28 05 2018 314934 شناسه:

«در شعاع تفسیر تسنیم؛ سوره مبارکه حمد» جلسه دوازدهم

دانلود فایل صوتی

 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوات وَ خَافضِ الأرَضِين ‏وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی‏ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين ‏أَبَا الْقَاسِم ‏الْمُصْطَفَی مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَن‏ِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ ‏الْعالَمِين‏ ‏لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأُ إِلَی اللَّه».

شب سيزدهم ماه عزيز و گرانقدر رمضان است و خداي عالم ابواب رحمت و مغفرتش را در اين شب‌ها و روزها به سوي بندگانش گشوده است، ما صميمانه و با نداي قلبي از ساحت پروردگاري سپاسگزاريم که توفيق درک اين ماه و شب و روز اين ماه را به ما عطا فرمود و در سايه اين ماه طهور، ماه تمحيص، ماه غفران و آمرزش، ماه رحمت و هدايت و نورانيت ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ کسب فيض کنيم و ضمن طهارت وجودي، نورانيت و هدايت برگيريم. اميدواريم که خداي عالم اين ايام و ليالي و روزها را براي همه ما پُر خير و برکت قرار دهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

بعد از اينکه فضاي توحيد در سوره مبارکه «حمد» براي ما روشن شد و ما خداي عالم را به چهره مبدأيت و منتها بودن نظام هستي شناختيم، او را ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ[1] دانستيم: ﴿وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ شناختيم، در پيشگاه اين پروردگار اظهار عبوديت و بندگي مي‌کنيم. بعد از توحيد به معناي جامع آن، مسئله عبوديت و بندگي مطرح است. در سوره مبارکه «حمد» آيه پنجم، ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾؛ از تفسير شريف تسنيم مايه برمي‌گيريم و نکاتي را تقديم محضر شريف ايماني شما برادران و خواهران داريم.

توحيد از راه‌هاي مختلفي براي انسان‌ها شناخته مي‌شود، شناسايي مي‌شود. عارفان با يک نگاه عرفاني و شهودي، خدا را در جلوه‌هاي رحمانيت، رحيميت، مالکيت او و ساير اسما مشاهده مي‌کنند، اعتراف مي‌کنند و اين شهود و اين کشف و اين مکاشفه عرفاني مبنايي است و راه و روشي است، براي توحيدي که عارفان دارند. اينها به توحيد مي‌رسند، به وحدانيت الهي راه پيدا مي‌کنند، مي‌گويند: «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»[2] و با جلوه‌هاي خدا آشنا هستند. مبنا و يا روش و سيره معرفتي آنها عرفاني است.

حکما از راه عقل و استدلال و براهين عقلي و فلسفي، جهان‌بيني خود را بر اساس توحيد پايه‌ريزي مي‌کنند و مي‌گويند اين عالم، اين هستي، اين وجود بدون سرآغاز امکان ندارد، بدون سرانجام امکان‌پذير نيست و با نگرش‌هاي فلسفي و کلامي نسبت به جهان‌بيني و اينکه نظام هستي بدون مبدأ و منتها نيست، بدون «رحمٰن» و «رحيم» نيست، بدون ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[3] نيست، اين اعتقاد خودشان را و باور خودشان را بر خودشان تثبيت مي‌کنند و اينها هم به گونه‌اي ديگر.

نوع مردم و توده مردم بر اساس ايمان‌هاي نفساني و از راه شنيدن سخن وحي و تبعيت از معصوم يا انبياي الهي و يا اولياي الهي مسير اعتقادي و توحيدي خود را با اين شيوه دارند. خيلي‌ها که نه عارف‌ هستند و نه حکيم و متکلم‌ هستند، از راه سمع و گوش به سخنان انبياي الهي گوش فرا مي‌دهند و مي‌پذيرند و تسليم سخن انبياي الهي مي‌شوند و اين نوعي ديگر از شناخت جهان‌بيني و اعتقاد به توحيد است.

به صورت عمومي اين سه راه وجود دارد: يا نگرش‌هاي عرفاني است يا بر اساس حکمت و کلام است يا بر اساس تبعيت از رأي و نظر معصوم و انبياي الهي که با سخن وحياني خويش جامعه را به سمت توحيد فرا مي‌خوانند.

حالا بعد از اينکه اين اعتقاد توحيدي براي انسان حاصل شد، اينجا چه وظيفه‌اي براي انسان هست؟ اينکه شما مي‌بينيد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ را بعد از آيات توحيدي و بيان احکام و اسما و اوصاف الهي دارد، براي اين است. وقتي انسان خدا را با اين جلوه‌هايش شناخت، طبعاً در مقابل پروردگار عالم جز عبوديت و بندگي براي او امر ديگري نمي‌ماند. خدايي که همه قدرت به دست اوست، همه مُلک و جهان در يد قدرت اوست: ‏﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾،[4] او ﴿الرَّحْمنُ﴾ي است که ﴿عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‏﴾؛[5] است. با اين قدرت، با اين جايگاه، با اين منزلت وجودي، انسان چاره‌اي جز تسليم در مقابل اين خدايي که علم مطلق است، قدرت مطلق است، حيات و اراده مطلق است، مالکيت مطلق دارد. در مقابل اين پروردگار، جز عبوديت و بندگي براي انسان راه ديگري نيست و اين راه هم راه کمال است. عبوديت يک الزام نيست، يک حق است. بله، وقتي انسان خود را در مقابل چنين قدرتي و چنين اراده‌اي مي‌بيند، کمال خود را در تسليم اين قدرت مي‌داند. ما اگر مي‌گوييم بحث تکاليف عباد، اين براي اين است که انسان آشناي به اين راه نيست، در ابتدا است؛ و الا وقتي معرفت کامل پيدا کرد و خدا را با اين جلوه‌ها شناخت که خدا با چهره رحمانيت است، رحيميت است، اين اسماي حسنا را دارد و اين رحمان همه اسما و اوصاف است. وقتي گفتيم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»؛ اين «الله» يعني چه؟ يعني جامعه همه صفات کماليه. اين رحمان يعني چه؟ يعني آن حقيقتي صاحب همه اسماي حسناست: ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي؛[6] ما خدا را با اين جلوه‌ها شناختيم، در مقابل اين خدا، جز عبوديت و بندگي آيا راه ديگري هست؟ نه اينکه ما عبوديت را يک الزام و ناچاري بدانيم، يک حق است، يک اهليت و شأنيتي انسان مي‌يابد که وقتي در مقابل چنين حقيقتي قرار مي‌گيرد، جز تسليم و جز اظهار بندگي و عبوديت چيز ديگري نيست.

بعد از مسئله جهان‌بيني که از راه‌هاي مختلف براي انسان حاصل مي‌شود، اول جلوه‌اي که انسان بعد از آن مي‌بيند، عبوديت و بندگي است. اول توحيد است و در رکاب توحيد و در سايه توحيد، مسئله عبوديت و بندگي را خدا مطرح مي‌کند.

وقتي انسان خدا را اين‌گونه شناخت، تمام هستي و وجود او و حقيقت و هويت او جنبه عبادي پيدا مي‌کند. ما دو گونه عبادت داريم: يک عبادت که به عنوان اعمال عبادي ما و کارهاي عبادي ما شناخته مي‌شود؛ مثل نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهي از منکر، تولا و تبرّا؛ اين ده فرع ديني که مي‌گويند فروع دين، همه و همه اينها در يک عنوان جامع به عنوان امور عبادي جمع مي‌شوند. اينها شئون عبادي بندگان خدا هستند. اگر بخواهيم بگوييم واجبات چند تا هستند؟ همين فروع دين هستند و همه‌شان هم عبادت هستند؛ نماز، روزه، خمس، زکات که اينها همه و همه بايد با قصد قربت باشد. انسان اگر هزار رکعت نماز بخواند و ـ مَعَاذَالله ـ در آن قصد قربت نباشد که نماز نيست. انسان ده‌ها هزار تومان هر چقدر که هست، به فقرا بدهد به مساکين بدهد، اينکه قربت نمي‌آورد، اينکه عبادت نيست. وقتي مي‌گويد من اين ده تومان را، اين صد تومان را به اين فقير به عنوان صدقه مي‌دهم يا به عنوان وجه مالي، وجوهات، خمس، زکات مي‌دهم «قربة إلي الله»، اين مي‌شود امر عبادي و انسان از اين نفع عبادي مي‌برد؛ و الا يک نفر آمد در مغازه، آقا پنجاه تومان خواست، اين پنجاه تومن را به او دادم، هزار تومان خواست هزار تومان به او دادم، اينکه ثواب ندارد. اگر آمدي و گفتي اين هزار تومان قصد قربت مي‌کنم، نيت مي‌کنم، اين را به فقير مي‌دهم «قربة إلي الله» براي انسان مي‌شود ثبت، در جريده عمل انساني يک برگ مثبت به عنوان صدقه نوشته مي‌شود. يا شما ده‌ها کار خير مي‌کني، احسان به ديگران مي‌کنيد، دستگيري مي‌کنيد، راهنمايي مي‌کنيد، از شما مشورت مي‌خواهند مشورت مي‌دهيد؛ اما در اين کارهايتان نيت نداريد، قصد قربت احياناً ممکن است نداشته باشيد. اين کار هست، زحمت هست، بهره اجتماعي دارد؛ اما قصد قربت وقتي در آن نباشد، بهره الهي ندارد. شما نمي‌توانيد از خدا مطالبه کني که من اين همه خدمت کردم! براي چه کسي کردي؟ به چه نيتي کردي؟ قصد تو چه بوده؟ اگر در اين راه قصد قربت داشتي و نيت الهي داشتي، البته پاداش داري، جزاي خير را خداي عالم مي‌دهد؛ چون کار را در مقابل خدا کردي، با شخص کاري نداري.

الآن انسان‌هايي که قرض‌الحسنه مي‌دهند ـ خدا خيرشان بدهد در اين شرايط که بازار، بازار ربا و اقتصاد ربوي و بانکداري ربوي و مانند آن است عده‌اي هم هستند ـ الحمدلله ـ نيت خير دارند، کم يا زياد! در قرض‌الحسنه طرف ما خداست: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً؛[7] چه کسي است که به خدا قرض مي‌دهد؟ در قرض‌الحسنه ما که به ديگران قرض نمي‌دهيم. خداي عالم فرموده است من از شما قرض مي‌گيرم: ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛[8] خدا خود صدقات را مي‌گيرد، قرض را خدا خود مي‌گيرد. اگر در قرض‌هايي که به ديگران مي‌دهيم نگاه بکنيم، ببينيم که اين کيست؟ چيست؟ همسايه است؟ دوست است؟ رفيق است؟ فلان است؟ و حالا به ايشان بدهيم، اين کار، کار خير است، کار اجتماعي است؛ اما انتظار ثواب ده‌تايي نداشته باشيم، هيجده‌تايي نداشته باشيم. آن‌گاهي که انسان در قرض دادن خدا را مورد توجه قرار مي‌دهد و خداي عالم طرف اوست؛ در آيه اين است: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، چه کسي حاضر است که به خدا قرض بدهد؟ به افراد که قرض نمي‌دهيم. خداي عالم اين قرض را مي‌گيرد، خداي عالم اين صدقات را قبول مي‌کند؛ بعد او هم جزا مي‌دهد. چقدر اين خدا عزيز است!؟ اين خدايي که ﴿مالِكَ الْمُلْكِ﴾[9] است و اراده او مي‌تواند هزاران هزار منبع و منشأ از اينها توليد بکند با يک اراده؛ اما براي اينکه انسان‌ها کامل بشوند تا طبيعت دست خود را مي‌آورد پايين، ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛ آن خدايي که «لا يتناهي» است، براي اينکه ما را دستگيري بکند، مي‌گويد من حاضرم که صدقه را از دست شما بگيرم و لذا در روايات ما هست که وقتي معصوم(عَلَيْهِمُ السَّلام) صدقه مي‌داد، اين دست خود را مي‌بوسيد و بعد بالاي سر مي‌گذاشت و مي‌گفت دستم به دست خدا رسيد، خداي عالم اين را گرفته است. [10]اينها فروعات عبادي ماست.

 پس ما يک سلسله کارهاي عبادي داريم که با يک عنوان احکام يا افعال عبادي، همه اين افعال عبادي ما اعم از واجب مستحب و مانند آن عمل مي‌شود. شما الآن اينجا تشريف آورديد، مسجد خداست، ماه خداست، کتاب خداست، در برابر جنبه‌هاي وحياني همه ما نشستيم، زانوي ادب زديم، داريم ياد مي‌گيريم، نيت کرديم، قصد قربت کرديم؛ خدايا ماه مبارک رمضان است عظيم داشتن اين ماه تو، اين شب‌هاي تو، روشن نگاه داشتن اين چراغ مسجدت، در ماه مبارک رمضان نورانيت مي‌آورد، «قربة إلي الله» از منزل بيرون مي‌آييد و تا زماني که در اين رابطه برمي‌گرديد، ثواب است، اجر است! اين ترديدي در آن نيست؛ اين عمل عبادي است، اين يک عمل قربي است.

اما يک نوع عبادت ديگري است که آن اصل و اساس است و آن پوشيدن رداي عبوديت بر اندام هستي و حقيقت انساني است، انسان عبد باشد، هر کجا که هست؛ در کارخانه است، در کشاورزي است، در محل درس است، محل اداره‌ است، هر کسی هست. اين رداي عبوديت خيلي مهم است! اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾، ناظر به اين نوع از عبوديت است. اينکه خداي عالم به پيغمبر خود مي‌فرمايد اي پيغمبر من: ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُكي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ لَا شَرِيكَ لَهُ وِ بِذلِكَ أُمِرْتُ،[11] بعضي از آيات، آيات کليدي هستند و به تعبير والد بزرگوار از غرر آيات محسوب مي‌شوند. اين از غرر آيات است، اين يعني چه؟ فرق اين عبادت با آن عبادت چيست؟ آن عبادت در حدّ عمل است، اعضا و جوارح ما، دست و پاي ما، چشم و گوش ما، اما اين عبادتي که انسان رداي عبوديت و بندگي بپوشد و هويت و حقيقتش را با عبوديت و بندگي خداي عالم گره بزند و خود را دربست تحت اختيار و اراده پروردگاري بداند و هر آنچه که از ناحيه پروردگاري آمده است، در اقليم وجود خود آنها را حاکم و مالک بگرداند؛ اين عبوديت يک عبوديت ديگر است. اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾، نه يعني نماز مي‌خوانم، روزه مي‌گيرم، اينها عمل عبادي است؛ اما اينکه انسان با هويت خود با همه حقيقتش خود را بنده خدا بداند، اين خيلي حرف است.

ببينيد انسان‌ها دو گونه هستند؛ حتي همين‌ها که اجير مي‌شوند: يک وقت اجير مي‌شوند که بيا، پنج ساعت براي ما کار کن، ده ساعت کار کن! اين ده ساعت کار مي‌کند و اجير است، بعد هم مزدش را مي‌گيرد؛ ولي برخي‌ها عبدند؛ عبدند؛ يعني چه؟ يعني هر چه که دارند، هر چه هم که تحصيل مي‌کنند همه‌اش «العبد و ما في يده لمولاه»،[12] هر چه که دارند در اختيار مولا و در اختيار وليّشان و مانند آن است. اين خيلي مهم است که انسان به جايي برسد، به جايگاهي برسد؛ يعني منزلتي بار بيابد که خود را و حقيقت خود را اين‌گونه ببيند که جز در سرزمين وجود خود، اراده خدا نقش ندارد و همه اعضا و جوارحش، «أَنَّ الْإِيمَانَ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ‏»،[13] تا گوشت و پوست و استخوان انسان به اين عبوديت و بندگي اذعان کند، اعتراف کند، اقرار کند و غير از اين حرفي نداشته باشد. ما اهل نماز هستيم، اهل روزه هستيم؛ ولي عبد نيستيم. عمل عبادي انجام مي‌دهيم؛ اما عبد نيستيم. وقتي رفتيم پشت ميز اداره، نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم که چيست؟ کيست؟ براي چه آمده؟ چقدر منفعت دارد؟ چقدر مي‌تواند به کيف ما! به جيب ما! و از اين جور حرف‌ها!! وقتي در پيش مسايل قضايي هستيم، ببينيم اين آقا که آمده، چگونه است؟ فاميل است؟ دوست است؟ پارتي دارد! رفيق دارد! فلان دارد! اين يعني چه؟ اين يعني اينکه ما عمل عبادي مي‌کنيم، نمازي، روزه‌اي و مانند آن، ولي روح عبوديت و بندگي و حقيقت بندگي در جان ما رسوخ نکرده است. اين خيلي فرق مي‌کند. به ما مي‌گويند يعني چه که مثلاً اينجا اين‌طوري هستيد، وقتي يک مجلس عروسي شد، شما اين‌طور!؟ يک مجلس جشن شد ـ مَعَاذَالله ـ صحنه‌هاي گناه براي شما عادي است و ظرف گناه مي‌آورند و صورت گناه مي‌آورند، اين يعني چه؟ اين يعني اينکه ما عمل عبادي داريم؛ اما روح ما با عبادت و بندگي أخت نشده است. عقد و پيماني نبستيم، دست و پا هست، چشم و گوش هست؛ ولي روح وقتي نباشد، طبعاً وقتي از صحنه و عمل عبادي درآمديم، به گونه‌اي ديگر است. شما الآن ببينيد اينجا که هستيم، وقتي از مسجد آمديم بيرون، زبان ما احياناً ـ خداي ناکرده ـ ممکن است به غيبت و تهمت و افترا و فلان و فلان باز شود! اين براي چيست؟ براي اين است که روح بندگي و عبادت در حقيقت و هستي ما جا پيدا نشده است.

اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾، نه يعني نماز مي‌خوانم! يعني ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُكي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾.[14] اين «محيا و ممات» مصدر ميمي است؛ يعني زنده بودن من، مرده بودن من، مردنم، زندگي‌ام در اختيار پروردگار است: ﴿لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾، خدا مالک من است. من عبد هستم، من مملوک هستم، من تحت اراده الهي هستم. آن قصه آقا امام کاظم(عَلَيْهِ السَّلام) «باب الحوائج إلي الله» ـ به روح مطهر آن حضرت يک صلواتي اهدا بفرماييد! ـ که حضرت شبانه از جايي عبور مي‌فرمودند، بعد ديدند که از يک خانه‌اي خيلي سر و صداي آن چناني، موسيقي‌هاي آن چناني و لهو و لعب و احياناً کارهاي حرام و اينها، اين مستخدم که آمد اين به اصطلاح زائدات را ببرد بيرون بيندازد. حضرت سؤال کرد که اينجا خانه کيست؟ خانه عبد است يا حُر است؟ گفت اينجا حُر است، خانه يکي از افرادي است که بنده نيست. فرمود معلوم است که اين حُر است، اين عبد نيست، اگر عبد بود، اين‌طوري زندگي نمي‌کرد. به اين مستخدم گفت. بعد مستخدم رفت و بعد به اربابش گفت که بله يک آقايي آمد، از سؤال کرد که اين خانه کيست؟ خانهِ انسان آزاده‌اي است يا خانه بنده است؟ گفتم يک انسان آزاد و حُري است. گفت معلوم است که اگر عبد بود و بنده خدا بود، اين‌طوري عمل نمي‌کرد، اين‌طوري زندگي نمي‌کرد. اين فهميد که اين سخن، سخن يک انسان والايي است. از خانه آمد بيرون جلوتر رفت، ديد که بله آقا امام کاظم(عَلَيْهِ السَّلام) است. آمد عرض کرد «يابن رسول الله»! اشتباه کردم، عذرخواهي مي‌کنم[15] و برگشت، همان شب توبه کرد و زندگي خود را تغيير داد و خود را از آزاد بودن به بنده بودن و عبد بودن رساند. از اصحاب امام «باب الحوائج إلي الله» حضرت کاظم(عَلَيْهِ السَّلام) شد. اين معناي آن است.

آنکه در ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ ما دنبالش هستيم، اين نيست که بياييم نماز بخوانيم يا روزه بگيريم که البته اينها خوب است، اينها واجبات است، اينها احکام است به جاي خود محفوظ است؛ اما آنچه که اصل و اساس است، روح عبوديت است. رداي عبوديت است و مراد اين است که انسان هوي‌ٰ و هوسش را و خواسته‌هايش را تسليم اراده پروردگاري کند و خود را دربست در اختيار اراده خدا قرار بدهد. اين کاري است که در ابتدا شايد سخت باشد؛ زيرا انسان بايد هويٰ و هوس و خواسته‌هاي نفساني خود را زير پايش بگذارد. تمام سختي در همين است، «يک قدم بر روي نفس نِه، وان دگر در کوي دوست». يک گام انسان بتواند روي خود و خواسته‌هاي خود و تمنّيات و آرزوهای خود و طول أمل و هويٰ و هوس خود بگذارد، «وان دگر در کوي دوست». «يک قدم بر روي نفس نِه، وان دگر در کوي دوست». تمام سختي اين است که ما بايد هويٰ و هوسمان را زير پا بگذاريم همين! اگر توانستيم اين هويٰ و هوس را کنترل کنيم و مهار کنيم و افسار بر آن بزنيم، ديگر راحت هستيم، هيچ نگراني نداريم. آنچه که الآن ما را به اين طرف و آن طرف مي‌برد، به در و ديوار مي‌زند و به اين مال و آن مال مي‌زند و به اين مقام آن مال، اين ميز، با آن بجنگ، اين همه سر و صدا هست، چرا؟ دلمان مي‌خواهد، اين مقام را مي‌خواهيم، اين مال را مي‌خواهيم، اين آرزو را داريم. آرزويمان است که مثلاً اين کرسي را بگيريم، آرزويمان اين است که اين شخص را کنار بزنيم، خودمان برويم جايش بنشينيم، آرزوي ماست. وقتي اينها زير پا قرار گرفت و بي‌توجهي شد و انسان از خداي عالم براي کنترل اين هويٰ و هوس، اين اعديٰ عدو، اين نفس اماره، اين اژدرهايي که در درون ما وجود دارد، اين حرص، اين آز، اين طمع، اين مال‌اندوزي، اين حبّ به دنيا، اين جلوه‌هايي که هر کدام از يک طرف دارند به انسان نيش مي‌زنند؛ اينها را اگر انسان بتواند کنترل بکند، البته راه تبعيت از پروردگار عالم براي انسان هموار مي‌شود.

پس توجه بفرماييد! اگر ما لباس عزّت و کبريا را براي پروردگار عالم شايسته دانستيم، گفتيم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاء»،[16] لباس عبوديت و بندگي را براي خودمان شايسته بدانيم و خود را در کسوت عبوديت و بندگي بدانيم.

عبوديت؛ خواه به لحاظ روح و حقيقت و جان انساني، خواه به لحاظ عمل و اعضا و جوارح، يک راهبرد کلي و اساسي است. حالا اين راهبرد، يعني يک برنامه اصلي و اساسي براي انساني است که به معرفت توحيدي بار يافته است. ما بعد از مسئله اعتقاد به خدا و توحيد با همه جلوه‌هايش، چند تا کار اساسي و برنامه اساسي و راهبردي داريم که يکي از آنها مسئله عبادت و بندگي است. شما وقتي در آيات الهي و کتاب خدا سير مي‌کنيد مي‌بينيد که از فضاي عبوديت و بندگي بيرون نمي‌توانيد برويد. اگر بحث انبياست، همه عبد هستند. اگر بحث مشرکين است، همه اينها به شرک آلوده‌اند که خداي عالم با آنها دارد مبارزه مي‌کند. اگر بحث مؤمنان است، بندگان صالح‌ هستند. اگر بحث فرشتگان هستند، عباد مکرَم هستند: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾.[17]

بنابراين از اين راهبرد و از اين برنامه اساسي و کلي الهي ما بيرون نيستيم؛ اين چارچوبي است که براي ما، خداي عالم در نظر گرفته و ما در اين چارچوب زيست مي‌کنيم. اين فضاي عبوديت و بندگي به ما مجال گناه معصيت نافرماني، مثل يک پرچيم است. اگر بخواهد انسان همه جا چَر باشد، چه مي‌شود؟ بايد در سرايي زيست کند و منطقش را و زندگي‌ خود را و برنامه‌هايش را بريزد که در آن سرا، انسانيت او محفوظ باشد، حلال و حرامي در کار است، نجس و پاکي در کار است، صحيح و سقيمي در کار است. فرقي بين مال من و همسايه‌ام نباشد. فرقي بين مال حلال و مال حرام نباشد. فرقي بين حقوق و رشوه نباشد. فرقي بين زيرميزي و روميزي و اينها نباشد؛ اينکه نشد، اينکه حيوانيت است، اينکه انسانيت نيست. انسان آن کسي است که روي چارچوب و اصول و اصل و اساسي زندگي کند و اين اصل و اساس را بندگي و عبادت خدا به انسان مي‌آموزد. انساني که بنده است، راه بندگي و عبوديت او را در مسيري قرار مي‌دهد که منحرف نمي‌شود. شما الآن اين چارچوب عبادت را برداريد از انسان، نماز را برداريد، روزه را برداريد، وجوهات را برداريد، به اصطلاح امر به معروف و نهي از منکر را برداريد، ببينيد چه انساني مي‌شود؟! اين چه طور انساني مي‌شود؟ حالا اگر قوانين الزامي و جرائم نباشد، يک بياباني است و هيچ نظامي ندارد. ساز و کاري ندارد براي زيست. کدام صلاح است؟ کدام فلاح است؟ کدام خيانت است؟ کدام جنايت است؟ هيچ! اين برنامه عبوديت و بندگي است که به انسان سازمان مي‌دهد، نظام مي‌دهد، او را بر برنامه مي‌نشاند و او را در مسير درستي و صداقت مي‌آورد. چقدر نظام بندگي و عبوديت مي‌تواند مؤثر و سودمند باشد به حال فرد و جامعه!

بنابراين از اين راهبرد اساسي ما خودمان را بيرون ندانيم، همواره را عبد فرض بکنيم که هستيم حقيقتاً. فرمود که بنده غير خدا! نباش خدا تو را حُر آفريد![18] اما بندگي پروردگار عالم تو را به مولويت و آقايي مي‌رساند، تو را به سروري مي‌رساند. انبياي عظام که اين موقعيت را در نظام اجتماعي دارند، موساي کليم، عيساي مسيح، ابراهيم خليل، رسول گرامي اسلام، اولياي الهي اينها عبد محض الهي بودند و جز عبوديت و بندگي چيزي نمي‌خواستند، «إِلَهِي كَفَی بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَی بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا».[19] اين عبوديت را خوب بشناسيم و قدر بدانيم و يک راهبردي که همه برنامه‌هاي ما در تحت اين برنامه اساسي قرار مي‌گيرد، بشناسيم و چه عبوديت در مقام عمل و چه عبوديت در مقام روح را براي خودمان به عنوان يک فخر و عزتی و کمالي بشناسيم و بر آن بباليم و آزادبودن و منهاي عبوديت و بندگي زيست کردن را از مسير انسانيت خارج بدانيم و اين همان چيزي است که در ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ از خداي عالم ما انتظار داريم.

اميدواريم که خداي عالم اين توفيق را به همه ما مرحمت بفرمايد که عبد صالح و بنده شايسته در درگاه الهي باشيم و خدا هم اين عبوديت و بندگي را از همه ما به أحسن وجه قبول بفرمايد!

«نَسْئَلُك‏ اللَّهُم‏ وَ نَدْعُوك‏ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه‏ ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!

بار الها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!

توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما، سلب مفرما!

در دنيا و آخرت ما را با قرآن و عترت، محشور بفرما!

در شب قبر علي بن ابي‌طالب و اولاد معصومين او را، بر سر همه ما حاضر و ناظر بگردان!

فرزندان ما را جزء بهترين شيعيان علي بن ابي‌طالب و اولاد معصومين او قرار بده!

گذشتگان از اين جمع، ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را که در آستانه ارتحال آن امام عزيز هستيم، آن امامي که عزت را و عظمت را و شکوه اسلام و جامعه اسلامي را مي‌خواست، خدايا همه و همه را با انبيا و اوليايت، محشور بفرما!

کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، حوزه‌هاي علميه، دانشگا‌ه‌ها، جوانان، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!

قلب مقدس آقايمان، مولايمان و امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!

«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه ‏وَ عَجِّلِ اللَّهُم‏َََََ تَعَالَََی فِي‏ فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»



[1]. سوره حديد، آيه3.

[2]. سعدی، «مواعظ»، غزل شماره18.

[3]. سوره فاتحه، آيه4.

[4]. سوره اعراف، آيه156.

[5]. سوره طه، آيه5.

[6]. سوره إسراء، آيه110.

[7]. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.

[8]. سوره توبه، آيه104.

[9]. سوره آل عمران، آيه26.

[10]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص68.

[11]. سوره انعام، آيات162 و 163.

[12]. شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج‏4، ص189.

[13]. المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص620.

[14]. سوره انعام، آيه162.

[15]. منهاج الکرامة فی معرف الإمامة، علامه حلی - الکنی و الألقاب، محدث قمی، ج2، ص168.

[16]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه192.

[17]. سوره انبياء, آيه27.

[18]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه31؛ «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا».

[19]. الخصال، ج‏2، ص420.

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب