أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَي وَ النَّبَإِ الْعَظِيم».[1] روز نوزدهم ماه عزيز و گرامي رمضان است. اين ايام و ليالي از جهات بسيار عمده و اساسي مورد توجه قاطبه امت اسلام و خصوصاً جمع مؤمنان و شايستگان است. فرصت بسيار گرانبهايي است که خداي عالم در اختيار بشر قرار داد و اين در جهت پاکسازي، سالمسازي و خودسازي انسان و براي طهارت نسبت به گذشته و اميد و رحمت نسبت به آينده يک فرصت استثنايي است. عدهاي تمام سال را شبها احياء ميگرفتند و بيدار بودند که شب قدر را درک بکنند. موقعيت شب قدر، بحث نزول قرآن، اعزام و ارسال فرشتگان، سلام و تحيّت و درود الهي نسبت به همه انسانها تا صبحگاهان و دهها جلوه خير و زيبايي فرصت گرانبهايي را در اختيار جامعه اسلامي و آحاد امت اسلام قرار ميدهد. خدا را بر اين نعمت سپاسگزاريم و شاکر اين لطف و کرامت بيانتهاي پروردگاري و اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ بهترينها را در همين ليالي قدر به برکت قرآن و عترت خصوصاً مولياي متّقيان امير مؤمنان که سيد اولياء است در سيد شهور و در سيد ليالي به سيد مرگ که همان شهادت است از دار دنيا هجرت فرمود و به ديار ابد شتافت. به روح مطهّر مولايمان مقتدمايمان شفيع دنيا و برزخ و قيامتمان آقا امير المؤمنين(عليه السلام) صلواتي اهدا بفرماييد.
سرآمد نعمتهايي که از ناحيه پروردگار عالم براي بشر رسيده است، نعمت هدايت است که اگر اين هدايت نباشد و در جاي آن ضلالت و گمراهي باشد انسان همواره در حال حيرت و سرگشتگي و ناکامي است. اگر بخواهيم هدايت را به عنوان يک مثال و نمونه مادي و طبيعي ياد بکنيم مثل نور است؛ اگر نور در فضاي انساني و اجتماعي نباشد هيچ چيزي مشخص نيست. در وادي تاريکي در صحراي ظلمت و کدورت همه چيز به رغم اينکه وجود دارد چون ناشناخته و نادانسته است، طبيعي است که بهرهاي انسان از آن نخواهد برد. اين نعمت هدايت را خدا در جلوهها و پردههاي مختلفي به بشر اهدا و عنايت فرموده است. بالغترين و رساترين چهرهاي که خداي عالم براي هدايتش در نظر گرفته است مسئله رسالت و نبوت است که انبياي الهي در يک شرايط ويژه و استثنايي مثل آدم مثل موسي مثل عيسي مثل خود رسول گرامي اسلام ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم﴾،[2] يا وقتي با موساي کليم در کوه طور به سخن ميايستد ميفرمايد من خدا هستم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّه﴾[3] يا جلوههاي مختلفي که براي ساير انبياء هست عيساي مسيح ميگويد: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا﴾[4] و همينطور ساير انبياي الهي.
پس رساترين، بليغترين و کاملترين چهره هدايت همان است که از طرف انبياي الهي براي ما رسيده است. گرچه ـ متأسفانه ـ بشر در طول تاريخ از زمان آدم تا خاتم تا حتي زمان خاتم الأوصياء حضرت بقية الله الأعظم(عجل الله تعالي له الفرج) بشر مجادل کينهتوز اهل غرور و عُجب و خودپسندي، در مقابل حق ميايستد و حقپذير نيست، چه بسا حقگريز و بلکه حقستيز باشد. انسانها اوّل در مقابل حق تمکين نميکنند، وقتي يک مقدار هوي و هوس غالب شد سعي ميکنند که از هدايت و نور بگريزند و اگر هم توانشان رسيد نهايتاً با نور بستيزند ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِم﴾[5] تمکين نکردن مرحله اول است، گريختن و فرار کردن مرحله ثانيه است و نهايتاً تکذيب و ستيز و مبارزه با حق کاري است که بشر يکي پس از ديگري طبق اعتقادات و باورهاي الحادي که پيدا ميکند، در مقابل حق و وحي موضع ميگيرد.
خداي عالم در قرآن کريمهاي دارد بسيار عزيز، آيهاي دارد بسيار عظيم و والا ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون﴾[6] خداي عالم در قرآن اين کريمه را براي هدايت بشر آن هم هدايتي واضح و روشنگر و شفاف در اختيار انسانها قرار داد؛ حتي با ضمير مشخص بلکه اسم اشاره مشخص روشن کرد، فرمود اين موجود و اين حقيقت، راه مستقيم خداست و شما براي اينکه از مسير منحرف نشويد از او تبعيت و پيروي کنيد راه ديگر را برنگزينيد انتخاب نکنيد، راههاي ديگر شما را سرگردان و حيران ميکند و به وادي تيه و حيرت ميسپرد ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ از راههاي ديگر از مسيرهاي ديگر نرويد آنها گمراهي است ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾ اين راه جز صراط مستقيم چيزي نيست و هر راه ديگري شما را از راه خدا منحرف ميکند و مسير تحريف و انحراف را شما طي خواهيد کرد: ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ﴾؛ اينکه ما به شما گفتيم مورد تأکيد و توصيه ما هست، ما سفارش أکيد داريم که اين راه و اين صراط مستقيم را بدون تبعيت و پيروي رها نکنيد.
اين بيان واضح و روشن خداست ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ اين ﴿هذا﴾ کيست؟ اينکه خداي عالم در قرآن به صورت مشخص و با اسم اشاره ﴿هذا﴾ از او ياد ميکند کيست و چه شخصيتي است رسول گرامي اسلام دارد اين آيه را به بشر به عنوان خطاب الهي مطرح ميکند. خود او گوينده است. اينکه خداي عالم فرمود اين صراط مستقيم من است «اين» کيست؟ مراد از «اين» کيست؟
«وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْمَعْنِيُّ بِقَوْلِ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً﴾» در اين زيارتنامهها که ـ متأسفانه ـ دست ما از اين زيارتنامهها خالي است. زيارتنامهها صحيفههاي معرفت هستند، الواح غيبي و آسماني هستند، فوق العاده گرانبها و عظيم القدر هستند؛ اما انسانها به اينها توجه نميکنند. يکي از فرازهاي زيارت حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب که به روح مطهّرش صلواتي اهدا بفرماييد! در عيد غدير زيارت ميکنيم آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) را و در اين زيارت فرازها و مطالب عاليه فراواني وجود دارد: «أَشْهَدُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الشَّاكَّ فِيك»؛ آن کسي که در تو ای علي بن ابيطالب شک ميکند او «مَا آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمِين»؛[7] او به رسول امين ايمان نياورده است. مگر ميشود انسان به پيغمبر اعتقاد داشته باشد و نسبت به علي بن ابيطالب(عليه السلام) بياعتقاد باشد و جايگاه علي بن ابيطالب را به مثابه نفس و جان رسول الله نداند؟! مگر ميشود؟! اين تصريح و بيان صريح رسول گرامي اسلام از يک سو و آيه «مباهله» ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[8] از سوي ديگر، مگر علي بن ابيطالب را در جايگاه جان و به منزله حقيقت پيغمبر معرفي نکرد؟! لذا در اين زيارت ميخوانيم «أَنَّ الشَّاكَّ فِيك»؛ آن کسي که در تو شک بکند، «مَا آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمِينِ وَ أَنَّ الْعَادِلَ بِكَ غَيْرَكَ»؛ و آن کسي که از تو به ديگري بخواهد عدول بکند او از مسير مستقيم منحرف است، «وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْمَعْنِيُّ بِقَوْلِ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾» شما شاهد اين پراکندگي، اين تفرّق و اين تشتّت امت اسلام هستيد. از همان روزي که رحلت رسول گرامي اسلام اتفاق افتاد و خداي عالم روح متعالي رسول الله را به عالم اعلا برد آن نقطه وحدت، آن دايره ارتباط و انسجام انسانها وقتي رفت جايگزيني براي او انتخاب نکردند در عين حالي که خداي عالم منصوب کرد.
پيغمبر(سلام الله و صلوات الله عليه) که فقط انساني نبود که يک سلسله مطالبي را، مسائلي و مباحثي را از جايگاه وحي به بشر القا کند و بگويد. او که ـ معاذالله ـ يک موجود ساده نبود، وجودش مِهر بود، وجودش رحمت براي همه انسانها بود، وجودش نقطه عطف بود، وجودش اُلفت و صميميت و محبت را کنار هم براي امت اسلام ميآورد. با رفتن او ولو هم کلام او هم باشد فرضاً ولو کتاب او باشد؛ اما نقش خود پيغمبر به عنوان محور اتحاد و کانون رحمت الهي براي همه انسانها چه ميشود؟! دور چه کسي جمع بشوند؟! چه کسي قابليت اين را دارد که کانون محبت و مِهر و عطوفت و عطف قلبي انسانها نسبت به همديگر باشد؟! چه کسي ميتواند؟! آيا کسي وجود دارد غير از خاندان عصمت و طهارت که آنها هم به اذن و اراده الهي اين جايگاه وحدت و کانون اتحاد و انسجام امت اسلام را داشتند. قبل از اسلام و قبل از اينکه رسول گرامي اسلام وارد صحنه هدايت و زمامداري جامعه بشود، آيا تفرّق آيا تشتت آيا پراکندگي آيا جدال و خصومت و عداوت فراگير نبود؟! آيا قبائلي همانند اوس و خزرج همچنان در خصومت و جنگ و نزاع و کشمکش نبودند؟! چه شد که ناگهان اين پراکندگي و اين تشتت و تفرّق جامعه بشري تبديل شد به وحدت امت اسلامي، اين کار عظيم برای کيست هر چه هم که آيات الهي باشد؟ اگر ما کانوني، نقطهاي، يک دايره قطبي براي اتّحاد و وحدت يک جامعه نداشتيم مگر ميشود اين جامعه و انسانها را که هر کدام براي خودشان يک خدايياند يک عالمياند يک خواستههايي هستند مگر ميشود بدون يک محور اين جمعيت عظيم و پراکندهاي که يکي از حبش است يکي از يمن است يکي از روم است يکي از ايران است صهيب رومي بلال حبشي ابوذر غفاري سلمان محمدي(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، اينها افراد متفرقي بودند چه کسي اينها را به اين ساحت رساند که اينها اينقدر دوستانه و به عنوان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بستند و در اين پيمان اخوّت هم پايدار بودند و نسبت به تعهّدي با پيامبر گرامي اسلام داشتند ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾[9] اين عهدشان را با امامت و رسالت تبديل نکردند. با چه کسي ميخواهند عهد ببندند بعد از پيغمبر؟! چه کسي اين شأنيت را دارد اين مقام را دارد و اين توان وجودي را دارد؟! اين توان وجودي! مگر ما دنبال هر کسي ميرويم؟! مگر هر کسي ميتواند کانون و محور اتحاد و وحدت يک امت بشود؟! تا از ناحيه پروردگار عالم اين جايگاه و اين موقعيت وجودي نيايد اينکه شدني نيست. لذا پيغمبر فرمود طبق اين آيه کريمه متفرّق ميشويد، پراکنده ميشويد و اين تفرّق و پراکندگي باعث ميشود که در مقابل هم و در برابر هم به نزاع و خصومت و دشمني کارتان بکشد
ملاحظه ميفرمايد الآن امت اسلام را! اين قدرتي که براي امت اسلام بود که توانست با دستي روم آن زمان را و با دست ديگر ايران آن زمان را اينگونه نرم و آرام بکند و در تحت قدرت خودش بگيرد، مگر آنها از جنگ ميترسيدند؟! روم و ايران آن زمان مگر از عرب ميترسيد يا از جريان حجاز؟! اينها يک سلسله افراد عشيرهاي و بادهنشين و امثال آن بودند، اينها کساني نبودند که ايران و روم از آنها هراس داشته باشند، ايران و روم اصلاً به اينها نگاه نميکردند و در آن حد به حيات خلوت خودشان هم نگاه نميکردند، چگونه شد که حجاز آمد و اين ايران و روم را اينگونه تسخير کرد؟! مگر قدرت علم قدرت فرهنگ قدرت دين قدرت ايمان، اينها يک عدهاي نبودند که بگوييم آشوبگر بودند و اينها از آشوبگرها ترسيدند و هراس گرفتند. قدرت ايران و قدرت روم به حدي به عنوان امپراطوري قوي بود که اصلاً اينها عددي نبودند. آنچه ايران را تسخير کرد فکر و فرهنگ بود. آنچه ايران و روم را تحت تسخير و سلطه و تزلزل درآورد، اين آيين بلند وحي بود. وقتي عدهاي از طرف رسول گرامي اسلام به حشبه رفتند اين جعفر طيار اين بزرگوار برادر علي بن ابيطالب(عليه السلام) از طرف پيغمبر مأمور شد اعزام شد هم به خاطر فشارهايي که قبايل الحاد و کفر همانند قريش ميآوردند و هم به جهت تبليغ دين دستهاي را پيامبر گرامي اسلام به کشور حبشه اعزام کرد. آن موقع هم بسيار قدرت و توانمندي براي آن کشور بود پادشاه حبشه هم از دين و آيين مسيحيت حمايت و دفاع ميکرد. وقتي جعفر از سوي پيامبر گرامي اسلام رفت و به آنها پناه آورد و به آنها امر دين را ابلاغ کرد جريان مسيحيت را بازگو کرد جايگاه حضرت مريم(سلام الله عليها) و عيساي مسيح را خلاف آنچه که مسيحيت محرّف بيان ميکردند ذکر کرد، آيات بلند الهي در باب مسيح ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا﴾ را که با هيمنه قرآني بود او گفت و خواند، پادشاه حبشه در مقابل اين منطق در مقابل اين تفکر آسماني و غيبي تسليم شد. به رغم همه دشمنيهايي که ارباب دين و اديان آن چناني عليه اين دسته اعزامي از سوي رسول گرامي اسلام گفته بودند از قبائل الحادي قريش و امثال آن، پادشاه حبشه گفت نه اينها منطقي درست دارند اينها يک عده آشوبگر نيستند تروريست نيستند نيامدند با کسي بجنگند اينها صاحب فکر هستند اينها صاحب فرهنگ هستند منطق اينها بيان آنها زبان آنها امر ديگري است و لذا اين پادشاه پذيرفت و تسليم شد و سخنان باطل و حرفهاي بيهوده ديگران را در حق و شأن اين دسته اعزامي نپذيرفت.
بنابراين اين صراط مستقيمي که رسول گرامي اسلام به امر الهي طبق اين کريمه معرفي کرده است، همان مقام شامخ مولي الموحدين امير مؤمنان علي بن ابيطالب است ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ چقدر اين آيه لطيف است! نفرمود «أن هذا صراط المستقيم» فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي﴾ اين راه من است، علي بن ابيطالب از من است، اين «ياء» نسبت خيلي معنا دارد! علي بن ابيطالب آن کسي است که هر چه ميگويد هر چه عمل ميکند رفتارش کردارش جايگاهش همه و همه از ناحيه من به او داده شده است، او غير از من سخني نميگويد و اگر گفتهاند که «ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ»[10] ياد و نام علي بن ابيطالب عبادت است چون نام علي يادآور نام خداست يادآور جلوههاي الوهيت و بزرگي و عظمت پروردگار عالم است:
بانگ «عَبدی اِرجعی» را گوش کرد ٭٭٭ باده از جام شهادت نوش کرد
طاير دل را قفس بشکسته ديد ٭٭٭ مرغ جان از دام تن وارسته ديد
وقتي که شمشير آمد علي بن ابيطالب(عليه السلام) مشغول به حق بود
محو جانان بود و از خود بيخبر ٭٭٭ کآمدش شمشير زهرآگين به سر
اگر انسان محو جانان باشد و شرايطش معطوف به سمت محبوبش باشد توجه ندارد شمشير زهرآگين بيايد «محو جانان بود و از خود بيخبر» اگر کسي جانش و مرغ وجودش از قفس تنش فرار کند و آزاد بشود او لاهوتي ميشود. اگر ما خوانديم که اين جان انساني همانند طاير ملکوتي است:
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک ٭٭٭ چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم
وقتي اين شمشير وارد شد علي بن ابيطالب(عليه السلام) ناگهان احساس کرد اين قفس شکست:
طاير دل را قفس بشکسته ديد ٭٭٭ مرغ جان از دام تن وارسته ديد
يک دفعه ديد که آزاد شد اين مرغ وجودش از دام تنش رها شده است.
از آن دم که شد کنيتش بوتراب ٭٭٭ بود خاک را فخر بر آفتاب
يکي از کنيههاي علي بن ابيطالب ابوتراب است. يک وقت پيامبر گرامي اسلام آمد ديد علي بن ابيطالب(عليه السلام) روي خاک دراز کشيده و استراحت ميکند، رسول گرامي اسلام اين کنيه ابوتراب را به او داد اي پدر خاک!
از آن دم که شد کنيتش بوتراب ٭٭٭ بود خاک را فخر بر آفتاب
هر چيزي به اين نسبت و به اين انتساب است؛ الآن خاک، خاک کجا و آفتاب کجا! ولي وقتي خاک نسبتش با علي بن ابيطالب شد و علي بن ابيطالب به تعبير اين کنيه پيامبري ابوتراب شد، اين باعث ميشود که خاک بر آفتاب فخر بفروشد؛ تو آفتابي باش اما من کسي هستم که منسوب به علي بن ابيطالب هستم
از آن دم که شد کنيتش بوتراب ٭٭٭ بود خاک را فخر بر آفتاب
اينجا هم خداي عالم ياي نسبت ميدهد ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ راه مستقيم من! يک صراط المستقيم داريم اين آن راه مستقيم الهي است؛ آيات الهي، حجج، بينات همه در اين صراط است؛ اما اين راهي که منسوب به ساحت الهي است و خود خداي عالم دارد اين راه را زمامداري ميکند و زعامت اين راه به دست خود پروردگار عالم است، آن راهي است که به وجود علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميرسد ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ «وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْمَعْنِيُّ بِقَوْلِ الْعَزِيزِ»؛ يعني من شهادت ميدهم اگر در قرآن سخن خداي عزيز اين است که «﴿وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً﴾» تو همان معناي صراط مستقيمي هستي. من مراجعه کردم به تفاسير اهل سنت يکي از اين تفاسير و تفسيرها اين ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ را نوشته مراد از ﴿هذا﴾ يعني اسلام، چرا؟! چرا آدم بايد اينطوري حرف بزند؟! چرا مفسّر نبايد چشم دلش باز باشد؟! وقتي ميگويم ﴿وَ أَنَّ هذا﴾ يک امر مشخصي را دارم اشاره ميکنم، اسلام که يک امر کلي است. حالا همه ما مسلمان هستيم همه شما آقايان اهل تسنّن و اهل تشيع همه مسلمان هستيم و کتاب قرآن را داريم و پيغمبر ما هم که پيغمبر رسول الله هست قبله هم که مکه است و کعبه است و کتاب ما هم که قرآن است همه چيز که درست است پس چرا اين همه متفرق هستيم؟! چرا اين تشتّت را ما داريم؟! اين مفسر بزرگوار نوشته ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ يعني اسلام! من شهادت ميدهم که اسلام صراط مستقيم است. اين انحراف نيست؟! اين کجي نيست؟! «هذا»؛ يعني «اين» که اشاره است مشخص ميکند ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾ بفرماييد آنکه صراط الله است آنکه صراط المستقيم است ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[11] اين ﴿هذا صِراطي﴾ راه من، اين کجاست؟ بعد ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه﴾ شما که الآن متفرق هستيد! چه کسي ما را باهم جمع ميکند؟ اگر اسلام بخواهد جمع بکند قرآن! پيغمبر! کعبه! قبله! همه اينها که واحد است، چه چيزي ميتواند ما را متحد بکند؟ چه چيزي ميتواند اين قدرت اسلام را برگرداند به اسلام و امت اسلام که اينطور اين جنايتکاران از اموال مسلمين و بيتالمال مسلمين اينقدر تعدّي نکنند و سلاطين را مثل گاو شيرده ندانند؟ اين را ميگويند اسلام است! مردم کفرزده شرق و غرب و چين و ژاپن و هند و پاکستان و اروپا و اينها از اسلام چه خبر دارند! ميگويند اين شاه عربستان مکه و مدينه زير دست اوست پس اين برای اسلام است نماينده اسلام او است، اينها دارند مثل گاو شيرده از او استفاده ميکنند، پس اسلام چه شد؟! اينها مگر از شيعه خبر دارند؟! از ولايت اهل بيت و علي بن ابيطالب مگر خبر دارند؟! الآن هم که رسانههاي ما «إلي ما شاء الله» فقط گنبد و بارگاه را نشان ميدهند گنبد طلايي را نشان ميدهند عوض اينکه منطقش را تفکّرش را فرهنگ والاي علي بن ابيطالب من ديشب نگاه ميکردم اين قطعهاي که شب قبل ظاهراً از والد بزرگوارمان حضرت آيت الله جوادي آملي ديدم اين حديث را و اين بيان مولايمان علي بن ابيطالب را دارند تفسير ميکنند که يک جامعه «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»،[12] «ضيم» يعني ظلم؛ علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميفرمايد که جز يک امت و جامعه فرومايه ظلم را قبول نميکند، ظلم را فقط يک مردم و يک جامعه فرومايه و پست قبول ميکند «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ» اين سخن جاودانه است اين سخن سخن زميني نيست اين يک کلام آسماني و الهي است هيچ ملّتي که عزيز باشد ظلم را قبول نميکند تنها فرومايگان و جامعه نوکرصفت و جامعهاي که مزدوري را براي خودش قبول ميکند ظلم را ميپذيرد «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ» اين سخن و هزاران سخن از اين دست از کيست؟ برای چه کسي است؟ برای همين است که خداي عالم فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه﴾. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) که محو جانانه بود در عين حال شمشير زهرآگيني بر فرق او وارد شد:
طاير دل را قفس بشکسته ديد ٭٭٭ مرغ جان از دام تن وارسته ديد
بانگ «عَبدی اِرجعی» را گوش کرد ٭٭٭ باده از جام شهادت نوش کرد
گوارا باد بر اين شاعران و اُدباي ما که اينقدر زيبا در رساي مولايمان علي بن ابيطالب سخن گفتهاند! در شب نوزدهم شب ضربت خوردن مولاي متقيان علي بن ابيطالب يک مصيبت سنگيني به امت اسلام آمد. شب غم شب اشک شب آه بود شب سختي بود. وقتي در خانه ام کلثوم حضرت بود ميآمد در حياط خانه به آسمان نگاه ميکرد ميفرمود امشب همان شب است آن کسي که به ما گفت دروغ نگفت و ما هم دروغ نشنيديم، امشب همان شب است. وقتي دخترش دو گونه غذا آورد آب و نمک آورد و شير آورد گفت يکي را بردار کي ديدي که پدرت دو گونه غذا بخورد؟! جانم به فداي آن علي زاهد عابد عارف کامل!
حضرت ميخواست از خانه خارج بشود، مرغها اطراف حضرت سر و صدا کردند و اطراف حضرت گشتند فرمود «دَعُوهُنَّ»؛ اينها را رها کنيد! اينها نوحه دارند ميخوانند براي علي بن ابيطالب، اينها ميدانند چه اتفاقي دارد ميافتد. وقتي خواست از درِ خانه خارج بشود اين کمربند حضرت به ميخ در اصابت کرد و خواست ترديد ايجاد کند با خودش گفت و نهيب زد:
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ ٭٭٭ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا
مبادا علي بن ابيطالب ترديد کني تو مرد در آغوش کشيدن مرگ بودي مبادا به خود ترديد راه بدهي
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ ٭٭٭ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا[13]
ميرود بالاي مأذنه علي بن ابيطالب امير مؤمنان اذان ميگويد به وحدانيت خدا به رسالت رسول خدا شهادت ميدهد ميآيد پايين در محراب عبادت قرار ميگيرد، اين بوتراب در تراب قرار ميگيرد.
سر نهاده بوتراب اندر تراب ٭٭٭ بود غرق شوق و شور و التهاب
در چنين وضعيتي شمشير زهرآگين به فرق نازنين آن حضرت اصابت ميکند. اين شمشير، شمشير عادي نبود! همه کفر همه الحاد همه قساوت و همه شقاوت در اين شمشير جمع بود. پشت اين شمشير همانطوري که علي بن ابيطالب آن شمشير را بر کمر عمرو بن عبدود زد آن شمشير سراسر مظهر توحيد بود، اين شمشيري که أشقي الأشقيا زد سراسر کفر بود، سراسر الحاد و سراسر قساوت بود. اين شمشير را به هزار درهم فراهم کرده بود. وقتي گفتند قصه تو چيست اي ابن ملجم؟ گفت من قطع دارم که علي بن ابيطالب از اين ضربت جان سالم به در نميبرد، براي اينکه من اين شمشير را با هزار درهم فراهم کردم و با هزار درهم مسموم کردم. اين فرق، فرق عالم هم اگر بود شکافته ميشد فرق نازنين علي بن ابيطالب!
اوضاع خيلي آشفته شد! ديدند علي بن ابيطالب اين خاک محراب را ميگيرد روي اين فرق شکافته ميريزد و اين آيه را ميخواند که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾؛[14] ما شما را از خاک خلق کرديم در خاک فرو خواهيم برد و بار ديگر از خاک شما را سر بر خواهيم آورد. اين گفتهها و زمزمهها بود تا رسيدند به درِ منزل، حسن و حسين زير دستان آقا علي بن ابيطالب را داشتند؛ اما وقتي رسيد نزديک درِ منزل فرمود من با پاي خودم! آنکه خون سرش محراب را غرق کرد توان نداشت، ضعف وجودي حاکم بود؛ اما نميخواست بچهها و زينبش او را با آن حال ببينند با پاي خود وارد منزل شد. «بأبي أنت و أمي يا امير المؤمنين» اگر طاقت نداشتي که دخترت را در آن وضع ببيني در چه حال بودي که دخترت دست بر سر ميگذاشت و ميگفت: «يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّی عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاء».[15]
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»[16] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[17]
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم».
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
اين قليل اعمال و طاعات از همگان به أحسن وجه قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!
بار الها در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و عترت محشور بفرما!
در دنيا ما را موفق به زيارت قبر مطهر رسول الله و ساير عتبات عاليات و در آخرت به شفاعت آنها همه را بهرهمند بفرما!
مرضاي مسلمين خدايا در چنين اوضاعي که التماس دعا دارند شرايط سختي دارند خودشان خانوادههايشان بچههايشان خدايا به محمد و آل محمد شفاي عاجل براي همه آنها مقرر بفرما!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
کشور ما را نظام ما را مملکت ما را نظام اسلامي را حوزههاي علميه دانشگاهها مراجع عظام تقليد مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بالنّبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص60.
[2]. سوره علق، آيات3 ـ 5.
[3]. سوره قصص، آيه30.
[4]. سوره مريم، آيه30.
[5]. سوره صف، آيه8.
[6]. سوره انعام، آيه153.
[7]. المزار الكبير(لإبن المشهدي)، ص266؛ زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص468.
[8]. سوره آل عمران, آيه61.
[9]. سوره احزاب، آيه 23.
[10]. الإختصاص، النص، ص224.
[11]. سوره حمد، آيه6.
[12]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.
[13]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج3، ص310.
[14]. سوره طه، آيه55.
[15]. وقعة الطف, ج 1, ص259.
[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[17]. سوره شعراء، آيه227.