27 05 2019 313293 شناسه:

ماه مبارک رمضان و حیات اجتماعی (جلسه هفدهم)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين ‏أَبی الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَم الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين لَهُ الفِداء‏) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏  نَتَبَرَّءُ إِلَي اللَّه.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَي وَ النَّبَإِ الْعَظِيم‏».[1] سالروز شهادت مولاي متّقيان امير مؤمنان علي بن ابيطالب است به روح مطهر آن حضرت صلواتي اهدا بفرماييد.

 در خصوص مولي الموحّدين بعضي‌ها اين‌گونه تعبير مي‌کنند که ما آن حضرت را مدح کنيم. تفاوت مدح با وصف در اين است که وصف آن خصيصه و ويژگي است که در خود شخص وجود دارد او را توصيف مي‌کنند اگر کسي علمي دارد به او مي‌گويند عالم است، اگر کسي برخوردار از حکمت است مي‌گويند او حکيم است، اگر کسي دانش فقه دارد مي‌گويند او فقيه است. آن ويژگي و آن خصيصه‌اي که انسان دارد يا هر شيئي دارد، آن را توصيف و وصف کردن، اين غير از مدح کردن است؛ ممکن است انسان کسي را مدح بکند و آن ويژگي و خصيصه در او نباشد.

در باب علي بن ابيطالب(عليه السلام) هر مدحي که بخواهند بکنند او بالاتر از آن مدح است، او فراتر از آن مدح است. چه کمالي را چه ويژگي را مي‌شود انسان توهم بکند تعقل بکند که او اين ويژگي را نداشته باشد؟

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند ٭٭٭ جبار در مناقب او گفته «هل أتي»[2]

 کسي که در شأن او خداي عالم سوره مبارکه «انسان» را نازل کرده مگر ما بالاتر از مقام «هل أتي»يي که خداي عالم براي علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نظر گرفته، داريم؟! آن توصيف‌هايي که خداي عالم در شأن علي بن ابيطالب در قرآن دارد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد﴾[3] مگر ما در اين حد، کمالي و عظمتي داريم که خداي عالم زبان به منقبت و عظمت انساني اين‌گونه او را معرفي کند توصيف کند که عده‌اي انسان‌هاي رادمرد هستند. ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه﴾[4] عده‌اي هستند که براي رضاي خدا از همه چيز مي‌گذرند و در راه کسب رضايت خدا حاضرند از همه چيز مال و جان درگذرند ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد﴾.

بنابراين ما در شأن علي بن ابيطالب هر چه که بگوييم از کمال از جمال از جلال از زيبايي از مِهر از قهر از سخط از رضا از اميد از خوف هر چه که بگوييم و هر مدحي را بخواهيم داشته باشيم او فراتر از آن است:

نتوان وصف تو گفتن که تو در وهم نگنجي ٭٭٭ نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايي [5]

اگر علي بن ابيطالب(عليه السلام) مظهر خدايي است که ﴿وَ لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[6] احدي همانند علي بن ابيطالب در نظام خلقت وجود ندارد؛ البته او به مثابه نفس رسول گرامي است و رسول الله و حقيقت علي بن ابيطالب در ملکوت يکي است گرچه يکي در نشئه طبيعت رسول است و پيامبر است و ديگري امام است؛ اما به لحاظ حقيقت نور واحد هستند «كُلُّنَا مُحَمَّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم)».[7] بنابراين توصيف علي بن ابيطالب(عليه السلام) را بهتر است که ما از کلام الهي و سخن خداي عالم در قرآن بشنويم. برخي از آيات و جملاتي که در شأن مولايمان علي بن ابيطالب هست را در چنين روزي که روز شهادت و سالروز شهادت اين امام مظلوم هست را باهم مرور مي‌کنيم و برخي از ويژگي‌هاي آن حضرت را عرض مي‌کنيم شئون آن حضرت را برمي‌شماريم که هم ـ إن‌شاءالله ـ تأسي کنيم پيروي کنيم و عنوان شيعه را که يک عنوان عظيم و والايي است به حق براي خودمان ثبت بکنيم. ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ﴾[8] وقتي به علي بن ابيطالب(عليه السلام) عرض کردند برخي از شيعيان که ما را افراد به هر حال جريان حکومت سقفي به گونه ديگري بود و اين گروهي که تبعيت از علي بن ابيطالب(عليه السلام) داشتند را شيعه معرفي مي‌کردند. آمدند خدمت آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) عرض کردند اينها از اينکه ما شيعه هستيم دارند با اين عنوان شيعه بد برخورد مي‌کنند، توهين مي‌کنند، تحقير مي‌کنند. آقا امير المؤمنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود اين عنوان بسيار شريف است: «شرّفه الله»، خدا در قرآن در کتابش از اين عنوان به عظمت ياد مي‌کند و حضرت ابراهيم را از شيعيان حضرت نوح مي‌داند: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ﴾ اين واژه شيعه اين عنوان شيعه در قرآن است، البته در باب شيعه امير المؤمنين نيست؛ اما خود همين عنوان شيعه و پيرو بسيار امر شريفي است. ما پيرو چه کسي هستيم؟ يک عده پيرو شيطان‌اند و يک عده پيرو رحمان هستند. بله آن کساني که از رحمان تبعيت مي‌کنند از سخن خداي عالم و اوامر و زواجر او تبعيت و پيروي مي‌کنند اينها شيعه الهي‌اند شيعه نبوي‌اند شيعه علوي‌اند شيعه فاطمي و حسني و حسيني هستند اين لقب، لقب پُرافتخاري است. حتي رسول گرامي اسلام هم شيعه است نسبت به حضرت ابراهيم(عليه السلام) ابراهيم که «أبُ الأنبياء» هست اين پيغمبر، جايگاه و موقعيتي استثنايي دارد ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْل﴾[9] ما بايد افتخار بکنيم به اين انبياي بزرگ! حضرت ابراهيم در پيشگاه پروردگار عالم از يک موقعيت فوق العاده استثنايي برخوردار است. او موحدي بود که با همه وجود با شرک مبارزه مي‌کرد. نمرود يک انسان جهانگير و انسان قدرتمند و زورگو و ظالمي بود که ابراهيم با کمال قدرت توحيدي در مقابل نمرود مي‌ايستاد و از توحيد و يگانگي و يکتايي خداي عالم سخن مي‌گفت و دفاع مي‌کرد و با هر کسي که در مقابل توحيد مي‌ايستاد و بت و بت‌پرستي را تبليغ مي‌کرد با آنها برخورد مي‌کرد ولو عمويش آزر باشد. خداي عالم در قرآن مکرّر جريان توحيدي و پرستش يگانگي حضرت ابراهيم را در قرآن ذکر مي‌کند. ستاره‌پرست ماه‌پرست خورشيد‌پرست بت‌پرست صحراپرست درياپرست نفس‌پرست هر کسي که بود ابراهيم(علي نبينا و آله و عليه السلام) در مقابل شرک، بت‌پرستي و نفي خدا ـ معاذالله ـ  مقابله مي‌کرد.

کاري که حضرت ابراهيم انجام داد يک کار فوق العاده‌اي بود. شما حساب بفرماييد در مکه رسول گرامي اسلام بود. آنها خانه خدا و کعبه را بتکده قرار داده بودند؛ مي‌رفتند در درون خانه يا بيرون خانه بت‌ها را هُبَل و عزّي را عبادت مي‌کردند. اين خانه اسمش خانه خدا بود ولي درونش بت‌ها بود و مردم مي‌گفتند ما که به خدا دسترسي نداريم از طريق اين بت‌ها ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[10] رسماً بت‌پرست بودند. در آنجا رسول گرامي اسلام ضمن نفي شرک نفي بت‌پرستي آهنگ توحيد داشت؛ اما اينکه تبر به دست بگيرد و در مقابل اين بت‌پرست‌ها و مشرکين وارد خانه بشود و يکي پس از ديگري خدايان را اين‌گونه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾؛[11] تکه تکه و قطعه قطعه بکند، اين کار را پيامبر نکرد، همه قدرت قريش نسبت به خانه کعبه و بت‌هايي که در آن بودند در نهايت بود و آنها اجازه نمي‌دادند. والد بزرگوار اين نصف مصرع را زياد مي‌خوانند: «خليل من همه بت‌هاي آزري بشکست»[12] کار بزرگي ابراهيم انجام داد.

يک روز که همه براي تفريح بيرون رفته بودند، آقا حضرت ابراهيم تبر به دست گرفت آمد در بتکده، اينها خدايان بودند! اگر کسي مثلاً به خداي ما به اولياي ما بد بگويد ما چه مي‌کنيم؟! البته حضرت ابراهيم با همه احتجاج کرد استدلال کرد برهان آورد گفت آنهايي که الآن شما مي‌پرستيد هيچ شأنيتي براي پرستش ندارند نه جذب منفعتي براي شما دارند نه دفع مضرّتي براي شما دارند، اينها را شما با دستان خودتان ساختيد. خدايي که به دست انسان ساخته بشود که خدا نيست و هيچ کارآيي ندارد استدلال، برهان، احتجاج حرف‌هاي قاطعانه اما در نهايت تبر به دست گرفت ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾ آن بزرگ‌تر را گذاشت و اين تبر را گذاشت روي دوش آن بزرگ‌تر. فردا که آمدند بتکده ديدند که همه بت‌ها شکسته است فقط يک بت است که اين تبر روي دوش اين بت بزرگ گذاشته شده است چه کسي اين کار را کرده؟! چه کسي جرأت داشته با خدا مبارزه کرده؟! ﴿فَتًي﴾؛[13] يعنی جواني است که ﴿يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ﴾[14] جواني است که با اين بت‌ها مخالف بود، احتمالاً ايشان اين کار را کرده برويد بياوريد! آوردند به حضرت ابراهيم عرض کردند که شما اين کار را کرديد؟ گفت از آن بت بزرگ‌تر آنکه تبر به دوش اوست از او سؤال کنيد ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي‏ رُؤُسِهِمْ﴾؛[15] سرشان را خم کردند و گفتند بت که حرف نمي‌زند. گفت آن بتي که حرف نمي‌زند و نمي‌تواند از خودش دفاع بکند مي‌تواند خدا بشود؟! مي‌تواند مبدأ هستي بشود؟! مي‌تواند رب بشود؟! مي‌تواند هدايتگر انسان‌ها باشد؟! خدا آن کسي است که سخن او نظر او و رأي او عين حق است و حق از او صادر مي‌شود. قدرت دارد مي‌تواند از شما دفاع بکند، مي‌تواند شما را در مسير هدايت ببرد، از منفعت شما دفاع بکند و در مقابل مضرّت بايستد و نگذارد که شما ضرر ببينيد و لذا اين خدايي که شما مي‌پسنديد خدا نمي‌تواند باشد.

گفتند حالا که اين کار را کرده آتشي براي او درست بکنيم که آن آتش نظيري نداشت. آن‌قدر آن آتش شعله‌ور بود شعله‌ور بود و شراره‌هاي آتش همه جا را گرفته بود که نمي‌توانستند حضرت را به راحتي به اين آتش بيندازند به يک منجنيق بستند از کارشناسان خود سؤال کردند با يک منجنيق حضرت را پرت کردند در آتش و خداي عالم به آتش فرمان داد: ﴿يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[16] اين گلستان شدن براي آن ابراهيمي که اين‌گونه در مقابل بت‌پرستي و شرک ايستاد و براي خود همه چيز را خريد، مي‌دانست که آخرش آتش است؛ اما او خدا را وحدانيت را يگانگي و توحيد را امام بود اين امام اين ابراهيم اين شخصيت ممتاز اين موحد جهاني کسي است که خداي عالم در قرآن مي‌فرمايد انبياي بعدي حتي رسول الله ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ﴾ از پيروان اين امام هستند ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْل﴾ ما مسلمان هستيم، اين واژه اسلام از کجا آمده ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْل﴾ او در چند هزار سال قبل شما را به عنوان مسلمان ناميده است. اين اسلام را اين واژه را ابراهيم خليل به امت اسلامي بخشيده است و اين عنوان را خداي عالم پسنديد و اين را شايسته ما دانست. ما از پيغمبري اين نام را و اين عنوان و لقب شريف را گرفته‌ايم که سرآمد موحدين بوده است ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِبْراهيم﴾ خداي عالم بر ابراهيم درود و سلام مي‌فرستد.

بنابراين افتخار ما سعادت دنيا و آخرت ما آن است که شيعه امير المؤمنين علي بن ابيطالب هستيم. بنابراين ما در توصيف آن حضرت کارهايي که آن حضرت کرده سنت و سيرتي که داشته بعضي‌ها را مرور بکنيم که مورد نياز ماست. يکي از آنهايي که خيلي الآن مورد ابتلا و نياز ما هست اين تملّق و چاپلوسي و دور اين و آن گشتن و امثال آن است. يک روز آقا از جنگ صفين برمي‌گشت به کوفه وقتي وارد کوفه شد راکب بود سوار بر اسب بود يکي از اين افراد همراه حضرت پياده مي‌آمد. حضرت به او گفت چرا اين کار را مي‌کني؟ چرا پياده مي‌آيي؟ اين کاري که تو داري مي‌کني دو‌تا ضرر دارد: «فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِن»[17]‏ اين کاري که تو داري مي‌کني اولاً باعث مي‌شود که والي و آن مسئول آن حاکم در دل خودش قدرتي کِبري جايگاهي احساس بکند و اين فتنه‌اي در دل او مي‌شود، چرا اين کار را مي‌کني؟! مثل تو که داري پياده حرکت مي‌کني با مثل من که دارم سواره مي‌آيم نبايد اين کار را بکني، چرا؟ براي اينکه اين دو‌تا خطر را به همراه دارد: يکي «فِتْنَةٌ لِلْوَالِي»؛‏ دو «وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِن»‏ واليان حاکمان وقتي ببينند چند نفر دورشان هستند با وسيله با ماشين با رفت و آمدهاي آن چناني احساس غرور مي‌کنند، احساس بزرگي مي‌کنند، اين فتنه در دل مي‌شود. آدم وقتي کسي سراغ او نيايد همين طوري عادي زندگي مي‌کند ولي ده نفر بيست نفر ماشين رفت و آمد و امثال آن اين فتنه در دل مي‌شود. اين تملّق، اين چاپلوسي، اين فرهنگ، بدترين فرهنگي است که هم براي واليان و حاکمان و کساني که صاحب قدرت‌اند و قدرت امضا و امثال آن دارند فتنه مي‌شود و دوم اين است که عامل ذلت مؤمن است مگر مؤمن يک انساني که به خدا ايمان دارد بايد چنين کاري بکند؟! اين وليّ است اين حاکم است. او است که اجازه نمي‌دهد هر کسي به او براي او به شرايط او بخواهد فتنه‌گري بکند و زمينه هر نوع انحراف، تحريف، بزرگ‌نمايي، سياه‌نمايي سفيدنمايي و امثال آن را داشته باشد «فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِن»‏ اين يکي از جهات والاي آقا علي بن ابيطالب است اين را لازم نيست ما بگوييم علي چشمش آن بود گوشش اين بود اينها لازم نيست اين مدح بيخودي است و هيچ چيزي در آن نيست همين را بگوييم اين توصيف علي بن ابيطالب است اين بيان سنت اوست اين سيرت او هست اجازه نمي‌داد.

يکي از مسائلي که مستحضريد باز الآن اينها مورد ابتلاي ماست، چرا مؤمن بايد کاري بکند که ذليل بشود؟! حيف انسان مؤمن نيست که دور اين و آن بگردد و بخواهد ديگري را بزرگ کند تا به يک نان و نوايي برسد؟! اين آبروي انسان مؤمن مگر به همين راحتي است «فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِن»‏ مؤمن بايد عزيز باشد، مؤمن بايد جايگاه و حرمت داشته باشد، بايد او را تکريم کرد. بله! پيروي از علي بن ابيطالب يعني پيروي از منطق او مرام او، شخص مهم نيست. خدا در قرآن مي‌فرمايد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِه﴾[18] يکي پس از ديگري انبيا را ياد مي‌کند، اوصاف والا و ويژگي‌هاي ممتاز انبيا را ذکر مي‌کند، بعد به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِه﴾ آنها را کار نداريم حالا ابراهيم موسي عيسي همه‌ آنها محترم و بزرگوار ما به آنها چه کار داريم، آن هدايتي که آنها آوردند رسالتي که داشتند حرمت افراد براساس حرمت اين افکار و انديشه‌ها و آرمان‌هاي بلند است و إلا افراد «بما أنه افراد» که موضوعيت ندارند در منطق عقل و دين؛ لذا در قرآن مي‌فرمايد که ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِه﴾ اي پيغمبر من! من اين انبيا را که دارم ياد مي‌کنم مي‌گويم ﴿سَلامٌ عَلي‏ نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾،[19] ﴿سَلامٌ عَلي‏ مُوسي‏﴾،[20] ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِبْراهيمَ﴾ داستان‌های اينها را که مي‌گويم نمي‌خواهم اين افراد را مدح بکنم، اينها عبد هستند اگر به کمالي به جايگاهي رسيدند براي اينکه اين منطق را اين انديشه را اين روح بزرگ را اين اخلاق کريمانه را در خودشان جمع کردند. اين امتيازات را بدان و براساس آن تبعيت کن.

يکي ديگر از جهاتي که به عنوان بيان شخصيت ممتاز علي بن ابيطالب(عليه السلام) است و ـ متأسفانه ـ مورد ابتلاي جامعه ما هم هست و ما همه به گونه‌اي با اينها درگير هستيم و مورد ابتلا هست مسئله عنوان هديه مطرح مي‌کنيم، عنوان هديه! چيزي که در واقع هديه نيست اين به عنوان رشوه و امثال آن در همه سطوح جامعه و نظام ما رخنه دارد در تمام سطوح! در تمام طبقات! رشوه دهنده «إلي ما شاء الله»! رشوه گيرنده «إلي ما شاء الله»! يک وقت آقا علي بن ابيطالب نيمه‌هاي شب مي‌بيند که درِ خانه را مي‌زنند ـ  بعد از وقتي که حضرت به حکومت رسيد ـ حضرت در را باز مي‌کند که هستي؟ يک مقدار حلوا آوردم براي شما، در دل شب حلوا آورد! حضرت فرمود «أَ مُخْتَبِطٌ  أَنْتَ» تو ديوانه‌اي! تو نمي‌داني که من مي‌دانم اين چيست؟ اين قي کرده افعي است به نظر تو حلواست اما به نظر مني که باطن اين را دارم مي‌بينم اين قي کرده افعي است[21] «وليّ» يعني اين! امام يعني اين! که باطن را مي‌بيند آن کسي که از بيرون دارد مي‌آيد به عنوان هديه به عنوان وظيفه به عنوان إعمال وظيفه و امثال آن، اين‌گونه برخورد مي‌کند، مي‌گويد: «أَ مُخْتَبِطٌ  أَنْتَ». اگر اين امر دنيايي باشد که ما نيازي نداريم و نمي‌خواهيم و ما اهلش نيستيم و اگر اين بخواهد رشوه باشد من به تو مي‌گويم که اين قي کرده افعي است آيا تو حاضري قي کرده افعي را بخوري؟!

اين مگر علي بن ابيطالب نيست؟! اين مگر حکومت او نيست؟! اين مگر توصيه او نيست؟! چرا ما حکومت علوي به اصطلاح اسمش را مي‌گذاريم اما سراسر خلاف با سنت و سيره آقا علي بن ابيطالب است. قبل از اينکه آن آقاي مسئول آن آقاي قاضي آن آقاي فلان، ما دست به جيب مي‌بريم که رشوه بدهيم؛ مثل همين آقايي که پياده همراه حضرت حرکت مي‌کند. اين منطقي است که محکوم است مردود است و علي بن ابيطالب(عليه السلام) از اين منطق پرده برمي‌دارد و زشتي و قباحت اين منطق را بيان مي‌کند و افراد مؤمن و شيعيان علي بن ابيطالب اين سبک از زندگي را براي خودشان بايد بپسندند ولي ما خيلي دوريم، خيلي فاصله داريم و منطق علوي در حيات سياسي و اجتماعي فوق العاده عظيم است. درست است که علي بن ابيطالب ـ متأسفانه ـ موفق نشد که به آموزه‌هاي حکومتي خودش به آنچه به او توجه داشت برسد. امسال که سال 1400 است از شهادت علي بن ابيطالب آقايان مراجع بزرگوار هر کدام پيامي دادند. والد بزرگوار هم ديروز من تماس داشتم فرمودند که اين پيام نوشته شد تحت عنوان «چهل نم از يم». مستحضريد که آقا با علي بن ابيطالب و نهج البلاغه چقدر مأنوس است! اين شرح نهج البلاغه حدود پانزده جلد خواهد شد که ـ إن‌شاءالله ـ به دعاي خير شما مؤمنين، حال و سلامتي و طول عمر بابرکت آقا باعث بشود که اين کتاب به نهايت برسد و به جامعه اسلامي  برسد،  براي سلامتي ايشان صلواتي اهدا بفرماييد! فرمودند علي بن ابيطالب يک يم و دريايي است و چهل نم از اين يم ما هم در اين امر شريک باشيم فرمودند تولّي نسبت به علي بن ابيطالب همين است که بيانات و سنّت و سيره آن حضرت را بيان بکنيم. در اين چهل نم، آن فرازهايي که مورد نظر آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) بود و براي حضرت آقا خيلي جالب و جذّاب بود انتخاب کرد. يکي از آنها در چشم من خيلي زيبا البته ما نوعاً محشوريم با اينها ولي يکي از اينها را من براي اولين بار شنيدم. فرمودند علي بن ابيطالب(عليه السلام) با افراد که با او مبارزه مي‌کردند آنها را سرکوب مي‌کرد اما کسي را رسوا نمي‌کرد، فقط دنيا را رسوا کرد. رسوا کردن، ديگران را آبرويشان را ريختن، به طبل رسانه رساندن و به دروغ صدها امر ديگر را گفتن اين از شأن حکومتي که خودش را منصوب مي‌داند بسيار دور است. فرمود علي بن ابيطالب با افراد مبارزه مي‌کرد آنهايي که با حضرت جنگيدند در جنگ صفين، در جنگ نهروان، در جنگ جمل با آنها مبارزه مي‌کرد در حد مبارزه بود به هر حال جنگ است يکي او مي‌زد يکي اين؛ اما وقتي جنگ تمام شد بيايند رسوا بکنند و اين برنامه‌هايي که ـ متأسفانه ـ زياد ما مي‌بينيم اينها نبوده است. فقط علي بن ابيطالب دنيا را رسوا کرد، دنيا را رسوا کرد «قَدْ طَلَّقْتُکِ‏ ثَلَاثاً»[22] اين چقدر زيباست! اين سنت علي است مگر علي بن ابيطالب حکومت نمي‌کرد؟! مگر جلوه‌هاي حکومت او وجود ندارد؟! توصيه‌هاي او سخنان او نامه‌هاي او سرآمد نامه‌ها نامه‌هايي است که حضرت برای حکومت نوشته است «لما ولاه علی مصر»؛ وقتی مالک اشتر را به عنوان والي براي مصر معرفي مي‌کند چه توصيه‌هايي چه کلمات حکيمانه و ارزشمندي دارد. او با «أم المؤمنين» عايشه در جنگ جمل چه کرد؟ يک زن بود با زن بايد چگونه رفتار کرد؟ جنگ جمل را بر پا کرد! اما علي بن ابيطالب با چهل نفر طبق آن نقلي که بنده داشتم در ذهنم هست در کمال احترام و تکريم ايشان را به مدينه برگرداند به جايگاه خودش برگرداند، مگر با زن اين‌طوري برخورد مي‌کنند؟! اين سنت آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) است، اين سيره آن حضرت است، همه چيز مشخص است، امري مبهم در سنت و سيرت آن حضرت وجود ندارد.

راه و رسم او براي دنيامداري يکي از مهم‌ترين مسائلي است که براي همه ما خصوصاً واليان و حاکمان بايد مهم باشد. ما يک عمر شصت هفتاد ساله‌اي داريم. بيست سي سالش آن طرف بيست سي سالش هم اين طرف، بيست سي سال متوسطي آدم دارد. علي بن ابيطالب با اين قضيه کنار آمد، با دنيا به راحتي کنار آمد. در غذايش به دو‌تا قرص نان اکتفا مي‌کرد نان جوين و در بيابان‌ها در اطراف سقايت مي‌کرد و پسرش امام مجتبي(عليه السلام) مهمانسرا داشت. يک نفر فقيري آمد خدمت آقا علي بن ابيطالب، گفت من چيزي ندارم گفت برو حسن مهمان‌سرا دارد، برو از آن استفاده کن. نسبت به زندگي خودش آن قدر حضرت زاهدانه برخورد کرد کسي نمي‌تواند عرض مي‌کنيم ما هر چه که بگوييم در قصه ذي قار در اوج حکومت بود حکومتي که الآن خاورميانه است نه حکومت عراق يا شام يا ايران يا فلان، آن موقع حکومت علي بن ابيطالب همه خاورميانه بود، همه اين 52 کشور بود، اين قدرت را داشت! در ذي قار يکي از اين افراد آمده بود حضرت داشت اين کفش خودش را وصله مي‌زد. گفت اين کفش چقدر ارزش دارد؟ مي‌خواهم عرض کنم که ما چيز مبهم و مجملي نداريم همه چيز در سنت و سيرت مولايمان علي بن ابيطالب شفاف روي ميز است. ما شب بيست و يکم و روز بيست و يکم عزا بگيريم و در باقي کارها به گونه‌اي ديگر عمل کنيم اين نيست، اين يک نوع ـ خداي ناکرده ـ نفاق است و مناسب انسان مؤمن نيست. چقدر مي‌ارزد اين کفش؟ ارزشي ندارد يا امير المؤمنين اين کفش چند بار وصله خورده است. گفت اين حکومت در نزد من از اين کفش کهنه وصله وصله خورده، ارزش آن کمتر است مگر اينکه من بتوانم از اين حکومت حقي را احيا بکنم و يا باطلي را بخواهم بميرانم. چه کار مي‌کنيم براي حکومت؟! از همه چيز داريم خرج مي‌کنيم از دين از نبوت از قرآن از رسالت از مردم از هر چه گرفتيم براي اينکه اين قدرت بماند داريم استفاده مي‌کنيم، اين چه وجهي دارد؟! اگر اين قدرت براي احياي حق و اماته باطل باشد ارزش دارد وگرنه ارزشي براي حکومت اين طبق بيان علي بن ابيطالب است براي حالا آن حکومت! آن قدرت! آن که ديگران براي آن اين‌گونه دست و پا مي‌شکستند. يک پيراهن داشت علي بن ابيطالب(عليه السلام) اين پيراهن وصله زياد داشت گفت من اين پيراهن را اين قدر وصله زياد دارد که من از راقع آن خجالت مي‌کشم مي‌خواهم ببرم اين را دوباره رفو کند خجالت مي‌کشم ديگر چيزي ندارد. اينها افسانه است اينها چيزي است که ما الآن نمي‌توانيم بگوييم مثلاً شخصيتي همانند علي بن ابيطالب در اوج قدرت اين‌گونه مي‌زيسته و اين سنت اوست و اين مرام اوست نه به خودمان و نه به هيچ کس توصيه اين معنا را هيچ کس نمي‌تواند بکند. احدي نمي‌تواند اين‌طوري زندگي بکند از ما هم اين‌طوري نخواستند، اما اين‌طور بريز و بپاش! اين‌گونه اسراف! يک وقت مي‌گويد اسراف نکنيد! تبذير نکنيد! اين تبذير از کلمه بذر است اگر بذر را آدم بجا بنشاند خيلي خوب است بذرافشاني است، اگر بيجا بريزد مي‌گويند «تبذير»؛ بجا ريختن مي‌شود بذرافشاني، بيجا ريختن مي‌شود تبذير. اينکه اين‌طور اموال را به غارت ببرند به اينجا به آنجا، در اين بانک در آن بانک، در آنجا اين چيست؟! اين با کدام منطق هماهنگ در مي‌آيد؟! وقتي منطق قاروني حاکم باشد وقتي به قارون مي‌گفتند آقاي قارون تو که هيچ چيزي نداشتي تو که قاري تورات بودي، خود اين قارون قاري تورات بوده، از اقوام و فاميل‌هاي حضرت موسي(عليه السلام) هم بوده است. او آمد و به هر حال توان مالي و يک مقدار فکر و يک مقدار سرمايه و اين طرف و آن طرف به حدي بود که خداي عالم داستانش را در قرآن که ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد يک عده زيادي کليدهاي مخازن او را حمل مي‌کردند. به او مي‌گفتند آقاي قارون اين همه اموال را خدا به تو داد يک بخشي را لااقل در حدّ مختصري صدقه‌اي بده به فقرا بده به ايتام بده رسيدگي به افراد داشته باش ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي‏ عِلْمٍ عِنْدي﴾[23] اين برای خودم است، خودم تجربه اندوختم خودم مهارت اقتصادي داشتم خودم تجارت کردم فنّ تجارت و بازرگاني را خودم داشتم به چه کسي بدهم مال چه کسي است مال خودم است مال خودت است ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[24] به زمين فرمان داديم که او و هر آنچه را دارد در کام خود ببلعد اين قرآن است اين آيه است اينکه داستان نيست ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛ به زمين فرمان داديم او و هر آنچه را که او دارد در کام خودت فرو ببر!

اين داستان‌ها اين قصه‌ها اين جريان‌هايي که خداي عالم در تاريخ در قرآن دارد ذکر مي‌کند که انبيا اين بودند اصحاب اين بودند ثروتمندان اين بودند بعد هم در همان آيه در کنار آن آيه خدا به افراد مي‌گويد که خيلي توانمندتر از قارون هم بودند قبل از او بودند. ما مقداري مي‌دهيم ببينيم شما چه کاره‌اي؟ اگر توان مالي بود براي اينکه بتواني در راه خودت مصرف کن بله ﴿وَ ابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾؛[25] تو هم بهره خودت را از دنيا ببر! مگر يک معده بيشتر داري؟! مگر يک جا بيشتر مي‌خوابي؟! چه خبر است ﴿وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾ مابقي را ما داديم ﴿وَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾؛[26] در اموال اينها ما اين را قرار داديم به دست شما امانت داديم. الآن مثلاً فرض کنيد که خدا به آقاي جوادي آملي يک علم فراواني داده حالا او بگويد که اين علم مال من است! مدام سينه‌اش را وجب بکند که اين علم من است! اگر اين علم را بيان نکند ـ معاذالله ـ خدا با او چه برخوردي مي‌کند؟ اين علم برای او نيست هر کمالي که هر کسي دارد علم باشد قدرت باشد آبرو باشد حيثيت اجتماعي باشد حيثيت سياسي باشد حيثيت اقتصادي باشد اين را خدا داده توزيع بکنيم.

عرض کرديم در يک جلسه‌اي که خدا منطق کميته امداد ندارد، خدا منطق سکوي انفاق دارد. کميته امداد مربوط به آن جايي است که انفاق در جامعه نباشد. انفاق يعني چه؟ يعني شکاف‌هاي جامعه را ما پُر کنيم. اگر جامعه شکاف علمي پيدا کرده گسست دارد جهل فرهنگي دارد عده‌اي بايد بيايند اين گسست را بردارند يک گسست اقتصادي پيدا کرد يک شکست اقتصادي پيدا کرد بايد بيايند بردارند، انفاق! شما کمتر سوره‌اي مي‌بينيد که بحث انفاق نباشد. انفاق يعني چه؟ يعني اين شکاف‌ها را پُر کردن. کميته امداد نداريم ما، ما سکوي انفاق داريم ما فرهنگ انفاق داريم و انفاق هم يکي دو‌تا نيست، يک موضوع و دو موضوع نيست، در همه ابعاد هر جايي که جامعه احساس شکست احساس گسست احساس طبقاتي شدن کرده است بدانيم که آنجا جايگاه انفاق است و اگر نشود و پُر نشود مشکل همگاني و فراگير خواهد شد. حالا اگر روزي يک نفر فقير دوتا فقير ده‌تا فقير نشد صد‌تا شد هزار تا شد آن‌وقت «پشه چو پُر شد بزند پيل را»، امان که نمي‌دهد، اين اتفاق براي همه مي‌افتد خشک و تر نمي‌کند بلکه آن بدتر مورد خسارت واقع خواهد شد. تاريخ را ديديد تاريخ انقلاب را ديديد سوابق را ديديد که چه اتفاقاتي افتاد. اين مال يک دوره و دو دوره که نيست اين سنت الهي است خداي عالم مي‌گويد ما اين مال را تحويل مي‌دهيم خودتان استفاده کنيد به اندازه نيازتان نوش جانتان ﴿وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾؛ ولي ﴿وَ ابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَة﴾ و اين در حق ديگران است اين را به عنوان امانت به شما داديم. الآن اين بيان، عده‌اي قدرت بيان دارند عده‌اي قدرت قلم و نويسندگي دارند، عده‌اي قدرت ارائه دارند همه اينها قدرت‌هايي است که توزيع شده، نمي‌شود که همه بيان داشته باشند همه قلم داشته باشند همه قدرت ارائه داشته باشند اينکه نيست. خدا اينها را توزيع کرده است اين توزيع هم بايستي انتشار عادلانه داشته باشد. مگر خدا نمي‌توانست اين مال را از زيد بگيرد به عمرو بدهد؟ شما الآن مي‌بينيد قدرت سياسي در اين شهر دست چه کساني است قبلاً دست چه کساني بوده است. اگر قدرت سياسي در گذشته درست تعديل مي‌شد به اينجا مي‌رسيد؟! الآن ببينيد که چه کساني هستند! کساني که اصلاً تصور که هيچ، توهم که به عنوان خيال فوق خيال هم نمي‌توانستيم فکر کنيم مثلاً اينها اين جايگاه سياسي اين جايگاه اقتصادي و امثال آن ﴿تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاس﴾؛[27] ما اينها را داريم دور مي‌زنيم ببينيم شما چه کاره‌اي؟ اين‌طور نيست که خداي عالم نعمتي را بدهد تو بگويي مرا اکرام کرده؛ نه آن وقتي که نداد اهانت مي‌کند و نه آن وقتي که داد اکرام میکند، چرا ما نبايد اين سنت خدا را بشناسيم؟! اين سنت خداست سنت ابتلاء و آزمون! يک موقعي تو جاهلي و بغلدستي شما عالم است او وظيفه دارد. در روايات ما آمده است که ما قبل از اينکه از جاهل سؤال بکنيم خداي عالم مي‌فرمايد که تو چرا نرفتي سواد ياد بگيري به عالم مي‌گوييم که تو چرا سواد خود را نياموختي؟ اول از عالم سؤال مي‌کنيم. اول از دارا سؤال مي‌کنيم اول از توانمند سؤال مي‌کنيم اول از آن از واجد سؤال مي‌کنيم بعد از فاقد، آن کسي که دارد و توانا و توانمند است او مسئول است.

امروز کليپي از حضرت آيت الله حسن‌زاده من صداي ايشان را داشتم. يک صوت بسيار مبارکي بود هفت هشت دقيقه بود خيلي هم لذت بردم، نشنيده بودم، خيلي در ظاهراً اوج جواني‌شان اين صحبت را داشتند حالا سنّ شريفشان خوب بود صدا خيلي واضح و با قدرت. فرمايش ايشان اين بود که در حقيقت انسان با علم و عمل خودش را دارد مي‌سازد، انسان با علم و عمل دارد خودش را مي‌سازد، ببيند چگونه دارد ساخته مي‌شود؟ اين عملي که ما انجام مي‌دهيم اين رفت و آمد اين معاشرت اين نشست و برخاست، اين خورد و بُرد اين رفت و آمد اينها همه انسان‌ساز است دارد انسان مي‌سازد و انسان دارد براساس اين ساخته مي‌شود علم و عمل انسان را مي‌سازد بنگر که چگونه داري خودت را مي‌سازي؟ بعد مي‌فرمودند که شما سوره «ملک» را بخوانيد در سوره «ملک» خداي عالم مي‌فرمايد که اين انسان‌ها وقتي رفتند آن طرف سؤال مي‌کنند که ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾[28] مگر شما ـ به تعبير ايشان مي‌فرمودند ـ آخوند نداشتيد؟ شما روحاني نداشتيد؟ شما شب قدر نداشتيد؟ شما مسجد نداشتيد؟ شما منبر نداشتيد؟ شما محراب نداشتيد؟ ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ چرا حرفتان را گوش نکرديد؟ چرا عمل نکرديد؟ چرا اين‌طوري آمديد؟ چرا چهره‌هايي که بر طبق فرمايش ايشان عرض مي‌کنم مي‌فرمودند کساني که بوزينه و کفتار و اينها از اينها فرار مي‌کنند، اين‌قدر چهره‌ها ننگين! رسوا! ايشان مي‌گفت يک شترگاوپلنگي ما داريم مي‌سازيم. اين انسان چه در مي‌آيد؟! يک روز مي‌آيد در مسجد يک روز مي‌رود در ميخانه يک روز مي‌رود در خارج و آن طرف يک روز در حکم قضايي و اين چه در مي‌آيد؟! همين شترگاوپلنگي که ايشان مي‌فرمايد. تو کی هستي؟ تو چه هويتي داري؟ کي هستي تو؟ تو محصول عمل خودت هستي، عمل شما هر چه که باشد تو محصول آن هستي. اگر يک روز آمدي مسجد، يک روز هم ـ خداي ناکرده ـ رفتي فلان، يک روز هم اين کار را کردي البته استغفار جاي خودش محفوظ است غفران خيلي محفوظ است ايشان اين‌طوري فرمودند که ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ که در سوره مبارکه «ملک» آمده از شما سؤال مي‌کنند که مگر شما شب قدر نداشتيد؟ شما ماه رمضان مگر نداشتيد؟ شما مگر آخوند ـ به تعبير ايشان ـ و ملّا نداشتيد؟ مگر اينها را به شما نگفتند؟ چرا مسير را درست نرفتيد که با اين قيافه وارد شديد ما که شما را درست نکرديم شما خودتان خود را درست کرديد، ما که شما را شترگاوپلنگ نکرديم ما شما را انسان «مستوي القامة» درست کرديم. شما آمديد در دنيا عوض اينکه اين استقامت را حفظ بکنيد يک چنين هيبتي از خودتان درست کرديد، چرا؟

عرض کرديم اين شب‌ها شب‌هاي غفران است، اين روزها روزهاي غفران است. از يک پدر مهربان هم خداي عالم مهربان‌تر است. مي‌گويند اگر مثلاً يک بچه‌اي اشتباه کرد مي‌آيد پشت در، پدر مي‌گويد بسيار خوب بيايد ديگر اشتباه نکند بيايد غذايش را بخورد ديگر اشتباه نکند؛ اما خداي عالم اين‌طوري نيست خداي عالم مي‌فرستد دنبال کساني که گناه کردند که بياييد ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّه﴾؛[29] خدا پيغام مي‌دهد اي همه کساني که گناه کرديد معصيت کرديد بياييد من مي‌خواهم شما را بيامرزم نااميد نشويد. گفتند يکي از افراد مأيوس بود نااميد بود «قانط» بود گفتند چی شده چرا مأيوس هستي؟ گفت من يک کاري کردم که اصلاً نمي‌توانم به هيچ وجه به زبان بياورم اين‌قدر آن کار زشت و منکر است در عهد هارون الرشيد بود. گفت يک شب هارون الرشيد مرا خواست گفت که تا چه حد مرا دوست داري؟ گفتم آن‌قدر دوستات دارم که حاضرم همه مالم را بدهم. گفت برو! به درد من نمي‌خورد. رفت خانه و باز دوباره پيک فرستاد که بيا! آمد و تا چه حد دوست داري؟ گفت به حدي دوست دارم که حاضرم از همه مالم و همه جانم بگذرم. گفت برو من نمي‌خواهم. باز رفت و نيم ساعت بعد دوباره پيغام داد برگرد. برگشت و گفت تا چه حد مرا دوست داري؟ گفت آن‌قدر دوست دارم که حاضرم مالم را بدهم و جانم را بدهم و دينم را هم بدهم. گفت حالا درست شد حالا بيا! حالا بيا! با همراه جلّادش رفت در زندان در هر حفره‌اي از اين زندان بيست‌تا از اين سيدها را به اصطلاح گذاشته بودند گفت بايد تک‌تک اينها را گردن بزني و در چاه بيندازي و او اين کار را انجام داد؛ اما به او گفتند که اين کار تو نابخشودني است خيلي بد است؛ اما نااميد بودن از رحمت خدا از اين بدتر است ﴿لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّه﴾ اينها شب‌هاي اميد است شب‌هاي غفران است شب‌هاي رحمت الهي است نبايد آدم اين شب‌ها را از دست بدهد ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾ چقدر اين خدا عزيز است! چقدر دوست داشتني است! با «عبادي» مي‌گويد؛ اي بندگان من نه «عباد الله» ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ﴾ از اميد بستن به خدا مأيوس و نااميد نشويد! اين بدتر از هر کفري است اين چيست واقعاً اين چه عظمتي است؟! گاهي وقت‌ها مي‌گويند يک چيزهايي زيرساختي است اميد يکي از ويژگي‌هاي زيرساختي است بنياني است توحيد انسان را اين اميد مي‌تواند شکوفا بکند، توحيد را! خيلي اين اميد امر عظيمي است! ﴿لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّه﴾.

به هر حال از حضور حضار گران‌قدر عذر مي‌خواهم دير هم شده و امروز شما مهمان آقا علي بن ابيطالب هستيد آمديد که به حضرت بقية الله تسليت و تعزيت بگوييد. اين مصيبت بسيار مصيبت عظيمي بود و هست و خواهد بود. مصيبت آقا به حدي بود که امام حسين(عليه السلام) به پدر بزرگوارش در همين حال عرض کرد پدر جان مصيبت شما به اندازه مصيبت جدّم پيغمبر براي من سنگين است و ضجه ناله اشک تمام خانه علي بن ابيطالب را گرفته بود. علي بن ابيطالب در اوج قدرت در نهايت رحمت و مِهر بود، در صفا و صميميت بود، در سادگي بود اصلاً فوق العاده است. عرض کردم ما نمي‌توانيم مدح بکنيم بحث مدح نيست، چون مدح برای کسي است که در حقيقت صفتي را ندارد مي‌خواهيم که او را بالاتر نشان بدهيم. چه صفتي را ندارد؟ در ايثار، در نثار، در شهامت در رشادت در عبادت و بندگي خدا در تزلّع در پيشگاه مردم در پذيرش حق و تمکين حق در اجراي عدالت در مبارزه با ظلم و ستم در پيروي از پيغمبر در هر بخشي که شما بگوييد. آيا بالاتر از اين فرض دارد که وقتي مهاجر و انصار يکي پس از ديگري همه برادر گرفتند علي بن ابيطالب برادر نداشت ناراحت بود. رسول گرامي اسلام فرمود نمي‌خواهي من برادر تو باشم؟ به عنوان برادرِ پيغمبر، وصي رسول رب عالمين، حبيب خدا، فوق العاده است چه وصفي بالاتر از اين! ديگران با چه کساني برادر بودند؟ آنها هم محترم آنها هم عزيز اما وقتي بخواهيم مقايسه بکنيم با چه کسي؟ برادر رسول الله! «عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَي وَ النَّبَإِ الْعَظِيم‏».

 به امام مجتبي(عليه السلام) فرمود حسن جان شب مرا غسل بده، شب مرا کفن کن و شب مرا به خاک بسپار، اينها اگر بدانند که بدنم کجا هست جسارت مي‌کنند و بدنم را از زير خاک در مي‌آورند. قبري را براي من نوح پيامبر از گذشته آماده کرده است. شما وقتي زيارت آقا علي بن ابيطالب میرويد اگر دستتان برمي‌آيد هر سال حتماً يک بار برويد. توصيه نسبت به زيارت قبر علي بن ابيطالب فراوان شده است. امام حسين(عليه السلام) جايگاهش مخصوص است؛ ولي هرگز صدها حسين بن علي با علي بن ابيطالب قابل مقايسه نيست، تنها لقبي که براي قبل از او نبود و بعد از او هم نخواهد بود او آن لقب را داشت او امير المؤمنين است. اين لقب امير المؤمنين لقبي است که نه قبل از او بوده است و نه بعد از او، شهادت حسين بن علي به لحاظ مظلوميت به لحاظ غربت به لحاظ آن مصيبت‌هاي سنگين و دشوار قابل احصا نيست بله، آن به جاي خود محفوظ است؛ اما بحث مقام است جايگاه است. او «أبو الأئمه» است «امام الأئمه» است مقامش فوق العاده است، در روايات ماست که هيچ امامي به حد علي بن ابيطالب نمي‌رسد حالا اين چيست و کيست خدا مي‌داند.

در جهاني همه شور و همه شر ٭٭٭ ها عليٌ بشرٌ کيف بشر[30]

علي «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار»[31] است، «امام الإنس و الجان» است، همه چيز همه چيز در «حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ».[32] در باب خصلت‌هايي که عرض کرديم ما که در رکابش هم نمي‌توانيم تصور بکنيم؛ ولي محبت و دوستي و عشق و ارادت و سرسپاري و همراه بودن شيعه به اين مانده است و إلا آن معارف که براي حداقل از انسان‌هاست، اين محبت اين صميميت و اين صفا سرمايه ماست بايد همت بکنيم و زيارت همه عتبات جاي خودش را دارد و آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) يک جايگاه ويژه‌اي دارد.

به فرزندانش مي‌فرمايد حسن جان! حسين جان! شما جلوي جنازه را رها کنيد فرشتگان هستند، آنها راهنمايي مي‌کنند شما از پشت سر جنازه حرکت کنيد. آن قبري که براي من حضرت نوح در نظر گرفته است اينکه عرض کرديم زيارت مي‌رويد در کنارش زيارت حضرت آدم و نوح هم آنجا هست دو‌تا پيغمبر هم در آنجا زيارت مي‌کنيم. با اين وضع آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) را از منزل بيرون بردند از کوفه تا نجف، فاصله هم کم نبوده آن وادي غريّ و الآن شما وادي السلام واي وادي السلام! علامه طباطبايي مي‌فرمودند که آنجا قبر علي بن ابيطالب(عليه السلام) جلو و همه مؤمنين قبرشان پشت سر حضرت است. اينکه شما در گذشته از همين آمل عزيز ما چقدر افراد در آن زمان بردند در وادي السلام نجف دفن کردند «مَنْ يَمُتْ يَرَنِي مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِق»؛[33] هر کسي که بميرد علي بن ابيطالب او را مي‌بيند يا ـ معاذالله ـ اهل نار است يا اهل جنت و بهشت است. اگر علي را شناخت اهل بهشت است و اگر علي بن ابيطالب را نشناخت ـ معاذالله ـ اهل نار است «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» گفتند «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» يعني چه؟ اين عنوان اين لقب «قسيم»؛ يعني تقسيم کننده! علي بن ابيطالب تقسيم کننده بهشت و جهنم است؛ يعني چه؟ يعني حضرت در آنجا مي‌ايستد هر کسي او را شناخت بفرماييد بهشت! اگر نشناخت معذرت مي‌خواهيم. اين هم شخص نيست اين همه ايمان است شخص نيست «حُبُّكَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ نِفَاقٌ وَ كُفْرٌ» بايد محبت خود را نسبت به آن حضرت داشته باشيم.

وقتي مي‌رويم زيارت مي‌گوييم که خدايا «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِی عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِی نَبِيکَ وَ رَسُولِکَ»[34]  وقتي به مشهد امام رضا مي‌رويم مي‌گوييم خدايا ما که خبر نداريم، همين «تقلّب» يعني رفت و آمدمان همين که بالاي سر مي‌آييم، پايين پا مي‌آييم، رفت و آمد مي‌کنيم «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِی عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِی نَبِيکَ وَ رَسُولِکَ» همين را سرمايه ما قرار بده «وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِی» همين که از اينجا آدم حرکت مي‌کند قصد میکند آنجا در حرم آقا امام رضا امام حسين امام علي(عليهم السلام) هست همين رفت و آمد، چون مي‌دانيد نوع افرادي که مي‌روند خدا از همه آنها قبول بکند ما هر وقت مشرف مي‌شويم اولين دعايمان اين است که خدا از همه اينها قبول بکند اينها به عشق آمدند اينها به ارادت آمدند اينها کاسب‌اند اينها صنعتگرند اينها کشاورزند اينها کارشان که اين نيست که اين معارف را بدانند که چيست؛ ولي به عشق آمدند به اراده آمدند خدايا از همه اينها به أحسن وجه قبول بفرما و ذخيره‌اي هم قرار بده! اين وضعيت محبت است نسبت به علي بن ابيطالب(عليه السلام).

به امام حسين(عليه السلام) وقتي قصه کربلا را گفت گفتند نزديک آمد و حضرت دست مبارکش را روي سينه ابي عبدالله گذاشت و فرمود «قد ثبتک الله قلبک»؛ خدا قلبت را محکم بکند، کار بسيار سخت است. وقتي امام حسين سؤال کرد فرمود سؤال نکن «صبراً صبراً» من فقط شما را به صبر و آرامش توصيه مي‌کنم. وقتي زينب(سلام الله عليها) فرمود که قصه چيست؟ حضرت به زينب(سلام الله عليها) فرمود که من دارم مي‌بينم که شما را در يک حال بسيار آشفته و نگراني دارند وارد کوفه مي‌کنند، دخترم زينب جان صبر کن! اين وضعيتي است که آقا علي بن ابيطالب داشت همان صبري که کوه صبر در مقابل او ناتوان بود.

 «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏».

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

 بار الها اين قليل توسلات عزاداري اطاعت اعمال نماز و روزه همه برادران گرامي و گران‌‌قدر در ماه رمضان در بيست و يکم ماه رمضان در اين مسجد جمع هستند خدايا از همه ما به أحسن وجه قبول بفرما!

ذخيره‌اي براي عالم قبر و قيامت همه ما قرار بده!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!

خدايا بهترين‌هاي شب قدر را براي همه ما مقدر و مقرر بفرما!

خدايا هر چه بدي هست سوء هست فحشاء هست منکر است ناصواب است از ما و جامعه ما و نظام ما و حکومت ما دور بفرما!

بر قدرت و عزت و عظمت جامعه ما و نظام اسلامي ما بيافزا!

بار پروردگارا مرضاي مسلمين اگر کسي در مجلس مريض است مريض دارد خدايا به حق محمد و آل محمد لباس عافيت بر اندام آنها بپوشان!

مشکلات را از جوامع اسلامي جامعه ما مرتفع بفرما!

جوانان عزيز ما که سرمايه‌هاي اصلي کشور ما هستند از عمده‌ترين سرمايه‌ها و منابع انساني ما هستند خدايا همه اينها مشکلات اقتصادي‌شان مسکنشان ازدواجشان اشتغالشان را برطرف بفرما!

خدايا زيارت قبر رسول مکرّم اسلام علي بن ابيطالب و ساير ائمه هدي را نصيب همه ما در دنيا و بهره‌مندي از شفاعت آنها را در آخرت نصيب ما بفرما!

گذشتگان اين جمع ارواح مؤمنين و مؤمنات ارواح طيبه شهدا روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

خدايا کشور ما کشور ما کشور ما مملکت ما مردم عزيز ما نظام ما همه حوزه‌ها همه دانشگاه‌ها همه جوانان دختران و پسران همه مراجعه عظام تقليد مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

و قلب مقدس آقايمان مولايمان امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بالنّبيّ و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة‌(ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص141.

[2]. سعدی، مواعظ، قصيده شماره1.

[3]. سوره بقره، آيه207.

[4]. سوره نور، آيه37.

[5]. ديوان اشعار سنايي، قصيده شماره203.

[6]. سوره اخلاص، آيه4.

[7]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏26، ص6.

[8]. سوره صافات، آيه83.

[9]. سوره حج، آيه78.

[10]. سوره يونس، آيه18.

[11]. سوره انبياء، آيه58.

[12]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کَسم ديده بر نمي‌باشد ٭٭٭ خليل من همه بت‌هاي آزري بشکست».

[13]. سوره انبياء، آيه60.

[14]. سوره انبياء، آيه60.

[15]. سوره انبياء، آيه65.

[16]. سوره انبياء، آيه69.

[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت322.

[18]. سوره انعام، آيه90.

[19]. سوره صافات، آيه79.

[20]. سوره صافات، آيه120.

[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.

[22]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه77.

[23]. سوره قصص، آيه78.

[24]. سوره قصص، آيه81.

[25]. سوره قصص، آيه77.

[26]. سوره ذاريات ، آيه19.

[27]. سوره آل عمران، آيه140.

[28]. سوره ملک، آيه8.

[29]. سوره زمر ، آيه53.

[30]. ديوان اشعار شهريار.

[31]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص85.

[32]. معانی الأخبار، ص206.

[33]. الأمالی(للطوسی)، ص627.

[34]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص604 و 605.

دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

محتوای سایت