اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السماوات و خافض الأرضين و الصّلاة و السّلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين ابی القاسم المصطفي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
شب اوّل ماه محرم حسيني است و پيامآور نهضت عظيم و جهاني سالار شهيدان حسين بن علي و اصحاب و ياران باوفايش به شما عزاداران، پيروان، شيعيان و معرفت يافتگان و ارادتمندان به اين مکتب عزيز و عظيم تعزيت و تسليت عرض ميکنيم و از درگاه الهي براي يکايک شما برادران و خواهران اجر اين مصيبت بزرگ را به عنوان ذخيرهاي براي دنيا و برزخ و قيامت آرزو داريم و مسئلت ميکنيم و هيچ اجر و پاداشي بالاتر از حضور در عزاي سالار شهيدان حسين بن علي نيست.
اما آنچه همگان بايد مستحضر و آگاه باشيم و از اين فرصت بيبديل بهرهمند بشويم همواره دو مسئله است، شب اوّل محرم است و شما عاشوراييان، کربلاييان و عاشقان و ارادتمندان به اين مکتب همواره سعي داريد که در هر مجلسي، در هر محفلي که به نام حسين بن علي(عليهما آلاف التّحية و الثّناء) منعقد است حضور پيدا کنيد و اين بسيار شريف است. اما فراموش نکنيم که دو عنصر اساسي و اصلي در اين حضور بايد باشد. بله، اصل حضور اجر و ثوابي دارد؛ ولي آن کمال و نهايت بهرهمندي زماني حاصل ميشود که اين دو عنصر در حضور و شرکت در محافل حسيني براي ما اتفاق بيفتد.
عنصر اوّل معرفت است، آگاهي هست، فزوني معرفت و شناخت نسبت به اين مکتب که انسان آگاهانه، عارفانه و با شناخت دقيق و همه جانبه در اين صحن و سرا شرکت کند. اينکه در ادبيات زيارات ما آمده است که «من کان زائرا» يا «من زار عارفا»؛[1] اين عنصر اوّل در اين گونه از مسائل مسئله معرفت و آگاهي است. ما آمدهايم تا شناختمان را نسبت به حسين بن علي، شخصيت ممتاز او و جريان امامت و ولايت عموماً و نهضت و مکتب آن حضرت به نام قيام عاشورا خصوصاً شناخت بيشتر و آگاهي افزونتري بيابيم؛ چون نوعاً شرکت ميکنند و در اين شرکت هم مثاب و مأجور هستند اجر ميبرند؛ اما گاهي اوقات با آمد و شدها و صحبتهاي اين طرف و آن طرف و به امور ديگر پرداختن، از معرفت و شناخت و آگاهي به اين جريان عظيم غافل هستند.
اجازه بدهيد همين جا واژه «لهو» را معنا کنم خدمت شما. ما يک لعب داريم يک لهو. «لعب»؛ يعني کار بيهوده، بازي. نه ورزشي که موجب سلامت، صحت، عافيت که هدفمند است غايتي دارد و براي او آثار و ثمرات مثبتي وجود دارد، به آن کاري نداريم. يک وقت يک بازي است که عبث و بيهوده است، يک وقت بحث، بحث سرگرمي است، لهو است. لهو يعني چه؟ «لهو»؛ يعني هر آن چيزي که ما را از امر هم غافل کند و باز بدارد. اگر مهمترين هدف و غايت انسان مسئله توحيد و بندگي در پيشگاه پروردگار عالم است، هر چيزي که ما را از اين غايت و هدف مهم باز بدارد ميشود لهو. اگر ما برويم در حتي حوزه علميه درس بخوانيم، علوم اسلامي را فرا بگيريم؛ اما اين علوم ما را به خود مشغول کند به گونهاي از ياد خدا غافل بشويم، از احکام الهي دور بمانيم و نسبت به پروردگار عالم آن رسالت و وظيفه خود را انجام ندهيم، آن درس خواندن ما ولو در حوزه علميه هم باشد ميشود لهو. لعب نيست، اما لهو است؛ چراکه ما را از امر اساسي و مهم باز داشته است و غافل کرده است.
هر چيزي که مانع از هدف برتر و والاتر باشد ميشود لهو. يکي از نشانههايي که خداي عالم در قرآن کريم ياد کرده است و آن را به صورت جدّي لهو دانسته و معرفي کرده، مسئله تجارتي است که انسان را از ياد خدا غافل کند. در يک جا ما ميخوانيم که آن کسي که در راه خدا و براي تأمين زندگي خودش و عائلهاش تلاش کند و کوشش کند او کاسب است و «الکاسب حبيب الله»،[2] او دوست خداست و خدا او را دوست دارد. آن کسي که سعي و تلاش ميکند و براي زندگي آبرومند و حلال خود، براي تأمين معاش و زندگي خود و اهل و عيالش تلاش ميکند او کاسب است و محبوب خداست. اما اگر اين کسب و اين تجارت به گونهاي باشد که انسان را از ياد خدا غافل کند همين ميشود لهو. ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾؛[3] مهمترين غايت و برترين هدف مسئله ياد خدا و در مسير رضايت الهي حرکت کردن است و هيچ هدفي بالاتر از اين امر نيست. هر چيزي که ما را از اين هدف دور بدار ميشود لهو؛ هر چه که ميخواهد باشد. مهمترين جهاتي که ما فکر ميکنيم مثلاً دروس اسلامي و الهي که در حوزهها خوانده ميشود، عرفان است اخلاق است تفسير است حديث است، اگر اين دسته از علوم ما را به خود مشغول کند و عناوين و اعتبارياتي که از اين راه براي ما حاصل ميشود، ما را از خدا و ياد و نام و اوصاف و احکام و جلوههاي الهي باز بدارد ميشود لهو، فرقي نميکند. تجارت يک نمونه بارز است. مردان الهی چه کساني هستند؟ رجال در فرهنگ قرآن چه کساني هستند؟ رجال نه در مقابل نساء. رجال يعني رادمردان. آناني که در مسير ارادت به پروردگار عالم استوار هستند؛ خواه مرد خواه زن. رادمرد هستند، اينها کسانياند که امور دنيايي هر چه که باشد آنها را به خود مشغول نميکند، ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾. رادمرد در فرهنگ قرآن آن انساني است که از کاروان لهو و لعب و هر آنچه او را از ياد خدا غافل ميکند و او را سرگرم ميکند دور باشد و هيچ چيزي او را سرگرم نکند، بلکه همواره در مسير رضايت الهي حرکت کند.
معرفتاندوزان کساني هستند که محفل حسيني را براي خود موطني و معهدي براي ياد خدا ميدانند و حسين بن علي قلعه توحيد است. آن کساني که در مسير معرفت و شناخت نسبت به ابي عبدالله(عليه السلام) آگاهي ميافزايند و معرفت بر خود فراهم ميآورند کساني هستند که به قلعه توحيد نزديک ميشوند. پس اوّلين عنصري که ما در اين محافل براي خودمان مورد توجه قرار بدهيم و کسب کنيم براي خود، معرفت است. وقت را غنيمت بشماريم. خيليها در سال گذشته در محافل حسيني شرکت ميکردند، اما امسال ديگر نيستند. امکان بهرهمندي از حضور در محفل امام حسين(عليه السلام) ديگر براي آنها نيست. شما وظيفه داريد از طرف آنها هم شرکت کنيد، الآن ميليونها انسان در قبرها هستند و به هواي يک جلسه و حضور در يک مجلس امام حسين(عليه السلام) در حسرت هستند. شما از طرف آنها نمايندگي کنيد. از پدرانتان، از مادرانتان، از گذشتگانتان، از همه کساني که در اين ايمان و معرفت براي شما زمينهسازي کردند، ما از همه آنها بايد نمايندگي کنيم. اين يک مسئله است که به عنوان عنصر معرفت در اين مجالس بايد به آن توجه کنيم. اصل حضور به جاي خود محفوظ است، اما بهرهمندي در اين حضور را ما فراموش نکنيم. شب اوّل ماه محرم است و ما عاشقانه در محافل حسيني شرکت ميکنيم. اين نکات حتماً مورد توجه باشد اوّلين عنصري که در اين محافل کسب ميکنيم عنصر معرفت است.
يک توضيح هم راجع به معرفت عرض کنم؛ يک وقت است که ما حديثي را، مطلبي را، يک بيان قرآني را يا روايي را يا يک تحليل عميق ديني را فرا ميگيريم. اين هم کسب معرفت است بسيار ارزشمند است. اما آن معرفتي که جان را جلا ميدهد و هستي انساني را تضايف ميبخشد و مضاعف ميکند و به تعبير قرآن ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾،[4] گاهي اوقات تعابيري در قرآن وجود دارد که اصلاً معادل ندارد. يکي از تعابير قرآن همين واژه «مُضعفون» است، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾؛ يک دسته از انسانها را خداي عالم ميفرمايد اينها در مسير خير گام برميدارند و اهل احساناند اهل انفاقاند و اين احسان و انفاق، آنها را تضاعف وجودي ميبخشد، اينها دو چندان ميشوند، توسعه وجودي پيدا ميکنند، وجود پيدا ميکنند، جان پيدا ميکنند، روح پيدا ميکنند و اين مهم است، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾. چه تعابير بلندي! اصلاً اينها معادل ندارد در فرهنگ بشري. اينها توسعه وجودي پيدا ميکنند، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] يک وقت ميگوييم خدايا علم ما را اضافه بکن، يک وقت ميگوييم خدايا به ما در سايه علم توسعه وجودي ببخش، وجود ما بزرگ بشود. جانمان، روحمان ظرفيت وجودي ما مضاعف بشود. ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾.
معرفتها دو گونه هستند: يک وقت معرفتي داريم که چيزي را ميآموزد، قبلاً در جلسه شرکت نکرده بوديم اين حديث را و اين آيه را و اين معنا را نميدانستيم، الآن به آن علم پيدا کرديم، اين يک کمال است فضلي است؛ اما معرفتي که ما به دنبالش هستيم، يعني دين در حقيقت براي ما در نظر گرفته است يک معرفت آسماني است، يک معرفت فرابشري است. وقتي از منظر دين سؤال ميکنند که علم چيست؟ نميگويند که علم سواد است، آگاهي است، چيزي بلد نبوديد ياد ميگيريد، اينها اصطلاحات حوزه و دانشگاه است، اينها اصطلاحات کتابخانه است، وقتي از دين سؤال ميکنند که علم چيست؟ ميگويند: «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء».[6] اين را شما کجا ميتوانيد پيدا بکنيد؟ کدام فرهنگ به ما ميتواند علم را اين گونه معرفي کند که نورانيت است و در قلب مينشيند؟ ما فکر ميکنيم علم همين چيزي است که در مدرسه و در دانشگاه و در حوزه ياد ميگيريم و همين بيسوادي را برطرف ميکنيم ميشويم سواددار. اينکه علم نيست، اين گاهي اوقات وبال است، اين گاهي اوقات عليه انسان به کار ميرود. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»،[7] مگر هر سوادي براي انسان نورانيت ميآورد؟! چه بسا ـ معاذالله ـ خود اين علم جهل بشود و جهل دامنگير انسان بشود. «رُبَّ عَالِمٍ»؛ چه بسا عالماني هستند که «قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه». شما در شرق برويد غرب برويد، آسمان برويد زمين برويد، حوزه برويد دانشگاه برويد، وقتي سؤال کنند که علم چيست؟ همين سواد است همين فضل است مراحل ابتدايي و متوسطه و نهايي و دکترا و آيت الله و فلان، تمام شد. هيچ فرهنگي نيست که براي ما علم را اين گونه تفسير کند، «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ». اين يک تعريف آسماني است. اين را جز پيغمبران نميتواند کسي بياورد. جز از راه وحي که زبان انبيا و اوليا مجراي حقيقت وحي است کسي نميتواند براي ما چنين توضيحي بدهد که علم چيست؟
بنابراين عنصر اوّل در اين گونه از محافل عنصر معرفت است. آگاهي است شناخت است. اين هم چنين شناختي که براي انسان تضاعف وجودي ايجاد کند، ازدياد وجودي ايجاد کند، علمي باشد که جان بدهد، روح بدهد و قلب و عقل و وجود انسان را مضاعف کند، اين يک عنصر.
و عنصر ديگر عنصر ارادت است، عنصر محبت است. عنصر مودتي است که در هيچ جا پيدا نميشود جز در مسجد و حسينيه به هيچ وجه نميشود عنصر مودّت و محبت را پيدا کرد. عاطفه ممکن است در خانهها باشد مادران نسبت به فرزندان عاطفه دارند؛ اما عنصر ارادت و محبت يک عنصر ديگري است. تفاوت بين عاطفه مادري که مهمترين و بارزترين جلوه عاطفي است با آنچه ما از آن به عنوان محبت و ارادت ياد ميکنيم خيلي فرق ميکند. ما فکر ميکنيم جنس محبتي که در حسينيهها هست را ميشود جايي پيدا کرد. جنس ارادتي که در اين گونه از محافل پيدا ميشود اين جنس آسماني است ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾.[8]
اينکه در قلوب مؤمنين حرارتي است نسبت به سالار شهيدان حسين بن علي، اين حرارت يعني چه؟ اين يعني عشق. يعني ارادت، اين کجا پيدا ميشود؟ ما خلط نکنيم، ممکن است يک چند قطره اشک از چشممان بگيرند و اين براساس عاطفه باشد وقتي عاطفه تحريک شد چشم گريه ميکند. مادر يک مقدار اين بچه که دير بيايد چشمش گريان ميشود. يک حادثه کوچکي يک انگشت بچه زخم بشود مادر گريه ميکند. اين يک گريه عاطفي است. اما گريهاي که در حسينيهها هست که جنس آن از اينها نيست. ظاهرش همين است، ظاهر آن اين است که اين چشم از آن اشک جاري ميشود؛ اما جنس اشکي که براي حسين بن علي ريخته ميشود اين جنس جنس متفاوتي است. مثل اينکه شما به رفيقتان سلام ميکنيد، يک وقت هم ميگوييد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه»![9] اين جنس سلام فرق ميکند. ما نميتوانيم به ظاهر فکر کنيم که اينها برابر و يکسان هستند و نبايد اين گونه فکر بکنيم. وقتي سلام به سالار شهيدان عرض ميکنيم و او را به نام فرزند رسول الله، فرزند فاطمه زهرا، فرزند اميرالمؤمنين او را با اين جلال و شکوه ياد ميکنيم «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيَرَتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَة»؛[10] اين سلامها که مثل آنها نيست.
در زيارت «جامعه» يک عنوان و فرازي است که آن فراز يک مقدار ذهن ما را نسبت به اين تفاوت و اختلافي که بين اينها هست روشن ميکند. ميفرمايد که اسماء شما مثل اسماء ماست: «أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاء»، شما نام علي داريد حسين داريد حسن داريد، ما هم علي هستيم حسين هستيم حسن هستيم. شما هم ابدان و بدنهايتان اجسامتان در بين ساير اجسام است شما در خيابانها رفت و آمد ميکنيد، مثل سايرين رفت و آمد ميکنيد، «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ ... وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ»؛ شما هم رحلت ميکنيد و قبرتان هم در کنار قبرهاي ديگر است؛ اما «فَمَا أَحْلَي أَسْمَاءَكُمْ ... وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ»، شما کجا و ما کجا! آن حسيني که حسين است کجا و آن حسيني که اسمش حسين است کجا! «فَمَا أَحْلَي أَسْمَاءَكُمْ ... وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ»،[11] مگر اين طوري است؟ اينها به ظاهر زميني هستند، «حوراء انسيه» اينها که زميني نيستند، اينها آسماني هستند براي ما ظاهر شدند تا ما را هم آسماني کنند با جلوههاي حق آشنا کنند؛ لذا همواره توجه داشته باشيم که ما بر اساس عنصر محبت کار ميکنيم بر اساس عنصر مودت کار ميکنيم. خدا وقتي بحث مودت را مطرح ميکند ميگويد آن گاهي مودت براي انسان حاصل ميشود که مبناي مودت عبارت باشد از ايمان و عمل صالح: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾؛[12] اين وُدّ و دوستي که همين طوري حاصل نميشود. اگر کسي مبناي کارش ايمان، آگاهي، شناخت و استحکام وجودي و پيوند و باور باشد و اين باور را هم به عمل صالح مبدل کند، آنگاه است که خداي عالم ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾. اين وُدّ و محبت است، همين طوري که حاصل نميشود. اين محبتهايي که احياناً در فضاي عاطفه شکل ميگيرد اينها براي همه هست حتي براي نبات هم هست. براي حيوان هم هست انسان هم هست. اينها با درجه تفاوتي که وجود دارد زمينی است. اما مسئله گريه امام حسين يک گريه آسماني است جنسش متفاوت است حلاوت و شيريني و حرارتي که از اين امر برميخيزد حقيقتش متفاوت است، «فَمَا أَحْلَي أَسْمَاءَكُمْ ... وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ»، اين اسما کجا و آن اسما کجا! اين قبور کجا و آن قبور کجا! اين ابدان کجا و آن ابدان کجا! اين اجساد کجا و آن اجساد کجا! اين گريه کجا و آن گريه کجا! اين مجلس کجا و آن مجلس کجا! شما يک ساعت هم اينجا بنشينيد يک ساعت هم در منزلتان بنشينيد يا در مهماني بنشينيد يک ساعت در مجلس نشستيد؛ اما آن يکسان است؟! يعني وقتي شما در مجلس امام حسين(عليه السلام) حضور پيدا کردي، همين طوري مينشينيد، دو زانو، چهارزانو هر طور که راحت هستيد مينشينيد؛ ولي اين نشستن با آن نشستن يکسان است؟ روح اين نشستن دارد توسعه وجودي ايجاد ميکند، دارد معرفت ايجاد ميکند، دارد ارادت ايجاد ميکند، فضاي وجودي انسان را ميسازد يکسان نيست. وقتي از علي بن ابيطالب(عليه السلام) سؤال کردند يا اميرالؤمنين آيا شما در بهشت باشيد بهتر است يا در مسجد؟ فرمود من در مسجد باشم بهتر است. چرا يا امير المؤمنين؟ فرمود وقتي در بهشت هستم لذتها براي خودم است، من خودم لذت ميبرم؛ ولي وقتي در مسجد نشستم به ياد خدا هستم، به ياد اسماي الهي هستم احکام و سنن الهي را دارم مرور ميکنم آنجا براي من لذيذتر است. مسجد از بهشت براي آن کسي که چنين آگاهي دارد لذتبخشتر است.
در بهشت حور و قصور ميدهند، انسان لذت ميدهند، هيچ کراهتي هم در آن نيست، نعمت خداست، خدا بخشيده برکت است بسيار هم خوب؛ براي انسانهاي متوسط بهشت ميدهند. براي انسانهاي درجه بالا که بهشت براي آنها کم است و اهانت به آنهاست. شما وقتي به دست يک بچه يک شيريني ميدهيد، بله! ولي به دست يک عالم و فرزانه شيريني ميدهيد اين اهانت است. به عالم ميخواهي چيزي بدهيد کتاب بدهيد؛ مطلب علمي بياموزيد، فضايي از علم و گفتگوي علمي برايش باز کنيد، او لذت ميبرد. اين علي بن ابيطالب امام ماست، مقتداي ماست، هادي ماست؛ ميفرمايد: من اگر در مسجد باشم براي من لذت بخشتر است؛ چون در مسجد به ياد خدا هستم و جلوههاي الهي است.
به هر حال من بيش از اين تصديع ندهم. اين تذکر براي همه ما لازم است، خودمان را محرّمي کنيم، حسيني کنيم. محرّم به يک نوع بناست شستشو کند، رفت و رو کند. يک وقت ماه مبارک رمضان ميآيد که ماه طهور است، ماه شستشو است؛ اما ما را از خصلتهاي بد، از اخلاق مذموم، از خصال ناصواب پاک ميکند؛ ولي محرّم جامعه را شستشو ميکند، محرّم ميآيد تا ظلمها را برطرف کند، بيعدالتيها را کنار بزند، ناحقّيها را کنار بزند، رسالت محرّم رسالت بسيار سنگيني است، جامعهاي که به ظلم و تباهي و گناه و فساد مبتلاست، اين جامعه جامعهاي است که نياز به نهضت حسيني دارد و تفکّر حسيني و مکتب حسيني تا اين جامعه شستشو بشود. جامعه ما به شدت نيازمند به حسين و مکتب او و آرمانهاي بلند او و مقاصد ساميه و عاليه حسين بن علي است. ما با چه ميتوانيم اين همه تباهيها، فسادها؛ گناهها و ظلمها را و بيعدالتيها را کنار بزنيم؟ جز با نهضت ابي عبدالله جز با مکتب حسين بن علي! گرامي بداريم اين نهضت را، عزيز و عظيم بشماريم اين نام را، اين ياد را، اين محرّم را و خدا غريق رحمت کند امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) را که فرمود: ما هر چه که داريم از محرّم و صفر است. محرّم و صفر اسلام را و جامعه ما را زنده نگاه داشته است. بايد به نقش محرّم و رسالت محرّم و انگيزهآفريني که محرّم دارد را در جامعهمان بياوريم تا جامعه شستشو بشود؛ هيچ چيزي نميتواند اين جامعه تباه شده و به ظلم نشسته و به ظلمت درآمده را متأسفانه از اين وضع به در آورد، جز اين مکتب و اين مرام و اين سخنان و اين آرمانهاي بلند سالار شهيدان حسين بن علي.
معرفت و ارادت دو عنصري است که بايد همواره بدان انديشيد و در اين محافل به دنبال آن بود و اين ارادت همان چيزي است که به عنوان اجر رسالت شناخته شده است و آنچه پيامبر گرامي اسلام از ما نسبت به اهل بيتش ميخواست همين است که: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾؛[13] اين محبت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) از مطالباتي است که رسول گرامي اسلام از جامعه و امت اسلامي دارد و اميدواريم که ما بتوانيم در اين محرّم جمعمان را جامعهمان را نظاممان را امت اسلامي را بر منباي اين نهضت، آگاهي و معرفت و ارادت ببخشيم و شستشو و طهارت و تطهير اجتماعي و ديگر ابعاد انساني را ـ إنشاءالله ـ از جايگاه و خاستگاه اين مکتب الهي و فروغبخش داشته باشيم. در هر دورهاي، در هر مکاني، در هر زماني «کلّ يوم عاشورا و کلّ ارض کربلا» و اين مصاف بين حق و باطل و خير و شرّ و ظلم و عدل تنها با شمشير عدالتي که حسين بن علي در اين نهضتش برافشانده است قابل جمع است و اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ اين گونه باشد.
امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: وقتي رسول گرامي اسلام امام حسين(عليه السلام) را ميديد: «اجْتَذَبَهُ إِلَيْه»؛[14] او را به سينه ميچسباند او را با مرحبا مرحبا تشويق ميکرد و او را به سمت خود فرا ميخواند. روزي حسين بن علي آمد و اين را خود حضرت نقل ميفرمايد، در منابع ديني ما آمده است که حسين بن علي ميفرمايد: «دَخَلْتُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ ص»؛ من وارد مجلس پيغمبر شدم. رسول گرامي اسلام مقدم مرا گرامي داشت گفت: «مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ»؛ درود بر تو حسين، اي که زينت بخش آسمانيان و زمينيان هستي. «يَا زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ». ابي بن کعب در کنار پيغمبر نشسته بود تعجب کرد، «يا رسول الله» مگر غير شما کسي هست که زينت آسمانها و زمين باشد؟ احدي در عالم پيدا ميشود که اين گونه زينتبخش آسمانيان و زمينيان باشد؟ فرمود قسم به خدا: «وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً»؛ قسم به آن خدايي که مرا نبيّ و پيغمبر قرار داده است اين حسين بن علي در بين آسمانيان و براي همه زمينيان او زينت است «وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًي وَ سَفِينَةُ نَجَاة»؛[15] قسم به آن کسي که مرا به پيامبري مبعوث کرده است، بر قسمت راست عرش الهي نوشته شده است که حسين بن علي چراغ هدايت و سفينه نجات است.
آن روزي که حسين بن علی وارد مجلس پيغمبر شد، پيغمبر او را به سينه چسباند و علي بن ابيطالب(عليه السلام) نشسته بود، آمد در آغوش علي بن ابيطالب، حضرت دارد دست و پا را ميبوسد و گريه ميکند، سر را ميبوسد، پيشاني را ميبوسد، دست را ميبوسد، دندان را ميبوسد. امام حسين عرض ميکند پدرجان! چه خبر است؟ چه کار ميکني؟ ميفرمايد: «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف»؛ دارم، جايگاه شمشيرها را ميبوسم.[16] «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف»؛ آن جايي که شمشيرها وارد ميشود در روز عاشورا و در صحنه کربلا وقتي حسين بن علي از اسب به زمين افتاد، ديگر هر کسي هر چه داشت با شمشير با نيزه با چوب با سنگ هر چه در اختيارشان بود به مواضع وجود حضرت وارد میکرد. فرمود: «أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوف»؛ دارم به آن جايگاهي که شمشيرها و نيزهها اصابت ميکند، آن جاها را ميبوسم. دندانها را ميبوسيد، لبها را ميبوسيد. روزي رسول گرامي اسلام اين دکمههاي پيراهن حسين را باز کرد و سينه حسين را ميبوسيد. اين متعارف نيست کسي مثلاً سينه بچه را ببوسد يا پيشاني را ببوسد. والد بزرگوار ما آيت الله جوادي آملي در تفسير اين سخن ميفرمودند خيليها در سال 61 هجري که چنين اتفاق افتاد، بچه بودند نميتوانستند سخن حضرت را تحليل کنند؛ اما ميديدند که پيغمبر پيشاني امام حسين را ميبوسد و لب و دندان را ميبوسد سينه را ميبوسد. وقتي شمر پا روي سينه حضرت امام حسين گذاشت،[17] فرمود: «لَقَدِ ارْتَقَيْتَ مُرْتَقًی عَظِيماً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛[18] جا روي بلندي گذاشتي، اينجا را رسول الله مکرر ميبوسيد؛ «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله».
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی القَومِ الظَّالِمين»،[19] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[20]
«بالنبي و آله و عجّل اللّهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»
[1] . ر. ک: بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج48، ص317.
[2]. ر.ک: الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص113؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِينَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَی إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی يُحِبُّ الْمُؤْمِنَ الْمُحْتَرِفَ».
[3]. سوره نور، آيه37.
[4] . سوره روم، آيه39.
[5]. سوره طه، آيه114.
[6]. مصباح الشريعة, ص16.
[7] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
[8] . سوره انفال، آيه63.
[9] . كامل الزيارات، النص، ص176.
[10] . كامل الزيارات، النص، ص176.
[11] . المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص532 و 533.
[12]. سوره مريم، آيه96.
[13]. سوره شوری، آيه23.
[14] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص261.
[15] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص59 و 60.
[16] . کامل الزيارات، النص، ص70.
[17] . بحار الانوار، ج 98، ص241؛ «وَ شِمْرٌ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِكَ».
[18] . ناسخ التواريخ، ج۲، ص۳۹۰.
[19] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[20] . سوره شعراء، آيه227.