أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّمَاوَات و خَافِضِ الأرَضِين وَ الصّلاة و السّلام عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبِی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه».
پنجمين روز از ماه گرانقدر و ارزشمند رمضان را به توفيق الهي با نعمت و منّت الهي پشت سر ميگذاريم و خدا را هم بر اين نعمت بزرگ شاکر و سپاسگزاريم که با اين دعاها و اين نيايشها و اين فرصتهاي گرانقدر، جانها را تلطيف ميفرمايد دلها را صاف و بيکينه ميکند و مهياي عنايت خاص خودش.
در روايات ما آمده است که خدا به قلبهاي انسانهاي مؤمن و انسانهاي پاکيزه مينگرد.[1] هر چه که قلب پاکيزهتر باشد قلب بيکينه باشد قلب صاف باشد قلب بدون کدورت باشد، هيچ گونه نگراني و کدورتي نسبت به ديگران در قلب نباشد و با استغفار که يکي از بهترين و زلالترين موهبت الهي است که در اختيار مؤمنان قرار داده شده است انسان خودش را پاک و پاکيزه کند، قطعاً مورد نظر و لطف و عنايت الهي است. يکي از فرازهاي دعاي امروز اين بود که خدايا مرا جزء مستغفرين قرار بده: «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ»[2] ما گاهي اوقات استغفار ميکنيم خدايا ما را ببخش! خدايا ما را بيامرز! اين خوب است اين وصف، وصف خوبي است ولي آن کسي که ملکه استغفار براي او حاصل بشود و همواره خود را در معرض آمرزش و غفران الهي بخواهد و براي همه شئونات خودش از درگاه الهي طهارت و پاکيزگي طلب بکند چون آقايان! اين جان مثل يک آينه شفاف و صاف است کمترين کدورتي باعث ميشود که اين جان غبار بگيرد: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾[3] يک نفر به شما سلام کرد و شما در اين سلام خود يک مقدار سنگين جواب او را داديد يا به يک نفر ميخواهيد سلام بکنيد يک مقدار سنگين سلام ميکنيد همين مقدار سنگيني کدورت ايجاد ميکند همين مقدار غبار بر قلب مينشاند يک نگاهي بايد به شخص بکنيد يک نگاه با التفات اما يک نگاه بيتوجه ميکنيد زير چشمي نگاه ميکنيد همين مقدار کافي است که يک پرده تيرگي را بر قلب بياورد حالا يکي دوتا سهتا دهتا شما ميبينيد که ـ خداي ناکرده ـ زنگاري روي قلب ميآيد: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾ ما مدام در حال کسب هستيم ما مدام در حال اکتساب فضايل هستيم ـ إنشاءالله ـ و خدا نکند که در جهت رذائل، انسان حرکت بکند.
اگر کنار هر کاري انسان يک استغفار بنشاند يک آب زلالي روي اينها قرار بدهد، اين کدورتها کنار ميرود اين تيرگيها زدوده ميشود و لذا بزرگترين منّتي که خداي عالم در اختيار انسان قرار داد به لحاظ مسائل مادي آب است و به لحاظ مسائل معنوي استغفار است. استغفار نقش آب را دارد؛ همانگونه که آب همه تيرگيها، رجسها، آلودگيها، همه را کنار ميزند. آب وقتي روي دست انسان ريخته شد و انسان اين آب را روي دستها ديد، همه کدورتها رفته است. استغفار اگر بر جان بنشيند نه فقط روي زبان باشد نه فقط لقلقه زباني باشد، نه! «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ» نه اينکه خدايا من استغفار بکنم، نه من اهل استغفار باشم. همواره در کنار هر کاري از خداي عالم طلب کنم که اين کارم پاکيزه باشد به گونهاي که وقتي روي قلب ميآيد نه تنها قلب را تيره نکند بلکه شفافتر کند صافتر باشد، اين خيلي ارزشمند است! اين دعاها واقعاً کارساز است! خيلي فکر ميخواهد! اين دعاها که براساس فکر بشري توليد نشده است، اينها وحي است، اينها کلمات معصومين است، اينها سخنان آسماني است: «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ» شما اين هفت ميليارد بشر را کنار هم بگذاريد چنين فکري چنين انديشهاي که خدايا! جان ما حقيقت ما وجود ما از جايگاه استغفار با تو سخن بگويد و زلال استغفار را براي هر کاري کنار وجودش داشته باشد، اين مگر حرف عادي است؟! کدام بشر ميتواند چنين فکري بکند؟! اين ميشود وحي! اين ميشود کلام خدا! اين ميشود يک حقيقت بيبديلي که همه افراد بشر بايد زير اين باران رحمت الهي خودشان را پاک و تطهير کنند. به هر حال يکي از دعاهاي امروز که روز پنجم ماه مبارک رمضان است همين است که «اَللَّهُمَّ اِجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ» از خداي عالم ميخواهيم که گناهان همه ما را ببخشد و بيامرزد و ملکه استغفار را در جان ما مستقر بفرمايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).
براساس موضوعي که براي اين ماه انتخاب کرديم که راجع آن صحبت کنيم، عنوان آن «ماه مبارک رمضان و حيات اجتماعي» است. نقش ماه رمضان بايد پاکسازي جامعه باشد، سالمسازي جامعه باشد. اين کدورتها و اين نگرانيها و اين التهابها و اضطرابهاي فردي و اجتماعي به وسيله ماه مبارک رمضان بايد همه کنار برود تا يک استقرار شايسته و يک سلامت و طهارت شايستهاي به برکت ماه رمضان براي جامعه پيش بيايد. ما الآن حد خودمان در اين ايام و در اين ليالي، اين سخنان اگر بخواهد ـ إنشاءالله ـ در جانها راسخ بشود و ما اهل عمل و اخلاق و رعايت اين ضوابط و معيارهاي ديني و الهي بشويم، همين به نوبه خود چقدر ميتوانيم در جامعه سلامت و امنيت ايجاد بکنيم، در خانه در خانواده با فرزند با همسر با برادر با خواهر، اگر رابطه بايد براساس آموزههاي ديني انجام بشود ما به نوبه خودمان ديگر مساجد ديگر مراکز اثرات بسيار ارزشمندي خواهد داشت.
نکتهاي که در اين رابطه مطرح شد اين بود که انسان براي زندگي خود ضرورت دارد که هدفي را مشخص کند. هدف و مقصد داشتن در زندگي يک ضرورت است و انسانهايي که بدون هدف زندگي ميکنند، اينها ـ معاذالله ـ بيهودگي را عبث را مهمل بودن را دارند تجربه ميکنند، باري به هر جهت و بدون اينکه بدانند از کجا آمدند و بايستي به کدام مقصد حرکت کنند؛ وقتي نبود، انگيزه نيست، تلاش و کوشش نيست، حرکت و تغيير و تحول نيست و از انسانها همينطور سؤال وقتي ميکنيم که چرا، ميگويند داريم زندگي ميکنيم. ما بايد بدانيم زندگي يک مسير است اما هدف آن را انسان تعيين ميکند. تغييرات، تحولات اجتماعي همه و همه بر مبناي اين است که انسان هدفگذاري ميکند و تصميم ميگيرد که به آن هدف برسد و براي وصول به آن هدف هم از هيچ تلاش و کوششي دريغ نميکند و همه فرصتها را براي رسيدن به هدف براي خود مغتنم ميشمرد و همه آفتها و تهديدها را هم سعي ميکند کنار بگذارد تا به آن هدف برسد. خوشا به حال کساني که در زندگي خودشان هدفي را مشخص کردهاند. اين مطلب کلّي.
امروزه همه جامعهشناسان و روانشناسان و انسانشناسان در شرق و غرب عالم تا به اينجا رسيدند که انسان ضرورت دارد که يک هدف داشته باشد. تا اينجا هستند جايي است که عقل عادي بشر کمک ميکند و همراهي ميکند و به انسان ميفهماند که بدون هدف، زندگي عبث است بيهوده است و مهمل زيستن جز ننگ و عار براي انسان نيست، اين را ما گذرانديم. اما خود عقل بشر ميگويد که هدف چيست؟ سؤال ميکند هدف انسان چيست؟ هدف زمين و زمان را آدم ميتواند بفهمد و مشخص بکند. اين گندم اين جو اين هسته خرما اين حبّه اين هسته هر کدامشان هدفي دارند و مشخص است، حيوانات هم هدفي دارند مشخص است؛ اما آنکه يک هدف نامشخصي دارد و روشن نيست و بشر اگر با همه امکاناتش بيايد و بخواهد براي او هدفگذاري بکند مشخص نيست، هدف انساني است که انسان به کجا ميخواهد برسد؟ انسان به کجا ميخواهد برسد؟ مقصد انساني کجاست؟ ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛[4] چه وقت اين کشتي به قرارگاه و «دار القرار» ميرسد؟ چون حرکت بدون هدف که ما نداريم، حرکت بدون هدف يعني لغو يعني بيهودگي! حرکت هر کجا که حرکت بود، هدف بايد براي آن باشد.
در نظام وحياني ما در انديشه قرآني ما به ما گفته شده است که انسان بايد به «دار القرار» برسد. حالا اين «دار القرار» چيست چه ويژگيهاي دارد و انسان براي وصول به اين «دار القرار» به عنوان هدف ـ «دار القرار» هدف انساني است ـ چيست بايد که تأمل کنيم. بشر به نوبه خودش هر چه بينديشد هر چه فکر کند نميتواند مقصد خودش را مشخص کند. آن نهايتي که بخواهد برسد اين براي او معلوم نيست، چرا؟ چرا بشر نميتواند براي خودش مقصدي مشخص کند؟ چون به خودش آگاه نيست نميداند چه موجودي است نميداند توانمنديهاي او چيست امکانات او چيست قواي دروني او چيست فطرت او چه اقتضا ميکند طبيعت او چه اقتضا ميکند. اينجاست که بحث مهم «انسانشناسي» و «نفسشناسي» مطرح است. مگر ميشود انسان بدون اينکه خود را بشناسد براي خود هدف مشخص بکند؟! هسته خرما يک موجود مشخصي است هدف آن هم مشخص است که يک نخل باسق بشود هزارتا ده هزارتا صدهزارتا خرما بدهد؛ اما آيا انسان هدف مشخصي دارد؟ تا انسان هويت او و شخصيت نفساني او مشخص نشود نميتواند براي خود هدف معين کند.
شما در روايات و احاديث ديديد و شنيديد که أنفع معارف، أنفع معارف يعني سودمندترين آگاهيها و شناختها «معرفة النفس» است،[5] چرا؟ براي اينکه اگر انسان خود را نشناسد، هدف خود را نميشناسد غايت و مقصد را نميداند راه براي وصول به مقصد را نميداند. چرا ما ميگوييم که اين هفت ميليارد بشر همه و همه اگر انديشههايشان افکارشان آرا و نظراتشان را روي هم بريزند نميتوانند اين هدف را مشخص کنند چرا؟ براي اينکه «انسانشناسي» آن انساني که به عنوان «خليفة الله» ظاهر شده به عنوان حقيقتي که خداي عالم در حق و شأن او فرموده است ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[6] اين انسان را چه کسي ميخواهد بشناسد؟! چه کسي ميتواند حريم اين انسان بزرگ و کريم را مشخص کند؟! جز وحي، جز خالق او که اينگونه او را به عظمت ياد کرد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة﴾[7] چرا خداي عالم داستان آفرينش انسان را با اين پيچيدگيها مکرر در قرآن ذکر ميکند. همه فرشتهها کرّوبيان، جبرائيل، ميکائيل، اسرافيل، عزرائيل، ملائکه مقرب الهي با همه قدرت علمي خودشان در آفرينش انسان به شگفتي افتادند به تعجب و حتي به سؤال اعتراضي در درگاه خدا که چرا ميخواهي بشر را بيافريني؟! آيا اين موجودي که سفک دماء ميکند خونريزي ميکند اهلاک حرث و نسل ميکند اين را بايد به عنوان خليفه خودت قرار بدهي؟! مگر اين انسان کيست؟! در پيچيدگي وجود انسان همه عالميان ماندند! اينجا خداست که ميفرمايد: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾؛[8] من در اين پديده و در اين آفريده خودم حقيقتي را ميبينم که احدي از شما نميتوانيد ببينيد که او کيست، او چه موجودي است و چه جايگاهي در نظام هستي دارد که خداي عالم او را به عنوان خليفه خودش قرار ميدهد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾.
بنابراين اگر بحث از هدف انساني است، هدف يعني منتها و بدون مبدأ منتها تعيين نميشود، بدون نقطه آغاز، نقطه انجام ديده نميشود. ما بدون اينکه حالا في المثل نشناسيم که هسته خرما چيست و چگونه موقعيتي دارد، ميتوانيم بگوييم که هدف آن چيست؟! بنابراين شناخت انسان، نقطه آغاز و ابتداي حرکتهاي انساني است انسان خودش را بايد بشناسد أنفع معارف است. گرچه ارزشمندترين معرفتها معرفتهاي توحيدي است اما نافعترين معارف، معارف نسبت به نفس انساني است. چه آموزههايي چه سخناني را به ما در اين راه آموختند و مسير معرفت را براي ما عظيم و والا قرار دادند. آقايان! من وقتي تأمل ميکردم در اين مسئله که براي هدف انساني، انديشههاي دينيِ ما چقدر کار کرده و چقدر تحفه و هديه به ارمغان آورده واقعاً آدم خيره ميشود. شما ملاحظه بفرماييد من خيلي گذرا نميتوانم اين بحث را باز بکنم، خيلي گذرا! مطلبي را همه جامعهشناسان و روانشناسان و انسانشناسان غير الهي ـ آن هم حکمت متعاليه اسلامي ما با غير از اين نگاه ـ وقتي مطرح ميکند ميگويد که انسان يک چيزي است، هدف يک چيزي است و انسان به آن هدف ميخواهد برسد، همين! اما هدف، بيگانه است. هدف، چيزي بيرون از انسان است. هدف، چيزي است که انسان مثل اينکه به ديواري ميرسد دست ميزند و تمام ميشود؛ اما براساس انديشههاي وحياني ما انسان با هدف متحد ميشود، هدف از انسان بيرون نيست، هدف با حقيقت انسان گره ميخورد با جان انسان عجين ميشود. همين بحثي که حالا من فقط عنوان آن را عرض بکنم تيتر آن را ميگويم که ميگويند اتحاد عاقل و معقول، اتحاد سالک و مسلک و مقصد، اتحاد قاصد و مقصد و مقصود، اينها مسائلي است که اصلاً به فکر بشر نميرسد. اينگونه نيست که اگر مثلاً ما چيزي را دوست داشته باشيم هدف ما دوست داشتن آن باشد فقط به عنوان يک امر بيروني با ما هست و تمام ميشود، نه! اگر ما چيزي را دوست داشته باشيم تمام حقيقت ما آن است. اگر ما سنگي را دوست داشته باشيم، ما به اندازه سنگ ميارزيم چون «قِيمَةُ كُلِ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه»[9] چقدر ما همت داريم؟ چقدر درک داريم؟ انسان به قيمت درک و همّت خود به آن چيزي که مقصد قرار داده است.
شخصي آمد خدمت رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض کرد که يا رسول الله «مَتَي قِيَامُ السَّاعَة» روز قيامت چه وقت ظهور ميکند؟ حضرت چون در آستانه نماز بودند جواب اين بزرگوار و سائل را ندادند، نمازشان را شروع کردند نماز را که تمام کردند برگشتند فرمودند که «أَيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَة»؛ چه کسي از روز قيامت سؤال کرد؟ اين شخص عرض کرد يا رسول الله! من بودم. حضرت فرمود براي روز قيامت چقدر آمادگي داري؟ حالا بر فرض فردا روز قيامت است چقدر آمادگي داري؟ آيا عبادتي نمازي روزهاي عمل خيري ثوابي اجري کاري؟ عرض کرد نه من يک چوپاني هستم بيرون شهر زندگي ميکنم دامدار هستم؛ ولي فقط شما را دوست دارم، به شما علاقهمندم من حبّ و محبتم نسبت به شما بسيار فراوان است. حضرت بدون اينکه جواب مشخصي بدهد يک جمله فرمود که دنيايي در اين جمله نهفته است فرمود تو با محبوبت محشور ميشوي، چه کار داري که روز قيامت چه وقت است؛ اگر محبوبت سنگ و گِل است با همين سنگ و گل محشور ميشوي و اگر محبوبت پيغمبر و آل او هستند با آنها محشور ميشوي.[10] آقايان! روي اين محبت کار بکنيد روي اين محبت سرمايهگذاري کنيد! اينکه خداي عالم به پيغمبر خود فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[11] در اين دوستي سرمايهگذاري کنيد، به همين راحتي هم دوستي حاصل نميشود! دوستي طوري نيست که شما همه زندگيتان را بدهيد بخواهيد يک قطره دوستي بخريد! دوستي را از راهش بايد کسب کرد بايد انس گرفت چون اينها مادي نيستند. ثروتها مادياند؛ اما محبت يک امر قلبي است، يک امر مجرد است. زمام محبت هم فقط و فقط، فقط و فقط به دست خداست، هيچ کسي نميتواند در حوزه محبت دخالت بکند. پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) خيلي دوست داشت که مثلاً عمويش ابوجهل يا ابولهب اينها مسلمان بشوند موحّد بشوند خيلي هم حضرت زحمت کشيد اما مگر ميشد! نميشود. زمام قلب به دست خداست «مقلّب القلوب و الأبصار» مثل «محوّل الحول و الأحوال»، جز پروردگار عالم نيست، کسي نميتواند اين امر را تغيير بدهد جز اراده پروردگاري.
اگر بخواهد محبت نسبت به اين امر حاصل بشود ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾[12] شما محبت ميخواهيد؟ ميخواهيد قطره قطره بلکه دريا دريا محبت کسب کنيد، اين ايمان به خدا و آنچه خداي عالم فرمان داده و اطاعت از اوامر او و ترک نواهي او انسان را به محبت ميرساند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ «وُد»؛ يعني آن قلب و لُبّ محبت و مغزاي دوستي! اين براي انسانهاي مؤمن حاصل ميشود و اين کار بسيار ارزشمندي است.
پيامبر اکرم دوست داشت که بسياري از افراد مؤمن بشوند تلاش هم ميکرد خصوصاً نزديکان! خداي عالم به او فرمود که اين تلاشها و کوششها به ثمر نميرسد.
«گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ٭٭٭ ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود»[13]
اين جايگاهي که بناست محبت بيايد چون محبت يک حقيقت مجرد است يک ـ به تعبيري ـ مرغ وحشي است که اين مرغ وحشي «ز بامي که برخاست مشکل نشيند»[14] اگر شما نسبت به يک نفر دوستي و محبتي داشتيد، کاري کرد که اين محبت از دل شما رفت، هر کاري بخواهد بکند که اين محبت بيايد به اين راحتي نميآيد يک مرغ وحشي است «وحشي» يعني رفت که رفت! يک امر مجرد است که اين مرغ وحشي «ز بامي که برخاست مشکل نشيند». آنچه لازم است اين است که بايد شرايط و فرصت را براي اين محبت انسان فراهم کند.
به هر حال اگر انسان بخواهد آن مقصد را در اين حد بيابد که يک امر بيگانه نباشد. امروز جامعهشناسان و روانشناسان و مانند آنها دارند تلاش ميکنند؛ اما چون انسان را نميشناسند نميتوانند هدفگذاري کنند، ميگويند هدف چيست؟ اينکه در اين مسابقه شما ببري! در اين مسابقه حالا مثلاً ورزش باشد يا حتي مسائل علمي باشد و امثال آن، تشويقهايي هم ميدهند تشويقهاي سنگيني، هدفگذاري ميکنند؛ اما نميدانند که با اين هدفگذاري دارند هويت ميسازند، دارند حقيقت انساني را ميسازند، انساني که دارد تمام تلاش خود را ميکند که مثلاً به يک هدف دنياي برسد تمام هويت او اين ميشود و وقتي که ميخواهد برود دست او خالي است. اينها هم درست است اينها هم بايد باشد ورزش لازم است ضروري است. الان شما نگاه کنيد واقعاً وقتي که جامعه ما جوانهاي ما براي ورزش دارند ميگذارند اين همه وقت! اين همه فرصت! اين همه سرمايه! واي که چقدر دارند وقت ميگذارند! همه جوامع! يک سرگرمي روشن و آشکار، يک بيهودگي يک عبث، يک هدف بسيار مبهم.
حالا گاهي اوقات مثلاً ميگويند غرور ملي است و امثال آن يک چيزهاي آرماني است؛ اما نوع تلاشهايي که اين و آن دارد در اين فضا انجام ميدهند حالا برخي از ورزشها که ـ معاذالله ـ با زدنها و کوبيدنها و بعضاً با از بين رفتنها همراه است، چقدر سرمايهگذاري ميکنند براي اين مسائل! و اين هويت ميسازد، اين حقيقت انسان را ميسازد اينها نميدانند و از اين امر غافلاند، فکر ميکنند که هدف مثل اين است که يک ديواري است و آدم دست ميزند به اين ديوار، نه! اگر هدف ديوار بشود انسان ديوار ميشود، انسان ديوار ميشود! اگر تو محبوب خود را اين قرار دادي، محبوب با حقيقت تو عين حقيقت تو و عجين است، محبّ و محبوب با هم متحد ميشوند. اين مطلبي است که بشر از آن غافل است؛ هم غافل است از اينکه اين انسان کيست و چه جايگاه وجودي دارد و براساس اين غفلت هدف را نميتواند بشناسد و نميتواند بفهمد که براساس ـ حالا اين اصطلاح را عرض بکنم يک مقدار اصطلاح فني است ـ حرکت جوهري، اين جوهر وجود انساني با آن حقيقت متحد ميشود و با او عجين ميشود و ميشود او. اگر سنگي را انسان دوست داشته باشد ميشود سنگ با طلا محشور ميشود با نقره محشور ميشود. ديديد که بعضيها شب و روز دارند تلاش ميکنند اين ميز را بگيرند آن مقام را بگيرند اين فرصت را بگيرند، با همينها محشور ميشوند؛ اما آيا اينها حقيقت دارد اينها واقعيت دارد يا اينها ميانتهي است اينها هواست اينها هيچ چيزي نيست انسان يک دفعه فکر ميکند که به واقعيت رسيده، ميبيند که سراب بوده، سراب! ﴿كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾؛[15] چقدر زيبا خدا تشريح ميکند بيان ميکند و روشن ميکند که هدف را با غير هدف اشتباه نکن! آب داريم که حقيقت دارد تو را سيرآب ميکند، از تشنگي تو را در ميآورد؛ اما سراب جز يک بيهودگي محض هيچ چيز ديگري نيست آدم هر چه تلاش ميکند مدام بالاتر مدام بالاتر مدام بالاتر باز سراب سراب سراب! خدا در قرآن ميفرمايد: ﴿كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾، «ظمآن» يعني انسان تشنه؛ انسان تشنه از دور که يک جاي صافي را ميبيند فکر ميکند که آب است تلاش ميکند که به آن برسد وقتي رسيد هيچ چيزي نيست، انسان ميرسد به ساحل مرگ ميبيند که هيچ چيزي دستش نيست.
يکي از مطالبي که خداي عالم در قرآن خبر ميدهد با چه آهنگي! بعضي از آهنگها و لحنها و عبارتهاي قرآني فوق العاده است! همه چيز قرآن شيرين است اما گاهي اوقات خدا براي اينکه اهميت چيزي را به ما نشان بدهد با يک زباني خيلي شرين و شيوا و رسا ﴿هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً ٭ الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾؛[16] آيا ميخواهيد شما را آگاه کنم؟ اين وحي است! اين قرآن است! خدا به پيغمبرش ميفرمايد به مردم بگو آيا ميخواهيد شما را آگاه کنم که خسارتبارترين عمل کدام عمل است؟ ﴿هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً﴾ آن عملي که انسان شب و روز تلاش بکند کوشش بکند زحمت بکشد و به تعبير قرآن سعي داشته باشد «سعي» يعني يک حرکت و تلاش زائد. ميفرمايد که وقتي که ميخواهيد به سمت نماز يا نماز جمعه برويد با سعي برويد با حرکت برويد. انسان با تمام وجود و همت خود سعي ميکند تلاش ميکند به چيزي برسد که آن چيز هيچ چيزي نيست سراب است ﴿هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً﴾ «أخسر» يعني خسارتبارترين، زيانبارترين عمل، کدام عمل است؟ ﴿الَّذينَ﴾ آن گروهي که ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ﴾ يعني سعي و تلاش آنها در بيهودگي است، در گمراهي است و فکر ميکنند که دارند کار خوبي انجام ميدهند ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾؛ فکر ميکنند کار خوب دارند فکر ميکنند دارند ميروند دنبال آب! فکر ميکنند دنبال غذا ميروند! نه اين آب نه اين غذا اينها هيچ حقيقتي ندارد، اينها سراب است! اينها براي انساني که ميخواهد بدن خود را بگذارد و با روح برود هيچ فايدهاي ندارد. اين روح، غذا ميخواهد. غذاي بدن در بدن است اما اين روح غذا ميخواهد، اين علم ميخواهد اين معنويت ميخواهد، اين اخلاق ميخواهد اين تقوا ميخواهد اين توحيد ميخواهد، اينها را بايد به او بدهيم. اگر روح هم مثل بدن در اينجا ميماند و ميپوسيد آدم دغدغهاي نداشت هر چه شد، شد؛ ولي اين روح دستخالي برود و عريان ظاهر بشود و هيچ چيزي در وجودش نداشته باشد اين خطرناک است اين خسارت است اين «خسر الدنيا و الآخرة» است. اين است که خداي عالم با تمام نگراني خدا واقعاً نگران است! گرچه خداي عزيز ما نفس ندارد اما در مرحله انساني اين نگراني را دارد آشکارا بيان ميکند به صورت صريح بيان ميکند، ميگويد از اينکه بشر در اين حال دارد به گمراهي و تباهي ميرود من راضي نيستم رضايت من در اين راه نيست. حيف اين بشر که از رحمت الهي استفاده نکند ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْر﴾؛[17] اي انسانها متوجه باشيد در خسارت قرار نگيريد! دنبال وهم و خيال و پندار ناصواب نباشيد! دنبال سراب نباشيد! من براي شما آب مهيا کردهام ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ ٭ إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر﴾.[18] چقدر اين سوره شريف است! چقدر اين سوره عزيز است! يکي از بهترين آموزههاي قرآني اين است که ما همديگر را به حق و صبر توصيه بکنيم، چقدر از جامعه اينگونه هستند؟! چند درصد جامعه نسبت به يکديگر تواصي به حق دارند تواصي به صبر دارند؟! ما واقعاً همت اين معنا را داريم؟! يکي از آقايان خوب ميگفت، ميگفت ما حرف حق را نميزنيم حالا نميزنيم، چرا براي ديگراني که حرف باطل ميزنند کف ميزنيم؟! براي باطلگويان ما کف ميزنيم تشويق ميکنيم؟! حالا حرف حق را نزدي نزن! به ما فرمودند تواصي به حق داشته باشيد يعني در مقام معرفت در مقام شناخت، مردم را هدايت کنيد مردم را راهنمايي کنيد.
«و گر بينم که نابينا و چاه است ٭٭٭ اگر خاموش بنشينم گناه است»[19]
اگر کسي به دست او ميرسد که يک راهنمايي بکند و اين کار را نکند معصيت است. خداي عالم اين عقل را داد اين زبان را هم داد اين دستور و توصيه را هم کرد که اگر ببيني انساني نابيناست از اين طرف هم چاه است چند قدم ديگر بيايد ـ خداي ناکرده ـ ميافتد، حالا اين چاه، چاه جهل است، چاه تباهي است، چاه معصيت است، اين نابينا هم يک انسان جاهل است، نميداند
«و گر بينم که نابينا و چاه است ٭٭٭ اگر خاموش بنشينم گناه است»
به يکي از اين آقايان گفتند که شما اگر يک چاهي و يک نابينايي باشد چه کار ميکني؟ ميگويد به من چه از من که نپرسيد، اگر از من سؤال بکند ميگويم دو متري مثلاً چاه هست ولي وقتي از من سؤال نکند چرا من جواب بدهم! او مسلمان است؟! او تواصي به حق دارد؟! او قرآن به سر ميکند؟! احکام الهي را در دل قرار ميدهد؟! آيا او چنين ظرفيتي دارد؟!
به هر حال اين مسئله را ـ إنشاءالله ـ در جلسات بعد دنبال ميکنيم و اين مسائل بايد مشخص بشود؛ سالک، مسلک و مقصد در انديشه ديني ما يک حقيقت ميشوند، ابتدا سالک فکر ميکند ولي در نهايت عين همان چيزي ميشود که فکر کرده است به همان ميزان ميارزد و انسان با هدف محشور خواهد شد. اميدواريم که خداي عالم توفيق محبت به خودش را و قرآن و عترت را در دل و جان ما بيش از پيش بفرمايد.
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
خدايا اين ماه مبارک رمضان اين ماه عزيز اين ماه کريم اين ماه شريف اين ماه فضيل، اين ماهي که همه خوبيها و همه زيباييها در اين ماه است خدايا براي همه ما از همه خوبيها به حداکثر مرحمت بفرما!
آني و لحظهاي ما را به خودمان وامگذار!
توفيق توبه و انابه و استغفار را به همه ما مرحمت بفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و اهل بيت محشور بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام جمع حاضر برادران و خواهران برآورده به خير بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
خدايا شر اشرار و دشمنان ما استکبار جهاني و صهيونيسم بينالملل را به خود آنها برگردان!
توان و عزت و صلابت جامعه ما و نظام ما را در برپايي حق و عدل بيش از پيش بفرما!
قلب مقدس و مطهّر آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص372؛ «قُلُوبُ الْعِبَادِ الطَّاهِرَةُ مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَيْه».
[2]. اقبال الأعمال(ط ـ الحديثة)، ج1، ص260.
[3]. سوره مطفّفين، آيه14.
[4]. سوره اعراف، آيه187؛ سوره نازعات، آيه42.
[5]. غرر الحكم و درر الكلم، ص712؛ «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف».
[6]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[7]. سوره بقره، آيه30.
[8]. سوره بقره، آيه30.
[9]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت81، ص482.
[10]. علل الشرائع، ج1، ص139؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت), ج 17 , ص13.
[11]. سوره شوری، آيه23.
[12]. سوره مريم، آيه96.
[13]. ديوان حافظ، غزل شماره227.
[14]. ديوان اشعار طيب اصفهاني؛ «مرنجان دلم را که اين مرغ وحشی ٭٭٭ ز بامی که برخاست به مشکل نشيند».
[15]. سوره نور، آيه39.
[16]. سوره کهف، آيات 103 و 104.
[17]. سوره عصر، آيات 1و2.
[18]. سوره عصر، آيات 1ـ3.
[19]. گلستان سعدی، حکايت شماره 38.