أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات وَ الْخَافِض الْأَرَضِين وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَی مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
شب پنجم ماه عزيز و عظيم رمضان است و اين جمع گرامي در يک شب ايماني و نوراني پيرامون معرفت و ارادت نسبت به حقايق قرآني اينجا گرد هم آمديم. از خدای عالم عاجزانه به حق اين ماه و اين شبهاي عزيز و اين رحمت و برکت و مغفرت اين ماه، خدا را سوگند ميدهيم که توفيق درک اين معارف و ايمان و عمل به وظايف را به همه ما مرحمت بفرمايد و در دل و جان ما و جوارح و جوانح ما از اين حقايق قرآني و بهرههاي آسماني همه ما را برخوردار بفرمايد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
موضوعي که در اين جمع گرامي مطرح است، پيرامون سوره مبارکه «حمد» و مباحثي که در تفسير شريف تسنيم آمده و عصارهاي از آن نکات را به عرض ميرسانيم و بهرههاي قرآني را انتظار داريم. عرض شد که سوره مبارکه «حمد» با سورههاي ديگر تفاوت اساسي دارد. در سوره مبارکه «حمد» هر آيهاي از آن يک فصل از معارف و حقايق را بر عهده دارد. سوره مبارکه «حمد» «أم الکتاب»[1] و «فاتحة الکتاب»[2] است که خلاصه و عصاره قرآن است. اينطور نيست که مثل سورههاي ديگر مباحث به تفصيل و شرح و بسط بگذرد. سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» به مثابه متن است و کل سورههاي ديگر به مثابه شرح اين سوره است.
لذا هر يک از آيات هفتگانه سوره مبارکه «حمد» سرفصلي از معارف و حقايق است. يکي به ذات الهي و توحيد الهي مربوط است، ديگري به اسما و صفات الهي ارتباط دارد، سومي نسبت به مباحث عدل و قيامت و حقانيّت و ظهور حق الهي مربوط است و همچنين آيات ديگر. برخي به جريان نبوت و رسالت و وحي و مانند آن مربوط است؛ لذا بايد که حساب سوره مبارکه «حمد» را از سورههاي ديگر کاملاً ممتاز کنيم.
يکي از آياتي که مورد بحث است و عرض شد که سرفصلي براي بخش عظيمي از آيات قرآني است، همين آيه ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[3] است که اين آيه ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ همه مباحثي که حول معاد است را تحت پوشش دارد. اين «مالک» معنايي بسيار عظيم و عميق دارد و مسئله «يوم الدين» هم يکي از عمدهترين نکاتي است که در پيرامون مباحث معاد بايد راجع به آن سخن گفت.
راجع به مالکيت نکاتي به عرض رسيد که احدي جز پروردگار عالم مالک نيست. هر چه که در عالم وجود دارد همه مملوک هستند، مخلوق هستند، مربوب هستند و همه و همه آنچه که هستند و دارند، تحت قدرت الهي است و هيچ چيزي از تحت قدرت و اراده و تصرف الهي بيرون نيست. ما حتي مالک چشم و گوش خودمان هم نيستيم. حالا بعضيها فکر ميکنند که اگر يک سند را امضا کردند و يک خانه يا زميني را به نام کردند، مالک هستند! اين مالکيتها، مالکيتهاي اعتباري است، براي اينکه امور دنيايي ما بگذرد و الا کسي مالک چيزي نميشود. آن که ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ هست، آن که ﴿مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ است: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾، فقط پروردگار عالم است. ميخواهيم ببينيم که مالک چه هستيم؟ هنگام مرگ و هنگام مفارقت روح از بدن ببينيم که چه مقدار توانايي و چه مقدار مالکيت براي ما هست؟! هر آنچه را که ما داريم حتي اين مالکيت نسبت به چشم و گوش. انسان حتي مالک زبان خود نيست که هنگام مرگ کلمه «استرجاع» را بر زبان جاري کند و بگويد: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾؛[4] حتي قدرت اين را ندارد که اين چشمها را، اين مژهها را ببندد و از اين دنيا رخت بندد. هيچ نوع مالکيتي، نه به لحاظ اعتباري و نه به لحاظ تکويني در اختيار ما نيست. مالک چه هستيم؟ حتي مالک اين چشم بر هم زدن خودمان هم نيستيم. انساني که احياناً از دنيا رخت برميبندد، بعضاً قدرت اينکه چشم را ببندد و از دنيا را برود ندارد. زبان حرکت به سخني، به توحيدي، به توصيهاي ندارد. نه تنها قدرت اين را نداريم که از اموال و داراييهاي خودمان حفاظت کنيم به عنوان مالکيت اعتباري، نسبت به مالکيت تکويني هم همه ما پياده و راجل هستيم. هيچ کس مالک کسي نيست، مالک چيزي نيست. مُلک، سلطنت و قدرت تصرف، فقط و فقط از آن پروردگار عالم است. حالا ما بر اساس اينکه نظام اجتماعيمان تدبير شود، يک نوع مالکيت بسيار بسيار ضعيفي را به نام مالکيت اعتباري در اختيار بشر قرار دادند؛ وگرنه انسان مالک هيچ چيزي نيست.
خداي عالم مالکيت را به اقسام مختلفي بيان فرموده و اين مالکيت را حقيقتاً از آن خود دانسته و از همه موجودات و حتي انسانها اين مالکيت را هم سلب کرده است. حتي انسانها اگر بخواهند شفاعت هم بکنند، افرادي همانند انبيا و اولياي الهي، مگر ميتوانند شفاعت بکنند؟! اين جز به إذن و اراده الهي امکانپذير نيست. نه مالکيت مستقل دارند، نه مالکيت ضمني دارند، نه مالکيت پشتيباني دارند و حتي در حدّ شفاعت هم اين مالکيت را ندارند و جز به إذن خدا حتي انبيا هم از شفاعت محروم هستند؛ يعني قدرت شفاعت کردن را ندارند.
اين آيهاي که تلاوت شد در سوره مبارکه «سبأ» اين بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ لاَ فِي الأرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ ٭ وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾، همان طور که وعده داده بوديم در شب قدر اين چهار نوع مالکيت را برشماريم و عرض کنيم که خداي عالم يکباره همه انحاء مالکيت را از غير خود سلب ميکند، احدي هيچ نوع مالکيتي ندارد.
نوع اول از مالکيت اين است که کسي مستقلاً مالک چيزي باشد. کسي بخواهد مالک چيزي باشد، بايد او را ايجاد کرده باشد، بايد خلق کرده باشد، بايد آفريده باشد، مگر کسي آفريدگار است در عالم هستي؟ انس و جن هم جمع بشوند بخواهند يک ذباب و مگس بيافرينند، نميتوانند. بنابراين مالک هيچ چيزي نيستند. مرتبه اول از مالکيت اين است که ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ لاَ فِي الأرْضِ﴾، مثقال ذرّهاي را در آسمان و زمين احدي مالک نيست. اين مال يک نوع از مالکيت است.
نوع ديگر: ﴿وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾، آيا کسي هست که شريک خدا در مالکيت باشد؟ که بگوييد خدا ـ مَعَاذَالله ـ بعلاوه فلان امر يا فلان چيز يا فلان کس؟ آيا در نظام هستي چيزي وجود دارد که بتواند شريک خدا باشد و خدا به ضميمه او بخواهد کاري بکند يا او به ضميمه خداي عالم ـ مَعَاذَالله ـ اين هم نيست!؟ همه اينها سلب ميشود، ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾، ﴿وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾، ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾، بياييم بگوييم که نه، نوع ديگري از مالکيت است و آن اين است که مثلاً پشتيباني ميکند، تدارکات به عهده اوست. خدا چيزي را ميآفريند؛ اما کمالات وجودي، اوصاف وجودي، رشد و بالندگي موجودات با او باشد، چنين چيزي ما داريم؟ آيا موجودي انساني حقيقتي در عالم وجود دارد که حالا «مستقلاً يا شراکتاً يا ظهيراً» بخواهد نسبت به امري مالکيت داشته باشد؟ اين هم نيست.
يک نوع مالکيت آن هم به اعتبار، آن هم به اذن الهي است: ﴿وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾. ما بحث از ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ داريم. اين مالکيت مطلقه را داريم توضيح ميدهيم که احدي قدرتي و ارادهاي در اين که بخواهد کاري بکند و تصرفي انجام بدهد ندارد. اين معنا چه چيزي را ميخواهد افاده کند؟ اگر ما اين معنا را بفهميم که مالکيت، خالقيت، ربوبيت اينها انحصاري در اختيار پروردگار عالم است و هيچ موجودي در عالم مالک هيچ چيزي نيست، خالق هيچ چيزي نيست، ربّ هيچ حقيقتي نيست، اين انسان ديگر خود را در معرض اينکه بخواهد احياناً کاري کند و خود را مالک چيزي بداند، مالک چشم و گوش بداند، مالک زمين و زمان بداند، ديگر نخواهد بود. اين اعتقادات انسانها را ميسازد، ما اعتقاد نداريم، ما باور نداريم که مالکيت مطلقه از آن پروردگار عالم است. ما مالک چشم و گوش خودمان هم نيستيم. دست و پاي خودمان هم نيستيم. اگر به اين معنا اعتراف کنيم که خدا مالک مُلک است و هر چيزي که در عالم هست به اراده الهي آفريده شده و تحت خالقيّت و ربوبيت پروردگار عالم است، اين يک بحث است در بحث ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾.
اما بحثي که در اين محفل بيشتر تأکيد داريم عرض کنيم مسئله «يَوْمُ الدِّينِ» است. راجع به اين عنوان عظيم توضيحي را عرض کنيم. اينکه ميگوييم عنوان عظيم به حق اين عنوان عظمت دارد. «يَوْمُ الدِّينِ»، ما به صورت ترجمه ميگوييم که يوم جزا؛ يکي از معانيايي که براي دين وجود دارد روز جزاست؛ بله، قطعاً روز قيامت روز جزا هم هست. روزي است که خداي عالم نسبت به انسانها، اگر اهل خير و صلاح باشند، پاداش خواهد داد و ـ مَعَاذَالله ـ اگر اهل سوء و اهل عمل طالح باشند، خدا کيفر خواهد داد؛ اين ترديدي در آن نيست؛ اما دو تا واژه کنار هم قرار داده شده که ما بايد راجع به او دو واژه و جمع اين دو واژه کنار هم يک تأمل بيشتري کنيم.
اولاً واژه «روز و يوم» در فرهنگ قرآني يک واژه پُر کاربردي است، پُر معناست و جنبهها و معاني متعددي در اين واژه نهفته است و روشنترين معنايي که براي اين واژه اين است که ظهور و روشنايي را ما در آن ميبينيم. يوم در مقابل ليل، معناي روشنايي و ظهور دارد. اگر گفته ميشود روز قيامت، اين روز براي عدهاي سراسر شب است، مُظلم است، تاريک است؛ اما از آن جهت که ظرف ظهور قدرت خدا و اراده خدا و حاکميت پروردگاري است، ميشود ظهور: ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾[5] خداي عالم هر لحظه مشغول ادامه فيض و افاضه است. الآن شب است، رحمت الهي در شبهاي ماه مبارک رمضان سرشار است، خصوصاً در ليالي قدر ﴿سَلامٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾، سراسر اين شب تا به صبح رحمت الهي و سلام است، درود الهي است؛ ولي همهاش روز است، چون فيض است چون ظهور است. در عين حال که شب است به لحاظ ظاهري، در واقع روز است، چون روز، يعني ظهور، يعني افاضه پروردگاري، يعني رحمت الهي، يعني زمينه غفران و آمرزش انسانها، يعني هدايت و نورانيّت، يعني آن انساني که شبهاي قدر قرآن بر سر مينهد، او از فيض ربّاني برخوردار است براي او روز است. روز، نه يعني در مقابل شب! يعني ظهور فيض الهي و افاضههاي پروردگاري.
«يَوْمُ الدِّينِ»، يعني روزي که ـ نه روز در مقابل شب ـ در ظرفي که و در شرايطي که پروردگار عالم حقانيّت خود را، حاکميت خود را، قدرت و مالکيت خود را دارد اعمال ميکند. احدي نميتواند در مقابل اراده و قدرت الهي حرفي بزند، سخني بگويد. اگر خداي عالم به عدهاي اجازه و رخصت داد، بله؛ اما در غير آن صورت ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾.[6] آن روز احدي نميتواند از مالکيت، از قدرت، از سلطنت سخني بگويد: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾، اي کساني که ادعا داشتيد، مالک هستيد، زمين و زمان را داريد، قدرت داريد، سلطنت داريد، فرمانروايي داريد: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾،[7] يک نگرش تفرعني در وجود شماست. فرعون ميگفت که مگر نه آن است که من مالک زمين و زمان هستم؟! اين تفرعني در وجود همه ما هست. اينکه فکر بکنيم ما مالک هستيم، ـ مَعَاذَالله ـ در مقابل قدرت خدا از مالکيت و سلطنت سخن بگوييم، همه ما داريم. درست است که سنبل قدرتنمايي و استعلا در قرآن، فرعون معرفي شده است يا سنبل دنياخواهي و مالطلبي، قارون معرفي شده و مانند آنها، اما همهمان به نوبه خود يک تفرعني در وجود خود داريم. تفرعني يعني چه؟ يعني استعلاطلبي، خود را برتر ديدن. ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾، خداي عالم ميفرمايد در آن لحظهاي که خدا با اسم قهّاريت خود ظهور ميکند، احدي نيست که در مقابل خدا جواب بدهد: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾، خدا سؤال ميکند که امروز چه کسي مالک است؟ هر که مالک است، بيايد! هر کس ادعايي دارد فکر ميکند که مالکيتي دارد بيايد! ولو مالک يک ذره بخواهد باشد: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ لاَ فِي الأرْضِ﴾،[8] در هيچ جا اسمي از مالکيت وجود ندارد. اگر به اندازه سر سوزني کسي مالک بود، حتماً خداي عالم او را برافراشته ميکرد؛ براي اينکه روز ظهور حق است، نميشود يک نفر مالک باشد و خداي عالم او را کنار بزند: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾.
پس مالکيت از آن پروردگار عالم است. اگر اين اعتقاد و اين باور براي ما شکل بگيرد که هر چه که داريم از امور اعتباري و امور تکويني، همه و همه مملوک خداست و ما امانتدار هستيم، به اعتبار، به «اذن الله» يک سلسله اموري به دست ما داده شده، تا دنياي خود را تمشيت کنيم، امور دنيايي خودمان را بگذرانيم، همين! مبادا کسي فکر کند که مالک است و قدرت دارد و ميتواند بر اساس اين مالکيت بر ديگران فخر بفروشد و خود را برتر از ديگران بداند. خدا اصلاً چيزي به ما نداده، ما اين هستيم؛ اگر به ما داد، چه ميشديم؟! خدا يک دهن داده براي ما که غذا بخوريم، داريم چه ميکنيم با اين دهن؟! يک چشم داده که ما ببينيم، داريم چه ميکنيم با اين چشم؟! حداقل امکانات را خداي عالم در اختيار ما قرار داد. به اصطلاح کف نعمتهاي خدا همين است که الآن ما داريم. از اين ديگر پايينتر نميشود. نميشود که انسان چشم نداشته باشد، نميشود انسان دهن نداشته باشد که غذا بخورد؛ ولي براي اين غذا خوردن ببينيد که چکار ميکنيم؟ چه اموالي را، چه مقامي را، چه اعتبارهايي را ميشکنيم که چند لقمه غذا بخوريم. براي اين دنياي چند ساله چقدر داريم دست و پا ميزنيم؟! چقدر داريم حيلهگري ميکنيم، فريبا زندگي ميکنيم تا احياناً بخواهيم اين چند سال را بگذرانيم. بنابراين ما مالک هيچ چيزي نيستيم. ما بر هيچ چيزي قدرت نداريم؛ حتي قدرت اينکه چشممان را ببنديم و زبانمان را هنگام رحلت به کلمه استرجاع و کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» باز بکنيم هم نداريم. اين ما هستيم، اين قدر ضعيف هستيم.
مسئله «يَوْمُ الدِّينِ» عرض شد که حداقل معنايي که از آن اراده ميشود روز جزاست. وقتي از ما سؤال ميکنند که ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾؛ يعني چه؟ ميگوييم که خداي عالم سلطان و پادشاه روز جزاست و انسانها در روز قيامت کيفر و يا پاداش عمل خودشان را ميبينند. اين هم سخني است حق و صحيح و يکي از معاني صحيحِ ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است؛ اما در همين تفسير تسنيم يک معناي از آن اراده شده است که آن معنا را بيشتر ميخواهيم توضيح بدهيم؛ ولي قبل از اينکه به اين معنا برسيم، يک سخني را که امروز سخن روز است و در حوزههاي علميه و دانشگاهها هم خيلي مطرح است به صورت عبوري و گذرا مطرح کنيم و معناي ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ را هم در اينجا فهم کنيم.
دين حقيقتي است که شايد به اندازه اين حقيقت هيچ حقيقتي در نظام هستي وجود نداشت، زيرا از زمان آفرينش انسان دين بوده است. دين همزاد با انسان است، حتي دين قبل از انسان: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»؛[9] خدا اول دين را آفريد و بعد انسان را آفريد: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾؛[10] چون تا راه نباشد، بشر گمراه ميشود. اگر دين نباشد يک روز بشر ميخواهد حرکت کند، روي چه راه برود؟ چه صراطي؟ چه راهي؟ «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»؛ آخرين چيزي که از روي زمين برداشته ميشود حجت است و دين است؛ همانگونه که اولين چيزي که قبل از آفرينش انسان آمده است، حجت بوده است و دين بوده است. آدم(عَلَي نَبيّنا وَ آلهِ عَلَيْهِ السَّلام) اول مسلّح و مجهز به دين الهي است، «خليفة الله» شد، خدا او را در زمين مستقر کرد، بعد فرزندان آدم آمدند و بر اساس دين آدم مسير زندگي آنها مشخص شد. امکان ندارد يک نفر در نظام انساني و بشري باشد و دين نباشد. اين امکان از نظر فلسفي امکان ندارد، همان طوري که وحي هم همين را تأکيد ميکند: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾ هيچ امتي نبوده است، مگر اينکه خداي عالم نذيري را، مبلّغي را، مبشّري را براي او قرار داده است: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾. اين مطلب اول که هيچ عنواني و هيچ مقولهاي به وسعت و گستردگي دين نبوده و نخواهد بود.
امروز هم در جامعه بشري، باز هيچ چيزي به وسعت دين نيست؛ اما دين حق کدام است؟ و در مقابل اين دين حق، اديان فراوان باطل کدام است؟ در طول تاريخ فراوان است. اين جناب شهرستاني يک کتاب دارد به نام «ملل و نحل»؛ «ملل» يک جلد، «نحل» هم يک جلد. «ملل» جمع ملت است و ملت، يعني دين. يک جلد راجع به ملت و اديان سخن گفته شده است. «نحل»؛ يعني ساخته شدهها، دينهاي ساختگي. «ملل و نحل»؛ هر جا که يک پيغمبر بود و يک نبي بود، دهها متنبّئ و پيامبران دروغين ايجاد شدهاند. ما بايد خيلي مواظب دينمان باشيم.
روز اول يا دوم ماه رمضان بود، اين آيه را تلاوت کردم، اينجا هم به مناسبت جا دارد عرض کنيم؛ خدا در قرآن وقتي داستان و ماجراي اهل بهشت و اهل دوزخ را مطرح ميکند ميفرمايد دوزخيان وقتي عذاب شدند به خدا ميگويند خدايا قصه چيست؟ چه سرنوشتي اينطوري ما پيدا کرديم؟ خدا به آنها ميگويد شما يک عدهاي گمراه بودند از اينها تبعيت کرديد، دين خود را از اينها گرفتيد. آنها به خدا ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنَ أَضَلاَّنَا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الأسْفَلِينَ﴾،[11] خدايا آنهايي که در دنيا بودند و ما گمراه کردند و ما را منحرف کردند، نشانمان بده! ما اينها را زير پايمان لِه کنيم. ﴿رَبَّنَا أَرِنَا﴾ نشانمان بده! ﴿الَّذَيْنَ أَضَلاَّنَا﴾ آنهايي که ما را گمراه کردند، منحرفمان کردند، گفتند آقا ما رأي تو را ميخواهيم، نظر تو را ميخواهيم، بيا از ما تبعيت کن! يک بلندگو گرفتند دهها هزار نفر راه انداختند، اينها هم دنبالش رفتند. ميگويند خدايا اينها را نشانمان بده ﴿رَبَّنَا أَرِنَا﴾! نشانمان بده اينها چه کساني بودند؟ چرا ما دنبال اينها رفتيم؟ ﴿رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنَ أَضَلاَّنَا﴾، چرا؟ ﴿نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا﴾، ما ميخواهيم اينها را زير پايمان لِه کنيم: ﴿لِيَكُونَا مِنَ الأسْفَلِينَ﴾، ديگر از اينها ساکتتر ديگر نباشند، اينها ما را لِه کردند، اينها ما را به اينجا کشاندند. چرا جامعه بايد دينش را از اين و آن بگيرد. چرا هر کسي که تريبون به دست گرفت و بلندگو به دست گرفت و آمد در اين تلويزيون و اين طرف و آن طرف، بايد دين ما را فرهنگ ما را اخلاق ما را و ارزشهاي ما را به دست بگيرد و ما مطابق با آن حرکت بکنيم؟ ﴿رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنَ أَضَلاَّنَا﴾، خدايا نشانمان بده، آن کساني که ما را گمراه کردند: ﴿مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا﴾، تا ما آنها را زير پا لِه کنيم، ﴿لِيَكُونَا مِنَ الأسْفَلِينَ﴾؛ ولي چه فايده دارد!؟ حالا خدا اينها را به آنها نشان بدهد و اينها هم زير پايشان به جهنم ببرند و لِه کنند! چه فايدهاي دارد؟ در دنيا چرا متوجه نبوديد؟ چرا از اهل دين و اهل ذکر دينتان و فرهنگتان را و اخلاقتان را و ارزشهايتان را نگرفتيد؟
اين «يَوْمُ الدِّينِ» نشان از اين دارد که ما روزي را در پيش خواهيم داشت که در آن روز بايد جلوههاي ديني را و حقايق ديني را «من الأولين و الآخرين» باز کنيم و روشن کنيم. اين اختلافات عظيمي که در سطح دين هست، در فهم دين، در تبيين دين، در تفسير دين! اين يک روزي بايد روشن بشود که اين حقيقت دين چيست؟ از معارفش بگير، از حقايقش بگير، از حِکَمش بگير، مشخص نيست! خيلي سؤال هست، خيلي پيچيدگيها هست، خيلي ابهام هست. مگر ما از دين چقدر خبر داريم؟ ما که واقعاً از دين فاصله داريم؛ درست است که ـ الحمدلله ـ در عرصه دين هستيم و شب و روز با عناوين ديني زندهايم؛ ولي باز با حقيقت دين آن که پيغمبر گرفته، دريافت مستقيم داشته، خيلي فاصله داريم. دين برايمان خيلي در حالهاي از ابهام و تيرگي و سؤال و پرسش است. اين حقيقت دين چه وقت بايد آشکار شود؟ در زمان خود پيغمبر(صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْه) يک چيزي، در زمان ائمه، بعضيها کتاب نوشتند ميگويند در فضاي امامت يا تشيع، دين کمکم کامل شده است. اينطور نيست که آنچه را که احياناً تشيع و پيروان مکتب اهلبيت دارند از اعتقاداتشان و از باورها، اينها درست باشد! اينها در طول تاريخ درست شده! در طول زمان يکي پس از ديگري؛ حالا يک عالم چيزي گفته بعد ديگري چيز ديگري گفته؛ بعد اضافه شده، اينها بعضاً حق و بعضاً ناحق، ولي روشن نيست! اين دين چگونه بايد مشخص شود؟
ما در تيرگي هستيم، در روشنايي و ظهور دين نيستيم؛ يک روز ميخواهيم که دين ظاهر شود و حقيقت دين آشکار بشود. به همين مقدار اکتفا کنم و آيهاي که در اين رابطه هست را عرض کنم که حضرت استاد، والد بزرگوار ما در آخرين نکتهاي که ذيل همين ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ فرمودند، به عنوان يک لطيفه و يک اشاره به اين تصريح دارند، ميفرمايند که ظهور همه معارف قرآن و همه ابعاد دين در قيامت، همان است که در قرآن کريم با تعبير «توفيه دين» مطرح شده است. بعضي از آيات را ما از کنار آن رد ميشويم؛ ولي برخي از آيات را که کليدي هستند و به تعبير حاج آقا از غرر آيات هستند، توجه کنيم. اين از آيه 25 سوره مبارکه «نور» است که حتماً با دقت بيشتري اين را بايد از اين به بعد بخوانيم. اين آيه اين است: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾؛ اين آيه 25 سوره مبارکه «نور» است. از آن آيات مهم و کليدي است و به تعبيري غرر آيات است؛ يعني چه؟ يعني اين ديني که از معارف و احکام و حِکَم، اخلاق و حقوق و قِيم و ارزشهاست، اين دين يک روز آشکار ميشود و خدا با همه وجود آن را آشکار ميکند؛ يعني دين را با تمام وجودش آشکار ميکند، نه يک سطحي از دين يا يک جلوهاي از دين. ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾، اين دين حق کدام است؟ آن که من دارم يا آن که بغلدستي من دارد؟ الآن در خود همين کشور، در همين نظام، در همين مملکت ميبينيد که دو تا روحاني، دو تا آيت الله، دو تا صاحب کتاب، صاحب مسلک ديني، در برداشت دين، کدامشان حق هستند؟ کدامشان درست ميفهمند؟ ميشود به راحتي گفت که اين برداشت از دين حق است و آن برداشت حق نيست؟ ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾، ما در آن روز دين حق را آشکار ميکنيم و تمام حق را به صورت روشن و صريح باز ميکنيم تا کسي اگر در دنيا خود را حق ميدانست و نظر خود را و رأي خود را حق ميدانست، بفهمد که آيا واقعاً حق بوده يا نبوده است؟ ﴿يَوْمَئِذٍ﴾، امروز نميشود؛ امروز بناست که ما با ظواهر و نشانهها و شواهد جلو برويم؛ ولي روز ظهور حق که «يوم الحق» است، روز قيامت «يوم الحق» است، در آن روز حق، آشکار ميشود که اين فهم و اين برداشت و آن چيزي که تو از دين داشتي، آيا اين درست بوده است يا نه؟ روزي خواهد آمد ما به همه شما ميفهمانيم که دين حق کدام بوده است؟ ﴿وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾، به شما خواهيم فهماند که آن حق آشکار کجاست.
استدلالي که حاج آقا دارند در اين رابطه، ميفرمايند که مراد از اين دين، ديگر با اين تفسير نميتواند فقط روز جزا باشد؛ والا بايد ميفرمودند که «يعلمون أن الله هو القهار المنتقم» اگر روز جزا مراد باشد «يوم الدين»؛ يعني روز جزا. بعد ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾، «و يعلمون أنه هو القهار المنتقم!» نه، فرمود: ﴿وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾، بحث در اين رابطه همچنان باز است ـ إِنشَاءَاللَّه ـ در جلسات ديگر اگر خدا توفيق بده، اين بحث را ادامه خواهيم داد و از پروردگار فهم حقيقت دين را را و معارف ديني را درخواست ميکنيم.
امشب جلسه ما به نورانيّت فضلا و دوستان و اساتيد بزرگوار ما که در حوزه مبارکه ابوالحسن هستند، روشن هست و همچنين روحانيون و اساتيد بزرگواري که در اين مجلس هستند. ضمن سپاس و تقدير از همه اساتيد و برادران و مديران بزرگوار اين دو حوزه!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق درک معارف و ايمان و باور و عمل به وظايفمان را به همه ما مرحمت بفرما!
آني و لحظهاي بين ما و قرآن و عترت فاصله و جدايي مينداز!
اين ماه مبارک رمضان را براي همه ما و کشور ما و نظام ما و آحاد امت اسلام، پُر خير و برکت قرار بده!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
مشکلات را از جامعه اسلامي برطرف بفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي علي و اولاد علي(عَلَيْهِمُ السَّلام) محشور بفرما!
کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، جوانهاي ما را، حوزههاي ما، دانشگاههاي ما، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان، هدايت و حمايت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت، محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُم تَعَالَی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»
[1] . تفسير العياشي، ج1، ص22.
[2] . تفسير العياشي، ج1، ص21.
[3]. سوره فاتحه، آيه4.
[4]. سوره بقره، آيه156.
[5]. سوره الرحمن، آيه29.
[6] . سوره غافر، آيه16.
[7] . سوره زخرف، آيه51.
[8] . سوره سبأ، آيه21.
[9] . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص487.
[10] . سوره الرحمن، آيات1 ـ 3.
[11] . سوره فصلت، آيه29.