06 10 2016 298183 شناسه:
image

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی در دهه محرم 1438هـ.ق ـ جلسه پنجم

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم عزاداری و سوگواری سالار شهیدان با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی با موضوع «حیات طیبه در مکتب حسین (ع)، اندیشه ای نو برای زندگی » در دهه اول محرم الحرام 1438 هـ در مسجد هدایت شهرستان آمل برگزار می گردد.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين بارئ الخلائق الأجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السموات و خافض الأرضين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتَمهم و أفضَلهم حَبيب إلهِ العالَمين ابالقاسِم المُصطَفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و عَلي الأصفِياء مِن عِترَته لا سيّما خاتَم الأوصِياء حُجة بنِ الحَسنِ العَسکري روحي و ارواحُ العالَمين لهُ الفِداه بِهم نَتولّي و مِن اعدائهم نَتبرّء الي الله».

شب پنجم ماه محرّم الحرام 1438 هجري قمري هست که مصادف با شب جمعه ميباشد، يادآور نهضت و قيام سراسر شور و شعور حسيني است و حيات طيبه‌اي را براي جامعه اسلامي و امت اسلامي الهامبخش است. به نثار ارواح تابناک شهداي کربلا، بالأخص سيد الشهداء صلواتي اهدا فرماييد.

بدون ترديد محبّت و عشق و ارادت به ابي عبدالله(عليه السلام) يک سرمايه دنيوي و اخروي است. انسان با سرمايه عشق و محبّت به ابيعبدالله مصون مي‌ماند. اين قلعه و حصن محبّت به ابي عبدالله(عليه السلام) براي انسان صيانتي را، حفاظتي را ايجاد مي‌کند که اگر هم احياناً لغزشي و اشتباهي داشت قابل جبران و تدارک است، به هر نحوي که شده بايد از اين فرصت استفاده کرد و اين محبّت و دوستي و وِداد را در دل و جان قرار داد و همگان از خدا عاجزانه و متواضعانه درخواست مي‌کنيم که دل‌هاي ما را، جان‌هاي ما را، عقول ما را و جوانح و جوارح ما را مستعدّ محبّت و ارادت نسبت به ابي عبدالله(عليه السلام) قرار بدهد! اگر دل رقيق باشد، دل از قساوت و کينه و حِقد نجات پيدا کند و دل از حجاب محبّت دنيا آزاد شود، اين دل بدون شک نسبت به سالار شهيدان علاقمند است. اراده خدا بر دوستي و محبّت نسبت به سالار شهيدان در دل‌هاي مؤمنان است. بکوشيم از اين فرصت بهره ببريم و فرصت محرّم را مغتنم بشماريم، «فاغتنموا الفُرَص»؛ اين فرصت‌ها هميشه نيست و ممکن است انسان از اين فرصت‌ها دور بماند و توفيقش کم شود، ولي اکنون که اين فرصت فراهم است بايد با همه وجود از پروردگار عالَم درخواست کنيم که به خون مقدّس ابي عبدالله، به مظلوميت سالار شهيدان و خاندان پاک او، به بدن‌هاي پاره پاره و غلطيده به خاک و خون او، به سر مطهّر و بر بالاي ني رفته‌ او، از خداي عالَم بخواهيم و اينها را واسطه قرار بدهيم تا خداي عالَم محبّت سالار شهيدان حسين بن علي را در دل‌هاي ما افزون بفرمايد.

آنچه که به عنوان موضوع سخن در اين محافل و مجالس حسيني بود، بحث حيات طيبه در مکتب امام حسين(عليه السلام) که انديشه‌اي نو براي زندگي انساني است. همواره دين يک چهره ثابتي دارد و يک چهره متغيّر که اين چهره متغيّرِ دين به چهره ثابت تکيه مي‌کند و انسان را در دينداري تازه نگه مي‌دارد، در ايمان و باور تازه و زنده و پويا نگه مي‌دارد. خداي عالَم انسان را به گونه‌اي آفريد که از امر تازه و نو لذّت مي‌برد، همواره به يک امر تازه علاقه دارد؛ حديث بودن، تازه بودن و نو بودن هميشه مورد علاقه است و اين تازگي که محصول پويايي و سعي و تلاش است را خداي عالَم براي انسان‌ها محبوب و لذيذ قرار داد. شما اگر يک متاع جديدي به دستتان برسد، همينکه اين متاع تازه و جديد و حديث است براي شما يک لذّتي را، يک خشنودي را ايجاد مي‌کند. اينکه شما مي‌بينيد خداي عالَم اطواري دارد، احوالي دارد، دوره‌هايي دارد، فصولي دارد، ماه و سالي دارد، شب و روزي دارد، دقايق و ثانيه‌هايي دارد؛ اين تغيير، اين حرکت و اين نظم هستي همه و همه از آن حديث بودن و تازه بودن و نو بودن از پروردگار عالَم حکايت مي‌کند. انسان همواره دوست دارد هر آنچه را که براي او به دست مي‌آيد، تازگي و طراوت و نشاط را در آن ببيند و اين تغيير بسيار چيز خوبي است. شما ببينيد دوره‌ها عوض مي‌شود، روزگار عوض مي‌شود، مسايل اجتماعي و سياسي و فرهنگي عوض مي‌شود، اينها تغييراتي است که بشر با آن زندگي را، پويايي را و شکوفايي را تجربه مي‌کند. انسان سنگ نيست، گرچه سنگ هم در نظام کيهاني از حرکت و تغيير برخوردار است؛ اما بيشترين و مهم‌ترين تازگي‌ها و نشاط و طراوت در وجود انسان‌ها ميباشد. شما ببينيد انسان‌ها به لحاظ روح، به لحاظ حوزه‌هاي نفساني و روحاني هر دم يک امر تازه‌اي دارد؛ مثلاً شما نشستيد در منزل، در مغازه، در محل کار، مي‌بينيد يک فکر جديد، يک خاطره جديد، يک مطلب تازه به ذهن مي‌رسد و اين زمينه را براي رشد و شکوفايي فراهم مي‌سازد، اين نشان از آن است که انسان ذاتاً به تغيّر، به تبدّل و دگرگوني باور دارد. اين تغيير و اين دگرگوني که عامل نشاط و طراوت و تازگي هست، محبوب انسان‌ها ميباشد و اين را خداي عالَم براي بشر امضا کرده است؛ لذا براي دين و ايمان، هم جنبه ثابت را و هم جنبه متغيّر را ايجاد کرده است و لکن اين امر متغيّر به جنبه‌هاي ثابت و به سنّت‌هاي الهي وابسته است. آن سنّت‌ها، آن بنيان‌ها، آن ساختمان‌هاي اصيلي که خداي عالَم بنا نهاده است، با هستي انساني و حقيقت انساني گره خورده است، آنها ثابت‌ هستند، انسانيت ثابت است، اخلاق ثابت است، انديشه‌هاي متعالي ثابت است، گرچه همين‌ها هم جلوه‌هاي آنها و هم مظاهر آنها تغيير مي‌کند. احترام به ديگران به عنوان يک سنّت انساني و اخلاقي بسيار چيز خوبي است، گذشت و غفران و آمرزش نسبت به لغزش‌هاي ديگران بسيار چيز خوبي است، از سنن الهي و مورد توصيه پروردگار عالم است. کرامت اخلاقي، جود و سخاوت، شجاعت و نظاير اينها جنبه‌هاي اصيلي هستند که در بنيان‌هاي اولي انساني شکل گرفتند و خداي عالَم اينها را به عنوان سنّت‌هاي «لا يتغير» خويش مي‌گويد و مي‌فرمايد اينها قابل تغيير نيستند: ﴿لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً﴾؛[1] تغيير، تبديل براي آن جايگاهي که بنياني و اساسي است راهي ندارد؛ اما مظاهر اينها، جلوه‌هاي اخلاقي، جلوه‌هاي فرهنگي، جلوه‌هاي سياسي همواره متغيّر است و اينها هيچ آسيبي به حوزه انساني وارد نمي‌سازد.

حيات طيبه، اصولي دارد، بنيان‌هايي دارد، ارزش‌هاي ثابتي دارد که بايد آنها را شناخت و در ادوار مختلف و دوره‌هاي انساني، آن ارزش‌ها و آن اصول را محکم و استوار داشت. اگر خداي عالَم به حيات طيبه انسان‌ها را دعوت مي‌کند و از انسان‌ها مي‌خواهد تا اين دعوت الهي را اجابت کنند که ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛[2] اين حيات طيبه آن جنبه ثابت و اصيل انساني است که اگر انسان آن را بشناسد، به اقتضاي ادوار و روزگار مي‌تواند آنها را تغيير بدهد. يکي از اموري که در سنّت‌هاي ديني ما به عنوان امر ثابت و پايدار و اصيل شکل گرفته است، همانا بي‌رغبتي و بي‌ميلي نسبت به حيات دنيا ميباشد. ديشب به عرض رسيد که حيات طيبه ويژگي‌هايي دارد، خصايصي دارد که از مهم‌ترين آنها و سرآمد آن ويژگي‌ها، بي‌توجهي به حيات دنيا ميباشد، بي‌ميلي نسبت به ذخارف دنيا و آنچه که به عنوان مظاهر دنيا شناخته مي‌شود. شايد چيزي به اندازه دنيا در قرآن و سنّت رسول الله و ائمه معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) منفور و مطرود و مورد إعراض نباشد، چقدر اين دنيا در منطق دين و در باور رسول الله و اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) منفور و مطرود است که آنها با إعراض و روبرگرداندن از دنيا مسير زندگي خودشان را ادامه مي‌دهند. علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه مي‌فرمايد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دنيا را تحقير کرد،[3] نه تحقير به معناي اينکه او بزرگ است و آن را کوچک کرد که سياه‌نمايي بکند! بلکه واقعيت دنيا را براي انسان شکافت، تحليل کرد. چه کسي مي‌تواند دنيا را به ما معرّفي کند که دنيا چيست؟ چه ظاهري دارد و چه باطن و واقعي دارد؟ ظاهر دنيا که به تعبير قرآن زهره و شکوفه دارد،[4] اين لذايذي را ايجاد مي‌کند، براي انسان شوق و ذوق ايجاد مي‌کند، زمينه علاقه و محبّت انسان‌ها را به خود فراهم مي‌سازد، دنيا اين است! اين دنيا يک ظاهري دارد که ظاهرش بسيار فريباست، «فريبا»؛ يعني اهل فريب است، اهل نيرنگ است: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾؛[5] نه اينکه حيات دنيا گول هم مي‌زند، فريب و نيرنگ هم دارد، بلکه جز نيرنگ چيز ديگري نيست: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾. بيان در سياق نفي است؛ يعني هيچ خيري، هيچ کمالي و هيچ فضيلتي در اين تعلّق به دنيا وجود ندارد.

 هنر زيستن چيست؟ چه کساني در دنيا هنرمند هستند؟ رادمرد هستند؟ در عرصه زندگي و حيات رادمردانه زندگي مي‌کنند و هنرمندانه زيست مي‌کنند؟ هنرمند در منطقِ دين نسبت به زيستن و زندگي آن است که در متن دنيا زندگي کند و از اين دنيا بدون توجه به ذخارف، بدون تعلّق و بدون رغبت به مطامع دنيايي و متاع دنيايي تلاش کند، سعي و کوشش کند و براي آخرت ذخيره اندوزي کند، اين بهترين و شايسته‌ترين انساني است که در منطقِ دين، منطق زيست را، روش زيستن را و شيوه حيات را به درستي آموخته است. آنها از ما اينگونه انتظار دارند، مي‌گويند دنيا جايي است که شما بايد در اينجا ذخيره کنيد، اِدّخار داشته باشيد، اِختذان داشته باشيد، بدون اينکه کمترين ميلي داشته باشيد، «اللَّهُمَ‏ ارْزُقْنِي‏ التَّجَافِيَ‏ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُود»؛[6] چقدر اين ائمه بزرگوار به ما خوب تعليم دادند، خوب درس آموختند و روش زندگي را به درستي و به واقع نشان دادند. انسان خردمند، انسان عاقل، انسان رادمرد آن انساني است که در اين دنيا زيست کند و به حدّ ضرورت در اين دنيا باشد و لا غير. «تجافي»؛ يعني اينکه انسان جوف و جا خالي کند و نسبت خود را با دنيا در حدّ ضرورت قرار بدهد. مي‌دانيد که اگر کسي در رکعت دوم امام آمد و او رکعت اولش بود، در حال تشهد، تشهد را با امام مي‌خواند ولي نشسته نيست، اين حالت نيمخيز را مي‌گويند «تجافي». انسان نسبت به دنيا بايد نيمخيز باشد، ننشيند، نخوابد، در اين دنيا احساس استراحت و راحتي نداشته باشد، بلکه همواره ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي‏ ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري؛[7] آنچه که انسان مي‌بيند تلاش است، کوششي است که در اين دنيا براي آخرت مي‌کند؛ عبادت کند خدا را، خدا را عشق بورزد، خدا را به جمال و جلالش ببيند، دل به اسماي حُسناي الهي ببندد، دل به نعمت‌هاي الهي ببندد، دل به حيات اخروي ببندد و ابديت را بنگرد و نسبت به حيات دنيا تمايلي و علاقه‌اي نشان ندهد. اين دنيا مُرداب است و هر کسي در اين دنيا بيشتر دست و پا بزند بيشتر غرق مي‌شود، «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا»؛[8] تعابير فوق العاده عزيزي را اهل بيت(عليهم السلام) در اين رابطه ارائه فرمودند و از بهترين آنها و از زيباترين آنها و از ارزشمندترين تعابيري که سالار شهيدان حسين بن علي(عليه السلام) در باب دنيا فرمود: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏»؛[9] وقتي اصحاب و ياران و اقوام و دوستان و امثال آن نسبت به حضرت اظهار کردند، نامه نوشتند، صحبت کردند و عرض کردند که يابن رسول الله اين مسير، مسير خوبي نيست! همه بر اساس دلسوزي و محبّت به ابي عبدالله گفتند اين خوب نيست! يزيد انسان بدکاره‌اي است، او از سردمداران ارازل و اوباش است، هيچ چيزي در منطق او جز هوس‌ها و خواسته‌ها و مقامات دنيايي مطرح نيست؛ او پيغمبر نمي‌شناسد، او خدا نمي‌شناسد، او پسر پيغمبر نمي‌شناسد، او «الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»[10] نمي‌شناسد، مبادا بخواهي با او بجنگي! جنگيدن با او جز کشته شدن و جز به اسارت رفتن خاندان چيزي نخواهد داشت. حضرت براي اينکه آنها را آرام کند با اين جمله: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏ وَ السَّلام»؛ نگران نباشيد، گويا اصلاً دنيايي نيست، دنيا چيست؟! و گويا هميشه آخرت است! کسي که با اين منطق زيست کند، او هنرمند است، او رادمرد است و اگر کسي با اين منطق نباشد بگويد من يک روز مي‌خواهم در دنيا باشم، همين يک روز کافي است که نيش دنيا در وجودش اثر کند، يک روز! اين بدبخت عمر بن سعد، ابي عبدالله را مي‌شناخت، خاندان عصمت و طهارت را مي‌شناخت، با ابي عبدالله همدوره بود، سخنان رسول الله را در حق ابي عبدالله را شنيده بود، ترديدي در اين نداشت. گفت ديگران مي‌خواهند مرا بکشند، خيلي خوب! تو ديگر چرا؟! اين مُلک ري همان نيش حَيّة و ماري بود که به جانش افتاده بود، گفت من به مُلک ري راضي هستم. يک روز کسي بخواهد در دنيا باشد، فقط يک روز! يک ساعت! عشق به يک ساعت در دنيا ماندن کافي است تا آن نيش وارد شود. مي‌گويند مار وقتي مي‌خواهد طعمه‌اش را استفاده کند اول يک نيش مي‌زند، وقتي نيش زد اين طعمه فلج مي‌شود و وقتي فلج شد زنده زنده در کام مار فرو مي‌رود و بلع مي‌شود. انسان هم همينطور است؛ وقتي نيش دنيا در وجود انساني نشست، اين نيش همان و نوش شيطاني هم همان! عقل را از انسان مي‌گيرد، اين نيش بدن را کاري ندارد، نيش دنيا با بدن کاري ندارد، بلکه نيش دنيا با عقل کار دارد. مي‌بيند انساني همانند حسين مثل آفتاب مي‌درخشد، سخنان او، کلمات او، سنّت و سيرت او، عمر شريف و عزيز او، در مسير صداقت و درستي است؛ اما آنکه نمي‌تواند اقدام کند، دست و پايش مي‌لرزد، چشم و گوشش قدرت ديدن و شنيدن ندارد، چقدر ابي عبدالله با عمر سعد راه آمد! گفت که من يک باغي در مدينه داريم، حضرت فرمود من باغ خودم را به تو مي‌دهم، در آنجا فلان امکانات هست فرمود خودم به تو مي‌دهم! فرمود خودم عهده‌دار بهشت تو در قيامت هستم! واي! آن کسي که ابي عبدالله بيايد در خانه‌اش را بکويد و به او وعده نجات و بهشت بدهد و او روي برگرداند! اين چيست؟ چه عاملي اينطوري مي‌کند آدم را؟ چگونه مي‌شود که انسان حق را مي‌بيند، به روشني آفتاب مي‌بيند؛ اما قدرت اقدام ندارد، دست و پايش مي‌لرزد و توان همراهي با نور را ندارد! اين تعلّق، اين دلبستگي، اين علاقه، اين چيزي که انسان‌ها را فلج کرده، اين حبّ به مقام، حبّ به مال، حبّ به زنده بودن که هيچ خيري در آن نيست، انسان زنده باشد هزار سال، ﴿كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾؛[11] هزار سال باشد، اين هزار سال چکار مي‌کنيد؟! تو در اين هزار سال چه چيزي به دست مي‌آوري؟! آن بهره‌اي که از هزار سال عمر و زندگي مي‌طلبي چيست؟ آنکه خداي عالم براي انسان فلسفه زندگي در عالم دنيا را درست کرده آن چيست؟ براي او داري زندگي مي‌کنيد يا همينطور هوا و غذا و امثال آن يک حيات حيواني و نباتي است؟ عبارت‌هاي ابي عبدالله را ملاحظه بفرماييد که سرآمد اين بيان‌ها همين است که عرض کردم، اين را هميشه داشته باشيد، سخن حسين و کلام ابي عبدالله که بهترين و برترين بيان نسبت به حقيقت دنياست، «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏ وَ السَّلام»؛ دو جمله داريم: دنيا اصلاً وجود نداشت و ندارد و همواره آخرت است و آخرت هيچ پاياني ندارد و تمام شد کلام. اگر کسي با اين منطق زيست کند، همواره نجات پيدا خواهد کرد. ابي عبدالله(عليه السلام) وقتي با اين دشمنان و صف نامردان، صف انسان‌هاي ذليل و بنده دنيا، هيچ تعبيري نمي‌شود نسبت به اينها داشت جز اينکه بگوييم اينها بنده دنيا هستند، بنده مقام هستند، بنده مال هستند، بنده گندم ري هستند، اين انساني که مي‌تواند عرش و فرش را در استخدام خود درآورد، بنده گندم و جو مي‌شود. «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‏ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[12] آن وقتي که اين حسينيه قديم را اينجا مي‌ساختند، آن تابلوها و کتيبه‌ها را از حاج آقا سؤال مي‌کردند، سر در اين حسينيه الآن هم نوشته است، همين بيان ابي عبدالله: «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا». آنچه که باعث مي‌شود در مقابل حق، در مقابل صدق، در مقابل روشني آفتاب، انسان خفاش‌گونه زندگي کند همين است که تعلّق به دنيا و ذخارف دنيايي او را از انديشيدن فلج مي‌کند. ما بايد منطق زندگي خود را عوض کنيم، ما بايد با حيات طيبه آشنا شويم و سبک زندگي خود را در تراز انساني و مُستواي مَلَکي و فرشتگي درآوريم اگر بخواهيم يک حيات شايسته و زندگي هنرمندانه و رادمردانه داشته باشيم. خداي عالَم وقتي در قرآن مي‌خواهد از هنرمندان سخن بگويد از آنها به عنوان رجال ياد مي‌کند، «رجال» در مقابل «نساء» نيست؛ يک وقت مسايل فقهي مطرح است، در بُعد فقهي يک سلسله احکامي براي مردان است و يک سلسله احکامي براي زنان؛ و إلا در حوزه اخلاق، در حوزه معرفت، در حوزه ايمان و باور همه يکسان هستند، در حوزه احکام تفاوت‌هايي به لحاظ مسايل فقهي وجود دارد؛ اما واژه «رجال» در فرهنگ قرآني به آن دسته از انسان‌هايي؛ اعم از مرد يا زن فرق نمي‌کند، به دسته‌ از انسان‌هايي اطلاق مي‌شود که از زندگي و حيات دنيا براي خود طَرفي نمي‌اندوزند و تعلّق خاطري ايجاد نمي‌کنند. ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلاَةِ﴾؛[13] رادمرداني هستند که اين رادمردان از توجه به دنيا و ذخارف دنيا در مقابل اراده الهي هرگز به آنها توجه نمي‌کنند، هيچ چيزي آنها را به خود مشغول نمي‌کند. «لهو» يعني چه؟ «لهو»؛ يعني سرگرمي، اين که متأسفانه ما مشغول هستيم! بخش قابل توجهي از انسان‌ها هستند در خانه‌هايشان گاهي اوقات اين شب‌هاي عزيز و عظيم را به لهو ميگذرانند، اين شب‌هاي عزيز مي‌گوييم اين «عزيز» تبليغ نيست! ماه محرّم ماه عزّت است، «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»،[14] اين ماه، ماه عزّت است. آن کسي که در اين ماه زيست کند، هواي اين ماه، مکان‌هاي متعلّق به ابي عبدالله عزّت مي‌آفريند، انسان از ذلّت دنيا در مي‌آيد، از ذلّت تعلّق به ذخارف دنيايي نجات پيدا مي‌کند. ما اگر مي‌گوييم ماه عزيز محرّم که نمي‌خواهيم تبليغ کنيم، بلکه يک حقيقتي را بيان مي‌کنيم، نمي‌گوييم ماه عزيز شعبان، آنها اوصاف خودشان را دارند، روح خودشان را دارند و با باطن خودشان همراه هستند؛ اما محرّم که باطن عميقي دارد، جلوه بارز محرّم عزّت است. آن انساني که مي‌خواهد عزيز بشود و از بار ذلّت و ذلّت دنيا که بدترين ذلّت است نجات پيدا کند، بايد به محرّم عشق بورزد، به محرّم علاقه داشته باشد، براي محرّم احترام قائل شود، براي شب‌هاي محرّم و روزهاي محرّم، خيابان محرّم، کوچه‌هاي محرّم، آمد و شدهاي محرّم احترام قائل شود. احياناً مسير رفت و آمد محرّم را با جلوه‌هاي ناصواب دنيايي آلوده نکند. آن کسي که محرّمي زيست مي‌کند با جلوه‌هاي حقيقي محرّم آشناست. ما بايد جذّابيت ايجاد کنيم، جوان دنبال جذّابيت است، درست است! حق هم با جوان است! اصلاً جوان با جذّابيت، با تازه بودن، با طراوت داشتن خو گرفته است. يک انساني که سنّ گرفته است شايد خيلي برايش تازگي و جذّابيت معنا نداشته باشد؛ ولي جوان هر لحظه مي‌خواهد تازه باشد، اين تازگي خيلي خوب است! ما بايد جذّابيت‌هاي شايسته ايجاد کنيم و اين جذّابيت‌هاي شايسته در متن نهضت ابي عبدالله موج مي‌زند؛ از آن طفل خردسالش تا آن پيرمرد بزرگواري همانند مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر، هر کدامشان جلوه‌اي از زيبايي، از کمال، از گذشت، چقدر مردانگي، رشادت، وفاداري و همّت موج مي‌زند در شب‌هاي محرّم خصوصاً در شب‌هاي تاسوعا و عاشورا. اين رجزهايي که اين جوان‌هاي بني‌هاشم و اصحاب مي‌خوانند متأسفانه ما چون با منطق عربي خيلي آشنا نيستيم و با رجزها آشنا نيستيم، خيلي بهره‌اي نداريم. اين شعرهايي که واقعاً گاهي اوقات در اين کوچه و خيابان‌ها در اين نوارها هست جز افتضاح و جز شرمندگي و خجالت چيزي ندارد، متأسفانه! هيچ بهره‌اي براي انسان ندارد؛ نه اجر و ثواب مي‌آورد، نه حالت حزن و غم و اندوه به انسان مي‌دهد و نه معرفتي به انسان مي‌دهد! جز يک سلسله هنجارشکني‌هاي ناصواب در فضاي فرهنگي محرّم. شما اين رجزها را نگاه کنيد و ببينيد

«الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَار ٭٭٭ وَ الْعَارُ خَيْرٌ  مِنْ دُخُولِ النَّار»[15]

اين رجزهايي که جوانان بني هاشم خواندند، حضرت علي اکبر خواند، اينها را بخوانيد! اگر مرد هستيد، اگر سواد داريد، اگر معرفت داريد، اگر عشق به ابي عبدالله و محرّم داريد اينها را برويد زحمت بکشيد، برويد تلاش بکنيد، برويد ادبيات و معاني و بيان و بلاغت و فصاحت را بفهميد، درس بخوانيد، بعد بياييد اين رجزها را بخوانيد ببينيد که چقدر جذابيت دارد! اين افتضاح‌ها چيست که بر فضاي فرهنگي جامعه ايجاد کردند؟! جز افتضاح و نابساماني در حوزه فرهنگ عاشورا چيز ديگري نيست. الآن خيلي‌ها مقايسه مي‌کنند، اينطرف آب با آنطرف آب، اين آهنگ با آن آهنگ، اين حرف با آن حرف، عين هم هستند! فقط ـ معاذالله ـ اسم را جابجا کردند! اين هنجارشکني است، اين ستيز و مبارزه با فرهنگ محرّم است، اينها را بايد متولّيان فرهنگي متوجه باشند! جوان‌ها متوجه باشند! اين جوان مي‌خواهد حسيني باشد، مي‌خواهد با فرهنگ محرّم آشنا باشد، مي‌آيد کنار اين دکّه‌ها، اين حرف‌ها را مي‌شنود، اين صداهاي ناموزون، آيا واقعاً محرّم اين است؟! عاشورا اين است؟! حسين بن علي اين است؟! اين چيست؟! حالا ما يک مقدار سنّ گرفتيم و سابقه‌اي داريم، ولي يک جوان شانزده ساله، بيست ساله که سابقه‌اي از محرّم ندارد، مي‌آيد کنار اين دکّه‌ها مي‌نشيند، اين يعني چه؟ حسين قصّه‌اش چه بود؟ داستانش چه بود؟ چشم و ابرو دارد، گونه دارد، فلان دارد، اينها چيست؟! از ابي عبدالله چه چيزي مي‌خواهد بفهمد اين جوان؟! تقصير ندارند. حتي اينهايي که اين دکّه‌ها را هم ايجاد مي‌کنند خبري از امام حسين ندارند، از مکتب و نهضت خبري ندارند، نمي‌دانند آمده تا انسان را عرشي کند، نمي‌دانند که او آمده تا دنيا را از انسان بگيرد و آخرت ابدي را براي انسان به ارمغان بياورد، نمي‌دانند که آمده تا دنيا را بگيرد و خدا را به انسان بدهد. جلوه‌هاي خدايي در دل انسان ايجاد کند، اينها را که نمي‌دانند «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‏».

بيش از اين تسديع ندهيم و از مصائب اهل بيت(عليهم السلام) ذکر مصيبت و توسلي داشته باشيم. سعي کنيم محبّت به ابي عبدالله را در دل و جانمان راسخ‌تر و نافذتر قرار بدهيم. چند جمله از زينب کبري(سلام الله عليها) امشب مي‌خواهم خدمت شما عرض توسلي داشته باشم، ذکر توسل و عرض مصيبتي باشد. زينب(سلام الله عليها) يک موقعيت ويژه و استثنايي در فرهنگ ما و در مکتب اسلام عموماً و در جايگاه نهضت ابي عبدالله(عليه السلام) به صورت خاص دارد، خيلي ويژه است! وقتي که به خواستگاري زينب کبري(سلام الله عليها) آمد، همسر ايشان عبدالله بن جعفر آمد، علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود به يک شرط و آن اين است که اگر برادرش حسين بن علي خواست به سفر برود و زينب خواست با او همراه باشد تو مخالفتي نکن! در کابينش، در شرط اول ازدواجش اين معنا را قرار داد که اگر حسين بن علي خواست سفري داشته باشد و خواهرش زينب خواست با او همراه باشد با او مخالفت نکن! اين چه رازي است که آنها از او خبر داشتند؟! اين اُنسي بين زينب کبري(سلام الله عليها) و ابي عبدالله(عليه السلام) مثال زدني است؛ آنقدر اين برادر و خواهر با هم بودند و بودند و بودند تا در گودي قتلگاه بخواهند همديگر را بشناسند، چرا اين انس وجود داشت؟ چرا اين علاقه وجود داشت؟ و چرا زينب(سلام الله عليها) در خلوت و جلوتش ابي عبدالله را ترک نمي‌کرد؟ همواره دلسپرده او بود؟ و جانش در قدرت سالار شهيدان حسين بن علي بود؟ براي اينکه يک روزي يک کسي به هر حال اين بدن پاره پاره را بشناسد. زينب(سلام الله عليها) در همه حالات بود، در يکي از شديد‌ترين حالات که حالت وداع و خداحافظي بود هم زينب همراهي مي‌کرد. «مهلاً مهلاً يابن الزهراء»؛ چقدر اين آهنگ آشناست براي ابي عبدالله! آن آخرين کسي که از اهل حرم با ابي عبدالله وداع کرد زينب کبري بود، آمد عرض کرد برادر جان! اگر اجازه بدهي مي‌خواهم وصيت مادرم را فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را انجام بدهم و آن وصيت اين است که اولاً اجازه بدهيد اين پيراهني را که مادرم زهرا به دست خود براي تو فراهم آورده است بر اندامت بپوشانم، اينها به بدنت، به لباست رحمي نمي‌کنند، اين کهنه پيراهن را زهراي مرضيه براي تو، براي آن آخرين لحظات تدارک ديده است؛ اما به من وصيت کرد در آخرين لحظات از برادرت بخواه که زير گلويش را ببوسي! من در آنوقت نيستم تا با فرزندم وداع و خداحافظي کنم؛ اما تو اي زينب از طرف منِ زهرا زير گلوي حسينم را ببوس! آيا زهرا چه مي‌ديد که مي‌خواست زير گلوي حسين را ببوسد؟ آيا مي‌دانست که دقايقي بعد «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ‏»؛[16] مي‌دانست که زينب بر بالاي تلّ زينبيه شاهد است که آن نانجيب روي سينه فرزند زهرا نشسته است و شمشير و خنجرش را براي بريدن حنجر آماده مي‌کند؟ چه صحنه‌اي را ديده بود؟ ولي به هر حال اين راز و رمز با هم بودن را ما بايد در گودي قتلگاه بجوييم، به هر حال يک نفر بايد اين بدن پاره پاره و بي‌‌سر را تشخيص بدهد! زينب(سلام الله عليها) آمد در گودي قتلگاه و هر چه نگاه مي‌کند از برادر خبري نيست، نه لباسي، نه بدني، نه سري، نه دستي، هيچ نشانه‌اي نيست؛ هر چه به اين سَمت و آن سَمت نگاه مي‌کند ناگهان مي‌بيند يک صدايي «أُخَي، أُخَي»؛ خواهرم زينب! خواهرم زينب! حضرت خم مي‌شود مي‌بيند که تکه‌هاي گوشتي که با خون و با خاک آميخته شده است «أ أنت أَخِي و ابن أُمِّي يابنَ رَسُولِ الله»؛ دست مي‌گذارد اين بدن پاره پاره را برمي‌دارد، رو مي‌کند به مدينة الرسول «هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاء».[17]

«علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون».

«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظيم الأعظم الأعزّ الأجل الاکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رحمن و يا رحيم».

بارالها! گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!

اينگونه خدمات را از همگان به أحسن وجه قبول بفرما!

اين محفل ما را، اين حضور ما را، برادران و خواهران را در مسير برپايي نهضت و قيام ابي عبدالله(عليه السلام) ثبت و ضبط بفرما!

 خدايا اسامي همه ما را در فهرست عزاداران ابي عبدالله محسوب بگردان!

مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

خدايا مشکلات را از همگان، از جامعه، از امت اسلامي برآورده بفرما!

در دنيا ما را موفق به زيارت قبور اهل بيت خصوصاً سالار شهيدان و در آخرت موفق به شفاعت آنها بگردان!

بار پروردگارا ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبياء و اوليايت محشور بفرما!

کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، حوزه‌ها، دانشگاه‌ها، جوانان همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بالنبي و آله و عجّل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»

 


[1]. سوره فتح, آيه23؛ سوره احزاب، آيه62.

[2]. سوره انفال, آيه24.

[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 248.

[4]. سوره طه, آيه131؛ ﴿زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾.

[5]. سوره حديد, آيه20.

[6]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج‏1، ص228.

[7]. سوره نجم, آيات39 و40.

[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت119، ص489.

[9]. كامل الزيارات، النص، ص75.

[10] . الأصول الستة عشر (ط - دار الحديث)، ص: 343.

[11]. سوره حج, آيه47.

[12]. تحف العقول، ص245.

[13]. سوره نور، آيه37.

[14]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری، النص، ص97.

[15] . نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص88.

[16] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏98، ص322.

[17] . اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، النص، ص133.