أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوات وَ خَافضِ الإرَضِين وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَیٰ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
چهاردهين شب از اين ماه عزيز و عظيم، ارجمند و کريم را در جمع شما برادران ايماني پشتسر ميگذاريم و خدا را از صميم دل و از مغزاي جان سپاسگزاريم که توفيق درک اين ماه و فضايل و شرافت و کرامت اين ماه را به ما مرحمت فرمود و ما را ـ إِنشَاءَاللَّه ـ در پرتو رحمت و غفران اين ماه مورد آمرزش و بخشايش خويش قرار خواهد داد. درک معناي ماه مبارک رمضان و بهرهمندي از فيوضات اين ماه عزيز و عظيم براي همگان مغتنم است؛ اما خداي عالم وقتي در مقام معرفي اين شهر و ماه قرار ميگيرد، ميفرمايد بارزترين چهره اين ماه همان چهره نزول قرآن است: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾،[1] اين خداست که در مقام معرفي ماه مبارک رمضان آن بارزترين جلوه ماه را خاطرنشان ميفرمايد و آن بحث نزول قرآن است، ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾.
بنابراين حشر با آيات الهي و سور و کرائم سور الهي، خود اُنس با قرآن را و نهايتاً اُنس با ماه را براي همگان فراهم ميسازد. خدا را به اين ماه که «سيد شهور» است، به اين کتاب که «سيد کُتب» است، به مولاي متقيان که «سيد اوليا» است، به ليالي قدر که «سيد ليالي» هستند،[2] سوگند ميدهيم که گناهان همه ما را مورد آمرزش و بخشايش خود قرار بدهد و راه هدايت و نجات را براي همه ما ـ إِنشَاءَاللَّه ـ مقرر بفرمايد و اين ماه رمضان را به مثابه منجي براي کشور ما و نظام ما و جامعه ما ـ إِنشَاءَاللَّه ـ قرار بدهد! اگر نگاه انسان اين باشد که ماه مبارک رمضان را خدا به عنوان نجات بخشنده، به لحاظ مسايل فردي و اجتماعي براي جامعه انساني و ايماني به ارمغان فرستاده، انسان ميتواند با تمسک به ماه مبارک رمضان نجات خود را و جامعه خود را به برکت اين ماه داشته باشد. خدا را به آبروي اين ماه قسم ميدهيم که کشور ما، نظام ما، مملکت و جامعه ما را روزافزون بفرمايد و از همه خطرات و آسيبها کشور را، نظام را، امت اسلامي را ـ إِنشَاءَاللَّه ـ مصون بدارد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
آنچه که مورد بحث بود، سوره مبارکه «حمد» و ارکاني که در اين سوره به لحاظ آيات هفتگانهاي که در آن وجود دارد، مورد بحث و گفتگو بود. خداي عالم ميفرمايد که ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾،[3] ما به شما سوره مبارکه «حمد» را و همچنين قرآن را عطا کرديم. سوره مبارکه «حمد» از يک جايگاه و موقعيتي ويژه و والا برخوردار است که خدا آن را در کنار قرآن عظيم ياد ميکند: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾. سوره مبارکه «حمد» خود يک قرآن است، متن است و همه سورههاي ديگر به مثابه شرح اين سوره هستند و لذا اين آيات سوره مبارکه «حمد» هر يک، يک سرفصلي است و يک اصلي است که آيات فراواني در سورههاي ديگر شرح آن آيه هستند. در باب ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[4] که موضوع بحث شبهاي گذشته بود، عرض شد که اين سه کلمه، ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ آن قدر به لحاظ معنايي جامعيت و شمول و کليت و سعه دارد که همه آياتي که در باب معاد در قرآن کريم آمده، زير مجموعه اين ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ قرار ميگيرد که بحث آن گذشت و اکنون در موضوع آيه بعد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[5] بحث ميکنيم؛ اما ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ که بحث عبوديت و پرستش در پيشگاه پروردگار عالم، عمدهترين و راهبرديترين اصل بعد از اصل توحيد است. اين را يکبار ديگر عرض کنيم تا قبل از آيه ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ هر چه بود، جلوههاي توحيد بود: ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ٭ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾،[6] همه و همه جنبههاي توحيدي خداي عالم را، ربوبيت او، مالکيت او، رحمانيت او، رحيميت او که اينها اسماي حسناي جامعي است که ديگر اسما زيرمجموعه اين اسامي کليه هستند؛ يعني اين چهار اسم رحمانيت و رحيميت و ربوبيت و مالکيت چهار اسم جامعي هستند که ساير اسماي حسناي الهي زير مجموعه اين اسامي عامه معنا و تفسير ميشوند، حتي بحث ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ روشن شد که اين معرفي حق سبحانه و تعالي است به لحاظ جنبه معاد و منتها بودن: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾؛[7] اين اسم «المالک» که در روز قيامت آشکار ميشود، الآن باطن است. الآن ميگوييم آقاي زيد اين خانه مال اوست. ما مالک دست و زبانمان هستيم، ما مالک باغ و راغمان هستيم. اين اسنادي که در اين اسنادخانهها از اين طرف به آن طرف امضا ميشود، امروز مال زيد است، فردا مال عمرو است، اين مالکيتهاي اعتباري حجاب است، ما فکر ميکنيم مالک هستيم! اين کاغذ است و پس فردا وقتي فضا دگرگون شد، همه اينها از انسان رخت برميبندد، معلوم ميشود که مالک هيچ چيزي نبوده است، فقط کاغذ و اعتبار بود، به اين ميگويند دنيا و عالم اعتبار و هيچ حقيقتي براي اين عالم نيست و لذا انسان حتي به اندازه کفن هم گاهي اوقات اجازه بردن ندارد. پس مالک نيست، مالک دست و پا هم نيست، چشم و گوش هم نيست؛ الآن اسم شريف مالک خداي عالم «هو الباطن» است، ظاهر که نيست؛ ولي در روز قيامت همه اينها آشکار ميشود: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾.[8] کسي مالک نيست، احدي مالک نيست؛ اين کسي که ميگفت من زمين دارم، من زمان دارم؛ اين فرعوني که ميگفت: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾؛[9] به اين ابرها نگاه ميکرد، ميگفت هر کجا که بباري در سرزمين من باريدي و مانند آن يا آقاي قارون وقتي که راه ميرفت، کليدداراني خزائن او را حمل ميکردند با چهارپايان و مانند آن، اين نشان از قدرت و عظمت ظاهري بود؛ ولي وقتي خداي عالم مالکيت و قدرتش آشکار شد، احدي نميتواند از مالکيت سخن بگويد و لذا ما بدانيم که اکنون اسم «هو المالک» خداي عالم در باطن است و روزي اين اسم آشکار ميشود که احدي مالک دست و زبانش نيست، به دست و زبانش اشاره ميکند که چرا عليه من شهادت ميدهي؟ ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾،[10] تو ديگر مالک من نيستي! آن روز مشخص ميشود که ﴿وَ الأمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾،[11] در آن روز فرمانرواي عالم هستي، خداي عالم است که اين قدرت را آشکار ميکند و ظاهر ميشود.
بنابراين اين اسما و اوصاف الهي که ملاحظه فرموديد، همه ناظر به جنبههاي توحيدي است؛ «الرحمن»، «الرحيم»، ربوبيت الهي، مالکيت خداي عالم، اينها به لحاظ جنبه توحيدي است؛ اما برخيها ناظر به مبدأ هستند و بعضي ناظر به منتها.
بعد از مسئله توحيدي، راهبرديترين اصل براي انسانها اصل عبوديت است؛ لذا بلافاصله بعد از آيات توحيدي فضاي ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ را ما در معرفت ديني خودمان تجربه ميکنيم.
در معناي عبوديت اين مسئله مطرح شد که ما دو نوع عبوديت را ميتوانيم مطرح کنيم: يک عبوديت که به هويت انسان و حقيقت انسان برميگردد و ديگري عبوديتي که ناظر به جنبههاي عملي و احکام عِباد است. در جلسه قبل روشن شد که اين دو نوع عبوديت کاملاً از يکديگر ممتاز هستند. يک وقت اين است که همانطوري که خداي عالم لباس عزت و کبريايي را بر اندام دارد: «لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاء»،[12] و اين لباس زيبنده پروردگاري است که حقيقتاً مالک است، حقيقتاً قدرت، علم، اراده، حيات و قيوميت به ذات حق سبحانه و تعالي است و خدا اين اوصاف کريمانه را و اوصاف والا را دارد و انسان در اين فضا هيچ گونه از خود مالکيتي و ارادهاي ندارد: « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّدا»[13]و «عَبْدٍ ذَلِيلٍ خَاضِعٍ فَقِيرٍ بِائِسٍ مُسْتَجِيرٍ [مِسْكِينٍ] مُسْتَكِينٍ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا نُشُورا»؛[14] هيچ چيزي ما مالک نيستيم. ما مالک خودمان هستيم در اينکه متولد بشويم؟ نه! مالک خودمان هستيم که از اين دنيا نرويم؟ نه! مالک خودمان هستيم که مبعوث نشويم؟ نه! ما که آمدنمان، رفتنمان، حشرمان، بعثمان، صراطمان، هيچ چيزي نيست و همه با فعل مجهول ياد ميشود: ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾،[15] ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[16] ﴿إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾،[17] انسان هيچ کاره است، هيچ در اختيارش نيست. اگر انسان اين مقدار نادار است، فقير است و حاجت در همه سراپاي هستي انساني حاکم است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾،[18] همه ما در ذات و در وصف و در فکرمان فقيريم، کدام کار را ما ميتوانيم انجام بدهيم که به «اذن الله» بتوانيم انجام بدهيم؟ تأثيرکننده در عالم پروردگار عالم است، او فاعل به تسخير است و کل عالم در تحت تصرف اوست. انسان در اين شرايط هيچ چيزي نيست و اين همان عبوديت و بندگي است و اين همان معنايي است که عبوديت در متن حقيقت و جان انساني، جان نه در مقابل تن، بلکه حقيقت انساني راسخ است. همانطوري که خداي عالم لباس عزت و کبريايي شايسته اوست؛ نه تنها انسانها، همه عالم لباس عبوديت پوشيدند: ﴿إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً﴾،[19] همه عالم عبد و بنده پروردگار عالم هستند. اين معناي از عبوديت اگر براي ما روشن بشود، روشن بشود که همه جنبههاي وجودي انسان از حيات و مرگ او، از آمد و شد او، از نماز و عبادت او، ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾،[20] اگر اين گونه همه شئونات انساني وابسته به اراده پروردگاري است، پس انسان در چه چيزي مالک است؟! فهم اين معنا دشوار نيست؛ اما ايمان به اين معنا دشوار است. عرض کرديم که ما ميفهميم که هيچ کاره هستيم، ميفهميم که مرگ، دير يا زود سراغ ما خواهد آمد؛ اما علم کارساز نيست، ايمان کارساز است. همهمان ميدانيم که ميميريم؛ اما در اين علم و آگاهي ميتوانيم نسبت به امتثال به واجبات يا اجتناب از محرّمات کاري بکنيم؟ تا اين علم و آگاهي به باور تبديل نشود و به ايمان مبدّل نشود، اثري ندارد، علم از آن کاري ساخته نيست. آن علمي که کارساز است، نور است و آن همان ايمان است: «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء».[21]
پس ما يک عبوديت داريم که اين عبوديت در سراسر هستي ما راسخ است و ما به حق عبديم و اين عبوديت حق است، نه يعني اينکه حالا ما به يک کمالي نائل شويم، نه! حق است، همانگونه که مولويت براي پروردگار عالم حق است. اگر به اين معنا رسيديم؛ اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ي که در نماز در مقابل پروردگار عالم ميگوييم؛ يعني چه؟ يعني ما نماز ميخوانيم؟ نه، ما بندهايم، با فعل مضارع که نشان از استمرار و تثبيت دارد، عرض ميکنيم. ما سراسر بندهايم، بندگي تو براي ما عزّت است و ربوبيت تو نسبت به ما براي ما فخر است: «إِلَهِي كَفَی بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَی بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا».[22] اين معناي از عبوديت همان است که ميگوييم: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾، اين يعني هويت بندگي و عبوديت را ما پذيرفتيم. اگر اين معنا اتفاق بيافتد که جان ما و روح ما با حقيقت عبوديت گره بخورد و اين را ما باور کنيم به لحاظ واقع که هستيم، ما که از خودمان مالکيتي نداريم، ما ميتوانيم به خودمان بگوييم پير نشويم؟ مريض نشويم؟ مشکلات بر ما عارض نشود؟ در اختيار ماست؟ فوقالعاده ما ناتوان هستيم: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾؛[23] براي اينکه انسان يک توان بسيار بسيار محدودي دارد. ما جهان اعتبار را براي خودمان، جهان حقيقت درست ميکنيم. من الآن دستور ميدهم اين هزار نفر بيايند، آن هزار نفر بروند، ده هزار نفر غذا بياورند، اينها اعتبارات است، پس فردا که اين امضا گرفته شد، هيچ! اين جهان اعتبار را ما جهان حقيقت ميدانيم، فکر ميکنيم که ما کسي هستيم! آن گاهي که در برابر پروردگار عالم واقع شديم، ميفهميم که هيچ چيزي نبوديم. هر آنچه که بود عالم اعتبار بود.
اگر اين عبوديت تثبيت شد، ما سه شأن ديگر زير مجموعه اين عبوديت داريم: يک شأن، شأن اخلاق است؛ يک شأن، شأن حقوق است و يک شأن، شأن احکام. انساني که عبد شد؛ يعني به لحاظ حقيقت و جانمايه وجودي خود، خود را در پروردگار عالم عبد دانست و هر چه از خواستهها و تمنّيات و آرزوها و مانند آن هست، همه و همه را تحت حکومت و فرمانروايي پروردگار عالم قرار داد، عرض ميکند خدايا! «لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً»،[24] من مالک نفع خود نيستم، من چه ميدانم اين کاري که دارم انجام ميدهم به نفع من است يا نه!؟ خيليها با زرنگي و مانند آن ميگويند در آخر عمر که اي کاش من اين کار را نميکردم! اي کاش آن کار را نميکردم! ما فکر ميکنيم که ما زرنگ هستيم. آن قدر پيچيدگي در اين عالم وجود دارد که انسان خبري ندارد، گوشهاي را آدم تجربهاي دارد. انساني که به اين باور از عبوديت و بندگي رسيد، اين انسان سه شأن زير مجموعه اوست: اخلاق، حقوق و احکام.
يکي از بزرگترين و اصليترين مؤلفه، بحث اخلاق است؛ اما اخلاق چه وقت سر برميآورد؟ آن وقتي که انسانها به عبوديتشان در پيشگاه پروردگار عالم اذعان کنند و باور داشته باشند و خداي عالم را به عنوان مولاي خويش و خود را به عنوان عبد پروردگار عالم بشناسند؛ در چنين فضايي البته اخلاق ميتواند معنا داشته باشد. امروزه بحث بسيار متداولي در فضاي علمي و دانشگاهي و حوزوي وجود دارد: نسبت بين دين و اخلاق! آيا دين از اخلاق جداست؟ يا اخلاق در فضاي دين معنا پيدا ميکند؟ ما يک اخلاق داريم که اين اخلاق عملاً ناظر به روابط انساني و اجتماعي است و هيچ کاري به حقيقت انسان، ملکوت انسان و نفسانيات و ملکات انساني ندارد؛ به فضايل، به رذايل و اينگونه از اموري که ما در اخلاق، در نظام سنّتي و علمي خودمان بحث ميکنيم به آنها کاري ندارد. اخلاقي که در دنياي مدرن و بر اساس عقل مدرن شکل ميگيرد، اين اخلاق همين اخلاقی است که ميخواهيم جوامع انساني را بر اساس آن بسازيم. همين قوانين، همين نظامهاي اجتماعي، همين ضوابطي که براي افراد حاکم ميکنند، از او به اخلاق عملي ياد ميکنند؛ اين اخلاق که نيست! آن انساني که خود را در بستر عبوديت و بندگي تعريف نکرده است و رابطه خود را با پروردگار عالم رابطه عبد و مولا نساخته، اين انسان اصلاً نميتواند مبنايي، پايه و اساس فکري و عقيدتي براي خود نسبت به روابط اجتماعي صحيح بسازد. انساني ميتواند نسبت اخلاقي را در جامعه رعايت بکند که خود را بنده پروردگار عالم دانست و از آن جايگاه، ملکات و نفسانيات شايسته را براي خود ايجاد ميکند. اين بحث البته بحث علمي است، شايد طرح آن در اينجا بيش از اين مناسب نباشد و لازم نباشد؛ ولي يکي از اصولي که زير مجموعه عبوديت به معناي واقعي کلمه مطرح است، مسئله اخلاق است. ما بايد بدانيم اخلاق زماني ميتواند براي انسان به درستي معنا شود، نه يک معناي عرفي و اجتماعي که امروز فيلسوفان دين مطرح ميکنند. اگر بخواهد به درستي معنا شود، اخلاق در فضاي دين و باورهاي الهي شکل ميگيرد و بر اساس آموزههاي وحياني؛ اگر حسد بد است، اگر حرص و آز و طمع بد هستند، اگر سوء خُلق و غيبت و تهمت و ناسزا و غير آن از رذايل محسوب ميشوند، براي آن است که اينها به جان انسان آسيب ميزنند، جان در فرهنگ مدرن معنا ندارد. ما جان نداريم، هر چه هست همين جسم است، روح انسان کدر ميشود: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾؛[25] اين قلب را چرک ميگيرد و زنگار ميگيرد. اين نگراني، اين کدورت، اين تيرگي براي جان و روح انساني است. اين مکتبي که جان نميشناسد، روح نميشناسد و حقيقت انساني را قائل نيست و فقط در حوزه جسد و جسم انساني سخن ميگويد، از اخلاق چه ميفهمد!؟
بنابراين اخلاق که ناظر به رذايل و فضايل است و منتهي به شقاوت و سعادت ميشود و انسانها بر اساس اخلاق برگرفته از موجود طبيعت و مساوي با فرشتگان و ساير ملکات الهي ميشوند، با فرشتگان در صحبت هستند و در مصاحبت هستند، اين يک حقيقت الهي است، اين يک امري نيست که عقل مدرن و دنياي به اصطلاح پيشرفته امروز بخواهد راجع به او اظهار نظر کند. بنابراين عبوديت به معناي اينکه انسان خود را بنده خداي عالم بداند، شئوني دارد که از جمله شئون آن مسئله اخلاق است.
مسئله ديگر به عنوان يکي از زير مجموعههاي عبوديت انساني، مسئله حقوق است. چقدر بحث حقوق در جامعه اسلامي ما مورد غفلت، مورد نسيان و گمشده جامعه ماست! رعايت حقوق يکديگر را داشتن؛ از حق دست و پا گرفته تا حق جليس و همنشين تا حق معلم و استاد تا حق پرستار تا حق همسايه و غير آن، همه اين حقوق از آموزههاي شريف و ارزشمند وحياني ماست؛ اينها گمشده جامعه ماست. ما رعايت ميکنيم؟ گفتند آقا اگر کسي کنار شما نشست به احترام او بلند بشويد، اگر رفت به احترام او پا شويد، خداحافظي کنيد! اين حق جليس شماست. ما رعايت ميکنيم؟ حق همسايه را ما رعايت ميکنيم؟ تماس ميگيرند از طريق اين طرف و آن طرف، نيروي انتظامي، آقا اين سر و صدا نميگذارد ما بخوابيم فلان، اين جوانها دارند، رعايت ميکنيم ما واقعاً!؟ حق استاد، حق دست، حق پا، حق چشم، حق گوش! ما به سلامت چشممان، به سلامت گوشمان وفاداريم و حق اينها را ادا ميکنيم واقعاً؟ گمشده جامعه ما حقوق است، اخلاق است. ما مدام بر احکام و بر زدن و گرفتن و مانند آن داريم تأکيد ميکنيم؛ در حالي که آنها اصل هستند، آنها اساس هستند. آن جامعهاي که اخلاق در آن جامعه مرده باشد، آن جامعهاي که حقوق در آن جامعه زير دست و پا لِه شده باشد، ما حقي نداريم. حق جليس، حق همسايه، اين همه به ما گفتهاند، توصيههاي ديني؛ اين امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) به همان صورتي که نالههاي شبانه و مناجاتهاي دلسوزانه آقا امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) در دعاهايي، مثل دعاي ابوحمزه و مانند آن، اينگونه جهان را و عالم را از نجواي الهي خود روشن کرده است، رساله حقوق امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلام) هم افتخاري است.
امروز ما به جامعه جهاني و به سازمان بينالملل ميگوييم که ما 1400 سال قبل امامي داشتيم، اين امام يک رسالهاي دارد به نام رساله حقوق و شما حقوقي که در اين رساله هست را اصلاً نميشناسيد که چيست! حقوق دست و پا چيست؟ حقوق نفس انساني چيست؟ حقوق چشم و گوش چيست؟ شما چه ميدانيد چيست؟ تعجب ميکنند که 1400 سال قبل آن هم در جهان عرب، آن هم در حجازي که منطقه جاهلي بود، يک انسان اينطور حرف بزند؟! اينطور سخن الهي که هيچ حکيمي و هيچ فيلسوفي نتواند در مقابل اين آموزههاي بلند اصلاً بينديشد در اين حد؟! اين خود حجت ماست، اين سند حقانيت ماست، ما اگر فقط و فقط همين رساله حقوق را داشتيم که امامي 1400 سال قبل حقوقي را براي بشر، نه فقط حقوق مؤمنان، حقوق اهل کتاب! نه، حقوق بشر است. هر انساني چنين حقوقي بر او هست، بايد رعايت کند.
بسياري از اين آموزههاي شريفي که ما به عنوان دانش حقوق داريم؛ در مجموعه ما الآن شما ببينيد در دادگستريها اين حقوق دارد خاک ميخورد. در اين محاکم و در اين رفت و آمدها در اين نسبتهايي که ما در جامعه ايجاد کرديم، حق کجاست!؟ مسايل اجتماعي به عنوان روابط انساني، چقدر دارد رعايت ميشود؟! اين هم يک اصل ديگر بود.
اصل سوم که آخرين بخش عرض من است، اين است که شأن سومي که براي انساني که عبد است، ما در فضايي سخن ميگوييم که پرستيديم و پرستش کرديم و خود را به عنوان بنده خدا معرفي کرديم، ما داريم تفسير ميکنيم ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ را که اين عبادتي که ما از آن سخن ميگوييم، آن عبادت چيست؟ آن عبادتي که در آن اخلاق نباشد، عبادت نيست! آن عبادتي که در آن حقوق ديگران رعايت نشود، اين عبادت محسوب نميشود! ما نماز خوانديم، ما روزه گرفتيم، ما اين کارها را انجام داديم؛ اما عبوديت که بنده خدا بودن و حقيقت و هويت را به زيور بندگي و عبوديت آراستن، اين يک بحث ديگر است، اين اينجا و آنجا پيدا نميشود.
اما شأن سوم عبارت است از احکام عبادي؛ کارهايي که ما ميکنيم، اين کارها کارهاي عبادي است. ما يک اصول دين داريم، يک فروع دين. اصول دين گفتند که چيست؟ گفتند توحيد و نبوت و معاد ـ حالا ما شيعهايم الحمدلله ـ و اصل امامت و اصل عدل هم مورد وفاق ما هست. غير از اصول دين چه ميشود؟ ميشود فروع دين. فروع دين چه چيزهايي هستند؟ نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهي از منکر، تولا و تبرّا، اين دهتا هست. اين دهتا چه چيزي هستند؟ همه اينها امور عبادي هستند، همه اينها عبادت هستند و اينها زماني ميتوانند به عنوان فرع ديني شناخته بشوند که انسان با نيت «قربة إلي الله» انجام بدهد. روزهاي که «قربة إلي الله» نداشته باشد که روزه نيست. نمازي که «قربة إلي الله» نداشته باشد که نماز نيست. آن وجوهاتي که انسان به قصد قربت براي رضاي الهي، اداي واجب الهي انجام ندهد که به عنوان عبادت محسوب نميشود. خمس که اين قدر راجع به او سخن گفته شده است، صدقه، زکات، اين همه که خداي عالم به عنوان يکي از اصول مسلّم فروعات ديني ما محسوب ميفرمايد، همه اينها با قصد قربت هستند. اگر کسي رداي عبوديت نپوشيده باشد، بيايد زکات بدهد، داده کار خير اجتماعي انجام داده، اين عبادت نميشود. خيليها بيمارستان ميسازند، درمانگاه ميسازند، بهزيستي کمک ميکنند، کميته امداد کمک ميکنند، خدا خيرشان بده ـ إِنشَاءَاللَّه ـ خدا دهها برابر به آنها خير بدهد، برکت بدهد! اينها خيلي خوب است؛ اما همه اينها اگر منهاي «قربة إلي الله» و بدون قصد قربت باشد، ذخيره نميشود، چون شما براي چه چيزي داريد ميدهيد؟ به چه کسي داريد ميدهيد؟ به چه کسي داريد ميدهيد؟ اگر به جامعه ميدهيد که جامعه هم از شما تشکر ميکند و لوح تقدير ميدهد و شما را ميبرد بالا و صلوات ميفرستد و تمام ميشود، به چه کسي داريد ميدهيد؟ با خدا معامله کنيد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾،[26] فرق بين قرضالحسنه مکتب تشيع و اسلام با ساير مکاتب بشري در اين است که در ساير مکاتب بشري قرضالحسنه، انسان به انسان قرض ميدهد، نياز دارد، فقير است، کمک ميکند، خدا خيرش بدهد؛ ولي در فرهنگ ديني کسي به کسي قرض نميدهد به خدا قرض ميدهد و خدا قرض را ميگيرد: ﴿يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[27] ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ﴾، چه کسي است که به خدا قرض ميدهد؟ ما به انسانها که قرض نميدهيم. اصلاً نبايد نگاه بکنيم که طرف ما کيست! هر کسي به هر نحوي احتياج داشت، ما با خدا معامله ميکنيم. آن کسي که اجر هيجده مرتبهاي ميخواهد، نبايد بعداً بگويد که ما به اين آقا قرض داديم! ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَ الأذَي﴾،[28] با منت نهادن و اذيت کردن اين صدقات خودتان را ابطال نکنيد! جايگاه اين صدقات اين قرضالحسنه و مانند آن، اينها بسيار والاست. آن قدر خدا در اين موارد، عجيب است، واقعاً عجيب است! حاج آقا با اين استغراقي که در حوزه قرآن دارند، فرمود: من نديدم خدا در يک جايي اعلام جنگ بکند غير از مسئله ربا! در مسئله ربا خداي عالم اعلام جنگ ميکند. با شيطان اعلان جنگ نکرده! ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾،[29] اين چه وقت است؟ حتي با شيطان به عنوان رجيم، به عنوان مطرود سخن گفته، او را از درگاه رحمت خود اخراج کرده، ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾؛[30] اما بگويد تو اعلان جنگ با من دادي، اين فقط در ارتباط با رباخوار است. از آن طرف در ارتباط با مسئله صدقه، آن قدر خدا تنزّل ميکند، تنزل ميکند، ميگويد که ﴿يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾،[31] خدا صدقه را ميگيرد. خيلي عجيب است واقعاً! در مسايل مالي چقدر خدا با حساسيت دارد نگاه ميکند! از آن طرف ميگويد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾، از اين طرف ميگويد: ﴿وَ يُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾. ﴿يُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾؛ يعني چه؟ ما صدقات را برجسته ميکنيم، از آن طرف آن برجستگي دروغين و کاذب ربا را از بين خواهيم برد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَ يُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾.[32]
خداي عالم اين قدر براي بندگانش دارد هزينه ميکند، خود را تا اينجا آورده پايين و ميگويد من از شما قرض ميخواهم، چه کسي است به خدا قرض بدهد؟ خيلي تعبير عجيب است! از آن طرف ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[33] همه آسمان و زمين از آن خداست، از اين طرف ميگويد: اي بنده! تو با اين صدقهات که به من ميدهي، جامعه را اصلاح بکن! نگذار جامعه به چالش انفاق دچار بشود و نفاق در جامعه بيفتد. «نفاق»؛ يعني شکاف. «انفاق»؛ يعني پرکردن اين شکافها. جامعهاي که شکاف بردارد، همين ميشود که ملاحظه ميفرماييد. روح اعتراضها به همين نفاقها و اين شکافها و اين گسستهاي اجتماعي و ايجاد گسلهاي اجتماعي است. آيا اين آموزهها نميتواند ما را متوجه کند که چگونه ميتوان کشور را و نظام را و مملکت و جامعه را حفظ کرد؟ به روشني ميشود، ما علم داريم؛ اما ايمان نداريم، باور نداريم و اينگونه آسيب ميبينيم.
به هر حال مسئله عبوديت و بندگي از اصول مسلّم و راهبردي است و آن کسي که خدا را بر اين باور يعني بر باور اينکه بنده اوست، او را عبادت بکند، البته موفق خواهد بود.
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان همه ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما، سلب مفرما!
در دنيا و آخرت ما را به ولاي قرآن و عترت، محفوظ بدار!
آبروي ما را در دنيا و آخرت، به حرمت آبروي اهلبيت حفظ بفرما!
در ابتداي مرگ، خدايا علي بن ابيطالب و اولاد معصومين را به فرياد همه ما برسان!
خدايا سکرات و طامّات مرگ را براي همه ما، آسان بگردان!
بار پروردگارا اين ماه رمضان که ماه طهور و تمحيص است، طهارت و پاکيزگي را به ما، به کشور ما، به نظام ما، به جامعه ما به برکت اين ماه، ارزاني بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را، با ارواح انبيا و اوليايت، محشور بفرما!
کشور ما را، مملکت ما را، حوزههاي علميه، دانشگاهها، جوانان ما، دختران و پسران ما، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري، همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب آقايمان، مولايمان و امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُمَََََ تَعَالَََی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. سوره بقره، آيه185.
[2]. كنز الفوائد، ج2، ص237 و 238؛ «فَالْقُرْآنُ سَيِّدُ الْكُتُبِ الْمُنْزَلَةِ وَ شَهْرُ رَمَضَانَ سَيِّدُ الشُّهُور ِ وَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ سَيِّدَةُ اللَّيَالِي.... وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاء».
[3]. سوره حجر، آيه87.
[4]. سوره فاتحه، آيه4.
[5]. سوره حمد، آيه5.
[6]. سوره فاتحة، آيات1 ـ 4.
[7]. سوره حديد، آيه3.
[8]. سوره غافر، آيه16.
[9]. سوره زخرف، آيه51.
[10]. سوره فصّلت, آيه21.
[11]. سوره انفطار، آيه19.
[12]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه192.
[13]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص306.
[14]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص266.
[15]. سوره بقره، آيه28 و 245؛ سوره يونس، آيه56.
[16]. سوره عنکبوت، آيه21.
[17]. سوره مائده، آيه18؛ سوره غافر، آيه3.
[18]. سوره فاطر، آيه15.
[19]. سوره مريم، آيه93.
[20]. سوره انعام، آيه162.
[21]. مصباح الشريعة, ص16.
[22]. الخصال، ج2، ص420.
[23]. سوره نساء، آيه28.
[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص75.
[25]. سوره مطفّفين، آيه14.
[26]. سوره بقره، آيه245؛ سوره حديد، آيه11.
[27]. سوره توبه، آيه104.
[28]. سوره بقره، آيه264.
[29]. سوره بقره، آيه279.
[30]. سوره حجر، آيه34؛ سوره ص، آيه77.
[31]. سوره توبه، آيه104.
[32]. سوره بقره، آيه276.
[33]. سوره منافقون، آيه7.