بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام عرض میکنیم حضور همه حضار و خواهران گرانقدر رفسنجانی که در حوزه علمیه اشتغال علمی و فرهنگی دارند. ضمن سپاس و تقدیر از مسئولان محترم این نهاد علمی و دینی و فرهنگی و همچنین تقدیر و تشکر از همه دستاندرکاران و کسانی که زمینه این برنامه را فراهم آوردهاند.
تحت عنوان مباحث اخلاقی، مسائلی را در جامعه علمی خصوصاً حوزوی مطرح میکنند که از دیدگاههای مختلف میتواند بسیار مفید و سازنده باشد و آنچه امروزه برای جامعه ما از جهاتی مورد توجه و اهمیت است این است که با توجه به اینکه یک اندیشه متعالی در پسِ این انقلاب و نظام اسلامی وجود دارد برای اینکه خودش را در عرصه جامعه و نظام و فعالیتهای این دو بخش بخواهد نشان بدهد قطعاً یک عقبه و پیشینه ارزشمندی را به آن احتیاج دارد که از آن بعضاً به اخلاق یا معرفت یا عقلانیت و نظایر آن یاد میکنند.
در این گفتگو بیشتر نظر هست که اولین و برجستهترین جنبهای که در حوزه اخلاق مطرح است مورد گفتگو باشد که عبارت است از ایمان. حکیم سبزواری این دانشمند ارزشمند ایران زمین که دوره حکمت را در بخش حکمت نظری و بعضاً حکمت عملی در این مجموعه شریف کتاب منظومه آوردهاند اولین بحث را در حوزه حکمت عملی، بحث ایمان و کفر ذکر کردند و حقاً هم همینطور است. ایمان که یک تصدیق قلبی است در حوزه هم حکمت عملی و هم عقل عملی دارد اتفاق میافتد.
در اندیشه اسلامی انسانها با دو بال عقل و عمل یعنی هم در بخش عقل نظری و هم در بخش عملی که این دو حقاً دو بال هستند که یکی بدون دیگری نمیتواند نتیجهبخش باشد و انسان را به کمال برساند هم عقل و علم و دانش و معرفت در یک طرف باید باشد هم از سوی دیگر بایستی که ایمان و اراده و میل و شوق و عمل در سطح دیگری باشد که برخیها جُنود عقل نظریاند و برخیها هم جنود عقل عملیاند. این بحثها از مباحثی است که به عنوان فلسفه اخلاق در حقیقت مورد بحث و گفتگو بوده و هست ولی این مطلب را به عنوان یک امر قطعی و یک اصل موضوعی باید بپذیریم که انسان اگر بخواهد به کمال برسد به فرگشتی و تکامل شایسته خودش راه پیدا کند نه علم به تنهایی و نه ایمان و تصدیق به تنهایی, هرگز نمیتوانند انسان را به مقصد برسانند. علم و معرفت در یک طرف و اراده و میل و تصدیق طرف دیگر و لذا هم در بحث حکمت عملی این مباحث به عنوان بایدها و نبایدها جدا شده است و هم در حکمت نظری بحثها به عنوان بود و نبود و یا هست و نیست مطرح است.
برای اینکه ذهن شما مخاطبان گرامی و خواهران گرانقدر را به یک امر دیگری غیر از مباحث اخلاقی فعلاً مشغول نکنیم مستقیماً وارد بحث ایمان میشویم. ایمان در حقیقت عبارت است از تصدیق قلبی که این تصدیق اگر بخواهد به مجاری جوارحی انسان هم پیاده بشود، هم اقرار لسانی را با خود دارد و هم عمل به ارکان را با خود دارد؛ لذا تصدیق قلبی از یک سو و اقرار زبان و لسان از سوی دیگر و عمل به ارکان و جوارح از سوی سوم; این را در حقیقت یک ایمان کامل میشناسند،[1] گرچه ایمان عبارت است از تصدیق قلبی و همان بخش اول در حقیقت تأمین کننده است که از جایگاه قلب انسان, این تصدیق اتفاق بیفتد؛ اما برای اینکه این تصدیق ظهور و بروزی داشته باشد این ظهور و بروز هم در زبان به عنوان اقرار و هم در جوارح به عنوان عمل به ارکان وجود دارد و ایمان کامل را در تعاریفی که هم از منابع وحیانی داریم و هم حکیمان براساس اندوختههای وحیانی به اینجا رسیدند این معنا را به همراه دارند.
نکته مهم این است که ایمان و کفر مثل نور و ظلمت مثل هدایت و ضلالت, عدم و ملکه هستند یا عدم و قُنیهاند به اصطلاح که این هم ملکه و هم قُنیه اصطلاح منطقی و فلسفی است که مَلکه یعنی دارا بودن یک کمال و عدم ملکه یا عدم قُنیه یعنی فاقد بودن آن کمال. ایمان تصدیق است که یک امر وجودی است. انکار امر عدمی است که لذا این دو در مقابل هم همانند عدم و ملکه هستند و اتفاقاً همین تقابلی که بین ایمان و کفر وجود دارد؛ مثل تقابل نور و ظلمت مثل تقابل ضلالت و هدایت، تا نور به نور مطلق نرسد که هیچ شائبهای از ظلمت در آن نباشد تا هدایت به هدایت مطلق نرسد که هیچ شائبهای از ضلالت نداشته باشد تا ایمان به ایمان مطلق نرسد که هیچ شائبهای از کفر در او نباشد آن ایمان مقبول نیست؛ یعنی آن مرتبه عالیه را کسب نکرده است ایمان متوسط است یا ایمان ضعیف است که با نفی و طرد کفر و الحاد, طبعاً ایمان تقویت خواهد شد. به تعبیر قرآن کریم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾؛[2] ای کسانی که ایمان آوردهاید! بر این ایمان بیافزایید و افزایش ایمان شما را در مسیر تکامل و فرگشتی قرار میدهد.
اما برای اینکه این تصدیق, کامل بشود و این عمل به جوارح و اقرار لسانی به همراه آن تصدیق قلبی انسان را به یک ایمان کامل برساند تا آن جا که باید تلاش بکند این است که آن عدم ملکه را عدم قُنیه را که کفر است از خود دور بکند؛ لذا بر ما لازم است که هم ایمان و درجات آن را بشناسیم و هم کفر و درکات آن را بشناسیم. اگر کفر و درکات آن شناخته نشود نزاهت ایمان از کفر در جان انسانی به درستی اتفاق نمیافتد زمانی این ایمان انسان کامل میشود که شائبه کفر در او نباشد; مثلاً اگر در این اتاق فرض یک نور هزار واتی لازم است اگر نهصد واتی باشد صد وات به اصطلاح ظلمت دارد و نهصد وات نور دارد این اتاق به اندازه لازم نور لازم را ندارد برای اینکه شائبه تاریکی و ظلمت نباشد باید نور هزار درجه را در حقیقت آورد تا روشنایی کامل در این خانه اتفاق بیفتد. ایمان هم به همین صورت است تا شائبه کفر در وجود انسان هست نمیتواند انسان آن ایمان صد درصد را داشته باشد و وقتی ایمان به اندازه کامل و مطلق نبود، اضطراب, تزلزل و سقوط و انحطاط انسانی امکانپذیر است؛ لذا خدای عالَم در قرآن در سوره مبارکه «یوسف» میفرماید: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[3] اکثر مؤمنین مبتلای به شرکاند اکثر اهل ایمان مبتلای به کفر هستند زیرا شائبه کفر و الحاد و انکار در آنها وجود دارد.
عنصر ایمان, عنصری است به مراتب ارزشمندتر و ارزندهتر از جهات دیگری که احیاناً مثبتاند و مورد توجه و تأکید هستند بلکه ضروری هستند اما ایمان در حقیقت میتواند شاخص همه کمالات باشد؛ لذا خدای عالَم, عامل سعادتمندی و نجات از شقاوت و نگونبختی را ایمان میداند: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾.[4] سنجهای بین ایمان و عقلانیت و یا ایمان و علم داشته باشیم تا ارزش ایمان بیشتر مشخص بشود. همه ما میدانیم که علم از یک جایگاه و وجاهت الهی و دینی برخوردار است. حالا ضمن اینکه عقل بشر علم را و عقلانیت را کاملاً تأیید میکند آن را ضروری و لازم میداند؛ اما در عین حال از جایگاه دین اهمیت و تأکید نسبت به علم, روشن و شاخص است ما در منابع وحیانیمان بسیار فراوان نسبت به اهمیت علم, ارزش علم و مؤثر بودن و سودمند بودن علم داریم; اما علم به تنهایی نمیتواند نجاتبخش باشد، بلکه چه بسا خود همین علم و لو علم توحید هم باشد علم معرفت به خدای عالم باشد علم عرفان که معرفت توحیدی است باشد این نجاتبخش نیست. چه بسا خود همین علم وبال باشد و از باب «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُه»[5] این علم برای انسان مفید و کارساز نبوده که هیچ، بلکه انسان را به سقوط و انحراف بکشاند زیرا چه بسا این به عنوان عامل تکبر و استبداد انسانی بدل بشود و انسان را با داشتن همه سرمایههای علمی ساقط بکند.
اما ایمان هرگز چنین نیست. ایمان که همان اعتقاد است همان عقد است همان تصدیق قلبی است اگر حاصل شد دژ و قلعهای است که امنیت برای انسان میآورد. البته عرض میکنیم رابطه بین ایمان و علم را الآن توضیح خواهیم داد اما این تعابیری که در باب علم حتی علم توحید, علم قرآنپژوهی و قرآنشناسی «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ»،[6] این علم به تنهایی نمیتواند نجاتبخش و مفید باشد، بلکه اگر در مسیر آن تصدیق و ایمان قرار نگیرد انسان را ممکن است به ذلت بکشاند; اما ایمان که همان اعتقاد است عقد قلبی است یعنی پیمانی است و عقدی است و میثاقی است که انسان با چیزی میبندد و تعلق به آن پیدا میکند, ایمان با خودش امنیت را میآورد با خودش آرامش را میآورد و لذا برجستهترین خصیصه این اعتقاد همان ایمان و امنیت است.
اما این معنا باید مشخص بشود که ایمان مثل علم, حقیقت ذات اضافه است یعنی چه؟ یعنی متعلَّق میخواهد همانطوری که علم بدون عالم و معلوم نمیشود ایمان هم بدون مؤمن که گرونده است و پیرو است و آن متعلَّق ایمان نخواهد شد وقتی ایمان داریم، میگوییم به چه چیزی ایمان داریم؟ همانطوری که وقتی میگوییم علم داریم به چه چیزی علم داریم؟ ایمان هم همینطور است یک حقیقت ذات اضافه است که هر چه معرفت قویتر و علم و دانش وسیعتر و عمیقتر باشد ایمانی که به آن تعلق میگیرد این ایمان ارزشمندتر میشود چرا؟ چون این ایمان متعلَّق است به آن حقیقتی که آن حقیقت ارزشمند و بهامند است.
اگر در جانب عقل نظری, انسان معرفت الهی و توحیدی بیندوزد شناخت اسما و صفات الهی داشته باشد یا نه، سایر دانشهای صحیح و پذیرفته شده از درگاه عقلانیت را داشته باشد آن تصدیق و آن ایمانی که نسبت به آن هست به میزان این علم و معرفت برای انسان ارزش و بها میآورد. وقتی ایمان به این معرفت افزوده شد و تعلق ایمان به این معرفت حاصل شد انسان به همان میزان از امنیت و برجستگی ویژه اعتقاد که همان ایمان و امنیت است برای او حاصل میشود. از این نقطه نظر باید نسبت بین ایمان و علم یا عقلانیت یا عقل را نسبت رفاقتی دید و نه رقابتی; یعنی چه؟ یعنی اینکه هرگز علم با ایمان و ایمان با علم در ستیز و گریز نیستند؛ نه علم با ایمان در ستیز و گریز است نه ایمان با علم و عقلانیت و عقل در ستیز و گریزند، بلکه اینها حالت تعاضدی دارند با هم همراه هستند و رفیق یکدیگرند و نه رقیب یکدیگر و هیچ کدام در جهت شکست دیگری نیست، بلکه هر کدام دیگری را همراه دارند و همراه هم میخواهند. علم تا به ایمان تبدیل نشود, ایمان تا به علم تعلق نگیرد, نمیتواند سعادت انسانی را تأمین کند.
همینجا اجازه بدهید پرانتزی باز کنیم و آنچه که در فضای فیلسوفان و اندیشمندان مغربزمین اتفاق افتاده است که الآن قرنها و سالهاست که این انحراف فکری و نظری آنها را مشغول کرده همان رقابت بین ایمان و عقل یا ایمان و علم یا ایمان و عقلانیت است. اینها فکر میکنند که عقل راهی را میرود و ایمان یک راه دیگری را میرود در حالی که ایمان متعلَّق خود را معرفت صحیح یا حتی چه بسا معرفت غلط هم بداند به تعبیر قرآن عدهای ایمان دارند به کفر: ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾[7] عدهای به کُفر و جِبت و به طاغوت ایمان دارند. ایمان، تصدیق قلبی است متعلَّق میخواهد متعلَّق آن اگر معروف باشد این ایمان ارزشمند است و اگر متعلَّق آن منکر باشد حالا منکر نظری یا عملی فرقی نمیکند این ایمان نه تنها ارزشمند نیست، بلکه ایمان به کفر انسان را ساقط و سرنگون میکند.
بنابراین آنچه بین عقل و ایمان یا علم و ایمان یا معرفت و ایمان، چون اینها واژهها و اصطلاحاتی است که در اندیشه فیلسوفان وجود دارد در کتابها و در آثارشان و شما هم بعضاً بخواهید مراجعه کنید داریم عرض میکنیم. اینها معتقدند بعضی از آنها البته معتقدند که نسبت بین ایمان و عقل نسبت رقابتی است یعنی چه بسا انسان ایمان بیاورد به چیزی که عقل آن را نمیپذیرد عقل آن را انکار میکند یا عقل در باب آن شک دارد حتی اما در عین حال ایمان با جهل به تعبیر اینها جمع میشود ایمان با شک جمع میشود ایمانگروی یا ایمانگرایی که امروز در غرب مطرح است چون به درستی دیده نشده است ایمان به عنوان رقیب عقل و علم و عقلانیت دارد معرفی میشود و فکر میکنند که مسیری که ایمان دارد میرود با مسیری که عقل دارد میرود در حقیقت اینها دو تا مسیر باید باشند و لذا چون عقل را ناکارآمد و علم را ناتوان برای معرفت صحیح و یقینی میدانند, دارند جانب ایمان را تقویت میکنند که این خودش یک انحراف است ایمانی که متعلَّق آن یک امر معروف و شناخته شده و پذیرفته شده از نظر علم و عقل نباشد آن ایمان نمیتواند نتیجهبخش باشد از اینرو یک انحراف نظری در حوزه فلسفه غرب و دینشناسان مطرح است که به همین مقدار اکتفا کنیم و نوع نظری که در غرب در باب ایمانگروی و ایمانگرایی و نظایر آن هست را فعلاً به کناری میگذاریم بر میگردیم به حوزه فکری و نظری خودمان و مباحث ایمان را از درگاه منابع وحیانی و حکیمانه نگریستن, داریم دنبال میکنیم.
ایمان که تصدیق قلبی است که از جایگاه عقل عملی شکل میگیرد این هر چه که در بخش عقل نظری دانشها و معرفتها کاملتر و معروفها ارزشمندتر باشد این ایمان در حقیقت ارزش بیشتری پیدا میکند، زیرا ایمان تعلق میگیرد به حقیقتی که آن حقیقت معروف و ارزشمند است و لذا بالاترین ایمان، ایمان به خدای عالم و اسمای حسنای اوست که ایمان به توحید است به وحدانیت الهی به توحید ذاتی و صفاتی و افعالی و مؤمن حقیقی همان موحد است که در درگاه ایمان او توحید نهفته شده است و از جایگاه توحید دارد جهان را ملاحظه میکند و با جهان ارتباط وجودی و قلبی پیدا میکند.
علم گرچه در حقیقت بناست برای انسان ارزشی را به همراه بیاورد که قطعاً اینگونه است؛ اما تا این ایمان حاصل نشود اتحاد بین عقل و عاقل و معقول حاصل نخواهد شد، چون اتحاد یعنی وحدت بین حقیقت انسانی با آن معتقَد و آن معروف و این اعتقاد از جایگاه عقل عملی که همان ایمان هست در حقیقت برای انسان حاصل میشود و لذا اگر انسانی عالم باشد این علم او هم کامل هم اگر باشد اما اگر ـ معاذالله ـ ایمانی آن علم را حمایت و پشتیبانی نکند اتحاد صورت نمیپذیرد؛ لذا اولین نوع کفر را همین میدانند میگویند: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[8] با اینکه از نظر عقل نظری کاملاً یقین دارند بلکه به استیقان و نهایت یقین هم رسیدهاند؛ اما در عین حال انکار میکنند و نمیتوانند رابطه خود را با آن مورد یقین خودشان برقرار بکنند از این جهت که نسبتشان از جایگاه اعتقاد و تصدیق قلبی برقرار میشود و این تصدیق چون حاصل نشده است, ایمان حاصل نشده است و چون ایمان حاصل نشده، اتحاد وجودی برقرار نخواهد شد.
از اینرو دانشمندان حِکمی ما آمدند بر اساس اینکه نسبت بین ایمان و کفر یک نسبت عدم و ملکه است اینگونه تثبیت کردند که اگر بخواهید ایمان قوی بشود کامل بشود بیشائبه بشود باید که بر درجات ایمان بیافزایید و برای اینکه بر درجات ایمان افزوده بشود از درکات کفر باید کم بشود; کفر را بررسی کنید انحا و انواع کفر را بررسی کنید کفر را از خود دور کنید تا نور ایمان برای شما روشنتر باشد، چون الآن ما میخواهیم ایمان خود را کامل کنیم کمال ایمان در چیست؟ کمال ایمان در این است که این شائبهها را و این انکارهایی که در درون وجود انسانی و سویدای هستی انسانی نهادینه شده, وجود دارد و این در حقیقت نمیگذارد که انسان آن بخش اصلی خودش را ببیند. از باب نمونه جریان شیطان که برای همه ما وضعیت آن مشخص است این است که شیطان حالا بر اساس آنچه در تاریخ و احیاناً در منابع حدیثی ما آمده است مثلاً بیش از شش هزار سال یا بیشتر عبادت کرده است؛[9] اما وقتی قضیه حضرت آدم(علیه السلام) مطرح شد و فرمان الهی برای سجده در مقابل مقام آدمیت مطرح شد ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾؛[10] همه ملائک در حقیقت در مقابل انسان سجده کردند به امر الهی, در مقابل مقام آدمیت خضوع کردند ﴿إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾[11] این ﴿کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ یعنی چه؟ یعنی این به ظاهر ایمان داشت در مقابل پروردگار عالم بیش از شش هزار سال عبادت کرد و در صف ملائکه قرار گرفت در ردیف فرشتهها بود؛ اما چون در درون و نهان او قصه استکبار, قصه عناد و تکبر و استبداد وجود داشت این همه سرمایههایی را که بیش از شش هزار سال برای خودش اندوخته کرده بود این یک دفعه ساقط شد و او را سرنگون کرد. آن کفر نهانی, آن کفری که در سویدا و نهان موجودی هست در موقع حساس «وَ فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال»[12] این در میآید که این انسان تا چه حدی واقعاً ایمان او بیشائبه و خالص است.
حکیم سبزواری حکیمانه مینگرد و مباحث اخلاقی را از منظر حکمت عملی مییابد که باید هم همینطور باشد ما یک وقت به تعبیری موعظه داریم درس اخلاق داریم که مثلاً این کار را انجام بدهید آن کار را انجام ندهید این مباحث عادی و معمولی که احیاناً اهل منبر مطرح میکنند بسیار خوب هم هست و مؤثر هم هست و موعظه مردمی هم هست آنها به جای خود، اما ما چون در حوزه داریم درس و بحث میخوانیم باید که از منظر حکمت که تفقّه نسبت به دین است چون تفقّه که در باب دین در حوزهها باید انجام بشود گاهی اوقات موضوع تفقّه میشود مباحث فقهی و احکام، بعضیها میشود مباحث اخلاقی و بعضی وقتها هم مباحث حِکمی و مباحث حکمت نظری که این را میگویند فقه اکبر که شامل همه اینها موارد هم میشود. حالا اگر تقابلی خواستند قرار بدهند فقه اکبر ناظر به مباحث حِکمی و اخلاقی و بایدها و نبایدهای اخلاقی است و فقه اصغر ناظر به احکام است و حالا بر اساس تقسیمهایی که وجود دارد. اما تفقّه در دین اقتضا میکند که ما اخلاق را از جایگاه حکمت بیابیم و ببینیم حکیمان ما مسئله اخلاق را چگونه مطرح میکنند؟وقتی حکیم سبزواری میخواهند تعریف بکنند که ایمان چیست، میفرمایند که
قد عُرّف الإیمان بالتصدیق ٭٭٭ ما أتی النبی علی التحقیق[13]
آنچه را که پیامبر گرامی اسلام آوردهاند اگر بر مبنای تحقیق انسان تصدیق بکند میشود ایمان که این تصدیق را مقداری باید بیشتر روی آن فکر کنیم بیشتر تمرکز پیدا کنیم که این تصدیق یعنی چه؟ که بسیار بسیار ارزشمند است این تصدیق. ما در جلسهای میتوانیم بگوییم که فرق است بین قضیه و تصدیق. قضیه این است که موضوع است محمول است و حُکم مثلاً میگوییم «الله سبحانه و تعالی موجودٌ» این یک قضیه است؛ اما این قضیه تصدیق را با خود ندارد تصدیق در حوزه عقل عملی اتفاق میافتد؛ اما قضیه در حوزه عقل نظری اتفاق میافتد. اگر کسی گفت «الله سبحانه و تعالی موجودٌ بالضرورة الأزلیة» این قضیه را بست این ارزشمند است یک معرفت اصیل و صحیح است تا ایمان و تصدیق به آن تعلق نگیرد این ولو در عقل انسانی بنشیند در قلب نخواهد نشست و تصدیق حاصل نمیشود تصدیق کار عقل نیست کار قلب است عقل حکم میکند؛ اما قلب تصدیق میکند لذا ایمان, تصدیق قلبی است نه حکم عقلی. حکم عقلی در جانب عقل نظری است و ایمان در جانب عقل عملی است که این دو باید رفیق همدیگر دیده بشوند و نه رقیب یکدیگر, نه بگوییم که ایمان عقلگریز است یا عقلستیز است! ایمان با جهل جمع میشود! ایمان با شک جمع میشود! که در اندیشه مغربزمینیان و فیلسوفان دین در اهل منطقه غرب الآن اینگونه منتشر و شایع است، نه! ما همواره باید که عقل و ایمان، علم و ایمان، عقلانیت و ایمان را رفیق یکدیگر بدانیم دو دست معاضد بدانیم معاضِدت و معاوِنت و معانِقت بین ایمان و عقل باید در تمامِ شرار هستی ما باشد و در باور ما اینگونه باشد که ایمان حقیقت ذات اضافه است به یک معرفت تعلق پیدا میکند حالا اگر این معرفت صحیح بود درست بود معروف بود، این ایمان انسان را به اوج و عرش میرساند و اگر این ایمان, متعلَّق آن یک امر منکر و ناصواب و کفر بود انسان را به سقوط و انحطاط میکشاند. آنچه انسان را ساقط میکند یا به درجه اعلا میرساند ایمان است و نه علم. علم یک ابزار است علم یک وسیله است؛ اما این ایمان و اعتقاد است که با حقیقت انسانی گره میخورد و با انسان هست در هر حال و در هر شرایطی با انسان هست.
بنابراین با توجه به اینکه نسبت بین ایمان و کفر یک نسبت عدم و ملکه است؛ یعنی ایمان, امر وجودی است و ملکه است کفر, امر عدمی چون نپذیرفتن است، انکار کردن است، حق را زیر پا گذاشتن است و نظایر آن، میشود عدم ملکه و هر چه این عدم ملکه یا عدم قُنیه به تعبیر منطقیین، قویتر باشد که ما همه این أعدام را و همه این انکارها و تردیدها و کفرها را کنار بزنیم این درکات را کنار بزنیم این درجات افزون میشود. خیلیها میگویند که ما چه کار کنیم که ایمان ما افزوده بشود؟ درونکاوی و کَند و کاو هستی که انسان خودش را در بوته امتحان و ابتلائات سخت قرار بدهد که «وَ فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال» که این کفریات درون ما, این انکارهای درون ما, این استبدادها این استکبارها این منیّتها و این غرورها که در درون نهاد وجود ما هست اینها در حقیقت از ما دور بشود هر کدام از اینها نقطه تاریکی است که به همان اندازه نور را مشوب میکند و نور را از درجه نورانیت محض آن در میآورد.
جناب حکیم سبزواری در باب اینکه چه عواملی نقش دارند در اینکه این ایمان انسان کامل بشود و درجات کفر از انسان دور بشود میفرمایند که حالا این اشعار را چون به هر حال ما در فضای حوزوی هستیم و خواهران گرانقدر هم با معارف دینی با زبان عربی و لغت عرب آشنا هستند من این دو ـ سه تا بیت را که جناب حکیم سبزواری در منظومهشان آوردند و مایل هستم که شما هم با اینگونه از منابع آشنا شوید شما وقتی با متن منظومه آشنا شدید طبعاً منابعی که به عنوان شرح تعلیقه و امثال آن هست سطح علمی شما را بالا میبرد اگر کتابهای دمِ دستی باشد کتابهایی که احیاناً بعضیها از حواشی استفاده میکنند و حرفهای معمولی و متوسط میزنند آن غِنای علمی را آن معرفت اصیل را و ریشهای را طبعاً برای شما نمیدهد و شما را در حدّ متوسط نگه میدارد؛ اما اینگونه کتابها ممکن است اوایل آن یک مقدار سخت باشد اما میتواند یک اُنس علمی را ایجاد کند و شما را با دریای دیگری از حکمت و معارف آشنا بکند.
این چند بیتی که حکیم سبزواری در باب نفی کفر میفرمایند تا ایمان تقویت بشود این است: «و الکفر نفی قُنیة الایمان»؛ کفر عبارت است از نفی ملکه ایمان «و هو کالایمان علی افنان»؛[14] همانطوری که ایمان دارای درجات است کفر دارای درکات است همانطوری که ایمان را فرمودند:
قد بدا لساناً أو جناناً ٭٭٭ تقلیداً أو برهاناً أو عیاناً[15]
که ایمان هم دارای مراتبی است چرا؟ چون ایمان تعلق میگیرد به معروفی که اگر معروف تقلیدی باشد یک مرتبه از ایمان است اگر معروف حِکمی و استدلالی و برهانی باشد یک مرتبه دیگری از ایمان است که ایمان متکلمان و حکیمان است؛ اما اگر معروف بر مبنای عرفان و عیان باشد:
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[16]
که نگرش عرفانی, نگرش شهودی اگر انسان بر مبنای معرفت عرفانی و شهودی برای او معرفت حاصل شد اگر ایمان به چنین معرفتی تعلق بگیرد چون ممکن است شخص عارف باشد عرفان را داشته باشد اما تعلق ایمان به او که این عرفان با حقیقت انسانی گره بخورد چون عرفان یک نوع شهود است که از جایگاه عقل انسانی اتفاق میافتد البته یک شهود خاصی است که آمیختگی با عقل عملی دارد و لذا مرتبه معرفت عرفانی با ایمان خیلی نزدیک است؛ اما اگر ایمان به چنین معرفتی تعلق بگیرد قطعاً این معرفت چون کامل است ایمان هم کاملتر خواهد بود.
بنابراین ایمان دارای درجاتی است ایمان تقلیدی، ایمان حِکمی و برهانی، ایمان عرفانی و عیانی; اما درکات کفر را هم میفرمایند که مختلف است:
کفر الجحود من الاستنکار ٭٭٭ ضرورة الدین علی الاستکبار[17]
همان کاری که شیطان رجیم، شیطان لعین که در حقیقت در قالب استکبار از او استنکار سر زد او امر و فرمان الهی در باب خضوع در پیشگاه مقام آدمیت را کنار زد ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾،[18] او انکار کرد این کفر باعث شده است که آن ایمان ناتمام او، این را ساقط بکند اما ریشه کفر چه بود؟ ریشه کفر استکبار بود غرور و منیت و خودپسندی بود گفت که او را از خاک آفریدی مرا از آتش آفریدی آتش از خاک بالاتر است. این مقایسههای اینچنانی این قیاس کردن محملی است یک مجوّز و مبرّری است برای استکبار. چرا استکبار ورزید؟ پایه استکبار او قیاس بود گفت که مرا از آتش، آدم را از خاک، آتش از خاک برتر است من در مقابل او سجده نمیکنم. در حالی که امر الهی و آن دَم الهی که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[19] است، خاک را به آسمان برده است و در فراتر از افلاک قرار داد این یک نوع است که فرمود: «کفر الجحود من الاستنکار» جحود یعنی جحد که انکار است ریشهاش در استکباری است که ضروری دین را انکار میکند.
کفر النفاق النُکر فی الباطن لا ٭٭٭ فی الظاهر التهوّد عکسا جلا[20]
دو نوع کفر در این بیان آمده است کفری که از او به کفر نفاقی یاد میشود یک نوع کفر دیگری که از او تهوّدی یاد میشود که اینها را توضیح میدهیم شما حتماً به کتاب منظومه مراجعه خواهید فرمود و شرح منظومه اینها را هم توضیحات رساتری خواهد داد. فرصت کوتاهی است و ما برای اینکه یک اشارات و دلایل اجمالی داشته باشیم داریم عرض میکنیم؛ اما به هر حال این معانی اینجا باز خواهد شد.
کفر نفاقی چیست؟ و کفر تهوّدی کدام است؟ کفر تهوّدی در مقابل کفر نفاقی است. کفر نفاقی چیست؟ روشن است که انسان در درون او انکار است در درون او ظلمت است؛ اما ظاهر و زبان اسلام است و اعتراف است این کفر نفاقی است که خیلی روشن و واضح است از درون قبول نمیکنند اما ظاهر اظهار میکنند. در مقابل و عکس این کفر تهوّدی است تهوّدی چیست؟ کفری است که در باطن قبول میکند اما در ظاهر انکار میکند و نمیپذیرد، یهودیها اینطور بودند. خدای عالم در قرآن خطاب میکند که موسی! فرعون ﴿بَصَائِرَ﴾؛[21] به صورت روشن میداند که تو حق هستی اما اظهار نمیخواهد بکند برای اینکه میخواهد کفر بورزد. این کفر تهوّدی یعنی یهودیگرایانه گرایشهای یهودی آدم داشته باشد که به رغم اینکه ایمان دارد به رغم اینکه در درون خودش این معرفت را دارد و میداند که حق است اما در ظاهر دارد انکار میکند این کفر تهوّدی است که این هم باز طبعاً باعث میشود که آن ایمان در درون انسان شکل نگیرد.
و عُدّ الإستبداد عن إمامه ٭٭٭ و الجهل و الفسوق من اقسامه[22]
اینها در حقیقت درکات کفر است که باید از انسان دور بشود تا آن ایمان کامل بشود. یکی از درجات ایمانی تبعیت از امام معصوم(علیه السلام) است که «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»؛[23] اگر انسان در مقام معرفت نسبت به امام برنیاید و یا ـ معاذالله ـ در مقابل امام بخواهد سرکشی و طغیان و بغی داشته باشد چنین انسانی هم در حقیقت دارای کفر است «و عُدّ الإستبداد عن إمامه» این سه نوع اول را که کفر جُحودی، کفر نفاقی، کفر تهوّدی است اینها مسلّم از اقسام کفر هستند و باعث میشوند که انسان حقیقت دین و ضروری دین را انکار کند اینها هیچ تردیدی در کفر بودنِ اینها نیست; اما دیگران این موارد را هم بعضاً از کفر شمردهاند اما اینها آن کفر حقیقی نیست چه بسا که «فی الجملة» انسان ایمان داشته باشد اما در مقابل امام بخواهد احیاناً تعدّی بکند حرف او را گوش نکند و نظر امام را تأمین کند و لذا فرمود:
و عُدّ الإستبداد عن إمامه ٭٭٭ و الجهل و الفسوق من اقسامه
انسانی که نسبت به امام زمان خودش جاهل باشد یا انسانی که اهل فسق و انحراف عملی باشد اهل گناه باشد در حقیقت اینها هم از اقسام کفر محسوب میشوند. بنابراین گناه, معصیت و نافرمانی مثلاً در قرآن آمده است که آن کسی که حج را انجام ندهد از کافران است. این کفر، کفر عملی است ممکن است انسان اعتقاد به حج داشته باشد؛ اما تنبلی کند معصیت کند و بیتوجهی داشته باشد بسیار خطرناک است بسیار انسان را در محل و مهبَط سقوط قرار میدهد اما در عین حال کفر اعتقادی مصطلح که ضروری دین را بخواهد انکار بکند نیست; نه، حج را واجب میداند و حج را از مسلّمات دین میداند اما تنبلی میکند کسالت میورزد بیتوجهی میکند و میگوید اینها که رفتند چه شدند و امثال آن این عملاً کفر عملی است این فسق, کفر عملی است این معصیت و نافرمانی انسان را در مقام عمل کافر میداند و طبعاً این کفر عملی ممکن است انسان را از آن ایمان اعتقادی هم سلب بکند: ﴿الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ﴾[24] تکذیب از آن اول که نیست اول احیاناً گناه صغیره است، بعد ـ معاذالله ـ گناه کبیره است، بعد کمکم فسق حاصل میشود و فسق انحراف ایجاد میکند که انسان را ـ معاذالله ـ به تکذیب میرساند.
فالیحزم السالک و الیراقب ٭٭٭ ایمانه بسنخها لم یشب[25]
انسان سالک, انسان اهل ایمان, انسان موحد انسانی که میخواهد با ایمان سرای حیات خود را و زندگی خود را منور و نورانی بکند حتماً باید از همه این مواردی که گفته شده است: کفر جحودی، کفر نفاقی، کفر تهوّدی، کفر استبدادی، کفری که منشأ آن جهل و فسق باشد باید دوری کند «فالیحزم السالک و الیراقب»؛ انسان سالک برای اینکه دین خود را و ایمان خود را به درجه بالا نگه بدارد باید که اهل حزم باشد اهل احتیاط باشد در مقام عمل اهل فسق و انحراف و عصیان نباشد اهل استبداد نباشد خود استبداد ریشه در ایمان به طاغوت دارد و کفر را برای انسان میآورد انسانی که اهل منیّت است اهل غرور است اهل خودپسندی است و در مقابل نظر دیگران خاضع نیست فقط و فقط نظر خود را رأی خود را دارد دیکته میکند و دُگم را و به اصطلاح استبداد را برای خودش به ارمغان آورده این انسان بداند که در حقیقت در محل سقوط و مهبَط سقوط است؛ لذا فرمود که «فالیحزم السالک و الیراقب»؛ انسان سالک باید اهل احتیاط باشد و همه این مواردی که بیان شده است را از آن دوری کند «ایمانه بسنخها لم یشُب»؛ که شائبه این کفر در او نباشد.
من بار دیگر از حضور همه برادران و خواهرانی که در این نشست علمی و فرهنگی و دینی حضور پیدا کردند خصوصاً حوزه حضرت زینب(سلام الله علیها) در رفسنجان و مدیران و مسئولان و همچنین اساتید و مربّیان و طلاب و دانشپژوهان آن بلاد و آن خطهای که به هر حال بزرگانی داشته و شخصیتهای ممتازی در آن سرزمین بودند و هستند و عامل سعادت جامعه دینی و اسلامی ما بودند و هستند ـ إنشاءالله ـ همهشان در پناه حضرت حق از ایمانی کامل و برخوردار از همه درجات ایمان و منزه از همه درکات ایمان ـ إنشاءالله ـ باشند همه را به خدای عالم میسپارم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
«اللهم صلّ علی محمد و آل محمد»
[1]. نهج البلاغه، (للصبحی صالح)، حکمت227.
[2]. سوره نساء, آیه136.
[3]. سوره یوسف، آیه106.
[4]. سوره عصر، آیات2 و 3.
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.
[6]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج89، ص184.
[7]. سوره نساء، آیه51.
[8]. سوره نمل، آیه14.
[9]. نهج البلاغه, (للصبحی صالح), خطبه192; «وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة».
[10]. سوره حجر، آیه30; سوره ص, آیه73.
[11]. سوره ص, آیه74.
[12]. نهج البلاغه، (للصبحی صالح)، حکمت217.
[13]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[14]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[15]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[16]. مثنوی معنوی, دفتر ششم، بخش 83.
[17]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[18]. سوره بقره, آیه34.
[19]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[20]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[21]. سوره اسراء، آیه102.
[22]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.
[23]. وسائل الشیعة، ج16، ص246.
[24]. سوره روم، آیه10.
[25]. شرح منظومه, (ملّا هادی سبزواری), ج5, ص265.