30 10 2018 314156 شناسه:

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی(1440هـ) جلسه سوم

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

‏«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين‏ بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات‏ وَ الْخَافِض‏ الْأَرَضِين ‏وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَن‏ِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح ‏الْعالَمِين‏ ‏لَهُ الْفِدَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

ايام سوگ و ماتم خاندان عصمت و طهارت است و اين جمع عزيز و گرامي که از کاروان عزت و حرّيت و حق و عدل از مدينه به مکه و از مکه به کربلا رفته‌اند، اين جمع پيام‌رسان و مبلّغان و سفيران کربلاي ابي‌عبدالله هستند که در اين رفتشان به کوفه و شام و بازگشت آنها تا مدينه، همواره اشک و آه و گريه با آنها مصاحب بود؛ اما در عين حال سخن از نهضت سالار شهيدان و اهداف بلند و مقاصد گرامي آن حضرت در جاي‌جاي اين سفر ثبت و ضبط است، خصوصاً آنگاه که به کربلا بازگشتند و دوران عزا و ماتم را در آن جايگاه برپا نمودند. به نثار ارواح تابناک شهداي کربلا، خصوصاً سالار شهيدان حسين بن علي صلواتي اهدا فرماييد!

در پرتو اين نهضت عظيم، شناخت و معرفت دين ممکن‌تر و ميسورتر است. به حق اين نهضت يک فروغ است و درخششي است در فضاي اسلام چه در بخش‌هاي علمي و آشنايي به حقيقت و چه در بحث عمل و اجراي دين بر مبناي حق و عدل. گاهي اوقات از اين امامان بزرگوار ما در تاريخ قله‌هايي از علم و معرفت مي‌جوشد و مسير سالکان و پويندگان راه دين را روشن‌تر مي‌کند؛ مثل همين ستارگاني که در مسير حرکت با نور و درخشش خود فضا را براي حرکت امکان پذيرتر مي‌کنند. دوران علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) به يک گونه و دوران امام مجتبيٰ(عليه السلام) به گونه ديگر و همچنين ساير امامان بزرگوار، آنها هم هر وقت فرصتي پيدا مي‌کردند، مجالي براي بيان حق و تبيين دين و تفسير قرآن و سنت رسول گرامي اسلام، به بهترين و متقن‌ترين وجه اين حيات ديني را معرفي مي‌کردند. خود امام سجاد(عليه السلام) در اين فرصتي که يافت، بسياري از حقايق را آشکار و هويدا ساخت. براي امام سجاد(عليه السلام) سخت بود، دشوار بود، در وضع نابساماني، در غُل و زنجير در مجلس يزيد، از يک سو سر مطهر پدر گرامي در طشت و از سوي ديگر خاندان عصمت و طهارت در يک وضع نابسامان، آنجا به يزيد خطاب مي‌کند اي يزيد! به من اجازه بده که من بالاي اين چوب‌ها بروم و سخني بگويم که خدا راضي بشود و آن کسي که بر بالاي منبر است، در طاعت تو و معصيت خدا سخن مي‌گويد. چند لحظه‌اي به من اجازه بده تا من بر بالاي اين چوب‌ها بروم و کلماتي را که خداي عالم از آن کلمات راضي است در باب دين و قرآن و اهل‌بيت بگويم.[1] اين خطبه امام سجاد(عليه السلام) چه حماسه‌اي و هنگامه‌اي ايجاد کرد. يک درخششي بود، نورانيتي بود براي امت اسلام، گرچه براي کافران و ظالمان و ستمکاران يک پتک آهنيني بود و کاخ را بر سر آنها ويران مي‌ساخت.

به هر حال سخني که در اين جلسات بناست راجع به آن صحبت بشود و موضوع بحث عبارت است از «حيات اجتماعي انسان بر مبناي تعاليم ديني و وحياني». در جلسه قبل عرض شد که انسان موجودي است که از چند جهت، بلکه از چندين جهت، بلکه از صدها جهت قابل بحث و بررسي است، چون انسان آخرين نوع آفرينش است و همه آنچه که در وجود موجودات جمادي و نباتي و حيواني و حتي ملکي وجود دارد، در وجود انسان است. انسان به تعبير منطقيين نوع اخير است؛ يعني آخرين نوعي که در نظام هستي به قدرت الهي آفريده شده است و پيچيدگي‌هاي که در وجود انسان است، ناگفتني است. جهاتي که در وجود انسان جمع شده، يک شگفتي فوق‌العاده‌اي را به همراه دارد: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ،[2] شما همين را به عنوان مبناي انسان‌شناسي مورد بررسي قرار بدهيد. چگونه ممکن است يک انسان، يک ذات، اين حد که خداي عالم او را به عنوان موجودي که داراي بهترين و متقن‌ترين نظام وجودي است، احسن تقويم است و از سوي ديگر همين انسان در نازل‌ترين درکات، در نظام هستي جا پيدا مي‌کند: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.

همه موجودات در وجود انسان يک نشانه دارند؛ اگر سنگ باشد، اگر درخت باشد، اگر حيوان باشد، در همه انواع و اجناسشان؛ از آن طرف اگر شيطان باشد، شيطنت شيطان يکي از نمادهاي انساني است. انسان به جايي مي‌رسد که در مقام شيطنت و قوه وهم شيطان را شاگرد خود قرار مي‌دهد؛ همان‌گونه که در بُعد فرشتگي و ملک بودن هم کسي به گَرد انسان نمي‌رسد. «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»؛[3] وقتي در سفر معراج حضرت جبرائيل امين اين معلم بزرگ، اينکه خداي عالم او را به عنوان «شديد القويٰ» معرفي مي‌کند. ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي،[4] اين موجود در سفر معراجي و الهي رسول‌الله باز مي‌ماند و در يک مقطع به پيغمبر عرض مي‌کند که من ديگر طاقت همراهي و همسفري با تو را ندارم که اگر يک قدم از تو بخواهم که با تو در اين سفر جلو بيايم و گام بردارم، اين باعث مي‌شود که پرم بسوزد؛ يعني ديگر نابود مي‌شوم. من مقطع وجودي‌ام اينجاست: «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً»؛ اگر به اندازه يک سرانگشت بخواهم نزديک‌تر شوم: «لَاحْتَرَقَت»؛ آتش هستي الهي پَر وجود مرا خواهد گرفت، من قدرت نخواهم داشت.

به هر حال اين ميدان انسانيت است. در «اسفل سافلين» جايگاه انساني تا «اعليٰ علييني» براي انسان اين بستر وجودي است تا انسان چه بخواهد و در کجا براي خود جايگاه تعيين بکند؛ بحث انساني است. در اين رابطه حيات اجتماعي نقش بسيار بسيار مؤثري دارد که اگر حيات اجتماعي انسان درست شکل بگيرد و درست قوام پيدا بکند و در مسير صحيح حيات اجتماعي انسان قرار بگيرد، ابعاد ديگر وجود انساني معنادار مي‌شود. انسان حيات فردي دارد، ممکن است همه ما آدم‌هاي خوبي باشيم، اهل نماز باشيم، اهل دين باشيم، در مسير درستي باشيم، صداقت داشته باشيم، دروغ نگوييم، به مال مردم ـ خداي ناکرده ـ تعدي نکنيم، فرداً و شخصاً انسان خوبي باشيم؛ ولي اين بخش بسيار ناچيزي از هستي انساني است. مگر انسان فرد متولد مي‌شود، مگر انسان در نظام انساني خود با حيثيت فردي مي‌تواند دوام پيدا بکند؛ اصلاً يکي از تعاريفي که براي انسان برشمرده‌اند، گفتند انسان حيوان اجتماعي است؛ يعني هويت انساني را و آن فصل مميّز او را اجتماعيت او و حيات اجتماعي او تفسير مي‌کند. چقدر ما بايد در حوزه حيات اجتماعي و زندگي با هم بودن و مصاحبت داشتن بايد تلاش و کوشش بکنيم. الآن بررسي بفرماييد ببينيد که بافت خانوادگي چقدر ضعيف شده!؟ بافت عشيره‌اي چقدر ضعيف شده!؟ بافت طايفه‌اي چقدر؟! ما الآن هشتاد ميليون آدم‌هايي هستيم که کنار هم اجتماع داريم، جامعه نداريم. فرق است بين اجتماع و جامعه. اجتماع يعني اينکه يک افراد زيادي کنار هم هستند، زندگي مي‌کنند؛ اما جامعه يک عنوان بسيار شريفي است، مبنا دارد، اصول دارد، روش دارد، هدف دارد و بافت اجتماعي و انسجام اجتماعي باعث مراوده‌هاي بسيار شريفي مي‌شود و بهره‌هاي زندگي انسان‌ها را مضاعف مي‌کند.

از رسول مکرّم اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) در باب اجتماع و جماعت سخنان بسيار شريفي در اين کتاب شريف نهج‌الفصاحه وارد شده است. يکي از اين بيانات رسول گرامي اين است که شما دو نفر باشيد، بهتر از اين است که يک نفر باشيد. سه نفري باشيد، بهتر از اين است که دو نفري باشيد. چهار نفر باشيد، بهتر از اين است که سه نفر باشيد.[5] آن موجودي که يا انساني که يک نفر باشد، اين يک نفر شيطان است. زندگي فردي بدون ترديد طعمه شيطاني است. اين با هم بودن، اين اشتراک در فکر، در روحيات، در خصلت‌ها، «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»،[6] «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق‏»،[7] اگر کسي مي‌خواهد خانه بسازد، نمي‌تواند در بيابان خانه بسازد! اول نگاه بکند همسايه‌اش کيست؟ چگونه است؟ با چه فضايي؟ «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار» يک نماد است. انسان در کجا مي‌خواهد زندگي بکند؟ با چه جمعي؟ با چه انسان‌هايي؟ با چه روحياتي؟ با آنها همخوانی دارد يا نه؟ اگر کسي مي‌خواهد يک راه را برود اول بايد رفيق اتخاذ کند: «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق‏». اگر مي‌خواهيد شما راه برويد، از اينجا مي‌خواهيد برويد تا يک سفر کوتاه، اول بايد ببينيد که همراهتان کيست. «الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏»؛[8] ديدي اگر يک گوسفند از اين گله جدا بشود طعمه است. آن انساني که از اجتماع و از جامعه فاصله بگيرد، از گروهي که باهم همفکرند، بر مبناي يک مسير دارند حرکت مي‌کنند، يک هدف دارند، يک شيوه‌اي اتخاذ کردند، اگر از آنها جدا بشود؛ بله همه ما يک سلسله افکاري داريم، همه ما يک سلايقي داريم، يک علايقي داريم، خيلي خوب است اگر بتوانيم در کارهاي شخصي‌مان از اين علايق استفاده کنيم؛ ولي به محض اينکه به جامعه مي‌آييم، مي‌بينيم دو نفري را نمي‌توانند تحمل بکنند. برادر نمي‌تواند وضعيت برادرش، حتي سلايق برادرش را تحمل بکند. اين رابطه اجتماعي و روحيه اجتماعي زيستن از امهات مسايلي است که اگر انسان نتواند اين را درست اصلاح بکند ساير روابطش حتي رابطه‌اش با خداي عالم قطع است. به ما فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾[9] نه مجموع! مجموع، يعني هزار نفر اينجا هستند، هزار نفر باهم هر کدام نماز بخوانند. ما نماز جماعت مي‌خواهيم که جامعه شکل بگيرد، با هم هماهنگ باشند؛ از آغاز تا انجام نماز باهم در قيام و قعود و قنوت و رکوع و سجودش، در تبعيت از يک کسي که امام است و او به عنوان پيشگام جلو ايستاده است. شما حساب بفرماييد هزار نفر انسان اينجا باشند، هر کدام فرادیٰ نماز بخوانند، اين چه مي‌تواند براي انسان، چه پيامي دارد؟ اما اگر اين هزار نفر با هم، هماهنگ، هم ‌قصد، هم ‌جهت؛ حتي سؤال هست در روايات که اگر ما در خانه خودمان بخواهيم؛ مثلاً فراديٰ نماز بخوانيم شايد باحال‌تر نماز بخوانيم، تا اينکه در جماعت باشيم! چکار بکنيم؟ آيا جماعت مقدم است؟ جماعتي که آن حواس جمعي را به همراه ندارد، با فرادايي که حواس جمع را دارد؟ فرمودند آن جماعتي که ولو احياناً در آن حواس جمع نيست، مقدم است. اين حيات اجتماعي را براي آدم مي‌آورد و زندگي با هم بودن را براي انسان تجربه مي‌کند. در راه خدا: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَ فُرَادَي﴾؛[10] اين نماز در حقيقت يک آهنگ الهي است، اين با هم بودن را خداي عالم بسيار مورد اعتنا و اهميت مي‌داند.

بنابراين اصل اين مسئله به عنوان يک آموزه صحيح، روشن و واضح ديني است: ﴿جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾؛[11] اين يکي از سرلوحه آياتي است که در فضاي اجتماعي، ما را مي‌خواهد بپروراند. اين تشتت و تفرقه‌هاي ظاهري ملاک نيست؛ اينها را ما داديم، يکي سياه، يک سفيد، يکي زرد، يکي سرخ؛ يکي قدبلند، يکي قدکوتاه، يکي در اين نقطه، يکي در آن نطقه، اينها صرفاً براي تنوع است. شما انسان‌ها متنوّع هستيد، همه يک‌طور باشيد، خوب نيست. اين تنوّع در زيست براي همه موجودات هست، براي انسان هم هست. در جغرافياهاي مختلف، در مکان‌هاي مختلف، در زمان‌هاي مختلف، البته اينها تغييراتي هم پيدا مي‌کنند؛ ولي اينها را خداي عالم مي‌فرمايد که ما شما را در يک زندگي جمعي مي‌خواهيم، شعبه شعبه مي‌خواهيم، قبيله قبيله مي‌خواهيم و جامعه بزرگ‌تر، ولي بدانيد که محور کارتان را نبايد اين امور مادي و طبيعي و طبيعت‌گرايانه، شما را به خود مشغول کند و اينها را محور بدانيد. آنچه که اصل و اساس است اين است که در پيشگاه خدا ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾، چون بعضي‌ها فکر مي‌کنند که تقوا دارند و تقوا را به مردم مي‌فروشند! علمشان را مي‌خواهند به مردم بفروشند! سوادشان را مي‌خواهند به مردم بفروشند! طوري در جامعه حرکت مي‌کنند که بله ما، اما با تقوا که نمي‌شود منّت گذاشت، اين تقوا نيست اين عين تکبّر است؛ لذا خدا فرمود: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ﴾، مبادا فکر کنيد که اگر متقي هستيد بايد اين تقوايتان را به جامعه و به مردم بفروشيد و منت بگذاريد که من باتقوا هستم! من عالم هستم! من فرزانه هستم! من فرهيخته هستم! «الْغِنَي وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللَّهِ»[12] معلوم نيست. اينکه گفتند سه چيز در سه چيز مخفي است، يکي از آنها انسان‌ها هستند که خداي عالم اولياي خودش را در بين مردم مخفي کرده تا به همه مردم ما احترام بگذاريم. شما نگاه کنيد اين آموزه چقدر شريف است! اين دستور چقدر اجتماعي است. مي‌گويد هيچ کسی را شما نبايد تضعيف کني، هيچ کسی را نبايد تحقير کني، هيچ کسی را نبايد مورد اهانت قرار بدهي؛ همه بايد در نزد تو محترم باشند. چه بسا آن کسي که تو او را تحقير مي‌کني، او ولي‌ايي از اولياي الهي باشد. ما شب قدر را در بين همه شب‌ها مخفي کرديم که شما همه شب‌ها را قدر بدانيد. ما انسان‌هاي خاص و وليّ خود را در بين مردم مخفي کرديم تا شما همه انسان‌ها را مورد احترام قرار بدهي. از کجا مي‌دانيم که کار، عمل و رفتار اين آقا بهتر از ما در پيشگاه خدا نباشد!؟ شما حالا ممکن است يک نيت خيري داشته، يک عمل خيري داشته. ببينيد همين دستور چقدر عزيز و گرامي است! حتي دستور صريح قرآن است: ﴿وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ﴾؛[13] با لقب‌هاي بد همديگر را صدا نکنيد. اين لقب‌هاي بد باعث مي‌شود که افراد در جامعه سرشکسته بشوند، ضعيف بشوند، نتوانند رشد بکنند. چقدر دستور والا و ارزشمندي است حتي در کتاب‌ها اصولي ما هم آمده: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَي أَحْسَنِهِ»؛[14] ما کدام يک از ما از اينها را خوب عمل مي‌کنيم و مي‌شناسيم؟ يعني اينکه اگر يک برادر ديد که مثلاً برادر ديگرش حالا برادر ايماني، او يک کاري کرده، نپسنديد، خوشش نيامد، کار هم به ظاهر کار بدي بود؛ اما تو وظيفه نداري بگويي کار بدي است، چه بسا او در يک شرايطي قرار داشت که مجبور شد اين کار را انجام بده، اين حرف را بزند. گاهي اوقات عصبانيت است، ناراحتي است، نگراني است، «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَي أَحْسَنِهِ».

 ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾،[15] آقايان! اين قدر اين آموزه‌ها شريف است! آن قدر اين آموزه‌ها عزيز است! اگر به شما بدي کردند و سوء و سيئه‌اي نسبت به شما روا داشتند، شما در مقابل سعي کنيد به نحو أحسن پاسخ بدهيد. نفرمود بدي را با بدي! نفرمود بدي را با خوبي! بلکه فرمود بدي را با بهترين وجه از خوبي پاسخ بدهيد: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾. آيا جامعه‌اي که با اين آموزه‌ها رشد بکنند، آن جامعه شکست‌پذير است؟ آن جامعه از کسي مي‌هراسد؟

حالا اجازه بدهيد اين بحث‌ها را با هم داشته باشيم، اين توصيه‌ها و آموزه‌ها را بخوانيم و با هم مرور کنيم؛ ولي يک تعريف از جامعه داشته باشيم که جامعه غير از اجتماع است. اگر پنج نفر مثلاً عضو يک خانواده باشند، پدر مادر، دختر، پسر، مثلاً دو تا پسر يا دو تا دختر، اين پنج تا يک زندگي فرادي داشته باشند؛ آن برود دانشگاه، آن برود دفتر، آن برود فلان، خانم هم کنار هم که هستند با اين موبايل بازي کنند اصلاً اين پنج نفر فقط با هم اجتماع دارند، جامعه خانواده و اين نهاد خانواده شکل نگرفته است. اين با هم بودن، اين مراوده داشتن، اين سخنان يکديگر را شنيدن، نسبت به سخنان يکديگر اظهار نظر علمي و ارزشي داشتن، اينهاست که بافت خانواده را ايجاد مي‌کند. به راحتي امروز شما مي‌بينيد که جامعه از هم متلاشي مي‌شود. دختر رفت، حالا رفت ديگر! پسر رفت! ما در فضاي مجازي احياناً يک خبرهايي يا يک عکس‌هايي از همديگر مي‌بينيم. اين خانواده است؟ از اين خانواده مي‌شود عشيره درست کرد؟ از اين عشيره مي‌شود طايفه ساخت؟ از اين طايفه مي‌شود جامعه ساخت؟ قطعاً نمي‌شود جامعه ساخت. ما يک زندگي اجتماعي داريم، نه يک زندگي جامعي و جمعي. همان‌گونه که در فضاي دينداري گاهي اوقات، وقتي اين دينداران با هم دين دارند، نه اينکه بي‌هم؛ ما مي‌توانيم همه با هم دين داشته باشيم يا همه بي‌هم دين داشته باشيم. آن وقتي که همه بي‌هم دين داريم، اين جامعه نيست، اين اجتماع است. اين به راحتي جامعه نفوذپذيري است، اين جامعه عزيز نيست. اين جامعه مستحکم و فولادين نيست، سُلبي نيست؛ هر کسي مي‌تواند بيايد تفرقه ايجاد بکند، ما را از هم بپاشاند و نفوذ کند؛ اما اگر ما همديگر را همانند زنجيره‌هايي به هم وابسته شديم، تعلق خاطر پيدا کرديم، روحياتمان را، افکارمان را، اخلاقمان را، اعمالمان را با هم ساختيم، کسي نمي‌تواند نفوذ پيدا بکند. سرّ اينکه در گذشه طايفه‌ها به هم اين‌گونه منسجم بودند و بافت قوي و محکمي را ايجاد مي‌کردند و مي‌توانستند کار بکنند. ما نمي‌توانيم کار بکنيم، چون هزار نفر، هزار نفر که کار نيست، اگر هزار نفر با هم باشند مي‌توانند کار بزرگ انجام بدهند؛ اما هزار نفري که همديگر را نتوانند تحمل بکنند و رگ و پي آنها به هم جوش نخورد، نمي‌تواند جامعه شکل بگيرد.

ما اگر واقعاً بحث حيات اجتماعي و آموزه‌هاي ديني و تعاليم بلندي که در اين رابطه بيان شده است، داشته باشيم؛ مسئله صدقه، زکات، خمس، بحث انفال، بحث امر به معروف و نهي از منکر، بحث صله رحم، بحث عيادت مرضا، بحث تشييع مؤمن، اينها همه و همه دارد حيثيت‌هاي جمعي را در جامعه ما تقويت مي‌کند. چقدر عيادت از مريض ثواب دارد؟ اين رفت و آمدها عواطف و احساسات را در حقيقت در انسان به غليان مي‌آورد. اين احساسات است که به تعبير والد بزرگوار ما ملات جامعه است و وقتي اين احساسات و عواطف کمرنگ بشود، ديگر جامعه کنار هم پا نمیگيرد، مي‌گويند سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. اين روابط انساني و حيات اجتماعي است که مي‌تواند انسان را با دام و با قوام بکند. الآن ما مي‌توانيم در جامعه، حتي جامعه کوچک مثل خانواده، مادر نسبت به يک فرزند، او را به يک معروفي دعوت بکند؟ امر نه! دعوت بکند. او را از يک منکر باز بدارد، پيشنهاد بدهد که اين کار را نکن!؟ نه اينکه نهي بکند که نکن اين کار را؛ مي‌توانيم اين کار را بکنيم؟ آيا وقتي بين پدر و مادر، يا بين مادر و دختر که رقيق‌ترين عاطفه در اينجا شکل مي‌گيرد. رقيق‌ترين عاطفه و ظريف‌ترين احساسات بين مادر و دختر است؛ از اين ظريف‌تر و رقيق‌تر ما نداريم؛ ولي الآن شما ببينيد که مي‌گويد رنگ کفش خود را عوض کن، اين چه رنگي است، مناسب شما نيست!؟ نمي‌تواند جواب بدهد. طبيعي است که در فضاهاي ديگر و شرايط ديگر امر سخت‌تر مي‌شود. ما اينها را سبک مي‌دانيم، اينها را کوچک مي‌دانيم؛ شما ملاحظه بفرماييد از اسم گذاري و نامگذاري که حق فرزند بر پدر است، يکي از حقوقي که چون فرزند وقتي به دنيا مي‌آيد که از خود اختياري ندارد، اين پدر است که دارد اسم مي‌گذارد. نبايد روي هوا و هوس که من دوست دارم اسم آن درخت را بگذاريم، اسم آن کس را بگذارم! اين آينده مي‌خواهد با اين اسم زندگي بکند، با اين اسم رفتار و منش اجتماعي خودش را پيدا بکند. چرا نبايد حساس باشد، انسان راجع به اينکه مي‌خواهد چه اسمی براي اين فرزند بگذارد. اين همه منابع صحيح براي اسماي شريف حتي لقب، کنيه، همه اينها باعث مي‌شود که اين روابط انساني شکل بگيرد. لقب‌هاي شريف، لقب‌هاي بد نه؛ اما لقب‌هاي شريف در ساخت يک فضاي اجتماعي بسيار مؤثر باشد. آدم وقتي يک لقب شريفي دارد مي‌گوييم فلان کس حالا اسمي دارد؛ مثلاً اما او را با لقبش؛ مثلاً او حکيم است، اين آقا معلم است، اين آقا متخلق است، اين آقا متدين است، اين آقا متشرع است. اينها القابي است که مي‌تواند براي انسان ارزش باشد و اين ارزش‌هاي مي‌توانند در جامعه رشد مناسبي داشته باشند.

به هر حال ما نياز داريم حيات اجتماعي خودمان را به آن توجه کنيم و آنچه که از ناحيه منابع وحياني در اين رابطه هست را براي شناخت يک حيات برتر اجتماعي از آن استفاده کنيم. جامعه عبارت است از تعدادي از انسان‌ها؛ حالا اگر جامعه کوچکي باشد؛ مثل نهاد خانواده، يا بزرگ‌تري مثل عشيره و طايفه، يک جمعي هستند که يک هدف مشخصي دارند و يک مبنا و اساس و پايه‌اي دارند که بر آن اساس اين اجتماع به شکل جامعه در‌مي‌آيد و بافت و انسجام قوي‌تري پيدا مي‌کند.

اگر جامعه يک جامعه دنياي باشد، چه مبنايي دارد و اگر يک جامعه ديني باشد، چه مبنايي دارد؟ که حالا ـ إن‌شاءالله ـ در شب‌هاي آتيه راجع به اين مسئله بحث خواهيم کرد و اين بخشي از حيات انساني ماست. اميدواريم که خداي عالم توفيق فهم معارف و حقايق و اخلاقيات، احکام و حِکَم را به همه ما مرحمت بفرمايد و زمينه بهره‌مندي آن را براي همه آحاد و افراد جامعه فراهم آورد!

مدّاح بزرگوار ما از زينب کبريٰ(سلام الله عليها) و نام شريف آن حضرت و مصائبي که به آن حضرت رفته بود، سخني گفتند؛ ما هم به تبع يک عرض ارادتي داشته باشيم. بله! زينب(سلام الله عليها) يک حقيقت والايي است که در جايگاه خود به عنوان يک معلمه‌اي که از جايگاه الهامات الهي علمش را فرا مي‌گرفت؛ او فهيمه بود، او معلمه بود؛ اما معلمي نداشت. مکتب او مکتب وحي و الهام بود که از پدر بزرگوارش و مادر عزيزش؛ علي و زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) الهام مي‌گرفت. او مفسر قرآن بود و در همين کوفه زينب(سلام الله عليها) کرسي درس تفسير داشت. وقتي وارد شهر کوفه مي‌شود، به شهري وارد مي‌شود که او در اين شهر، شُهره علم و اخلاق و دين بود. چقدر سخت بود براي زينب(سلام الله عليها) وقتي وارد اين مجلس و محفل و حتي شهر کوفه مي‌شود!

يکي از جهاتي که در وجود حضرت زينب(سلام الله عليها) بود، اين مصاحبت و همراهي با سالار شهيدان حسين بن علي است. چه سرّي است چه رمز و رازي است در اين باب؟ آدم نمي‌داند! وقتي عبدالله بن جعفر براي خواستگاري زينب(سلام الله عليها) آمد، علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) موافقت کرد؛ فرمود من موافقم؛ ولي به يک شرط که اگر برادرش حسين بن علي خواست به سفر برود و او هم مايل بود، تو مخالفتي نداشته باشي! ببينيد چه چيزي را دارند نگاه مي‌کنند؟ چه چيزهايي را در مسئله اصل عقد و خطبه و خواستگاري دارند مطرح مي‌کنند؟ علي بن ابي‌طالب چه چيزي را مي‌بيند؟ که به عبدالله بن جعفر مي‌گويد اگر برادرش حسين بن علي خواست به سفر برود و زينب(سلام الله عليها) با او بود، شما مخالفت نکني. اين در کابين و مَهر حضرت زينب(سلام الله عليها) بود.

حالا چرا بايد که زينب(سلام الله عليها) با اين حد و در اين حد اين همراهي و مصاحبت را داشته باشد؟ براي اينکه در يک لحظه‌اي يک نفر به هر حال بتواند حسين بن علي را تشخيص بده. طوري با حضرت رفتار کردند که ديگر قابل تشخيص نبود. نه سر داشت، نه پيکر داشت، نه لباسي به تن داشت، «مَحْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا»[16] بود. او ذبيح بود. فرق بين ذبيح با قتيل اين است که قتيل اين است که انساني کشته است؛ يعني مقتول است و ذبيح آن کسي است که زنده زنده سرش را ببرّند. اينکه مي‌بينيد حضرت علي اصغر را ذبيح مي‌گويند، براي اينکه زنده بود، در حيات بود، اين تير که آمد «فَذُبحَ ... مِنَ الاُذُنِ إلَي الاُذُن»؛[17] از گوش تا گوش اين زنده بود، بريد و امام حسين(عليه السلام) نه تنها قتيل است، بلکه ذبيح است و مراد از ذبيح اين است که اين حضرت را زنده زنده، هنوز در حال حيات بود، سر از پيکرش جدا کردند؛ يک نفر بايد تشيخص مي‌داد. وقتي زينب(سلام الله عليها) وارد قتلگاه شد، هر جا را نگاه مي‌کند، اثري از برادرش نيست. اينجا اين پاره پاره تن حسين بن علي او را اشاره مي‌کند: «أخي أخي» خواهرم! اين شمشير شکسته‌ها را کنار بزن، پيکر بي‌سر من اينجاست.

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»،[18]﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏.[19]

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!

اين قليل طاعات و عزاداري و توسلات از همه از جمع حاضر، برادران و خواهران، واقفان و بانيان و زحمت‌کشان، خدايا به أحسن وجه، قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالم قبر و قيامت همه ما، قرار بده!

توفيق زيارت قبر مطهر ابي‌عبدالله در دنيا و شفاعت آن حضرت در آخرت، نصيب همه ما بفرما!

قلوب ما را به نور ايمان و قرآن، منوّر بفرما!

خدايا مشکلات و مصائب و سختي‌ها را که به شدت بر جامعه ما فشار مي‌آورد به تدبير خودت به همت خودت تو را به خون به ناحق‌ ريخته سالار شهيدان حسين بن علي اين فشارها، اين زحمت‌ها، اين سختي‌ها براي جامعه سنگين است، خدايا اينها را، مرتفع بفرما!

مرضاي مسلمين، لباس عافيت بپوشان!

خدايا براي جوان‌هاي ما، دختران ما، پسران ما، امکانات ازدواجشان را، مسکنشان را، اشتغالشان را به أحسن وجه، فراهم بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، آنها که در اين قبرستان و اين تکيه آرميده‌اند، روح بزرگوار امامزاده عزيزي که در جوار رحمتش هستيم، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت، محشور بفرمايد!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام)، ج‏2، ص391.

[2]. سوره تين، آيات4 و5.

[3]. مناقب(ابن شهر آشوب)، ج1، ص179.

[4]. سوره نجم، آيه5.

[5]. نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلی الله عليه و آله)، ص165؛ «اثنان خير من واحد و ثلاثة خير من اثنين و أربعة خير من ثلاثة فعليكم بالجماعة».

[6]. علل الشرايع، ج1، ص182.

[7]. المحاسن، ج2، ص357.

[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه127.

[9]. سوره آل‌عمران، آيه103.

[10].سوره سبأ، آيه46.

[11]. سوره حجرات، آيه13.

[12]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت463.

[13]. سوره حجرات، آيه11.

[14]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص362.

[15]. سوره مومنون, آيه96.

[16]. مناقب آل أبي‌طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص113.

[17]. تذکرة الخواص، ص144.

[18]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.

[19]. سوره شعراء، آيه227.

دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

محتوای سایت