09 05 2019 313821 شناسه:

ماه مبارک رمضان و حیات اجتماعی (جلسه سوم)

     أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافع السّماوات و خافض الارضين و الصلاة و السلام عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبَی الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏) بِهِمْ نَتَوَلَّي‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».

سومين روز از ماه عزيز و عظيم و شريف و کريم رمضان را پشت سر مي‌گذاريم. ماهي که خداي عالم اين ماه را به خود منسوب دانست و در اين ماه با کمال وجود ظاهر شد و رحمت و غفران و رضوان خود را در اين ماه بر بندگان نازل فرمود. خوشا به حال کساني که قدرشناس‌اند، سپاسگزار رحمت الهي‌اند و در مقابل اين نعمت بي‌حدّ الهي، خود را مهيّا ساختند و ذخيره‌اي براي دنيا و آخرت و قيامت فراهم آورده‌اند.

دعاي امروز را هم ملاحظه فرموديد که خداي عالم اين‌گونه ما را توصيه مي‌فرمايد که از ساحت خدا آگاهي را شناخت را، ذهن و معرفت را، هوشياري و هوشمندي را از خداي عالم مسئلت کنيم و غفلت و نابخردي و جهالت را از خود دور کنيم.[1] آن انساني که از ساحت الهي تنبيه و آگاهي را مي‌طلبد و تمويه و سفاهت را از خود دور مي‌دارد، چنين انساني عاقل و خردمند است و قطعاً انسان خردمند در پيشگاه خداي عالم انسان محبوب و مورد عنايت است. اميدواريم که همه ما به برکت اين ماه و اين دعاهاي شريف و اين دعاهاي فوق العاده ارزشمند، راه را براي سعادت هموار کنيم و زمينه بهره‌مندي را فراهم آوريم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

 يک پرسش اساسي وجود دارد و آن اين است که آيا اين دين آمده است تا انسان را براي عالم آخرت بسازد براي انسان اجر و قُربي فراهم آورد، ثواب و بهشت و سعادتي براي او به ارمغان آورد يا ضمن اين مسئله به حيات دنيايي و زندگي طبيعي و مادي او اهتمام داشته باشد و نظم انساني و اجتماعي و فرهنگي و سياسي و امثال آن را هم براي انسان به همراه داشته باشد. اين پرسش، امروزه خيلي جدّي در عرصه مسائل اجتماعي و در فضاي بين‌المللي هست آيا ما براي دين هستيم يا دين براي ماست؟ ما بايد در مقابل دين و در برابر دين وظيفه‌مند و مکلّف باشيم يا نه اين دين است که براي ما حقوق و تکاليفي را مشخص مي‌کند. اين پرسش اصلي است و درست هم هست انسان بايد به درستي از اين پرسش پاسخ مناسب را براساس منابع ديني فراهم آورد.

 اما قبل از اينکه به اين جواب به صورت اساسي پرداخته بشود که اصلاً موضوع اين بحث و اين ايام هم همين است که «ماه رمضان و حيات اجتماعي» آيا اين ماه براي آن است که انسان در اين نظام طبيعي که زيست مي‌کند حيات اجتماعي‌اش، حيات اخلاقي‌اش، حيات تربيتي‌اش، روابط انساني‌اش در سطوح مختلف خانواده، اجتماع شهر، روستا، طايفه، کشور، قارّه، جهان چه مناسباتي بايستي که از جايگاه اين ماه داشته باشد. اين ماه نيامده است که فقط يک منظورات شخصي را مورد توجه قرار بدهد و بدنه اجتماع و جامعه برخوردار نباشد. در حول اين موضوع ما بحث مي‌کنيم از آيات و روايات و سنت معصومين(سلام الله عليهم أجمعين) کمک مي‌گيريم تا به فهم درست‌تري از اين مسئله برسيم.

قبل از ورود به جواب اين پرسش اساسي ـ گرچه در روزهاي قبل مطالبي اشاره شد ـ به نکته‌اي که در روزگار ما خصوصاً شرايط فعلي حضرت والد بزرگوار آيت الله جوادي آملي به آن پرداختند عرض کنم به عنوان يک نمونه بارز و يک جريان جدّي از دو سه دهه قبل حتماً شما بزرگواران که با افکار و انديشه‌ها و مطالب حاج‌آقا مأنوس هستيد مي‌دانيد اين جمله را داشتند مي‌فرمودند که ما بايد کنار مفاتيح الجنان يک مفاتيح الحياة هم داشته باشيم. اين مفاتيح الجنان براي بعد از مرگ است؛ اما آن کتابي که بخواهد از اول حيات تا آخر و تا زمان زيست انساني در اين نشئه باشد، يک کتاب ديگر است. ما اگر زيارت امام حسين(عليه السلام) برويم اين‌قدر ثواب دارد، اگر فلان نماز را بخوانيم اين قدر اجر مي‌بريم، اگر فلان ذکر را بگوييم آن حوري را آن قصور را آن غلمان را، اين اهداف در حدّ بعد از مرگ تعريف شده بود؛ اما اينکه ما در زندگي‌مان با چه آييني و روشي زندگي بکنيم اين کتاب نبود. هميشه حضرت آقا در سخنراني‌هاي عمومي خصوصاً در نماز جمعه به مناسبت‌هاي مختلف اين مسئله را مطرح مي‌کردند که ما بايد دوتا کتاب داشته باشيم: يکی مفاتيح الجنان که مربوط به عالم بعد از مرگ است اما يک کتاب ديگري لازم است و آن اين است که ما براي زيست اجتماعي خودمان، فردي خودمان، جمعي خودمان، خانوادگي، تربيتي و ساحت‌هاي مختلف ارتباط با حتي حيوانات، حتي جمادات، حتي نباتات با آنها بايد چگونه تعامل داشته باشيم، با محيط زيستمان، با منابع طبيعي‌مان، با آبمان، خاکمان، هوايمان، فضايمان، با همسايه‌ها، با دوستان، با اقوام و همه مطالبي که به هر حال ما در زندگي خود با آنها روبهرو هستيم و ـ الحمدلله ـ اين کتاب مفاتيح الحياة بعد از مدت‌ها تحت اشراف ايشان راهنمايي و هدايت ايشان ـ الحمدلله ـ آمد.

اتفاقاً يکي از دوستان در روز قبل از طريق فضاي مجازي با من تماس گرفت که از لندن بود گفت در مرکز اسلامي اين مدير مرکز، محور بحثش همين کتاب مفاتيح الحياة است، نمي‌داند که آيا ترجمه به انگليسي شده يا نشده؟ و اين کتاب الآن موضوع بحث است، خصوصاً براي جامعه‌اي که از اسلام و آموزه‌هاي گوارا، شيرين، دلنشين اجتماعي اسلام خبر چنداني ندارند.

 بنابراين نه دين به صورت کلّي براي انسان حتي قبل از انعقاد نطفه او تا بعد از ارتحال و هجرت به سوي پروردگار عالم براي او دستوري، آييني، وضعيتي را بيان نموده است و فضا، فضاي روشني است فقط ما بايد آگاهي و معرفتي را نسبت به او پيدا بکنيم. البته بايد به تقصيرات و قصور خودمان هم اعتراف بکنيم. دين فقط در حوزه مساجد و حسينيه‌ها از آن گفتگو مي‌شود. ما قدرت اين را نداشتيم و شرايط آوردن دين به صحنه را به اجتماع را، به بازار را، به اقتصاد را، به سياست را نداشتيم. تکنولوژي تبديل دين از يک معارف و حِکَم و احکام، به قوانين و سيره و سبک زندگي و سلوک فردي و اجتماعي را ما نتوانستيم تاکنون ايجاد بکنيم وگرنه اسلام همه جا را واقعاً گرفته بود. آن‌قدر اين آموزه‌ها جدّي و مؤثر است، اين‌قدر با فطرت و با نهان وجود انساني آميختگي دارد که هر کس بشنود قطعاً با پذيرش و همراهي قلبي و عقلي همراه دارد. دين، دين فطرت است، دين عقل است، دين جان‌هاي پاک و سالم است، فقط بايستي که خوب تبيين بشود.

 ما الآن وقتي تا مسجد هستيم با آيين انساني و ديني ممکن است رفتار کنيم؛ اما به محض اينکه از صحنه دين و مسجد احياناً بيرون آمديم، سبک و سليقه‌مان به گونه ديگر مي‌شود؛ رفتارمان، گفتارمان، کردارمان، مناسباتمان تفاوت مي‌کند. اين بحث‌ها ـ إن‌شاءالله ـ مؤثر باشد و بشود راهي که ما بتوانيم از اين فضا پُلي بزنيم بين اين معارف و صحنه‌هاي مختلف جامعه از فرهنگ، از اقتصاد، از سياست، از تبادلات، از معاملات و بسياري از رفت و آمدهاي اجتماعي.

 در جلسات قبل به اين امر پرداختيم که انسان به عنوان يک ضرورت در زندگي خود بايستي که هدفي را براي خودش مشخص کند. انسان بي‌هدف، انساني که مقصدي و مقصودي را براي خودش تعريف نکند، اين انسان باري به هر جهت است، «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ»[2] است، از هر طرف که کسي او را بکشد او همراهي مي‌کند، تابع شرايط است، تابع اوضاع است، از خودش استقلالي ندارد و قدرت تغيير براي هيچ کاري ندارد و همواره يک تابع و متغيری از يک جمعيت بزرگ است. صاحبان اهداف بلند صاحبان مقاصد و اغراض ساميه و عاليه، اهل همّت و اهتمام کساني هستند که قدرت تغيير در جامعه را دارند، تغيير در محيط خودشان را دارند. بعضي‌ها انسان‌هاي بسيار قوي و توانمندي‌ هستند هم به لحاظ فهم اهداف بلند، هم به لحاظ اراده و همّت والا و هم به لحاظ توانايي، امکانات و اعتباراتشان؛ کسي که مثلاً مرجع تقليد باشد در حد امام(رضوان الله تعالي عليه) مي‌تواند با آن اغراض و اهداف بلند، اراده پولادين، سهمگين و سستي و کسالت و تنبلي در او راه ندارد با همه جدّيت در صحنه است و يک چنين انقلابي و چنين نهضتي و چنين تغييري در جامعه، بلکه در جامعه جهاني ايجاد مي‌کند، انبيا بالاتر؛ پيامبران الهي مسير غلط شرک و بت‌پرستي و کفر و انحراف را کاملاً وارونه مي‌کردند. شما مقايسه بفرماييد عصر جاهلي رسول گرامي اسلام را در حجاز و بعد از 23 سال چه قدرتي چه صلابتي! روم به يک دست، ايران به دست ديگر، حجاز مرکز و محور همه فرهنگ و دين و باورها! آن حجازي که اصلاً هيچ چيزي نبود و به تعبير والد بزرگوار در حد يک حيات خلوت هم نبود به آن نگاه نمي‌کردند نه روم به او نگاه مي‌کرد و نه ايران! تمدن باستان اصلاً توجهي به اين منطقه نداشت يک منطقه لم يزرعي بود کسي به آن توجه نمي‌کرد، آنها در خشن‌ترين وضع! آن غذايشان بود، آن خوراکشان بود، آن آبشان بود. وقتي علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه عزيز از اين زندگي و شرايط اجتماعي عرب جاهلي مي‌گويد آن‌قدر در سخافت و پستي زيست مي‌کردند که کسي اصلاً اسمي از آنها نداشت؛ اما چه تحولي، چه عظمتي! يکي از مطالبي که بنده خودم در روايت نديدم اما از والد بزرگوار بارها شنيدم اين داستان را که روزي رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با علي بن ابيطالب(عليه السلام) در سفر بودند و موقع اذان ظهر شد، براي اينکه تشخيص بدهند که نماز ظهر شده يا نه بايد نگاه کنند به خورشيد که آيا از نصف النهار گذشته زوال شده که نمازشان را بخوانند يا نه؟ رسول گرامي اسلام و علي بن ابيطالب(عليهما السلام) آسمان را نگاه مي‌کردند که خورشيد در کدام مقطع وجود دارد. رسول گرامي اسلام براساس همين نگاه به علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود که يا علي! ما تا قبل از اسلام «كُنَّا مَرَّةً رُعَاةَ الْإِبِلِ‏‏» ما دنبال ـ جسارت است ـ پشکل شترها بوديم، نشانه‌ها را دنبال شترها و پشکل‌هاي آنها بوديم؛ اما الآن به کجا رسيديم «فَصِرْنَا الْيَوْمَ رُعَاةَ الشَّمْس‏» الآن داريم خورشيد را نگاه مي‌کنيم. [3]زماني فرهنگ و تمدن براساس راعي بودن و نگاه کردن به پشکل‌هاي گوسفند؛ اما الآن به جايي رسيديم که مي‌بينيم آفتاب کجاست که با خدا گفتگو کنيم، وارد نيايش و نماز و دعا و مناجات با خداي عالم بشويم. اين تغيير و تحوّل مبتني بر چيست؟ انساني صاحب اراده، صاحب همت، نفوذناپذير با يک شناخت قوي الهي و يک معرفت فوق العاده مي‌آيد عرب جاهلي را و عصر جاهليت را به تمدن و فرهنگ و بلکه منشأ فرهنگ و تمدن تبديل مي‌کند؛ اين تغيير است، اين حرکت است، اين تحوّل است، اين نقش انبياي الهي است از آدم تا رسول مکرّم اسلام انبيا کارشان تحوّلات اجتماعي است. بله، تعليم هست تزکيه هست؛ اما اينها مي‌روند تا جامعه را بسازند تا محيط و فرهنگ و تمدن ايجاد کنند، انسان‌ها را در نمونه‌هاي برتر حيات و زندگي بياورند، اين هدفي است که دارند ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد﴾[4] اين تحول براي آن انساني است که هدف‌گذاري مي‌کند، مقصدي براي زيست انساني و اجتماعي دارد. حالا اينها به نوبه خود انسان‌هاي بزرگي‌اند با امکانات فوق تصور با اراده با اعجاز با کرامت! وقتي اشاره مي‌کند ماه به دو نصف مي‌شود، اشاره مي‌کند خورشيد برمي‌گردد و ده‌ها اعجاز! اشاره مي‌کند دريا باز مي‌شود، اشاره مي‌کند سنگ دوازده چشمه از آن مي‌جوشد، اشاره مي‌کند يد بيضا ايجاد مي‌کند، اينها امکانات الهي است، اينها قدرتي است که خدا به چنين افرادي مي‌دهد تا اين قدرت‌ها انسان‌ها را متمکن کنند، حمايت‌هاي الهي با اين امکانات اين تحول عظيم ايجاد مي‌شود و إلا قوم اوس و خزرج را چه کسي مي‌تواند اين‌گونه تبديل بکند؟! يثرب را چه کسی مي‌تواند مدينه بکند؟! مدينه يعني چه؟ يعني مدنيت يعني اجتماع يعني تمدن! يثرب کجاست؟ يثرب آن جايي است که قوم اوس و خزرج زندگي مي‌کنند و آن‌قدر با هم جدال دارند سال‌ها! قرن‌ها! که مي‌آيند خدمت رسول گرامي اسلام مي‌گويند ما از جنگ خسته شديم از قتل و غارت خسته شديم از بس کشتيم و کشته شديم هيچ تواني براي ما نمانده است. آن زن‌ها آن‌گونه، دخترها آن‌گونه زنده به گور، مردها اين‌گونه و آن فرهنگ بود و به کجا رسيد. کجا هستند کساني که از اسلام ـ معاذالله ـ بدگويي مي‌کنند، تاريخ و جغرافيا را بررسي کنند ببينند که چه موقعيتي و چه جايگاهي براي اين دين بوده و انسان‌ها در پرتو دين به کجا رسيدند.

 بنابراين هدف‌گذاري در زندگي يکي از اصول قطعي و مسلّمي است و انسان بي‌هدف هرگز به جايي نخواهد رسيد. حالا ما نکاتي را در باب هدف‌گذاري و داشتن هدف در چند جلسه قبل به عرض رسانديم. رسيديم به اينکه خداي عالم براي بشر چه هدفي را مقرّر کرده است؟ چون مستحضريد که خدا؛ هم عبث و بيهودگي را طرد فرموده است، هم مهمل بودن و سُدي‌بودن را از انسان‌ها دور دانسته است از جهان و از هستي و هم فرمود ما اهل بازي نيستيم دنيا بازيچه نيست، اين‌گونه نيست که عده‌اي را جمع کرديم حالا يک چند هزار سالي زندگي بکنند بعد بساط آنها جمع بشود و برود که ـ معاذالله ـ فيلم باشد، بازي باشد، اين‌گونه نيست. فرمود: ما بازيگر نيستيم[5] خدای عالم که حکيم و فرزانه است و فوق تصور انسان‌هاست، اين موجود وقتي مي‌خواهد کاري بکند سراسر حکمت است، سراسر خردمندي و عقلانيت است.

شما همين قرآن را ملاحظه بفرماييد! اين کتاب خداست، اين کلمه الهي است، اين خلق بي‌مانند خداست ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾،[6] اين قرآن سراسر حکمت است، اين عالم هم سراسر حکمت است، آيا زندگي بي‌حکمتي است؟! آيا مرگ بي‌حکمتي است؟! آيا بعث و حشر بي‌حکمتي است؟! آيا رسيدن به حساب و کتاب و رسيدگي به اعمال انسان‌ها بي‌حکمتي است؟! آيا مشاهده عدل بالغ الهي در صحراي محشر بي‌حکمتي است؟! آيا انسان‌هاي نابکار و تبهکار را به سرانجام فاسدشان رساندن و آنها را به عذاب رساندن، اين بي‌حکمتي است؟! آيا خيرانديشان و نيکوکاران و صالحان و مؤمنان و شايستگان را به بهشت الهي و به رضوان الهي رساندن بي‌حکمتي است؟! آيا خواصي از انسان‌ها که در دنيا نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» و نه «خَوْفاً مِنَ النَّار» عبادت مي‌کردند و تنها خدا را شايسته عبادت مي‌دانستند و «حُباً لله» عبادت مي‌کردند[7] اينها را در پيشگاه خود بُردن بي‌حکمتي است؟! ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر﴾[8] آيا قدم به قدمِ اين آيات الهي از حکمت، از خردمندي، از عقلانيت سرشار نيست؟! به همين نسبت شما عالم طبيعت را، نظام هستي را، عالم تکوين را ﴿اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾،[9] ﴿وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾[10] ـ اين آيه را آقايان در سوره مبارکه «رعد» دنبال کنيد! گاهي اوقات ما از کنار اين آيات بدون توجه و بدون دقت لازم رد مي‌شويم! ـ اين آيه چه مي‌خواهد بگويد؟ اين آيه مي‌خواهد بگويد ما عالم را براساس حساب و کتاب آفريديم، اين نظمي که در نظام هستي شما مي‌بينيد، اين آسمان، اين کواکب، اين افلاک بدون ستون هستند ما ستون بنا نکرديم ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾ اين به اراده الهي ايستاده است اين همه کُرات با اين نظم همه و همه دارند مستقرِ خودشان جايگاه خودشان همه هم براي يک أجَل و يک مدت خاصي هستند؛ تا چه سالي تا چه دقيقه‌اي تا چه ثانيه‌اي خورشيد بايد بدرخشد مشخص است، تا چه زماني چه مکاني ماه بايد اين نور را از خورشيد بگيرد همه چيز مشخص است، اينها أجَل دارند، اينها مرگ دارند. زماني خواهد رسيد که ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ ٭ وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ٭ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ٭ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ[11] بساط همه اينها را ما جمع مي‌کنيم؛ اما همه اينها زمان دارد، همه اينها وقت دارد و أجل ناميده شده‌اي براي اينها مشخص است. بعد ﴿ثمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْش﴾[12] خداي عالم بر عرش تکيه کرده است، چرا؟ چون اين نظام بايد تدبير بشود بايد بماند، ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛[13] آسمان و زمين هر لحظه از خداي عالم سؤال مي‌کنند ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن﴾[14] هر لحظه خداي عالم فيض جديد مي‌دهد. اين‌طور نيست که خدا از ازل آسمان و زمين را آفريده و همين‌طور دارند مي‌گردند ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن﴾ هر لحظه اينها دارند فيض تازه مي‌گيرند. خدا همواره در صحنه هستي حضور دارد ﴿كُلَّ يَوْمٍ﴾ هر لحظه او دارد کار مي‌کند.

 خدا رحمت کند امام(رضوان الله تعالي عليه) يک جمله زيبايي دارد فرمود خدا مبدأ کار و کارگري است. روز کارگر بود عده‌اي از کارگرها آمده بودند خدمت امام، امام وقتي مي‌خواست سخن بگويد فرمود خدا مبدأ کار و کارگري است، خدا کارگر است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن﴾ البته هر کسي در حدّ خودش! او دارد با اراده کار مي‌کند او با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[15] کار مي‌کند يکي هم کارهاي سطحي دارد. او نه تنها اين عالمي که ما نگاه مي‌کنيم ما که عالمي نمي‌بينيم ما تا همين جا که چشم کار مي‌کند «مَدَّ الْبَصَر» را مي‌بينيم. آن عوالمي که در هستي وجود دارد اين ربّ عالمين است همه عوالم! عالم عقل کجا! عالم اله کجا! عالم ملکوت و جبروت کجا! اينها را که ما خبر نداريم اينها که مثل مورچه‌اي که روي زمين دارد راه مي‌رود. اين حشره‌اي که در زير زمين دارد زندگي مي‌کند به تعبير آن که گفت «شبنمي در لانه مور طوفان» است. يک شبنم که مي‌آيد فکر مي‌کنيم که طوفان شده است. ما چه خبر از عالم داريم؟! اين خدايي که اين قرآن را با هفتاد مرتبه نازل کرده است اين عالم هم همين است. اگر قرآن هفتاد طبقه دارد اين عالم هم هفتاد طبقه دارد، چون در تمام اين طبقات قرآن نازل شده است. همه اينها موجودات الهي است ﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الايات﴾ تا چه بشود ﴿لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾ يک هدف براي شما داريم يک مقصد براي شما مشخص کرديم و آن مقصد «لقاء الله» است. آدم اين هدف را بداند و اين‌طور سرگشته و حيران اين‌طور سرگردان و مات و مبهوت، مهمل، عبث و سدي بخواهد زندگي بکند اين جا ندارد.

 بنابراين خداي عالم در قرآن مي‌فرمايد که ما اهل بازي نيستيم، بلکه اينها بر مبناي حق هستند. در مقابل بازي، در مقابل لهو و لعب خداي عالم واژه حق را دارد. حق يعني چه؟ حق يعني اموري موجود، ثابت، ماندني، نفادناپذير فناناپذير، اينها هست. ما يک سلسله حقايقي داريم که اين حقايق براي هميشه هستند؛ عدالت، شجاعت، رشادت، سماحت، کرامت، عزت، اينها مگر زمان دارد؟! مثلاً زماني عدالت از بين برود! زماني سماحت و مناعت طبع و بزرگواري و کرامت و بخشايش و امثال آن از بين برود! اينها موجودات مجرد هستند، اينها ملائکه‌اند، اينها که از بين نمي‌روند، آنهايي که مبدأ اينها هستند، تازه اين موجودات را در عالم ملکوت مي‌گويند، عوالم ديگر! همه اينها موجودات حق هستند. اگر کسي به عدالت برسد اين موجود براي هميشه مي‌ماند، چون عدالت ماندگار است. آن چيزي که از بين مي‌رود باطل است و آنکه مي‌ماند حق است و اگر انسان به حق رسيد که از بين نمي‌رود. بله باطل از بين رفتني است: ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً﴾[16] اما آنکه از بين نمي‌رود حق است و حق هميشه ثابت است فقط ما بايد به حق برسيم، رسيدن به حق همان و ماندگار شدن همان! اين بدن فاني که بايد برود، بايد برود! اگر اين نرود ما ماندگار نيستيم، ماندگاري و ابديت ما در سايه رفتن ماست، در سايه فنای مادي ماست. اگر کسي به دنيا بخواهد نگاه بکند دنيا همين بازي است. من کليپي همين امروز به خاطر همين بحث‌ها نگاه مي‌کردم با پنجاه نفر تقريباً مصاحبه کرده بودند و از آنها سؤال کردند که هدف شما در زندگي چيست در طيف‌هاي مختلف؛ زن و مرد، جوان و پير، دختر و پسر اينها مي‌گفتند ما داريم زندگي مي‌کنيم داريم راه مي‌رويم، کجا؟ معلوم نيست، به کدام هدف؟ مشخص نيست. آن کسي که در دنيا بخواهد زندگي بکند دنيا همين است ولي دنيا را که خداي عالم تمام هستي قرار نداده است. اين دنيا را قرار داده تا انسان از اين گذر بکند از اين لهو و لعب گذر بکند و به دار آخرت برسد و به رضوان برسد و به مغفرت الهي برسد. بله اين دنيا اين است ولي خداي عالم اين را قرار داده تا ما چون در دنيا داريم زندگي مي‌کنيم خستگي و کسالت بر ما عارض نشود غذا داشته باشيم بخوريم بياشاميم ولي اينها اگر بخواهد همه هدف اين باشد که بخوريم و بياشاميم مي‌شود بازيچه مي‌شود بازي! يک لحظاتي بايد بخوريم. تعبير والد بزرگوار ما بسيار حکيمانه است مي‌فرمايد که خدا در قرآن مي‌فرمايد ما اهل بازي نيستيم ولي کودک را به بازي گرفتن از حکمت است. يک مدير مدرسه وقتي مي‌خواهد برنامه‌ريزي بکند خودش اهل بازي نيست ولي مي‌نويسد مثلاً ساعت اول رياضي، ساعت دوم مثلاً ادبيات، ساعت سوم مثلاً زيست، ساعت چهارم بازي و ورزش، چرا؟ براي اينکه اين بچه که نمي‌تواند هميشه کار علمي بکند هميشه کار فکري بکند، او بايد در دنيا زندگي بکند بايد رفع خستگي بکند او بايد بازي داشته باشد. ما بازيگر نيستيم مدير مدرسه که بازي نمي‌کند آن برنامه‌ريزان که بازي نمي‌کنند با بچه‌ها ولي حتماً مي‌گويند بچه‌ها بازي بکنند. بازي گرفتن بچه‌ها از حکمت است اما خودشان اهل بازي نيستند.

خدا فرمود ما اهل بازي نيستيم؛ اما اگر بخواهيد در دنيا فقط و فقط زندگي کنيد مي‌شود بازيچه! آن کساني که به حيات آخرت مي‌انديشند از عقلانيت و خرد برخوردارند. ما نسبت بين دنيا و آخرت را براي شما مزرعه قرار داديم که اينجا بکاريد و آنجا درو کنيد

«اگر بار خار است خود کشته‌اي ٭٭٭ و گر پرنيان است خود رشته‌اي»[17]

اين نظم عالم است اين هدفمندي عالم است. بنابراين هم خدا مهمل بودن را، بيکار بودن را و قابل استفاده نه براي خود و نه براي ديگران بودن را مردود و مطرود مي‌شمارد. چرا اين‌طوري فکر مي‌کنيد؟! چرا اين‌طوري مي‌پنداريد؟! آيا بشر مي‌پندارد که مهمل است، بيهوده است، هدفي و غايتي براي او نيست؟! ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[18] شما فکر مي‌کنيد ما شما را همين‌طوري سرسري و سرخود  و بيهوده آفريديم؟! مي‌شود خدايي که سراسر حکمت است و حکمت عين ذات اوست کاري بکند که مثلاً اين همه انسان‌ها بيايند اين همه امکانات اين همه عالم هستي و ـ معاذالله ـ يک چند هزار سالي عده‌اي زندگي بکنند بعد بساطشان جمع بشود و بروند؟! از يک خداي حکيم چنين کاري ساخته است؟!

 يکي از راه‌هايي که براي اثبات معاد حکما و متکلمين برمي‌شمارند مي‌گويند راه حکمت! راه حکمت يعني چه؟ يعني اگر خداي عالم حکيم است مگر مي‌شود که انسان‌ها را بيافريند و اين همه امکانات در اختيارشان قرار بدهد بعد اينها بيايند زندگي بکنند و شصت هفتاد سالي آن هم اين‌طور زندگي نحس، بعد بلند شوند بروند و تمام بشود برود و خدا عالم را جمع بکند؟! اين است؟! اين با حکمت سازگار نيست. حکمت خدا، عدالت خدا، عده‌اي بر مبناي عدل خدا مي‌گويند عدالت کجاست؟ اگر خدا عادل است کجاست؟ اين همه ظلم اين همه ستم اين همه استکبار اين همه استعمار اين همه صهيونيسم بين‌الملل اين همه جنايت اين همه دروغ اين همه خيانت! الآن قدّاره‌بند‌ها دارند چکار مي‌کنند با کشورها و با ايران عزيز دارند چه کار مي‌کنند همين‌طوري که اينها را رها نمي‌کنند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾؛[19] ما حتماً از انسان‌هاي مجرم انتقام خودمان را خواهيم گرفت مدتي مهلت مي‌دهيم حالا يک مدتي اين کشور مدتي آن کشور مدتي اين مکان مدتي آن مکان ﴿إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً[20] سنت‌هاي الهي که عوض نمي‌شود. حالا الآن اگر يک قدرت در يک جايي به نام آمريکا دفن شده اين‌طور نيست که بماند! مدتي به اينها مهلت مي‌دهند تا ببينند از قدرت چگونه دارند استفاده مي‌کنند. دمار از روزگارشان خدا در مي‌آورد، اگر دست بشر رسيد و قدرتمندانه در مقابل اينها ايستادند خداي عالم هم کمک مي‌کند اما اگر نه، بساطشان را خدا جمع مي‌کند. همين قاورن مگر نبود آمده بود قدرت‌نمايي مي‌کرد مي‌گفت من اين‌گونه هستم ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[21] ما به زمين فرمان داديم او و همه تمکّن مالي او را در بر گرفت صبح برخاستند ديدند که قارون کجاست؟! پولش کجاست؟! سرمايه‌اش کجاست؟! روزي بساط اينها جمع مي‌شود ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾ قدرت الهي را اينها چه ديدند؟ به تعبيري فکر کردند که مظلوم گير آوردند. اولاً قدرت اسلام، قدرت جامعه اسلامي يک قدرت ناشناخته‌اي است. اسلام اکنون در ايران حالا با همه ضعف‌ها همه سستي‌ها و همه نقص‌ها و عيب‌هايي که ما ـ متأسفانه ـ ايجاد کرديم اما مهد دين و ديانت و فرهنگ، اين ايران عزيز است. مگر کسي مي‌تواند به اين ايران تعرّضي بکند؟! کل جهان اسلام برمي‌خيزد و همه اين يک ميليارد متوجه اين ذخيره الهي در ايران اسلامي هستند. اينجا وطن همه مسلمانان است در همه نقاط دنيا!

 به هر حال اين قدرت الهي است که به انسان‌ها اين تمکّن را مي‌دهد و اين امکان را فراهم مي‌آورد تا بتوانند به جايگاه و مقصدي ـ إن‌شاءلله ـ رهنمون بشوند. به همين ميزان اکتفا کنيم اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ اهداف بلند الهي را که خداي عالم براي بشر ديده است ما به اراده الهي و به همت خودمان طي بکنيم. اميدواريم خداي عالم همه اين خدمات را و همه اين حضور را به أحسن وجه قبول بفرمايد!

 «نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

خدايا دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!

از برکات اين ماه از فيوضات شب‌ها و روزهاي اين ماه، همه ما را برخوردار و بهره‌مند بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

 کشور ما را نظام را مملکت ما را مردان و زنان عزيز ما را مراجع عظام تقليد مقام معظّم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

 در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و عترت محشور بدار!

قلب مطهّر آقايمان مولايمان و امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»



[1]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج‏1، ص123؛ «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ وَ أَبْعِدْنِي [وَ بَاعِدْنِي‏] فِيهِ عَنِ [من‏] السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ وَ اجْعَلْ لِي نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ [أنزل‏] فِيهِ بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ [يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ‏] بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏».

[2] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت147.

[3]. الأمالی(للمفيد)، النص، ص136.

[4] . سوره ابراهيم، آيه1.

[5]. سوره انبيا، آيه16؛ سوره دخان، آيه38؛ ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبين‏﴾.

[6]. سوره يس، آيات1 ـ 3.

[7]. ر. ک: علل الشرائع، ج1، ص57.

[8]. سوره قمر, آيات54 و 55.

[9]. سوره رعد، آيه2.

[10]. سوره رعد، آيه2.

[11]. سوره تکوير، آيات 1ـ6.

[12]. سوره طه، آيه5.

[13]. سوره الرحمن،آيه29.

[14]. سوره الرحمن، آيه29.

[15]. سوره بقره، آيه117؛ سوره آل عمران، آيه47 و59؛ سوره انعام، آيه73.

[16] . سوره اسراء، آيه81.

[17] . شاهنامه فردوسی، فريدون، بخش20.

[18]. سوره مؤمنون، آيه115.

[19]. سوره سجده، آيه22.

[20] . سوره آل عمران، آيه178.

[21]. سوره قصص، آيه81.

دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments

Web Content Article