أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات وَ الْخَافِض الْأَرَضِين وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح الْعالَمِين لَهُ الْفِدَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
ايام سوگ و ماتم اهلبيت عصمت و طهارت است و اين قافله به ظاهر در اسارت و در باطن عزتآفرين، عزتبخش و نجاتبخش جامعه اسلامي به کربلاي سالار شهيدان حسين بن علي رسيدند. تمامي حزن و اندوه و ماتم دوباره تکرار ميشود و حوادث تلخ و آتشين گذشته در اذهان زنده ميشود. براي همه آن کساني که در اين کاروان بودند، دوران سخت و دشواري بود. به نثار ارواح تابناک شهداي اسلام، خصوصاً سالار شهيدان حسين بن علي صلواتي اهدا فرماييد!
در پرتو نورانيت اين نهضت، اسلام و معارف اسلام، حقايق اسلام و احکام و حِکَم باقي ماند و اگر نبود نهضت سالار شهيدان، از هيچ ديني اثري باقي نميماند. شايد يک دين تاريخي، يک ديني که به گذشته پيوند داشت، در اذهان و در کتابها و تاريخ بود؛ اما هرگز يک دين پويا، زنده، بالنده، ديني که بتواند سعادت دنيا و آخرت بشر را تأمين کند و بستر رشد و تعالي را براي افراد و آحاد جامعه و همچنين زندگي جمعي فراهم آورد، وجود نداشت. همانگونه که امروز از مسيحيت و يهوديت چنين ديني باقي مانده است، يک دين تاريخي به تحليل رفته مستهلک فرسوده که نميتواند حتي خود را از جهات فکري و فرهنگي باز بشناسد تا چه رسد به اينکه جوامع را زنده و پايدار نگه دارد؛ لذا همه اديان و همه پيروان اديان مرهون اين نهضت و وامدار اين حقيقت والا و ارزشمند هستند و آنچه که در پرتو اين نهضت به جامعه انساني رسيده و ميرسد، همواره درخشان و تابنده است. آثار و برکات فراواني هم در طول تاريخ وجود داشت؛ هم به لحاظ حيات سياسي و حيات اجتماعي و فرهنگي و جهات ديگر. اگر کسي بخواهد اين نتايج و آثار و ظفرمندي و فتحي که به برکت اين نهضت براي بشر رسيده است را بيان کند، غير قابل احصا است. فقط به يک گوشه و به يک سخن اشاره کنيم، وقتي که امام سجاد(عليه السلام) و اين کاروان به شام آمدند، در حالي که حضرت دست بسته بود و در اسارت بود ظاهراً، شخصي از حضرت سؤال کرد: «مَنْ غَلَب»؟ چه کسي پيروز شد؟ چه کسي در اين نبرد و در اين پيکار موفق و پيروز شد؟ «مَنْ غَلَب»، حضرت فرمود: ما غالب شديم، ما پيروز شديم، چون هدفي که ما داشتيم اين بود که توحيد و وحدانيت الهي و رسالت رسول گرامي اسلام باقي باشد و اين کار را ما انجام داديم، موقع ظهر که شد، اذان ظهر که شد، ببين از اين مأذنهها چه ميشنوي؟ ما آمديم تا شهادت به وحدانيت خدا را احيا کنيم و اين کار را انجام داديم و ما موفق شديم. ما آمديم تا اين «أشهد أن لا إله إلا الله» که سخن همه انبياي الهي است، اين را زنده نگاه بداريم، ابدي کنيم و اين کار را انجام داديم، ما پيروز شديم.[1] ما آمديم تا با رسالت رسولالله همه انبيا را زنده کنيم، «چون که صد آمد نود هم پيش ماست».[2] امکان ندارد کسي پيغمبر را قبول داشته باشد و پيامبران پيشين را قبول نداشته باشد. موسيٰ، عيسيٰ، ابراهيم، آدم، اين همه انبيايي که عمده آنها را خداي عالم سران آنها و قله انبيا را خداي عالم در قرآن اسم برد و سيره و سنت آنها را بيان کرد و تاريخ آنها را زنده نگاهداشت و به پيامبرش فرمود همواره به ياد آنها باشد: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ﴾،[3] موسيٰ را، عيسيٰ را و اين انبيا را رسول گرامي اسلام احيا کرد. با احيا کردن نام پيغمبر، همه انبياي الهي زندهاند، «چون که صد آمد نود هم پيش ماست» و با حيات قرآن، همه صحف آسماني و کتب الهي زندهاند: ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾،[4] اگر کسي از قرآن و جلوههاي وحياني قرآن آگاهي نداشت و قرآن ـ معاذالله ـ در پرتو نهضت ابيعبدالله احياناً زنده نميماند، همه اديان به تاريخ ميپيوستند؛ مثل قصه هخامنشيان و ساسانيان و اينها، حالا اينها يک طور ديگر. همه اينها بشري قلمداد ميشدند. امروز با اين همه برناههاي سنگيني که کليسا در طول قرون متمادي داشت، امروز عيسيٰ را يک فرد زميني ميدانند. مريم(سلام الله عليها) را يک زن عادي ميدانند. يک نبوغي داشت، يک معنويتي داشت، يک تجربهاي داشت. آنچه که امروز بشر از جريان نبوت و اين مسيحيت به اين عظمت و به اين سترگي که در طول تاريخ، اين همه کليسا، اين همه کتاب، اين همه تحقيقات هست، وقتي شما به اين کليساهاي اروپا سري ميزنيد، ميبينيد اين کتابخانه شايد من بعضي جاها که ديدم شايد از اين سالن چندين برابر بزرگتر و وسيعتر تا سقف کتاب چيده شده است. تحقيق در باب عيساي مسيح و تجلّياتی که براي او آمده، اين همه مجسّمهها و اين همه تصاوير سنگين و فوق سنگيني که در کليساها امروز حاکم است، همه و همه جلوههاي مسيحيت بود، الآن همه به تاريخ پيوست. کسي از مسيحيت به عنوان يک دين زنده ماندگار الهي سخن نميگويد. همه دارند توجيه ميکنند جريان عيساي مسيح را که به عنوان بشري بوده، يک تجربياتي داشته، امروز بايد اين تجربيات را تکرار کرد؛ اما اينکه خداي عالم با اين عظمت و جلال و شکوه قصه حضرت مريم(سلام الله عليها) و عيسيٰ را بفرمايد: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا﴾،[5] ﴿وَ بَرًّا بِوالِدَتي﴾.[6] چه جلوههايي را خداي عالم از مسيحيت و پيامبر عالم مسيحيت، مريم(سلام الله عليها): ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾،[7] اينها اين جلوههاي وحياني از جايگاه قرآن مسيحيت را زنده کرده است. همه مسيحيت به سالار شهيدان حسين بن علي عشق بورزند و شب و روز در درگاه نهضت ابيعبدالله حاضر بشوند جا دارد، اگر اينها واقعاً مسيحي هستند.
به هر حال آنچه که دين را از تاريخي بودن درآورد و از فرهنگ زميني بودن خارج کرد، اين حقيقت را براي هميشه آسماني و الهي و ماندگار ساخت، نهضت سالار شهيدان حسين بن علي است که اگر بخواهيم نتايج و آثار اين نهضت را شماره کنيم، قطعاً احدي نميتواند در مسير اين امر موفق باشد و تمام آنچه را که به عنوان نتايج، آثار، ثمرات، برکات از اين قله حرکتهاي اسلامي و الهي انجام شده است را احصا و شماره کند.
در اين محفل الهي و حسيني بر اساس تعاليم وحياني، ميخواهيم ببينيم که حيات اجتماعي چگونه بايد باشد؟ يک مقدمهاي را عرض کنم، چون موضوع بحث ما عبارت است از «حيات اجتماعي بر مبناي تعاليم وحياني». امروزه بشر براي زندگي اجتماعي به دنبال فلسفههاي گوناگوني است. جامعهشناسان و فيلسوفان جامعه دارند تلاش ميکنند، چارهانديشي ميکنند که چگونه بتوان يک حيات اجتماعي مناسبي را براي انسان ساخت و انسانها بر اساس اين حيات اجتماعي، مناسباتشان را و روابطشان را بهتر کنند و رشد اجتماعي بهتري و بيشتري داشته باشند؟ اما اين فيلسوفان، اين جامعهشناسان، اين دانشمنداني که در حوزه علوم انساني تلاش ميکنند، قطعاً يک تلاش ناکام و ناموفقي خواهند داشت. اينها به دور خود ميگردند و قدرت اين معنا را ندارند که بتوانند براي انسان بفلسفند و بينديشند و انديشههاي شايسته و مناسب ارائه کنند، براي اينکه بشر امروز به رغم همه امکانات، رفاهيات، آسودگيها و آسايشهاي ظاهري اين قدر درهم و برهم و هيچ لذتي از زندگي انساني ندارد، جز يک لذت کاذب ظاهري کليشهاي، براي آن است که قدرت شناخت آن اصول و ارکان انسانيت و حيات اجتماعي را ندارند. آيا کدام انسان، به کدام حيات اجتماعي؟ آيا انسان مورد شناخته واقع شده است که براي حيات اجتماعي اين انسان برنامهريزي بشود و فکر بشود؟ «الإنسان ماهو؟» انسان چيست؟ و انسان کيست؟ اين چه حقيقتي است؟ اين طرفه معجون که احدي نميتواند اين بزرگانديشمندان غرب کتاب مينويسند: «انسان موجود ناشناخته»! اينها از حقيقت انساني چه خبري دارند؟ آخرين دستاوردي که فيلسوفان امروز و دانشمندان علوم طبيعي و انساني از انسان گفتهاند، انسان را يک موجود طبيعي ميدانند؛ از خاک برآمده است، بر روي خاک زيست ميکند و در درون خاک ميميرد. اين تعريفي که از انسان شده و براي او حياتي مقرر ميشود، اين انسان است. با ساير موجودات تفاوت چنداني ندارد. از غرايز بيشتري برخوردار است، خواستههاي بيشتري دارد، تمايلات بيشتري دارد، يک عقل زميني هم دارد، يک عقل معاش هم دارد، اين بسته انساني است که فيلسوفان از انسان ارائه ميکنند.
اما انسان کيست و چه حقيقتي است؟ سورهاي در قرآن مجيد هست به نام سوره «انسان». بر انسان زماني گذشته است که هيچ چيز نبود: ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾،[8] ما اين انسان را از خاک آفريديم. از ﴿طينٍ لازِبٍ﴾[9] و گِل چسبنده او را آفريديم. اين مسير و به تعبيري فرآيند رشد او را از جمادي و نباتي و حيواني، به انساني رسانديم. او يک آب عفني بود و به تعبير مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام): «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ»؛[10] انسان اولش نطفه است و پايانش جيفه و مردار است. اين انسان را بايد با چه آهنگي شناخت و تعريف کرد؟ بخشي از انسان طبيعي است، درست است؛ اما آن بخشي که الهي است، آسماني است: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾،[11] اين تعبيرات بلند آسماني! خداي عالم اين همه موجود را آفريد، از عمق اقيانوسها تا اوج کهکشانها همه و همه موجودات الهي با پيچيدگيها، آنچه در آسمانها هست، انسان تعجب ميکند. ميلياردها کهکشان در آسمان وجود دارد، خداي عالم گاهي اوقات ميفرمايد که ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾،[12] قسم به جايگاه ستارگان و اين موجودات آسماني و اين قسم، قسم بزرگي است: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾؛ اما در آفرينش آسمانها خداي عالم نميفرمايد: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾؛[13] اما همين که اين حقيقت انساني و نفْس انساني آفريده شد، خود را به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ معرفي کرد. چه وقت خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است؟ آنگاهي که «أحسن المخلوقين» آفريده شود و انسان «أحسن المخلوقين» است.
حالا مراد از اين «احسن بودن» چيست؟ هر کسي بايد يک تفسير از اين احسن بودن داشته باشد. پيچيدگيهاي طبيعي که در اين بدن، در اين ساختار دهها باطندار، تو درتو و پيچيدهاي که براي انسان وجود دارد، اين از شگفتيها و غرائب هستي است. انسان آخرين موجود در عالم است و همه موجودات در وجود اين انسان وجود دارند. هيچ موجودي در عالم نيست، مگر اينکه کاملش انسان است. اگر درخت است، اگر سنگ است، اگر آسمان است، اگر فرشته است، اگر عرش است، اگر فرش است، اگر کرسي و قلم است، اگر حيوان است، همه و همه در اين انسان جمع هستند. «چون که صد آيد نود هم پيش ماست». انسان يک موجود در عرض موجودات ديگر که نيست. اگر در عرض موجودات ديگر بود که خدا نميگفت اين انسان گاهي اوقات: ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[14] دل اين انسانها گاهي اوقات از سنگ سختتر است؛ حتي ميفرمايد که برخي از سنگها هستند که مثل صخره صمّاء، ولي اين نرمي و لطافت آب در درون اين سنگها اثر ميکند و اينها ﴿لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ﴾،[15] از دل اين سنگها ما آب ميجوشانيم؛ ولي برخي از دلها از سنگ سختتر هستند. برخي در حد يک نبات هستند، برخي در حد يک جماد هستند، برخي در حد حيوان هستند: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[16]
بنابراين انسان يک موجود در عرض موجودات ديگر نيست؛ بلکه يک موجود کاملي است که هر موجودي در نظام هستي از کرّوبيان گرفته، ملائک گرفته تا زمينيان تا حيوانات تا جمادات، انسان بر همه آنها هم به ظاهر هم به باطن حاکم است؛ اين موقعيت انساني است. براي اين انسان مگر ميشود برنامه بشري تنظيم کرد؟ يک گوشهاي از حيات انسان ممکن است يک شواهدي و نمونههايي داشته باشد، آن قدر اين انسان پيچيده است، آن قدر تو درتو و هزارچم و هزارخم است که هرگز به هيچ نسخهاي اين انسان درمان نخواهد شد، جز نسخه وحي و اگر ميشد و ميتوانست بشر به آنجا برسد، ما وحي نميخواستيم، پيغمبر نميخواستيم.
خاي عالم اول نسخه انسانيت را پيچيد، بعد انسان را آفريد: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾،[17] آن نسخهاي که بناست انسان را بسازد و در جايگاه امن و قرار مطمئنش قرار بدهد، آن نسخه اول پيچيده شد. اين خداي عالم که به اسم رحمان تجلي کرد: ﴿الرَّحْمنُ﴾، اول نسخه انساني را به عنوان قرآن پيچيد. قرآن نسخه انسانيت است. اگر کسي ميخواهد انسان بشود، اگر کسي ميخواهد به جلوههاي برتر انسانيت راه پيدا بکند، اگر انسان ميخواهد به سعادت دنيا و آخرتش بينديشد و ابد خود را تأمين کند و ارتباط خود را از ازل بگيرد، اين انسان بايد بر مبناي قرآن مشي کند: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾.
بنابراين حيات فردي انسان با يک پيچيدگيهايي همراه است، حيات اجتماعي انسان با يک پيچيدگيهايي. حيات الهي انسان را شما نگاه کنيد، در فضاي خداپرستي، خداپرستي، چقدر در عالم تنوّع است! همه بتپرستيها به هواي خداپرستي است. هيچ کسی بت نميپرستد. کسي چوب و سنگ را که نميپرستد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾،[18] ﴿لِيقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي﴾؛[19] هيچ کسی سنگ نميپرستد، هيچ کسی بت نميپرستد. ميگفتند که ما با خدا ارتباط نداريم، خدايي که خالق اين هفت آسمان است، اين افلاک است، ما دستمان به او نميرسد؛ ما اين سنگ و چوبها را عبادت ميکنيم براي اينکه اينها ما را به خدا برسانند. خدا بر آنها استدلال ميکند که شما دليلي داريد که اين سنگ و چوبها به خدا ميرسانند؟ اگر دليل داريد بياوريد، ما حرف شما را قبول ميکنيم! به انبيا ميفرمودند که به اينها بگوييد اينهايي که ميگويند اين بتها ما را به خدا نزديک ميکنند، شما علم داريد؟ از طرف خدا کسي آمده، گفته اين بت هبل، اين بت عزّي، اين بتها شما را به خدا نزديک ميکنند؟ اينها مقرّب هستند؟ اگر دليل داريد، بگوييد ما هم قبول ميکنيم: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُم﴾،[20] شما اسم خدا را روي اينها گذاشتيد، اينها خدا نيستند. اينها همين سنگ هستند. اگر خدا بودند، بايد از شما مضرّتي و مفسدهاي را دفع ميکردند يا يک منفعت را جلب ميکردند. اينها که اين کاره نيستند. از کدام بت برميآيد؛ اينکه ابراهيم خليل با اينها اينگونه بحث ميکرد و واقعاً ابراهيم سراسر دغدغه توحيد بود، زندگي حضرت ابراهيم بسيار عجيب است! فوقالعاده اين انسان دغدغه توحيد داشت. ميرفت با ستارهپرستها مينشست، ميگفت کيست؟ چيست قصه؟ گفت اين ستاره خداي ماست. گفت من هم همين خدا را قبول ميکنم. يک مقدار که مينشست و با آنها عبادت ميکرد، اين ستاره که افول میکرد، میگفت اينکه از بين رفت!؟ ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾؛[21] يک مبدأيي را که بخواهد غروب بکند، خدا را آدم بايد دوست داشته باشد. حاج آقا يک کتابي دارند تحت عنوان تبيين براهين اثبات خداي عالم، يکي از براهيني که در اين کتاب آمده است، برهان محبت است. خدا بايد محبوب باشد، انسان بايد او را دوست داشته باشد. آن خدايي که همواره کنار آدم حاضر است شب و روز، «سرّاء و ضرّاء»، در خلوت و جلوت با انسان هست، آن خدا بايد باشد، محبوب بايد باشد. انسان به آن خدايي گرايش داشته باشد که يک روز باشد، يک روز نباشد، آن خدايي که سرد و گرم او را از بين ببرد، سرما بيايد برود، گرما بيايد از بين برود، آن خداست؟! با ماهپرستها با خورشيدپرستها با همه اينها ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾. به عمويش آزر که تحت تربيت او بود، با جدّيت تمام، اما در کمال ادب و احترام ميگفت، چيست اينهايي که ميپرستيد، چيست اينها؟ اينها ميگفتند که پدران ما اينطور بودند! گفت اشتباه ميکردند. شما دليلي داريد؟ برهاني داريد؟ بعد ميگفت من سر اين بتهاي شما و خدايان ما حتماً مصيبتي خواهم آورد و به شما نشان خواهم داد که اينها خدا نيستند. در يک روز جشني بود، همه رفته بودند بيرون، ابراهيم تبر به دست گرفت، رفت بتخانه و همه اين بتها را شکست: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾[22] همه را تکه تکه کرد و آن تبر را روي دوش آن بت بزرگتر انداخت. آمدند ديدند که بتها همه از بين رفته است. گفتند کيست؟ چيست قصه؟ گفتند جواني است که به او ميگويند ابراهيم. اين پشتسر بتهاي ما بد ميگفت، برويد او را بياوريد. آوردند در بين جمع، گفتند که تو اين کار را کردي؟ حضرت ابراهيم فرمود که از اين بت بزرگتر که آن تبر به گردن اوست، از او سؤال بکنيد! ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ﴾،[23] خجالت کشيدند سرشان را پايين انداختند و بعد گفتند تو که ميداني اينها حرف نميزنند. گفت آن خدايي که اصلاً حرف نميزند و از خود دفاع نميکند، اين چه خدايي است؟ از شما دفاع ميکند؟ او نميتوانست از خود دفاع بکند، از شما دفاع ميکند؟ گفتند اين فايده ندارد، او را به منجنيق بستند. حضرت را به منجنيق بستند و در يک آتشی از چند مدتي طولاني درست کردند؛ به هر حال خواستند براي هميشه اين سلاطين و اين نمروديان و اين فرعونيان کارهايي که ميکنند، کارهاي بزرگ است، يک کار ماندگار که احدي تصور مبارزه با بتپرستي در فکرش، در ذهنش نگنجاند، نه اينکه فقط يک تير بزنند يا مثلاً اعدام بکنند، سرش را ببرّند؛ مثلاً اينها نبوده است. يک کاري کردند که همه را متوجه بکنند، منطقه را متوجه بکنند، آتشي درست کردند آتش فوق العاده؛ آن قدر اين آتش حُرم و حرارت داشت که نميتوانستند، از جلو با منجنيق حضرت را درون آتش پرت کردند. از بس اين آتش بزرگ بود، ميخواستند يک کاري بکنند که براي هميشه و ابد ديگر کسي مبارزه با بتپرستي را در سر نداشته باشد.
وقتي حضرت را به منجنيق بستند، در آن شرايط و حال، جبرائيل امين آمد و عرض کرد اي پيغمبر خدا! آيا توصيهاي داريد؟ کمکي ميخواهيد!؟ گفت خداي من شاهد وضع من است، اگر خود بخواهد کمک ميکند، اگر نه من از شما کمک نميخواهم. خداي عالم شاهد وضع من است و ميداند که اگر من صلاحش باشم که در جهنم در اين آتش بسوزم که ميسوزم و اگر نه، نه. اين انسان موحد که توحيد همه سراپاي وجودش را فرا گرفته بود با ايمان به توحيد رفت و خداي عالم آن آتش را خطاب به آتش داد: ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[24] و آتش گلستان شد. اين تاريخ که نيست، اين قرآن است؛ اين آيات الهي است: ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾، اين عظمت آتش و حُرم و حرارت همه فرو ريخت.
اين هم توجه بفرماييد! آتش تا آتش است، ميسوزاند؛ ولي آتش يک مادهاي دارد و يک صورت؛ آتش به صورت طبيعي ميتواند طي هزار سال گلستان بشود. هيچ منع طبيعي وجود دارد. ماده آتش و ماده گلستان يکسان است؛ صورتها فرق ميکند. خطاب الهي به ماده آتش آمده است: ﴿يا نارُ﴾، اين صورت را بپذير! اين گلستان را بپذير، چون هر موجودي در نظام طبيعت يک مادهاي دارد و يک صورت دارد. اگر ماده و صورت باهم باشند، هيچگاه خلافي و تخطّي نخواهد بود. آتش آتش است و ميسوزاند، آب آب است و جاري است، گلستان گلستان است؛ اما اگر ماده آتش مورد خطاب قرار بگيرد و صورت گلستاني به اين ماده به امر الهي افاضه بشود، اين گلستان ميشود؛ مثل عصاي موسيٰ. عصاي موسيٰ چيست؟ اين يک عصاست يک چوب است؛ چوب يک صورتي دارد و يک مادهاي دارد. اين ماده به امر الهي ميتواند صورت چوبي داشته باشد و ميتواند صورت اژدهايي داشته باشد. هر لحظه به امر الهي که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون﴾،[25] اين آتش تبديل به گلستان ميشود.
به هر حال بحث «حيات اجتماعي انسان بر مبناي تعاليم وحياني» نيازمند به مقدماتي است براي انسانشناسي و پيش در پيش بودن انسان و اينکه اين موجود به لحاظ ظاهر و باطن يک موجود تنومندي است و بايد اين انسان را شناخت تا براي او برنامهاي باشد.
مداح بزرگوار ما از سر بريده سالار شهيدان حسين بن علي در طشت مجلس يزيد(عليه لعائن الله) سخن گفتند. وقتي که امام حسين(عليه السلام) طفل خردسالي بود، در آغوش پيامبر گرامي اسلام مورد محبت و مِهر فراوان بود. امام حسين در آغوش پيغمبر آن قدر مورد ملاطفت قرار ميگرفت که مورد تعجب و شگفتي قرار ميگرفت. حضرت صورت را ميبوسيد، دست را ميبوسيد، پيشاني را ميبوسيد، لب و دندان را ميبوسيد. دکمههاي پيراهن را باز ميکرد، سينه را ميبوسيد. وقتي سؤال ميکردند «يا رسولالله» چرا چه خبر است؟ ميفرمود: «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف»[26] من دارم جاي شمشيرها را ميبوسم. «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف» کسي باور نميکرد، آيا اين بچهاي که اينگونه نازدانه در آغوش پيغمبر اينگونه مورد مِهر و محبت است، آيا ميشود روزي سينه مبارکش زير چکمه جلّادي همانند شمر واقع بشود؟ آيا ميشود آن لب و دنداني که پيغمبر بوسه داد، مورد ضرب تازيانه خيزران يزيد و امثال او قرار بگيرد؟ اينجا بود وقتي خيزران را بلند ميکرد، شخصي از مجلس برخاست، گفت يزيد آن چوب را از لب و دندان حسين بردار من خود شاهد بودم که پيغمبر خدا آن لب و دندان را ميبوسيد!
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[27] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[28]
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمٰن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
اين قليل توسلات و عرض ارادتها ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما، قرار بده!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما، سلب مفرما!
خدايا همه کساني که در برپايي مجالس ابيعبدالله از گذشته تاکنون تلاش کردند به هر نحوي در احياي حسينيهها، منابر تکايا براي احياي اين نهضت، اين نام شريف، خصوصاً واقفان و مؤسسان اين بناي خير، اين حسينيه عظيم، خدايا از همگان به احسن وجه، قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما و همه آنها، قرار بده!
در دنيا و آخرت ما را از قرآن و عترت، دور مفرما!
قلوب ما را به حقيت ايمان و قرآن، نوراني بگردان!
خدايا مشکلات اقتصادي را، مشکلات اجتماعي را، مشکلات فرهنگي را که ـ متأسفانه ـ جامعه عزيز ما با آن دست به گريبان هستند، مشکلات اقتصادي که براي جوانها هست، دخترها پسرها که اينها عمدتاً بر اساس ناآگاهي، بيعُرضگي و جهالت کساني هستند که به اينگونه از امور آشنا نيستند، خدايا اين مشکلات را به برکت نهضت ابيعبدالله و سالار شهيدان از جامعه ما، ريشهکَن بفرما!
عزت جامعه ما و جوانهاي ما خدايا در هر کجا که هستند در پرتو نهضت ابيعبدالله، محفوظ بفرما!
در دنيا ما را موفق به زيارت قبور اهلبيت و در آخرت موفق به شفاعت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، آنها که در اين قبرستان آرميدهاند، امامزاده بزرگوار، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت، همه را با ارواح انبيا و اوليايت، محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1]. الأمالي (للطوسي)، ص677؛ «فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم».
[2]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول، بخش61؛ «نام احمد نام جمله انبياست٭٭٭ چون که صد آمد نود هم پيش ماست».
[3]. سوره ص، آيه17.
[4]. سوره اعلی، آيات18 و19.
[5]. سوره مريم، آيه30.
[6]. سوره مريم، آيه32.
[7]. سوره آلعمران، آيه42.
[8]. سوره انسان، آيه1.
[9]. سوره صافات، آيه11.
[10]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت454.
[11]. سوره مؤمنون، آيه14.
[12]. سوره واقعه، آيات75 و76.
[13]. سوره مؤمنون, آيه14.
[14]. سوره بقره،آيه74.
[15]. سوره بقره، آيه74.
[16]. سوره اعراف،آيه179.
[17]. سوره الرحمن، آيات1 ـ 3.
[18]. سوره يونس، آيه18.
[19]. سوره زمر، آيه3.
[20]. سوره يوسف، آيه40؛ سوره نجم، آيه23.
[21]. سوره انعام، آيه76.
[22]. سوره انبيا، آيه58.
[23]. سوره انبياء، آيه65.
[24]. سوره انبيا، آيه69.
[25]. سوره يس، آيه82.
[26]. كامل الزيارات، ص70.
[27]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[28]. سوره شعراء، آيه227.