أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ آلِهِ الطَّاهِرِین».
در ابتدای سخن از آن جهت که در آستانه شهادت صدیقه طاهره حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) واقع هستیم عرض تسلیتی را و تعزیتی را به حضور مقدس و کبریایی حضرت بقیت الله الأعظم، حضرت امام زمان(علیه السلام) داشته باشیم، آن امامی که جدّهاش حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به عنوان الگو و نمونه خود قرار داد و فرمود: برای من مادرم زهرای مرضیه یک اُسوه و الگویی هست که باید از او تأسی کنیم. [1]به حضور همه ارادتمندان و علاقهمندان به خاندان عصمت و طهارت در سراسر عالم، خصوصاً جمع گرامی مراتب تسلیت و تعزیت را تقدیم میداریم و امیدواریم که در این مصیبت همه ما مأجور باشیم و أجر ما در دنیا تبعیت و پیروی از سلوک و شخصیت ممتاز حضرت زهرا(سلام الله علیها) و در آخرت بهرهمندی از شفاعت مشفّع آن بانوی الهی است، آن کوثر ربّانی است، آن عطیه ربوبی است و امیدواریم که ـ إنشاءالله ـ جامعه ما أعم از مردان و زنان به آن بانوی کرامت و عزت اقتدا بکنند و آنچه را که در جهت کمال و سعادت انسانی است از آن بانو بیاموزند!
مباحثی که در جمع دوستان، فضلا، طلاب و آشنایان به معارف اسلامی داشتیم سلسله مباحثی است در حوزه اخلاق. اخلاق یک جریان وسیعی است که جایگاه بسیار ارزشمندی در فرهنگ انسانی و دینی و خصوصاً دین اسلام دارد. برترین شعاری که در باب اخلاق هست با زیبایی تمام در مقام توصیف رسول گرامی اسلام آن هم به بیان وحیانی پروردگار عالم همان است که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[2] این هم نشان عظمت اخلاق است و هم نشان جایگاه رفیع و والای رسول مکرّم اسلام و هم فراخوانی همه امت اسلامی نسبت به این حقیقت والای الهی و انسانی است.
اخلاق گرچه یک مقوله انسانی است؛ اما در فرهنگ قرآنی معنا و حقیقت دیگری یافته است و از غنا و والایی برتری برخوردار است. آن تعریفی که انسان بر مبنای عقل از اخلاق میکند بدون بهرهمندی از وحی بسیار معنا و مفهوم نازلی است، گرچه در همین حدّ هم برای بشر مفید و سودمند است؛ اما هرگز نمیتواند آن معنا و آن حقیقت و آن گوهری که از راه وحی در جهت تبیین اخلاق بیان شده است را افاده کند و لذا ما با شناختی که از این مقوله در فرهنگ دین و خصوصاً قرآن داریم میتوانیم معنای ارزشمندتری از آن به جامعه و برای خود به ارمغان بیاوریم. این معنای اخلاقی که خدای عالم تفسیر میکند، بیان میکند و برای جامعه انسانی به عنوان یک ارزش اعطا میفرماید و پیامبران خود را و خصوصاً رسول الله را در قلّه جریان اخلاق معرفی میکند این برای ما بسیار درسآموز و ارزشمند و گرامی است.
آن کسانی که از این مقوله والا برخوردارند و حسنات و فضایل اخلاقی را برای خود در جان خود تعبیه کردهاند و ملکوت وجودشان را با فضایل اخلاقی صورتبندی کردهاند و خود را از ردایل و ناپاکیها و پلشتیها و پلیدیها نجات دادهاند و جنبههای منفی را کنار گذاشته و ابعاد مثبت را در وجود خود تأمین کردهاند اینها بُرد کردهاند. گاهی اوقات تعابیری را در منابع روایی ما انسان مشاهده میکند که در باب عظمت اخلاق و نقش و سودمندی او برای افراد و جامعه و نظام نشانگر اهمیت و والایی اخلاق است.
آنچه که در جلسات گذشته به عرض رسید این است که خدای عالم انسان را با تسویه وجودی آفرید و او را در بهترین صورت خلق کرد هم آیه ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[3] نشانگر تعدیل و تسویه نفْس انسانی است و هم آیهای که انسان را در احسن تقویم معرفی کرده است: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾[4] این هر دو آیه و یا آیات دیگری هم که با همین مضمون هست ابتدا دارد انسان را به لحاظ هویّت معنا میکند که انسان در هویت خود یک موجود معتدل است، یک موجود تسویه شده است، یک موجودی است که در مرتبه اصلی و ذاتی در ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ و قوام و استحکام آفریده شده است و این تعابیر اینچنانی نشان از مثبت بودن و ارزش اضافی نیست. فعلاً در حدّ اعتدال که انسان هویتاً یک موجود معتدل و تسویه شده و در نهایت اتقان و صلابت وجودی است؛ اما همین انسان که در أحسن تقویم است، در حال تسویه و تعدیل است، همین انسان اگر جهت مثبت در او تقویت نشود و ـ معاذالله ـ جهتهای منفی در او گرایش پیدا کند و او به سمت انحطاط و سقوط پیش برود: ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ﴾[5] اتفاق خواهد افتاد که اگر البته در جهت مثبت گام بردارد و ابعاد وجودی خود را با رویکرد اثباتی تصحیح کند و سعی کند که ارزشها را در وجود خود پیاده کند، البته تا اعلیٰ علّیینی راه دارد. این انسان است که در حدّ اَحسن تقویمی آفریده شده که حالت استوای وجودی است و میتواند به سمت اسفل سافلینی و یا اعلیٰ علیینی در حرکت باشد.
عرض شد که برای این انسان در این هر دو بُعد چهار سرمایه اصلی است که این چهار رکن در وجود انسانی اگر به درستی شکل بگیرد و جنبه اثباتی و خیر پیدا بکند انسان به سمت اعلی علّیینی در حرکت میشود و اگر احیاناً ـ معاذالله ـ جنبههای منفی در این چهار ضلع اصلی و رکن اصلی شکل بگیرد طبعاً انحراف همراه با انحطاط و سقوط برای انسان خواهد بود. آن چهار رکن که سرمایهها هستند و انسان با این چهار رکن است که میتواند صعود کند یا سقوط کند یا ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾[6] اتفاق بیفتد یا آیه نیل به ساحت الهی که ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾[7] این جنبه انسانی اتفاق بیفتد یا ـ معاذالله ـ جنبه انحطاط و سقوط که ﴿أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَکانٍ سَحیقٍ﴾[8] باشد.
آن چهار رکن اصلی که ـ در جلسات قبل هم بیان شد ـ عبارت است از یک؛ معرفت، دو؛ ایمان و اعتقاد، سه؛ اخلاق و چهار؛ عمل که این چهار امر اصلی و اساسی هستند در صعود انسانی و یا سقوط.
این چهار حقیقت هم جنبههای مثبت دارند و هم جنبههای منفی. معرفت هم میتواند به امر حقیقی و اصیل تعلق بگیرد و هم میتواند به یک امر موهوم و متخیَّل و محسوسی که ارزشی ندارد تعلق بگیرد. یک وقت انسان حقایق عِلوی را میشناسد، جان و نفْس خود را میشناسد، موجودات ملکوتی را میشناسد، جبروتی را میشناسد، اسماء و اوصاف الهی را میشناسد و مظاهر خدای عالم را به لحاظ معرفتی مییابد؛ یک وقت است که نه، معرفت او تعلق میگیرد به حطام دنیایی، به متاع قلیل دنیا، به آنچه که به عنوان زینت حیات دنیا معرفی شده است یا به عنوان ﴿زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾[9] از طرف وحی به ما شناسانده شده است، این هر دو معرفت برای انسان امکان دارد.
گاهی اوقات انسان متعلَّق معرفت او یک سلسله حقایق عِلوی و آسمانی و الهی است که این معرفت برای انسان فخرآفرین است و جهات وجودی انسان را تقویت میکند و یا از آن طرف گاهی اوقات به حطام دنیا میاندیشد، به متاع و مال و منال دنیا فکر میکند و این یک معرفت دیگر است. پس به لحاظ معرفت این بُعد مثبت و منفی به لحاظ متعلق معرفت حاصل است، معرفت و شناخت ارزش آن به اعتبار آن متعلق اوست. اگر متعلق معرفت یک حقیقت والای انسان و الهی باشد این معرفت اصیل است، پایدار است، ماندگار است و برای انسان خیر را به همراه میآورد و اگر این معرفت به یک امر نازلِ پستِ سخیفِ دنیاییِ گذرای قابل دثور[10] و زوال باشد این معرفت به جهت که اینکه متعلَّقش یک امر سخیف است او هم نمیتواند برای انسان ارزش داشته باشد، این در بُعد معرفت است.
در بُعد عقیده هم مسئله همینطور است؛ انسان یا ﴿یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾[11] است یا ﴿بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ﴾[12] است. ایمان انسانی هم دارای دو بُعد مثبت و منفی ارزش و ضدّ ارزش است. ایمان به جهت آن متعلق خود رنگ میگیرد. اگر متعلق ایمان خدا باشد و وحی باشد و رسالت باشد و ماندگاری و ثبات انسانی باشد و تجرّد باشد و اینگونه از مسایل، این ایمان شریف است، عزیز است و والا است، این ایمان سرمایه انسانی است در جهت صعود و رفعت. اما اگر ایمان که اعتقاد است و عقد ثانی است؛ یعنی رابطه انسان با آن معتقَد را دارد تثبیت میکند به سمت یک امر گذرای زوالپذیرِ پستِ دنیایی باشد طبعاً این ایمان هم رنگ آن معتقَد را و آن امری که ایمان به او تعلق گرفته است را میگیرد و بیارزش میشود و ناارزش میشود، بعضاً ضدّ ارزش میشود و مانند آن، این هم مسئله دوم.
به لحاظ اخلاق هم مسئله همینطور است؛ اگر بُعد نفسانی انسان، نه بُعدی که به مباحث عقلی و نقلی مرتبط است بلکه بُعدی که به مباحث نفسانی تعلق پیدا میکند، اگر فضایل اخلاقی و ارزشها را مورد توجه قرار بدهد و اعتنای او به فضایل باشد، به ارزشها باشد، به خیرات باشد، به خوبیها، به احسان، به عدالت، به انفاق، به صبوری، به تسلیم، به اخلاص و سایر جهاتی که انسان به وسیله آن با ارتباط با آن و تخلّق به آن اخلاقیات شرافت وجودی پیدا میکند و رفعت مقام پیدا میکند، این اخلاق هم به تبع آن امری که متعلَّق اخلاق است زیبا و گرانقدر است، صاحب حُسن خلق میشود، چون اخلاق هم متصف است به سوء و هم متصف است به حُسن. این سوء و حُسن را انسان باید از متعلَّق اخلاق جستجو کند.
اگر متعلَّق اخلاق که انسان متخلِّق است اینها را میگویند حقیقت ذات اضافه، یا حقایق ذات اضافه که اینها متعلَّق میخواهند، اخلاق امری است که بین متخلِّق و آن متعلَّق اخلاق وجود دارد. انسان مخلِص، انسان صبور، انسان راضی، انسان تسلیم شده، انسان منفِق، انسان محسِن، انسان شجاع، انسان دارای ویژگی کرامت اینها همه و همه در حقیقت اخلاق ارزشمند هستند به این اعتبار که متعلَّق اخلاق این فضایل و کمالات انسانی است. البته تا به جایی برسد که «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»[13] باشد که آن اخلاق الهی که خدای عالم آن را به پیامبر خود تعلیم داد، او را به این اخلاق متخلِّق کرد، «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی»[14] آن اخلاق را با ادب و با مرزبندی شده به او عطا فرموده است که صاحب اخلاق عظیم میشود.
بنابراین اخلاق هم دارای جنبه مثبت است و هم جنبه منفی که سوء خُلق هم از همینجا نشأت میگیرد. آن اخلاقی که ـ معاذالله ـ به تندخویی، به خشونت، به افراطگری، به بُخل، به حسد، به کبر، به عُجب و خودپسندی، به استبداد و نظایر اینگونه از خصلتهای سوء اخلاقی ـ معاذالله ـ اگر انسان متصف بشود این آلودگی برای او هم در آن بُعد خواهد بود و نهایتاً عمل است. عمل هم همین دو بُعد را دارد؛ عمل یا صالح است یا طالح.
عمل صالح آن عملی است که برای انسان و برای جامعه و برای نظام، خیر و نیکبختی و سعادت را به همراه میآورد. بزرگان از حکمت و معلم اول و دیگران به این نوع از اخلاق روی آورده بودند. به نیکبختی که به خیر و سعادت بیانجامد و نتیجه خیر و سعادت را در جامعه مشهود ببیند و هویدا بشود. بنابراین در بُعد عمل هم ما یک عمل صالح داریم و یک عمل طالح. آن عملی که شوربختی و نگونبختی را به ارمغان بیاورد و موجب بدبختی فرد و یا جامعه و یا نظام شود، آن عمل موجب سقوط انسانی و انحطاط است و اگر عمل مثبت باشد و در جهت صلاح انسانی باشد موجب رفعت است که فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾؛ اما ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه﴾،[15] ایمان کلمه طیّب است و آنچه که ایمان را صعود میدهد و رفعت میبخشد عمل صالح است. اگر فرمود: ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه﴾، چه چیزی است که عمل صالح موجب رفعت او میشود؟ همان ایمان است، همان کلمه طیّبه توحید است که با بیانات مختلفی، خصوصاً بیان شریف «لا اله إلا الله» به عنوان یک معتقَد قرار میگیرد. این ترسیم کلی از حوزه استوای وجودی انسان و احسن تقویمی اوست.
آنچه که ما باید در حوزه اخلاق از این جهت استفاده بکنیم این است که یک طهارت عام و مطلق باید برای انسان «فی الجمله» حاصل بشود. یک طهارت ویژه و استثنایی داریم که آن طهارت با عصمت همراه است و مخصوص آن انسانهایی است که خدای عالم آنها را شایسته میداند و برای آنها نوعی از طهارت را قائل میشود که این طهارت موجب عصمت آن انسانها میشود. برترین و عالیترین نوع طهارت، یک طهارت جامع و کامل و شامل و عمیقی است که همه این ابعاد چهارگانه را تا همه لایههای عمیق آن در بر میگیرد و هیچگونه آلودگی را برای آن انسان باقی نمیگذارد و همان آیهای است که در سوره مبارکه «احزاب» در باب اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است که ﴿إنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً﴾،[16] این نوع از طهارت که یک طهارت ویژه خاص است و به همراه خود عصمت را به ارمغان میآورد و همه انحای پلشتیها و پلیدیها و زشتیها و قبایح را از انسان دور میکند و انسان را «خالصا لوجه الله» و «مخلصا لله سبحانه و تعالی» قرار میدهد آن طهارت یک طهارت استثنایی است.
این نوع از طهارت را یک مقدار شرح کنیم، این طهارتی که خدای عالم فرمود: ﴿إنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً﴾، این ﴿تَطْهیرا﴾ که مفعول مطلق است؛ یعنی هر نوع طهارتی را در هر بُعدی از ابعاد این چهار رکن اصلی و اساسی که شده خدای عالم برای آنها فراهم کرده است؛ یعنی در بُعد معرفت از هر نوع آلودگی و پلشتی و پلیدی مصون هستند، هیچ معرفت ناصوابی برای آنها نیست؛ جهلی، غفلتی، سهوی، اشتباهی، ظن و گمانی، خَرْص[17] و خیالی هیچ چیزی برای آنها از این اموری که برای نوع بشر هست در آنجا راه ندارد. هیچ چیزی نمیتواند معرفت اصیل و الهی آنها و حقیقی آنها را مخدوش بکند. ما انسانهای عادی جهات فراوانی داریم که اینها مشوبکننده و آلودهکننده معرفت صحیح و اصیل انسانی هستند؛ اما آنها در جایگاهی قرار دارند که خدای عالم معرفت اصیل و صحیح را برای آنها به گونهای قرار داده است که هیچ چیزی آنها را مخدوش نمیکند و بیشائبه است.
البته همان معرفت که شائبهای برای آنها نیست، هیچ خدشهای از ناحیه جهل، غفلت، اشتباه، سهو، نسیانی و نظایر آن هر چه که ما فکر میکنیم یا حتی فکرش هم نمیکنیم و حتی نمیتوانیم فکرش را هم بکنیم که در سویدای وجود انسان ممکن است چیزی باشد که مخدوش کند و مشوب بکند معرفت را در باب اهل بیت عصمت و طهارت، خدای عالم(سبحانه و تعالی) اعمال کرده و فرمود: ﴿وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً﴾؛ این ﴿تَطْهیراً﴾ که معنای فوق العاده جامعی است و هر نوع از طهارت در آنجا مطرح است در حوزه معرفت شکل خاص خود را دارد و هرگز آلودگی نیست.
در بُعد ایمان هم باز که رکن دوم از سرمایه انسانی است، اینجا هم مسئله همینطور است؛ یعنی ایمان و اعتقاد بیشائبه است، خالص است، در کمال اتقان و صلابت است، هیچ چیزی این ایمان را نمیلرزاند، مضطرب نمیکند. اگر گفته شده است: «المؤمن کالجبل لا تحرکه العواصف»،[18] این اصل و اساس آن از جایگاه پروردگار عالم برای اهل بیت عصمت و طهارت و رسول مکرم اسلام صادر شده است. این ایمان هم متعلَّقش حقایق عِلوی و آسمانی است و هم در نهایت صلابت و اطمینان است از هر نوع آلودگی! اینکه عرض میکنیم ما به طهارت روح میخواهیم بیندیشیم و طهارتی را باید «فی الجمله» کسب بکنیم تا مسایل اخلاقی برای ما معنا پیدا بکند همین است که «فی الجمله» باید در حوزه ایمان سعی کنیم که چنین ایمانی که شائبهای در آن نیست، خدشهای بر آن وارد نمیشود، تزلزل و اضطرابی در آن نیست را برای خود تحصیل کنیم.
این ایمان مثل آن معرفت شائبههای خود را دارد. اموری که آن را مخدوش بکند را ما در حوزه عقل نظری داریم و همچنین در حوزه عقل عملی، آن اموری که شائبه ایجاد میکند و خدشه وارد میکند در حوزه عقل نظری معرفت را آلوده میکند و آن اموری که شائبه ایجاد میکند و مخدوش میکند در حوزه عقل عملی، ایمان را مخدوش میکند و از جایگاه اصلی آن او را دور میکند. بنابراین اینها هر کدام وقایع خاصی به خود را دارند که باید توجه کنیم. اینکه شما میبینید در ابتدای «دعای کمیل» آقا علی بن ابیطالب(علیه السلام) گناهان را برمیشمارد و برخی از گناهان را برای برخی از جهات معرفی میکند؛[19] یعنی همین! یعنی اینطور نیست که آثار سوء همه گناهان در همه بخشها باشد بلکه هر گناهی اثر سوئی دارد در بُعدی، گرچه بخش دیگر هم متأثر از آن ممکن است باشد.
در بُعد اخلاق هم مسئله همینطور است. ما در بُعد اخلاق به این مسئله باید بیشتر بپردازیم، آن پلشتیها، پلیدیها، آلودگیها، آن اموری که زخمزننده هستند، آفت دارند و آسیب میزنند باید از حوزه اخلاق انسانی دور بشود. ما اگر میگوییم طهارت روح این طهارت روح شامل این چهار ضلع اصلی وجود انسانی باید بشود. آنچه که موجب طهارت اخلاقی است این است که انسانها از رذایل، بدیها، آلودگیها و آنچه که انسان را ساقط میکند از انسانیّت، باید انسان از آنها فاصله بگیرد آنها را دور کند.
جان دارای مراتب مختلفی است و این اضلاع اصلی آن را داریم میشماریم، اگر میگوییم که «اللهم طهر قلوبنا و عقولنا و نفوسنا و جوانحنا و جوارحنا» برای این است که هر کدام از این ابعاد وجودی ما آلودگیها و پلشتیهای خودشان را دارند. این انسان چه حقیقت عظیم و گستردهای است و عمیق است که باید همواره متوجه همه ابعاد وجودی خود بشود!
بنابراین این رذایل اخلاقی خباثت میآورند، رجس و آلودگی میآورند. یکی از واژههایی که با فرهنگ قرآنی برای بشر به ارمغان آمده است همین واژه «رجس» است که بعضاً «رجس» را با «رجز» که فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾[20] مترادف معنا کردند. جناب راغب[21] و دیگر اهل تفسیر بعضاً اینها را مترادف دانستند؛ اما هر دو را معنای جامعی دانستند که بر همه انحای پلیدیها و پلشتیها اطلاق میشود.
گاهی اوقات به اعمال رجس اطلاق میشود: ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ﴾، ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ﴾[22] به عمل رجس و آلودگی اطلاق میشود، به اخلاق بد رجس و آلودگی اطلاق میشود. به شرک رجس اطلاق میشود، به بتپرستی و عبادت اوثان و نظایر آنها در فرهنگ قرآنی رجس اطلاق میشود. این پلیدیها و این آلودگیها اینها آن اموری است که باید از صحنه و صفحه نفْس انسانی دور بشود. انسان بناست پرواز کند، انسان بناست که به عالم ملکوت برود که آنجا جای پاکان است. انسان ناپاک مثل اینکه یک زنجیر به پای انسان بستند و یک سنگ سنگینی هم به پا بستند او نمیتواند پرواز کند، نمیتواند به آن عالم جنان راه پیدا بکند: ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾[23] تا طهارت هم حاصل نشود آنجا جا نیست، راه نمیدهند؛ عالم، عالم پاکان است و این باید که در دنیا یا در برزخ یا در درگاه قیامت این پاکی اتفاق بیفتد و الا راه به آن سرای پاکان نیست که جایگاه والا و ویژهای برای انسان است.
بنابراین آنچه که ما در این رابطه باید بدانیم و بحث امروز ماست این است که یک معنای جامعی را از طهارت روح بیابیم، معنای مطلقی را از طهارت روح داشته باشیم که آن درجه اعلای آن طهارت را اهل بیت براساس آن اراده تکوینی دارند، چون خدای عالم اینها را مجرای فیض خود قرار داده است، مجلای ارتباط خود با جهان هستی قرار داده است، خلیفه خود قرار داده است، اینها باید پاک و پاکیزه باشند و از هر عیب و نقصی در عالم امکانی مصون باشند و محفوظ باشند تا بتوانند واسطه فیض «ربّ العالمین» باشند؛ اما انسانهای دیگر هم باید به اینها تأسی کنند در این ابعادی که بیان شده است.
در بُعد عمل هم مسئله همینطور است؛ هم عمل صالح داریم هم عمل طالح. اعمال انسانی اگر با خیر و انگیزه خیر، نیت خیر و اصلاح افراد، اصلاح جامعه، برای رفع نقصها، برای خدمترسانی به جامعه و مانند آن باشد میتواند عمل طاهر محسوب بشود، عمل صالح و شایسته محسوب بشود. اما اگر عملی در جهت نفاق و شقاق جامعه باشد، عملی در جهت اختلاف، پراکندگی، تفرّق و تشتت باشد. من همین جا یک بحث را ـ خیلی کوتاه باید عرض کنم ـ گرچه این بحث از عمدهترین مباحث دینی ماست و آن این است که دین یک هویت جمعی دارد، این دین اینطور نیست که افراد با این دین گره بخورند پیرو این دین بشوند و هر کدام فرادا، نه، بلکه به محض اینکه شهادتین را گفتند وارد یک حقیقت میشوند که این حقیقت تمام جهات این انسان را فرا میگیرد، حفظ میکند، صیانت برای او قائل است و به همه آنچه را که از گذشته بوده است میگوید بیرون بریز و او را با یک اخلاق دیگر، آداب دیگر و ارزشهای دیگر آشنا میکند و او را با یک نوع ادبیاتی تعلیم میدهد، تربیت میکند، تأدیب میکند و براساس ایمان انسان را میسازد.
این هویت جمعی را اگر کسی به هم بزند، به اختلافات ـ معاذالله ـ دامن بزند و با حرف زدن، با حرکت، با رفتار خود کاری بکند که ـ معاذالله ـ در جامعه شقاق پیدا بشود، نفاق پیدا بشود، نسبت به همدیگر بدبین بشوند، عدهای را از صحنه بخواهند بیرون کنند، عدهای را بخواهند به دروغ بیاورند، اینطور مسایلی که موجب اختلاف است، موجب تفرقه است، موجب تشتت است، از بدترین آفاتی است که انسانها و جامعه به آن مبتلا میشوند. خدای عالم فرمود که ﴿وَ اذْکُرُوا﴾ به یاد بیاورید که ﴿إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً﴾،[24] شما در سایه نعمت هدایت الهی، در اشکال برادران و قالب اخوّت و برادری ظاهر شدید، مبادا این صف اخوّت و برادری ایمانی را با اختلاف دوباره بشکنید! ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ چند بار خدای عالم مسئله تفرقه را دارد مطرح میکند که متفرق نشوید. اگر برای جامعه ما مهم نباشد، یک عده بروند، یا عدهای را از بین ببرید عدهای را به کنار بزنید، این چه خواهد شد؟ همه اینها مؤمن هستند، همه اینها در صف ایمانی هستند؛ ولی این برخوردهای اینچنانی کاملاً به دور از یک سیاست الهی است. سیاست الهیه با سیاستی که موجود است کاملاً متفاوت است. سیاست الهیه سیاستی است که اصل حاکم بر آن وحدت است، اصل حاکم بر آن صلح اجتماعی و صلح آحاد انسانها با یکدیگر است که اینها اگر بخواهد شکسته بشود جامعه از بین خواهد رفت.
به هر حال مسئله اختلاف در عمل، تفرّق در عمل آلودگی میآورد و باعث انحراف میشود. به هر حال اگر خدای عالم به پیامبر خود فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾؛ مراد از این ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾ یعنی این مطلق است از هر نوع آلودگی، چه در بُعد معرفت، چه در بُعد ایمان، چه در بُعد اخلاق و چه در بُعد عمل بر همه ما لازم است که طهارت روح را بیندیشیم و هر چه که موجب «وساخة»[25] و آلودگی و خبث و باعث تیرگی میشود را از صحنه نفْس به معنای جامع کلمه دور بداریم و اگر بناست نوری در وجود بدرخشد و صفایی فراهم بیاورد قطعاً قلبی که سیاه شده و این آلودگیها آن را در بر گرفته نمیتواند برای صفا و طهارت منشأ یا مصدر یا مظهر فیض الهی باشد.
در پایان به همه دوستانی که لطف میفرمایند و حضور دارند و در این جمع همراهی میکنند بنده واقعاً از طریق دوستان ـ إنشاءالله ـ پیگیری میکنم، اگر مطالبی باشد حتماً استفاده خواهیم کرد و همین بحثها را همانطوری که قبلاً هم گفتیم «سلسله مباحث اخلاقی» است و این بناست که با گفت و شنودی که ـ إنشاءالله ـ خواهیم داشت بتوانیم بهتر این بحثها را به یک سرانجام برسانیم! به همین میزان اکتفا میکنم، مجدداً شهادت دختر رسول گرامی اسلام، سیده زنان عالم را به حضرت بقیت الله الأعظم و قاطبه امت اسلامی و شما عزیزان تسلیت عرض میکنم!
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (شیخ طبرسی)، ج2، ص467؛ «وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَةٌ حَسَنَة».
[2]. سوره قلم، آیه4.
[3]. سوره شمس, آیات7 و8.
[4]. سوره تین، آیه4.
[5]. سوره تین، آیه5.
[6]. سوره فاطر، آیه10.
[7]. سوره حج, آیه37.
[8]. سوره حج, آیه31.
[9]. سوره طه, آیه131.
[10]. لغتنامه دهخدا؛ دثور؛ کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده شدن شمشیر، (منتهی الارب ). ناپدید شدن.
[11]. سوره فتح, آیه13.
[12]. سوره نساء, آیه51.
[13]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج58، ص129.
[14]. بحارالانوار، ج16، ص210.
[15]. سوره فاطر، آیه10.
[16]. سوره احزاب، آیه33.
[17]. قاموس قرآن، ج2، ص236؛ «سخن گفتن از روی حدس و تخمین، در مجمع دروغ گفتن معنی کرده است».
[18]. شرح الکافی ـ الأصول و الروضة (للمولی صالح المازندرانی)، ج9، ص172.
[19]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص555؛ «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّر...».
[20]. سوره مدثر، آیه5.
[21]. مفردات ألفاظ القرآن، ص341 و 342.
[22]. سوره مائده، آیه90.
[23]. سوره توبه، آیه108.
[24]. سوره آل عمران، آیه103.
[25]. وساخة؛ به معنای دوده, چرک سیاه کردن, چرک کردن.