09 05 2019 313805 شناسه:

«مباحث قرآنی» ویژه شبهای ماه مبارک رمضان (جلسه سوم)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين و صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَي مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏ بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».

چهارمين شب از شب‌هاي گرامي و ارجمند ماه مبارک رمضان را با عنايات الهي و فيوضات ربّاني پشت‌سر مي‌گذاريم. ماه، ماهي است که همه آنات و لحظات و دقايق و ساعاتش خير و برکت و رحمت است «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»،[1] از خداي عالم عاجزانه مسئلت مي‌کنيم که به برکت اين شب‌ها و اين لحظات ارزشمند شب‌هاي ماه مبارک رمضان براي همه ما خير و برکت و مغفرت و رحمت را مقرر بفرمايد و از بهترين‌هاي ماه مبارک و شب‌هاي قدر همه ما را برخوردار بفرمايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

اصلي‌ترين موضوع در قرآن خداست. اگر ما بخواهيم موضوعات قرآني را يکي پس از ديگري مورد بررسي و مطالعه قرار بدهيم، آن که در همه اين موضوعات جاري و ساري است و همه موضوعات را دارد راهبري مي‌کند و لحظه‌اي از آنها جدا نيست و مبدأ فاعلي و غايي آنهاست، خداي عالم است. اگر از آفرينش سخن مي‌گوييم، از هستي و از جهان تکوين حرف مي‌زنيم يا اگر از جهان اعتبار و شريعت و دين و رسالت و وحي و ولايت و مانند آن سخن مي‌گوييم، مي‌بينيم که در همه جهات اين حقايق خداي عالم حضور جدي، حضور فعال، حضور در عرصه و صحنه را دارد. شما وقتي قرآن را با اين زاويه «هو الذي»، «هو الذي»، اوست کسي است، او کسي که، او چنين ويژگي‌هايي دارد «و من آياته، و من آياته»، وقتي از اين منظر قرآن را ملاحظه مي‌کنيد، ملاحظه مي‌فرماييد که خداي عالم در همه اين صحنه‌ها خود حاضر است. يک وقت است که ما خدا را در يک چهره لاهوتي مي‌خواهيم بنگريم:

ملکا ذکر تو گويم که تو پاکي و خدايي ٭٭٭ نروم جز به همان ره که توام راه نمايي

همه عزي و جلالي همه علمي و يقيني ٭٭٭ همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي ٭٭٭ نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايي

بري از رنج و گدازي بري از درد و نيازي ٭٭٭ بري از بيم و اميدی بری از چون و چرايي[2]

اين‌طور اوصاف يک سلسله اوصاف ملکوتي است، اوصاف لاهوتي است؛ يک انسان‌هايي همانند حکيم سنايي حکيم نظامي، خدا را در اين پرده مشاهده مي‌کنند، خدا را با اين اوصاف توصيف مي‌کنند. همواره خداجو هستند:

يار گو بالغدو و الآصال ٭٭٭ يار جو بالعشي و الإبکار

صد رهت لن تراني ار گويند ٭٭٭ بازمي‌دار ديده بر ديدار[3]

 عده‌اي اين‌طوري با خدا تعامل مي‌کنند؛ مي‌گويد شب و روز دارم تو را مي‌جويم:

يار گو بالغدو و الآصال ٭٭٭ يار جو بالعشي و الإبکار

صد رهت لن تراني ار گويند ٭٭٭ بازمي‌دار ديده بر ديدار

 اينها کساني هستند که خدا را در يک جلوه برتر و يک اسم و شرايط بالاتر مشاهده مي‌کنند و ملاحظه مي‌کنند اينها در يک ساحت ديگري هستند؛ اما خداي عالم در قرآن چگونه ظاهر مي‌شود و چگونه دارد با انسان‌ها سخن مي‌گويد؟ اين يک نگاه ديگر و پرده ديگري است که ما اين شب‌ها مي‌خواهيم چنين انسي را و چنين الفت و ارتباطي را با خداي عالم داشته باشيم.

اگر خدا را دوردست بدانيم، اگر خدا را بر بالاي ابرها و حقايق بالاتر بنشانيم؛ اين خدا خدايي نيست که ما بخواهيم ارتباط با او برقرار کنيم. خدا در قرآن به گونه‌اي دارد ظاهر مي‌شود که کاملاً در صحنه زندگي با ما هست، با ما حرف مي‌زند، حرف ما را مي‌شنود، دست ما را مي‌گيرد، مشکلات ما را يکي پس از ديگري کنار مي‌زند و مي‌گويد از من بخواهيد، از من طلب کنيد، ﴿ادْعُوني‏﴾ من اجابت مي‌کنم.[4] ما مي‌خواهيم اين خدايي که در قرآن آمده اين را بشناسيم. خدا آن موجودي نيست که در يک فضاي ديگر و در يک آسمان ديگر، در عالم ديگري هست و ما فقط بايد بگوييم «يا الله، يا رب» با اين بيان‌ها و با اين عبارات خدا را بخوانيم؛ مي‌خواهيم ببينيم که خداي عالم در قرآن چگونه ظاهر شده و چگونه دارد خود را معرفي مي‌کند؟

جلسه قبل به جنبه تکوين و اينکه خدا در عالم تکوين از آفرينش، از خلقت آسمان‌ها، خلقت زمين، آفرينش آب و باد و باران و مانند آن که به تک‌تک اينها خداي عالم در قرآن اشاره مي‌کند و مي‌فرمايد که اين ما هستيم که داريم اين کار را انجام مي‌دهيم: ﴿هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ﴾[5] آن خدا خدايي است که باد را او مي‌فرستد: ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾،[6] اين باران را خدا دارد مي‌فرستد. اين ما هستيم که کوه‌ها را اين‌گونه راسخ قرار داديم: ﴿وَ الْجِبالَ أَوْتاداً﴾[7] ما اين کوه‌ها را به مثابه ميخ زمين قرار داديم تا اضطراب و تزلزل زمين را بگيرد و شما با آرامش زندگي کنيد. ما اين زمين را ذلول و نرم قرار داديم؛[8] اگر اين زمين نرم نبود و مهار شده نبود، اين زمين به درد نمي‌خورد، نمي‌توانست انسان زرعي داشته باشد و از اين زمين بهره‌اي ببرد. هر کدام از اينها را ما به صورت خاص قرار داديم، آب را اين‌طوري جاري کرديم، زمين را اين‌طوري ذلول و نرم قرار داديم، کاري کرديم که شما بتوانيد از زمين استفاده بکنيد، شما را مسخّر بر زمين و آسمان کرديم، شما را مستعمر زمين و آسمان کرديم: ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾؛[9] شما مي‌توانيد زمين را آباد کنيد، زمين را معمور کنيد، ما اصلاً اين امکانش را به شما داديم، قدرتش را داديم، شما را مسلط کرديم، به شما عقل و خرد داديم، به شما توانمندي داديم، ابزارش را به شما داديم، از آن طرف هم شرايط را فراهم کرديم، در تسخير زمين هيچ منعي وجود ندارد، محدوديتي وجود ندارد؛ ولي همه اين کارها را ما انجام داديم. اگر کوه‌ها اين‌طوري هستند، زمين اين‌گونه هست، آسمان اين‌طوري است، اگر خاک اين هست، اگر رشد، گياهان اين‌طوري هست، همه را ما قرار داديم. اين «هو الذي، هو الذي»هايي که در قرآن شما ملاحظه مي‌فرماييد، مي‌خواهد بگويد که ما در عرصه زندگي شما حضور فعال داريم؛ اين‌طور نيست که يک موجودي است به نام خدا در آن آسمان‌ها و با شما کاري ندارد نه؛ با شما از نزديک دارد زندگي مي‌کند سر سفره شماست، رزق شما را او دارد تأمين مي‌کند، «بر سر هر سفره که بنشستيم خدا رزاق بود».[10] اگر آب است، اگر غذاست، اگر طعام است. چه زيبا حضرت ابراهيم(علي نبينا و آله و عليه السلام) اين خدا را توصيف مي‌کند! نمي‌گويد که خداي من آن کسي است که آسمان‌ها و زمين را آفريد، اينها را براي اهلش مي‌گويد؛ مي‌گويد: ﴿الَّذي خَلَقَني‏﴾[11] او مرا آفريد. او کسي است که ﴿يُطْعِمُني‏ وَ يَسْقينِ﴾[12] طعام به من مي‌دهد، مرا سقايت مي‌کند، آب به من مي‌دهد: ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾[13] وقتي من مريض شدم، او مرا شفا مي‌دهد. شما با اين زاويه ديد با خدا ارتباط داريد، يک خدايي با اين شأن، با اين ويژگي ظاهر شده است.

اما امشب مي‌خواهيم بحث را ببريم در حوزه دين و تشريع و رسالت و نبوت است، ببينيم که خدا در اين پرده چگونه ظاهر شده است. يک وقت است که يک اميري، يک فرماندهي آن بالا نشسته، يک افسري را مي‌فرستد که کارها را انجام بدهد؛ ولي شما در باب رسالت و ولايت مي‌بينيد که خداي عالم از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت خاتم با همه انبيا از نزديک بوده، با آنها حرف مي‌زند، با آنها گفتگو مي‌کند، آنها را کمک مي‌کند، به آنها مي‌گويد من با شما هستم، تنها نيستيد. وقتي حضرت موسيٰ را براي هدايت بني‌اسرائيل مي‌فرستد و مي‌گويد برو با فرعون سخن بگو! ﴿اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾[14] موسي‌ٰ مي‌گويد من چگونه بروم، اين قدرت فرعوني با آن جلال و شکوه! خداي عالم مي‌فرمايد که شما برويد: ﴿إِنَّني‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾[15] به موسيٰ و هارون مي‌فرمايد که شما برويد و من از نزديک دارم حرف‌هاي شما را مي‌شنوم و شما را مي‌بينم: ﴿إِنَّني‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾؛ ﴿إِنَّني‏ مَعَكُما﴾؛ يعني چه؟ يعني من خدا با شما هستم، حرفتان را مي‌شنوم، فرعون هيچ کاري نمي‌تواند انجام بدهد، من از نزديک با شما هستم. موساي کليم هراس دارد، وحشت دارد، مي‌گويد فرعون و آن قدرت فرعوني! من چگونه بروم؟ مي‌فرمايد که ﴿اذْهَبا﴾ برويد! من با شما هستم؛ ﴿إِنَّني‏ مَعَكُما﴾ من با شما هستم، ﴿أَسْمَعُ﴾ حرفش را مي‌شنوم، حرف شما را هم مي‌شنوم، ﴿وَ أَري﴾ مي‌بينم شما را. اين‌طور نيست که با پيغمبر، با سفير و رسول و نبيّ‌ خود فقط کار به او بدهد بگو برو تو! نه؛ در تمام ريز برنامه‌هاي الهي خداي عالم شرکت دارد، حضور دارد، دارد حرف‌ مي‌زند. شما از حضرت آدم ملاحظه بفرماييد! خدا هيچ چيزي را پنهان نمي‌کند. همه چيز را خدا فاش، علني و آشکارا مطرح مي‌کند. يکي از زيبايي‌هاي دين اين است که هيچ چيز دين مخفي نيست. خدا وقتي مي‌خواهد انسان را بيافريند، کاملاً به صورت فاش و علني و آشکارا فلسفه وجودي انسان را مي‌گويد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، من مي‌خواهم در زمين خليفه‌اي خلق کنم، جانشيني براي خودم داشته باشم. فرشته‌ها به سر و صدا و اعتراض که چگونه انسان را مي‌خواهي خلق کني، انساني که اهل خونريزي است، «سفک دماء» مي‌کند و اهل اهلاک، حرث و نسل است، چگونه مي‌خواهي شما انسان را بيافريني؛ براي ما جاي سؤال است، آيا کسي را مي‌خواهي ايجاد کني و بيافريني که اهل خونريزي است، اهل جنايت است، اهل خيانت است؟ فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[16] من به شما نشان مي‌دهم که چه هدفي در آفرينش انسان دارم. وقتي آدم را مي‌آفريند و به آدم حقايق هستي را تعليم مي‌کند: ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ﴾؛ بعد مي‌فرمايد که ﴿أَنْبِئُوني﴾‏،[17] حضرت آدم مي‌آيد و در جايگاه معلم فرشته‌ها، حقايق هستي را يکايک به آنها آگاهي مي‌دهد، آنها را متوجه مي‌کند که حقايق هستي چيست. اين بنيان آفرينش انسان با اين زيبايي، با اين جلال و شکوه خود خدا با زباني روشن و آشکار مسايل را مطرح مي‌کند؛ شايد اگر کسي اينها را از خدا نمي‌شنيد، جاي سؤال هم نداشت، اين همه موجودات را آفريده، انسان را هم آفريده؛ اما اينکه انسان را به عنوان خليفه و جانشين خود و معلم فرشته و مسجود ملائکه، با اين جلال و شکوه بيايد بيافريند و موقعيت انسان را بيان بکند خيلي امر روشني است و اين نشان از حضور خدا در عرصه هستي است. هيچ چيزي در آفرينش نيست که خدا مخفي کرده باشد، هيچ چيزي! يک سلسله اسمايي است که اصلاً به ذهن احدي نمي‌رسد، حالا مي‌گويند «اسماء مستأثره»؛ آن يک جاي ديگري دارد؛ ولي هر چه که در عالم هست، خداي عالم به صورت آشکارا و روشن و علني حقايق را بيان کرده، هيچ چيزي را مخفي نکرده است.

حضرت ابراهيم مي‌رود در جمعي مي‌بيند که اينها ماه‌پرست و ستاره‌پرست و خورشيدپرست هستند، با آنها مي‌نشيند، سخن مي‌گويد، حرف مي‌زند، احتجاج مي‌کند، سخنان آنها را بررسي مي‌کند، ابطال مي‌کند؛ همه اينها را خدا در قرآن بيان مي‌کند، فاش مي‌کند. گفتگوي بهت‌آور حضرت ابراهيم با نمرود يکي از سوژه‌هاي بسيار بلند قرآني است، نمرود به هر حال از کساني است که جهانگير بوده؛ چند نفر در جهان جهانگير بودند، ظاهراً يکي از آنها همين نمرود بوده، قدرت فوق‌العاده‌اي داشت. ابراهيم يک جوان است، دست خالي است، جز يک تبر، چيزي در دست ندارد، با آنها وارد مبارزه مي‌شود؛ مي‌گويد اين بت‌هايي که شما داريد مي‌پرستيد، اينها نه جذب منفعتي براي شما دارد، نه دفع مضرّتي از شما دارد، براي چه اينها را مي‌پرستيد؟ آنها مي‌گويند نياکان و اجداد ما اينها را مي‌پرستيدند، ما هم اينها را مي‌پرستيم. فرمود: اگر نياکانتان هيچ چيزي نمي‌دانستند، آگاه نبودند، اگر در بي‌خردي و بي‌عقلي به سر مي‌بردند، شما هم همين کار را بايد بکنيد؟! مگر تعصّب، حميت‌هاي جاهلي اينها اصل است؟! آنچه که براي انسان اصل است عبارت است خردمندي و عقلانيت است، تعقل و تفکر است. شما بسنجيد، حالا پدران شما هر چه مي‌پرستيدند، آيا آنچه را که آنها مي‌پرستيدند، مفيد به حال آنها بود؟! الآن آن خداها مي‌توانند از آنها دستگيري کنند، در آن فضا آنها را نجات بدهند؟! يکي از مسايلي که خدا در قرآن زياد و مکرّر مطرح مي‌کند، اين است که ما وقتي مشرکين را در روز قيامت محشور مي‌کنيم، بت‌هايشان را هم با آنها مي‌آوريم، همين سنگ و چوبي که اينها را مي‌پرستيدند، آنها را هم با آنها مي‌آوريم. مي‌گوييم خيلي خوب اينهايي که شما با عنوان خداي خودتان قبول داشتيد، از اينها کمک بخواهيد، شما را نجات بدهد، اين آتش جهنم است، اين عذاب است، اين فرشته‌هاي عذاب‌اند، اينها اعمال شماست، اينها گناهان شماست، بخواهيد از اينها که شما را نجات بدهند. آنها اظهار شرمندگي مي‌کنند. ابراهيم خليل با اين منطق با آنها روبه‌رو شد، گفت: اگر براي شما نفعي دارند، براي شما خير مي‌آورند، براي شما سعادتي مي‌آورند، حتماً اينها را بپرستيد. شما چه دليلي داريد، آيا وحي به شما گفته، آيا عقل به شما مي‌گويد، آيا فطرت دروني شما بر اين امر حکايت مي‌کند که اينها خوب هستند؟ چه دليلي شما بر اين کار داريد؟ انسان است و دليل، انسان است و برهان، انسان است و عقل، انسان است و چراغ راهنمايي که خداي عالم براي او قرار داده است و الا انبيا پس با چه چيزي مي‌توانند احتجاج بکنند.

اين ابراهيم با نمرود وقتي وارد بحث و گفتگو مي‌شود، مي‌گويد به چه دليلي تو داري بت‌ها را مي‌پرستي؟ مي‌گويد اين سنت ماست ما در سنت خود، پيشينه خود، در نزد نياکان و اجداد و آبايمان داريم؛ بعد نمرود مي‌گويد تو چه خدايي را مي‌پرستي؟ مي‌فرمايد: خدايي که من مي‌پرستم خدايي است که خالق موت و حيات است، زندگي به دست اوست، مرگ به دست اوست. او مي‌گويد که مرگ و زندگي به دست من هم است. يک زنداني را مي‌آورند آزاد مي‌کند، يک زنداني را هم دستور مي‌دهد بکشند؛ مي‌گويد من هم مرگ و زندگي افراد را به دست دارم. ابراهيم(عليه السلام) خواست به او بفهماند که اين مرگ و زندگي نيست که تو داري، اين قهر و ظلم است. بعد فرمود: خداي من آن خدايي است که خورشيد را از مشرق مي‌آورد، تو اگر مي‌تواني اين خورشيد را از مغرب بياور؟ ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾.[18] اين قصه را خداي عالم در قرآن دارد نقل مي‌کند، خود در متن ماجرا هست، خود در اين گفت و شنود ابراهيم و نمرود هست، دارد اين‌طور سخنان را به حضرت ابراهيم القا مي‌کند که اين‌طوري احتجاج بکن! اين‌طوري با او سخن بگو!

داستان حضرت موسيٰ را شما ملاحظه فرموديد در قرآن آمده که شبي حضرت موسي در کوه طور و در آن اطراف هست، از دور يک آتشي را مي‌بيند؛ به همسرش مي‌گويد اينجا شما باشيد من بروم يک مقدار آتش بياورم. نزديک مي‌شود، مي‌بينيد که اين نار نيست، بلکه نور است، از يک درخت اين نور ساطع است. سؤال مي‌کند چيست؟ ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[19] من خدا هستم، خدا دارد از پس پرده و حجاب درخت ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾[20] دارد با موسيٰ سخن مي‌گفت؛ می‌شود موسي «کليم الله». شما همين القاب را ملاحظه بفرماييد! «کليم الله، روح الله، خليل الله، حبيب الله»؛ اينها نشان از حضور خدا در عرصه انسانيت و جريان رسالت و نبوت است به عنوان دوست، حبيب، خليل، کليم؛ کليم يعني هم‌سخن، موسي «کليم الله» است؛ يعني با خدا سخن گفته است. همين موسايي که شبان بود همين که چوپان بود؛ قبل از اينکه به جريان رسالت برسد و پيامبر بشود، خداي عالم ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ با او سخن گفته است و او را به اين مسئله آشنا کرد. به حضرت موسي گفت: چه چيزي در دست تو هست؟ ﴿قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْري﴾،[21] اين يک عصايي دست من است، من با اين گوسفندان خودم را هِي مي‌کنم، از اين درخت‌ها براي اين گوسفندها علف مي‌آورم و اين کارها را با آن انجام مي‌دهم. فرمود: ﴿أَلْقِها﴾ اين را بينداز ﴿فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي﴾[22] يک اژدهاي دماني شده دارد حرکت مي‌کند. موسيٰ خوف برمي‌دارد، هراسناک مي‌شود، عقب مي‌رود. خدا به او مي‌فرمايد: چرا مي‌ترسي؟ ﴿إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ﴾؛[23] انبيا در نزد من نمي‌ترسند؛ نزديک بيا، همان اژدها را برو بگير!

اين يعني چه؟ مي‌خواهيم چه عرض بکنيم؟ مي‌خواهيم عرض بکنيم خداي عالم وقتي در قرآن ظاهر مي‌شود يک خدايي است که تا اين حدّ با افراد هست، با جريان‌هاي زندگي انبياي الهي هست، با همه انسان‌ها يک‌طوري وارد داد و ستد مي‌شود، دارد وارد معامله مي‌شود، مي‌گويد: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾؛[24] ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾[25] مرا به بايد بياوريد، من هم شما را کمک مي‌کنم؛ اين قدر با انسان‌ها تعامل دارد، ارتباط دارد، نمي‌خواهد انسان خدا را دور بداند، دوردست ببيند و فکر کند خداي او خدايي است که در آسمان‌هاست، سر به آسمان بکند، خدا را صدا بزند؛ بلکه از نزديک، خيلي هم نزديک صدا بزند!

 باز قصه حضرت عيسيٰ با شگفتي و با يک إعجاب فوق‌العاده‌اي روبروست. حضرت مريم(سلام الله عليها) چه کسي بود؟ بله، بعد از اينکه به عيسيٰ مادر شد، جايگاه رفيع داشت؛ ولي قبلش يک دختري بود، طاهره و پاکيزه بود، معصومه بود، از خلاف و بدي‌ها خود را دور داشت. وقتي مريم(سلام الله عليها) اين طهارت را داشت، خدا مي‌فرمايد که ﴿إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾[26] ما ديديم مريم يک انسان پاکي است، پاکيزه است: ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾؛[27] با اين لحن دارد با مريم سخن مي‌گويد. تنها زني که اسمش در قرآن آمده، مريم(سلام الله عليها) است، يک بانو اسمش در قرآن هست به نام مريم، يک سوره هم در قرآن به نام اوست و آنچه که مريم را به اين جايگاه رساند؛ آن طهارت، آن پاکيزگي و پاکدامني او بود. عجيب بود اين مريم(سلام الله عليها)؛ يک دختر به کجا رسيده. خدا مي‌فرمايد: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا﴾؛ عجيب است! روح آن فرشته برتر است: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ﴾[28] روح آن سرآمد فرشتگان است. خدا سرآمد فرشتگان را براي مريم(سلام الله عليها) فرستاد: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا﴾؛ بعد به اين فرشته هم خدا دستور داد که به صورت آدم متمثّل شود، به صورت بشر متمثّل شود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾؛ نه اينکه مجسّمه انسان باشد، انسان جسماني نيست، انسان مثالي است. ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾؛ آن‌گاه از ناحيه خداي عالم القاء کرد و قدرت عالم مثال است که در عالم طبيعت نفوذ پيدا مي‌کند. قدرت عالم مثال براي شکستن و مغلوب ساختن قدرت عالم طبيعت خيلي واضح و روشن است.

 ما يک عالم طبيعت داريم، يک عالم مثال داريم، يک عالم عقل. موجودات مثالي کاملاً در موجودات مادي اثرگذار هستند، قدرت موجود مثالي و برتر مثل يک روح است؛ وقتي روح يک انگيزه‌اي داشته باشد و کاري بخواهد انجام بدهد؛ مثلاً اگر يک فرشته‌ها بخواهد در دل ترس را قرار بدهد، به راحتي قرار مي‌دهد. خدا مي‌فرمايد که برخي از انبيا را ما مجهّز کرديم، مسلّح کرديم به سلاح ترس؛ وقتي در دل يک انسان ترس افتاد، هر چه هم قوي باشد، فايده‌اي ندارد. اين القاء حقايق مثالي در نشئه طبيعت کاملاً واضح است، شادي مي‌آورند، غم مي‌آورند، نگراني مي‌آورند، اميد مي‌آورند، اينها موجودات مثالي‌اند، اينها فرشته الهي‌اند: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[29] ما در دل انسان‌ها از راه ملائکه و موجودات مثالي، فعل خيرات را قرار مي‌دهيم. در خانه نشستيم، مي‌گوييم که ماه رمضان است، فلان شخص وضعش اين‌طوري است، لباسش اين‌طور بود، وضعش اين‌طوري بود؛ يک مقدار اگر بتوانيم کمکي بکنيم، يک تماسي بگيريم، يک تلفني بزنيم، يک حالي بپرسيم، يک دلجويي بکنيم، اين از کجا مي‌آيد؛ ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾، ما در دل اينها انجام عمل خير را قرار مي‌دهيم، اين کار فرشته‌هاست. بنابراين از اينکه يک فرشته‌اي بخواهد القاء کند «کلمة الله» را در دامن يک انسان طاهره‌اي همانند مريم(سلام الله عليها)، چيز غريبي نيست. اگر کسي اهل فلسفه و عرفان باشد، کاملاً اين معنا را مي‌يابد، يک امر غريبي نيست. خدا کار خارق‌العاده انجام مي‌دهد؛ ولي کار خلاف عقل و ناشدني و محال انجام نمي‌دهد. به معجزه مي‌گويند خارق‌العاده «خارق‌العادة»؛ يعني چه؟ يعني عصا بخواهد اژدها بشود، خرق عادت است، اين خلاف عادت است. اگر يک عصايي بخواهد اژدها بشود، بله اين عصا خاک مي‌شود، اين خاک گياه مي‌شود، اين گياه را يک ماري مي‌خورد، يک تخمي مي‌شود، يک مار ديگري توليد مي‌شود، مي‌شود اژدها؛ اين خلاف عقل نيست که عصا بخواهد اژدها بشود. يا اگر آب بخواهد خلاف جهت برود محال است، آتش بخواهد گلستان بشود محال است؟! خداي عالم به ماده آتش خطاب مي‌کند: ﴿يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[30] آتش مي‌شود بَرد و سلام و گلستان مي‌شود؛ اينها هيچ کدامشان که محال نيست. معجزه را مي‌گويند خارق عادت، خرق عادت؛ نه اينکه يک امر محالي باشد. جريان حضرت آدم که «کلمة الله» هست، خرق عادت است، اعجاز است: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾ يک انساني را همانند مريم(سلام الله عليها) مي‌بيند در طهارت فوق‌العاده است، در پاکيزگي فوق‌العاده است. عجيب و شگفت اين است که انسان به کجا مي‌رسد که خدا او را انتخاب مي‌کند: ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾؛ «اصطفا»؛ يعني انتخاب، «مصطفي»؛ يعني منتخب. خدا مريم(سلام الله عليها) را انتخاب کرد، چرا؟ چون طاهره بود: ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ﴾؛ براي همه زنان به عنوان يک نمونه و الگو شده است.

شما ملاحظه مي‌فرماييد خدا در قرآن، آفرينش انساني همانند عيسيٰ را که همه جهانيان را در آن روزگار به شگفتي واداشت، گفتند از کجا اين بچه را آوردي؟ ﴿ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا﴾؛[31] نه پدرت ـ خداي ناکرده ـ انسان ناکارآمدي بود و نه مادرت، اين بچه را از کجا آوردي؟ ﴿فَأَشارَتْ إِلَيْهِ﴾، اشاره کرد. گفتند ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا﴾[32] ما چگونه با يک بچه‌اي که در گهواره است سخن بگوييم؟ ﴿قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا﴾.[33]

 ببينيد به راحتي و به روشني به وضوح، خداي عالم دارد اين‌طور حرف مي‌زند و آشکارا؛ هيچ چيزي در پس چرده غيب در صنع خدا و فعل خدا نيست، همه چيز علني و آشکار است. از ويژگي‌هاي نظام هستي و آفرينش شفاف بودن است، همه چيز واضح و روشن است. چگونه پيغمبر پيغمبر مي‌شود؟ چگونه يک انسان مي‌تواند به مقام رسالت و نبوت برسد؟ چگونه کتاب بر قلب او نازل مي‌شود؟ از آن جايي که پيغمبر مي‌آيد در پيشگاه خدا در آن عالي‌ترين مرحله که ﴿لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[34] خدا چگونه به او القا مي‌کند: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[35] همين قرآن را «عربي مبين» مي‌کند به دست او مي‌دهد.

 اين خيلي مهم است، هيچ چيزي در دنيا آن که فعل خدا باشد آنکه صنع خدا باشد، پنهان نيست، مخفي نيست، آشکاراست.

همه عزّي و جلالي همه علمي و يقيني ٭٭٭ همه نوري و سروري همه جودي و جزايي

 اين خدا با تمام وضوح به ميدان آمده، شفاف! اگر خدا مي‌فرمايد که: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ﴾؛[36]يعني هيچ چيز خداي عالم در پس پرده پنهان ندارد. البته اگر کسي بخواهد حقايق باطني عالم را ببيند باطن است؛ اما باطن، باطن است؛ يعني آشکار است، اگر کسي به باطن رسيد، مي‌تواند باطن را ببيند. به هر حال اين فرش يک ظاهري دارد، يک باطني دارد؛ يک کسي اين فرش را کنار مي‌زند، باطنش را مي‌بيند. اگر گفتند عالم غيب و شهادت؛ عالم غيب نه يعني اينکه چيزي پرده‌اي ما رويش کشيديم که کسي نبيند؛ نه اين عالم غيب يعني اينکه آنچه را که در دنيا ظاهر است، اين را نمي‌شود نشانش داد، شما مي‌خواهيد ببينيد پا شو بيا اينجا پرده را کنار بزن! «لَوْ كُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»؛[37] علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) مي‌فرمايد که اگر پرده‌ها کنار برود هيچ چيزي بر يقين من افزوده نخواهد شد، براي اينکه من ظاهر و باطن را دارم مي‌بينم، اول و آخر را دارم مي‌بينم، هيچ چيزي مخفي نيست. اگر عالم غيب را خدا غيب مي‌گذاشت، ما را که به عالم غيب نمي‌برد، ما را دارد بعد از مرگ به عالم غيب مي‌برد؛ يعني همه چيز آشکار است، همه چيز شفاف و روشن است. هيچ چيزي در پرده خفا وجود ندارد، همه و همه آنچه را که از آغاز خلقت تا انجام هستي، هر چه که هست، خداي عال در نهايت شفافيت و ظهور و بروز به ميدان آورده و خود هم در صحنه به صورت يک کُنش‌گر جدي و فعال در صحنه هست، کجا هست که خدا نباشد: ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ اللَّهِ‏﴾.[38]

ابرهه تصميم گرفت که بيايد خانه خدا را، «بيت الله» را خراب بکند، با همه قدرتش آمد با همين ناوهاي جنگي آن عصرش آمد، اينها نمي‌دانند که قدرت خدا وقتي بخواهد به ميدان بيايد، ناو ابراهام و ديگران اصلاً معنا ندارد. وقتي خواست ابرهه اين کار را بکند: ﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ ٭ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في‏ تَضْليلٍ ٭ وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ ٭ تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ٭ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾؛[39] اين فيل‌ها با آن قدرت، يک دانه سجّيل، يک پرنده‌اي، يک سنگي، سنگريزه‌اي چيزي در دهنشان بود، مي‌انداختند وقتي مي‌افتاد روي اين فيل‌ها يا روي اين انسان‌ها مي‌افتاد: ﴿كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾؛ «عصف مأکول»؛ يعني علف خورده شده، ﴿كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾ اينها اين‌طوري مي‌شدند. خدا اگر بخواهد کسي را بگيرد اين‌طور می‌شود؛ ولي خود خدا اين کار را کرد. ﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ﴾ کسي ديگر را نفرستاد. اين روشني و وضوح ظهور خدا در عرصه هستي.

 در اين همه جنگ‌هايي که پيامبر گرامي اسلام داشت، اين خيلي عجيب است، خداي عالم يک مديرعاملي نيست که حشم و خدم داشته باشد و اينها، خود در صحنه است و تمام اين کارها را در باب تکوين و تشريع دارد خود انجام مي‌دهد. در جريان حضرت موسيٰ، وقتي شبانه حضرت موسيٰ دستور گرفت که قوم بني‌اسرائيل را به سمت درياي روان نيل بياورد، اين فرعونيان هم فهميدند، شبانه هم حرکت کردند، حمله کردند تا موسيٰ را از بين ببرند و قوم بني‌اسرائيل را هم چنان مثل گذشته تحت سلطه خودشان بگيرند؛ حمله کردند، آمدند کنار دريا، کنار رود عظيم نيل. از اين طرف فرعونيان، از آن طرف هم دريا، وقتي بني‌اسرائيل به موسيٰ گفتند ما را کجا آوردي، بين آتش و آب؟ گفت: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ[40] خدا به من فرمان داده، اگر مرا اينجا آورده مرا نجات مي‌دهد، شما فکر نکنيد که خدا دست از من برمي‌دارد: ﴿كَلّا قطعاً، قاطعانه، نه چنان است؛ ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ با من خدای من هست و مرا هدايت مي‌کند. خدايا چکار کنم، فرمود: دستور بده به دريا، عصايت را به دريا بزن! دريا باز مي‌شود. او از طرف مي‌رود آن بدبخت‌ها هم مي‌آيند و آخرين نفري که از قوم بني‌اسرائيل و موسيٰ از اين رود گذشتند، فرعونيان هم همه‌شان مي‌آيند و آب بهَم مي‌آيد و تمام مي‌شود. قصه عظمت فرعوني که اين همه قدرت و جلال و شکوه داشت که موسيٰ مي‌گفت مي‌خواست برود مي‌ترسيد که با فرعون روبرو بشود؛ قائله فرعون تمام شد، ختم شد. ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾[41] گويا اصلاً ديروز فرعوني نبود، اينها داستان که نيست، اينها قصه که نيست، اينها وحي است و اينها قرآن است و اينها تاريخ روشني است که هم‌اکنون هم هنوز بدن نحس فرعون به عنوان موميايي هست.

بنابراين ما خدايي را بايد بپرستيم، خدايي را بايد با او ارتباط برقرار کنيم، از خدايي تبعيت کنيم که با ما هست. خداي قرآن، خداي فلسفه نيست، خداي عرفان نيست، خداي کلام نيست؛ خدايي است که در صحنه زندگي با تک‌تک انسان‌ها و با همه انسان‌ها هست، فقط اين انسان‌ها هستند که با او نيستند؛ مثل اينکه يک انسان بينا با کور هست؛ ولي کور با بينا نيست. عالم با جاهل هست؛ ولي جاهل با عالم نيست. انسان عاقل با انسان نادان و ناآگاه همراه است، هرچه مي‌گويد اين اشتباه است، اين انحراف است، اين کجي است، حالي‌اش نمي‌شود. نسبت ما با خدا نسبت عالم و جاهل است، نسبت ما با خدا نسبت نور و ظلمت است، نسبت ما با خدا نسبت ضلالت و هدايت است. اگر انسان در مسير هدايت قرار بگيرد، آن قدر با خدا نزديک خواهد بود که کاملاً خدا را لمس مي‌کند، حس مي‌کند؛ ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾[42] فقط کافي است که از من بخواهيد، فقط مرا بخوانيد!

ما نمي‌گوييم سائل در مزن ٭٭٭ چون زدي اين در در ديگر مزن[43]

 اگر در عبوديت و بندگي را ما به روي خود باز کرديم و گفتيم «يا خدا، يا مولاي، يا ربّ»! در اين و آن را نزنيم، به جيب اين و آن نگاه نکنيم، به قدرت اين و آن نگاه نکنيم، واقعاً «يا رب» ما «يا رب» باشد؛ اين وضعيت انسان خداجوست.

يار مي‌گو بالغدو و الآصال ٭٭٭ يار مي‌جو بالعشي و الإبکار

صد رهت لن تراني ار گويد ٭٭٭ باز مي‌دار ديده بر ديدار

چقدر بعضي‌ها عارفانه سخن مي‌گويند، من يک توضيح مختصر فقط راجع به اين بيت بدهم. موسيٰ در طور ملاقات خود مي‌گويد، خدايا! اينها از من مي‌خواهند که تو را ببينند: ﴿رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ خدايا! خودت را به من نشان بده تا من تو را ببينم ﴿رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ خدا در جواب به او فرمود که: ﴿لَنْ تَراني﴾[44] من قابليت رؤيت با چشم‌سر را ندارم؛ يعني من فراتر از آن هستم؛ مثل اينکه انسان بخواهد با چشم‌سر خورشيد را ببيند. اين ﴿لَنْ تَراني﴾ نه يعني اينکه من پشت در مخفي شدم ـ معاذالله ـ هرگز من ديدني نيستم با چشم‌سر. مگر کسي مي‌تواند خورشيد را ببيند، خورشيد اگر ظل هم بگيرد، گفتند مي‌خواهيد نگاه کنيد يک چيزي پرده‌اي جلو چشمتان باشد، اينکه ما مي‌بينيم خورشيد نيست، اين شعاع خورشيد است، خورشيد را که نمي‌شود ديد.

 حضرت موسيٰ وقتي اين مطالبه را عرض کرد که خدايا اجازه بده من شما را ببينيم: ﴿رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ خدا به او فرمود من ديدني نيستيم، دون آن هستيد شما که بخواهيد با چشم‌سر مرا ببينيد. اين شاعر مي‌گويد که اگر صد بار هم گفت که ﴿لَنْ تَراني﴾ تو باز بايست، همين صداي ﴿لَنْ تَراني﴾ او را بشنوي براي تو خوب است.

صد رهت لن تراني ار گويد ٭٭٭ باز مي‌دار ديده بر ديدار

 باز بگو خدايا نشانم بده، همين که مي‌گويد ﴿لَنْ تَراني﴾ همين صدايش را بشنو و لذت ببر!

صد رهت لن تراني ار گويد ٭٭٭ باز مي‌دار ديده بر ديدار

 اين‌طوري اگر کسي با خدا وارد گفتگو بشود درست است، خدا را کسي نمي‌تواند ببيند، آن حقيقت ناديدني است؛ اما رحمت خدا، لطف خدا، عزت خدا و اسماء و اوصاف الهي در وجود انسان نشانه خواهد رفت. اميدواريم که خداي عالم ما را با اين حقايق و اسماء و صفاتش بيش از پيش آشنا بفرمايد! و جان ما را با حقايق علمي و آسماني‌ خود پيوند بدهد!

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

 بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

 اين قليل توسلات و عزاداري و حضور عالمانه اين دوستان بزرگوار را در اين موقع‌هاي شب که براي بهره‌مندي از معارف قرآني حضور پيدا مي‌کنند، خدايا بر همه اينها رحمت و لطفت را بيش از پيش نازل بفرما!

 از معارف قرآني‌ خود همه اين دل‌هاي پاک را بيش از پيش بهره‌مند بفرما!

 بار پروردگارا در دنيا و آخرت ما را با قرآن و عترت خود محشور بفرما!

 صلابت و عزت خود را براي کشور ما، نظام ما، حکومت ما، جامعه ما بيش از پيش بفرما!

 قدرت و سلطنت خود را عليه استکبار جهاني و صهيونيسم بين‌الملل خدايا اعمال بفرما!

 اين صلابتي که از ملت ايران، جامعه ايران، حکومت ايران، در مقابل استکبار جهاني است برخاسته از خون پاک شهيدان و عزت‌هاي عزت‌مندان و رزمندگان سلحشور ماست، اينها ميراثي است که در اين کشور و اين نظام هست، خدايا عزت اين نظام را براي هميشه مستدام بفرما!

 استکبار جهاني و صهيونيسم بين‌الملل را نيست و نابود بفرما!

 ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

 کشور ما، نظام ما، مملکت ما، مردم ما، زن‌هاي ما، مردان ما، دخترانمان، پسرانمان، همه و همه مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

 قلب مطهر آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»



[1]. امالي(للصدوق)، ص93.

[2]. ديوان اشعار، سنايي، قصايد و قطعات، شماره203.

[3]. هاتف اصفهاني، ديوان اشعار، ترجيع بند ـ که يکي هست و هيچ نيست جز او.

[4]. سوره غافر، آيه60.

[5]. سوره فرقان، آيه48.

[6]. سوره أنعام، آيه99؛ سوره نحل، آيه10.

[7]. سوره نبأ، آيه7.

[8]. سوره ملک، آيه15؛ ﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾.

[9]. سوره هود، آيه61.

[10]. غزليات حافظ، غزل شماره206؛ «بر در شاهم گدايی نکته‌ای در کار کرد ٭٭٭ گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود».

[11]. سوره شعراء، آيه78.

[12]. سوره شعراء، آيه79.

[13]. سوره شعراء، آيه80.

[14]. سوره طه، آيه43.

[15]. سوره طه، آيه46.

[16]. سوره بقره، آيه30.

[17]. سوره بقره، آيه31.

[18]. سوره بقره، آيه258.

[19]. سوره قصص، آيه30.

[20]. سوره شوری، آيه51.

[21]. سوره طه، آيه18.

[22]. سوره طه، آيه20.

[23]. سوره نمل، آيه10.

[24]. سوره محمد، آيه7.

[25]. سوره بقره، آيه152.

[26]. سوره مريم، آيه17.

[27]. سوره آل‌عمران، آيه42.

[28]. سوره قدر، آيه4.

[29]. سوره انبياء، آيه73.

[30]. سوره انبيا، آيه69.

[31]. سوره مريم، آيه28.

[32]. سوره مريم، آيه29.

[33]. سوره مريم، آيه30.

[34]. سوره زخرف، آيه4.

[35]. سوره نمل، آيه6.

[36]. سوره حديد، آيه3.

[37]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.

[38]. سوره بقره، آيه115.

[39]. سوره فيل، آيات1 ـ 5..

[40]. سوره شعراء، آيه62.

[41]. سوره يونس، آيه24.

[42]. سوره بقره، آيه186.

[43]. ديوان پروين اعتصامی، خوان کَرَم.

[44]. سوره أعراف، آيه143.

دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments

Web Content Article