أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات وَ الْخَافِض الْأَرَضِين وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَی مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
شب جمعه است، مصادف است با شب چهارم ماه محرم حسيني و شما عزاداران و ارادتمندان در چنين شبي مضاعف از رحمت الهي از يک سو و زيارت سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) از سوي ديگر بهرهمند هستيد. خدا را صميمانه سپاسگزاريم! عاجزانه بر آستان او سر ميساييم که در رکاب ولايت آن حضرت هستيم و ضمن بهرهمندي از دژ و قلعه ولايت، سر بر آستان قلعه توحيد داريم.
دعاي معروف شب جمعه را همواره ميخوانيم، زمزمه ميکنيم و در سايه اين دعا آمرزش و غفران الهي را مسئلت ميکنيم. چقدر زيباست و چقدر ارزشمند است، اسم غفور حضرت حق سبحانه و تعالي که در چنين شبي که شب جمعه است، اين اسم، طالع است، اين اسم، ظاهر است! «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَي سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَي فِي هَذِهِ الْعَشِيَّة»[1]. انسانها همواره از جهات متعدد در معرض لغزش و خطا و خطيئه هستند، هيچ کسی در امان نيست و هيچ کسی مصون و محفوظ نيست، مگر کساني که صاحب ملکه عصمت هستند. ملکه عصمت يک قدرت است، يک توان است، يک نيرويي الهي و موهبتي رباني است که اگر انسان مجهز و مسلّح به جهاز و سلاح عصمت شود، هيچ خطايي و هيچ خطيئهاي براي او وجود ندارد. او اصلاً مجراي اراده الهي است، به چشم خدا ميبيند، به گوش خدا ميشنود، به زبان خدا حرف ميزند، او جز به حق، ناطق نيست.
ما انسانهاي عادي نوعاً درگير هستيم، اشتباه و لغزش هر لحظه ما را تهديد ميکند، چه کسي مصون است؟! چه کسي محفوظ است؟! حالا اگر ما خيلي خيلي قوي باشيم، بتوانيم اين ظواهرمان را حفظ کنيم، چشم و گوش را حفظ کنيم، دست و پا را حفظ کنيم؛ اما آيا قدرت کنترل بر نفْس را هم داريم؟! آيا ميتوانيم آنچه که در نفس پيدا ميشود از خبائث، آلودگيها، معاصي، جلوي آنها را بگيريم؟! نفسي که سرکش است، آزاد است و رهاست: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[2] اين فجور از جايگاه خود نفس سرمنشأ ميگيرد: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾،[3] چه کسي ميتواند بگويد من قدرت کنترل بر نفس را دارم و اجازه نميدهم آنچه که ناصواب است به درياي آزاد نفس من راه پيدا بکند؟! حالا ما اگر نفس را هم کنترل کرديم، آيا قدرت کنترل بر عقل و قلب را هم داريم؟ آيا ميتوانيم از هر نيّتي، از هر انگيزه سوئي خودمان را در حفظ و امان بداريم؟ همواره همه انسانها در مراحل مختلف طبع و نفس و عقل، در معرض آسيب هستند و آفت هستند و لذا همواره بايد به خداي عالم پناه برد: ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّه﴾.[4] اين اسم ﴿مَعَاذَ اللَّه﴾ خدا را همواره داشته باشيم.
وقتي يوسف صديق به يک گناه دعوت شد، آن اسمي که او را نجات داد و پناه داد اسم ﴿مَعَاذَ اللَّه﴾ بود، ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّه﴾. اين استعاذه و پناه بردن به پروردگار عالم، ﴿وَ إِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾،[5] اين اسمي از اسماي حسناي الهي. ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّه﴾ و او با گفتن ﴿مَعَاذَ اللَّه﴾ در پناه و پناهگاه الهي اَمن يافت و خدا جانش را با برهان رباني مستحکم کرد و از آن گناه سر باز زد. ﴿لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّه﴾،[6] اگر يوسف هم برهان ربّ خود را مشاهده نميکرد، او هم ميلغزيد، خطا و گناه او را دامنگير ميشد. اين نفس است و انسان را به سمت فجور و تباهيها سوق ميدهد، اگر انسان به وسيله عقل، نفس خود را کنترل نکند.
ما در شب جمعه خدا را با يک سلسله أسماي ويژه ياد ميکنيم. چقدر عزيز است اين اسماي الهي! اين دعاي «جوشن کبير» در سراسر وجود ما، زندگي ما، خانه ما، خانواده ما، تربيت أولاد ما و در همه جهات وجودي ما اين دعاي «جوشن کبير» حضور و ظهور دارد. اين اسماي الهي است. خداي عالم در قرآن ميفرمايد ما اين أسماي خودمان را براي شما فراهم کرديم تا شما به اين أسما ما را بخوانيد و ما شما را دستگيري کنيم، چرا أسماي ما را نميخوانيد؟! ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا﴾[7]، خدا را با اين اسما بخوانيد «يا عليم»، «يا قدير»، «يا سميع»، «يا مريد»، «يا غفور»، «يا شکور»، «يا رحيم»، «يا رحمٰن»؛ اين أسما، پس براي چيست؟! اين أسما را خداي عالم براي ما نازل فرمود، تجلّي بخشيد تا ما با اين أسما بالا برويم. خدا اسم عزيز دارد، هيچ وقت ما گفتيم «يا عزيز» تا در سايه عزت الهي از صلابت و استحکام بهرهمند بشويم؟! خدا اسم «حکيم» دارد، آيا ما خدا را با اين اسم ميخوانيم تا از حکمت الهي بهرهمند شويم و از شبهات و لغزشهاي فکري و ذهني در امان بمانيم؟! يکي از بدترين آفتها و جنود شيطاني، مسئله شک و ريب و ترديد است. آيا چه کسي ميتواند از اين شک و ترديد نجات پيدا کند؟ آن که به اسم «حکيم» خدا پناه برد و خدا را در اوقات شک و ترديد با اسم «حکيم» صدا زد «يا حکيم»، «يا عليم». اگر از ما سؤال کنند خدا چندتا اسم دارد، شايد همين سه ـ چهارتا اسم را بيشتر بلد نباشيم؛ در حالي که دريايي از أسماي الهي است، «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»[8]. اينها قلعه توحيد است، اينها جايگاه امني است که خدا براي ما فراهم کرد. آن کسي که در قلعه توحيد «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[9] وارد بشود، البته نجات يافته است.
از سوي ديگر شب جمعه است و شب زيارتي مولاي و آقايمان حضرت سيدالشهدا(سَلامُ الله عَلَيْه) سرور و سالار آزادگان، آن کساني که در شب جمعه به قصد زيارت أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) برميخيزند و نام او را بر زبان و دل جاري ميکنند و او را با «السلام عليک يا أباعبدالله» ميخوانند، اينها نجات يافتگان و امان يافتگان از رحمت پروردگاري هستند و آنان کساني هستند که خداي عالم امنيت از عذاب و جهنم را براي آنها فراهم ساخته است. جريان زيارت سالار شهيدان در شبهاي جمعه، خصوصاً در ماه محرم براي ما امنيتي است و آرامش و آسايش معنوي و روحاني را فراهم ميکند.
پناه ميبريم به قلعه توحيد و به أسماي حسناي الهي و پناه ميبريم به مأمن و معهد ولايت سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) و در اين شب جمعه امنيت خود را از آمرزش الهي و مصون ماندن نسبت به گناه و معصيت از بارگاه سالار شهيدان! به روح مطهر مولايمان امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) صلواتي مرحمت بفرماييد!
در اين محفل الهي و در اين جمع گرامي موضوع سخن «بازخواني سنّت نبوي در نهضت حسيني» است. آنچه که ـ متأسفانه ـ ما را از آن دور داشتند و با اين توهّم و با اين گمان باطل، مکتب پُربار تشيع را که عين حق است و عين سنّت رسول گرامي اسلام است را به عنوان يک فرقهاي و دستهاي که از اسلام ـ مَعَاذَالله ـ جدا شدهاند، معرفي ميکنند. «بازخواني سنّت نبوي در نهضت حسيني(عَلَيْهِ السَّلام)».
بحث اين است که مکتب تشيع با همه جلوههاي ارزشمندش، از صحنه ولايت علي بن ابيطالب از غدير تا وجود ارزشمند حضرت بقية الله الأعظم، اين مجموعه پاک و مطهر بستر حضور سنّت رسول گرامي اسلام است و هر چه که بيرون از جريان ولايت اهلبيت عصمت و طهارت است، نه تنها سنت نيست که بدعت است و امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) با اين شعار، با اين وضع قيام را آغاز کرد که برخاست تا سنّت پيغمبر را احيا کند: «فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت و إنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ»؛ اگر سؤال کنيد که چرا امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) قيام فرمود؟ سرّ و علت قيام امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) چيست؟ در اين نامهاي که به سران اهل بصره نوشت، فرمود: «وَ أنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»[10]. بله، در بيانات مختلف، در نوشتهها و پيامهاي گوناگوني از حسين بن علي(عَلَيْهِمُا السَّلام) به يادگار رسيده، جهات مختلفي هست، «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَي عَنْهُ»؛[11] آيا نميبينيد که به حق عمل نميشود و باطل مورد نهي و انکار واقع نميشود؟! يکي از جلوههاي نهضت سالار شهيدان است؛ اما آن وضع جامع، آن کلمه جامعي که همه جهات اين سنّت را و اين نهضت را در بر ميگيرد، اين است که او آمده است تا جامعه را به قرآن و عترت فرا بخواند که يکي از جهات اصلي فطرت، البته سنّت رسول گرامي اسلام است.
نکتهاي که امشب بايد توجه بفرماييد و ضميمه مباحث قبل هست اينجاست؛ قرآن و سنّت رسولالله همانطوري که عرض شد دوتا معدن هستند، دوتا منبع هستند، دوتا حقيقتي هستند که خداي عالم به قلب مطهر رسول گرامي اسلام نازل فرمود و آنها را به عنوان دو حقيقت سنگين معرفي کرد: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن»؛[12] دوتا حقيقت سنگين، آن چيزي که خداي عالم وزين و سنگين بداند، خيلي بايد عظيم باشد! اين خدايي که دنيا را قليل و ناچيز ميداند: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيل﴾،[13] اين کتاب و سنّت و عترت رسول گرامي اسلام را وزين و سنگين ميداند: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛[14] آن حقيقتي که رباني است، الهي است و با حقايق و معارف الهي دوخته شده است، بسيار وزين است. أسماي الهي، اوصاف الهي، عظمت خداي عالم، چه کسي ميتواند تصور کند علم نامحدود، قدرت نامحدود، اراده نامحدود، أسماي بيانتها، آلاء و نعمتهاي بيکران، اين حقيقت توحيد را چه کسي ميتواند تحمل بکند؟! اين حقيقت توحيد که أسماي الهي نشان از توحيد است، اين أسمايي که سراسر هستي را پُر کرده، اينها حقايق سنگين و وزيني هستند، چه کسي ميتواند اينها را بيابد، درک بکند، تحمل کند و تلّقي کند؟! اينها حقايق ارزشمندي است که خداي عالم در اختيار ما قرار داد. برادران و خواهران عزيز! قرآن را گرامي بداريم! قرآن را عزيز و ارجمند بداريم! قرآن صاحب سموّ و علوّ است، بسيار بلند مرتبه است! ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾؛[15] همه هدايتها «من الأولين و الآخرين» در اين جمع هستد. انبياي عظام، ابراهيم خليل، موساي کليم، عيساي روح الله با اين عظمت، جبرائيل، فرشتگان وحي و ديگر و ديگر حقايق غيبي که ما از آنها جز اسم و نامي هم بعضاً نميدانيم، اينها مواهب الهي است که خدا به بشر داد. اينها کم چيزي نيست! اين مواهب آسماني که جان انساني به آنها بسته ميشود. انسان را اگر از اينها تُهي کنيد چه ميشود اين انسان؟ انسان غرب و شرق تُهي از اين معارف هستند، تُهي از اين حکمت هستند. اينکه شما ميبينيد ورزش و رقص و موسيقي و مانند آن جهان را پُر کرده براي آن است که از اين معارف خالي هستند، از اين حقايق آگاهي ندارند. اينکه جهان از أسماي الهي مملو است و همه به اين أسماي الهي دوخته شدهاند و هيچ کسی در امان نيست، اينها معارفي است که فقط انبياي الهي و اولياي الهي آوردند. اينها امري نيست که ما آنها را سبک بشماريم! ايمان، سنگين است؛ کتاب الهي، وزين است؛ عترت طاهره، عظيم است؛ لذا قرآن به عنوان منبع و معدن شناخته ميشود، يک معدن که انتها ندارد، بحري که نفاد و نفادي براي او نيست. سنّت پيغمبر هم همين است.
نکته اين است که چه کسي اين معدن را کشف ميکند؟ چه کسي اين آيات الهي را تفسير ميکند؟ چه کسي ميتواند پردههاي غيب را يکي پس از ديگري کنار بزند و جهان را با اين حقايق روشن، روشن بکند. آيا دستي وجود دارد که بتواند پردههاي غيب را کنار بزند و اين حقايق را براي ما باز بکند؟ حقيقت انسان را براي او بشکافد که انسان چيست؟ انسان امروزي را شما ميدانيد که دارند چگونه تعريف ميکنند! انسان امروزي از خاک برآمده، مدتي بر خاک هست و دوباره به خاک خواهد فرو رفت، همين انسان است، تمام ميشود: ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[16]. ماديگرايان عصر رسول گرامي اسلام و همچنين انبياي الهي با اين شعار بودند، امروزه هم جريان ماديّت و ماديگرايان و به تعبير امروز طبيعتگرايان همين حرف را دارند. انسان هم مانند درخت است، انسان هم ـ مَعَاذَالله ـ مانند ساير حيوانات است؛ اما اينکه يک حقيقت غيبي به ما بگويد: ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[17] ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛[18] اي انسان تو با دو دست جلال و جمال الهي آفريده شدهاي، جانت انتها ندارد، «لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ»[19] و هزاران هزار بحث که در باب «انسانشناسي» از قرآن ما فرا ميگيريم. اينها کجاست؟! مبادا اين حرفهاي ظاهرفريب غرب و شرق ما را بفريبد و از اين معارف دور بکند!
گاهي اوقات از جامعهمان، از جوانهايمان، از احياناً افراد ميشنويم که مثلاً با جريان دين و دينگرايي فاصله گرفتند. بله، حرکتها و رفتار اين و آن انسانها را دور ميکند، من معتقدم و همه باور داريم، نوع مردم اسلام را از اين لباس و مانند آن ميبينند، از اين حکومت و مانند آن ميبينند، درست هم هست؛ اما واقع اين نيست. آن که واقع است آن است که اگر کسي از قرآن فاصله بگيرد ـ مَعَاذَالله ـ از اين آموزههاي وحياني فاصله بگيرد به کجا ميرود؟! شما برويد کشورهاي همسايه ما را نگاه کنيد، ببينيد همين ايرانيهايي که رفتند آنجا چکار ميکنند؟ يک حيوانيتي را آنجا راه انداختند ـ مَعَاذَالله ـ آن کسي که از مسجد و حسينيه و قرآن و عترت ميبُرَد؛ مثلاً به يک جايگاه امن و اماني ميرسد؟! از علم و حقيقت و حکمت و ارزشهاي انساني بهرهمند است يا خوض ميکند در حيوانيت؟! ـ متأسفانه ـ بعضيها که فاصله گرفتند کجا رفتند؟! چه ميگيرند؟! حالا اينجا اگر يک محدوديت از شرب خمر دارند، آنجا ميروند شرب خمر ميکنند؛ يا اگر يک کار حيواني اينجا محدوديتي دارند، آنجا انجام ميدهند؛ اين کمالي است که آنها به دنبالش هستند! کجا ميرويم ما؟! ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾[20]. اين حسينيه و اين مسجد براي آن است که ما را در قلعه امن قرار بدهد و لغزشهاي اجتماعي و سياسي که ـ متأسفانه ـ تلخکام کرده است کام جامعه ما و ذائقه جامعه ما را، اين نبايد ما را از دين و حقيقت آرماني الهي جدا کند و فاصله بدهد. تلخترين آنها و سهمگينترين آنها عصر خود خلفا بوده است. اينکه عرض ميکنيم سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) نهضتش براي بازسازي سنّت پيغمبر است و بدعتهاي نهفته شده در دين بايستي به دست مطهر و پاک حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) زدوده بشود و جامعه از سنّت حقيقي پيغمبر استفاده کنند، امشب به يکي از آن سنّتها اشاره کنيم.
شب جمعه است، شب رحمت الهي است و شب زيارتي سالار شهيدان حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) است و شما آمديد تا دلدادگي خودتان را نسبت به أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) اثبات کنيد. علاقه به دين، به قرآن، به عترت، به آموزههاي وحياني را در وجود خودتان بيشتر تقويت کنيد. هيچ ترديدي نيست که علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) به مثابه جان پيغمبر است و در آيه «مباهله»[21] خداي عالم در قرآن علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) را به مثابه نفس و جان پيغمبر معرفي فرمود، در اين ترديدي در آن نيست. خدمات ارزشمند و والاي علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) از روز اول بعثت تا انجام رسالت نبي اکرم، آنگاه که سر مطهر نبي خدا بر روي زانوي علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) بود، ترديدي نيست و اينکه تنها و تنها علي بن ابيطالب اين بدن مطهر غَسل و غُسل داد و به خاک سپرد، ترديد نيست. آيات فراواني در شأن علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) در مواقع مختلف نازل شده است، باز ترديدي نيست؛ در کتب اهل سنت و مجامع روايي و صحاح و سنن آنها کاملاً وجود دارد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد﴾،[22] در شأن کيست؟ ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة﴾،[23] در شأن کيست؟ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾،[24] در شأن کيست؟ ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾،[25] در شأن کيست؟ همه اينها در مساند و مصادر اهل سنت وجود دارد. اين علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) به اين عظمت! اين است که رسول گرامي اسلام در عاليترين جلوه سياسي و اجتماعي در عرصه «غدير» آمد و او را معرفي کرد: «أَ لَسْتُ أَوْلَي بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَي قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ رَبِّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»،[26] اينها چيست؟! اينها کيست؟! اينها کجاست؟! اينها همه وجود دارد. اينهايي که الآن برادران و خواهران اهل تسنّن هستند محترم، عزيز و گرامي، اينها را کار نداريم؛ آن تفکري که بنيانهاي ظلم را از اولين لحظه بعد از رسالت آغاز کرد، آنها خبيث و آلوده بودند و اين خباثت و آلودگي همچنان ادامه دارد. در مقابل اين همه از جلوههاي والايي که علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) از خود داشت ذاتاً و عرضاً، طهارت و پاکي علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) در اوج، آيات الهي در قلهاش در شأن علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) و سخنان گرانقدر رسول گرامي اسلام «يَا عَلِيُّ إِنَّمَا أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي»،[27] چقدر احاديث شريف و گرانقدر که اگر از شب تا به صبح و از صبح تا به شب اين احاديث و آيات در شأن علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) خوانده بشود باز هم کم است! اما در مقابل همه اين احاديث علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) را کنار زدند، با او مشورت نکردند، وقتي علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) ميخواست حرف بزند، علي را متهم ميکردند که تو ميخواهي در بين جامعه اسلامي تفرقه ايجاد کني؟! چرا اجازه نميدهي که وحدت اسلامي شکل بگيرد؟! چرا ميخواهي اختلاف افکني کني ـ مَعَاذَالله ـ؟! حضرت دارد سنت پيغمبر را ميگويد. من هم ميخواهم عرض کنم که اي کساني که مدعي سنت پيامبر هستيد، چون اين مسير ادامه پيدا کرد و رسيد به جريان خبيث اَموي و معاويه و يزيد و آن انسانهاي پليد هم ميگفتند ما بر کتاب خدا و سنت پيغمبر حکومت ميکنيم، سنت پيغمبر اين است؟! بله، وقتي بزرگ شما دست زد و اصل و اساس و شجره طيبه ولايت را با آن چنين رفتار کرد! اولي و دومي ميآيند به علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) ميگويند و متهم ميکنند که تو داري اختلاف ايجاد ميکني! تو از مسير رسالت چه ميداني؟ تو از بعثت پيغمبر چه ميداني؟ برو کنار! ما داريم حرف ميزنيم، ما از سنت پيغمبر ميگوييم؛ بحث اينجاست، داغ اينجاست.
اينکه علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) به اطراف مدينه ميرود و سر در چاه ميکند، اين است که حضرت متهم است به اينکه ـ مَعَاذَالله ـ ميخواهد اختلاف ايجاد بکند، ميخواهد از سنت پيغمبر دور باشد و او به اين امر دور شده است. بررسي کنيم، بسنجيم وضعيت خودمان را با وضعيت زمان علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) که با چه وضعي حضرت را خانهنشين کردند، گفتند تو ميخواهي سنت پيغمبر را کنار بزني؟! به سنت پيغمبر توجه نکني؟! منبع ما سنت پيغمبر است، آيا سنت پيغمبر اين بود؟! اين قيام سالار شهيدان و نهضت أبيعبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) به اين منظور است که اين سنت احيا بشود و حقيقت ولايت در جايگاه اصيل خود قرار بگيرد. شيعيان! امروز سخن اين است که نهضت أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) چه نقشي دارد؟ براي امروز جهان معاصر، براي شيعيان چه پيامي دارد؟ پيام احياي سنت پيغمبر، سنت پيغمبر احياي ولايت است، جريان غدير است، برپايي هر آن چيزي است که پيامبر گرامي اسلام در باب قرآن و عترت فرموده است. اينها به دروغ سنت را به جاي عترت نشاندند. سنت پيغمبر ترديدي در آن نيست، عرض کرديم معدن است، منبع است، سراسر وحي است؛ نه تنها زبان پيغمبر ناطقه وحي است، دست و پاي او، چشم و گوش او، او جز بر اساس وحي حرکت نميکند. بدون ترديد! آنقدر عصمت دارد، آن قدر طهارت دارد که خداي عالم به عمر او قسم ميخورد: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[28]. اين خداست! اين «رب العالمين» است! اين خدايي که خالق هزاران هزار عالم است! اگر شما اينجا الآن عالم دنيا داريد، آنقدر عوالم وجود دارد که اين عوالم هر کدام نشاني از جلوه الهي است، اين خدا دارد به وجود پيغمبر قسم ميخورد: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.
اين سنت ترديدي در آن نيست که پاک و پاکيزه و مطهر است؛ اما اين سنت را عمل ميکنند؟ آيا به سنت پيغمبر دارند توجه ميکنند؟ يا «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل».[29] آقايان راجع به اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل»، توضيحي عرض کنم شايد بعضي از برادران و خواهران گرامي اين اصطلاح عظيم و ارزشمند که در فرهنگ تشيع و به زبان علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) آمده است خيلي آشنا نباشند. اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل» ما هم امروزه همينطور گرفتارش هستيم، امروز ما هم دچار اين قصه هستيم. «كَلِمَةُ حَقٍّ»؛ اما «يُرَادُ بِهَا بَاطِل». خوارج وقتي ـ مَعَاذَالله ـ در مقابل علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) قرآن را بلند کردند و بر روي نيزه زدند، آمدند به علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) گفتند که مگر شما قرآن را قبول نداريد؟! ما ميخواهيم قرآن را حَکَم قرار بدهيم، چرا شما حَکم باشيد؟ قرآن حَکم باشد. حضرت فرمود قرآن حَکم باشد، چه کسي اين حکَميت قرآن را ميخواهد بيان بکند؟ قرآن حَکم، اين متنِ قانون است. شما نگاه کنيد امروز هم چگونه قانون را تفسير ميکنند؟! هر طور که دلشان بخواهد، يک روز اينطور، يک روز آنطور؛ يک روز اين خوب است، يک روز آن خوب است «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل». تفسير قانون از دشوارترين مسايل است و خداي عالم طبق حديث نبوي شريف، فرمود هر کسي که بخواهد براساس رأي خود و نظر خود کتاب را تفسير کند، او جايگاهي در جهنم دارد «و لا غير». آقايان بايد بترسيم و بپرهيزيم از جريان تفسير به رأي! «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار».[30] ما چرا از اينها نميترسيم؟! چرا از اين آيات و روايات و احاديث هراس نداريم؟! دنيا و آخرت ما دارد از بين ميرود با اين تفسيرهاي غلط و انحرافي که داريم انجام ميدهيم! يعني چه به اين راحتي تفسير ميکنيم و خودمان را جاي قانون و شرع مينشانيم؟! «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِه»؛ آن کسي که قرآن را به رأي خود تفسير بکند، او جايگاهش در جهنم است: «فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار». چرا ما نميترسيم؟! چرا اينطوري هستيم؟! ما چرا اينطوري شديم؟! ما چرا خودمان را ـ مَعَاذَالله ـ به سمت اولي و دومي داريم برميگردانيم؟! اينها آمدند با اين نگاه چنين تفسيرهايي را نسبت به کلام الهي و قرآن داشتند. اين سنت پيغمبر است که در مقابل علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) و فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) ما قد علم کنيم؟!
به علي ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) گفتند که ما به حکَميت قرآن تن در ميدهيم و در مقابل معاويه با همه شرارتش فريب خوردند، نيرنگ سياستبازان عصر اموي که در همه دورهها وجود دارد، آنها را فريب داد. کسي مانند عمروعاص که شيطان در محضر او دارد درس ميگيرد، آمد و گفت که قرآن را بر روي نيزهها بزنيد. معاويه به علي پيغام داد تا اين لشکر جُهّال را من دارم، هيچ غمي ندارم. اين جاهلان بهترين لشکر براي من هستند. با نخبهها که نميشود بجنگد! عدهاي همانند عمار ياسر و مانند او هستند. با صد نفر يا دويست نفر آدمهاي چيزفهم عاقل را که نميشود کشور را اداره کرد. معاويه است که از جهالت توده مردم استفاده ميکند و با تقسيم بيتالمال به عنوان سهام، جامعه جهال را به سمت خود ميآورد و آنها را نسبت به امر خود مطاع و فرمانپذير ميکند.
همين کار را کردند با علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) و زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) همين کار را کردند. اولين کاري که کردند بيتالمال را تقسيم کردند بين مردم، مردم آرام شدند و خيالشان جمع شد. بعد آمدند گفتند که يا علي چرا در مقابل اين جمعيت عظيم و اين امت داري اختلاف افکني ميکني، داري فاصله ايجاد ميکني، شقّ عصاي مسلمين ميکني؟! کنارش زدند. اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل» را بايد جامعه اسلامي ما امروز متوجه شود. مکر و فريب همواره وجود دارد. يک وقت ميخواهند مثلاً مستقيماً انسانها را بفريبند، اين يک گونه است؛ يک وقت ميآيند يک ظاهري اسلامي درست ميکنند، يک جلوهاي از اسلام را، شواهدي از اسلام را، عناويني و مفاهيمي از اسلام را ميآورند؛ اما پشت صحنه جهالت است، فريب است، نيرنگ است. همين کاري که در عصر خلفا انجام دادند در مقابل علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْهما). حضرت فرمود کتاب خدا قطعاً حق است، ترديدي در کتاب خدا نيست، شما ميخواهيد کتاب خدا را به من تعليم کنيد؟! من از آغاز تا انجام کتاب الهي ميدانم چه وقت نازل شده، کجا نازل شده، چه شأني دارد، کمّ و کيف آن، همه قرآن در نزد من است، شما ميخواهيد به من بگوييد که ما ميخواهيم به قرآن تن در بدهيم؟! باشد، قرآن تن در بدهيم، اين کلمه حق است؛ اما کلمه حقي است که بايد فهم قرآن و حاکميت نسبت به قرآن را هم بايد نسبت به آن داشته باشيد. خيلي خب! با اين قرآن حرف بزنيد. قرآن ميگويد چه کسي حق است؟ يک قاضي نانجيب را هم ميآورند، ميگويد همانگونه که من اين انگشتر را از دست درآوردم، علي را ـ مَعَاذَالله ـ از حکومت عزل ميکنم. يک عمروعاص نانجيبي هم پيدا ميشود ميگويد همانطوري که من اين انگشتر را در درون دست گذاشتم، معاويه را هم منصب ميکنم. تمام ميشود و ميرود. وقتي به حَکميت تن در ميدهي تمام ميشود؛ حالا بيا سر و سينه بزن، توبه بکن، اشک بريز، گريه بکن، مانند روز يازدهم کوفيان، چه فايدهاي دارد! تمام شد، قدرت را بردند، سلطنت را گرفتند.
امروز سؤال ميکنند و بنده در معرض اين سؤالها هستم از سايتها مختلف، آنطرف و اينطرف که آقا! کربلاي أبيعبدالله، نهضت و قيام امام حسين(عَلَيْهِ السَّلام) براي دنياي معاصر و عالم امروز و جامعه ما چه فايدهاي دارد؟ آمده است تا جايگاه سنت دروغين را کنار بزند که بدعت به جاي سنت نشسته است و عترت را که جامعيت سنت است و در بيان پيامبر گرامي اسلام آمده، آن را احيا بکند. اين است رسالت بزرگ کربلا و نهضت عاشورا. با اين آهنگ به سر و سينه بزنيم و گريه کنيم و اشک بريزيم، جا دارد، و إلا چنين معرفتي نباشد، آنها هم خيلي گريه ميگرفتند و اشک ميگرفتند. اشکي که از جايگاه معرفت نباشد ـ مَعَاذَالله ـ انسان را به جاهل متنسّک ميکشاند و وَبال انسان خواهد شد. اين مسير ولايت را آنها منحرف کردند.
سنت پيغمبر در خصوص زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) جاي ترديد دارد؟ جاي شک دارد؟ آن عظمتي که رسول گرامي اسلام در حق فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) که همگان رعايت کردند و نوشتند و ثبت کردند، آنقدر وضوح و روشني دارد؛ «إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاك»[31] با عبارتهاي مختلف با بيانهاي مختلف، چه شد؟! شش ماه بيشتر طول نکشيد، 75 روز حداکثر 95 روز، اين زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) که تحفه الهي است، کوثر بود. اگر زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) بود، اگر خطبهها و سخنرانيها و بيان و تربيت او بود! سه ـ چهار خطبه از زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) هست جهان را روشن کرده است! آيت الله جوادي آملي ميفرمايد که زهراي مرضيه(سَلامُ الله عَلَيْها) 25 سال قبل از علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) خطبه خواند، تمام دقايق خطبههاي علوي در بيان فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) وجود دارد، آن خطبهاي که به عنوان خطبه فدکيه و مانند آن است. اين تحفه الهي است. از بس وجود فاطمه عظيم و والا بود که خداي عالم فرمود در مقابل اين کوثر الهي ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ﴾،[32] نماز بگذار، اينقدر اين نعمت سنگين است! چه کردن با اين نعمت الهي؟!
ما گاهي اوقات دنبال مقصر ميگرديم که اين مقصر است يا آن مقصر است! مقصر اصلي جهل ماست، غفلت ماست، بيتوجهي ماست. آنگاهي که ميخ ايمان را در سرزمين قلبمان ميکوبيم، متوجه باشيم که چه ايماني و چه معرفتي را داريم در قلبمان قرار ميدهيم، بقيهاش ديگر بقيه است، يک تصميم گرفته شد و تمام شد. علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل». قرآن حَکم است و در حکَميت قرآن هيچ بحثي نيست؛ اما شما يک نفر را بياوريد که اين حَکميت را بفهمد و قرآن را بر اساس حکَميت الهي تفسير کند، مگر ميشود حکم باشد و حاکم نباشد؟! معاويه و عمروعاص هم بر اساس همين حکم کردند و چنين جهنمي را براي شما ساختند و شما وارد اين جهنم شديد با چشمان بسته.
نهضت أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) آمد تا به ما بفهماند که با کلمه حق بازي نشود، با عنوان سنت پيغمبر بازي نشود، سنت پيغمبر کجا و بدعت کجا! خدا غريق رحمت کند علامه سيد عبدالحسين شرف الدين کتاب النص و الاجتهاد را نوشت! در اين کتاب آقايان! صد مورد را اين علامه بزرگوار که حتي چشمانش هم به زحمت ميديد، اين کتابها و کاغذها را مرور ميکرد، آن هم در آن سابق تا اسناد را جمع کرد، جمع کرد، جمع کرد، صد مورد را ذکر کرد که اين صدر مورد بدعت است در مقابل سنت. اجتهاد دروغين انساني است در مقابل نصي که از رسول گرامي اسلام آمد. راجع به حضرت زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) ـ اگر امشب دير شده براي شب بعد ـ به عنوان امر هفتم در اين کتاب است که ـ إِنشَاءَاللَّه ـ خدمت شما به توفيق الهي عرض بکنيم که آيا با زهراي مرضيه سنت پيغمبر چه بود و آنها چگونه رفتار کردند و چه بدعتي نهادند؟ الآن وقتي سؤال ميکنيم در مدينه که فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) اصلاً گويا نامي ندارد! خانهاي، قبري، جايگاهي، اين همه عظمت! او کجاست؟! کجا؟ چگونه؟ چه عاملي باعث شد که زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) همواره وصيت کند، مکتوب کند به ذکر شفاهي به علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيْه) «يا علي غسلني بالليل کفنّي بالليل و دفنّي بالليل»؛[33] شب مرا غسل بده، شب کفن کن و شب مرا به خاک بسپار!
اينها اموري است که از دين ـ متأسفانه ـ ماند، آن هم به عنوان سنت و بايستي به برکت نهضت أبيعبدالله(سَلامُ الله عَلَيْه) اين سنت برگردد به عترت و حقيقت سنت پيغمبر را در سايه عترت جستجو کنيم، ديگر نگوييم کتاب خدا و سنت پيغمبر؛ بگوييم کتاب خدا و عترت که اين عترت مفسر کتاب و سنت رسول گرامي است. همانگونه که با قرآن رفتار کردند «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل»، با سنت پيغمبر هم همينگونه رفتار شده است.
ايام مصيبت و عزاي اهلبيت عصمت و طهارت است، اجازه بدهيد از زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) و شهادت دو فرزند عزيز او نکتهاي را عرض بکنيم. زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) يک موقعيت استثنايي دارد و همه ميدانند، او قهرمان جريان کربلاست. هيچ شائبهاي در اين وجود نازنين عقيله بنيهاشم نيست. اين «عقيله» تفسيري که حاج آقاي جوادي آملي ميفرمايند، اين «تاي» عقيله «تاي» مبالغه است؛ مانند «تاي» علامه. زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) سراسر عقل بود، سراسر عقلانيت بود، او را ميگويند عقيله بنيهاشم. حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) عقيله بنيهاشم است، زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) عقيله بنيهاشم است. اي خواهراني که از زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) تأسي ميکنيد و او را اسوه قرار ميدهيد، عقلانيت را، تفکر و انديشه را، تبعيت از عترت پيغمبر را، با آن درايت، با آن تدبير، با آن آرامش، با آن وقار، واي چه عظمتي است زينب کبريٰ در هر کجا که ظاهر ميشود! درود و رحمت خدا بر زينب کبريٰ، چقدر عظمت آفريد! چقدر به زن، عزت و عظمت آفريد! کلام او، حالا صبوري و تحمل يک بحث است، مواجهه با جريان منحط حکومت جائر و غاصب اموي که در اوج قدرت بود. واي! واي! وقتي در مجلس عبيدالله اين زن درخشيد و تابناکي اسلام را آغاز کرد، فرمود: «فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا»؛[34] هر کار ميخواهي بکني بکن، هر ترفند و حيلهاي که داري داشته باش؛ اما قسم به خدا و ياد خدا فراموش شدني نيست. گاهي از اوقات از زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) کارهايي و بياناتي به يادگار مانده است که جز از جايگاه يک ولايت عاليه نميشود حرف زد. چه کسي ميتواند امام سجاد(سَلامُ الله عَلَيْه) را آرام بکند؟! امام سجاد(سَلامُ الله عَلَيْه) وقتي عصر روز يازدهم خواستند اينها را بفرستند به کوفه، اجازه ندادند که اين بدنها را به خاک بسپارند. اينجا قلب امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) داشت از سينه بيرون ميآمد. از پشتسر دست ولايي زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) ـ تعبير آقاي جوادي آملي ـ بر شانه امام سجاد(سلام الله عليه قرار گرفت و او را آرام کرد. چه کسي در مجلس امويان اين قدرت و عقلانيت را آورده؟! بله، زن به هر حال عطوف است، رحيم است، مظهر عطوفت الهي است، به هر حال گريه ميکند و اشک ميريزد؛ اما وقتي در مقابل قدرت و سلطنت امويان ايستاد، به يزيد چه خطابي کرد! به عبيدالله چه خطابي کرد! آنقدر خطاب حضرت عاقلانه و حکيمانه و قدرتمندانه و عزتمندانه بود که هم عبيدالله و هم يزيد(عَلَيْهما لعائن الله) تصميم گرفتند که زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) را بکشند. برخي برخواستند که گفتند زن را نبايد اهانت کرد يا مثلاً کُشت. اين زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) است! اين زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) در همه صحنهها حضور و بروز دارد. همواره در خيمهها يک نگاه به اهل حرم دارد و يک نگاهي هم به آنهايي که در جبهه هستند. حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) را مينگرد. چه مسئوليت سنگيني! در آن قصه وداع زينب کبريٰ(سَلامُ الله عَلَيْها) ميآيد و وصيت مادرش زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) را برادرجان خم شو تا زير گلويت را ببوسم، اين وصيت مادرم است. اجازه بده اين پيراهن کهنهاي که مادرم زهرا براي چنين وضعي دوخته است، در برت کنم. وقتي وارد قتلگاه و گودي قتلگاه ميشود، هر جا نگاه ميکند اثري از برادرش نميبيند. اينجا قتلگاه است، اينجا برادرم را شهيد کردند، کجاست؟ سر کجاست؟ پيکر کجاست؟ لباس کجاست؟ هيچ چيزي مشخص نيست. گفتند از راه غيبي اين بدن پاک «اُخَي اُخَي»، اين شمشير شکستهها را کنار بزن، بدن پاره پاره برادرت را خواهي ديد. چه جملاتي را زينب گفت! اين جملات آهنين است! عظيم است! فوق العاده ارزش دارد! رو ميکند به آسمان «إلهي تقبّل منّا هذا القربان»[35] واقعاً چه بود؟! چگونه فکر ميکند؟! دست ميبرد اين بدن پاره پاره را روي سر بلند ميکند و ميگويد خدايا اين قرباني قليل را از ما قبول کن! چه عظمتي است؟! رو ميکند به مدينه پيامبر «هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ صَرِيعٌ بِكَرْبَلَاءَ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ مَحْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَا»[36]، چقدر زيبا و چقدر آهنگين! درود خدا! من چيزي نميتوانم بگويم! درود خدا و فرشتگانش بر زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) که چه زيبا ميسرايد! اما يکي از کرامتهاي زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) هم در خصوص شهادت دو فرزندي است که زينب(سَلامُ الله عَلَيْها) داشتند. وقتي اين دو فرزند شهيد ميشوند حضرت از خيمه بيرون نميآيد که مبادا برادرش حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) در مقابل خواهر شرمسار شود؛ اما وقتي ديد که حضرت سر مطهر علي اکبر را روي زانو گذاشت، آرام نشد و خم شد، صورت را روي صورت علي اکبر گذاشت، اينجا گفتند زينب چند قدمي از خيمهها بيرون آمد تا بيش از اين ديگر أباعبدالله(عَلَيْهِ السَّلام) در کنار بدن و پيکر بيجان فرزندش قرار نگيرد.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَوم الظَّالِمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون»
[1]. المصباح للكفعمي(جنة الأمان الواقية)، ص647.
[2]. سوره شمس, آيات7 و8.
[3] . سوره يوسف، آيه53.
[4] . سوره يوسف، آيه23 و 79.
[5] . سوره اعراف، آيه200؛ سوره فصلت، آيه36.
[6] . سوره يوسف، آيه24.
[7] . سوره اعراف، آيه180.
[8]. بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.
[9]. عيون الأخبار، ج2، ص134؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[10]. وقعة الطف، ص107.
[11]. تحف العقول، ص245.
[12]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص647.
[13]. سوره نساء، آيه77.
[14]. سوره مزمل، آيه5.
[15]. سوره إسراء، آيه9.
[16]. سوره جاثيه، آيه24.
[17]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[18]. سوره ص، آيه75.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، ص456.
[20]. سوره تکوير، آيه26.
[21]. سوره آل عمران, آيه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْكَاذِبِينَ﴾.
[22]. سوره بقره، آيه207.
[23]. سوره حشر، آيه9.
[24]. سوره مائده، آيه55.
[25]. سوره انسان، آيه9.
[26]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج37، ص119.
[27]. الأمالی(للصدوق)، ص174.
[28]. سوره حجر، آيه72.
[29]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه40.
[30]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص104.
[31]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج30، ص353.
[32]. سوره کوثر، آيه2.
[33]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص214؛ «يَا عَلِيُّ أَنَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ زَوَّجَنِيَ اللَّهُ مِنْكَ لِأَكُونَ لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ أَنْتَ أَوْلَى بِي مِنْ غَيْرِي حَنِّطْنِي وَ غَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِّي بِاللَّيْل ...».
[34]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص185.
[35]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال(مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد)، ص958.
[36]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج4، ص113.