أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين بَاعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات وَ الْخَافِض الْأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمِ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح الْعالَمِين لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّیٰ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
شب ششم ماه عزيز محرّم است و شما برادران و خواهران گرانقدر و اراتمندان به ساحت مکتب قرآن و عترت، همواره در اين محافل و مجالس، در جهت کسب معرفت و ارادت تلاش ميکنيد و قطعاً اين تلاش مشکور است و مأجور است و اين آمد و شدها و اين حضور و اين اهتمام مورد عنايت مولايمان حضرت بقية الله الأعظم است بدون ترديد! دينمداران و کساني که بر اساس آيين الهي حرکت ميکنند، براي اين امر برنامه دارند. بخشي از اوقاتشان را، برنامههايشان را، زندگيشان را، جان و مالشان را در جهت فراگيري اين حقيقت والا قرار ميدهند و هيچ فرصتي هم بهتر، زيباتر و دلنشينتر از فرصت زيارت کربلاي أبيعبدالله، محرّم امام حسين(سَلامُ الله عَلَيْه) و اينگونه از محافل و مجالس نيست. قدر بدانيم، گرامي بداريم اين فرصتها را و از پيشگاه پروردگار عالم زيادتي و فزوني معرفت و ارادت را بطلبيم!
خدا در قرآن به همه ما توصيه ميفرمايد که اي انسانهايي که داراي ايمان هستيد، سعي کنيد بر ايمانتان بيفزاييد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾.[1] ايمان درجاتي دارد، مراتبي دارد: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات﴾.[2] ما که نميخواهيم در يک درجه بمانيم، در يک رتبه بمانيم. عدد درجات بهشت طبق روايات، به عدد آيات الهي است[3] و آن کساني که در دنيا آيات الهي را فرا گرفتند، باور کردند، عمل کردند، منتشر ساختند و براي تحقق آن اهتمام ورزيدند، اين انسانها از درجات برتري برخوردار هستند. بنابراين اينطور نيست که بگوييم همه مؤمنان در يک صف هستند، برخيها در بهشت هر روز در خدمت پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و اهلبيت عصمت و طهارت(سَلامُ الله عَلَيْهِم) هستند. اين سخن را والد بزرگوار ما ميفرمود که عدهاي هر روز در خدمت پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هستند: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾،[4] آنکه با همه وجود به پيامبر ايمان آورده و لحظهاي از او جدا نشده، در حيات و ممات با آيين او، با برنامههاي او، با احکام او، با آنچه که او دوست دارد و آنچه که او دوست ندارد، با همه اينها آشنا بوده و واقعاً با اينها زندگي کرده، سبک زندگي خود را منطبق کرده بر آنچه که پيامبر گرامي اسلام و اهلبيت عصمت و طهارت(عَلَيهم آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) بر اساس آن بوده است. اين دسته از انسانها هر لحظه در بهشت در پيشگاه پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هستند و برخيها هر سالي يک بار به خدمت پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميرسند؛ آنهايي که اهتمام کمتري دادند، محرّمها آمد، صفرها آمد، ماه رمضانها آمد، کمتر بها دادند، کمتر فکر کردند، کمتر تأسي کردند، کمتر باور کردند، اين دسته از انسانها در محضر رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم در بهشت کمتر حاضر ميشوند.
بنابراين درجات ايمان محدود به يک حدّ و اندازهاي نيست. طبق همين آيهاي که تلاوت شد که خدا در قرآن فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات﴾؛ خداي عالم رفعت وجودي ميدهد، به انسان درجه عطا ميکند. درجات بهشت چه حقايقي هستند، بايد راجع به آن سخن و بحث بشود؛ لذا کسي که از روز قيامت و اين روز سخت و دشوار که هيچ روزي به سختي و دشواري اين روز نيست! وقتي اين آيه نازل شد که ﴿كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة﴾؛[5] روز قيامت بر طبق آيه قرآني پنجاه هزار سال است: ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة﴾؛ ـ خمسين يعني پنجاه، ألف يعني هزار، و سنة يعني سال ـ پنجاه هزار سال روز قيامت است. يکي سؤال کرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْم»؛ چقدر روز طولاني است؟ فرمود براي انسان مؤمني که در دنيا زيست شايسته داشت، به اندازه يک نماز واجب طول ميکشد؛ دو رکعت، سه رکعت و مانند آن.[6] براي عدهاي که نتوانستند در دنيا با معيارها و ملاکهاي انساني و الهي زيست کنند، آن روز براي آنها بسيار سخت و دشوار است. اميدواريم که خداي عالم براي همگان از درِ لطف و رحمت خاصّ خود برخورد کند و اين روز بر همه، خصوصاً جمع حاضر به راحتي بگذرد!
اما ـ إِنشَاءَاللَّه ـ همه ما به برکت اهلبيت(سَلامُ الله عَلَيْهِم)، به برکت همين حضور، به برکت اهتمام به محرّم أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) و اداي أجر رسالت ـ إِنشَاءَاللَّه ـ اين روز را که روز سختي است به راحتي پشتسر خواهيم گذاشت؛ ولي وقتي وارد بهشت ميشويم، سؤال ميکنند چه ميزان با قرآن محشور بوديد؟ هر ميزاني که آيات الهي، سنن نبي گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و معيارهايي که از کتاب و عترت آموختيد، مورد ايمان و عمل شما بود، به همين ميزان بفرماييد بالا: «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»؛[7] بخوان و بالا برو! درجات بهشت را از جايگاه ايمان و اعتقاد و باور به آيات الهي ميتوان کسب کرد؛ لذا اين حضورها و اينگونه از جلسات بسيار گرانقدر است، بسيار عزيز است، بسيار عظيم است و بنده نميتوانم بگويم که اين حضور چقدر أجر و ثواب دارد، واقعاً نميتوانم! بر اساس آموزههايي که در کتاب و سنت در باب مجالس أباعبدالله الحسين(سَلامُ الله عَلَيْه) بيان شده است، ارزش و أجر و قُرب و منزل اين حضور بسيار عظيم و والاست، گوارا باد بر شما! خير و برکت و سعادت باد بر شما اين حضور و اين دلچسب بودن، دلنشين بودن اين عزاي فرزند رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)!
دينمداران آناني که بر حول محور دين حرکت ميکنند، رسالتِ سنگين و وظيفه عمدهاي بر دوش آنها هست و آن اين است که اجازه ندهند نه چيزي از دين خارج بشود که از سنت الهي و سنت نبوي است و نه چيزي بر دين افزوده شود که به عنوان بدعت است. اگر سؤال کنند، بپرسند از جمع حاضر که اين گوينده، اين سخنران در اين ايام راجع به چه بحث کرد؟ يک جواب؛ نامهاي امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) به اشراف و بزرگان بصره نوشت و در آن نامه فلسفه قيام و علت نهضت خود را بيان کرد، موضوع جلسه ما بيان آن نامه و شرح و بسط آن نامه است؛ يک سؤال و يک جواب. سؤال: اين ده شب اين سخنران، اين گوينده راجع به چه موضوعي بحث کرد؟ جواب: نامهاي سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) به سران بصره و اشراف و بزرگان نوشت و در آن نامه اينگونه تقرير فرمود: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ وَ إنْ تَسمَعوا قَولي وَ تُطيعوا أَمري أَهدِكُم سبيلَ الرَّشاد»،[8] همين! همين يک جمله است و ما اين چند شب و ـ إِنشَاءَاللَّه ـ شبهايي که باقي مانده در حول اين بيان سالار شهيدان شرح و بسط ميدهيم، موارد را ذکر ميکنيم، سنت را تعريف ميکنيم، مصاديق بارز سنت را متذکر ميشويم، بدعت را تحريف ميکنيم، اهل بدَع و بدعتگزاران را معرفي ميکنيم، بدعتهايي که در دين نهفته شده است را بيان ميکنيم، اين ميشود فلسفه آنچه که در اين مدت بايد راجع به آن بحث و بررسي کرد، خيلي روشن و خيلي صريح. از محور کلام حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) هم سعي ما هست که بيرون نرويم. حسيني هستيم، اين کلام نور است، اين بيان چراغ هدايت است، سفينه نجات است و ـ إِنشَاءَاللَّه ـ بهرهمنديم.
نکته بسيار مهمي به عرض شريف شما حضار گرانقدر و سروران حاضر در مجلس رسيد، شايد کمتر به آن توجه شده باشد؛ آناني که حکومت را بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به غصب و تاراج بردند و سقيفه را به جاي غدير نشاندند، سنتهايي را نهادند که اينها عين بدعت است، اينها خلاف سنت رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. آنها سران اين فتنه بزرگ بودند که اصل عترت را برداشتند و کلمه سنت را جاي عترت نشاندند، اينها الآن ميگويند کتاب خدا و سنت پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم). ما اول بايد بررسي کنيم که آيا پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اين آورنده وحي الهي، چنين عبارتي را داشت؟ آيا پيامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) از سنت خود در کنار کتاب ياد کرد؟ يا واژه و عنواني که پيامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بر آن تأکيد ورزيد و حتي در منابع اهل سنت هم آن تأکيدات آمده است: «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي اهلبيتي»،[9] «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي اهلبيتي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي اهلبيتي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي اهلبيتي»؛[10] سه مرتبه اينها در منابع اهل تسنّن وجود دارد.
الآن واژه «اهلبيت» که هم يک واژه قرآني است و هم به زبان پيامبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بارها و بارها در فرهنگ ديني ما راه پيدا کرده، شما در جريان کتاب و سنت که اهل تسننِ آن روزگار پايهگذاري کردند ميبينيد؟ اين همه تأکيد که حتي آيه ﴿يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْت﴾[11]، اين اهلبيت چه کساني هستند؟ آيا کساني هستند که مانند ساير انسانها هستند؟ آيا برخي از ازواج و همسران پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) از طهارت ويژه و تکويني برخوردار بودند؟ آنها که اوضاعشان مشخص است، بعضيها که با وليّ عصرشان و امام زمانشان و حاکم و خليفه عصرشان برخاستند و اعلام جنگ دادند، اينها چگونه ميتوانند از طهارت الهي برخوردار باشند؟! آيا أزواج پيغمبر کساني هستند که خدا در شأن آنها آيه «تطهير» را نازل کرد و فرمود: ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؟! که اين عاليترين نوع طهارت است که به جان انسانهاي ويژه و الهي داده ميشود. الآن اين اهلبيتي که پيامبر گرامي اين همه اصرار و تأکيد داشت و قرآن مجيد هم با اين آيات الهي اينگونه حريم آنها را پاک، منقّح و منزّه داشت تا اينها از دين و حقايق آسماني و وحياني به درستي صيانت کنند، اينها کجايند؟ امروز در فرهنگ اهل تسنن واژهاي به نام اهلبيتي که پيامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در آن سطح از آنها ياد کرد که آنها بناست عِدل کتاب باشند، ثَقَل اصغر باشند، ثَقَل اکبر باشند، از جايگاه خدا و دين و وحي و سنت پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) سخن بگويند، آيا الآن چيزي ما داريم؟ اين خود بزرگترين فتنه و تحريف است که بنيانگذاران اين فتنه عظيم بايد در پيشگاه خدا و همه امت اسلام پاسخگو باشند. ما ميخواهيم اين را باز کنيم که آن که پيامبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به عنوان سنت براي خود قائل شد و همگان بايد آن سنت را پي بگيريم و لحظهاي از آن سنت دور نمانيم، اين است که واژه اهلبيت را، عترت را در کنار قرآن ببينيم و آنها را مفسران قرآن بدانيم.
يک مطلب را عرض کنم که مؤيد بزرگي براي همين عرضي است که الآن خدمت شما داشتم. ما بايد به شواهدي که در نزد بزرگان از دين يعني اولياي الهي و ائمه اطهار(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين) است با دقت توجه کنيم. هر کدام از اين امامان بزرگوار ما امام بودند، منسوب «مِنْ قِبَلِ اللَّه سُبحانه وَ تَعالي» بودند. برادران و خواهران! اهلبيت يعني علي بن ابيطالب، فاطمه زهرا، حسنين و فرزندان معصومينش تا به وجود مقدس حضرت بقية الله(صَلَوَات اللَّهِ وَ سَلامُه عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين)، اينها کساني بودند که نه تنها از خاندان پيغمبرند، نه تنها مختلَف ملائکه هستند، نه تنها محبط وحي هستند، آنچه که شما در «زيارت جامعه»[12] ميخوانيد، برادران و خواهران بسيار عظيم است! مختلَف ملائکه، محبط وحي، نه فقط پيغمبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، آنها هم وحي دريافت ميکنند؛ البته نه وحي تشريعي که وحي تشريعي مختص به رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. خدا به پيغمبر خود در باب علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) چه فرمود؟ يک جمله را عرض کنم، تأکيد کنم، برجسته کنم در ذهن و خاطر شريف شما ارادتمندان به قرآن و عترت، اين آيه غدير مانند آيات ديگر نيست، همه آيات نور هستند؛ اما برخي از آيات از غُرر آيات الهي است و اينها «جَوَامِعَ الْكَلِم»[13] است و اينها داراي باطني بسيار والا و عميق هستند. از جمله آنها همين آيه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾.[14] يک سوال: آيا پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در طول اين 23 سال عمر شريف که از غار حرا اين وحي را دريافت کرد تا آن لحظهاي که جان به جان آفرين تسليم کرد، غير از آنچه که وحي بود به مردم ابلاغ ميکرد؟ حرفي از خود داشت؟ اينها که از خود تهي بودند. انبيا قبل از اينکه به جريان نبوت بار يابند، خواستههايشان، ارادههايشان، هويٰ و هوسشان، انديشههايشان، افکارشان، انگيزهها، همه و همه مستغرق در يک اراده مطلق الهي است و تمام! پيغمبر است، او بايد پاک و مطهر باشد. خداي عالم او را انتخاب کرد، جانش را پاک کرد، پاکيزه کرد، هيچ بوي بشري از اين جان، از اين کلام، از اين رفتار، از اين کردار مشاهده نميشود، سراسر وحي است: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾؛[15] همه رفتار، نه فقط کلام مجسمه وحي است، وگرنه خدا که به عمر چنين انساني قسم نميخورد. قسم خدا عين حق است، خدا قسم ميخورد. به جان پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) قسم خورد: ﴿لَعَمْرُكَ﴾؛[16] ـ اين «لام» لام قسم است ـ قسم به جان تو. اگر به اندازه سر سوزني رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) شائبه بشري داشت، فکرش، خواستههايش، ارادهاش، ميلش بوي بشري ميداد، خدا به او اينگونه قسم نميخورد، جز حق محض مورد قسم خدا نيست: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.
اين پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) با اين اوضاع وحياني و الهي، عترت خود را براي معرفي دين و تفسير دين و تبيين حقايق ديني معرفي کرد؛ اما اين جمله قابل توجه است، فرمود: ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾، سؤال: آيا پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در طول اين 23 سال يک حرف! يک حرف، يک کمتر از يک حرف، يک ادا ميتواند از غير خدا داشته باشد که خدا به او بفرمايد آنچه که خدا بر تو نازل کرد به مردم ابلاغ کن؟ معلوم است که پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هر چه ابلاغ ميکند، جز آن چيزي که به خداي عالم بر دل و جانش قرار داده، نيست؟ اما چرا اين فرمايش را خدا فرمود که ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾؛ يعني ولايت علي بن ابيطالب و أولاد معصومين(سَلامُ الله عَلَيْهِم) او از ناحيه پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نيست که يکي بگويد علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) خيلي شجاع بود، پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) دوست داشت او باشد! علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) دامادش بود، پسرعمويش بود، فاميل بود، اين حرفها نيست! دين خدا فاميلبردار نيست! اگر بگوييم پسرعمويم است، برادرم است، خواهرم است و مانند آن، اينها خواستههاي نفساني است، اينها علايق شخصي است. براي کارهاي شخصي بله، آدم ميخواهد يک ارتباطي برقرار کند، کاري انجام بدهد، بسيار خب! برادر خود را، خواهر خود را، پسرعمويش را، براي کار شخصي مختار است؛ اما وقتي کار اجتماعي شد، کار مملکت شد، کار بيتالمال شد، اين حرفها برنميدارد. بيتالمال را که نميشود بين پسرعمو و پسرخاله و مانند آن تقسيم کرد، اگر يک نفر بفرماييد که از طرف مردم رأي آورد و وکيل شد، وکيل شد که چه؟ يک سلسله کارهايي را انجام بدهد، اگر آن کارهايي که مردم به او وکالت دادند بر اساس شعارها بايد آنها را انجام بدهد، انجام ندهد معزول است، عزل شده است. اين هم حق انساني است و هم حق الهي است، نميشود گفت که حالا اين دوستم است، اين همکلاسي من است، اين ما باهم سابقه داريم و به هر حال آشناست، سفارش کردند، اين حرفها برنميدارد. جايگاه علي بن ابيطالب و أولاد معصومين(سَلامُ الله عَلَيْهِم) آن حضرت يک جايگاه ويژهاي است که مثلاً پيغمبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ـ ديشب عرض کرديم ـ وقتي فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها)وارد ميشد، رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تمام قدر برميخواست «إجلالاً لها»، از باب تعظيم و تکريم او را جاي خود مينشاند.[17] اين تکريمي که پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميکند به خاطر فاطمه(سَلامُ الله عَلَيْها) به عنوان دخترش است؟ به عنوان کسي که او را دوست دارد؟ اين حرفها را برنميدارد. اگر چيزي ديني شد حقيقتاً فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) ثمره فؤاد پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است و اگر فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) جلوهاي ديگري داشت مشخص ميشد که او پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. يک روزي پيغمبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: خانه من و خانه علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) در بهشت يک خانه است.[18] يک روزي هم فرمود که شجرهاي که براي علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) است با شجرهاي که در خانه من است، اين شجره متفاوت است. سؤال کردند يا رسول الله! چگونه جمع ميشود؟ فرمود: ما از يک حقيقت واحده هستيم: «كُلُّنَا مُحَمَّد»(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ»؛[19] اما اين حقيقت محمديه جلوههاي مختلف دارد، يک جلوه برتر و کاملتر آن در سيماي مکرّم رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ظاهر ميشود. خدا وقتي به اسم حميد تجلّي ميکند، ميشود محمد(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، خدا وقتي به اسم عالي تجلّي ميکند ميشود علي، خدا وقتي به اسم فاطر تجلّي ميکند، ميشود فاطمه، خدا وقتي به اسم محسن تجلّي ميکند، ميشود حسن و خدا وقتي به اسم «قديم الإحسان» تجلّي ميکند، ميشود حسين! اينها همه اسماي الهي هستند، اينها ريشه در اسماي الهي دارند و لذا آنچه را که ما بايد بر آن تأکيد و اصرار کنيم و آن را اصل بدانيم، ما دينمداران، ما اهل تدين و معتقدان به حقيقت دين بايد دور دينمان يک سيم خاردار بکشيم. بياني را از پيامبر گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عرض کنم، فرمود: «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك»، ـ چقدر اين بيانها صريح و روشن! ـ شما اين را داشته باشيد، اين يک حديث نوراني چهار کلمه هم بيشتر نيست: «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك». اين مقدم داشتن «أَخُوكَ»؛ يعني شما يک برادر داريد، ديگر واژهاي نزديکتر از برادر ما نداريم، بله، اگر ولايت باشد و سرپرستي يک بحث ديگر است، ما که جهت سرپرستي نداريم، بله اولياي الهي از همه به ما نزديکترند. به وليّ که ميگويند وليّ، براي اينکه به شراشر وجود ما آگاهي دارد، به سراسر هستي ما قدرت تصرّف دارد، اين را ميگويند وليّ، اما ما که ولايت نداريم. پدر و مادر يک ولايت نسبي دارند؛ همينجا يک حديث را از رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عرض کنم ـ چقدر اين احاديث نوراني است! ـ يک شخصي آمد خدمت رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) عرض کرد که حق والدين چيست؟ حضرت در يک کلمه فرمود: «هُما جَنَّتُكَ و نارُك»؛[20] بهشت و جهنم تو پدر و مادر تو هستند. تمام حرف در اين است! حق والدين چيست يا رسول الله؟ فرمود: «هُما جَنَّتُكَ و نارُك»؛ پدر و مادر تو بهشت تو هستند و آتش جهنم تو، چگونه با اينها تا ميکني؟ يکي از اين آقايان اخيراً رفته بود دماوند خدمت والد بزرگوار ما که مشغول اين تحقيقات عميقشان در ارتباط با تفسير تسنيم و ساير کتب هستند، يک گلهمندي از پدرش داشت که به هر حال آنچه که شرط ايماني است، رعايت نميکند، ما چکار کنيم؟ آقا اين آيه را براي ايشان تلاوت کردند و اين راهنمايي را فرمود، فرمودند خدا در قرآن ميفرمايد که اگر پدر و مادر تو ﴿وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾.[21] پدر و مادر گاهي وقتها سنّشان بالا ميرود، گاهي وقتها اشتباهاتي، لغزشهايي، بيماريهايي، عوارضي هست، چه کنيم با اينها؟ گاهي اوقات کار احياناً «بيّن الغي»ي هم انجام ميدهند که در دوران جواني انجام نميدادند. خدا در قرآن ميفرمايد: جايگاه پدر و مادر يک جايگاه ولايي است. اگر پدر و مادر (دقت بفرماييد حالا در پرانتز است مطالبمان و شايد ارتباط مستقيم نداشته باشد؛ ولي استفاده کنيم از بيان پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و آيات الهي، اگر تلاش کردند، ـ مَعَاذَالله ـ مشرک بودند و تلاش کردند: ﴿وَ إِن جَاهَدَاكَ﴾، ﴿جَاهَدَاكَ﴾؛ يعني چه؟ يعني پدر و مادر تو با همه جدّيت و جَهد تلاش کردند تا تو مشرک بشوي، از اينها اطاعت نکن؛ اما در دنيا با آنها مصاحبت معروف داشته باشد: ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾. پدر و مادر ـ مَعَاذَالله ـ مشرک و تلاش آنها هم اين است که اين بچه هم ـ مَعَاذَالله ـ به شرک درآيد و مشرک بشود: ﴿وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾؛ در باب شرک از آنها تبعيت نکن، تو بايد موحد باشي؛ اما رابطهات با آنها: ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾؛ در دنيا با پدر و مادر در کمال خوبي، معروف، زيبايي، کمال. يک وقت ميفرمايد: ﴿فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾[22]، اين جنبه سلبي است؛ يعني مواظب زبانت باش، مواظب حرکتت باش، کمتر از اُف که ما نداريم، ممکن است پدر و آدم را خسته بکنند، آدم بگويد اُف! از اينکه کمتر ما نداريم، خدا اين را در قرآن آورده ميفرمايد: ﴿فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾؛ به پدر و مادر اُف نگو! از آنطرف چکار بکن؟ ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾؛ در دنيا با آنها در نهايت خوبي و زيبايي و کمال برخورد کن. ببينيد ممکن است بگوييد آقا اين يعني چه؟! اين چه منطقي است؟! اين چه وضعي است؟! اينها اشتباه ميکنند ـ مَعَاذَالله ـ خلاف ميکنند و مانند آن، از شرک که بالاتر نيست، از جهاد در اينکه فرزندان مشرک بشوند که بالاتر نيست: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾؛[23] اما خدا ميفرمايد با والدين اينگونه رفتار کنيد، اينها مسير ولايت هستند. اگر انساني عاق ـ مَعَاذَالله ـ بشود از والديني که ـ مَعَاذَالله ـ مشرکاند. «عاق» يعني چه؟ يعني عائقي بين او و خدا ايجاد ميشود. کمال ميخواهد بيايد، ميخورد به يک سنگ و آن سنگ عبارت است از عاق والدين. هر طور هست، بايد رضايت والدين را جمع کرد. به دستبوسي، به پابوسي، به هر طوري که هست، چراکه اين عائق اجازه نميدهد خير خدا و کمال خدا به شما برسد. شبهاي خاص در شب قدر، خدا هزار هزار فرشته دارد ميفرستد و ﴿سَلاَمٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْر﴾[24] دارد ميآيد؛ ولي شما بايد اين موانع را هم کنار بزنيد، اگر ـ مَعَاذَالله ـ اهل شرب خمر باشيد، شرب خمر مانع است و نميگذارد، نه اينکه خداي عالم گشادهدستي ندارد، «باسط اليدين» نيست، ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ نيست، چرا! شب قدر، شب رحمت است و خدا با همه وجود آمده تا تو را ببخشد، آمرزش تو را تأمين بکند؛ اما تو اين مانع را هم بايد کنار بزني! اگر پدر و مادر ناراضي باشند نميشود، اگر ـ مَعَاذَالله ـ شرب خمري باشد نميشود. خيلي از اين مسايل را بايد دقّت بکنيم! بسياري از همين ايرانيان عزيز ما که افتخار آفرين هستند، اکنون در سراسر دنيا منتشر هستند دين خدا را، حقيقت الهي را، خصوصاً محرّمهاي أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) را اينها احيا ميکنند در بلاد غرب و بلاد کفر، درود اينها بر اينها باد! يک بخش ناچيزي هم هستند که به هر حال براي خودشان و براي ديگران مايه ننگ هستند؛ ولي بخش قابل توجهي از ـ خدا را شکر ـ ايرانيان متدين در بلاد کفر، سرمايه ايماني هستند و حب و ارادت به اهلبيت(سَلامُ الله عَلَيْهِم) را منتشر ميکنند، درود خدا بر آنها! اما يک عده قليلي هم هستند که ـ مَعَاذَالله ـ به اين کارهاي پَست و سخيف تن در ميدهند و اينها را کمال ميدانند، اينکه کمالي نيست، مايه مباهاتي نيست، ننگ است. اينهايي که در شعائر ديني ما ننگ شناخته شده، عدهاي ـ متأسفانه ـ مايه مباهات ميدانند.
به هر حال من بيش از اين تصديع ندهم، خسته نکنم شما برادران و خواهران بزرگوار را، وضعمان روشن است، سخنمان روشن است، مطالبمان باز است و ما اصرار بر آن داريم که سنت رسول گرامي اسلام(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در مجموعه عترت ديده بشود و يک جمله اساسي است که اجازه بدهيد که وارد نشوم که اگر بخواهم راجع به آن سخن بگويم، طبيعي است که ممکن است از بحث دور بمانيم.
جلسه عزاي سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) است و اگر اين مصيبتهاي سنگين را بخواهيم در اين رابطه داشته باشيم، بايد تجربه اين مصيبتها را با معرفت و شناخت داشته باشيم. نکتهاي که قابل توجه است اين است که اين اهلبيت عصمت و طهارت(سَلامُ الله عَلَيْهِم) در جايگاه خودشان انسانهايي را ميپرورانند که اين دست پروردهها بسيار بزرگ هستند. شايد شما بفرماييد که آقا! شما هر چه حرف ميزنيد از قرآن و اهلبيت(سَلامُ الله عَلَيْهِم)، اينها انسانهاي ممتازي هستند، اينها به اراده الهي به اينجا رسيدند، ما وظيفهمان چيست؟ ما جايگاهمان چيست؟ جريان کربلاي أبيعبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) و اصحاب آن حضرت، جايگاه ما را روشن کرد. در اين ميدان و مصاف زيبا، عاشقانه، عارفانه، افرادي جان باختند و جانفشاني کردند که اين افراد همانند ساير افرادند. از غلام سياه گرفته تا علي اکبر برخيها نزديکتر و برخي دورتر، ولي همه از کساني هستند که ميتوانند الگوي ما باشند. هر کدام از آنها به نوبه خود قابل توجه هستند. اگر زندگي اين بزرگواران را که اين 72 نفر در رکاب سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) جانفشاني کردند را مورد مطالعه قرار بدهيم، ميبينيم که اينها يک آدمهاي عادي بودند؛ اما در مسير ارادت و ايمان و معرفت نسبت به اينها، اهل عزم بودند، اهل جزم بودند، مصمّم بودند، اين ايمان و اعتقاد به ولايت در وجودشان موج ميزد و همين باعث ميشد که آن شب سنگين و عظيم عاشورا را به عظمت و عزت پشتسر بگذارند. شب عاشورا آقايان شب بسيار عظيمي بود! دوم محرم أبيعبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) وارد کربلا شد، در حالي که عده بسيار محدود و زن و بچه بودند. قطعاً امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) اگر قصد جنگ و قصد مبارزه داشت که اهلبيت را نميآورد. او آمد تا دعوت کساني که او را دعوت کرده بودند را لبّيک بگويد، اجابت بکند، عهدي که با آنها داشت را در تحقق آن عهد بايستد؛ اما فرداي آن روز چهار هزار نفر که اينها کلاً مجموعه مردانشان هفتاد يا هفتاد و دو نفر بودند، چهار هزار نفر در کربلا از سوي عمر سعد وارد شدند. به اين بچه، به اين زنها چه ميگذرد؟!
امام صادق(عَلَيْهِ السَّلام) وقتي از شب تاسوعا و جريان روز تاسوعا ميفرمايد، گريه و اشک حضرت را مجال نميدهد ميگويد اگر ميخواهيد بدانيد که روز تاسوعا چه روزي است؟ «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ»؛[25] روز تاسوعا روزي است که امام حسين(سَلامُ الله عَلَيْه) در محاصره کامل واقع شد. عمرسعد و شمر خندان بودند. آيت الله جوادي آملي ميفرمود که تمام راههاي آبي و خاکي را بسته بودند، اگر کسي هم قصد زيارت حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) را داشت يا همراهي داشت، اين امکان برايش نبود؛ هم راههاي آبي را بسته بودند و هم راههاي خاکي را. «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ». اين شبها بر اهلبيت واقعاً سخت ميگذشت! اينها در نهايت قلّت و محدوديت و آنها در اوج کثرت و هر لحظه هم بر اين لشکر اضافه ميشد. اينکه شب عاشورا زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها)آمد کنار برادر عرض کرد برادرجان! آيا مطمئن هستي که اينها فردا تو را تنها نخواهند گذاشت و تو را تسليم اين أمويان نخواهند کرد؟ حضرت فرمود من از اينها مطمئن هستم و از آنها هيچ ترديدي در دلم نيست؛ ولي نگران بودند، اين نگراني براي اهلبيت بسيار سنگين بود. اينها گاهي اوقات به حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) عرض ميکردند که پدر جان يا مثلاً مولاي ما آيا امکان ندارد که ما را به مدينه جدّمان برساني؟ واقعاً در جاي غربت، تنهايي، مظلوميت، اين همه دشمن، اين نهايت خباثت است. اينکه شما ميبينيد امام صادق(عَلَيْهِ السَّلام) ميفرمايد، اگر کسي به زيارت جدم حسين نرود، جفا کرده،[26] براي اين است که اينها وضعيت فوقالعادهاي داشتند. ترس و هراس و وحشت آنقدر سهمگين بود وقتي عصر روز تاسوعا طبل جنگ را نواختند، زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها)آمد کنار خدمت برادر بزرگوارش «يا أخي» برادرجان! آيا صداي جنگ را و طبل جنگ را ميشنوي؟ أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) فرمود اکنون در حالت مناميهاي رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را ديدم که به من ميفرمايد به سوي من ميآيي. رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) حسين(سَلامُ الله عَلَيْه) را به سمت خودش ميخواند؛ اما اين اهلبيت، اين بچهها با چه کسي، با چه چيزي، با چه وضعي و چه شرايطي براي آنها بود، بسيار سخت و دشوار بود واقعاً! تصور اينها، تعقل در خصوص اين امر براي اينها دشوار است! وقتي صداي تشنگي و العطش آنها بلند بود، أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) کاملاً نگران بود! وقتي عباس بن علي قمر بنيهاشم(سَلامُ الله عَلَيْه) اجازه خواست که به ميدان برود و کمکي بکند، أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) به برادرش فرمود: قسم به خدا اين تشنگي بچهها برايم سخت است.[27] از آنطرف گريههاي اهل خيام، از آنطرف تشنگي اين بچهها، از آنطرف هم ميداند که بعد از اتفاق شهادت آن حضرت چه حادثهاي خواهد بود، عصر روز عاشورا وقتي حضرت تمام رمقش تمام شده بود و به زمين افتاده بود، آنها دستور حمله دادند تا به خيمهها حمله کنند، ناگهان ديدند أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) به يک شمشير شکستهاي تکيه داد، برخاست و فرمود شما با من جنگ داريد، من با شما ميجنگم، اهل خيمه هيچ اهل جنگ نيستند، آنها که گناهي ندارند، اگر ميخواهيد حمله کنيد، اول مرا بکشيد بعد به سوي خيام.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَومِ الظَّالِمين»،[28] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[29]
اميدواريم که ـ إِنشَاءَاللَّه ـ اين مراسم گوارا، شيرين و دلنشين عزاي أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) همچنان در اين جمع گرامي روحافزا باشد و مأجور باشيد!
«وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. سوره نساء، آيه136.
[2]. سوره مجادله، آيه11.
[3]. الأمالي(للصدوق)، ص359؛ «وَ عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآن».
[4]. سوره بقره، آيه214 و 249؛ سوره توبه، آيه88؛ سوره هود، آيه58 و66 و94؛ سوره تحريم، آيه8.
[5]. سوره معارج, آيه4.
[6]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج7، ص123.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص606.
[8]. وقعة الطف، ص107.
[9]. دعائم الاسلام, ج1, ص28.
[10]. عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، النص، ص69.
[11]. سوره احزاب، آيه33.
[12]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص609 ـ 617.
[13]. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص295.
[14]. سوره مائده, آيه41.
[15]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[16]. سوره حجر، آيه72.
[17]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج53، ص180؛ «وَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِي أُسْوَةٌ حَسَنَة».
[18]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص234؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج8، ص88.
[19]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج26، ص6.
[20]. ميزان الحکمه(المحمدي الري شهري، الشيخ محمد)، ج13، ص489؛ «رسولُ اللّه ِصلّي الله عليه و آله لَمّا سُئلَ عَن حقِّ الوالِدَينِ علي وَلَدِهِما: هُما جَنَّتُكَ و نارُكَ».
[21]. سوره لقمان، آيه15.
[22]. سوره اسراء، آيه23.
[23]. سوره لقمان، آيه13.
[24]. سوره قدر، آيه5.
[25]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص147.
[26]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص589؛ «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا سَدِيرُ تَزُورُ قَبْرَ الْحُسَيْنِ ع فِي كُلِّ يَوْمٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا قَالَ فَمَا أَجْفَاكُمْ قَالَ فَتَزُورُونَهُ فِي كُلِّ جُمْعَة ...».
[27]. ر.ک؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص41.
[28]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[29]. سوره شعراء، آيه227.