اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبی الْقَاسِم الْمُصْطَفَي مُحَمَّد(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي(رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء) بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّء إِلَي اللَّه».
شب بيست و ششم ماه مبارک رمضان است و در اين دهه پاياني ماه عزيز و عظيم رمضان راه براي استعانت و استمداد از ساحت الهي به استعاذه و پناه بردن منتهي ميشود: «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه»؛[1] آخرين سنگري که بنده در پيشگاه پروردگارش دارد، سنگر استعاذه و پناه بردن است و اين آخرين تيري است که انسان براي اظهار عبوديت و بندگي در پيشگاه پروردگار عالم ميتواند اظهار کند و ارائه کند. «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ»؛ يعني خدايا! به آن اسمای جلاليه و آن وجه کريمت پناه ميبرم که در پناه اين اسم جلال و کريمت از سختيها و دشواريهايي که در برابر يک انسان وجود دارد و جز با آمرزش و غفران الهي هيچ راهي براي برونرفت نيست، از آن راه استفاده و استمداد جويم. به خدا همه پناه ميبريم و از درگاه الهي استعانت ميجوييم که خداي عالم در اين شبهاي آخر همه ما را از آمرزش و غفرانش برخوردار بفرمايد و هيچ يک از ما محروم از درگاه الهي نباشيم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
در بيان نکاتي پيرامون سوره مبارکه «حمد» به آيه شريفه: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[2] رسيديم. عرض شد که سوره مبارکه «حمد» به مثابه متن است و کلّ قرآن به مثابه شرح و هر يک از آيات سوره مبارکه «حمد» به مثابه فصلي از فصول معرفتي دين است. بخشي مربوط به توحيد و بخشي مربوط به وحي و رسالت، بخشي مربوط به معاد و منتهاي نظام هستي و همچنين راهبردهاي اساسي که بنده در پيشگاه پروردگار عالم دارد. بعد از آيه ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾؛[3] اين کريمه: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، يک جايگاه بسيار اساسي و عمده در معرفت ديني و فرهنگ عبادي ما دارد.
اجازه بدهيد در اين جلسه اوّلي که راجع به اين آيه کريمه سخن ميگوييم، به مفردات اين آيه کريمه اشاراتي داشته باشيم و فضاي عمومي اين آيه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ را نسبت به آن آشنايي و وقوف بيشتري پيدا بکنيم. ملاحظه بفرماييد انسان وقتي از بندگي خودش و سالک درگاه الهي بودن خودش آگاهي پيدا کرد، ميفهمد که براي رسيدن به مقصود، راهي و صراطي بايستي طي بشود؛ چون بين بنده و مولا حتماً راه و طريق و صراطي وجود دارد که اگر سالک بر اين صراط گام بنهد و راه مقصد را بجويد، قطعاً آن صراط او را به مقصد خواهد رساند. انسان نميتواند بدون راه، بدون طريق، حيران و سرگردان باشد و نه راه رسيدن به مقصد را بشناسد و نه مقصود را بتواند بيابد و با آن ارتباط برقرار کند. اصلاً تمام کمال انسان در سايه اين ارتباط و طي طريق ساخته ميشود. ما راه ديگري نداريم، اگر جايي، راهي، امکان ديگري وجود داشت که ما کمال را از آنجا بجوييم، انسان آن مسير را طي ميکرد. خداي عالم در قرآن ميفرمايد: ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾[4] ما غير از حق هيچ چيزي جز ضلالت و گمراهي نداريم و حق و جلوههاي حق هم در خداي عالم خلاصه ميشود و لاغير. ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾.[5] ما بررسي کنيم ببينيم ماوراي حق، چه چيزي در عالم هست؟ غير از خدا آيا مبديي، مصدري، مأخذي، منبعي جايي هست که انسان به او سربسپارد و در مقابل او پرستش کند و بندگي او را داشته باشد و در سايه اين بندگي و پرستش به کمال برسد؟ حالا ما فرض بفرماييد که ـ معاذالله ـ از خداي عالم صرف نظر کنيم بگوييم مثلاً خدا در عالم ـ معاذالله ـ وجود ندارد، اين عالم مبدأ وحداني ندارد، اين عالم مصدر و منشأيي به نام پروردگار عالم ندارد. اين انسان به کجا ره بسپارد؟ از چه منبعي از چه جايگاهي بتواند خير و کمال را بيابد و بشناسد و در مسير خير و کماليابي از او استعانت بجويد؟ ما مثلاً چه چيزي غير از او داريم؟ غير از خداي عالم اگر ـ معاذالله ـ بخواهيم از اين انديشه و تفکر صرف نظر کنيم، تنها منبعي که ميماند خود انسان است. اينکه امروز جهان بشر به تعبيري به سمت طبيعتگراي و انسانگرايي ميل پيدا کرده است و بحث انسانگرايي در فرهنگ بشر به عنوان يکي از فاکتورهاي اساسي و معيارهاي اساسي معرفت دارد نقشآفريني ميکند؛ چون منبعي غير از آن ندارد، مصدري غير از انسان نميشناسند. اگر ـ معاذالله ـ خدا نباشد، طبيعي است که وحياي هم نيست، نبوت و رسالتي هم نيست، امامت و عترتي هم وجود ندارد، صحيفه و کتبي از ناحيه پروردگار عالم نيست؛ چون همه اين واژههاي گرانقدر و ارزشمند همه و همه از يک منبع هستند. اگر بحث قرآن است و تورات و انجيل است، اگر بحث انبياي الهي و اوليا و اوصياست، اگر بحث از وحي و سخن گفتن و کلام الهي هست، همه و همه اينها زماني است که ما اصل الوهيت و مبدأيت نظام هستي را از جايگاه پروردگار عالم بشناسيم. اگر بحث خدا ـ معاذالله ـ از انديشه بشر حذف شود و انسان خدا، توحيد و وحدانيّت را از دست بدهد، هيچ منبع و مصدري براي معرفت انسان نميماند مگر خود بشر که امروز آنهايي که ـ معاذالله ـ از نگرش به سمت پروردگار عالم و به تعبيري متافيزيک و ماوراي طبيعت صرف نظر کردهاند و روي برگردان شدند؛ تنها منبعي که الآن ميبينند عقل خود بشر است و اين عقل را به جايگاه ـ معاذالله ـ خدا مينشانند و آنچه بشر ميفهمد را در حقيقت اوّل و آخر فکر و معرفت و فرهنگ ميدانند و لاغير و اين ضلالت و گمراهي است که امروز بشر مبتلا به آن است. اگر نگرش به توحيد و وحدانيت از بشر گرفته شود، چيزي جز انسانگرايي براي بشر نميماند و انسان هم همواره در يک تلاطم فکري و معرفتي است.
برخيها ميگويند «انسان خداي انسان» و بعضيها ميگويند «انسان گرگ انسان». در مسائل فلسفي وقتي بشر از درجه معرفتي توحيد ساقط ميشود؛ چه تعبير زيبايي خداي عالم در قرآن دارد، ميفرمايد آنهايي که از توحيد رويبرگردان شدند؛ گويا مثل موجودي است که در آسمانها رهاست، ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ﴾،[6] يا در همان هوا ربوده ميشود و پرندگان آسماني آنها را در همان هوا ميربايند يا در درّه هولناکي انسان ساقط ميشود. شرک يعني اين! حالا چه شرک نوين باشد چه شرک کهن، فرقي نميکند. آن کسي که از توحيد و بارگاه توحيد که همه جلوههاي وحياني است از رسالت و نبوت و ولايت و وحي و کتب و فرشتگان و ملائکه و همه اينها که اينها جنود مستقيم الهي هستند، از اينها وقتي کَنده شد، تمام آنچه براي بشر ميماند همين فکر و همين فرهنگي است که هست. امروز بشر را ببينيد که چه چيز دارد تأمين ميکند. آيا انديشهاي که امروز بشر دارد، هرگز به يک وحدت به يک نقطه جمعي ميرسد؟! يا همواره فيلسوفان و متفکران و انديشمندان در فضاي فکري خود در يک حيرت و سرگرداني هستند که نسبت به همديگر گاهي اوقات حرفهايشان به پرخاش ميانجامد؟
اينکه خداي عالم زمام امر هدايت را خود به دست گرفته است و همه بشر را به يک هدايت الهي مهتدي ميداند و همه را در مسير صراط مستقيم قرار بدهد؛ براي اينکه اگر اين صراط مستقيم نباشد، بشر در يک حيرت و ضلالت واقعي ميماند. ما خدا را شاکر و سپاسگزاريم و سجده شکر در درگاه الهي مينهيم که به هدايت الهي مهتدي هستيم.
اجازه بدهيد راجع به اين يک مقدار توضيح بدهيم که امروز بشري که خود را منهاي وحي و رسالت و نبوت ميخواهد ببيند، بلکه منهاي ـ معاذالله ـ خدا، خدايي که امروز در کاسه انديشه بشري هست، اين يک توهم است، يک پندار است. خداي عالم در قرآن ميفرمايد که اينها انديشهها و پنداشتههاي خود را خدا ميدانند، ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾؛[7] فکر ميکنند که يک توليد جديدي دارند، يک کار خوبي انجام دادند! اين توهم است اين پندار است و اين هرگز به نتيجه نخواهد رسيد. شرک؛ چه شرک کهن باشد در قالب بتپرستي و ستارهپرستي و ماهپرستي و نظاير آن باشد، چه شرک نوين باشد که امروزه بشر به سمت طبيعت و عقلانيت خودبنياد و مستقل ميانديشد، فرقي نميکند. وقتي از خدا و جلوههاي الهي انسان ـ معاذالله ـ منصرف شد و خود را مستقل دانست و بينياز از پروردگار عالم و گفت حالا اگر خدايي هم باشد ما به او کاري نداريم! او ـ معاذالله ـ در آن بالاها نشسته است! اين تفکّر و پندار واهي جز شرک و کفر نخواهد بود و انسان در چنين وضعيتي به ضلالت و گمراهي منتهي خواهد شد.
به هر حال آيه: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، نکات بسيار مهم و جامعي در آن وجود دارد که بايد به گونهاي تفسير و روشن و باز بشود که همه مباحثي که در حوزه هدايت و سعادت انسان هست در اينجا مطرح بشود؛ آنچه در کتاب عزيز ما قرآن راجع به صراط و راه مستقيم و سُبلي که در همين صراط مستقيم وجود دارد، بايد باز بشود و هر آنچه در مقابل هدايت است؛ أعم از ضلالت و غوايت هم بايد باز بشود تا حدّي معناي ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ روشن بشود. عرض کرديم اين ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يک آيه در کنار آيههاي ديگر نيست، بلکه بخش قابل توجّهي از آيات الهي همه آياتي که به هدايت برميگردد أعم از تکويني و تشريعي، همه آنچه را که به مسير صراط و راه منتهي به پروردگار عالم برميگردد، همه راههايي که در مسير صراط مستقيم به عنوان راههاي فرعي و سبل شناخته ميشود و انسانها براساس تکثّر و تنوّع و تعدد راه و مسيري که به سمت پروردگار عالم ميجويند، همه در بستر صراط مستقيم بايد ديده بشود و بسياري از سخنان ديگر. اين ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يک معناي جامع و کاملي را بايد برايش در نظر گرفت که همه آياتي که در حوزه مسئله صراط، رسالت، وحي و نظاير آن هست، زير مجموعه اين معنا بشود.
اگر ما ميگوييم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، اوّلين نکتهاي که در اين مسئله وجود دارد اين است که ما جز از راه پروردگار عالم، مسيري را براي هدايت نميشناسيم. ما فقط و فقط از او ميخواهيم، از او هدايت و راه رسيدن به ثواب و مقصد را ميجوييم و لاغير! اين آيه دليلش چيست؟ برهاني که بر مسئله: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ است چيست؟ چرا ما فقط از خداي عالم کمک ميخواهيم؟ و او را هادي و مورد مبدأ هدايت ميشناسيم؟ چرا؟ چون بيان کرديم که او رحمان است، او رحيم است، او ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ است، او ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[8] است، همه خير و کمال و سعادت در او جمع است. آياتي که ما در ابتدا در سوره مبارکه «حمد» بدان اعتراف کرديم اقرار کرديم و معرفت يافتيم و ايمان پيدا کرديم، همه اينها براهين و ادلهاي است، براي اينکه ما اين هدايت را از خدا بجوييم و لاغير!
اگر قبلاً نميگفتيم که ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ که همه اينها برهان هستند. عرض کرديم قرآن با زبان فلسفه و کتاب فلسفي نيامده است؛ اما تماماً با برهان و ادله عقلي همراه است. چرا ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ﴾؟ چرا ما هدايت را از خدا ميخواهيم؟ چون او آغاز و انجام هستي است، چون او رحمان است و همه چيز از جايگاه رحمت الهي شکل ميگيرد: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»[9] اگر خدا رحمان است، رحمان يعني چه؟ يعني هر چه که خير است، هر چه که رحمت است، هر چه که کمال است، هر چه که سعادت است، از جايگاه رحمانيت پروردگار عالم است. اين اسم ﴿الرَّحْمنِ﴾[10] اسم فوق العادهاي است. معادل با اسم «الله» است، اين اسم رحمان را عظيم بدانيد. «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»؛ همه خير و همه کمال از اسم رحمان خدا منشعب ميشود. رحمان اسم عَلَم است، ما به جز خداي عالم به کسي نميتوانيم بگوييم رحمان. رحيم را ميتوانيم به يک نفر بگوييم رحيم، کريم، عزيز؛ اما اسم رحمان مثل «الله» است، «الله» که نميشود به غير خدا اطلاق بشود. رحمان آن قدر معناي وسيع و عميق و گستردهاي دارد که فقط و فقط اين اسم در خور شأن الهي است و خداي عالم ميتواند رحمان باشد و لاغير! وقتي ما خدا را به اسم رحمان شناختيم با همه وسعت و گستردگي از خير و کمال که در او وجود دارد، طبعاً اگر ميگوييم خدايا تو ما را هدايت بکن! جا دارد. اگر او را آغاز و انجام دانستيم، وقتي ما با ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ و ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ و ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ معرفتمان را آغاز کرديم و خدا را با اين جلوهها شناختيم، راه ديگري نداريم، در نزد چه کسي ميتوانيم از هدايت و سعادت و خير و صراط مستقيم و مانند آن حرف بزنيم؟ اگر سؤال بفرماييد چرا ما فقط و فقط از خداي عالم هدايت ميخواهيم و اوست که ما را بايد به صراط مستقيم رهنمون باشد و راهنمايي کند؟ بايد دليل داشته باشيم، بايد برهان با ما باشد. ما ميگوييم خيلي خوب! اگر خداي عالم مبدأ هدايت نباشد و او هدايتگر بشر نباشد بايد برويم سراغ يک منبع ديگر، يک مصدر ديگر، يک منشأ ديگر که از او هدايت بخواهيم. بفرماييد کجا ميتوانيم؟ لذا مثلاً شما در فرهنگ بشري امروز بحث هدايت و سعادت و اينها اصلاً گم است. هدايت معنا ندارد، سعادت معنا ندارد؛ امروز شما اين گونه عمل کرديد، تشخيص شما اين بود، سعادت شما همين است. اينکه بحث صراطهاي مستقيم مطرح ميشود و سعادتها همواره هر روز به يک سمت و جهتي هست، به تعبير قرآن: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾؛[11] هر کسي که احياناً به يک منفعت و سود و بهرهاي رسيد ميگويد من خيرم در اين است؛ اصلاً سعادت يعني چه؟ در فرهنگ شرکآلود و فرهنگ مشرکانه اصلاً سعادت يعني چه؟ ما سؤال ميکنيم، خيلي خب! اگر ـ معاذالله ـ فرض کنيم که مبدأ و منشأيي به نام پروردگار عالم وجود ندارد و ما اصلاً هدايتي از جايگاه خدا ـ معاذالله ـ فرض کنيم که نداريم. در آن صورت اصلاً سعادت بشر چيست؟ ما سعادت بشر را چگونه تعريف ميکنيم؟ حداکثر چيزي که اينها مطرح ميکنند ميگويند که آن بهرهاي که بشر از طبيعت ميبرد، اِعمال غرائز، هر چه که ما غرائزمان را در طبيعت بيشتر توانستيم اعمال بکنيم، سود بيشتري ببريم، منفعت بيشتري ببريم، لذتجويي بيشتري داشته باشيم؛ اين ميشود سعادت!
چقدر بايد خدا را شکر بکنيم که به هدايت الهي مهتدي هستيم. رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) به امر الهي مأمور است. اينکه شما ميبينيد در قرآن خداي عالم قصه انبيا و سيره آنها را يکي پس از ديگري ذکر ميکند از حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهيم و مکرر هم در قرآن ميگويد: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ﴾،[12] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾،[13] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم﴾،[14] مدام يادآوري ميکند يا اين ﴿وَ اذْكُرْ﴾؛ يعني تذکر بده، متوجه باش، يادآوري کن. بعد ميگويد: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾؛[15] يعني اين هدايتي که انبياي پيشين داشتند اين هدايتها، هدايتهاي الهي است. اينکه ميگوييم دين موسي و دين عيسي، نه يعني مثلاً ـ معاذالله ـ حضرت موسي ديني دارد، آن سهمي که از حقيقت دين موساي کليم توانست بياورد، منظور از دين موسي يعني اين! ديني است که دين در نزد خداست، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ﴾[16] آن هم اسلام است. دين از هيچ کسي نگرفت، هيچ پيغمبر، هيچ نبي و هيچ رسولي صاحب دين نيست؛ همه اينها در حقيقت از طرف پروردگار عالم مبلّغ دين هستند. اينها نبي، رسول و سفير الهي هستند و دين را به جامعه ابلاغ ميکنند و الا حضرت موسي يک چوپان است يک راعي است او چه ميداند! يا رسول گرامي اسلام با همه عظمتي که دارد يک چوپان است، اينکه امّي است. امّي يعني سوادي ندارد. خداي عالم فرمود: ﴿وَ لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾؛[17] تو با دست خودت چيزي نميتواني بنويسي، سواد خواندن و نوشتن نداري. پيامبران همهشان اين گونه بودند، هيچ پيغمبري سواد خواندن و نوشتن نداشت، همه آنه امّي و بيسواد بودند؛ اما اينکه به اينجا رسيده که توانسته با همه باسوادان دنيا رقابت کند:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد[18]
اين براي اين است که يک علم الهي آنها را تأمين ميکند، يک هدايت الهي آنها را تأمين ميکند. اينها به هدايت الهي مهتدي هستند؛ لذا خداي عالم به پيغمبرش ميفرمايد اي رسول من! من اگر از انبياي پيشين سخن ميگويم و مسير هدايتي آنها را براي تو بازگو ميکنم، براي آن است که تو هم خودت هدايت بشوي، چون هدايت الهي است و هم جامعه را به هدايت الهي مهتدي کني و اينها هدايت بشوند. هدايت بالاترين سرمايه يک جمعيت، جامعه و امت است. ما راه را گم کرديم، ما مسير معرفتيمان را نميشناسيم، ما سعادتمان را نميدانيم. ما اگر در جامعه برويم مصاحبه کنيم که آقا سعادت يعني چه؟ و شما براي سعادتتان چقدر تلاش ميکنيد؟ راه سعادتتان را چگونه پيدا ميکنيد؟ چند درصد جامعه ميتوانند حتي جامعه ديني ما، از سعادت و مسير راهيابي به سعادت، موانعي که در مسير سعادت انساني هست اينها را مطلع باشند؟
خداي عالم در قرآن يکي پس از ديگري سيره انبيا را ذکر ميکند و آن روح و مغزاي سيره و سنّت آنها را که بهترينها و صفاياي نبوت انبياي پيشين است را بيان ميکند و بعد به پيغمبر ميفرمايد که اينها را به بندگان بگو: ﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ﴾، داود اين طوري بود، موسي اين طوري بود، عيسي اين گونه بود، عيسي در مقابل بنياسرائيل اين گونه بود، در مقابل فرعون اين بود، اينها را که خدا نميخواهد قصّه يا داستان بگويد! فراتر از آن است که پروردگار عالم بخواهد براي جامعه قصّه و داستان بگويد. او هادي است و اين هدايتش را گاهي اوقات به زبان حکمت و برهان و دليل عقلي ميگويد، گاهي اوقات هم از راه موعظه و پند و اندرز ميگويد و گاهي اوقات هم از راه قصّه و داستان. ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[19] يعني در مسير دعوت به خدا و راه پروردگارت گاهي اوقات از برهان استفاده کن، گاهي اوقات از پند و اندرز و موعظه بهره ببر و گاهي اوقات هم از همين داستانها و قصص استفاده بکن. يک سوره در قرآن هست به نام سوره حضرت «يوسف»؛ دهها و صدها نکات ريز و درشت در اين سوره وجود دارد، از داستان خواب حضرت يوسف گرفته تا قصّه حضرت يعقوب و راه و ارتباطي که بين اينها وجود دارد، همه اينها در حقيقت براي آموختن انسانها نسبت به نحوه هدايتي است که خداي عالم براي بشر دارد.
به هر حال ما الآن در فضاي عمومي: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ هستيم و اين آيه کليدي که در قرآن وجود دارد و سوره مبارکه «حمد» که عِدل قرآن است. عرض کرديم سوره مبارکه «حمد» به مثابه متن است و کلّ قرآن به مثابه شرح است و خدا در قرآن فرمود که ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾؛[20] يعني سوره مبارکه «حمد» را در کنار کلّ قرآن ذکر ميکند، از بس اين سوره پرمحتوا و پرمغز و جايگاه حاکميتي و محتوايي نسبت به کلّ معاني و معارف قرآني دارد.
اجازه بدهيد چند جمله هم باز راجع به همين فضاي عمومي: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ بحث بکنيم؛ چون هم چنان تکتک اين واژههاي بايد آن گونه مطرح بشود و معنا بشود که ما بتوانيم همه همه آياتي که در فضاي هدايت، ضلالت، غوايت، سعادت، صراط، راهها و سُبل در مسير الهي و استقامتي که براي راه وجود دارد، همه اينهايي که در حقيقت ميتواند در اين سه کلمه: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ معنا بشود را بايد ما با همه جامعيت و شمولش بيان کنيم.
نکتهاي را که والد بزرگوار ما در کتاب تفسير شريف تسنيم آوردند، قابل توجّه است و آن اين است که آيا اين هدايتي را که ما ميطلبيم، هدايت تکويني است يا هدايت تشريعي است؟ وقتي ميگوييم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾؛ يعني کدام نوع از هدايت را خدا به ما عطا بفرمايد؟ و ما خود را مستعدّ دريافت کدام نوع از هدايت ميدانيم؟ نظر شريفشان در اين تفسير اين است که بايد اين هدايت را هدايت تکويني بدانيم. هدايت تکويني يعني چه؟ يک هدايت تشريعي داريم؛ يعني انبياي الهي ميآيند و پيامبران الهي کتاب را و وحي را در قالب دين ارائه ميکنند، حالا بخشي از اين دين عقايد است، بخشي اخلاق است، بخشي حقوق و احکام است. ولي اين مسير را که هدايت تشريعي هست اجازه بدهيد راجع به آن بعداً صحبت کنيم؛ اما اين بخشي که در بيان والد بزرگوار هست که منظور اينجا هدايت تکويني است را يک توضيح مختصري عرض بکنيم و آن اين است که همه عوامل هستي همه موجوداتي که در نظام هستي وجود دارد، اينها سربازان خدا هستند، هيچ موجودي در عالم نيست که به امر الهي مطيع و فرمانبر نباشد و خداي عالم را در امرش اطاعت نکند. تنها موجودي که در عالم احياناً عصيان و طغيان دارد، انسان است و موجودات ديگر که خداي عالم فرمود: آسمانها و زمين همه و همه با طوع و رغبت بندگي خودشان را اظهار ميکنند همه مطيع فرمان الهي هستند و از دستورات الهي سرپيچي نميکنند.[21] عالم، بندگان مکرّم خدا هستند اگر فرشتگان را خداي عالم به عنوان عباد مکرّم معرفي ميکند: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾؛[22] اينها در حد مرتبه عالي از بندگان هستند؛ اما همه موجودات عالم بنده خدا هستند، از خاک گرفته از سرا تا ثريا، از فرش تا عرش هر موجودي که در نظام هستي هست، فرمانبر پروردگار عالم است، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض﴾.[23] حالا اين چه بياني است و چه نغمه توحيدي است که در تمام موجودات «بالفطرة» نهاده شده است يک بحث فلسفي و عرفاني است ما از آن فعلاً صرف نظر ميکنيم.
وقتي همه موجودات عالم به اراده الهي يافت ميشوند و خداي عالم هم براساس اينکه همه عالم جنود و جوارح او هستند «وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛[24] حتي چيزهايي که ما مخفي ميکنيم در نزد پروردگار عالم آشکار و هويداست، اين خداي عالم ميتواند همه چيز را در مسير هدايت تکويني ما به کار بگيرد. خصلتهاي انساني را در درون ما به جهت ملکات نفساني و فضايل نفساني فزاينده کند. ببينيد ما ـ معاذالله ـ جنبههاي منفي و فجور داريم و جنبههاي تقوا. اگر جنبههاي تقوا در ما تقويت بشود اگر ما خيرجو باشيم، کمالجو باشيم، به دنبال فضايل و محاسن اخلاقي باشيم، طبيعي است که در مسير هدايت الهي قرار ميگيريم اين ميشود يک نوع هدايت تکويني. ما از خداي عالم اگر بخواهيم که خدا به ما علم بده و ما را از جهل نجات بده، آيا علم از درون وجود ما در ما روشنگري و هدايت ايجاد نميکند؟! اگر ما از خدا تقوا بخواهيم و بيتقوايي را خداي عالم از ما دور بکند، اگر ما از خدا اخلاق بخواهيم محاسن و مکارم اخلاقي بخواهيم، آيا مکارم اخلاقي ما را در مسير خير و سعادت و هدايت قرار نميدهد؟! شما دعاهايي که در طي ماه مبارک رمضان انجام ميدهيم ميبينيد که همه اينها اين است که ما از درون ميخواهيم که خودمان را بسازيم. از نهان وجود خودمان که دفينههاي فطرت الهي است ميخواهيم آنها شکوفا بشود. همين دعاي امروز که روز بيست و پنجم ماه مبارک رمضان بود: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مُحِبّاً لِأَوْلِيائِكَ، وَ مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِيائِك».[25] ببينيد اين يک خواسته است، اين يک درخواست است، اين يک تقاضاست؛ ولي چقدر تقاضاي حکيمانه است! خدايا! ما از درون خودمان محبت نسبت به اوليايت را و نسبت به خوبيهايت را داشته باشيم. خوبيهايت را دوست داشته باشيم، به عدالت عشق بورزيم، عدالت، انصاف، احسان، تفضّل، گذشت و اغماض و عفو را دوست داشته باشيم، اينها محاسن اخلاقي است، ما اينها را دوست داشته باشيم. من گاهي اوقات ميبينم که ما اين حرفهايي که ميزنيم در مقام فهم شايد مشکل نداشته باشيم؛ اما در مقام عمل يک مقدار بيتوجّهي ميکنيم. ما بايد شرح صدر داشته باشيم. اين شرح صدر يکي از بهترين زمينههايي است که انسان ميتواند از هدايت الهي برخوردار باشد. اين حلم، اين بردباري، اين شرح صدر، اين تحمّل حرف ديگران و نظر ديگران ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾،[26] هر وقت خدا بخواهد يک انسان را هدايت بکند، به او شرح صدر ميدهد و سينهاش را باز ميکند تا بتواند اين حقايق دينی، الهي و انساني را خوب بيابد.
اگر ما از درون وجود خودمان، دشمني و عداوت نسبت به اعداي خدا و هر آنچه زشتي و بدي و باطل است را داشته باشيم، بعضيها دروغ نميگويند و در اين دروغ نگفتن سختي هم تحمّل نميکنند. ذاتاً از دروغ بدشان ميآيد، ذاتاً از اينکه به حق ديگري تجاوز بشود بدشان ميآيد، نفرت دارند. اين کم چيزي است؟ اين يک هدايت تکويني است، اين از درون انسان ميجوشد. حالا پيغمبر هم اگر بفرمايد، امام اگر بفرمايد که دروغ نگوييد، غيبت نکنيد، تازه اين ميشود که ميگويند امر ارشادي است. شما شنيديد اين واژه امر ارشادي يا امر مولوي را. اگر کسي دروغ گفتن و دروغ نگفتن برايش يکسان باشد، وقتي به او ميگويند آقا دروغ نگو، اين ميشود امر مولوي؛ اما اگر واقعاً کسي از دروغ گفتن متنفر باشد و منزجر باشد. وقتي به او بگويند که آقا دروغ نگو، اين ارشاد است اين عيب ندارد و شما محبت فرموديد که تذکر داديد، متشکر هستم! بسياري از همين اوامر ديني ما در حوزه اخلاق اگر به درستي ديده بشود اين اوامر، اوامر ارشادي است، چرا که از درون فطرتمان و جانمان اين معنا را کاملاً استنباط ميکنيم و احساس ميکنيم که قصّه درون فطرت انسان به اينها ندا ميدهد و اينها را در حقيقت از جايگاه وجود انساني ميطلبد.
ما درباره: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ بحث ميکنيم. ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ يکي از آيات اصلي و کليدي است که در سوره مبارکه «حمد» به عنوان آيه ششم، جايگاه ويژهاي دارد. اين ترتيبي که در نظم منطقي سوره مبارکه «حمد» هست، اقتضا ميکند بعد از بيان اسما و اوصاف الهي به عنوان ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾، ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾، اظهار عبوديت و بندگي و بعد بحث هدايت و استعانت از جايگاه الهي براي اينکه در مسير صراط مستقيم انسان بخواهد قرار بگيرد. حالا اجازه بدهيد راجع به معناي هدايت در مقابل ضلالت در مقابل غوايت و نسبت هدايت با سعادت و همچنين آنچه به عنوان صراط در فرهنگ ديني ما هست. ما هر روز چندين مرتبه در نمازمان با آيه شريفه: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ مأنوس هستيم و حرف ميزنيم و با اين داريم با خداي خودمان مناجات ميکنيم و راه ارتباط خودمان را با پروردگار عالم از همين آيات کليدي داريم ميبنديم، بايد تمام آياتي که در قرآن راجع به اين مسئله هست به عنوان شرح گرفته بشود. اميدواريم که خداي عالم مسير معرفتي ما را اصيل و آن گونه که مورد رضايت خود خداي عالم هست، براي همه ما قرار بدهد و معرفت صحيح و ارادت مستقيم و خالصي را نسبت به پروردگار عالم و مظاهر او براي همه ما ايجاد بفرمايد.
«نَسئَلُکَ اللّهُمَّ وَ نَدعُوکَ بِاسمِکَ العَظِيمِ الأعظَمِ الأعزِّ الأجَلِّ الأکرَمِ يا اللهُ، ... يا رحمنُ و يا رحيمُ».
بارالها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
خدايا معارف قرآني را در دل و جان همه ما مستقر بگردان!
نور ايمان نور قرآن و نور ولايت اهل بيت عصمت و طهارت را در دل و جان همه ما مستقر بفرما!
بار پروردگارا اين ماه مبارک رمضان با همه جلوههاي رحمت و خير و برکت «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»[27] آمده است و ما امشب داريم شب بيست و ششم را در جمع ايماني شما برادران و خواهران پشت سر ميگذاريم به همين شب عزيز خدا را سوگند ميدهيم که همه ما را از رحمت خودش بهرهمند بفرمايد و گناهان همه ما را ببخشد و بيامرزد و ما را محروم از درگاه خودش نراند!
بار پروردگارا مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
عواقب امور همه ما را به خير و سعادت ختم بفرما!
بارالها در دنيا ما را موفق به زيارت قبور اهل بيت و در آخرت موفق به شفاعت بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيّبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
کشور ما را، مملکت ما را، نظام اسلامي را، حوزهها را، دانشگاهها را، مراجع عظام تقليد، مقام معظّم رهبري، همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان و امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص160.
[2]. سوره فاتحة، آيه6.
[3]. سوره فاتحة، آيه5.
[4]. سوره يونس, آيه32.
[5] . سوره لقمان، آيه30.
[6] . سوره حج، آيه31.
[7]. سوره کهف، آيه104.
[8]. سوره فاتحه، آيه4.
[9]. الکافی(ط ـ الاسلاميه), ج1, ص429.
[10]. سوره فاتحه، آيه3.
[11]. سوره طه، آيه64.
[12] . سوره ص، آيه17.
[15] . سوره انعام، آيه90.
[17]. سوره عنکبوت، آيه48.
[18]. غزليات حافظ، شماره167.
[19]. سوره نحل، آيه125.
[20] . سوره حجر، آيه87.
[21] . سوره آل عمران، آيه83؛ سوره رعد، آيه15.
[23] . سوره جمعه، آيه1؛ سوره تغابن، آيه1.
[25] . زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص146.
[26] . سوره انعام، آيه125.
[27]. امالی(للصدوق)، ص93.