أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَي وَ النَّبَإِ الْعَظِيم».[1] شب بيستم ماه مبارک رمضان است، ليالي گرانقدر قدر و سرمايه برتر شبهاي قدر که حقيقت ولايت است، از جايگاه پروردگار عالم براي بندگان، شايستگان و عباد صالح الهي فراهم است. رسول گرامي اسلام به علي بن ابيطالب(عليه السلام) خطاب کرد: «يا علي» آيا ميداني شب قدر چه جايگاه و منزلتي دارد، قدر و منزلت شب قدر در چيست؟ آقا امير مؤمنان علي بن ابيطالب به رسول گرامي اسلام عرض ميکنند شما بفرماييد که جايگاه و منزلت شب قدر در چيست؟ يکي از شؤوني که در شب مقدّر ميشود آن چه که خداي عالم در چنين شبي براي بندگان مقدّر ميکند سرآمد آنها، «فَكَانَ فِيمَا قَدَّرَ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَايَتُكَ وَ وَلَايَةُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِك».[2] ما متوجه باشيم اين شبها و اين فرصتها ضمن درخواست از درگاه الهي آنچه که بهترين است، برترين است، کاملترين است، خداي عالم به ما مرحمت بفرمايد! رسول گرامي اسلام ميفرمايد: شب قدر آن شبي است که همه آنچه مقدّر است از ناحيه پروردگار عالم بر اساس لياقتها، قابليتها، شأنيتها و آمادگي که بندگان دارند، فراهم ميشود. «فَكَانَ فِيمَا قَدَّرَ»؛ از جمله آنچه که خداي عالم مقدّر ميکند، عبارت است از: «وَلَايَتُكَ وَ وَلَايَةُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِك».
نعمت ولايت نعمت هدايت است، نعمت سعادت است، نعمت نورانيت ايمان و تقوا و اخلاق است، نعمت راستي و صداقت است، نعمت فضايل است، همه خوبيها از جايگاه يک مبدأ براي انسان ميرسد. اگر گفته ميشود ولايت سرآمد نعمتهاست، نه يعني ما يک نعمت داريم به نام نعمت ولايت، يک نعمت هم داريم به نام هدايت، يک نعمت هم داريم به نام سعادت و مانند آن؛ نه، از جايگاه ولايت همه اينها ميجوشد: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ».[3] اينطور نيست که ساير نعمتها در عرض نعمت ولايت باشد، نعمت ولايت هم هست، سلامت هم هست، هدايت هم هست، علم هم هست، اخلاق هم هست، تقوا هم هست؛ نه منهاي ولايت تقوا معنا ندارد، منهاي ولايت ايمان معنا ندارد، منهاي ولايت حتي توحيد معنا ندارد، نماز معنا ندارد، روزه معنا ندارد؛ اينها همه و همه جلوههاي ولايت هستند. از اين جايگاه اين خيرات و کمالات براي ما صادر ميشود؛ لذا بايد قدر نعمت ولايت را به تمام معناي کلمه بدانيم. اگر خداي عالم فرمود که: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ﴾، اين ﴿مِن كُلِّ أَمْرٍ﴾؛ يعني چه که فرشتگان آسمان به امر الهي نازل ميشوند و در ارتباط با هر امري که لازم است و بشر بدان نياز دارد، خداي عالم تقدير ميکند، اندازهگيري ميکند و ارزاق و روزيها را و هر آنچه که مورد نياز بشر است؛ اعم از نيازهاي مادي او و نيازهاي معنوي او، خير دنيا و خير آخرت او، حسنات دنيا و حسنات آخرت، همه و همه از جايگاه ولايت صادر ميشود.
بنابراين رسول گرامي اسلام به علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود از جمله آنچه که در شب قدر نازل ميشود و تقدير ميشود، ولايت است. ما خوب توجه کنيم، خوب فکر کنيم و در درخواستمان، خواستههايمان سرآمد آنچه که مسئلت ميکنيم، ولايت باشد. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) صلواتت را بر محمد و آل محمد نازل بفرما! و بهترينها از ولايت را، آن برترينها، کاملترينها، جامعترينها و زيباترينهاي از ولايت را نصيب همه ما بفرما و سرآمد اين نعمتها، نعمت محبت و عشق و ارادت و دوستي است. دوستي نسبت به ولايت را ما نميتوانيم اينجا و آنجا کسب کنيم، فقط شب قدر است. در شب قدر محبت و دوستي، عشق، ارادت، سوزش؛
الهی سينهاي ده آتشافروز ٭٭٭ در آن سينه دلي وان دل همه سوز[4]
اين سوز و عشق و محبت به اهلبيت در دل غوغا ميکند؛ بعضيها اين سوز را دارند، خوشا به حال آنها «طوبي لهم و حسن مأب»!
الهی سينهاي ده آتشافروز ٭٭٭ در آن سينه دلي وان دل همه سوز
اين محبت، اين علاقه، اين عشق يک امر فوقالعاده است؛ واقعاً از عشق و ارادت چيزي خيلي آشنايي نداريم، نوعاً عاشق نيستيم، نوعاً عشق و ارادت را در حدّ يک محبت والا در دل به آن صورت نداريم: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي﴾،[5] اين مودّت اين همان محبت است، آن عشق است. آن که که ما را در مسير ولايت اهلبيت(عليهم السلام) نگه ميدارد، عشق است، سوز است ارادت است و محبت است که اين شبها بايد از خداي عالم بخواهيم.
يکي از خصلتهاي والا و ارجمند اهلبيت(عليهم السلام) اين است که اينها از تعارفات و از تشريفات کاملاً دور بودند و تماماً علم و معنويت و اخلاق و کمال بودند. اين سخن را از آقا امام مجتبيٰ(عليه السلام) و امشب که شب بيستم است و مولايش و مولاي همه ما امير مؤمنان(عليه السلام) در بستر شهادت است، دارم عرض ميکنم؛ همه ما بهره ببريم، همه ما محبت بيندوزيم، همه ما عشق و سوز از خدا بخواهيم و اين کلام را از امام مجتبيٰ(عليه السلام) بياموزيم. حضرت فرمود: من همان روزهايي که اين ضربت وارد شده بود «دَخَلْتُ عَلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام» وارد اتاق مولايم علي بن ابيطالب شدم و بعد «فَجَزِعْتُ» گريه ميکردم، ضجه ميزدم، جزع ميکردم، خيلي ناراحت بودم؛ «فَجَزِعْتُ لِذَلِكَ فَقَالَ لِي أَ تَجْزَعُ» علي بن ابيطالب خطاب به فرزندش امام مجتبيٰ(عليه السلام) که چرا گريه ميکني؟ حضرت فرمود: «وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعُ» چگونه من گريه نکنم در حالي که حال شما اينطوري است و اوضاع شما اينطوري است. حضرت فرمود: ميخواهي من يک نکتهاي بگويم يک مطلبي بگويم که آن مطلب براي همه شما مفيد باشد! چهار تا خصلت است، در اين حال و در اين شرايط. عرض ميکنم اينها لُبّ هستند، اينها مغز هستند، اينها همه روح هستند، اينها هيچ چيزي زائد ندارند، در چنين شرايطي که پدر در بستر شهادت است و سر مبارکش اينگونه زخم برداشته و شکاف برداشت و اين شکاف و زخم هم بر اساس جراحت سمّ اين شمشير باعث شد که حضرت مسموم بشود و در حقيقت «شهيداً و مسموماً» حضرت از دار دنيا هجرت فرمودند و شهادت داشتند. او چون آن خطاب ﴿ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾[6] را شنيد، او آماده اجابت دعوت حق شد، در آن حال که آماده بود که شرايط انتقال و هجرت اتفاق بيفتد.
امام مجتبيٰ(عليه السلام) وارد شد و عرض کرد که حال شما اينگونه است و اظهار جزع و ناراحتي کرد. حضرت فرمود: ميخواهيد چهار خصلت را به تو بياموزم که اگر اين خصلتها را عمل کردي، به وسيله اينها به سعادت ميرسي، نجات پيدا ميکني، سعادت و نيکبختي را شاهد خواهي بود، «نِلْتَ بِهِنَّ النَّجَاةَ» و اگر اينها را ضايع کني، باعث خسارت دارين ميشود، هم در دار دنيا و هم در دار آخرت. اما آن چهار خصلت فرمود: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لَا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ»؛[7] چهار تا ويژگي را در چنين شرايطي علي بن ابيطالب وصيت ميکند که آقا امام مجتبيٰ(عليه السلام) براي خود و جامعه آنها را بازگو کند و رعايت کند و جامعه در پرتو اين چهار خصلت اصلي و اساسي نجات و سعادت را تجربه کند.
اولين اينها اين است که حضرت ميفرمايد: هيچ ثروتي، هيچ مالي، هيچ توان و قدرتي برتر از تعقّل و تفکر نيست: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ». من همينجا فکر ميکنم لازم باشد عرض کنم که نوع افراد جامعه ما، کم فکر ميکنند، کمتر تعقّل ميکنند، کمتر ميانديشند، بيشتر آنها بر اساس هويٰ و هوس، دلم ميخواهد، اينطوري ميخواهم، آنطوري نميخواهم، من ناراحت ميشوم، من خوشحال ميشوم، هيچ چيزي مبناي عمل و اقدام انسان نيست، جز هويٰ و هوس، خواستهمان، دلم اينطوري ميخواهد، من اينطوري خوشحال ميشوم، من اينطوري ناراحت ميشوم. کمتر ما فکر ميکنيم، کمتر تعقل ميکنيم، کمتر ميانديشيم. يکي از ضعفهاي و نقضهاي عمده جامعه ما اين است که تصميمات ما، اقدامات ما، کارهاي ما بر اساس عقلانيت و تفکر و انديشه و مشورت نيست. اين چقدر نازيباست، چقدر ناصواب است. اين همه ثروت در جامعه هست، آيا عقلي اين ثروت را راهبري ميکند؟ آيا عقلي اين ثروت را مديريت ميکند؟ دست چه کساني هست؟ گاهي اوقات اين قدرت و اين ثروت فقط پول که نيست، وقتي قدرت امضاي شما ميتواند يک تصميم ايجاد کند، يک خيابان را از اين طرف به آن طرف ببرد، چه قدرتي است؛ اين ميلياردها ميليارد با اين تصميم هست. اين امضاي اين آقايي که به عنوان مسئول دارد اين کار را ميکند، اين امضا آن قدر قدرت دارد که هزارها نفر را ممکن است که اين قدرت به دهها ميليارد برساند. شما ميدانيد در يک خيابان وقتي تصميم گرفته ميشود که يک بلوار کشيده بشود يک دفعه ديديد اين خياباني که زمين آن اين قدر بوده، ده برابر شده است؛ اين قدرت است، اين ثروت است، اين دست کيست؟ اين دست چه کساني است؟ آيا صاحبان چنين قدرتي از تعقّل، از عقلانيت، از تفکر و از انديشه برخوردار هستند يا نه؟ مثلاً يک نفر آمده اينطوري گفته، اين تصميم او اينطوري شده و بر اساس ميل و علاقه و ذوق خودش است، سليقه خودش و مانند آن است.
من فکر ميکنم تا آن مقداري که بنده از فضاي عمومي کشور و جامعه شناخت دارم، هشتاد نود درصد از جامعه ما در تمام سطوح، اهل تفکر نيستيم، اهل انديشه و تأمّل و بررسي و مشورت و کمک گرفتن از افکار و آراء و نظرات و تجارب ديگران نيستيم. يک عدهاي پشت ميز مينشينند، تصميمي ميگيرند، اين کار را بکنيم، آن کار را نکنيم؛ پسفردا بايد جواب اين تصميمها را بدهيد. پسفردا بايد بگوييد که من بر اساس چه چيزي اين تصميم را گرفتم. با اين تصميم دهها نفر را ممکن است ويران بکنيد، دهها نفر را بيخود آباد بکنيد. عقلانيتي با اين تصميم هست؟ «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ»؛ ثروت پول نيست، ثروت مقام نيست، مقام در کشور ـ إلي ما شاء الله ـ ثروت مالي در کشور ـ إلي ما شاء الله ـ اما آن که بايد اين ثروت مالي و يا ثروت مقام را راهبري بکند، تفکر است، عقل است، انديشه است، تجربه است، آموختن است؛ لکن از اينها خبري نيست. چگونه بعضيها به اين راحتي اين مسئوليتها را ميگيرند. اينها وِزر دارد؛ «وِزر» يعني سنگيني دارد. بدون جهت کسي نميتواند يک مسئوليتي را به عهده بگيرد. يک کار شخصي و خانوادگي است، ممکن است بگوييم مال خودش است، ميخواهد تصميم بگيرد؛ ولي به محض اينکه شما در يک مسند اجتماعي قرار گرفتيد، حقوق جامعه است، حقوق مردم است، «حق الناس» است، پسفردا بايد جواب بدهيد که به چه تجربهاي و دانشي و تعقّل و تفکّري چنين تصميم گرفتي که داري عمل ميکني.
يک وقت آدم بررسي ميکند، فکر ميکند، تجربه ميکند و مشورتهاي لازم را ميگيرد، تصميم او اشتباه است؛ اين اشکال ندارد، همه مجتهدين، همه بزرگان اهل حکمت و علم و انديشه اينطور هستند. ما که معصوم نيستيم، تا زماني که مبناي فکر و انديشه بشر هست، اين خطا و نقص امکان دارد، کسي بشر را که معصوم نميداند؛ ولي بايد فکر کند، بايد بررسي کند، بايد تحقيق کند، «بعد اليأس عن الفحص»؛ اصطلاحي که در علم اصول هست، ميگويند «بعد اليأس عن الفحص»؛ يعني ما بررسي کرديم، فحص کرديم، جستجو کرديم، تحقيق کرديم، حداکثر آن چيزي که رسيديم، اين مطلب است و تو اين را اظهار بکن؛ اما اگر جاي فحص دارد، جاي بحث دارد، جاي مطالعه و گفتگو دارد، بدون اينکه آن مشورتها و تفکر و تعقل لازم برايش باشد، آدم تصميم بگيرد، اين مسئوليت دارد، اين دچار آشفتگي خواهد شد؛ لذا اين بيان علي بن ابيطالب(عليه السلام) براي جامعه اسلامي و امت اسلامي يک ضرورت است.
اولين خصلت را اشاره فرمود، فرمود: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ» و بنده تصريح ميکنم آنچه که در جامعه ما به لحاظ فضاي عمومي و حتي تخصصي وجود دارد، بيست درصد از عقلانيت است، از تفکر و انديشه است، از برخورداري از آراء و تجارب. ما چرا نميترسيم از خدا؟ چرا از وعيد الهي هراس نداريم؟ يک وقت اين است که انسان فرش ديگري را ـ معاذالله ـ سرقت ميبرد، اين يک «حق الناس» واضحي است؛ ولي شما اگر ميرسد خواستي يک نفر را منصوب بکني به عنوان مسئول رسمي کشور، سياسي، اقتصادي مانند آن؛ يک نفري که ناتوان است؛ ولي به خاطر فاميلي، دوستي، سفارش بخواهي بياوري اينجا، تمام آنچه را که اين بر اساس نااهلي و ناداني و ناکارآمدي به ديگران ظلم کرده، همه را تو بايد پاسخ بدهي. چرا ما اينها را نميفهميم؟ با چه زباني بايد اينها را به ما بگويند؟ «حق الناس» که فقط پول نيست، «بيت المال» که فقط پول نيست، اين سمَتها اين پُستها اينها «بيت المال» است. وقتي يک نفر ديگري را سر کار ميبرد، تا چه حدّ اين آشناست. اين کار، اين مسئوليت «بيت المال» است، اين حق جامعه اسلامي است، چه کسي اين کرسي را بايد مديريت بکند و اين را اداره بکند، اين را بايد انسان بر اساس تشخيص صالحان و شايستگان اينجا قرار بدهد.
يک عدهاي در عصر پيامبر گرامي اسلام خودشان را کليددار کعبه معرفي کردند، ميگفتند ما کليدداران کعبهايم. خدا در قرآن فرمود: ﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾[8] فکر نکنيد که شما حالا به زور و به قدرت و مانند آن رفتيد کليد کعبه را گرفتيد، شما اولياي اين خانه هستيد، شما متولي هستيد، مگر ميشود هر کسي به اين راحتي متولي باشد. الآن که شما ميبينيد اين قدر سخت مردم وقف ميکنند، براي اينکه در توليت اين قدر دستکاري ميکنند، اين قدر به راحتي اين را ميآورند، آن را ميبرند، اين نميشود اين اصلاً درست نيست، شرعي نيست، ديني نيست، خلاف نسبت به موازين و معيارهاي شرعي دارد انجام ميشود. اين سمَتها «بيت المال» است «حق الناس» است، اگر بگوييد اين پسر من است، برادر من است، سفارش شده است، در گروه ما بوده، در جريان ما هست، بيايد اين سمت و اين عنوان سنگين شهري را روستايي را، کشوري را، لشکري را بخواهد داشته باشد، اگر لياقتي در او نباشد، تمام مسئوليتش متوجه آن کسي است که اين سمَت را به اين شخص داده است. اين «حق الناس» است، با چه زباني بگويند: ﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾؛ اين زبان حصر است؛ يعني نيست، نيست اولياي کعبه و اين خانه خدا، مسجد الحرام، مگر انسانهاي پاکيزه دامن و پاک، آنها که دستشان پاک است و نگاهشان به «بيت المال» نيست، قدرت راهبري اين جامعه را در حفظ و نگاهداشت اين جايگاه دارند؛ لذا ثروتي بالاتر از تعقل و تفکر در بشر و خدادادي وجود ندارد: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ».
نوع جامعه ما بر اساس هويٰ و هوس حالا اين هويٰ و هوس لزوماً نميخواهد شهواني باشد به معناي گناه باشد؛ من دلم ميخواهم، رفيقم به من زنگ زد که من از همسايهام خوشم نميآيد، وقتي نگاهش ميکنم اينطوري ميشوم من نميخواهم؛ تمام شد و رفت. اين مبناي تصميم است، اين مبناي اقدام است! اين مبنا، مبناي عقلي دارد؟! مبناي فکر و انديشه دارد؟!
اما دومي «لَا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ»؛ يکي از مسايلي که به شدت در جامعه ما وجود دارد و ضعف است و نقص است و کاستي است، عبارت است از نداشتن آن آگاهي و شناخت و معلومات لازم. ما اهل مطالعه نيستيم، اهل آموزش نيستيم، اهل تعليم و تعلّم نيستيم، دورههايي را به لحاظ دانشافزايي نداريم، الآن اوساط از جامعه ما در بازار، در اداره، در صنعت، در کشاورزي، آيا واقعاً مطالعه دارند، شناخت خودشان را اضافه ميکنند؟ آيا آموزشهايي دورههاي متوسطه و نهايي دارند؟ ما سه دوره آموزش ابتدايي و متوسطه و نهايي داريم براي سطح عموم، اين مطالعه کردن، کتاب خواندن، تاريخ خواندن، داستانها را ديدن، اين نگرشهاي اديبانه و شاعرانه و ذوقهاي لطيف اينها را در زندگي داشتن، اينها سرمايه زندگي ماست، ما اينها را نداريم، ما اين آموزشها را نداريم. يک جهل داريم، يک عقل. عقل همان تفکر و انديشه و راهيابي به آن معياري است که حق و باطل را خوب تشخيص ميشود، خوب و بد را تشخيص ميدهد، زشت و زيبا را تشخيص ميدهد، عدل و ظلم را تشخيص ميدهد. يک وقت هم يک آگاهي ميخواهد، دانش ميخواهد يک مطالعه ميخواهد ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾.[9]
والد بزرگوار ما حضرت آيت الله جوادي آملي واقعاً در توسعه عقلانيت در فضاي عمومي و تخصصي جامعه نقش بسزايي داشتند. اگر انديشه و مرام و بينش آيت الله جوادي آملي را از جامعه حذف بکنيم، يک جامعه فوقالعاده متوسط و پايين متوسط داريم. اهل تفکر، اهل تعقل، اهل مطالعه، اين جمله ايشان معروف است، قبلها هم شما برادران بزرگوار شنيديد. ميفرمايد: وقتي ما بگوييم من از مدرسه يا حوزه يا دانشگاه فارغ التحصيل شدم، آن روزي که انسان اين را بگويد اول جهل اوست. آن وقتي که ميگويد من فارغ التحصيل شدم، اين اول جهل اوست. فارغ التحصيلي معنا ندارد، ﴿فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ﴾.[10] ما اين ضرب المَثل را داريم که ميگوييم از بيل خسته شدي، کلنگ را بردار؛ يعني چه ما فارغ التحصيل شديم؟! بله آن تحصيل دانشگاهي، اما مطالعه فکر کتاب خواندن، تجارب اجتماعي را داشتن. شما نگاه کنيد هر کسي در هر رشتهاي، اگر صنعت است، اگر کشاورزي است، همين باغداري که شما در ييلاق ميرويد، مطالعات باغداري، همين آگاهي نسبت به اين مسئله؛ چقدر ما مطالعه داريم نسبت به اين چقدر کتاب ميخوانيم، با توجه به اين همه فعاليتهاي رسانهاي در اين حوزهها، بسياري از اين بيماريهايي که الآن در جامعه ما هست، از کمسوادي ماست، از بيسوادي ماست. اين سواد در سطح عمومي ارتقا پيدا کرده. به ما ميگويند سطح کتابخواني در کشور ايران مثلاً اين واحد است با کشورهاي ديگر فاصله خيلي زياد است، شصت، هفتاد درصد فاصله است؛ چرا؟ نگاه ميکنيم ميگويند مگر شما الگو نداريد، شما مگر امام نداريد، شما مگر بزرگ نداريد، بزرگان شما راجع به آموزش چه گفتند. ما ميگوييم علي بن ابيطالب است در بستر شهادت در آن حال اين خصلتها را ميآموزد: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ». يکي از ضعفها و نقصهاي عمده جامعه ما اين است که از آگاهي و شناخت و معلومات ما کمتر بهره داريم و کمتر استفاده ميکنيم.
مسئله سوم: «وَ لَا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ». يکي از مسايلي که آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) از او به وحشت ياد ميکند. اين خودپسندي، اين غرور، اين خودبرتر ديدن اينکه ديگران را از خود پايينتر و از موقعيت خود دانيتر دانستن؛ اين قدر وحشت دارد که حضرت با تعبير وحشت از او ياد ميکند: «وَ لَا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ». ما در جامعهمان چقدر عُجب داريم، چقدر خودپسندي داريم، چقدر به دروغ اعتماد به نفس داريم. يک اعتماد به نفس صادق داريم خوب است، کسي تجربه بازار را دارد، تجربه کاري را دارد بله؛ همينطور يک جواني و خامي و بيتجربگي و بيعقلي و بيدانشي به خودمان تکيه ميکنيم، اين عُجب است، اين خودپسندي است. اينکه در مقابل عالمان و فرزانگان ما زبان را دراز ميکنيم و تعدّي ميکنيم و اهانت ميکنيم، اين خودپسندي است. الآن شما اين ادبياتي که در فضاي سياسي و اجتماعي جامعه ما وجود دارد اين ادبيات شايسته ماست؟ شايسته نظام اسلامي است؟ شايسته جامعه اسلامي است؟ شايسته پيشينه ماست؟! اين فرهنگ، آن ادب، آن اخلاق، آن ادبيات فوق العاده و ذوقي و شعري که در بنمايه جامعه وجود دارد ما به کجا رسيديم؟ چرا اينطوري حرف ميزنيم؟ اين چه ادبياتي است؟ اين چه نوع لحني است، اين چه نوع بيادبي است که به عنوان يک نوع ادبيات داريم. در همين رسانههاي عمومي و مانند آن با بدترين و وقيحترين و فرومايهترين ادبيات داريم، باهمديگر حرف ميزنيم و اين را يک کمال ميدانيم. پس کجا رفت آن ادب والاي انساني که در نوشتهها و گفتههاي اديبان ما به اين سطح وجود داشت؟ براي اين است که انسانها خودپسند شدند، متکبّر شدند، به راحتي يک نفري که تازه آمده به اصطلاح ميگويند هنوز غوره نشده، ميخواهد مويز بشود، هنوز تازه دارد الفباي سياست را گاز ميزند به بزرگان اهل سياست و فرهنگ و مانند آن به راحتي ميپرد، حرف ميزند و اين را از شجاعت ميداند از کمال ميداند و از اين همان بنمايه خودپسندي و عُجب است و اين غرور است و اين غرور جواني را امروزه باد ميکنند و تبليغ ميکنند و رسانههاي ميکنند و افتخار ميکنند که بله يک نفر اينطوري به اصطلاح ديگري را لِه کرده، از بين برده، اين شده ارزشهاي جامعه اسلامي. نام شريف اسلام را اينها به دروغ دارند يدک ميکشند. قرآن را ميگويند «مأدبة الله». «مأدبه»؛ يعني ادبگاه. قرآن «مأدبة الله» است؛ ادب انساني در سفره قرآني نشان داده شده است. «ادب»؛ يعني حد، و مرز. مرز انساني ما در مناسبات اجتماعي چيست؟ اينکه ديگران را در اين ادبيات لِه کنيم و از بين ببريم و هتک حرکت کنيم، حالا ولو اشتباه داشته باشد، ولو تفکرش به نظر و زعم شما اشتباه است؛ اين خودپسندي نيست، اين عُجب نيست؟ از بنده اگر به عنوان يک شخصي که تا يک حدي اطلاعي دارم، سؤال کنند، نود درصد جامعه سياسي ما بر اساس عُجب و خودپسندي و خودرأيي دارد اداره ميشود و همه اين تنشها بر اساس اين است که هر کسي به خود اجازه داده، در هر مسئلهاي وارد بشود. اين سياست، اقتصاد، فرهنگ، دين اينها واديهاي بسيار وسيعي هستند و بايد که عالمان و فرزانگان آن رشته در آن اظهار نظر بکنند؛ مگر هر کسي ميتواند به خود اجازه بدهد در اين رابطه اقدام بکند. «وَ لَا وَحْشَةَ» که حضرت از عُجب، از خودپسندي، از خودبرتر ديدن، از ديگران را ـ معاذالله ـ تحقير کردن و توهين کردن اينها را وحشت تعبير ميکند: «وَ لَا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ»؛ اين يکي از مسايلي است که مولايمان علي بن ابيطالب بيان فرمودند.
و آخرين مطلب: «وَ لَا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ». اينکه باز در جامعه ما ـ متأسفانه ـ به حداقل رسيده، ما چه جامعه علوي داريم، ما فقط يک دو سه شبي لباس سياه به تن ميکنيم و چند قطره اشک ميريزيم و آن هم يک اشک عاطفي، اين اشک گريهاي است که بر مبناي به هر حال امامي هست و ضربتي بر سرشان وارد شده است؛ ولي اين حرفها، اين کلمات، اين بيانات معصومانه، اين بيانات عرشي اينها تا چه حدّ مورد اعتناي جامعه هست، بايد ببينيم، بررسي کنيم. «وَ لَا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ» و هيچ عيشي لذيذتر و هيچ زندگاني خوشکامتر از اخلاق و رفتار حَسَن نيست. اخلاق حسنه آن جامعهاي که مناسبات خودشان را بر اساس حُسن رفتار، حُسن سيره، حُسن سلوک، رفتار شايسته، اخلاق، ملکات فاضله، عفو. اين عفو چه ملکه زيبايي است، چقدر ميتواند تعاطف ايجاد بکند و مشکلات اجتماعي را برطرف بکند.
آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميفرمايد آن زندگي که در آن لذت است، در آن کاميابي است، موفقيت است و انسان ميتواند در آن زندگي لذت ببرد و برترين نوع لذت را هم داشته باشد، اين است که انسان حُسن خُلق داشته باشد، شرح صدر داشته باشد، تحمّلش زياد باشد، خود را تمرين بدهد؛ يک حرف کوچک شنيد، زود برآشفته نشود، خود را در مقابل صدمات و لطمات و حرفهاي تُند آماده بکند، «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَي أَحْسَنِهِ»[11] هر کاري که ديگري انجام داد، بگو اشتباه کرده متوجه نبوده، غافل است، عصباني است، ناراحت است، شما ببخش. خيليها از اينها بر اساس ناراحتي و عصبانيت است. گاهي وقتها اينطور نيست که کسي در يک شرايط عادي چنين حرفي بزند و چنين تصميمي بگيرد. ما در شرايط عادي هستيم و او در شرايط عادي نيست، يک تُندي ميکند و يک حرفي ميزند. ما اصلاً بنا داريم که هر حرفي که از يک کسي شنيديم، تبديلش کنيم به يکطور ديگر و اين را در يک کاسه توهّم و ظرف اوهام قرار بدهيم، يکطوري بگوييم اين قصد را داشته. عوض اينکه گفتند «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَي أَحْسَنِهِ» رابطه خودت را با برادرت بر اساس يک نظام نيکو احسن قرار بده؛ تا يک حرفي ميشنويم نکند اينطوري گفته باشد، براساس توهّم زندگي ميکنيم. مناسباتمان را بر اساس اوهام ميبنديم. به ما گفتند: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[12] چه دين عزيزي است! اگر به تو بدي کردند نه تنها بدي را با بدي جواب نده، نه تنها بدي را با خوبي؛ بلکه در مقابل بدي به نحو أحسن خوبي جواب بده: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾. نگفتند اگر به شما بدي کردند شما هم بدي کنيد، نگفتند اگر به شما بدي کردند شما خوبي کنيد؛ بلکه فرمودند اگر به شما بدي کردند شما با بهترين وجه جوابش را بدهيد. اين دين کرامت است، اين دين اخلاق است! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾. اگر به ما گفتند امام شما کيست، رهبر شما کيست؟ آن الگويي که شما از او تبعيت ميکنيد، کيست؟ ميگوييم قرآن است، قرآن چه ميگويد اين قرآني که اين شبهاي قدر ما بر سر ميگذاريم و خود را زير بار اين قرآن عظيم قرار ميدهيم، اين بار نيست، اين يار است؛ اين آمده تا ما را آسماني کند، اين آمده تا فکر ما را آسماني کند. ما وقتي قرآن بر سر ميگذاريم؛ يعني اين فکر ميخواهد قرآني بشود و قرآن انسان را آسماني کند، ملکوتي کند، الهي بکند. اين قرآن به سر معنايش اين است؛ فکر نکنيم حالا يک مراسمي هست و چند نفري جمع بشويم و گريه کنيم، اينها نيست! روح قرآن به سر اين است که انديشه و تعقل قرآني بشود و اگر انديشه قرآني شد، قرآن ميگويد: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ در مقابل بدي و در مقابل سوء، نه تنها بدي را با بدي جواب نده، بدي را با بهترين وجه از خوبي جواب بده. حضرت ميفرمايد که: «وَ لَا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ»؛ هيچ زندگي بالاتر و لذيذتر از حُسن خُلق نيست؛ اين جامعه را ميسازد، اين جامعه را متحوّل ميکند.
به هر حال آقا امام مجتبيٰ(عليه السلام) اين وصيت چهارگانه و خصلتهاي اربعه را از مولا از اميرمؤمنان، علي بن ابيطالب(عليه السلام) به عنوان يک ميراث بزرگ به يادگار نهاده است: «لَا غِنَي أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لَا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ».
اميدواريم که از کلمات و فرمايشات مولايمان، علي بن ابيطالب(عليه السلام) بيشتر استفاده بکنيم، اين ايام ايامي است که آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) در بستر شهادت هستند. مولايمان، اماممان، جان جانان! اينکه آن صحنه شهادتش، رسول الله را به گريه انداخت، علي بن ابيطالب(عليه السلام) عرض ميکند: «يَا رَسُولَ اللَّه مَا يُبْكِيكَ» چه چيزي باعث شد که شما گريه کنيد؟ فرمود: علي جان ميبينم که محاسن تو با خون سرت خضاب شده است.
در يکي از جنگها سر مطهّر علي بن ابيطالب يک شکافي برميدارد، ميآيد و خدمت رسول الله، خون از چهره ايشان جاري است، رسول گرامي اسلام، سر علي بن ابيطالب را روي زانو و آن را پانسمان ميکنند و خون را ميبندند و چشمان مبارک رسول الله اشک جاري است. علي بن ابيطالب عرض ميکند: «يا رسول الله» ما موفق شديم، ما پيروز شديم، اين زخم هم خوب ميشود، جاي گريه نيست. ميفرمايد: علي جان درست است؛ اما يک وقت ديگري هم هست که سرت شکاف برميدارد، من آن زمان نيستيم که سرت را مداوا بکنم، آن ضربه به گونهاي است که بر اساس آن ضربه به شهادت خواهي رسيد. اين صحنهها، صحنههاي سنگيني است، آن چيزي که رسول الله را به گريه ميآورد، فقط و فقط سر شکافته شده و فرق دو نيم شده مولايمان علي بن ابيطالب است. اين چه ضربتي بود، اين چه سر مطهري است که در مقابل اين ضربت توانست مقاومت بکند.
به هر حال اکنون اين امام بزرگوار در بستر شهادت است، گفتند براي ايشان طبيب بياوريد! وقتي طبيب آمد، ظاهراً بر اساس سنت طبابت آن روزگار گفتند که مقداري از روده گوسفند را بياورند، اين را آوردند و بر آن فرق شکافته آقا، اين طبيب گذاشت، همه دارند نگاه ميکنند که اين طبيب چگونه تصميم ميگيرد، چگونه حرف ميزند. وقتي اين طبيب اين کار را انجام داد، ديدند که نگاه کرد به علي بن ابيطالب(عليه السلام)، عرض ميکند مولا جان اگر وصيتي داريد، وصيت خود را بکن! اين شمشير به سم آلوده شده بود و اين سم به مغز سر اصابت کرد و مغز مسموم شد و راهي براي علاج به صورت عادي نيست. همه وقتي اين سخن را از طبيب شنيدند، شيون کردند، گريه کردند، اشک ريختند و اين فضا، فضاي سختي بود براي خاندان علي بن ابيطالب. گفتند چکار کنيم؟ اگر شير بدهند اين مؤثر هست. آنهايي که آقا علي بن ابيطالب اين شبها برايشان نان و خرما ميبرد، اين قهرمان و پهلوان و اين انسان سلحشور، اين وليّ و حاکم اسلامي، شبها نان و خرما در سبد ميگذاشت، به دوش ميکشيد، و به خانه اين و آن ميبرد. وقتي بدن مطهرش را غسل ميدادند، جای اين سبد روي کتف و شانه حضرت بود. او چه کسی بود؟ آن چه بود؟ آن مظلوميت، آن دشواري و تحمل مصائب اين چه بود؟ وقتي اين ضربت وارد شد، اين جمله را گفت: «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛[13] قسم به پروردگار کعبه راحت شدم و رستگار شدم. همه سختيها، همه مشکلات، بسيار بر علي بن ابيطالب سخت و دشوار بود؛ اما چون اراده الهي بر اين بود، همه را پذيرفت، همه را در راه دوست براي پذيرش امر الهي با همه وجود تمکين ميکرد.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[14] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[15]
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار پروردگارا همه ما را با ولايت مولايمان علي بن ابيطالب در دنيا و برزخ و قيامت محشور بفرما!
در شب اول قبر علي بن ابيطالب(عليه السلام) را به فرياد همه ما برسان!
ولايت او را در دل و جان ما عاشقانه و ارادتمندانه قرار بده!
لحظهاي بين ما و علي بن ابيطالب در دنيا و برزخ و قيامت فاصله و جدايي مينداز!
مِهر علي بن ابيطالب و محبتش را در دل و جان ما مضاعف و صد چندان بفرما!
خدايا ما را در مصيبت شهادت مولايمان و اماممان مأجور بفرما!
و در اين أجر همه ما را از ثواب مضاعف برخوردار بگردان!
بار الها کشور ما، را نظام ما را، مملکت ما را، همه کساني که در برپايي دين و قائمههاي اصيل اين اسلام اصيل تلاش ميکنند، از مراجعه عظام تقليد، مقام معظم رهبري، حوزههاي ما، جوانان ما، دختران ما پسران ما، همه را در پناه آقا امام زمان(عليه السلام) حفظ و هدايت و حمايت بفرما!
مرضاي مسلمين شفاي عاجل کرامت بفرما!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
اين شبها التماس دعا زياد است، شبهاي قدر است، خيليها التماس دعا دارند، مشکل دارند، چشمها به اين مساجد، به اين تکايا، به اين منابر، به اين دعاها، به اين قلبهای راضي شما دل بسته شده است، خدايا همه اين خواستهها همه اين مشکلاتي که مطرح ميکنند به برکت شبهاي قدر اين مشکلات را برطرف بفرما!
حوايجشان را برآورده به خير بفرما!
جوانان ما مخصوصاً دانشگاهيها، مخصوصاً کنکوريها محتاج دعا هستند، خدايا همه اينها را در امر دينشان، دنيايشان، زندگي دنيا و آخرتشان را کامياب و موفق بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مطهر آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بدار!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُم تَعَالَی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»
[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج1، ص141.
[2]. معانی الأخبار، ص315.
[3]. كافي(ط ـ الإسلامية), ج2, ص18.
[4]. ديوان وحشی، فرهاد و شيرين، سرآغاز.
[5]. سوره شوریٰ، آيه23.
[6]. سوره فجر، آيه28.
[7]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص111.
[8]. سوره أنفال، آيه34.
[9]. سوره عنکبوت، آيه43.
[10]. سوره شرح، آيه7.
[11]. کافي(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص362.
[12]. سوره مومنون, آيه96.
[13]. خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص63.
[14]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[15]. سوره شعراء، آيه227.