أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق أجمعين باعث الأنبياء و المرسلين رافع السّموات و خافض الأرضين و الصّلاة و السّلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين أبی القاسم المصطفي محمد(صلّي الله عليه و آله و سلم) و علي الأصفياء من عترته لا سيّما خاتم الأوصياء حجة بن الحسن العسکري(روحي و أرواح العالمين له الفداء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
ششمين روز از ماه عزيز و عظيم رمضان را پشت سر ميگذاريم و خدا را بر اين منّت سپاسگزاريم و شکر اين نعمت را در پيشگاه پروردگار عالم به همين ادعيه و مناجاتي که براي ايمانيان و مؤمنان مقرّر شده است، اينگونه ادب بندگي در پيشگاه پروردگار عالم داريم. دعايي که در روز ششم اين ماه تلاوت فرموديد و بهرهمند شديم اين است که خدايا ما در معرض عذاب و نقمت تو قرار نگيريم! انسانها با دو بال حرکت ميکنند: يا بال امتثال يا بال اجتناب؛ البته اين دو مکمّل هم و با هم هستند، هم امتثال اوامر و هم اجتناب از نواهي. بعضيها اوامر را انجام ميدهند؛ اما در اجتناب از نواهي کوتاهي ميکنند. بعضيها در اجتناب از نواهي احياناً موفق هستند، ولي در امتثال به واجبات و عمل به دستورات الهي سُستي و کاهلي دارند. و اما عدهاي در هر دو بخش موفق هستند؛ هم در امتثال نسبت به واجبات الهي مهيّا و مستعد و آماده هستند و هم در بخش پرهيز از نواهي و منهيات، بسيار باقدرت و اراده حاضر ميشوند. اينها انسانهايي هستند که در معرض عذاب الهي واقع نميشوند. مناجاتي که در روز ششم ماه مبارک رمضان ملاحظه فرموديد اين است که «اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِي فِيهِ بِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِك»؛[1] خدايا به جهت اينکه در معرض نافرماني و معصيت تو قرار بگيرم، مرا مخذول و خوار مفرما! انساني که احياناً به گناه و معصيت تن در دهد، او انسان خوار و ذليلي خواهد بود. لااقل در پيشگاه پروردگار عالم چنين انساني ذليل است؛ اما اين ذلّت بايد تعريف شود که يعني چه؟
خدا براي نفس انسان يک عزت و جايگاه و يک موقعيت والايي قرار داده است؛ نفس انسان عزيز است، نفس انسان کريم است. اين نفس، برترين و والاترين موهبتي است که در عالم هستي خلق شده است. نبايد انسان با اعمال و رفتار و کردار خود جايگاه و موقعيت اين نفس را ذليل و خوار کند. چه چيزي باعث ميشود اين نفس از آن جايگاهش ساقط و هابط شود و هبوط کند؟ درست است که خداي عالم اين نفس را شريف آفريد، اين نفس را کريم آفريد و فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾،[2] ترديدي در کرامت نفس انساني نيست؛ اما آيا اين کرامت ثابت است؟ آيا اين احياناً سقوط و هبوطي ندارد؟ يا نه، ممکن است اموري اين نفس را ساقط کند و از جايگاه انساني به حدّ حيواني و نباتي برساند؟ اينجاست که انسان مخذول است، اينجاست که انسان خوار و پست خواهد بود. اگر کرامت و شرافت انساني باقي باشد و انسان خود را در حدّ حيوان و يا پستتر از آن خوار نکند، چنين انساني البته از شرافت و کرامت برخوردار خواهد بود.
به هر حال دعاهاي روز ششم ماه مبارک رمضان در اين جهت است که با مناجات، با نيايش و خضوع در درگاه الهي ما مسئلت کنيم، بارالها ما را مخذول درگاه خودت قرار مده! و ما با انجام معاصي و ترک آنچه را که تو بر ما واجب فرمودي يا عمل بر آنچه شما آن را بر ما نهي کردي، ما در معرض نقمت و عذاب تو قرار نگيريم. همانگونه که در جهت مثبت بايد گام برداريم، در جهت سقوط و هبوط در نشئه ذلّت و خواري هم بايد کفّ نفس کنيم و قدرت بر حفظ و صيانت نفس داشته باشيم. به هر حال اين دعاهايي که هر روز هست، هر کدام جنبهاي از وجود انساني را دارد تأمين ميکند. گاهي اوقات به مباحث معرفتي و ايماني و گاهي اوقات به مسائل عملي و فعلي انسان نظر دارد. دعاي روز ششم اين است که خدايا معصيت و نافرمانيات را که موجبات سَخَط و غضب و دورماندن از رحمت توست از همه ما دور بفرما! و ما را در وادي رحمت و خير و سعادت قرار بده! به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
انسانها دو گونه زندگي ميکنند: يا نشئه طبيعت را اصل و اساس قرار ميدهند و بر مبناي حيات دنيا زيست ميکنند، يا نشئه آخرت را که باطن و درون و نهان حيات دنياست را محور و اساس زندگي خود قرار ميدهند؛ لذا انسانها از منظر پروردگار عالم به اين اعتبار به دو دسته تقسيم ميشوند: عدهاي اهل دنيا هستند و عدهاي اهل آخرت هستند.
به ما فرمودند شما براي آخرت خلق شدهايد، شما اهل آخرت هستيد و نه اهل دنيا. اين کلمه «اهل» را يک مقدار راجع به آن تأمل کنيم و فکر کنيم و راجع به آن بينديشيم. اهل دنيا چه کساني هستند و اهل آخرت چه کساني هستند؟ آنهايي که به ظاهر مشغولاند چه کسانياند؟ و آنهايي که به باطن اشتغال دارند چه کساني هستند؟ تعابير قرآني و روايي ما در باب حيات دنيا و حيات آخرت، به اعتبارات مختلف، مختلف است. ما به صورت عمومي فکر ميکنيم که دنيايي است که اين دنيا بايد بيايد و بگذرد و تمام شود و بعد آخرت شروع شود؛ به ظاهر هم اينچنين به ذهن ميرسد. انسان شصت سال يا هفتاد سال يا هشتاد سال ـ که ـ إنشاءالله ـ خدا به همه شما سروران بزرگوار عمر طولاني در کمال صحّت و سلامت و با برکت و عنايت لطف بفرمايد! ـ عمر ميکند و بعد از اينکه ـ إنشاءالله ـ به موت طبيعي از دنيا رخت بربسته است، قيامت يا آخرت او آغاز ميشود. اين يک نوع تلقّي از حيات دنيا و حيات طبيعت است. ولي تلقّي کامل و صحيح و اصيل اين است که ما الآن هماکنون که اينجا هستيم و زندگي ميکنيم و در دار دنيا هستيم، هماکنون هم در عالم آخرت هستيم: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ ـ برخي از آيات بسيار آيات پُرمعنا و پُرمغزي هستند بايد در آنها تأمل کرد. دقت مفسّران گرانقدر ما هم در اين رابطه به ما خيلي کمک ميکند ـ ظاهر اين آيه اين است که عدهاي فقط با اين ظاهر حيات دنيا در ارتباط هستند، اينهايي که اهل دنيا هستند، با دنيا پيمان بستند، ارتباطشان را با دنيا مستحکم کردند، با جلوههاي دنيا اعم از مال و مقام و جايگاه و نظاير آن پيوند محکمي بستند، اينها فقط از ظاهر اين نشئه و عالم خبر دارند؛ اما از باطن و درون و نهان اين خبري ندارند. مفسّران ما ميفرمايند اينکه خداي عالم فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾، آخرت ميشود باطن، به قرينه اينکه دنيا ظاهر است، وقتي دنيا ظاهر شد آخرت ميشود باطن؛ يعني در حالي که ما در همين دنيا زيست ميکنيم و با ظاهر حيات و زندگي آشنا هستيم، در همين حال هم در آخرت هستيم؛ چون باطن که از ظاهر جدا نيست. اينطور نيست که ظاهر شصت هفتاد سال باشد، بعد از هفتاد سال باطن بيايد، نه! يک تعبير داريم آن تعبير ممکن است چنين امري را به ذهن بزند. يک عاجل داريم با «عين» و يک آجل داريم با «الف» و «همزه». آن عاجلي که با «عين» است؛ يعني حياتي که عجله است يعني الآن؛ اما آن زندگي و حياتي که آجل است که ميفرمايند «از عاجلتان برگيريد و به آجلتان بيافزاييد»؛ يعني از دنيا برگيريد بر آخرت بيافزاييد.
اين تعبير ممکن است به ذهن ما بزند که دنيا بايد بيايد و برود، اين عالمي است که مستعجل است و زود ميآيد و اوّل ميآيد، دنياست؛ ولي عالم بعد آجل است و أجل دارد و وقتش بايد سرآيد. وقتي وقتش آمد که انسان از اين دنيا رخت بربست، آن عالم ظهور ميکند. يک چنين تعابيري هم وجود دارد. اما آن تعبيري که اصيل است و اينها بايد به آن تعبير برگردد و اين متشابهات بايد به آن محکم برگردد اين است که ما هماکنون که در دنيا زندگي ميکنيم، هماکنون در آخرت زندگي ميکنيم. اين توجه بسيار ميتواند در مسير زندگي انسان مؤثر، انسانساز و حيات انساني را دگرگون کند.
ما ظاهري از اعمال داريم؛ اما از باطن اين اعمال ما خبر نداريم که اگر به باطن و درون اين اعمالمان توجه کنيم، اين عمل را خيلي به آن بها نميدهيم. تعبيري در کلام مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که به روح مطهّر ايشان صلواتي اهدا بفرماييد، تعبير بسيار رسايي را حضرت در نهج البلاغه دارند. مثالهاي متعددي را علي بن ابيطالب(عليه السلام) در باب دنيا در نهج شريفشان دارند. «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِل»؛[3] اين مثال خيلي مثال زيبا و زنده و رسايي است در خصوص رابطه بين دنيا و آخرت. اجازه بدهيد اوّل راجع به همين مثال و نمونهاي که حضرت ذکر فرموده است توضيح بدهيم، بعد راجع به حيات دنيا و آخرت و نسبت بين آن دو صحبت کنيم.
حضرت مثال ميزنند ميفرمايند که نسبت بين دنيا و آخرت مانند نسبت ظاهر مار با باطن مار است. مار يک ظاهر خيلي خوش خطّ و خالي دارد، پوست نرم و ظريفي دارد که از پوست بدن مار احياناً لباس يا کفش و کيف ميدوزند. «لَيِّنٌ مَسُّهَا»؛ وقتي انسان مسّ و مساس ميکند، پوستش نرم است. ولي «وَ السَّمُّ النَّاقِعُ»؛ آن سمّي که کشنده است، در درون همين مار هست، بيرون نيست، کسي از بيرون نميتواند اين کُشندگي و زهر مهلک و سمّ کُشنده مار را ببيند، اين در درون مار هست. انسان جاهل از درون خبر ندارد، انسان دنياگرا از درون خبر ندارد، وقتي به سمت مار نزديک ميشود تا از ظاهرش با مساس و مس کردن نرمي و لطافتي احساس کند، همين کفايت ميکند که مار به او نيش بزند. اين نيشي که از درون مار به سمت انسان ميآيد، اين باطنش است. اينکه بيگانه نيست و از جاي ديگر که نيامده است. همين ماري که ظاهرش نرم و لطيف است، همين در درونش سمّ مهلک و کُشنده است. «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ»؛ نمونه دنيا همانند يک حيّه و ماري است که «لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا»؛ در باطنش اين سمّ ناقع وجود دارد. اين تعبير علي بن ابيطالب است، اين مثالي است که حضرت در باب دنيا و آخرت براي ما زده است. و همين آيه ميتواند منشأ چنين سخن محکمي از جايگاه ولايت مولايمان علي بن ابيطالب باشد.
حالا راجع به غفلت هم با هم چند کلمهاي سخن خواهيم گفت؛ اما اين نسبتي که الان در اين آيه کريمه براي ما بيان شده است اگر براي ما و جامعه ما و نظام ما و همه دينباوران و همه موحّدان و همه کساني که خود را سلم و تسليم در مقابل ايمان و اسلام ميدانند، اگر چنين معرفتي حاصل شود که انسان اگر با ظاهري روبهروست؛ با مالي روبهروست، با مقامي روبهروست، با کنش و رفتاري روبهروست، يا با يک واکنش و انفعالي روبهروست، نگاه کند. تمام کار به اين ظاهر نيست، تمام هستي و نيستي به همين ظاهر و پوسته و قشر نيست؛ حتماً انسان بايد باطن و درونش را ايجاد کند و ببيند. اصلاً خداي عالم براي چه به انسان عقل داد، چرا؟ به حيوان عقل نداد و او مکلّف به باطن نيست، همين ظاهر را نگاه ميکند، هر جا علف بود ميرود، حلال و حرام نميشناسد، نجس و پاکي نميشناسد، صحيح و سقيم نميشناسد. اين چشمش است هر جايي که ديد سبزه است و علف است اين ميرود ميخورد. کاري ندارد که مال چه کسی است و حرام است، حلال است، نجس است، پاک است، صحيح است، سقيم است؛ اينها را ندارد. ولي اگر خداي عالم در درون انسان اين موهبت عظيم و والاي عقل را نهفته است، تا اينکه انسان از اين نهفته و دفينه الهي بتواند نهفتهها و باطن حقايق را بشناسد و خوبها را بگيرد و از بدها اجتناب و پرهيز کند. راز و رمز آفرينش عقل اين است که عقل يک حقيقت دروني و باطني و نهاني است که کارش اين است که درون، باطن و جان حقايق را بشناسد و اگر خوب است بگيرد و اگر بد است رها کند. فرق بين عقل و چشم همين است. به چشم هم ميگويند سراج، به عقل هم ميگويند سراج؛ چشم سراج و چراغ است ظاهر را ميبيند، عقل هم چراغ و سراج است باطن را ميبيند. يک سراج ظاهري داريم به نام چشم، يک سراج باطني داريم به نام عقل. اگر انسان ظاهرگرا باشد، همين چشم او را کفايت ميکند؛ اما خداي عالم براي انسان يک حقيقت باطني و اصيل نهفته است به نام عقل که اين بناست درونگرا باشد، حقايق را به لحاظ دروني بنگرد. اين مالي که به انسان دارند پيشنهاد ميدهند آيا اين مال واقعاً حقيقتش رشوه نيست؟ هديه نابجا نيست؟ طعمه نيست؟ انسان را نميخواهد اين مال بفريبد؟ اين را چه کسي ميفهمد؟ وقتي آدم ظاهر را نگاه ميکند ميگويد که مال است، اين مال با آن مال چه فرقي ميکند؟ اين خانه با آن خانه چه فرقي ميکند؟ اين وسيله با آن وسيله چه فرقي ميکند؟ ولي وقتي انسان عقل و خرَد را به کار گرفت و خرد هم تحت فرمان وحي و کتاب و سنّت شکوفا شد و شد عقل وحياني، اين عقل وحياني درون را مينگرد، باطن را ميبيند. ميبيند آيا اين مالي که براي انسان پيشنهاد دادند اين مقام، اين ارتباط، اين امکانات، اين وسايل درونش چيست؟ به ظاهر ماشين است، به ظاهر خانه است، به ظاهر مال است، به ظاهر ميز است، اين ميز با آن ميز فرقي نميکند! اما انسان که نبايد همين سبزي را ببيند، ـ معاذالله ـ او که در حدّ حيوان نيست. اگر خداي عالم اين عقل را داد و انسان اين عقل را براي فهم باطن به کار نگرفت و جان و درونمايه حقايق را نشناخت، آيا خدا حق دارد که بگويد: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾،[4] ﴿لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها﴾؛[5] چه وقت خدا ميگويد: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾؟ چه وقت خدا ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾؟[6] آن گاهي که اين عقل خداداد، اين دفينه الهي به نام عقل و خرد انساني به کار گرفته نشود و باطن را نشناسد.
پس يک مسئله اين است که نسبت دنيا و آخرت، نسبت ظاهر و باطن است، اين مطلب اوّل؛ اين را خوب ما بفهميم و خوب معرفت پيدا کنيم که ما هم اکنون که در دنيا زندگي ميکنيم، هم اکنون هم در آخرت زندگي ميکنيم. الآني که در مسجد هستيم ـ که إنشاءالله تن ما، قلب ما، فکر ما، روح ما، جان ما در ماه رمضان در مسجد و در خانه خداست ـ هم اکنون در بهشت هستيم، ترديد نفرماييد! هم اکنون از نعمتهاي الهي برخورداريم. سخنان وحياني، کلمات الهي، سيره و سنّت معصومين(سلام الله عليهم أجمعين) بدون ترديد همهاش بهشت است، همهاش سعادت است، همهاش خير و رحمت است.
پس ما الآن که اينجا نشستيم نه اينکه شصت سال بعد يا هفتاد سال بعد، بعد از عمر طولاني سالم طبيعي وارد بهشت بشويم، هماکنون وارد بهشت هستيم اگر خوب بيابيم که کجا نشستهايم. اگر بفهميم که درون آنچه الآن به نام مسجد است، به نام ماه رمضان است، به نام احکام الهي است، به نام صوم و صيام است، اگر متوجه باشيم که درون اينها چيست هم اکنون در بهشت هستيم، ترديد نفرماييد!
ما در يک زندگيِ دو چهره داريم گذران عمر ميکنيم: يک چهره ظاهر است و يک چهره باطن؛ اگر ـ معاذالله ـ ظاهرگرا باشيم، جاهلي خواهيم بود که ـ معاذالله ـ به سمت ظاهرِ مار و پوست نرم او حرکت ميکنيم: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا»، چه مثال زيبا و گويا و رسايي براي ما فرمودند! فهم اين معنا، درک اين معنا دشوار نيست. اينکه انسان اين معنا را بيابد، از آيات الهي و کلمات معصومين(سلام الله عليهم أجمعين) به وضوح قابل درک است؛ اما اينکه خدا فرمود: ﴿وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾، اين را توضيح بدهيم.
اينکه ما حيات پس از مرگي داريم حالا اگر بفرماييد که نه، باطن نه! بعدها که ميآيد، در آخرت کسي ترديدي ندارد. ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ﴾؛ اين قطعاً و بدون ترديد ـ با جمله اسميه و با «لام» تأکيد ـ اين روز قيامت خواهد رسيد بدون ترديد! حالا اگر ما چنين معرفت عميقي را پيدا نکنيم که نسبت بين دنيا و آخرت نسبت ظاهر و باطن است و اگر کسي در ظاهر زيست ميکند همان لحظه در باطن است؛ اگر ـ خداي ناکرده ـ به مالي توجه کرد که از خردش در آن مال بهره نگرفت و فقط به ظاهر انديشيد و مال، رشوه بود و او استفاده کرد، او بدون ترديد هم اکنون در عذاب است؛ ولي اشتغالات به دنيا و حيات دنيا اجازه نميدهد که او منکر شود و اينها را در حقيقت بتواند بيابد و مشاهده کند.
اما آنچه باعث ميشود انسان اين دو جنبه را؛ يا ظاهر و باطن، يا اوّل و آخر، دنيا و آخرت، عاجل و آجل نفهمد و متوجه نشود چيست؟ چه چيزي باعث ميشود که انسان غفلت کند؟ و اين دو جهت را که عرض کرديم افراد متوسط و مبتدي عاجل و آجل ميدانند، ميگويند امروز دنيا و فردا آخرت؛ اما انسانهاي فکور و فهيم ميگويند هم اکنون دنيا و هم اکنون آخرت. آنها با آن دسته از آياتي که دنيا و آخرت را مطرح ميکند محشورند؛ ولي انسانهاي رفيع و صاحب فهم و عقل و خرد، با اين آيه محشور هستند: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾. به هر حال چه ما به دنيا و آخرت معتقد شويم و چه به ظاهر و باطن معتقد شويم، اين واقعيتي است که با آن روبهرو خواهيم بود.
اما چه باعث ميشود که انسان غفلت کند يا باطن را نبيند يا به آخرت التفات پيدا نکند؟ اين در بيان علي بن ابيطالب(عليه السلام) هست. حضرت در نهج البلاغه اين حديث شريف را دارد که پايان عرض ما بيان کلام مولايمان علي بن ابيطالب و تشريح اين مسئله که چرا انسان به غفلت ميافتد؟ آنچه انسان را به غفلت مياندازد و اجازه تفکّر و انديشه و خردورزي در فهم ظاهر و باطن از يک سو و فهم دنيا و آخرت از سوي ديگر را نميدهد چيست؟ حضرت فرمود: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»؛[7] علي بن ابيطالب است او مولاي ماست، او امام ماست، او سيد اولياست، سيد اوصياست، تالي تلوي در فضاي ولايت براي او نيست او سيد اولياست. ائمه با همه عظمتي که دارند در مقابل ولايت والاي مولاي متقيان امير مؤمنان در حيرت هستند. اين امام ميفرمايد من نسبت به دو چيز براي شما هراسناک هستم، از همه بيشتر ميترسم. گناه آدم ميکند، معصيت ميکند، بله، همين طور هست که انسانها گناه ميکنند، انسانها معصيت ميکنند؛ ولي کنار اين گناه و معصيت يک استغفار ميشود گذاشت و جمع کرد. خدا استغفار را به مثابه آب قرار داد و گناه را به مثابه چرک قرار داد و آب همانطوري که زنگارها را ميشويد، استغفار گناه را ميشويد. اما آنکه انسان بايد از آن بترسد و هراسناک و بيمناک باشد اين است که احياناً بخواهد که اتّباع هوي و هوس خود را داشته باشد. هوي و هوس خود را مطاع و مولا و اله خود قرار بدهد. اين آيه چقدر آيه مفيد و کارسازي است که خداي عالم در قرآن فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[8] عدهاي به حق ـ البته به ناحق ـ با همه وجود هوي و هوسشان را اله خودشان قرار ميدهند. ميگويند آقا ماه رمضان است، ميگويند ماه صيام است، فرمان الهي در اين ماه آمده، هيچ خيالشان نيست و هيچ توجّهي ندارند، او براساس هوي و هوس حرکت ميکند. اين انسان خيلي خطرناک است! امام رئوف ما علي بن ابيطالب ميفرمايد که من ميترسم: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ»؛ ـ اين راجع به شيعيان است، راجع به مواليان و دوستان حضرت هست ـ بيشترين چيزي که من بر آن ميترسم براي شما، اين است که بخواهيد از هوي و هوس تبعيت کنيد. عرض کرديم ممکن است انسان گناه بکند، ممکن است انسان معصيت و نافرماني داشته باشد؛ ولي بحث تبعيت از هوي و هوس و آن را مطاع قرار دادن خيلي خطرناک است! انسان براساس هوي و هوس بخواهد حرکت کند و هوي و هوس قائد و زعيم و رهبر و همهکاره انسان باشد. اين خيلي خطرناک است! اگر کسي هوي و هوس را مطاع و فرمانرواي خودش قرار بدهد، چه اتفاقي ميافتد؟ ميفرمايد که «فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ»، اين باعث ميشود که انسان حق را نبيند، حق را نشنود، حق را نفهمد، در هيچ جا با حق همراه نباشد، چرا؟ چون هوي و هوس در يک طرف است، در يک جنبه است و حق در جنبه ديگر. چرا گفتند نسبت دنيا و آخرت دو قطب مخالف است؟ شما هر قدمي که به دنيا نزديک شويد، از آخرت دور مانديد و هر قدمي که از دنيا دور شويد، به آخرت نزديک هستيد. هوي و هوس با حق چنين رابطهاي دارد؛ اگر کسي تبعيت از هوي و هوس کرد بدون ترديد از حق، شنيدن حق، ديدن حق، تبعيت از حق، عمل به حق، فهم حق، ايمان به حق، اخلاق نسبت به حق دور ميماند: «فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ».
اما آنچه باعث غفلت از آخرت ميشود چيست؟ «وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»؛ آنچه باعث ميشود انسان از آخرت غافل شود، آرزوهاي طولاني است؛ حالا باشد بعداً! حالا بعداً ما هنوز وقت داريم تازه اوّل زندگيمان است! سنّ رسيد به شصت به هفتاد به هشتاد، هم چنان ميگويد حالا صبر کن ببينيم چه ميشود؟ او نميداند که «ناگهان بانگ برآمد که خواجه برفت!»، اينگونه نيست. اين مرگ در کنار انسان است و نزديکترين شيء به انسان مرگ است؛ نبايد کسي فکر کند که زمان دارد، وقت دارد و مانند آن.
حضرت فرمود: ـ علي بن ابيطالب امام ما و او براساس رأفت و رحمت نسبت به ما اين نگراني را اظهار ميکند ـ «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَان»؛ بيشتر از همه چيز براي شما هراسناک هستم اين دوتا مسئله است؛ يکي «اتِّبَاعُ الْهَوَي»؛ تبعيت هوي و هوس و ديگري آرزوهاي طولاني، «فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»؛ اگر کسي آخرت را مبناي کار قرار بدهد و باطن را بر ظاهر حاکم کند، انسانِ عقلي و خردگرا باشد نه انسان ظاهرگرا. خدا انسان را عقل قرار داد، براي انسان اميري خلق کرد به نام عقل که ظاهر انسان را اداره کند. انسان عاقل، انسان فهيم، انسان فکور مبنا را باطن قرار ميدهد و ظاهر را براساس باطن ميسازد؛ اوّل درون را مينگرد و بعد ظاهر را. «يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِل»، چه کسي از مار فرار ميکند؟ آن کسي که ميداند در درون اين مار سمّ کشنده وجود دارد؛ اما آن کسي که نميداند به سمت مار حرکت و ميل پيدا ميکند. مبناي زندگي و اساس زندگي، حيات آخرت است و ميتواند دنيايي آباد، سراسر خير و سعادت که از اين منجلاب گناه و عصيان و فسوق و انحراف و کجيها و مال مردم خوردنها و تعدّيها و افساد در زمين و اهلاک حرث و نسلها، جلوگيري کند، و إلا هيچ چيزي نميتواند. هيچ چيزي نميتواند انسان طاغي و سرکش را، چون ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.[9] الآن فکر ميکنند که در کشورهاي اروپايي اينها خيلي اخلاقي هستند! اينها را با زنجير قانون و جرائم سنگين بستند. يک تعبير رسايي والد بزرگوار دارند که يک جنگل منظّمي است و إلا اگر اينها را رها کنند همان آدمهاي جنگ جهاني اوّل و دوم هستند. ميليونها نفر به وسيله همين طغيانگريها و عصيانگريهاي آنها کشته شدهاند؛ مقامخواهي آنها، دنياخواهي آنها، برتريطلبي آنها، استکبار آنها، استعمار آنها و إلا انسان از آن جهت که انسان است موجودي سرکش است. به لحاظ طبيعتش ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، هيچ کس نميتواند جلوي نفس را بگيرد، هيچ کس! ﴿إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾،[10] اگر کسي بگويد من جلوي نفس خودم را ميگيرم شدني نيست، هيچ کس! اين تصريح قرآن است: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾، خدا ميداند چه آفريده! اينکه به نام نفس در درون ماست اگر به زمامداري عقل در نيايد و عقل افسارش را بر نفس نزند، اين نفس طغيان ميکند و سرکشي دارد و هر کجا که بخواهد انسان را با خودش خواهد بُرد، تا سرمنزل سقوط و هلاکت رساندن رها نخواهد کرد.
اميدواريم که خداي عالم توفيق درک اين معارف را به همه ما مرحمت بفرمايد! و براي ما و آحاد جامعه اسلامي مبناي زندگی و حيات، حيات آخرت باشد و دنيا براساس حيات آخرت و اين ظاهر براساس باطن بگردد!
«نسئلک اللّهم و ندعوک بأسمک العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رحمن و يا رحيم».
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
بار پروردگارا در دنيا و آخرت ما را با ولاي اهل بيت عصمت و طهارت محشور بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
مشکلات را از جوامع اسلامي خصوصاً جامعه اسلامي ما مرتفع بفرما!
در دنيا ما را موفق به زيارت بيت الله، قبر مطهّر رسول الله، ائمه بقيع و ساير امامان و در آخرت ما را از شفاعت آنها بهرهمند بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، اين طايفه، اين محلّ، ارواح انبيا و اوليا، ارواح شهدا همه را با روح رسول گرامي اسلام محشور بفرما!
قلب مطهّر آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بالنبي و آله و عجل اللهم تعالي في فرج مولانا صاحب الزمان»