اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
خداوند متعال را با چه زباني و با چه بياني ميشود ستايش کرد و حمد و ثنا گفت و در مقابل نعمت بيپايان و رحمت بيساحل ماه مبارک رمضان از ساحت گرامي او قدرداني کرد؟! او که با همه رحمت و لطف و مغفرتش به سوي بندگان آمده است جز ثنا و ستايش کاري از عبد ساخته نيست درود خدا و سلام و تحيات همه فرشتگان به روح انبياي الهي خصوصاً خاتم انبيا و سيد مرسلين که مصدّق است نسبت به گذشته و مهمين است و همه انبيا را رسول گرامي اسلام در پرتو توحيد الهي احيا کرده است و سلام و تحيات فراوان به روح همه اوليا و اهل بيت عصمت و طهارت که اينها حقايق عِلوياند و جلوههاي پاک پروردگارياند به ساحت اينها درود ميفرستيم و به اينها تولّي داريم و از دشمنان و معاندان و مخالفان و ناصبان آنان تبرّي ميجوييم.
در ماه مبارک رمضان و در اين شبهاي گرامي و ارزشمند، در جمع صائمان در روز و قائمان در شب هستيم و گفتگويي که در باب جلوههاي رمضاني داريم، ـ إنشاءالله ـ زمينهاي براي تقرّب به ساحت الهي است؛ اين الفاظ اين مفاهيم ما را به معاني و حقايق راهنمايي و هدايت ميکنند. انسان را لفظ و مفهوم علامت است و مقصود معنا است. گاهي اوقات الفاظ و گاهي اوقات مفاهيم حجاب ميشود اما همه به سمت معنا و حقيقت گرايش دارند. لفظ پردهاي بسيار گذرا و سايهگونه از حقيقت، مفهوم هم به نوبه خود پردهاي است از حقيقت؛ اما آن که معنا است آن که حقيقت است به معني و مقصود و مرام انساني است عبارت است از آن حقيقت، بايد حقيقت اين ماه را انسان بتواند توسط اين جلوههاي رمضاني دريافت کند.
يکي از جلوههاي برين ماه مبارک رمضان مسئله دعا است که کاملاً در جلوههاي مختلف، دعا و نيايش و خواندن و خواستن و از درگاه الهي راه نجات را مسئلت کردن، از شئونات اولي و ذاتي ماه مبارک رمضان است. بهتر دعا را بشناسيم و نسبت به حقيقت دعا عشق بورزيم ارادت بورزيم و با وجودمان اين دعا را در قلوبمان درکشيم. دعا حقيقتي نيست که احياناً انسان در باب آن، يک نگرش مقطعي و موقّت و نظاير آن داشته باشد، دعا يک درياي بيکران و يک اقيانوس بيساحلي است که انسانها در سايه آن دعا ميتوانند آن رشد و آن تعالي خود را پيدا بکنند.
اما دعا در يک سطح نيست و انسانها هم در عرصه دعا يکدست و يک سطح نيستند. براي دعا مراتب و درجاتي برشمرده است زيرا خدايي که ﴿ذِي الْمَعارِجِ﴾[1] است با هر انساني به ميزان معرفت و همّت او سخن ميگويد هيچ ترديدي نيست که خداي عالم با همه انسانهايي که زبان سؤال و دست سؤال و نيايش به سوي پروردگار عالم دراز کردهاند اجابت خواهد کرد، ترديدي در اجابت الهي نيست؛ ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾،[2] اين بيان صريح و روشن پروردگاري براي احدي در هيچ وادياي جاي ابهام و ترديد باقي نخواهد گذاشت.
اما بحث اين است که مراتب دعا و درجات دعا و نوع معرفتي که انسانها در دعا به کار ميگيرند و گونههاي ارادتي که در اين دعا از خود برجاي مينهند اينها در حقيقت دعا بسيار مؤثر و راهگشاست. ما دعاي انساني که به جايگاه مستجاب الدعوة رسيده و با گفتن «يا الله» لبّيک خدا را ميشنود را نميتوانيم با انساني که در يک معرفت محدود يا زبان محدود يا همت محدود دارد گام برميدارد را يکسان بدانيم. اولين چيزي که در دعا لازم است ما در آن دقّت بکنيم و با يک اهتمام جدّي وارد شويم اين معرفتي است که به ساحت آن خداي عالم داريم. داعي بايد بداند که با چه کسی سخن ميگويد؟ چون آن کساني که دارند خواستهاي را مطرح ميکنند تمام توجهشان چون به خواسته است از آن کسي که مسئول است از آن «خَيْرَ الْمَسْئُولِين»، از آن «خَيْرَ الْمُعْطِين»[3] غافلاند؛ خود سؤال حجاب است از اينکه آدم آن مسئول را مورد توجه قرار بدهد. سائل، سؤال، مسئول و مسئول عنه.
خداي عالم مسئول است، مسئول عنه آن خواستهاي است که انسان در حقيقت در پيشگاه خداي عالم مطرح ميکند و سائل هم آن کسي است که با نوع معرفت و همّت و ارادتش و دلي که به صحنه آورده خضوع و خشوعي که به صحنه آورده، دست و زباني که در پيشگاه پروردگار عالم به صحنه آورده،
پس عمر گفتش که اين زاري تو ٭٭٭ هست هم آثار هشياري تو[4]
خود اصل گريه و زاري کردن اصل خدا و خدا گفتن، اين يک نشاني از هوشياري است. بله!
راه فاني گشته راهی ديگرست ٭٭٭ ز آنک هشياري گناهی ديگرست[5]
اصل گريه کردن و زاري کردن و خدا خدا گفتن، اين نشان هشياري است.
پس عمر گفتش که اين زاري تو ٭٭٭ هست هم آثار هشياري تو
البته خود هوشيار بودن خود معرفت نسبت به خدا داشتن، اين يک گناه ديگري است که اهل معرفت اينها را مييابند آنها هم درجات عاليتر از دعا است. اما اصل اينکه انسان در پيشگاه خدا بايستد اقرار به عظمت الهي داشته باشد و نسبت به خودش مسئله اقرار به ذنب را مطرح کند اين خودش موضوعيت دارد.
بنابراين اولين مسئلهاي که بايد در دعا ما توجه داشته باشيم، اين است که سؤال ما يا آن خواسته ما، حجاب بين ما و خداي ما نباشد؛ اين بسيار مهم است، چون تمام توجه به سمت اين خواسته ميرود اين سؤال ما حاجبي است و ما را در حجاب قرار ميدهد و ما ميشويم محجوب، ما که محجوب شديم اگر خداي عالم عنايتي بکند طبعاً نميتوانيم درک محضر الهي را داشته باشيم. لذا انسان سائل بايد خود را گم کند سؤالش را گم کند تمام توجه را به سمت آن مسئول بدوزد و آن وقت است که آن مسئول براي انسان سائل و مسئول عنه و آن خواسته او اقدام خواهد کرد.
البته عرض کرديم خداي عالم نسبت به هر سؤالي براساس: ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾، جا براي هيچ گونه ابهام قرار نميدهد؛ اما سخن اين است که انسان وقتي دارد در پيشگاه خداي عالم حرفي ميزند و مطلبي را مطرح ميکند اين توجه و اين اعتناي نسبت به اين گونه از امور راه او را براي اينکه بتواند از خداي عالم که «خَيْرَ الْمَسْئُولِين» است، يکي از اسماي حسناي الهي «يا خَيْرَ الْمَسْئُولِين» است اسم ديگري از اسماي حسناي الهي «يَا خَيْرَ الْمُعْطِين» است خداي عالم بهترين إعطا کننده است خداي عالم بهترين مسئول است، چرا؟ چون اولاً کريمانه ميبخشد؛ ثانياً هرگز اين چهره سؤالدار و ذليلانه بنده را با تحقير و توهين نمينگرد بلکه اين چهره، اين دست نياز، اين چشم گريان و اين دل حزين و اين خضوع و خشوع در پيشگاه پروردگار عالم آن قدر ارزشمند و عزيز است که هرگز اينها نميتواند به عنوان کسر شأن يا مثلاً موقعيت ضعيف انساني قلمداد بشود.
خداي عالم اين زبان را دوست دارد زبان سئول و الحاح الملحين و اصراري که بندگان در اين خواستهها و تمنّياتشان دارند مورد توجه پروردگار عالم است. يکي از اسرار و رموز هستي بايد براي ما در دعا کشف شود اين فقر ما، اين فاقه ما، اين مسکنت ما، اين مسکين بودن ما و اين ذلت ما در پيشگاه خداي عالم چقدر عزيز است ما قدر اين ذلت را نميدانيم! «عَبْدٍ ذَلِيلٍ خَاضِعٍ فَقِيرٍ بِائِسٍ مِسْكِينٍ مُسْتَجِيرٍ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً»[6] چقدر زيباست! چقدر اين جلوهها براي انسان عظمت ميآفريند! اينکه آقا امام سجاد(عليه السلام) ميفرمايد: از ذره دون ذره من کمتر هستم،[7] اين چه رازي در خلقت است؟ اين چه رمزي در آفرينش است که خداي عالم اين حصه هستي انساني را ميخواهد مشاهده بکند؟
گرچه خداي عالم «لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ»[8] است، اما لباس فقر براي فقير دوخته شده است همان گونه که لباس غنا و عزّ و کبريايي براي پروردگار عالم است. راز و رمزش در اين است که تا انسان به هيچ نرسد خود را در کمال هيچ بودن و فقر و فاقه نبيند و تا خود را به عبد به معناي واقعي نبيند و تا خود را در ذلت و مسکنت و حقارت نبيند ا, آزاد نميشود. زماني انسان آزاد ميشود در پيشگاه خدا حُرّ ميشود و خدا او را مولا ميکند که تا حضيض ذلّت جلو بيايد اگر يک کمترين خوديتي در وجود انسان باشد نه، قابليت ندارد. سرّ اينکه رسول گرامي اسلام به جايي رسيد که خداي عالم چنين مقامي براي او قائل شد که فرمود: ﴿أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ٭ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ ٭ الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ٭ وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ﴾؛[9] ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي ٭ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي ٭ وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى﴾؛[10] يتيم بود فقير بود گمشده بود، اما خداي عالم او را در اين حد، بزرگ کرد که ﴿وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ﴾، چرا؟ رسول الهي به جايي رسيد که نامش در کنار نام خدا است؟ انسان اگر شهادت به رسالت پيامبر گرامي اسلام ندهد او اصلاً مسلمان نيست. در اذان، در اقامه، در تشهد، در همه مراحل نام رسول گرامي اسلام در کنار نام خداست، چرا؟ اين مولويت اين عظمت در سايه عبوديت براي او حاصل شده است.
راز و رمز اينکه انسان بايد اين قدر شکسته شود که هيچ گونه از خود چيزي در او وجود نداشته باشد خود را در حدّي ببيند که اقرار کند و نه اين زباني باشد؛ اين مناجاتهاي علي بن ابيطالب است که «إِلَهِي كَفَي بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَي بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا»[11] اين ذلّت، اين خواري، اين مسکنت، اين گريه و زاري، اين اشک و لابه بناست با انسان چه کند؟ اينها خيلي مهم است. چه رازي در اينها نهفته است که اين قدر اينها مطلوبيت دارد؟ شما ميبينيد که در دعاها عبارتها انسان را به جايي ميرساند که تا همه هستي خودش را آشکار کند و ذلّت خودش را و مسکنت و خواري خودش را در پيشگاه پروردگار عالم اظهار کند؛ خيلي عجيب است. اين رازي دارد و رمز و رازش در اين است که تا انسان نشکند سالم نخواهد شد. تا درون و قلب او از هر چه که غير خدا است از منيتها از استکبار از آن عُجب و خودپسندي از آن آز و طمع از آن الشّح و بخلي که در وجود انسان است ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[12] تا از اينها به در نيايد و خارج نيايد قابليت اين را پيدا نميکند ولو انسان به شش هزار سال عبادت شيطاني هم برسد، برسد در حدّ اينکه با فرشتهها همآوا بشود همصف بشود حتي به ظاهر در صف فرشتگان خاص هم قرار بگيرد اگر درونش و باطنش پاک و سالم نباشد او نميتواند جايگاه الهي را پيدا کند.
اگر بخواهد به مولويت برسد، آقا بشود بزرگ بشود و والا بشود، نام او در اعلي علّيين عظيم باشد و مورد اعتناي همگان باشد، حميد باشد محمود باشد احمد باشد محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد او حتماً بايد اين گونه در پيشگاه خداي عالم به زاري و به مسکنت بيفتد. رازش در اين يک کلمه است تا انسان نشکند و خُرد نشود و از خودش به صفر نرسد راه برونرفتي براي او وجود ندارد. اين معنا بايد براي انسان روشن شود که هر چه عبوديت و مسکنت و ذلت و خواري در پيشگاه پروردگار عالم بيشتر باشد مولويت و عزت و آقايي براي انسان است. يک وقت ميگويد: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾[13] اما آن انساني که خود را در پيشگاه پروردگار عالم ذليل ديد خوار و مسکين ديد و فقير ديد و بر اين فقر افتخار کرد، نه اين فقر را براي چيز ديگر، «الْفَقْرُ فَخْرِي»[14] گفت؛ بله اين انسان قابليت اين را دارد که خدا در او تجلي کند. تجلي خداي عالم است او حقيتي است فوق طهارت است فوق عصمت است پاکي و پاکيزگي از اوست نه اينکه خدا پاک است نه اينکه خدا طاهر است طهارت از اوست عصمت از اوست پاکي و پاکيزگي از اوست او در دلي مينشيند که پاک باشد «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»،[15] اگر انسان بخواهد به اين مرتبه از قُرب برسد بايد که اين گونه حرف بزند و خدا را در دعا اين گونه بخواند.
هر چه دعا عظيمتر و والاتر باشد انسان بهتر ميتواند خواسته خودش را بخواهد. خواسته خودش را در سؤالش نبيند بلکه در مسئول ببيند آن کسي که خواسته خود را در سؤال ميبيند محجوب است. سائلي داريم سؤالي داريم، سائل تا زماني که به خود مينگرد خودش و مطامعش و خواستههايش و آنچه مطلوب اوست خودش عالمي است. سؤالش و خواستههايش و مطلوبش هم باز عالمي ديگر است و اگر در چنين امري و در چنين وضعي خدا را بخواند اين دعاي مشرکانه است اين دعاي موحدانه نيست. آن انساني که در سؤال سه تا امر را ميبيند سائل را ميبيند خواسته و سؤال را ميبيند و در کنار آن مسئول را ميبيند و خدا خدا ميکند اين دقيقاً يک دعاي مشرکانهاي دارد ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[16] اين ايمان با شرک آميخته است البته خداي عالم به چنين انساني هم اجر ميدهد جواب ميدهد ﴿فَإِنِّي أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾، اما اين طور نيست که دعاي حقيقي اين باشد. آنکه گفته است «يا الله»، نه خود را ميبيند نه خواستهاش را ميبيند آن عظمت «لا يتناهی» را صدا ميزند نياز نيست که خداي عالم از زبان کسي خواستهاي بشنود «يَا مَنْ لَا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَال»؛[17] چيزي در دل انسان وجود داشته باشد که خدا نداند؟ ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی﴾[18] حتي آن چيزي که انسان مخفي کرده يا حتي بالاتر که خودش هم نميداند، خفاياي وجود انسان را خداي عالم آگاه است نيازي به اظهار و سؤال و مانند آن نيست «يَا مَنْ لَا يَحْتَاجُ إِلَ التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَال».
ولي انسان بايد در مقام مسئول، معرفتش و ارادت را کامل بکند که هر چه اين معرفت و ارادت کاملتر باشد البته نگرش بهتري خواهد بود. آن کسي که خداي عالم را با يک نگرش برتر ميبيند
جل من لا اله الا هو ٭٭٭ لا تقل کيف هو و لا ما هو[19]
اين خدايي که صاحب چنين جلالتي است:
کنه ذاتش ره سؤال ببست ٭٭٭ عقل حيران و نطق لال نشست
در مقابل اين خدا آدم به اينجا برسد که خدايا! تو را با چه آهنگي صدا بزنم؟ تو را با چه اسمي بخوانم؟ من حيرتم و در حيرت نامها و اسماي تو سرگردان هستم! «کنه ذاتش ره سؤال ببست». اگر انسان واقعاً سؤالي دارد و مطلبي دارد وقتي خدا را با «يا الله» و اسماي او ياد کرد آيا جا براي اينکه انسان سؤال بکند و مطلبي را مطرح بکند دارد؟!
کنه ذاتش ره سؤال ببست ٭٭٭ عقل حيران و نطق لال نشست
جل من لا اله الا هو ٭٭٭ لا تقل کيف هو ولا ما هو
اگر انسان به اينجا رسيد اين گونه خود را در درياي معرفت الهي غرق ديد نه اينکه خدايي را صدا بزند که اوهام او ساخته است اين گونه رسيد، البته اين انسان لازم نيست خواسته خود را مطرح بکند سؤال خود را مطرح بکند. اين عشق و اين معرفت و اين ارادت، او را خاضع در درگاه الهي کرده است آنجاست که از اين بعد ينابيع حکمت ميجوشد؛ خواسته چيست! سؤال چيست! اينها کجاست؟ اين حور و قصوري که انسانها احياناً ميخواهند چون عدهاي بهشت ميخواهند اما عدهاي بهشتآفرين ميخواهند آن کسي که با يک اراده اين بهشت را ايجاد ميکند اوست که هزاران هزار بهشت از او زاده ميشود. در ماه مبارک رمضان به ما گفتند اين گونه خدا را بشناسيد خدا را بخواهيد و خدا را بخوانيد اين حقيقت دعاست.
پس اولين گامي که ما بايد در هنگام دعا برداريم اين است که تمام توجهمان را به ساحت پروردگاري بدوزيم لذا از امام صادق(عليه السلام) است که اول «المِدحَةُ»؛ «ثُمَّ الثَّنَاءُ ثُمَّ الْإِقْرَارُ بِالذَّنْبِ ثُمَّ الْمَسْأَلَةُ».[20] اينها مراتبي است که در دعا بايد رعايت بکنيم. اولين مرحلهاي که در دعا لازم است توجه داشته باشيم زود نرويم بگوييم که خدايا ما را بيامرز! خدايا ما از جهنم نجات پيدا بکنيم خدايا ـ إنشاءالله ـ بهشت داشته باشيم! همه خواستهها خواستههاي خوبي است ولي همين جا که ميگوييم خدايا! همين جا بايستيم، همين جا صبوري کنيم همين جا مکث کنيم و خدا را با اسماي حسنايش بخوانيم با عبارتهاي شيرين اين ادعيه محشور بشويم خودمان را در آن سير اسماي الهي نگه بداريم. همه خواستهها اينجاست و بالاتر نرويم. تا ميرويم ميگوييم خدايا بهشت ميخواهم، خدايا جهنم نميخواهم بروم خدايا مرا از عذاب نجات بده!
البته خداي عالم آن قدر تفضل و کرامت دارد که حتي همين نحوه دعا کردن را هم اجابت ميکند؛ خدا به مراتب کريمتر از آن است که بخواهد انسان را در اين وادي تنها بگذارد و همين که گفت خدايا او لبّيک نگويد. او کرامتش دريا درياست و اصلاً قابل بحث نيست ﴿وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها﴾[21] اين همه اسماي حسنايي که داريم فقط خدايا؟ او عليم است، او قدير است، او سميع است، او رفيع است، او ﴿ذِي الْمَعارِجِ﴾ است او ﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ﴾[22] است او همه خوبيها ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾،[23] ﴿الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ﴾[24] است. ما در اين اسما غرق بشويم، اين خواستههايمان ما را نميگذارد که وارد گود معرفت توحيدي شويم. دعا ميآيد تا ما را موحد بکند و اگر بنا باشد که ما از توحيد رهتوشهاي نگيريم طبعاً نسبت به خواستهها و تمنّيات خودمان آن مسير درست را طي نکرديم.
بنابراين مطلب اول اين است که مدح و ثنا را جدّي داشته باشيم و اين نياز به اين دارد که جدّيتر دعا بکنيم. در کشور ما متأسفانه اين دعاها و اين مجالس و مانند آن به هر صورتي که باشد خوب است، ولي آن کساني که در فضاي دعا خواندن و تريبون و مانند آن، آن معرفت بنياني توحيدي را ندارند، اين خداشناسي را به حدّي که:
جلّ من لا اله الا هو ٭٭٭ لا تقل کيف هو ولا ما هو
اين گونه از معارف کمتر در اختيار آنهاست ﴿وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى﴾؛ قبلاً کساني دعا ميخواندند مناجات ميکردند که غرق درياي توحيد بودند و معارف توحيدي را براي خودشان از درس و بحث و مطالعه و تحقيق و نظاير آن داشتند، الآن چون سؤالها بيشتر در ذهنها زنده است نه مسئول، نه آن حقيقتي که از او بايد ما سؤالمان را مطرح بکنيم لذا تمام توجه را امروزه اين آقاياني که احياناً دعا ميخوانند سمت خواستهها بردند. چه مقدار شما از توحيد آگاه هستيد؟ چه مقدار معارف اسماي حسنا و جلوههاي الهي را آگاهي داريد؟ اين خدايي که توحيدش جهان را روشن کرده است که ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيد﴾[25] آيا اين گونه از معارف براي کساني که امروز تريبون دعا در اختيارشان هست، هست؟ در دعا به ما آموختند که «الْمِدْحَةُ ثُمَّ الثَّنَاءُ»؛ ثنا يعني ستايش پروردگاري، چه کسي ميتواند خدا را ستايش کند؟ تا جلوههاي رحماني را نبيند تا آفرينش خدا را از ابتدا تا انتها گذر نکند و اينکه خداي عالم در اين نظام هستي چگونه ظاهر شده است البته «کُنه ذاتش ره سؤال ببست» کسي نميتواند در باب کُنه ذاتش سؤال بکند «عقل حيران و نطق لال نشست» بله، آن کنه ذات، نه عقل انسان را نه زبان انسان را ميتواند به حرکت در بياورد انسان در مقابل کنه ذات البته لال است و در حيرت. اما در باب اسماي الهي، آثار الهي، آيات الهي و اسماي فعليه حضرت حق(سبحانه و تعالي) ما چقدر آگاهي داريم؟ اينکه در دعاي «کميل» شما ميبينيد که يک سلسله از اسماي الهي که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»[26] مطرح است براي همين است که ما با اين اسما مأنوس شويم دعا بناست که ما را موحد کند نه اينکه مشرک بشويم. آن کسي که دنبال سؤال و خواسته خود است او يک نوع شرک دارد، يک شرک خفي دارد، او که موحد نيست. تا زماني که انسان سائل را ببيند (يعني خودش را ببيند)، سؤال و خواستهاش را ببيند و بعد بخواهد در پرتو خودش و سؤالش آن مسئول را ـ که خداي عالم است ـ ببيند اين خداي محجوب چه چيزي را ميتواند براي انسان به ارمغان بياورد؟ البته خداي عالم ـ عرض کرديم ـ کريمتر از آن است اما نوع معرفتي که ما در اين راه داريم به مراتب قابل توجه است.
نکته ديگري که باز بايد ما در دعا به آن بپردازيم و توجه کنيم مسئله اقرار به ذنب است «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي»؛[27] چقدر زيبا به ما آموختند! درود خدا و سلام فرشتگان به اهل بيت عصمت و طهارت که چقدر زيبا راه دعا و نيايش و سؤال و خواسته را به ما آموختند! ما در محضر خداي کريم هستيم چه ميتوانيم ببريم؟ آدم ميخواهد برود درِ خانه کريمي به هر حال چه ميتوانيم ببريم؟ اهل بيت عصمت و طهارت به ما آموختند شما وقتي ميخواهيد برويد در درگاه خدا چيزي بخواهيد، تو که چيزي نداري از آن طرف هم بايد وسيله ببري، وسيلهات اين باشد که خدايا من گنهکار هستم؛ اين «اقرار بالذنب» چقدر زيباست «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي». يکي از اموري که در دعا ميتواند بسيار دخيل باشد اين است که انسان جلوههاي دعا را در خودش از اين طريق تقويت بکند. بله، درِ خانه خدا را انسان با اين آهنگ بکوبد که خدايا! من با کولهباري از گناه و معصيت و عصيان و نافرماني به سوي تو آمدم؛ اين اقرار ميتواند انسان را در درگاه الهي بزرگ و عظيم داشته باشد.
البته وسايلي را خداي عالم در اختيار او قرار داد که سرآمد آن وسايل، قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) هستند، وجود نازنين رسول مکرّم اسلام است. در قرآن خداي عالم منطقي را، فرمولي را، ضابطهاي را مشخص ميکند که اين ضابطه بسيار ضابطه شيرين و گوارايي است براي انساني که ميخواهد در پيشگاه خداي عالم به ذلت در بيايد و خواستهاش را در پيشگاه خداي عالم بگيرد. خدا در قرآن ميفرمايد که رسول من آن قدر در نزد من عزيز است در نزد من محبوب و محترم است در نزد من گرامي است که اگر کسي آمد، گنه کرده معصيت کرده به حق الهي تعدّي کرده تجاوز کرده و گنهکار مطلق، عاصي مطلق اما ﴿جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾[28] اين آيه چقدر عزيز است!
ما در مقابل اين آيه و اين کريمه قرآني سر تسليم، سر ذلت بايد فرود بياوريم که خدا اين راه را براي ما باز کرده است. ما چون يک دنياي لايتناهايي در پيش داريم به نام ابد، به اين گونه آيات خيلي نياز داريم. ما سراپا گنهکاريم سراپا معصيت و عصيان و بيتوجهي و غفلت داريم. بعضيها ميگويند ما چه گناهي کرديم؟ همين که تو خودت هستي و خودت را ميبيني، سراپا گناه هستي، گناهي بالاتر از اين است که انسان خودش را ببيند؟ «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز».[29] تا زماني که انسان ميگويد من، من درس خواندم من عالم شدم من آن خانه را دارم من آن امکانات را دارم اين در حقيقت همهاش گناه است. يک وقت گناه اين است که انسان ـ معاذالله ـ ترک صلات و صوم بکند و مانند آن، اينها که هيچ؛ اما اينکه انسان خودش را ببيند تمنّيات و خواستههاي خودش را ببيند و خودش و خواستههايش حجاب در درگاه الهي باشد اين هم ذنب است اين هم گناه است؛ البته اين گناه با آن گناههاي فقهي فرق ميکند شايد يک فقيه اسم اين را گناه نگذارد اما يک عالم اخلاقي يک عارف و يک حکيم اين را گناه ميداند يک معصيت ميداند اين را حرام ميشمارد. حرام فقهي با حرام کلامي با حرام حِکمي با حرام عرفاني فرق ميکند. بله ممکن است يک فقيه اينکه انسان خودش را ببيند اين را حرام نشمرد اما اسلام را ما متاسفانه نبايد خلاصه بکنيم در فقه عزيز. فقه عزيز است بدون ترديد، احکام الهي شريفاند بدون ترديد؛ اما فقه يک لايه از لايههاي ديني است، آن لايه عميقتر فقه، اخلاق و حقوق است، لايه عميقتر فقه، ايمان و اعتقاد است و لايه عميقتر دين عبارت است از شهود معارف و حقايق ديني که متاسفانه کمتر به اينها بها داده ميشود.
در حج ملاحظه ميفرماييد اسراري و رموزي نهفته است؛ اما خود اين مناسک که بايد به دقّت هم رعايت بشود به گونهاي بسته ميشود که راه رمز و رموز حج را و ساير عبادات را بر ما ميبندد. اين حقيقتي که براي صوم ماه مبارک رمضان است که از «الصَّوْم جُنَّةٌ مِنَ النَّار»[30] اين کدام است؟ همين أکل و شرب ظاهري را آدم رعايت بکند «جُنَّةٌ مِنَ النَّار» ميشود؟ اگر واقعاً ما آن احاديث و روايات نوراني را اعتقاد داريم بايد بپذيريم که ضمن اينکه احکام فقهي براي ما عزيز و محترم است، آن باطن و آن اخلاق و آن هويت اصيلي که در اين گونه از معارف نهفته است را بايد اعتنا بکنيم و آنها را اصل بدانيم.
بعضيها امروز ميگويند که ما از مباحث فقهي که بايد و نبايد است واجب و حرام است بايد دست برداريم و توصيه جايش بگذاريم و بگوييم بايد به افراد جامعه توصيه کرد! اينها براساس ناآگاهي است. اينها فکر ميکنند که دين فقط در همين قالب مطرح است، نه! دين قلعهاي است که درگاه آن فقه است، بايد و نبايد است امر و نهي است؛ اما اين امر و نهي يک ورودي است که انسان را به بوستان و گلستاني به نام اخلاق و به نام حکمت و به نام عرفان راهنمايي و هدايت ميکند که اگر اينها نباشد اين واجب و حرام نباشد اين صحت و فساد نباشد اين توصيه نميتواند انسان را در درون قلعه دين قرار بدهد. اين بايد و نبايد انسان را به درون قلعه دين ميبرد و از آن به بعد اين قلعه دين يک بوستان و گلستاني است که مسير فرحناکي را براي انسان باز ميکند.
فکر نکنيد که دين فقط خلاصه شده است در بايد و نبايد و احياناً ما مباحث اخلاقي و حتي حقايق عرفاني را از آن غافل باشيم. ديني يعني مجموعهاي که از فقه آغاز ميشود و مباحث اخلاقي و حقوقي يک لايه بعدي است و ايمان و اعتقاد لايه بعد است و در خصوص اين نوع نگرش در حوزه ايمان، ايمان عرفاني و ايمان شهودي نوع برتر است.
به هر حال ما در ماه رمضان هستيم و جلوههاي رمضاني را داريم مرور ميکنيم و از برترين جلوههاي رمضاني مسئله دعا است و در دعا بايد ببينيم که چگونه دعا بکنيم و چه نوع معرفتي را و چه نوع ارادت و عشقي را بايد در دعا ملاحظه بکنيم و آنچه را که به عنوان شرايط دعا احياناً هست ـ إنشاءالله ـ مراعات کنيم. بار ديگر از خداي عالم که اين رمضان را براي ما ايجاد کرد ما شاکر درگاه او هستيم، خدا را حمد و ثنا ميگوييم او را ستايش ميکنيم او را با جانمان و از صميم قلبمان ستايش ميکنيم و ميپرستيم بنده اوييم بنده ذليل اوييم و خوار و مسکين و مستکين اين درگاهيم و بر اين خواري و ذلت و گدايي خودمان افتخار ميکنيم به همان مناجات علوي که «إِلَهِي كَفَي بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَي بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا» را از سويداي جانمان اظهار ميکنيم، مدح و ثنا ميکنيم عشق ميورزيم خدايا! سائل کيست؟ سؤال چيست؟ هر چه که هست او مسئول است و خداي عالم آن مسئولي است که سائل و سؤال را بدون توجه باقي نخواهد گذاشت. درود خدا و سلام و تحيات فرشتگان بر همه انبيا خصوصاً خاتم مرسلين رسول مکرّم اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت و در پايان درود ميفرستيم به ساحت کبريايي حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالي له الفرج) و اميدواريم که همواره در تحت عنايتهاي آن امام عزيز باشيم و ـ إنشاءالله ـ دعاهايي که همه دوستان ما، دوستان و شيعيان اهل بيت مسلمانها و همه انسانها هر کسي که با يک زباني به پيشگاه خدا آمد و خدايا گفت ـ إنشاءالله ـ ﴿أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾، خداي عالم اين دعوتها را به حرمت رسول الله و اهل بيت اجابت بفرمايد.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره معارج، آيه3.
[2]. سوره بقره، آيه186.
[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص551.
[4]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول.
[5]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول.
[6]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص75.
[7]. الصحيفة السجادية، دعای 47.
[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه 192.
[9]. سوره شرح، آيات1 ـ 4.
[10]. سوره ضحی، آيات6 ـ 8.
[11]. الخصال، ج2، ص420.
[12]. سوره نساء، آيه128.
[13]. سوره نساء، آيه39؛ سوره يونس، آيه65.
[14]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ج1, ص.۱۲۳
[15]. جامع الأخبار (للشعيری)، ص185.
[16]. سوره يوسف، آيه106.
[17]. إقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج1، ص163.
[18]. سوره طه، آيه7.
[19]. جامی، هفت اورنگ، سلسلةالذهب، دفتر اول.
[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص484.
[21]. سوره أعراف, آيه180.
[22]. سوره غافر, آيه15.
[23]. سوره آل عمران, آيه26.
[24]. سوره آل عمران, آيه73.
[25]. سوره فصلت، آيه53.
[26]. بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.
[27]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج2، ص686.
[28]. سوره نساء، آيه64.
[29]. ديوان حافظ، غزليات، غزل شماره266.
[30]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص19.