنوان قاسطين راه انداختند و حماقت‌ها و جهالت‌هاي نهرواني‌ها همچنين بود، حضرت کمتر از پنج سال با اين وقايع سنگين روبه‌رو بود. کافي است يکي از اينها حکومتي را از بين ببرد. تواني براي قدرت نمي‌ماند. وقتي قدرتي خود را در ميدان جنگ جمل مي‌آورد، جنگ جملي که طلحه و زبير دارد، برخي از شخصيت‌هاي ممتاز عالم اسلام دارد و امثال آن هست، توان يک حکومت، قدرت يک حکومت که اين قدر نيست. بعد جنگ صفين. آقا علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در يک روز با همه مماشات و راه آمدن که با خوارج داشت، در يک روز غائله خوارج را کَند و فرمود: «فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَة».[20] الآن شما مي‌بينيد اين جريان داعش را که اين اگر ريشه‌کَن نشود، اين جاي ديگر جوانه مي‌زند، در جاي ديگر رشد مي‌کند و امثال آن و علي بن ابي‌طالب فرمود من چشم فتنه را درآوردم.

به امام مجتبيٰ فرمود حسن جان! تو مرد اين کار نيستي مبادا با اينها بجنگي! به امام مجتبيٰ فرمود تو با اينها کاري نداشته باش، وضع اينها فرق مي‌کند. فقط علي بن ابي‌طالب مي‌تواند در يک روز چهار هزار نفر را در مقابل او بايستند و او با آنها برخورد بکند. خيلي مسئله متفاوت است، نمي‌شود ما مقايسه بکنيم، سنجه‌اي داشته باشيم و امثال آن و علي بن ابي‌طالب تنها بود، به حق تنها بود؛ لذا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان به رسول گرامي اسلام در حال بيداري، در حال تمثّل مي‌فرمايد واقعاً خسته شدم. علي بن ابي‌طالب سراسر ايمان است و اين خستگي نه به خاطر اين است که امر خدا را مي‌خواهد انجام بدهد، نه امر خدا لذت دارد انسان هزار سال زنده باشد که امر خدا را انجام بدهد؛ ولي سخن اين است که قابليت صفر است، قابليت هيچ چيزي وجود ندارد. حضرت فرمود من که سياست معاويه‌اي ندارم و الا اگر مي‌خواستم آن کار را بکنم به راحتي همه اينها را جمعشان مي‌کردم، من از همه اينها در اين‌گونه از مسايل قوي‌تر هستم. نمي‌توانستم يک مُشت پول به اين بدهم و يک مشت پول به او بدهم، ما مرد اين حرف‌هاي نيستيم، ما مردي نيستيم که حکومت را بر اساس رانت و وعده و وعيد و يکي را ببريم زندان و يکي را ببريم فلان حفظش کنيم، ما بر مبناي حق کار مي‌کنيم، اگر پسنديديد هستيم در خدمت شما اگر نه خدا حافظ شما! وضعيت حکومت عدل هم بيش از اين نيست: ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾[21] اينها که تسلط ندارند. جايگاهي که براي حکومت ولايي علوي(عليه السلام) در نظر گرفته شده است کاملاً در تاريخ و نهج البلاغه مشخص و روشن است. ما دو تا عنصر داريم، دو تا عنصر داريم که قدرت اسلام محسوب مي‌شوند: يک خود دين است و دو جامعه و امت اسلام هستند. دين به غارت رفت، دين به اسارت رفت فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‏ أَيْدِي‏ الْأَشْرَارِ»[22] مردم به غارت رفتند، براي اينکه همه اينها با اين وعده وعيدهايي که در دوران حکام و خلفا خصوصاً خليفه سوم انجام شد همه خريده شده بودند. همه به گونهای آلوده شده بودند. به هر حال مگر ما چقدر انسان‌هاي توانمند سياست‌مدار آشناي عادل و امثال آن داريم؟ جريان کميل که يکي از اصحاب خاص آقا علي بن ابي‌طالب است در نهج البلاغه نامه حضرت به کميل معلوم است.

به هر حال ما بايد وضعيت دين را اول به سامان ببريم باورهايمان را، اعتقاداتمان را کاملاً در کمال صحت و امنيت و سلامت نگه بداريم و سعي کنيم که اين باورها ـ معاذالله ـ مخدوش نشود و مورد مناقشه قرار نگيرد. به هر حال هم جريان ولايت است که در شب قدر بايد توجه بکنيم و از بهترين‌هايي که مي‌توانيم در شب قدر از خداي عالم دريافت کنيم، اين است که بخواهيم قواي وجودي ما هر کدام در جايگاه خودشان باشند و مطابق با فطرت الهي رشد بکنند و سرآمد آنها عقل باشد و عقل هم در نهايت «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلًا كَامِلًا وَ عَزْماً ثَاقِباً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً ذَكِيّاً وَ عِلْماً [عَمَلًا] كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لَا تَجْعَلْهُ عَلَي»[23]‏ يکي از بهترين ارزاقي که مي‌توانيم از خداي عالم بخواهيم، عقل کامل است: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلًا كَامِلًا» قبل از همه چيز «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلًا كَامِلًا وَ عَزْماً ثَاقِباً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً ذَكِيّاً وَ عِلْماً [عَمَلًا] كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لَا تَجْعَلْهُ عَلَي»‏ ادب بخواهيم ادب! آن سرمايه انسان در حوزه وجودي خودش ادب است. اين حريم‌ها را حفظ کردن؛ جايگاه پدر، جايگاه مادر، جايگاه فرزند، جايگاه استاد، جايگاه بزرگ‌تر! حريم اشخاص را، اين ادبياتي که امروز در جامعه سياسي و فرهنگي ما دارد دست به دست مي‌شود، سخيف‌ترين ادبيات است. براي شکستن افراد کافي است دو تا اسم روي آن بگذاريم، تمام شد و رفت!

 عرض کردم فرمايش حاج آقا در اين چهل نم از يک يم، اين است که آقا علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) با مخالفينش مي‌جنگيد؛ اما کسي را رسوا نمي‌کرد، کسي را رسوا نمي‌کرد. بي‌آبرو کردن، رسوا کردن، مسلوب الحيثيه کردن، در گوشه‌اي انداختن، اين در دأب و دِيدَن حکومت علوي اصلاً معنا ندارد. کسي نمي‌تواند بگويد که علي بن ابي‌طالب مثلاً راجع بله در ميدان جنگ يک ضربت خورد، يک ضربت هم زد، اين اقتضاي کار است؛ اما حفظ حرمت اشخاص، حفظ آبروي افراد. حالا ممکن است فردي حتي با علي بن ابي‌طالب هم به جهل، به غفلت، به هر چيزي آمده جنگيده هميشه که اين‌طور نيست پس فردا ممکن است برگردد عذرخواهي بکند. اگر عذرخواهي کرد چه؟ براي هميشه مسلوب الحيثية! يک آدم شما حساب بکنيد.

تعبير والد بزرگوار ما اين است که آدم به يک گُل حرمتش به همين دو تا قطره آبي است که در او هست که مي‌گويند گلاب! شما اين دو تا قطره گلاب را از او بگيري چه چيزي مي‌ماند؟ يک برگ پوسيده که بايد بيندازند دور، اين مسلوب الحيثية کردن را چگونه آدم مي‌خواهد جوابش را بگويد واقعاً. آبروي افراد را ناديدن و به گوشه‌اي انداختن، اينها مسايلي است که بايد از حکومت علي بن ابي‌طالب آدم درس بگيرد. خود به هر حال هستند ممکن است افرادي باشند؛ ولي نوع جامعه ما، ادبيات گفتاري‌شان، بياني‌شان، حرمت نهادن نسبت اينها از اوّليات دين است اين «أَدَباً بَارِعاً»‏ که در دعاهاي ما آمده است، اين را بايد چگونه ما بگوييم؟ فقط برويم مثلاً کنار قبر علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) اين زيارتنامه را بخوانيم و تمام بشود و بيايد؟ اين مي‌شود مثلاً فلان؟ آدم وقتي مي‌رود زيارت‌نامه را مي‌خواند آنجا، يعني من اينها را مي‌خواهم «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي»؛‏ روزي من کن، عقل کامل، ادب بارع، عزّ باقي، يک عزت ماندگار، عزت خيلي مهم است.

اينها از جلوه‌هايي است که بايد بدان توجه داشت به هر حال ما بحثي را امسال شروع کرديم تا يک حدي جلو برديم، حالا اگر توفيقي باشد، حياتي باشد، شرايطي آماده باشد ـ إن‌شاءالله ـ در سال بعد ادامه خواهيم! اميدواريم که ـ إن‌شاءالله ـ اين هفته پاياني اين ماه را «أَعُوذُ بِجَلَالِ‏ وَجْهِكَ‏ الْكَرِيمِ‏ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه‏» از حضور همه سروران بزرگوار خصوصاً دوستان و برادران فاضل روحاني و سپاسگزاريم از همه و آرزومنديم که ـ إن‌شاءالله ـ شهرمان، بلد أمنمان، جايگاهي که اينها دارند زندگي مي‌کنند، نام اين دو بزرگوار سايه‌افکن است و ما زير اين نام‌هاي شريف هستيم، اين نام‌ها همه‌جا نيست، هيچ‌جا نيست، اين نام‌ها بسيار عزيز است، به اين راحتي هم اين نام پيدا نمي‌شود، اينها شهري است که به هر حال شما غرب و شرق عالم برويد، وقتي بگوييد ما اهل آمل هستيم، اول چيزي که به ذهن خطور مي‌کند، شخصيت‌هاي زنده و ـ إن‌شاءالله ـ زنده و با عمر طولاني و با برکت اين شهر هستند، شهر ما بايد در اوج باشد.

 امام سجاد(عليه السلام) روز عيد فطر مي‌آمد همه اين خدّام و اينها را مي‌گفت که شما براي زين العابدين طلب استغفار بکنيد من همه شما را مي‌بخشم و آزاد مي‌کنم، اينها سنت‌هايي است که در بين امامانمان وجود دارد و ما بايد خودمان را به اينها ببنديم و به اينها اقتدا بکنيم و اينها را در رأس کار خودمان قرار بدهيم.

 مجدداً از حضور هم سپاسگزاريم و اميدواريم که خدا ـ إن‌شاءالله ـ قوّت و توان مضاعفي عطا بفرمايد که همّت‌هاي بلند اتفاق بيفتد و وحدت اجتماعي، وحدت فرهنگي و سياسي وحدت انساني به گونه‌اي باشد که ما بر اساس اين وحدت بتوانيم خدمت شاياني به جامعه داشته باشيم، بسياري از اين شکن‌هاي جامعه به خاطر اين است که در سطح سران و مسئولان آن وحدت لازم وجود ندارد، اين شکن‌ها هم منتقل مي‌شود!

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

اين ماه رمضان را براي همه افراد، آحاد امت اسلام در شرق و غرب عالم هر کجا هستند، خصوصاً جمع حاضر پُر خير و برکت قرار بده!

خدايا اين ماه رمضان را آخرين رمضان عمر ما قرار مده و اگر تقدير تو بر اين است همه ما را در زمره مرحومين قرار بده و هيچ يک از ما را محروم از درگاه فيضت مفرما!

بار پروردگارا مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

مشکلات را خصوصاً مشکلات اقتصادي را از جامعه ما، از جوانان ما، از دختران و پسران ما دور بفرما!

وحدت امت اسلامي را در سطوح کلان جامعه و متوسط و نهايي جامعه خدايا مستمر و مستقر بفرما!

اختلاف را تشتت و پراکندگي را، بغضا را، تنازع را و کشمکش را جنود شيطان هستند، از کشور ما، از نظام ما، از جامعه ما، از حکومت ما دور بفرما!

صلابت و عزت و قدرت کشور و نظام ما را مضاعف بفرما!

اشرار را، دشمنان را و عدوات آنها را به صهيونيسم بين‌الملل و استکبار جهاني باز گردان!

کشور را، مملکت را، حوزه‌هاي علميه، دانشگاه‌ها، جوانان ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه ‏وَ عَجِّلِ اللَّهُم‏ تَعَالَی فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»



[1]. سوره معارج, آيه4.

[2]. بحار الأنوار،ج‏7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».

[3]. سوره رعد، آيه35.

[4]. سوره الرحمن، آيه54.

[5]. سوره بروج، آيه11.

[6]. سوره محمد، آيه15.

[7]. سوره حجر, آيه21.

[8]. تهذيب الاحکام، ج3، ص109.

[9]. سوره يس، آيه82.

[10] . سوره فصلت، آيه30.

[11]. سوره قدر، آيات1و2.

[12]. سوره نساء، آيه64.

[13] . کافی(ط ـ الاسلامية)، ج4، ص162.

[14] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[15]. سوره نجم، آيه23.

[16]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص25.

[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.

[18] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه136.

[19]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه69.

[20] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه93.

[21] . سوره غاشيه، آيه22.

[22]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.

[23] . المصباح للکفعمی، ص63.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب