اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الانبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و اهل بيته الاطيبين الانجبين سيما بقية الله في العالمين بهم نتولي و من اعدائهم نتبرء الي الله.
موضوع سخن مباني قرآني نهضت حسيني(عليه السلام) بود و اين موضوع در جلسات قبل تفسير شد مقصود آن است كه دليل قرآني قيام سالار شهيدان چيست، طبق كدام آيه حسينبنعليبنابيطالب(سلام الله عليه) دست به چنين نهضت جهاني زد.
امر به معروف مراتبي دارد، جهاد مراتبي دارد، دفاع مراتبي دارد آن خطري را كه حسينبنعليبنابيطالب(سلام الله عليه) احساس ميكرد آن چه بود كه چنين وظيفه سنگيني را به عهده آن حضرت گذاشت.
اشاره شد كه رسول گرامي وقتي در حجاز ظهور كرد كه بتپرستي رايج بود از يك سو، الحاد هم مطرح بود از سوي ديگر، غارتگري از سوي سوم، گناهان فراوان ديگر از سوي چهارم آن طوري كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) جهان معاصر بعثت را تشريح ميكند ميفرمايد اهل ارض داراي مليتها و مكتبهاي متنوّع بودند بعضي مشرك بودند، بعضي مُلحد بودند، بعضي مشبّه بودند اين از نظر فكري، از نظر مسائل بهداشتي و مسائل رفاهي مسكن و اقتصاد در كمال ضعف بودند در دامنههاي كوه زندگي ميكردند، در سنگلاخها زندگي ميكردند آب آشاميدني سالم نداشتند و اوضاع ديگري كه در دو بخش نهجالبلاغه يكي مسائل فكري جاهليت را تشريح كرد، يكي هم مسائل رفاهي مردم عصر جاهلي را.
وقتي وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ظهور كرد هم آن انحرافات فكري بر طرف شد، هم اين مشكلات اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي رخت بر بست، منتها خطري كه جامعه اسلامي را تهديد ميكرد اين بود كه بعد از رحلت رسول اكرم اينها بر گردند به همان تفكر جاهلي، رسوم جاهليت، آداب و اعتقادات انحرافي عصر جاهليت، اين خطر در قرآن كريم كاملاً حس شده است آياتي در قرآن كريم هست كه مردم را از خطر ارتداد و بازگشت به جاهليت برحذر ميدارد، گاهي هم كساني كه تفكر جاهلي را خواستند رواج بدهند قرآن جلوي آنها را گرفته، بعد از رحلت رسول اكرم(عليه و علي آله آلاف التحية و الكرم) با روي كار آمدن عدهاي و منزوي كردن عليبنابيطالب(سلام الله عليه) از سويي كمكم عادات و آداب و سنن جاهلي ظهور كرد، رفته رفته در عصر سومي اين عادات و آداب جاهلي به صورت شفاف خود را نشان داد.
وجود مبارك عليبنابيطالب احساس خطر كرد، همان خطري كه در قرآن كريم آمده، بعد از رحلتش و شهادت اميرالمؤمنين و صلح تحميلي امام مجتبي بعد مسموم كردن امام مجتبي اين بيست و اند سالي كه امويان حكومت ميكردند كاملاً جاهليت برگشت، همان عقايد، همان افكار، همان انحرافات، همان سيّئات، همان سوء رفتارها خودش را نشان داد.
سالار شهيدان حسينبنعليبنابيطالب جامعه را بررسي كرد، وضع مسلمانها را بررسي كرد، دستگاه هيئت حاكمه را بررسي كرد، دربار امويان را بررسي كرد، عزل و نصبهاي بنياميه را بررسي كرد، جنگهاي بنياميه را بررسي كرد، كيفيت توزيع اموال بيتالمال را بررسي كرد، چپاول اموال مسلمين را بررسي كرد ديد اين راه، راه جاهليت است. يك وقت است حكومت، حكومت اسلامي است ولي چند نفر گناه ميكنند، يك وقت اصلاً حكومت، حكومت غيراسلامي است و حكومت، حكومت جاهلي است.
سالار شهيدان حسينبنعليبنابيطالب كاملاً وقتي اوضاع را بررسي كرد ديد دستگاه اموي، دستگاه جاهليت محض است چند سال قبل در همين حسينيه پربركت سخن ابوريحاني را به عرضتان رسانديم، ابوريحان بيروني نقل ميكند وقتي معاويه بر حكومت مسلّط شد بتهايي كه از مغربزمين گرفته بودند آنها را مكلّل، مرصّع به وسيله كشتي براي بتپرستان هند ميفرستاد تا با يك قيمت گرانتري اين بتها را بفروشد، وظيفه خليفه مسلمانها مبارزه با بتپرستي است كارش بتشكني است و مانند آن، ولي خليفه مسلمانها بتفروشي راه بيندازد، يعني عصر، عصر جاهليت است خليفه به نام خليفه مسلمانها بتها را مرصّع و مكلّل و مزيّن از راه كشتي جزء صادرات كشور اسلامي براي سلاطين بتپرست هند بفرستد اين را ابوريحان بيروني نقل كرده بود كه چند سال قبل به عرضتان رسيد.
كار معاويه نشر بتپرستي بود آن عزل و نصبهايش با جاهليت كهن آميخته بود حسينبنعلي ديد كلّ حكومت، حكومت جاهلي شد اينكه حضرت فرمود من به قصد امر به معروف و نهي از منكر آمدم اين مربوط به قلمرو خاصي از قيام حضرت است، اما اينكه ميفرمايد «أو لا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه» اين راجع به كل حكومت و دستگاه حكومتي و قوانين حكومتي و عزل و نصب حكومتي بود، اما برگرديم به تفصيل مطلب.
قرآن كريم در بخشي از آيات خطر بازگشت به جاهليت را گوشزد كرد در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به برخي از زنان پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الكرم) فرمود: ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[1] فرمود شما خودنمايي نكنيد آن طوري كه در جاهليت خودنمايي ميشده است در سورهٴ مباركهٴ «نور» همين دستور را ميدهد به مردها دستور حفظ چشم ميدهد، به زنها دستور حفظ چشم ميدهد، به زنها دستور عفاف ميدهد اينكه گفتند سورهٴ «نور» را به ياد زنها بدهيد آنها را به سورهٴ «نور» آشنا كنيد به تفسير سورهٴ «نور» آشنا كنيد، به ترجمه سورهٴ «نور» آشنا كنيد، چون بسياري از احكام و دستورهاي حجاب در سورهٴ «نور» هست گفتند سورهٴ «نور» را به زنها كاملاً بفهمانيد منتقل كنيد در آنجا آيات حجاب هست ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ﴾[2] اينها فقط با مُحرمها ميتوانند تماس داشته باشند، خود را به نامحرم نشان ندهند اين احكام در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است.
اما سخن از جاهليت نيست ولي وقتي در سورهٴ «احزاب» با بعضي از زنهاي پيامبر سخن ميگويد، ميگويد آن طوري كه در جاهليت خودنمايي ميشد شما خودنمايي نكنيد تبرّج يعني خودنمايي كردن به صورت برج درآمدن از بالاي برج خود را به ديگران ارائه كردن.
فرمود: ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ اين خطر جنگ جمل را پيشبيني ميكرد يك زني از مدينه راه بيفتد با همه نامحرمها تماس بگيرد از آن جهت كه اُمالمؤمنين بود حُرمت نكاح دارد، نه محرميت با همه نامحرمها تماس بگيرد، تبرّج جاهلي كند، خونريزي راهاندازي كند، جنگ داخلي و برادركشي را تجويز كند، در برابر امام زمان به مبارزه برخيزد، اين كار گناه عادي نيست اين كار كفر است نه گناه عادي.
فرمود: ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[3] فرق بين اين دو مطلب اين است يك وقت زني قبول دارد حجاب دستور اسلامي است ولي معصيت ميكند اين يك مسلماني است كه گناه ميكند، ولي يك وقت ـ معاذ الله ـ ميگويد اين دستوري كه خدا در قرآن داد من قبول ندارم اين كفر است نه معصيت عادي فرق جاهليت با كفر، با عصيان اين است فرق آيات سورهٴ «نور» و آيات سورهٴ «احزاب» اين است، در آيات سورهٴ «نور» فرمود با نامحرم تماس نگيريد نامحرم شما را نبيند اين يك گناه است، اما در سورهٴ «احزاب» فرمود تبرّج جاهلي نكنيد ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ معلوم ميشود يك جاهليت ثانيه، جاهليت اُخريٰ يك جاهليت مُدرن، يك جاهليت جديدي در قبال جاهليت كهنه است، اين يك نمونه.
بعد از اينكه در جريان جنگ اُحد عدهاي شهرت دادند كه رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) رحلت كرده است بعضي از فرصتطلبها خواستند از قلمرو اسلام فاصله بگيرند آيه نازل شد كه پيامبر اسلام همانند انبياي ديگر است همان طوري كه انبياي ديگر رحلت كردند اين حضرت هم رحلت ميكند، ولي شما بعد از رحلت او به جاهليت بر نگرديد ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً﴾[4] شما فرصتطلبانه به سر نبريد كه اگر پيامبر شهيد شد يا رحلت كرد به جاهليت برگرديد اين اعلان خطر بود كه مبادا با رحلت آن حضرت جاهليت عود كند، اين دو نمونه.
بخش سوم اين است در بخشهايي كه احكام غيراسلامي را جاري ميكردند آيه نازل شد ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[5] فرمود اينها حكم جاهليت را ميطلبند نه حكم خدا را نفرمود اينها معصيت ميكند، گناه ميكنند، غيبت ميكنند، ربا ميخورند اينها گناه است، اما قبول نداشتن آيات الهي كفر است فرمود: ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾[6] اين هم نمونه ديگر.
پس قرآن كريم اين خطر را گوشزد كرد كه مبادا با رحلت پيامبر شما به جاهليت برگرديد، احكام جاهليت را اجرا كنيد، قوانين جاهليت را اجرا كنيد و قرآن را ـ معاذ الله ـ از صحنه دور كنيد. وجود مبارك رسول گرامي هم اين خطر را احساس كرد و اين احساس خطر را خدا در قرآن كريم از زبان پيغمبر نقل كرد كه پيغمبر عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ عرض كرد خدايا قوم من اين قرآن را ترك كردند، مهجور بودن اگر از هَجر باشد يك معنا دارد، اگر از هُجر باشد يك پيامد دارد يك وقت است كسي مسلمان است ولي متأسفانه قرآن نميخواند يا به قرآن عمل نميكند ولي بالأخره مسلمان است، معتقد است، اميد توبه هست گناه كرده است، ولي يك وقت قرآن را مهجور كرده از هُجر نه از هَجر، هُجر يعني هذيان، يعني اين باطل است همان كسي كه در هنگام ارتحال رسول گرامي گفت «ان الرجل ليهجر»[7] يعني او دارد هزيان ميگويد ـ معاذ الله ـ آنها كه يك روزي ميگفتند پيامبر ـ معاذ الله ـ هذيان ميگويد همانها درباره قرآن روز ديگر آن را مهجور كردند يعني گفتند ـ معاذ الله ـ اين هذيان است و افسانه است و فسانه است و تاريخ مصرفش گذشت و مانند آن، اين كفر است، نه معصيت عادي آنكه مهجوريتش از هَجر است اين عصيان است، آنكه مهجوريتش از هُجر است اين كفر است.
وجود مبارك رسول گرامي هر دو خطر را گوشزد كرده است، پس وقتي به آيات قرآن كريم بر ميگرديم چه ﴿لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[8] يك، چه ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ﴾[9] دو، چه ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[10] سه، چه ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[11] چهار، همه اين آيات بوي رجوع به جاهليت را به شامّه اهل تفسير ميرساند كه يك عده فرصتطلب منتظر آن بودند كه رسول گرامي رحلت كند و اينها اوضاع را به وضع جاهليت برگردانند كه ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾[12] منون يعني مرگ، منيّه يعني مُردن اينها منتظر مرگ پيامبر بودند تا اوضاع به اوضاع جاهليت برگردد، اين يك بخش از بحث.
وقتي رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) رحلت كرد فدك را از فاطمه(سلام الله عليها) گرفتند با تشكيل سقيفه و با طناب گذاشتن به گردن عليبنابيطالب اوضاع را به سود خود خاتمه دادند فاطمه زهرا(سلام الله عليها) وارد مسجد شد آن سخنراني كه تقريباً در حدّ يك جزء قرآن كريم است ايراد كرد آن سخنراني فصيحانه، بليغانه، حكيمانه، فقيهانه آن سخنراني را ايراد كرد، بعد فرمود: ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[13] فرمود اين حكم، حكم جاهليت است علي را خانهنشين كردن، فدك را از ما گرفتن، ما را تهيدست كردن اين حكم، حكم جاهليت است يعني شما حرف پيغمبر را قبول نداريد نه اينكه داريد معصيت ميكنيد يك وقت كسي باغ ديگري را ميگيرد اين يك گناه است، يك وقت ميگويد كاري را كه پيامبر كرده است من ـ معاذ الله ـ قبول ندارم اين ميشود حكم جاهليت در سخنراني رسمي فاطمه زهرا(سلام الله عليها) عنوان جاهليت مطرح شد كه از قرآن كريم گرفته است.
مستحضريد كه وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) گرچه پيغمبر نيست، گرچه امام نيست، ولي حجت خداست حرف او مثل حرف امام حجت است وقتي معصوم بود قول او سند فقهي است يعني يك فقيه ميتواند به استناد كلام نوراني فاطمه(سلام الله عليها) فتوا بدهد چون او عصمت خدا را دارد، حجت خدا را دارد، عصمت الله است، حجت الله است، معصوم است، سخن او منشأ فتواي فقيهان ماست. وجود مبارك آن حضرت فرمود: ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[14] اين جريان فاطمه(سلام الله عليها).
بعد از 25سال كه وجود مبارك عليبنابيطالب منزوي بود حالا قيام مردمي، وجود ناصر، حضور حاضر زمينه قبول حكومت را براي وجود مبارك اميرالمؤمنين فراهم كرد عليبنابيطالب شده خليفه مسلمانها بنگريد ببينيد ناله عليبنابيطالب چيست؟
اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در آن عهدنامهاي كه براي مالك اشتر نوشت كه همگان از آن نامه باخبريد مالك اشتر را به عنوان والي و استاندار رسمي منطقه مصر فرستاد دو تا نامه حضرت نوشت يكي به عنوان فرمان و دستور به مالك اشتر، يكي هم نامهاي است كه براي مردم مصر نوشت، نامهاي كه براي مردم مصر نوشت آنها را به بيداري و هوشياري فراخواند آن نامه تقريباً يك صفحه است به مردم مصر فرمود نگوييد امام زمان ما عليبنابيطالب است ما رهبري مثل علي داريم، رهبر اگر عليبنابيطالب هم باشد اين پنجاه درصد نظام محفوظ است، پنجاه درصد نظام به مردم وابسته است ايمان مردم، استقامت مردم، مقاومت مردم، قيام مردمي، خواسته مردم اگر خداي ناكرده مردم در صحنه نباشند رهبر، عليبنابيطالب هم باشد اين كشور سقوط ميكند، چه اينكه كرد اموي گرفتند مبادا كسي بگويد ما رهبر خوب داريم، داشتن رهبر خوب پنجاه درصد قضيه است، پنجاه درصد هم به قيام مردمي، حضور مردمي، آگاهي مردمي وابسته است.
لذا وجود مبارك اميرالمؤمنين ضمن آن بخشنامه رسمي كه به مالك داد يك نامه خاصي هم براي مردم مصر نوشت فرمود مردم «من نام لم يُنَم عنه»[15] اگر كسي بخوابد دشمن بيدار در بيداري حمله ميكند، هرگز شما نخوابيد كه دشمنتان بيدار است اين نامه را وجود مبارك عليبنابيطالب براي مردم مصر نوشت و در آنجا مرقوم فرمود: «من نام لم يُنَم عنه»[16] يعني مبادا به خواب سياسي فرو برويد وگرنه دشمن ميتازد، اما آن نامه رسمي كه براي مالك اشتر نوشت در متن آن نامه فرمود: مالك «ان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الاشرار يعمل فيه بالهويٰ و تطلب به الدنيا»[17] فرمود مالك ما قيام كرديم، حكومت را پذيرفتيم براي اينكه قرآن را آزاد كنيم، دين را آزاد كنيم قبلاً قرآن بود، نماز بود، دين بود ولي در اسارت هيئت حاكمه.
معلوم شد كه اينها در طي اين 25 سال قرآن را به بردگي گرفتند، اسلام را به بردگي گرفتند، دين را به بردگي گرفتند اين متن نامه اميرالمؤمنين است فرمود مالك وقتي مصر ميروي دست و بال و پاي قرآن را آزاد كن بگذار قرآن را همه بفهمند، پيام قرآن را همه بشنوند، دستور قرآن را همه بيابند و عمل بكنند اينها آمدند قرآن را به اسارت گرفتند، دين را به اسارت گرفتند، حج را به اسارت گرفتند «ان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الأشرار يعمل فيه بالهويٰ و تطلب به الدنيا» من آمدم يك چند صباحي اين قرآن را، اين دين را آزاد كنم و كرد در آن پنج سال، بعد از شهادت عليبنابيطالب وجود مبارك امام مجتبي قيام كرد، طولي نكشيد كه حضرتش را مسموم كردند بعد دوباره زنجير گذاشتند روي دست و پاي قرآن.
قرآن بود، ولي مهجور بود، قرآن بود فقط براي خواندن بود، نه براي عمل كردن آيات جهادش نبود، آيات دفاعش نبود، آيات حجابش نبود، آيات اقتصادش نبود، آيات تحريم مِيگسارياش نبود و اين آيات اصلاً مطرح نبود اينكه ما در اوصاف ائمه(عليهم السلام) در عرض ادب و زيارت به آنها عرض ميكنيم «أشهد أنّك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة»[18] يعني تو نماز اسير را آزاد كردي، نه نماز خواندي.
مستحضريد كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم مكرّر از اقامه نماز سخن گفته است نفرمود نماز بخوانيد فرمود نماز را اقامه كنيد ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[19] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾[20] ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاةَ﴾[21] ﴿مُقِيم الصَّلاَةَ﴾[22] سرّ اينكه درباره نماز سخن از اقامه مطرح است نه قرائت نماز براي اينكه اسلام نماز را به عنوان عمود دين مطرح كرد اين يك، و در سورهٴ «يس» فرمود اين كتاب، كتاب حكيم است ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[23] اين دو، خب اگر اين كتاب، كتاب حكيم است همه حرفهاي او بايد حكيمانه و هماهنگ باشد اين سه، اگر نماز ستون دين است بعد بگويد نماز بخوان اين دو تا حرف ناهماهنگ است، مگر ستون خواندني است ستون را اقامه ميكنند چون كتاب حكيم است، چون همه حرفهاي او حكيمانه است بايد هماهنگ باشد، اگر نماز ستون دين است او نبايد بگويد نماز بخوان، چون ستون خواندني نيست او بايد بگويد نماز را اقامه كن، چون ستون را به پا ميدارند تا خيمه سرپا باشد.
ما درباره ائمه(عليهم السلام) ميگوييم اين ستون دين به دست شما اقامه شد «أشهد أنّك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة»[24] و وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به والي مكه، به استاندار مكه، به مسئول مكه رسماً دستور ميدهد ميفرمايد: «فأقم للناس»[25] حج را اقامه كن شما ميبينيد الآن حرمين در اسارت ديگران است حج هست، عُمره هست اما پيام جهاني ندارد اگر كسي بخواهد در برابر آمريكا الموت لآمريكا بگويد همان گلولههاي آمريكاست كه با دلارهاي نفتي تهيه شده به صورت سلاح به جان مسلمانها و شيعهها و ايرانيها و غيرايرانيها شكار كردند، اين دين را به اسارت گرفتن است.
وجود مبارك امير بيان(سلام الله عليه) فرمود: مالك «ان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الاشرار يعمل فيه بالهويٰ و تطلب به الدنيا»[26] اين هم يك نمونه.
پس سورهٴ «احزاب» از يك جهت، آيه ﴿انْقَلَبْتُمْ﴾ از يك جهت، آيه ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[27] از يك جهت، سخنراني زهرا(سلام الله عليها) از يك جهت، عهدنامه مالك كه به وسيله عليبنابيطالب تدوين شده است از جهت پنجم، همه اينها نشان ميدهد كه دين در خطر فروپاشي است و جاهليت در خطر ظهور و طلوع است و حسينبنعلي ديد كه كاملاً جاهليت برگشت، وقتي رسماً دربار اموي با حكومت يزيد آن مِيگساري را به عنوان خليفه مسلمانها اجرا ميكند، آن قماربازي را، آن روابط نامحرمانه را با كفار به عنوان خليفه مسلمانها اجرا ميكند اين همان به بند كشيدن قرآن است به اسارت در آوردن دين است اين رجوع به جاهليت اوليٰ است اين خطرها را قرآن پيشبيني كرد فاطمه زهرا(سلام الله عليها) زنگ خطر زد، عليبنابيطالب اين زنگ را به صدا درآورد، حسينبنعلي گوش داد ديد اين صدا، صدايي است كه همان جاهليت را دارد به خاطر ميآورد و قيام كرد گفت اسلام آن قدر ميارزد كه خون خودم و عزيزانم را تقديم كنم و دست و پاي اسلام را باز كنم و دين را آزاد كنم و كرد، اين ميشود مباني قرآني نهضت حسينبنعليبنابيطالب وگرنه سخن از چهار تا گناه نبود، سخن از صِرف امر به معروف و نهي از منكر نبود، سخن از سقوط حكومت اسلامي، كشورهاي اسلامي را به بيگانگان سپردن و قرآن را از صحنه خارج كردن، در حدّ يك كتاب عربي درآوردن، گاهي ﴿إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ را به هَجر گرفتن و زماني با هُجر و هذيان گرفتن و ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ و افسانهها گفتن همان عصر جاهليت است.
در جاهليت وقتي ذات اقدس الهي جريان انبيا(عليهم السلام) را مطرح ميكرد، جريان نوح را، جريان ابراهيم را، جريان موسي را، جريان عيسيٰ(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مطرح ميكرد همين بتپرستان جاهلي گاهي سري به روم ميزدند به مغرب حجاز سري ميزدند افسانههاي غربي را ميآوردند، گاهي هم به عنوان مستشرق كسي را به ايران ميفرستادند داستان رستم و اسفنديار و اينها را از ايران به حجاز ميبردند، در شبنشينيها ميگفتند اين كسي كه ادعاي نبوت ميكند قصه نوح و ابراهيم و موسيٰ و عيسيٰ ميگويد ما هم قصه و داستان رستم و اسفنديار را ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[28] اينها هم مستغرب داشتند هم مستشرق، هم مستغربان آنها به غرب ميرفتند و داستانهاي غربي را ميآوردند، هم مستشرقان آنها به شرق حجاز به ايران ميآمدند داستان رستم و اسفنديار را به مكه ميبردند ميگفتند او قصه ابراهيم و موسي و عيسي دارد ما هم رستم و اسفنديار داريم ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾.
اين تفكر جاهلي بود قرآن كريم انبيا را با عصمت و با نبوت و با وحي و با ارتباط با ملكوت معنا كرد با افراد عادي قابل قياس ندانست كمكم اسلام را در دلهاي افراد زنده كرد دوباره بنياميه همان جاهليت اوليٰ را به صورت جاهليت مُدرن و جديد درآوردند و سالار شهيدان حسينبنعليبنابيطالب با اين خون توانست اسلام را به آن وضع اولي بر گرداند، ممكن بود ديگري هم همين فداكاري را بكند ولي آن قدرت را، آن تأثير را كه خون حسينبنعلي(سلام الله عليه) داشت خون ديگران نداشت.
در بين صحابه ابيعبدالله پيرمرداني بودند به حضرت عرض ميكردند من جزء اصحاب جدّ تو پيامبرم، چون اين قضيه در سال 61 هجري بود يعني 51 سال، پنجاه سال بعد از رحلت پيامبر اصحاب پيامبر همه رخت بر بسته بودند آنها كه جزء شاگردان پيامبر بودند، صحابه آن حضرت بودند در طي اين پنجاه سال رحلت كردند گاهي بعضي از معمّرين در بعضي از شهرها و روستاها بودند ميگفتند در فلان ديار پيرمردي است كه پيامبر را ادراك كرده است اصحابي كه در زمان كربلا حضور داشته باشند، زنده باشند بسيار كم بودند.
يكي از اين پيرمردان صاحبدل به وجود مبارك ابيعبدالله عرض كرد من پيرمردم، قدرت نظامي ندارم، قدرت كشتن و دفاع كردن ندارم، ولي قدرت كشته شدن دارم، شهامت شهادت را دارم به من اجازه بدهيد كه بروم خون بدهم خون من بياثر نيست براي اينكه من شاگرد جدّ تو بودم از اصحاب جدّ تو بودم، محضر پيغمبر را درك كردم اين خون من با خونهاي ديگر فرق ميكند.
عدهاي چهل سال با وضوي نماز عشا، نماز صبح خواندند چون بين نماز مغرب و نماز عشا فاصله هست، نماز مغرب را ميخواندند، نافله را ميخواندند بعد ميرفتند غذا ميل ميكردند، مقداري استراحت ميكردند، بعد براي نماز عشا بر ميخاستند كه ميگويند نماز خُفتن كه برخيها فضيلتش را هم همان وقت ميدادند كه افضل آن است كه در آن وقت خوانده بشود اينها سعي ميكردند بين نماز مغرب و نماز عشا كه گاهي از آن به نماز خُفتن ياد ميكنند كه تقريباً چند ساعت از شب گذشته است آن وقت نماز عشا را بخوانند، بعد از اينكه نماز عشا را ميخواندند ديگر نميخوابيدند تا نماز شب و نماز صبح، بعد البته استراحت ميكردند.
گفتند عده زيادي از اصحاب ابيعبدالله كساني بودند كه چهل سال كارشان اين بود كه با وضوي نماز عشا نماز صبح ميخواندند اين خونها در كنار خون سالار شهيدان(سلام الله عليه) آن اثر را كرد، آن پيرمرد از ابيعبدالله اجازه گرفت كه من به ميدان بروم دو تا پارچه خواست يك پارچه به عنوان دستمال اينها كه سالمندند ابروهاي آنها فروهشته است جلوي چشمشان را ميگيرد با اين پارچه اين ابروها را به پيشاني بست كه جلوي چشم و ديدش را نگيرد، يك پارچه ديگر هم به عنوان شال كمر بست با همين وضع رفت ميدان و شربت شهادت نوشيد.
اين خونها در كنار خون سالار شهيدان توانست حكومت اموي را كاملاً منقرض كند، حكومت اموي يعني حكومت خاورميانه آن روز خاورميانه دو امپراطوري قدر داشت يكي امپراطوري ايران بود، يكي هم امپراطوري روم حجاز يك حياتخلوتي بود براي اين دو امپراطوري كسي براي حجاز تره خُرد نميكرد نه معدن طلا داشت، نه جاي كشاورزي بود، نه صادرات خوبي داشت، نه واردات خوبي داشت، نه ايرانيها طمع ميكردند اين حيات خلوت را بگيرند، نه روميها طمع داشتند كه اين حجاز را حمله كنند بگيرند اين حجاز مثل همزه وصل بود به تعبير اديبان بين اين دو امپراطوري قدر، اما همين دو تا امپراطوري مقهور حجاز شدند و خاورميانه هم همين بخش بود، آن طرف آب يعني چين كه در دسترس نبود اين طرفِ آب يعني غرب هم كه كشف نشده بود هنوز، بنابراين كل خاورميانه همين منطقه بود و اين منطقه در اختيار امويان بود استاندارها را اينها نصب ميكردند براي آذربايجان همينها استاندار ميفرستادند، براي اصفهان همينها استاندار ميفرستادند، براي اهواز همينها استاندار ميفرستادند چه اينكه استاندارهاي اين مناطق را آن طوري كه در نهجالبلاغه هست وجود مبارك عليبنابيطالب ميفرستاد دستورهايي كه براي استاندار آذربايجان داد مشخص است، دستورهايي كه براي استاندار بصره داد كه اهواز و اينها هم زيرمجموعه همان بود در نهجالبلاغه مشخص است.
همه اين قسمت ايران و آن بخش وسيع غرب در اختيار همين حكومت اموي بود وجود مبارك ابيعبدالله كل اين خاورميانه را احيا كرده است با آن خونها، خون طيّب و طاهر خودش و اصحاب و انصار خودش.
از فضايل و مناقب بابالحوائج الي الله موسيبنجعفر(سلام الله عليه) سخني به ميان آمده است ما هم به ذات مقدس آن حضرت متوسّل ميشويم از همان امويان و مروانيان رگههاي مشئوم و منحوسي در عباسيان هم ظهور كرده اين بنيالعباس كمتر از بنياميه نبودند.
گفتند: «يا ليت جور بنيمروان دام لنا *** وليت عدل بنيالعباس في النار» بسياري از ائمه را همين بنيالعباس شهيد كردند وجود مبارك امام باقر را، امام صادق را، امام كاظم را، امام رضا را، امام جواد را، امام تقي(سلام الله عليه) را، امام عسكري اينها همه را همين بنيالعباس مسموم كردند اين جاهليت كه دين را به بردگي گرفته است ببينيد در دستگاه هارون عباسي سنديبن شاهك چه كرده است.
امام زمان وجود مبارك موسيبنجعفر است آنها هم ميدانند كه موسيبنجعفر چه كسي است سندي حاضر شد امام زمان خود را شهيد بكند، اما براي عوامفريبي وقتي كه مسلّم شد زهر در وجود بابالحوائج الي الله اثر كرده است آمده در زندان به موسيبنجعفر عرض ميكند كه اجازه ميدهيد من يك كفْن خوبي دارم شما را در آن كفْن، كفَن كنم همين سندي، همين كه امام زمان خود را شهيد ميكند ميگويد من يك كفْن خوبي دارم اجازه ميدهيد شما را در آن كفْن كفَن كنم وجود مبارك بابالحوائج فهميد كه اين چه مقصودي دارد، فرمود خير، «انا أهل بيت مهور نسائنا و حج صرورتنا و اكفان موتانا من طاهر أموالنا و عندي كفني»[29] فرمود ما يك خانداني هستيم كه مكه ميرويم از مال حلال خودمان، مهريه زنهايمان از مال حلال خودمان، ما مال حرام را مهريه قرار نميدهيم اگر كسي خداي ناكرده مال حرام را مهريه زن قرار بدهد گرفتار ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾[30] است اين خطر كم نيست.
در قرآن اين آيه آمده است كه بعضي از بچهها دو پدر دارند يكي پدر شناسنامهاي و يكي شيطان اين يعني چه؟ شريك در ولد است يعني چه؟ اين ابنابليس است اين يعني چه؟ ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾ شركتِ در مال مشخص است كه شيطان شريك است، خب آن كسي كه مال حرام مصرف ميكند، مال حرام كسب ميكند يك مقدار تلاش و كوشش اوست يك مقدار هم گمراه كردن شيطان، اما شريك در فرزند يعني چه؟ فرمود: ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾ گفتند اگر خداي ناكرده مهريه آلوده باشد اين ميشود شريك در وَلَد.
وجود مبارك بابالحوائج فرمود حج ما از مال حلال خود ماست، مهريه همسران ما از مال حلال خالص خود ماست، كفَن مُردههاي ما از مال حلال خالص خود ماست من كفَن دارم يعني وجود مبارك عليبن موسي امام رضا ميآيد و مرا در آن كفْن كفَن ميكند و وجود مبارك امام هشتم هم اين كار را كرد گرچه آنها به حَسَب ظاهر نميدانستند كه كفن را چه كسي به پيشگاه بابالحوائج تسليم كرد اما در حقيقت وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) حضور و ظهور پيدا كرد و كفَن كرد با همان كفن طيّب و طاهر و اين بدن را از زندان آزاد كرد.
عدهاي از شيعيان كه از راه دور آمده بودند به زيارت بابالحوائج الي الله موسيبنجعفر گفتند حضرت فردا از زندان بيرون ميآيد اين جنازه را در كمال خواري و ذلّت ظاهري ـ معاذ الله ـ حركت دادند گفتند «هذا امام الرافضه»[31] بعد سليمان جعفر، حالا اين پديده سياسي بود يا عامل ديگر بود وقتي فهميدند اين بابالحوائج الي الله است جمعيت زيادي حركت كردند از يك بازاري عبور دادند كه آن بازار را عطرآگين كردند، معطّر كردند، گلها آوردند، عطرها آوردند كه بعداً شده سوق الرياحين يا سوق الرياحين بود از همانجا عبور دادند كه چون اين بابالحوائج الي الله است اما با جلال و شكوه يك كفن قيمتي ديگر هم آوردند كنار آن كفن حضرت را با اين جلال و شكوه كفن كردند، اما «لا يوم كيومك يا ابا عبدالله»[32] گفتند «كفن به كربلا به غير بوريا نبود***مگر حسين فاطمه عزيز مصطفي نبود».
وجود مبارك امام سجاد فرمود برويد يك مقدار حصير تهيه كنيد چون در كنار اين نهر هر جا نهر رواني هست نِيها روييده ميشود آنجا كه ني فراواني است روستاييهاي مجاور آن نهر حصير زياد هم ميبافند در آنجا حصير كم نبود.
وجود مبارك امام سجاد فرمود اينجا نِي فراوان است، حصير هست برويد حصيري بياوريد اين بدن مطهر را ما با حصير كفن كنيم چون شهيد احتياجي به كفن ندارد، احتياج به غسل هم ندارد خون شهيد غسل اوست و لباس شهيد كفن اوست فقط بر شهيد نماز ميّت ميخوانند و او را با همان لباسش دفن ميكنند.
سالار شهيدان از آن جهت كه شهيد بود احتياجي به غسل نداشت، اما احتياج به كفن داشت چون لباسهاي بدن مطهرش را به غارت بردند اين بدن هم زير سُم اسبها آن قدر آسيب ديد كه لباسي نماند لذا وجود مبارك امام سجاد فرمود حصيري حاضر كنيد كه بدن سالار شهيدان را در آن حصير كفن كنم.
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و يا معدن الرسالة و يا مهبط الوحي و يا مختلف الملائكة و رحمة الله و بركاته.
نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الأعظم الاعزّ الأجل الأكرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله.
پروردگارا! تو را به اسماي حسنايت، تو را به صحف آسمانيات، تو را به انبيا و اوليايت دلهاي ما را ظرف معارف الهي، عقايد حقه، تخلّق به اخلاق الهي.
آنچه خير و صلاح و فلاح اين ملت است مرحمت بفرما.
نظام ما، رهبر ما، مراجع بزرگوار ما، حوزههاي فقهي، فرهنگي، دانشگاهي ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما.
دولت و ملت و مملكت و جوانها را در سايه لطف امام زمان هدايت و حمايت بفرما.
حوايج مشروعهٴ همه را در سايه لطف امام زمان برآورده بفرما.
مرضاي مسلمانها را در سايه لطف امام زمان درمان بفرما.
مشكلات معيشت و اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را در سايه لطف امام زمان برطرف بفرما.
ارواح مؤمنان عالم، معلمان ما، ذويالحقوق ما، پدران و مادران ما، بنيانگذاران مراكز مذهب، واقفان موقوفات، امام راحل، شهداي انقلاب و جنگ، شهداي شش بهمن، همه را در سايه رحمت بيانتهايت با انبيا محشور بفرما.
امنيت مناطق مسلماننشين مخصوصاً ايران، عراق، افغانستان، فلسطين، لبنان و سوريه را در سايه امام زمان تأمين بفرما.
حزبالله لبنان، مردم مسلمان لبنان، مقاومت لبنان، مقاومان لبنان همه را در سايه لطفت از خطر استكبار برهان.
بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز.
اين عرض ارادت و توسل را از همگان به احسن وجه بپذير.
از بنيانگذاران، ذاكران، خدمتگذاران به احسن وجه قبول بفرما.
ثوابي از اين عرض ارادت به ارواح مؤمنان و ذويالحقوق و پدران و مادران ما اهدا بفرما.
پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما.
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[2] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[3] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[4] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 144.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[7] ـ بحارالانوار، ج30، ص535.
[8] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 144.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 30.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[15] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 62.
[16] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 62.
[17] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 53.
[18] ـ مفاتيحالجنان، زيارت وارث.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 78.
[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 31.
[22] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[23] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 2.
[24] ـ مفاتيحالجنان، زيارت وارث.
[25] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 67.
[26] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 53.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.
[29] ـ بحارالانوار، ج78، ص330.
[30] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.
[31] ـ بحارالانوار، ج48، ص227.
[32] ـ بحارالانوار، ج45، ص218.