أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين و صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب پنجم از ماه عزيز و کريم رمضان است و اين ماه که با همه جلوههاي شبانهروزي آن و ساعات، دقايق و لحظاتش با شرافت و کرامت و فضيلت الهي همراه است، راه صعود و کمال انسانها را فراهم ميسازد. خدا را بر اين نعمت بزرگ سپاسگزاريم و از ذات أقدس الهي عاجزانه مسئلت ميکنيم که توفيق معرفت صحيح و ارادت و عشق به اين ماه را در دل همه ما و در قلوب و عقول همه ما مستقر بفرمايد و بهرهمندي ما را در اين ماه از همه خيرات و کمالات و سعادتش تضمين بفرمايد به برکت «صلوات بر محمد و آل محمد»!
از حضور همه حضار گرانقدر، خصوصاً روحانيت محترم سپاسگزاريم، به احترام دين و قرآن صلواتي اهدا بفرماييد!
دين به عنوان راه هدايت و مسير سعادت در دو کسوت و در دو جلوه ظاهر شده است: يکي لباس کلمه خدا و آيات الهي قرآن است و ديگري هم عترت الهي و سنت رسول مکرم اسلام و ائمه هدات مهديين که اينها منابع ديني هستند، اينها جايگاه علم خدايند اراده خدايند، مخزن سرّ خدا هستند. همه فقها و علما و بزرگان شخصيتهاي ممتاز و ستارگان سپهر علم و معرفت در همه رشتهها اعم از عرفان، فلسفه، کلام، فقه، ساير رشتهها، همه و همه تمام تلاش آنها اين است که خودشان را به اين دو منبع يعني قرآن و سنت معصومين(عليهم السلام) نزديک کنند، چون آنها وحي هستند، آنها جايگاه و موطن کلام خدا هستند، اراده خدايند. اين دو آيينه تمامنماي وحي خدا، يعني قرآن و عترت، پاک و پاکيزهاند. قرآن که در پاکي و نزاهتش بحث و سخني نيست و در باب عترت طاهره هم خداي عالم با يک طهارت ويژه آنها را معرفي کرد. هيچ آيهاي به اين حدّ و ميزان در بيان طهارت و پاکي و پاکيزگي اهلبيت(عليهم السلام) نيست که فرمود: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛[1] اين خيال همه را جمع ميکند، هيچ کسی دغدغهاي، نگراني نسبت به اين آيينه شفاف و خدانماي عترت طاهره ندارد، اين اراده خداست. ﴿إِنَّما﴾ با تأکيد و حصر، خداي عالم اراده کرده است و آن اراده هم به نهايت رسيده: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ از اهلبيت همه انحاء آلودگيها در بخش ادارکي و تحريکي، نه اينکه آنها اشتباه ميفهمند، غفلت، نسيان، سهو، فراموشي و خطا هيچ در حريم آنها راه ندارد. در جنبه عملي هم مصون از هر خطيئه هستند؛ يعني لغزش عملي و در گفتارشان در کردارشان در رفتارشان به هيچ وجه نقصي، فطوري و سستي راه ندارد. ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛ اين ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ از نظر ادبيات عرب در حقيقت آخرين نوع از طهارت محسوب ميشود، ديگر بالاتر از اين طهارت وجود ندارد. انسان اگر بخواهد طاهر باشد يا در جنبه ادراکي او ممکن است نقص باشد يا در جنبه تحريکي او؛ يا به لحاظ عقل نظري ممکن است اشتباهي و خطايي در او راه پيدا بکند يا به لحاظ عقل عملي ممکن است لغزشي و خطيئهاي در حريم او راه پيدا بکند. خدا اين دو تا را تطهير کرد، پاک است. قرآن را به عنوان نور معرفي کرد، به عنوان ذکر معرفي کرد، به عنوان تجلي وجود خود او را ياد کرد و در بهترين کسوت قرآن را ستود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾؛[2] با همه اوصافي که بالاتر از اين نميشود. نفرمود که قرآن هادي است، فرمود قرآن عين هدايت است «هدي» با واژه مصدر که به تمام معنا هدايت در او راه يافته است. قرآن کتابي نيست که هدايت بکند؛ بلکه عين هدايت کند، قرآن کتابي نيست که روشنگري کند؛ بلکه عين روشنگري و نورانيت است. قرآن کتابي نيست که از حکمت و از معنويت و مانند آن سخن بگويد؛ بلکه عين حکمت است، عين نورانيت است با اين اوصاف خدا قرآن را ذکر کرد و معرفي کرد و توصيف فرمود.
بنابراين اين دو آيينه که روشن و از هر نقيصهاي و عيبي مبرّا هستند، از طرف پروردگار عالم معرفي شده است. ما اگر يک سخن را از قرآن و يا از اهلبيت(عليهم السلام) شنيديم ديگر هيچ ترديدي نبايد داشته باشيم در حقانيت آن؛ اين کتاب حق است. اگر گفتند «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»؛[3] حق در محور علي بن ابیطالب ميگردد؛ يعني اينکه ما نبايد ببينيم که آيا علي حق ميگويد يا نه؛ بله، درباره عالمان، فرهيختگان، فرزانگان و انسانهاي دانشمند بايد سؤال کرد که آيا اينها سخن حق دارند يا نه؛ آيا کلام، کتاب و مطالب آنها بر حق هست يا نه؟ اما راجع به علي بن ابيطالب کسي نميتواند سؤال بکند که آيا کلامش بر حق هست يا نه. آن که عين حق است که نبايد با چيزي مقايسه کرد. همه ديوارها را با شاقول ميسنجند، شاقول را که با چيزي نميسنجند؛ شاقول ميزان است و معيار صاف بودن و کج بودن است. شاقول عين حق را در صافي و کجي ميگويد. اگر شاقول کج را نشان داد، کسي به شاقول اشکال نميگيرد، ميگويد ديوار کج است. اگر امري عين ميزان شد، عين ترازو و حق شد، کسي راجع به او سخن نميگويد. اگر اهلبيت(عليهم السلام) سخن گفتند کسي راجع به اينکه آيا اينها بر حق حرف ميزنند؛ «بر حق» ما نداريم. اگر کسي مطابق سخن علي بن ابيطالب سخن گفت، آن سخن حق است؛ چون علي حق است و اهلبيت عصمت و طهارت حق هستند.
پس اين يک مطلب است که ما نبايد در اينها شک کنيم، چون اينها از هدايا و مواهب الهي است، هيچ بشري چنين امري ندارد؛ يعني از ناحيه بشر چنين مسئلهاي وجود ندارد، بشر «بما أنه بشر» يک موجود استکمال و تکامليافتگي در او وجود دارد و عين کمال نيست، عين حق نيست. بشر بايد تلاش کند خود را به کمال برساند، خود را به حق برساند؛ اما حق کجاست؟ از کيست؟ جز از پروردگار عالم نميشود سؤال کرد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾.[4]
بنابراين ما بايد قدردان نعمت الهي باشيم که اين دو منبع حق و عدل که صِرف حق و محض حق است در اختيار ماست به نام قرآن و عترت طاهره(سلام الله عليهم اجمعين) و بشر از آن جهت که بشر است، اگر اين هفت ميليارد بشود هفتاد، بشود هفتصد، بشود هفت هزار، اينها جهلشان افزوده ميشود؛ ممکن است کمالاتي و علومي را بيفزايند؛ اما همواره نادانستههاي بشر در مقابل دانستهها قابل احصاء و شماره که نيست. ضمّ مجهول به مجهول هم که معلوم درست نميکند، اين هفت ميليارد بنشينند تصميم بگيرند، بخواهند يک نفر را به عنوان مسئول يا رئيس خودشان قرار بدهند، اول اختلاف است؛ بخواهند يک راه تنظيم کنند که همه بشر روي آن راه بروند، با هم بنشينند، توافق کنند، صحبت کنند که يک راهي را، يک مسيري را مشخص کنند که بشر بر اساس آن مسير به خير و سعادت برسد. «الخير ما هو»، «السعادة ما هي»؟ خير چيست؟ سعادت شما ملاحظه بفرماييد در اين مقالاتي که در اين شبکهها و فضاها وجود دارد، وقي آدم ميگويد که سعادت چيست؟ دهها و صدها نوع جواب دارد مطرح ميشود، يکي لذتگرايي را، يکي سودگرايي را، يک منفعتطلبي را، يکي آخرت را، يکي دنيا را، يکي مالدوستي را، هر کسي براي خود سعادت يکطوري تعريف ميکند؛ مگر ما يک راه مشخصي ميتوانيم داشته باشيم از بشر که بيايد بگويد سعادت اين است و تازه هم بيايند بگويند. اگر هفت ميليارد بشر هم با هم جمع بشوند، فرضاً بر فرض محال، يک حرف بزنند، مگر اين حرف حق است، زيرا بشر «بما أنه بشر» که حق نيست، آنچه که از او هم صادر ميشود او نميتواند حق باشد.
بنابراين اين امکان را خداي عالم در اختيارمان قرار داد به نام قرآن و عترت و اين دو منبع وحي الهي و اراده تشريعيه حضرت حق(سبحانه و تعالي) هستند و ما خدا را سپاس ميگذاريم که اين دو منبع آسماني، وحياني، معصوم، حق، عدل و منزه از هر نقص و عيبي در اختيار ماست و ما بايد خودمان را به قرآن و عترت نزديک کنيم؛ ما يعني همه بشر، يعني همه دانشمندان، يعني همه فرهيختگان عرصه علم و معرفت و دانش و آگاهي، اين مطلب اول که همواره بايد اذعان بکنيم و خدا را هم بر اين نعمت سپاسگزار باشيم!
بر اساس اين دو، يکي را ثقل اصغر ناميدند و ديگري را ثقل اکبر. يک توضيحي راجع به اين دو عرض بکنيم چرا قرآن ثقل اکبر است و اهلبيت(عليهم السلام) ثقل اصغر هستند، با اينکه اينها عِدل هم هستند و رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) اين دو را عِدل هم معرفي کرد، فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[5] و اين دو هم به هيچ وجه همديگر را رها نميکنند و از همديگر جدا نميشوند، قرآن همان جايي است که عترت هست و عترت همان جايي است که قرآن هست، «لَنْ يَفْتَرِقَا». با تمام مراحل و مدارجي که قرآن دارد، اهلبيت در همان مراحل و مدارج هستند، به همان مدارج و مراحلي که اهلبيت دارند قرآن هم در همان حد است. اگر قرآن را خدا نازل کرد، اهلبيت هم تجلي الهي هستند. رسول گرامي اسلام آن روح بلندش در ساحت الهي است، اينجا نيست، اينها اصطلاحاً ميگويند حقيقت محمديه(صلي الله عليه و آله و سلم) آن انسان کاملي است که در پيشگاه خداست، صادر نخستين است، نور ساطع از پروردگار عالم است، او در آن مرحله است. الآن راجع به پيغمبر(سلام الله و صلوات الله عليه) چهار تا اسم معروف ميشناسيم: محمود است، احمد است، حميد است و محمد(صلي الله عليه و آله و سلم). در هر درجهاي با يک اسمي تجلي ميکند رسول الله در مقام «عند الله»ي به اسم حميد معروف است؛ «يا حميدُ بحقِّ محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)». اگر نام مبارک حضرت در ملکوت به عنوان احمد است و در روز قيامت به نام محمود است، اکنون نام ديگري دارد. اينها مدارج وجود حضرت است در روز قيامت به جهت اينکه همگان او را ثنا ميگويند، ستايش ميکنند و او را محمود ميدانند، همه انبيا همه اوليا همه انسانها نام شريفش محمود است؛ لذا سؤال ميکنند از معصوم(عليه السلام) که چرا نام پيامبر در دنيا اين است و در آسمانها «سمّیَ في السماء بأحمد» چرا؟ فرمودند، چون فرشتهها پيغمبر را بهتر از زمينيها ميشناسند و او را بيشتر ثنا ميکنند، بيشتر ستايش و حمد ميکنند؛ لذا آنجا او را احمد مينامند. او با آن اسم در ملکوت شناخته ميشود «الذي سمّي في السماء بأحمد و في الارضين بأبي القاسم المصطفيٰ محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)». اين دو حقيقت، يعني قرآن و عترت در مقام ثبوت، در مقام واقع يک حقيقت هستند، چون از خدا که بيش از يک حقيقت صادر نميشود؛ اما وقتي اينها تجلّي ميکنند، به نشئه طبيعت ميآيند، هم به صورت راه و هم به صورت راهنما براي مردم ظاهر ميشوند، مردم هم راه ميخواهند هم راهنما. راه ميشود کتاب و قرآن و راهنما ميشود عترت طاهره. اينها را جمع کنيد در مقام وحدت بيش از يکي نيستند؛ اما وقتي در نشئه طبيعت و عالم دنيا ميآيند به اقتضاي ماندگاري يکي ميشود ثقل اکبر و ديگري به جهت نشئه طبيعت ميشود ثقل اصغر. قرآن به جهت اينکه يک حقيقت ماندگار است، يک علم است، يک حقيقت مجرد است، باقي و ثابت است، علم است و علم ماندگار است، آن را به عنوان ثقل اکبر ميشناسند، به جهت اينکه در نشئه طبيعت ثابتتر است، ماندگارتر است؛ اما انسانها چون در کسوت ماده و طبيعت و عالم طبيعت هستند، اينها زوالي دارند، اينها نفادي دارند، فنايي دارند، پس در مقام ثبوت اينها عين هم هستند و در مقام اثبات اينها تفاوت ميکنند. در مقام طبيعت به اقتضاي اختلافي که در نظام طبيعت لازم است که باشد، يکي ميشود ثقل اکبر و ديگري ميشود ثقل اصغر و الا اينها در مقام واقع و ثبوت عين همديگرند، «لَنْ يَفْتَرِقَا» به هيچ وجه اينها از همديگر جدا شدني نيستند.
اين را ميخواهم توضيح بدهيم که اگر به عنوان مباحث قرآني مسايلي مطرح است به لحاظ مقام اثبات در نظام بشري، در عالم انساني، مثل پيامبري، مثل علي بن ابيطالبي که ظاهر ميشوند، اينها در کسوت بشر هستند، اينها در کسوت انسان هستند، همواره هم بر اين بشر بودن خودشان اعتراف دارند. هيچ پيغمبري نگفت من ملک هستم، من فرشتهام، من اصلاً از يک عالم ديگري آمدم، نه؛ همهشان اعتراف ميکنند ما زميني هستيم، ما از خاک آمدهايم؛ اما خداي عالم شايستگي در ما ديد و ايجاد کرد و ما به وحي رسيديم و ما مورد وحي الهي هستيم؛ ولي يک بشري هستيم، يک انساني هستيم که به ما وحي ميشود. همه انبيا سخنشان اين است ما بشريم، چون بشر هستند اين امکان و اين فضا هست که تهديد بشوند به اينکه شما اشتباه ميکنيد، شما غفلت داريد، شما مثل ديگران هستيد، چرا ما بايد حرف شما را بشنويم؟ چرا نبايد حرف ديگران را گوش نکنيم؟ اين معنا در ارتباط با انسانها وجود دارد و لذا اين شبهه را به همه انبياي الهي هم ميگفتند، چرا شما بر ما حکومت کنيد يا بر شما وحي بيايد، چرا بر ديگران وحي نيايد و اين محاجه و احتجاج با نوع انبيا داشتند. اين تهديد و اين ضعف و نقص در حريم انسان مادي وجود دارد؛ اما در ارتباط با کلام خدا و کتاب الهي نه؛ اين قرآن است، اين وحي الهي است، اين دارد با قدرت اعجاز سخن ميگويد، ميگويد اگر فکر ميکنيد که شما ميتوانيد؛ مثل او سخن بگوييد، حرف بزنيد و اين آيات الهي همانند باران رحمت که در طبعش خلاف نيست، در جوهره اعجاز و کرامت ظاهر ميشود و حقش و جايگاهش مشخص است.
لذا اهلبيت و حتي خود پيامبر گرامي اسلام هم به وسيله وحي تسديد ميشود؛ کار او، عمل او و سخن او را وحي تأييد ميکند. وقتي سخن ميگويند و سؤال ميکنند که چرا قرآن اينطوري نازل ميشود، آيه آيه نازل ميشود، سوره سوره نازل ميشود، خداي عالم ميفرمايد ما ميخواهيم با اين کار پيغمبرمان را تأييد کنيم، قدم به قدم هر کاري که پيغمبر ميکند، خدا با او هست يا قبلش يا بعدش يا حينش. اگر جنگي بخواهد اتفاق بيفتد، صلحي بخواهد اتفاق بيفتد، يک سورهاي در قرآن به نام سوره مبارک «فتح» هست که عمده اين سوره و آيات اين سوره در باب صلح حديبيه است. پيغمبر با مشرکين مکه و با کساني که با تمام شدت و حدّت با اسلام و مسلمانها برخورد کردند، در دروازه مکه وقتي رفت براي انجام عمل حج، ممانعت کردند. حضرت يک کار بسيار عظيم و عجيبي انجام داد، خيلي آنجا پس زدند، نتوانستند مقاومت کنند و مداومت کنند بر پيغمبر اشکال گرفتند و پيغمبر را ـ معاذالله ـ را مورد سؤال قرار دادند و اگر نبود آيات الهي که قدم به قدم جريان صلح حديبيه را خدا در اين سوره براي افراد مشخص کرد، ممکن بود کسي قبول نکند؛ يعني چه که با مشرکاني همانند قريش، آن هم پيامبر با اينکه قدرت داشت ميتوانست اين کار را انجام بدهد؛ ولي با صلح حديبيه مسير را به گونه ديگري هموار کرد و در سال بعد که پيامبر فاتحانه بدون اينکه کمترين خوني از دماغ احدي بيايد با جلال و شکوه مکه را فتح کرد و جريان آزادسازي امثال ابيسفيان و اينها براي هميشه به عنوان عزّت اسلام در تاريخ ثبت است که روزي زينب کبريٰ(سلام الله عليها) به يزيد خطاب کرد «يابن الطلقاء»؛ اي پسر کسي که پدرت به دست جدّم آزاد شده است.[6] اين عزّت و اين شرافت هم اکنون هم براي اسلام و امت اسلامي هست! بله پيغمبر ميتوانست با کشتن عده زيادي، وارد مکه شود، اين شايد آن هدف والايي که اسلام از فتح و ظفر ميطلبد، تأمين نميکرد؛ اما شما ملاحظه بفرماييد يک سوره است در قرآن که سوره چهل و هشتم قرآن است به نام سوره «الفتح» که کل جريان صلح حديبيه را رسول گرامي اسلام تلقي ميکند و ابلاغ ميکند و اگر نبود اين تأييد مستقيم آيات الهي، عدهاي فاصله ميگرفتند کما اينکه گرفتند، در تاريخ کاملاً مشهود است که چه کساني فاصله گرفتند و حتي وقتي آيه نازل شد که «يا رسول الله» شما حلق کنيد، قرباني کنيد و برگرديد، فقط يک عده محدودي با پيغمبر حلق کردند و قرباني کردند؛ ولی بعضيها نکردند؛ با اينکه آيه قرآن نازل شد که شما حلق کنيد قرباني کنيد از همانجا برگرديد. ميگفتند اين سنت نيست اين سابقه ندارد، حلق را بايد رفت منا کرد، بايد قرباني آنجا انجام شود؛ ولي دستور خدا بود و قرآن اين تأييد را نسبت به رسول گرامي اسلام داشت.
بنابراين با حمايت، تأييد، دفاع و همراهي،﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ﴾[7] ميخواهد دل تو را تثبيت بکند؛ اين همه شبهه اين همه اشکال، اين همه اعتراض. حالا آنها که منافق بودند، آنهايي که کافر بودند، آنها به جاي خود محفوظ. از اطرافيان و از کساني که ايمان آورده بودند، سؤالات، اشکالات میکردند. اي انسان که ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾.[8] يکي از اوصاف بسيار بد انسان اين است که انسان جدالگر و اهل مجادله است. خداي عالم اين صفت را براي انسان صفت مذمومي ميشمارد و ميفرمايد انسانها در جدال کردن و مجادله کردن بسيار اهل جدال هستند.
به هر حال قرآن و عترت گرچه در مقام ثبوت عين هم هستند، در يک وزان هستند، در يک مستوايند، هرگز هم از هم جدا نميشوند؛ اما به لحاظ وجود آنها در نشئه طبيعت نميشود هر دو در يک سطح باشند، بايد يکي راه باشد و يکي راهنما باشد، يکي فدايي ديگري بشود، يکي خود را جاننثار ديگري بکند و اينگونه که ملاحظه ميفرماييد.
بنابراين ما مباحث قرآني را بايد کاملاً با قدرت و توان فوقالعاده به پيش ببريم و درود عالم بر همه مفسران، خصوصاً علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) که راه بسيار والايي را در حوزه معرفت قرآني او آغاز کرد و اين در را کنار زد و اين مانع به کنار انداخت و قرآن را با کسوت قرآن به صحنه معرفت آورد در عين حالي که عترت را در جايگاه عِدل قرآني نگاه داشت؛ اين خيلي مهم است. تفسير الميزان يک شاهکار است، يک کار فوقالعادهاي است، يک خرق عادتي است، يک قدرت فوقالعاده علمي ميخواهد، يک جسارت بسيار والايي ميخواهد! شما در حوزه نيستيد و از اوضاع حوزه و حوزويان خيلي آگاهي نداريد؛ اما اين کار يک «شقّ القمر»ي بود که علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) انجام داد، از آن جهت که قرآن را در کسوت قرآني آشکار کرد و به گونهاي آشکار کرد که آنچه را که اهلبيت عصمت و طهارت ميطلبيدند، در اين لباس يعني لباس قرآن آشکار شد. يکي از سخنان بسيار ارزشمندي که مرحوم علامه در مقدمه تفسير الميزان ميفرمايد، اين است که حتي اهلبيت هم وقتي ميخواهند قرآن را تفسير کنند، قرآن را با قرآن تفسير ميکنند. قرآن نور است، ديگر نور که تفسير نميخواهد، فقط کافي است شما ورق بزنيد، ورق بزنيد، ورق بزنيد؛ ممکن است يک آيهاي را شما الآن بخوانيد، اين آيه اشکالي يا شبههاي داشته باشد ورق بزنيد، محکمي هست که متشابهات را از بين ميبرد، خاصي هست که آن عام را تخصيص ميزند، مقيدي هست که آن مطلق را تقييد ميزند و همينطور يک نظام اندامواره و سازماني در قرآن وجود دارد؛ مثل اينکه يک نفر يک ساختماني را ببيند، بگويد اينجا چرا کج است؟ وقتي بررسي ميکنند ميگويند که از اول معمار آن اين را به اين صورت آورده، اين کجي نيست اين از هر راستي راستتر است؛ وقتي اينجا نگاه ميکني، بله کج است، وقتي در منظومه معماري اين ساختمان را ميبيني، ميبيني که در اين کجي راستي وجود دارد. بسياري از آيات الهي را انسان وقتي در ابتدا نگاه ميکند، ميگويد چرا اينطوري است؟ اما وقتي صفحات قرآن و آيات ديگر را ملاحظه ميکند و بررسي ميکند، ميبيند که بحث به گونه ديگر مطرح است؛ لذا اين کاري که در تفسير الميزان آغاز شد و «الحمدلله» در تفسير شريف تسنيم به هنرنمايي انصافاً حضرت آيت الله جوادي آملي که آن راه که همان راه، راه تفسير قرآن به قرآن است دارد ميرود که ـ إنشاءالله ـ کامل شود و قرآن در جلوه قرآنياش نمودار شود و آن وقت اين قرآن است که اهلبيت را ميتواند به درستي معرفي کند.
اگر کسي آيه تطهير را آيه «هل أتي» را، آيه ايثار را، آيه ولايت را ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[9] را از متن قرآن آنگونه که هست نفهمد، چگونه ميتواند از اهلبيت دفاع بکند. اين قرآن است که اهلبيت را در نهايت طهارت و پاکيزگي معرفي ميکند؛ بعد ميفرمايد: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾؛[10] هر چه که پيغمبر فرموده است، بگيريد و هر چه که فرمود ترک کنيد ترک کنيد، اين قرآن است. اگر کسي اين قرآن را با اين جلوه به صحنه نياورد، نميتواند حتي از پيغمبر دفاع بکند؛ پيغمبر چه کسي بود، چه چيزي بود، دهها اشکال و صدها اشکال بر پيغمبر ممکن است ـ معاذالله ـ کسي وارد بکند؛ اما نزاهت قرآني از يک سو و تثبيت ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ﴾؛ اين تثبيت قرآني باعث ميشود که اين چهرههاي اصلي عترت طاهره اينگونه معرفي شوند.
بنابراين ما بحثمان را تحت عنوان مباحث قرآني بايد پيش ببريم. اين شبها به عنوان مباحث قرآني مطالبي را تقديم حضور شما سروران و حضار عزيز و گرانقدر ميکنيم که ـ الحمد لله ـ همه شما اهل دين و ايمان و معرفت و شايستگي هستيد. مباحثي که در چند شب گذشته مطرح شد، در حقيقت ما در چهار شب تحت عنوان «خدا در قرآن» مباحثي را مطرح کرده بوديم، براي اينکه اين مباحث هم طول نکشد و خستگي نياورد، يک تنوعي به اين بحث ببخشيم.
خداي عالم در قرآن به طور کلي در چهار صورت و سيما خود را معرفي ميکند. اگر ما بخواهيم قرآن را به صورت کليتر و در يک نگاه جامعتر ببينيم، ميتوانيم در چهار عنوان، چهار اسم و چهار ذکر، خداي عالم را مشاهده کنيم، ملاحظه کنيم. آن چيزي که ميتوانيم از آن به عنوان چهار ذکر ياد بکنيم، همين چيزي است که ما هر روز با آن مأنوس هستيم، «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»؛[11] خدا در اين چهار اسم که اسامي که جامع هستند که تسبيح است، تحميد است، تحليل است و تکبير است. «تسبيح»؛ يعني اينکه انسان بگويد «سبحان الله». «تحميد»؛ يعني اينکه انسان بگويد «الحمد لله». «تحليل»؛ اين است که انسان بگويد «لا حول و لا قوة الا بالله» يا «لا اله الا أنت» يا «لا اله الا الله» و «تکبير» هم يعني همان «الله اکبر». اين چهار تا از اسماي عظيم الهي هستند که جامع همه اسما و عناوين الهي هستند. حالا من اين کتاب شريف را هم آوردم و عمداً آوردم که برخي از روايات شريفي که در باب تسبيحات، مخصوصاً تسبيحات اربعه هست، مطالبي را ـ إنشاءالله ـ تقديم کنيم، يکي دو سه شب هم شايد راجع به تسبيح با هم حرف بزنيم که تسبيح يعني چه؟ موقعيت وجودي آن چيست؟ چه نقشي در نظام معرفتي ما دارد و نسبتش با ساير اذکار چيست؟
معناي تسبيح تا حدي روشن است؛ تسبيح يعني اينکه ما خدا را منزه ميداريم، مقدس ميداريم از هر عيبي و نقصي. در اين مباحثي که در شبهاي گذشته داشتيم، گفتيم خداي عالم يک کنشگر فعال در عرصه همه جهات و ابعاد انساني است؛ در سياست، در اقتصاد، در فرهنگ، در اخلاق و در تربيت در همه جاها خداي عالم خود حضور دارد، اگر بحث انضباط اقتصادي است. ميفرمايد که خداي عالم رها نميکند آن کساني که در مسايل اقتصادي بخواهند فساد ايجاد بکنند. اگر بناست صدقات در جامعه توسعه پيدا بکند: ﴿يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[12] اگر بناست خيرات در جامعه توزيع شود: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[13] خدا با همه وجودش در صحنه است و همه جهات وجودي و ابعاد انسان را دارد مواظبت ميکند؛ يعني هيچ صحنهاي نيست که مثلاً ما بگوييم که حالا خدا در آن بالا هست و مثلاً ـ معاذالله ـ نميبيند و نميداند، نه! ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[14] من نزديک شما هستم، يک «يا الله» من حاضر هستم، هيچ چيزي لازم نيست شما بگوييد، فقط «يا الله» بگوييد، من در کنار شما هستم: ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾. لازم نيست که با زبان هم بگوييد «يا الله»! همين که در دلتان و در تهِ دلتان هم مرا بخوانيد من آنجا حاضرم، هيچ مؤونهاي هم براي حضور ندارم. اين خدا تا اين حد به صحنه آمده و شما ميدانيد که در خصوص هم جهان تشريع و هم جهان تدوين و جهان تکوين، خدا حاضر است. از نازلترين کردن آب باران بگيريد تا ذلول نشان دادن زمين و اينکه اين زرع را خدا دارد انجام ميدهد: ﴿أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[15] همه و همه جا با شما هست؛ ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، هيچ جايي نيست که شما بخواهيد بکنيد، فقط کافي است يک حرکت داشته باشيد. شما حرث، خدا زرع. شما امناء، خدا خلق. شما «يا الله» جواب «لبّيک». فقط کافي است که انسان او را صدا بزند، نه اينکه با اين «يا الله» گفتن همه جا فکرش باشد، جايي به جز خدا فکرش نباشد، اين نه!
من نميگويم سائل در مزن ٭٭٭ چون زدي اين در دري ديگر مزن[16]
بنا نيست که خدا را ـ معاذالله ـ مشرکانه بخواهيم؛ نگاهمان به کيف و جيب اين و آن باشد، بعد هم بگوييم «يا الله»؛ اين هماهنگ درنميآيد، خدا از شرک بدش ميآيد، از اينکه انسان بخواهد دوگانه با او برخورد بکند، خيلي خوشش نميآيد و بيمحلي ميکند. خدا اخلاص را دوست دارد، خدا طهارت را دوست دارد، اگر کسي توجهش به اين طرف و آن طرف باشد، بگويد خدا، خدا ميداند؛ خدا ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[17] آنچه در نهان انساني است که خدا ميداند، اگر انساني بگويد «يا الله» بيايد مسجد و مانند آن، دل او پيش اين و آن باشد، اين قبول نميشود، خدا حالا کاري به کارش ندارد؛ اما اگر بخواهد اجابت بکند ميگويد تو مرا نخواستي؟!
من نميگويم سائل در مزن ٭٭٭ چون زدي اين در دري ديگر مزن
اين کار توحيدي است و اقتضاي توحيد است و خداي عالم اينگونه ميپسندد. حالا که خدا اينگونه در صحنه هست و دارد به اين صورت ظاهر ميشود، ما بايد خدا را هم تسبيح هم بکنيم. درست است که خدا اينطور حاضر شده و اينطور خود را دارد نشان ميدهد، ميگويد به من قرض بدهيد، به من صدقه بدهيد! ما بايد خدا را چگونه بشناسيم با اين وضع بشناسيم. خدايي که قرض ميخواهد، خدايي که صدقه ميخواهد، خدايي که اينطور خود را در اين حدّ خاضع ميکند و ميفرمايد که ما براي اينکه انسانها بالا بروند، به پيغمبرمان ميگوييم که «خفض جناح» بکن، پر و بال بگستران تا ديگران روي بال تو پرواز کنند؛ در اين حد! بنابراين ما وظيفهمان تسبيح است.
حالا چون ما امشب هم مهمانهاي عزيزي را در جمع خودمان داريم، بيش از اين تسديع ندهيم و اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ قدمهايي که برميداريد براي احياي قرآن و معارف قرآني ـ إنشاءالله ـ همواره شما را در راه ايمان و معرفتتان بيش از پيش استوار بفرمايد و اين بر صراط استوار بماند. يک جمله هم راجع به آن بايد بحث بکنيم. «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»؛ يکي دو شب راجع به تسبيح يکي دو شب هم راجع به تحليل و دو شب هم راجع به تحميد و دو شب هم راجع به تکبير، از آيات الهي و مباحث قرآني بهره ببريم. فقط اين سخن که معناي تسبيح عبارت است از اينکه خداي عالم گرچه در همه مراتب هستي حضور دارد؛ هر وقت ما خدا را صدا ميزنيم، بايد با عنوان «سبحان» بگوييم؛ «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه»؛ «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَی وَ بِحَمْدِه»،[18] و اگر «الله اکبر» است، مصدَّر است به تسبيح؛ «لا اله الا الله» است مصدَّر است به تسبيح؛ «الله اکبر» است مصدَّر است به تسبيح. ـ إنشاءالله ـ در شبهاي آينده راجع به عظمت تسبيح و نقش آن و ارزش آن و اهميت آن و بلکه ضرورت آن ـ إنشاءالله ـ صحبت خواهيم کرد!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق ارادت و معرفت به قرآنت، به عترت طاهرهات، به حقايق آسمانيات، به همه ما مرحمت بفرما!
اين ماه رمضان را براي همه کشور، نظام، جمعيت، جامعه، آحاد جامعه ما، ماه پرخير و برکت و ظفرمندي و فتح قرار بده!
اين مواضع عزتمندانهاي که از نظام اسلامي و از مسئولان براي همه جهانيان آشکار شده و اين ميراث گرانقدري است که بر اساس خون پاک شهيدان و مقاومت بزرگان ما و جوانان اين کشور رسيده است که اقتدار پوشالي قدرتهاي دنيايي را در مقابل قدرتهاي الهي به هيچ ميانگارد، خدايا اين عزت را براي جامعه ما بيش از پيش بفرما!
همچنان اين صلابت، اين عزت، اين حميت، براي ما و نظام ما باعث افتخار و مباهات قرار بده!
بار پروردگارا دشمنان اسلام، دشمنان کشورهاي اسلامي، آنهايي که ساليان متمادي بر اين منابع، بر اين کشورها و بر اين خاک سلطه داشتند و استعمارگري ميکردند ـ إنشاءالله ـ خدايا همه آنها را خوار و منکوب و ذليل بفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و عترت محشور بفرما!
توفيق زيارت قبر مطهر رسول الله، ائمه بقيع و عتبات مقدسه را و در آخرت شفاعت آنها را نصيب همه ما بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
جامعه اسلامي ما را «مقضي المرام» بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، حوزهها و دانشگاههاي ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. سوره احزاب، آيه33.
[2]. سوره يس، آيات1 و2.
[3]. الفصول المختاره، ص135.
[4]. سوره لقمان، آيه30.
[5]. دعائمالاسلام، ج1، ص28؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص647.
[6]. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج17ـ الحسين عليه السلام، ص403.
[7]. سوره فرقان، آيه32.
[8]. سوره کهف، آيه54.
[9]. سوره مائده، آيه55.
[10]. سوره حشر, آيه7.
[11]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص105.
[12]. سوره توبه، آيه104.
[13]. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.
[14]. سوره بقره، آيه186.
[15]. سوره واقعه، آيه64.
[16]. ديوان پروين اعتصامی، خوان کَرَم.
[17]. سوره غافر، آيه19.
[18]. كافي (ط ـ الإسلامية)، ج3، ص311 و 312.