26 05 2018 315126 شناسه:

«انسان در قلمرو هستی با تاکید بر نقش معاد در سرنوشت انسان» جلسه هشتم

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السّموات و خافض الأرضين و الصّلاة و السّلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين أبی القاسم المصطفي محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

روز دهم ماه عزيز و گرامي رمضان را در جمع ايماني شما برادران و خواهران سپري مي‌کنيم. از جمله فرازهاي نيايش اين روز اين است که خدايا! ما را در زمره متوکّلين و اعتمادکنندگان به خودت قرار بده: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْك‏»[1] که اينها از سجاياي والاي ايماني است. انسان مؤمن انساني است که همواره با توکّل و اعتماد به پروردگار عالَم و واسپاري کار به خدايي که بهترين وکيل است: ﴿نِعْمَ الْوَكيل‏﴾،[2] ﴿نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصير﴾[3] انسان کار را به آن ذات أقدس پروردگاري واگذار کند و بهره‌هاي الهي را در اين ماه دريافت کند و از فائزان و رستگاران در اين ماه باشد: «وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْك‏».[4] چقدر اين نيايش‌ها ارزشمند و گرامي است. انسان که نمي‌تواند اين مقامات را، اين مراحل والاي انساني را ذاتاً تحصيل کند، جايي وجود ندارد که انسان برود مقام قُرب به حق را تحصيل کند، فوز در پيشگاه پروردگار عالم را بخواهد خريداري کند، برود با تلاش و کوشش و سعي در حوزه، در دانشگاه‌ها، در کتابخانه‌ها، اين فايده ندارد، اينها که اينجا نيست؛ اينها فقط و فقط از ساحت پروردگاري مي‌جوشد. اگر مقام قُرب را انسان طلب مي‌کند، اگر فوز و رستگاري را انسان از ساحت الهي مطالبه مي‌کند، فقط و فقط يک موطن و معهد دارد و آن موطنش موطن نيايش و تهجّد و تضرّع و لابه در پيشگاه پروردگار عالم است. «نيايش» چقدر واژه ارزشمندي است، اين مناجات و نيايش به درگاه الهي! فقط ما يک موطن داريم و در آن موطن هم جا براي اينکه انسان تحصيل کند و بخرد نيست؛ بلکه بايد در درگاه الهي خضوع را، خشوع را، انقياد و اطاعت و فرمانبري را، بندگي را به معناي واقعي کلمه در خودش پياده کند تا قدم به قدم به مسير تقرّب إلي الله راه يابد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْك‏».[5]

به هر حال روز دهم ماه مبارک رمضان، اين نيايش‌هاي ارزشمند از ساحت پروردگاري عاجزانه، خاضعانه مسئلت مي‌کنيم که به همه ما اين مراحل والاي انساني و سجاياي کريمانه الهي را مرحمت بفرمايد و در مسير بندگي همه ما را موفق بگرداند! به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

همانگونه که مستحضر هستيد روز دهم ماه مبارک رمضان اينگونه شهرت دارد که سالروز رحلت بانوي ارزشمند و گرانقدر جهان اسلام، اوّل زني که به اسلام و به رسول مکرّم اسلام گراييده و مسلمان شده است و با همه وجود خود را در اختيار رسول مکرم اسلام و جريان رسالت و نبوت آن حضرت قرار داد و براي رسول مکرم اسلام وجودش بسيار گرانقدر و ارزشمند بود و رحلت او براي حضرت بسيار سخت و گران بود. در آن سالي که حضرت رحلت فرمودند، سال سختي بود که همان سال عموي رسول گرامي اسلام، پدر والاي مولايمان علي بن ابيطالب هم رخت عزيمت به ديار ابد بربستند و هجرت فرمودند و اين دو رحلت براي رسول مکرم اسلام بسيار سخت و گران بود که آن سال را «عام الحزن» ناميدند.

اجازه بدهيد يک چند کلمه هم راجع به مقام شامخ و والاي حضرت خديجه کبري همسر گرامي رسول معظّم اسلام و مادر فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نکاتي عرض کنيم، حسب وظيفه و اداي وظيفه‌اي که در باب اين بانوي گرانقدر اسلام وجود دارد.

به هر حال انسان‌ها ارزش خودشان را دارند؛ اما برخي از انسان‌ها صاحب قيمت و ارزش ممتاز و گرامي هستند که بايد در جامعه شناخته شوند و ضمن شناخت موقعيت آنها، وجودشان را به عنوان اُسوه و نمونه انساني و الهي به جامعه معرفي کنند و ارزش وجودي آنها در جامعه بزرگ شود. شما الآن بنگريد ببينيد که چه طيفي از انسان‌ها را اين رسانه‌ها در جامعه بزرگ مي‌کنند و در چشم انسا‌ن‌ها خصوصاً جوان‌ها آنها را مي‌تابانند و با زرق و برق آنها را معرفي مي‌کنند؟ چهره‌هايي که اصلاً از هويت انساني بهره‌اي ندارند، تمام توجّه آنها به همين جسم و بدن و جلوه‌هاي بدن و نظاير آن است. با آراستن‌هاي دروغين، ظاهري، نمادين و بدون هيچ خصلت والاي انساني و روحاني، صرفاً با اين ظاهرسازي‌ها؛ حالا در صحنه ورزش يا صحنه موسيقي يا صحنه لباس و مانند آن در بين جوان‌ها و جوامع، اينها را صاحب قيمت و ارزش مي‌کنند. مي‌گويند اين هنرپيشه مثلاً يک ميليارد طرفدار دارد. آن آقا يا آن خانم ورزشکار وقتي مثلاً يک سخني مي‌گويد، پانصد ميليون نفر او را تعقيب مي‌کنند و حرف او و نظر او را مثبت ارزيابي مي‌کنند و مانند آن. حالا اين آقا کيست؟ اين خانم چه فضيلتي دارد؟ چه کمالي دارد؟ چه بهره‌اي از علم و معرفت و انسانيت و فضايل انساني دارد؟ هيچ! او فقط با يک ظاهر و زرق و برقي اينگونه در چشم‌ها خيرهکننده نشان داده مي‌شود. وقتي ارزش‌ها زميني شد و انسان‌ها با اين جلوه‌ها، انسان‌هاي برتر و نمونه و الگوي بشري مي‌شوند، جامعه ساقط مي‌شود. جامعه به مدل‌هايش، به نمونه‌هايش و به الگوهايش شناخته مي‌شود. بيايند بگوييد آقا! جامعه ايراني چه انسان‌هايي، چه نمونه‌هايي از انسان‌ها براي آنها مهم‌ هستند و تبعيت مي‌کنند؟ اگر گفته شود که شخصيت ممتازي همانند خديجه کبري(سلام الله عليها) که در نهايت امکانات و قدرت اجتماعي و قدرت طايفه‌اي و قبيلگي در برابر حميّت انساني و جريان واقعي و اصيل رسالت و نبوت خاضع است. همه بدون استثنا، همه! خديجه کبري(سلام الله عليها) را در اين انتخابش تحسين نکردند، بلکه تقبيح کردند و حضرت(سلام الله عليها) تنهاي تنها در پيگيري امر رسالت و نبوت ايستادگي کرد، مقاومت کرد، بر اين ايمانش استوار بود و هيچ چيزي اين بانوي نمونه والاي انساني و الهي را از مسيرش، از اراده‌اش، از معرفت و تصميمش باز نداشت، و اين ايمان بسيار ارزشمند و والا بود. در آن خلوت و تنهايي رسول گرامي اسلام يک بانوي افتخارآميز و فخر آن روزگار آمد و تسليم اراده پيغمبر شد و خود و هر آنچه از امکانيات در اختيارش بود را به رسول گرامي اسلام داد و رسول الله در اين امر با حضور خديجه کبري(سلام الله عليها) و پشتيباني و حمايت‌هاي بي‌دريغ اين بانوي گرامي مسير اسلام و جامعه اسلامي را پيش برد. بسيار شريف بود اين بانوي گرانقدر براي رسول الله و هيچ کس نتوانست وجود ارزشمند حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها) را در پيشگاه پيغمبر داشته باشد.

يک وقت ما زن داريم که فراوان هستند مثل اينکه مرد فراوان است؛ اما آن کسي که با انديشه‌ها، با روحيات، با باورها، با اراده‌ها و با عزم و جدّيت‌هاي يک انسان به ميزان رسول گرامي اسلام همراهي کند، پيگيري کند و راه رسول الله را با همه عشق و ارادت و با معرفت طي کند و همه حرف‌ها و سخنان را بشنود و هيچ پا پس نکشد و مستقيم و استوار اين راه را ادامه بدهد، بسيار شريف است. خديجه کبري(سلام الله عليها) نه پيغمبر بود و نه امام بود؛ اما ايمان داشت، باور داشت، اهل حق و صدق و عدل بود و با طهارتي که داشت، اين مؤانست و اُلفت با پيغمبر براي او گرامي و ارزشمند بود. بسيار اين بانوي گرامي عزيز و محترم است در چشم رسول گرامي اسلام و بايد در جامعه اسلامي، او و نمونه‌هايي از اين دست به عنوان ارزش‌هاي والاي انساني به جامعه معرفي شوند.

جوامع غربي کساني که ندارند؛ نه بحث ولايت است، نه بحث امامت است و نه بحث حجّيت است، اينها که ندارند. حداکثر همين متاع دنيايي و يک زرق و برق ظاهري و چند سال هم اين آرايش‌هاي اينچناني و لباس‌هاي آنچناني و تمام مي‌شود. چيزي که بخواهد براي جامعه قيمت و ارزش و بها و کمال به همراه بياورد اصلاً تصوّرش نيست، چون اينها پيدا نمي‌شود، اينها زميني نيست؛ ايمان، تقوا، اخلاق، معارف، عزم و اراده، جدّيت در مسير حق و صدق و عدل، اينها زميني نيست که کسي پيدا کند. آنهايي که يک ميليارد يا حتي دو ميليارد مي‌گويند اينها را در شبکه‌هاي اجتماعي مثلاً پيگيري و دنبال مي‌کنند، حالا چيست؟ مثلاً يک طور لباسي پوشيده يا کيفي به دست گرفته يا کفشي پوشيده است يا اين گونه مثلاً در ميدان مسابقه حضور پيدا کرده است؛ اين ارزش‌هايي است که متأسفانه امروز جوامع عموماً و جوامع غربي سردمدار و زمامدار اين جريان هستند و بعضاً در کشورهايي همانند کشورهاي ما و کشورهاي اسلامي هم اينها را تبعيت مي‌کنند و پيگيري مي‌کنند. جامعه‌اي که چنين انسان‌هايي الگو و نمونه را در اين سطح دارد که خداي عالم به رسول گرامي اسلام مي‌فرمايد به خديجه(سلام الله عليها) سلام مرا برسان![6] چه مقامي، چه جايگاهي و چه عظمتي براي اين بانو هست! هيچ کس نمي‌تواند جاي خالي خديجه کبري(سلام الله عليها) را براي پيغمبر پُر کند. حالا زنان ديگري که بودند زن بودند؛ اما همسر، کفو، همتايي که بتواند با همه وجود با پيامبر برابري کند و پيغمبر را در عرصه طبيعت تنها نگذارد، يک انسان استثنايي همانند خديجه کبري است؛ همانگونه که فاطمه زهرا(سلام الله عليها) براي همسرش مولاي متقيان علي بن ابيطالب بوده است.

بايد راجع به اين موضوع مهم و اساسي که نمونه‌ها و الگوهايي و به تعبير قرآن اُسوه‌هايي، خداي عالم نسبت به اُسوه حسّاسيت دارد و در قرآن چند بار واژه «اُسوه» را به کار گرفته است و براي جامعه هم اُسوه معرفي مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة﴾.[7] اين تأسّي کردن، اين تبعيت کردن و اين الگو گرفتن از شئوني است که دين براي جامعه انساني و ايماني مي‌پسندد و الگوها و نمونه‌هاي راستين را همانند ابراهيم خليل به جامعه معرفي مي‌فرمايد؛ همانگونه که احتراز مي‌کند و پرهيز مي‌دهد جامعه را از اينکه الگوهاي بد و نمونه‌هاي ناشايست را تبعيّت نکنند.

همسر فرعون آسيه مي‌تواند اسوه باشد و خداي عالم او را به زنان و مردان جامعه انساني معرفي مي‌کند و مي‌فرمايد آسيه همسر فرعون يک شخص ممتاز، يک بانوي متفاوت که در مهد کفر و ظلم سخن از توحيد و عدالت و حقانيت دارد. نجات از قوم را از پروردگار عالم مسئلت مي‌کند و از خداي عالم مي‌خواهد: ﴿رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ﴾،[8] چه اراده‌اي داشت! اين ايمان را جناب آسيه از کجا داشت؟! اين خواسته عظيم را در مهد کفر فرعوني، در خانه و در بنياد و بنيان ظلم فرعوني، بهترين و برترين خواسته را و خداي عالم او را به عنوان نمونه اخلاقي و ارزشي به جامعه اسلامي معرفي مي‌فرمايد. همانطوري که يک زن مي‌تواند در خانه کفر و ظلم به اين جايگاه برسد، يک زن هم مي‌تواند در خانه توحيد و ايمان همانند همسر نوح يا همسر لوط به يک کفر مجسّمي مبدّل شود و خداي عالم او را در زمره هلاکت‌شدگان قرار دهد. همان‌ها نمونه‌هاي والاي ارزشمند انساني هستند و هم اينها نمونه‌هاي بد که بايد نسبت به آنها تبعيّت کرد و از اين دسته هم پرهيز نمود و خداي عالم اين تفکّر، اين فرهنگ و اين انديشه را به جامعه اسلامي بيان فرموده و نشان داده است. اميدواريم که جامعه ما اين افسر بزرگ از انسانيت و ارزش‌هاي والاي انساني، صاحب ايمان، صاحب عزم و اراده، صاحب جديت در رکاب رسالت و ولايت يعني حضرت خديجه(سلام الله عليها) را الگوي خودش قرار بدهد و همه ما در مسير اعتقاد و باور اين بانوي والاي ايماني ـ إن‌شاءالله ـ قرار بگيريم. به روح مطهّر حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها) صلواتي اهدا بفرماييد.

چند جمله‌اي هم راجع به بحثي که اين روزها در اين جمع گرامي بود ادامه بدهيم؛ موضوعي که در اين فضا مطرح بود عبارت است از «انسان در قلمرو هستي و نقش و تأثير معاد در سرنوشت انسان». مطالبي را راجع به اصل معاد و جايگاه معاد في الجمله مطرح کرديم و براي اينکه اين بحث خستگي نياورد، يک شأن ديگري را از بحث و موضوع معاد مطرح کنيم که از مؤلّفه‌هاي اصيل و مهم، ولي احياناً بدون توجّه نسبت به آن در جامعه اسلامي نقش‌آفرين است در حوزه معاد و آن هم به نام «مرگ» است. مرگ يک حقيقت فوق العاده ارزشمند، والا و مؤلّفه‌اي اصيل در فرهنگ و اعتقادات و باورهاي ماست. ما يک جمله‌اي مي‌شنويم که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»؛ اينکه مرگ حق است. اين مرگ حق است، يعني چه؟ ـ توضيح آن را در يک چند جمله از عبارات کوتاه عرض کنيم ـ موت حق است، يعني چه؟ گرچه حشر حق است، بعث حق است، صراط حق است، ميزان حق است، بهشت حق است، جهنم حق است، اين حق بودن‌ها يعني چه؟ تفسير اينها به چيست؟ مراد از اينکه مرگ حق است، اين است که در اين نظام هستي انسان يک سالک است، يک مسافر است و براي اينکه به هدف و مقصد و مقصودش برسد «إلا و لابد» بايد از گذرگاه مرگ عبور کند. انسان که نمي‌تواند در اين دنيا، در اين عالم مادّي و در اين سراي محدود طبيعت، مقصد و مقصودش را بيابد. اينجا جاي يافتن مقصد نيست، اينجا جاي قرار نيست. انسان بناست در «دار القرار»، امن پيدا کند و امنيت بيابد. اينجا نشئه حرکت است و به تعبير روايي ما نشئه ممرّ است: «دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَر».[9] پس اينجا مقصد نيست. براي اينکه انسان به مقصد خودش برسد، چاره‌اي جز مرگ نيست که مرگ او را از اين عالم به عالم بعد منتقل مي‌کند. حقيقت مرگ، حقيقت انتقال است که از نشئه‌اي به نشئه ديگر انسان منتقل مي‌شود. مرگ را وقتي به افراد عادي مي‌دهند و مي‌گويند مرگ يعني چه؟ مي‌گويند مرگ يعني مُردن، يعني فنا شدن، يعني نيست شدن، چرا که از آنطرف و به بعد از مرگ آشنا نيستند و عوالم بعد از مرگ را نمي‌شناسند و نمي‌دانند که انسان با مُردن زنده مي‌شود و ولادت جديد پيدا مي‌کند؛ همانگونه که از رحم مادر جدا مي‌شود. انساني که از رحم مادر جدا مي‌شود مگر مي‌ميرد؟! به يک حيات برتر مي‌رسد. رحم طبيعت هم روزي انسان را رها مي‌کند و انسان در عالمي ديگر متولد مي‌شود. اما همان تفاوتي که از نشئه رحم مادر به عالم طبيعت وجود دارد، با يک نوع ديگر از تفاوت و امتياز، اين نقل و انتقال صورت مي‌پذيرد؛ لذا مرگ در نزد مردم عادي که پس از مرگ را نمي‌شناسند و باور ندارند؛ نه اهل تحقيق‌اند و متحقّق‌اند و نه اهل شهودند که بتوانند با چشم دل مشاهده کنند: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾.[10] ما نه اهل شهود هستيم و نه ـ معاذالله ـ اهل تحقيق و بررسي و مانند آن و نه اگر هم اهل تحقيق نيستيم، اهل تقليد هم نيستيم! اهل ايمان هم نيستيم؛ نه از راه سمع، نه از راه عقل، نه از راه قلب، همه اين راه‌ها را بر خودمان بستيم. اين راه‌ها وقتي مسدود شد ما از چه راهي بفهميم که مرگ چيست و پس از مرگ چه اتفاقي مي‌افتد؟! خدا راه‌هايي را براي ما قرار داد که از اين راه‌ها که به اصطلاح مي‌گويند «مجاري ادارکي»، انسان ادراک کند، درک کند که پس از مرگ چيست. يک عالم شهود داريم که با چشم سر مشاهده مي‌کنيم، يک عامل غيب داريم که اين عالم غيب را از سه راه به ما معرفي مي‌کنند: يا راه سمع است که ببينيم انبيا چه گفتند، اوليا چه گفتند، يا راه عقل است که با براهين فلسفي و عقلي اين مسير را دنبال کنيم، يا راه شهود است که اگر کسي اين مسير را طي کند خداي عالم ملکوت را به او مي‌نماياند و او مي‌تواند پرده مرگ را هم‌اکنون به کناري بزند و حقيقت بعد از خود را بنماياند: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾.[11] عده‌اي را مي‌برند؛ اما عده‌اي خود مي‌روند؛ فرقش اين است. آنهايي که خود مي‌روند، آنها به موت ارادي مي‌ميرند: «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»،[12] و آنهايي که با موت ارادي نرفتند؛ حالا يا موت اخترامي يا موت طبيعي، به هر حال به آنها نشان مي‌دهند که بعد از مرگ چه اتفاقي است.

اين تلقّي ناصواب از مرگ در بين مردم شايع است. نوع مردم چون از آن مجاري ادراکي سه‌گانه برخوردار نيستند و تمام توجّه و ادراک آنها از همين راه چشم ظاهري است، مي‌گويند انسان که مُرد او را مي‌برند زير خاک و «مات و فات» تمام شد! در حالي که در انديشه وحياني و در بيان روحاني انبياي الهي چه سخن والا و عظيمي است: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ.[13] عبارت‌هاي فوق العاده ارزشمندي است که جز از راه وحي هيچ بشري نمي‌تواند اينگونه هستي را و دار وجود را و انسان را تحليل کند. انساني که مرگ را فوت مي‌داند؛ ايمان و دين و اعتقادات وحياني، مرگ را حيات مي‌دانند، وفات مي‌دانند. فرق بين فوت و وفات، فرق بين ايمان و کفر است. اينها آمدند به پيغمبر عرض مي‌کنند: وقتي ما در زمين گم شديم و پوسيديم، دوباره ما برمي‌گرديم؟ اينها ـ معاذالله ـ ملحدانه و کافرانه اين لقا را انکار مي‌کنند، مي‌گويند ما ديگر برنمي‌گرديم.[14] اما تو در جواب به اينها بگو: ـ آنجاهايي که خداي عالم با «قُل» بياني را دارد؛ يعني قابل توجّه است، عميق شويد، بررسي کنيد، مطالعه کنيد ـ ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ؛ نه! اينگونه نيست، گم نمي‌شويد! گم نمي‌شويد! آنکه زير زمين مي‌رود عناصري بود که دور هم جمع شده بود. الان فرصت نيست براي جلسه بعد که اصلاً اين بدن چگونه شکل مي‌گيرد؟ سخني بسيار حکيمانه حکيم صدر المتألهين در کتاب المظاهر الإلهية في اسرار العلوم الکماليه دارند که ـ إن‌شاءالله ـ در جلسه بعد راجع به نسبت بين نفس و بدن عرض خواهيم کرد؛ اما همين جا به همين آيه اکتفا کنيم که خداي عالم مي‌فرمايد اينگونه نيست: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ، و شما به سوي پروردگارتان رجوع مي‌کنيد. چه تعابير متفاوت، ممتاز و مختلفي را خداي عالم در قرآن ذکر مي‌کند: ﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[15] ﴿وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾،[16] محلّ بازگشت و رجوع شما: ﴿وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾.[17] واژه‌ها را ملاحظه بفرماييد گاهي اوقات آدم تعجب مي‌کند از چندين واژه خداي عالم؛ از واژه «رجوع»، «إنابه»، «انقلاب»، «صيرورت»، «انتها»: ﴿وَ أَنَّ إِلي‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾.[18] اين همه واژه‌ها را خداي عالم به استخدام مي‌گيرد تا نشان بدهد که انسان نمي‌ميرد، انسان فوت نمي‌کند، انسان موت ندارد، انسان وفات دارد. وفات يعني چه؟ يعني تمام حقيقت شما را ما استيفا مي‌کنيم. اين بدن شما مجموعه‌اي از عناصر است که برمي‌گردد سر جاي خودش. بدن ما چيست؟ آب و هوا و خاک و آتش و اين عناصر؛ اينها را نفس جمع کرده است، نفس رفت، اين عناصر هم مي‌روند سر جاي خودشان، هيچ کسي از بين نميرود. الآن اين بدن ما از چه چيزي تشکيل مي‌شود؟ آب و هوا و خاک و آتش، اين عناصر است. وقتي نفس هست اينها را جمع مي‌کند، نفس هم که رفت هر عنصري سر جاي خودش را گرفت. الآن آب بدن ما وقتي که انسان مُرد به کجا مي‌رود؟ مي‌شود آب؛ يعني به سر جاي خودش مي‌رود، هوايش کجا مي‌رود؟ ميشود هوا، خاکش کجا مي‌رود؟ ميشود خاک، ديگر عناصر؟ هر کدام سر جاي خودشان مي‌روند، کسي از بين نمي‌رود. اين نفس است و براي اينکه خودش را به جايي برساند از اين عناصر استفاده مي‌کند، استفاده مي‌کند، اينها را کنار هم مي‌آورد، اخلاق را کنار هم مي‌آورد، مزاجي درست مي‌کند تا مي‌خواهد با آن برود به سفر و سير کند، اينها را مي‌خواهد. شما الآن مي‌خواهيد مثلاً از اينجا تا تهران برويد يک ماشين مي‌خواهيد، ماشين چيست؟ ماشين مجموعه‌اي از پيچ و مهره‌ها و لاستيک و مانند آن، وقتي رسيديم به مقصد اين ماشين را رها مي‌کنيم و هر کدام هم به سر جاي خودش مي‌رود؛ آهن جذب طبيعت مي‌شود، لاستيک هم جذب طبيعت مي‌شود، هر چيزي سر جاي خودش ميرود، هيچ چيزي از بين نمي‌رود. حالا براي مثلاً بدن ما مي‌گويند سي سال يا چهل سال، در نواحی ييلاقي مثلاً پنجاه سال يا صد سال، براي ماشين دويست سال يا سيصد سال يا يک ميليون سال، بعد دوباره برمي‌گردد به طبيعت، هيچ چيزي از بين نمي‌رود. اين انسان براي اينکه به جايي برسد نيازمند به اين بدن است و اين بدن از اين مجموعه ترکيب مي‌شود.

«نسئلک اللّهم و ندعوک بأسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم يا الله و ... يا رحمن و يا رحيم».

بار ديگر به روح مطهّر حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها) درود مي‌فرستيم و سلام و تحيّات همه فرشتگان، ملائک و انبيا را و اين جمع گرامي را براي اين بانوي نمونه و ايماني از درگاه پروردگار عالم مسئلت مي‌کنيم!

بارالها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!

توفيق درک معارف، احکام و حِکَم به همه ما مرحمت بفرما!

ما را به وظايف الهي و انساني‌مان آشنا و موفق بگردان!

مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!

مشکلات را از جوامع اسلامي خصوصاً از جامعه اسلامي ما، از جوانان عزيز ما؛ دختران و پسران خدايا مرتفع بفرما!

در دنيا و آخرت ما را با ولاي اهل بيت عصمت و طهارت محشور بدار!

در دنيا ما را موفق به زيارت بيت خودت، قبر مطهّر رسول الله، ائمه بقيع و ساير امامان بزرگوار و در آخرت همه ما را از شفاعت آنها بهره‌مند بفرما!

ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيّبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!

قلب آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بگردان!

«بالنّبي و آله و عجّل اللّهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»



[1]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص144.

[2]. سوره آل عمران، آيه173.

[3]. سوره انفال، آيه40؛ سوره حج، آيه78.

[4]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص144.

[5]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص144.

[6]. صحيح مسلم، چاپ دارالطيبه رياض، حديث2432؛ عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، النص، ص392؛ «أَتَي جَبْرَئِيلُ النَّبِيَّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ خَدِيجَةُ قَدْ أَتَتْكَ مَعَهَا إِنَاءٌ فِيهِ إِدَامٌ أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ فَإِذَا هِيَ أَتَتْكَ فَاقْرَأْ عَلَيْهَا السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا وَ مِنِّي وَ بَشِّرْهَا بِبَيْتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لَا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَب‏».

[7]. سوره احزاب، آيه21.

[8]. سوره تحريم، آيه11.

[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت133.

[10]. سوره تکاثر، آيات5 و6.

[11]. سوره ق، آيه22.

[12]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏69، ص59.

[13]. سوره سجده، آيه11.

[14]. سوره سجده، آيه10؛ ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديد بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾.

[15]. سوره عنکبوت، آيه21.

[16]. سوره مائده، آيه18؛ سوره غافر، آيه3؛ سوره شوري، آيه15؛ سوره تغابن، آيه3.

[17]. سوره هود، آيه88؛ سوره شوري، آيه10.

[18]. سوره نجم، آيه42.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب