أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِين بَاعِثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رَافِعَ السَّمَاوَات وَ الْخَافِض الْأَرَضِين وَ الصَّلَاة وَ السَّلامُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَی مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ عَلَی الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّةَ ابْنِ الْحَسَنِِِِِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاح الْعالَمِين لَهُ الْفِدَاءُ بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
دهمين شب از شبهاي اين ماه عزيز و عظيم را که «شهر الله» است که ماه ضيافت الهي است و خداي عالم مؤمنان را به اين ضيافتش کريمانه دعوت فرمود: «شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَی ضِيَافَةِ اللَّهِ»،[1] و در اين مهماني ما را به بهترينها و سجاياي اخلاقي و کرائم انساني فرا خوانده است. اگر دستور به روزه و صيام هست، براي اينکه اگر انسان بخواهد فرشتهخو شود، خلقت انساني و طبيعي را کنار بگذارد و سرشت و خوي ملکي بگيرد، بايد که از دنيا و «ما فيها» خود را دور بدارد. اگر انسان بخواهد به جنبههاي دنيايي و طبيعي مشغول باشد، خُلق و خوي ملکي و سرشت فرشتهاي را نميتواند تحصيل کند. بعضيها ميگويند اين چه دعوتي است و اين چه سفرهاي است که در اين سفره طعام ظاهري نيست. اين طعام براي آن است که تن پرورده شود؛ اما در مهماني خدا بنا بر آن است که جان پرورش بيايد، روح تربيت شود و نفْس و حقيقت انساني جنبه خدايي و الهي پيدا کند. مگر فرشتهها غذا ميخورند؟ مگر فرشتگان آب ميخورند؟ آب و غذا برای يک موجود طبيعي و مادي است، فرشته با تسبيح و تقديس نفَس ميکشد، فرشته با تهليل و تکبير در ساحت الهي راه پيدا ميکند.
بنابراين اگر دستور به صوم و روزه دادهاند، براي اين است که انسان به جهت تعلقش نسبت به طبيعت بايد اين را کم کند و اندازه ضرورت، ولي جانش را مهياي فيض و فوز الهي بدارد؛ لذا اگر اين ماه را ماه دعوت و ماه مهماني خدا لقب دادند که فرمود: «شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَی ضِيَافَةِ اللَّهِ»، در مهماني خدا آنچه که به انسان عطا ميشود، اخلاق کريمانه است، صفاياي از نبوت و رسالت و وحي و معرفت و ايمان و تقوا و طهارت و پاکدامني و نزاهت و نقاهت است و اينها نيازمند به آن است که تعلق انسان نسبت به طبيعت کاسته شود و کاهش پيدا کند. به هر حال خدا را سپاسگزاريم که در اين مهماني و در اين دعوت کريمانه پروردگاري حضور داريم، «شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَی ضِيَافَةِ اللَّهِ» اين ماه، ماهي است که خداي عالم مؤمنان را به ضيافت خود فرا خوانده است. خدا را بر اين نعمت سپاسگزاريم و از خداي عالم عاجزانه مسئلت ميکنيم که بهترين مواهب خود را در اين شبها و روزها نصيب همه ما بفرمايد! گناهان همه ما را مورد بخشايش و آمرزش خود قرار دهد! و توفيق بهرهمندي از بهترينها را به همه ما عنايت فرمايد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
آيه پنج سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و سوره «حمد» مورد بحث و بررسي است: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾. چند معناي جامع و حقيقت شامل در اين فراز از سوره مبارکه «حمد» وجود دارد. اجازه بدهيد يکبار ديگر تکرار کنيم که سوره مبارکه «حمد» به مثابه متن است و کلّ قرآن به مثابه شرح، يعني اگر کسي به دقت سوره مبارکه «حمد» را بخواند و توجه به مضامين و معاني بلند و عميق و واسع آن داشته باشد، همه قرآن را ميتواند يادآور شود. اين کلمات جامع و اين غرر آيات الهي که نقش «جَوَامِعَ الْكَلِم»[2] را دارند، هر کدام از آنها بخش قابل توجه و مُعظمي از آيات الهي را در ضمن خود دارند.
﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ ـ حالا راجع به ﴿إِيِّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ هم بعداً سخن خواهيم گفت ـ اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ را اجازه بدهيد يک مقدار راجع به آن سخن بگوييم و راجع به عبادت و بندگي پروردگار عالم بيشتر بدانيم و بخوانيم و معرفت بيابيم. عرض شد که در فارسي کلمه معادل براي «عبادت»، «پرستش» است؛ اما آيا پرستش بار معنايي کلمه عبادت را ميتواند تحمل کند يا نه؟ بايد درباره آن سخن گفت، جاي تأمل دارد. عبادت که عبارت است از خضوع و انقياد يک مملوک در مقابل مالک، يک بنده در مقابل مولا، روح معنايي بسيار عجيب و غريب و شگفتي را با خود دارد! انسان عابد آن انساني است که خود را به جهات وجودي خود، از عقل و قلب و نفْس و از جوارح و جوانحش، خود را در محضر پروردگار عالم ميبيند و ميداند و هيچ شأني براي خود در اين سرزمين وجود قائل نيست. اگر فکر و انديشه است، خدا تأمين ميکند. مولا تأمين ميکند. اگر مِهر و محبت است، خدا تأمين ميکند. اگر عمل و طاعت است، خدا تأمين ميکند. اگر کفّ نفس و بازدارندگي نفس از عمل است، خدا تأمين ميکند؛ هيچ شأني از شئون انسان نيست، مگر اينکه پروردگار عالم، همانند يک مولاي قاطعِ رحيمِ رحمان دارد عمل ميکند. انسان منقاد، مطيع، تابع و پيرو اراده پروردگاري است، از خود ارادهاي ندارد. در کمال خضوع و خشوع در پيشگاه مولايش آماده است تا هر آنچه را بفرمايد، اطاعت کند و پيروي و تبعيت نمايد.
براي اينکه معناي عبوديت و بندگي را بهتر بفهميم، در مقابل کلمه عبوديت و بندگي، کلمه استکبار و استبداد و نظاير آن است. در کلمات معصومين علي بن ابيطالب[3] و فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْهِما) ـ به روح علي و فاطمه(سَلامُ الله عَلَيْهِما) صلواتي اهدا بفرماييد! ـ در فرمايشات اين دو معصوم بزرگوار آمده است که «فَفَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْر»؛[4] خداي عالم چه حکمتي داشت که ما را به ايمان دستور داد؟ چرا ما بايد مؤمن باشيم؟ چرا بايد به پروردگار عالم ايمان بياوريم و پيوند و عقدي بين ما و پروردگار عالم باشد؟ چون اگر انسان به خدا ايمان نياورد، ميشود مشرک و انسان مشرک به هر امري که غير خداست، باور پيدا ميکند، تعلق پيدا ميکند، ميشود ماهپرست، ميشود خورشيدپرست، ميشود ستارهپرست، ميشود درختپرست، ميشود بتپرست، ميشود حيوانپرست، ميشود شيطانپرست. اين ايمان را خداي عالم به ما داد که ما مصون بمانيم، محفوظ بمانيم، از شرک و بتپرستي و خورشيدپرستي و ماهپرستي و نظاير آن که امروز بشر به شدت در بحران از عبوديت و بندگي مانده، چون ايمان به خدا را ندارد، در اين بحران گرفتار نشويم؛ «فَفَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ» ميخواهد که انسان مشرک نشود، گرفتار بتپرستي نشود. اين صيانت است، اين عصمت است.
براي چه عبادت را همانند نماز خدا بر ما واجب کرد؟ «فَفَرَضَ اللَّهُ ... وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْر»؛آقايان! بحث عبادت و بندگي يکي از راهبردها و مباحث اصلي و کليدي در فرهنگ همه اديان الهي، خصوصاً دين شريف اسلام است. چرا خداي عالم عبادت را اين قدر مورد تأکيد قرار داده است؟ بعد از توحيد، هيچ چيزي به لحاظ عملي مهمتر از بحث عبادت و بندگي نيست. عبادت و بندگي پروردگار عالم با نهايت حساسيت و دقت در ارتباط با او بيان شده است.
فرمود: «فَفَرَضَ اللَّهُ ... وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْر»؛ چرا خداي عالم عبادت را مقرر کرد؟ تا انسان از خودپرستي و از تکبر و استبداد به در بيايد. انساني که اهل عبوديت و بندگي است، اهل تکبر، اهل عُجب و خودپسندي و اهل استبداد نيست. ـ اينجا اجازه بدهيد توضيحي عرض بکنيم ـ خداي عالم فلسفه عبادت را و حکمت عبادت را، نزاهت از تکبر و غرور و خودپسندي و استکبار و استبداد دانست. آن انساني که اهل نماز است، خودپسند نيست. آن انساني که اهل عبادت و بندگي در پيشگاه پروردگار عالم است، خودرأي نيست، مستبد نيست، مستکبر نيست و ديگران را مفضول و خود را فاضل نميداند. ديگران را مرجوح و خود را راجح نميشمارد؛ بلکه همواره خدا را مدّ نظر دارد و رأي خدا و نظر خدا را اصل ميداند و ديگر هيچ.
توضيحي عرض کنيم، مصداق روشن، عبادت شيطان است. معروف است که شيطان ـ حالا به لحاظ تاريخي و حديث جاي بحث دارد ـ شش هزار سال عبادت کرد. حالا اين شش هزار سال واقعاً سال ما هست يا سال خودشان است؟ حالا علمش نزد اهل آن باشد! شش هزار سال عبادت کرد؛ ولي اين عبادت او را از تکبر و غرور و خودپسندي پاک نکرد. وقتي خداي عالم به او فرمود که در مقابل انسان سجده خضوع انجام بده و خود را در مقابل انسان که معلم ملائکه است، خاضع ببيند، شيطان سر فرود نياورد: ﴿أَبَي وَ اسْتَكْبَرَ﴾. اين را توجه بفرماييد آقايان! اينکه ما نماز بخوانيم روزه بگيريم، اين بايد دليل داشته باشد، بايد اثر داشته باشد، بايد نتيجه بدهد. يک انسان نمازخوان مستبد نيست، يک انسان اهل عبادت، اهل استبداد و خودرأيي نيست. خودرأيي از بدترين اموري است که انسانهاي متکبر و خودپسند بدان گرفتار ميشوند. شيطان شش هزار سال عبادت کرد و بر اساس اين عبادت در صف فرشتگان قرار گرفت؛ ولي وقتي خداي عالم به او فرمان داد که در مقابل انسان و آدم سر تسليم فرود آوريد و خاضع باشيد: ﴿أَبَي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾.[5] اين خُبث دروني و سرشت پليد استکبار و استبداد دروني خود را آشکار کرد: ﴿أَبَي وَ اسْتَكْبَرَ﴾. خود را برتر دانست: ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾؛[6] يعني خودت را برتر ميداني، صاحب غرور و خودپسندي و عُجب هستي!
اگر عبادت گردن انسان را فرود نياورد و انسان را در مقابل حق خاضع نکند و انسان همچنان بر خودرأيی و عُجب و خودپسندي استمرار داشته باشد؛ اين عبوديت، عبوديت درست نيست، اين عبادت نيست، اين صورتي از عبادت است، سيرت عبادت نيست. «فَفَرَضَ اللَّهُ ... وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْر»؛ آن کسي که نماز ميخواند، روزه ميگيرد؛ اما مستبد است، خودرأي است، استبداد دارد، حتماً رأي من، نظر من، فکر من، انديشه من بايد که تثبيت بشود، ولو عالم و آدم با من مخالف باشند، اين همان شيطان است، اين با شيطنت هيچ فرقي نميکند. ما نگوييم لباس بندگي پوشيده، ردای بندگي دارد! لباس عبوديت را شيطان هم داشت، رداي بندگي را هم شيطان داشت؛ اما سيرت بندگي نداشت. صورت بندگي داشت در صورت به صورت فرشتگان بود؛ اما در سيرت، سيرت کفر و کافران را داشت؛ لذا فرمود: ﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛ يعني به رغم اينکه در ظاهر، ظاهر فرشتگي پيدا کرد و شش هزار سال عبادت کرد، تسبيح کرد، تقديس کرد، در صف فرشتهها درآمد؛ خداي عالم اين ظاهر را ميبيند، به اين ظاهر هم حکم ميکند. تا زماني که آن خُبث طينت آشکار نشود و آن درون استکبار و استبداد ظاهر نشود، در رديف فرشتههاست. به يک امتحان و يک آزمون، همه فرشتگان صف در صف مأمور شدند تا از حضرت آدم به امر الهي تبعيت کنند و خضوع در درگاه حضرت آدم داشته باشند، همه فرشتگان خاضع بودند؛ اما شيطان در مقابل دستور پروردگاري صريحاً مخالفت کرد. خداي عالم از او سؤال کرد، چرا؟ چرا در مقابل امر من اطاعت نکردي؟ گفت که ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾؛[7] مرا از آتش آفريدي و او را از خاک آفريدي! آمد مقايسه کرد و قياس کرد و اينطور فکر کرد و اينطور انديشيد و رأي خود را در مقابل رأي پروردگاري قرار داد ـ مَعَاذَالله ـ..
اثر قطعي عبوديت و بندگي اين است که انسان را خاضع کند در درگاه الهي و در مقابل دستور و امر و فرمان حق و تابع فرمان حق باشد. از خودپسندي، از عُجب، از غرور، از خودرأيي، از استبداد. حالا نگاه کن، اين نظر، نظر شماست؛ اما دهها نظر ديگر، رأي ديگر، سخن ديگر هم وجود دارد؛ اينها هم مورد مطالعه باشد، مورد بررسي باشد، همه ساکت و شما فقط رأيتان و نظرتان! اينجا تأمل دارد. همه اگر بخواهند فرمانرواي از شخصي باشند، اين استکبار ميآورد، اين استبداد ميآورد. خداي عالم فلسفه عبادت و بندگي را خضوع و خشوع در مقابل حق قرار داد: «فَفَرَضَ اللَّهُ ... وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْر»؛ فرقي نميکند، چه در رداء و لباس شيطان انسان باشد، شش هزار سال هم عبادت بکند، ظاهر به جايي برسد که در رديف فرشتهها باشد؛ اما روح و باطن بخواهد باطن استکباري باشد، استبدادي باشد، خودرأيي باشد، اين عبوديت و بندگي نيست. فلسفه عبادت و بندگي اين است که در مقابل حق، در مقابل رأي حق، فکر حق، انديشه حق، انسان تسليم باشد، هر کسي باشد و اگر کسي اينگونه رفتار نکند، او از جلگه عبوديت و بندگي بيرون است.
بنابراين ما بايد معناي بندگي را اينکه ميگوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾، بايد بفهميم، اينکه لقلقه لسان نيست. اينکه حالا از زبان ما يک چيزي دربيايد که نيست؛ نه، عبوديت است، بندگي است، انقياد و خضوع در پيشگاه پروردگار عالم است. هر کجا که حق را ديد، انسان بايد خاضع باشد، هر کجا که حق را شنيد، بايد خاضع باشد. خودرأيي و استبداد مقابل با عبوديت و بندگي است و فلسفه عبادت و بندگي اين است و «لاغير».
يک جهت ديگر از عبوديت را عرض کنيم؛ چه چيزي ما را به خدا نزديک ميکند؟ اين نکته بسيار مهمي است! ما خلق شديم تا به خدا نزديک بشويم، تقرب بجوييم، انسان منهاي تقرب هيچ چيزي نيست. انسان يا به خدا نزديک ميشود يا از خدا دور ميشود. هر چه که به خدا نزديک بشود، به منبع نور نزديک ميشود و هر چه که از خدا دور بشود، از منبع نور دور شده و در ظلمت و تباهي و تيرگي قرار ميگيرد، مگر غير از اين است؟ ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾.[8] چه چيزي انسان را به خدا نزديک ميکند؟ فکر کردن؟ تأمل کردن؟ مطالعه کردن؟ اقتصاد؟ سياست؟ فرهنگ؟ چه چيزي انسان را به خدا نزديک ميکند، واقعاً؟ در بين همه اين شئوناتي که ما داريم، آنچه که انسان را به خدا نزديک ميکند، حالا بر فرض بنده طلبه، بروم علامه دهر شوم، آيا به خدا نزديک شدم؟ يا آن دانشجو نابغه بشود، برود در رشته مهندسي، رياضي، طبيعي و يا فلان شخص در مسايل فلان، چه چيزي انسان را به خدا نزديک ميکند؟ غير از خدا که منبع نور که ما نداريم، منبع نور فقط يک چيز است به نام ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾. هر چه که از خدا دور شد، ميشود تاريکي و ظلمت. ما چه چيزي داريم در عالم وجود که به وسيله آن بخواهيم به خدا نزديک بشويم؟
فقط و فقط يک عامل وجود دارد و آن هم عبادت است. تنها امري که مقرِّب است و عمل عبادي محسوب ميشود و قُرب را که روح عبادت قُرب است، جان عبادت تقرّب است، حقيقت عبادت نزديک شدن به ساحت الهي است و صورت و سيرت الهي پيدا کردن است، تشبّه به عالم اله، تخلُّق به عالم اله، تأدّب به عالم اله، تعلُّم به علم الهي دارد، فقط و فقط عمل عبادي و عبادت است و الا سواد که انسان را به خدا نزديک نميکند، چه بسا سواد که انسان را دور کند: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه»؛[9] چه بسا انسان مفسّر باشد، فقيه باشد، فيلسوف باشد، متکلم باشد؛ ولي از خدا دور باشد. اينها که نزديکي نميآورد؛ آن که انسان را به خدا نزديک ميکند، اين است که انسان عملي را انجام بدهد که اين عمل قصد قربت در آن وجود داشته باشد. خدايا من ميروم کتابخانه مطالعه بکنم، «قربة إلي الله». ميروم دانشگاه درس بخوانم، «قربة إلي الله». ميروم ورزشگاه ورزش بکنم، قوت پيدا کنم و توان پيدا بکنم، در مسير بندگي تو «قربة إلي الله».
آن عملي که انسان در آن عمل قصد قربت را، نيت را و قصد قربي را در آن ايجاد بکند که براي رضاي خدا باشد. کار بد که نميتواند براي رضاي خدا باشد! نميشود شخص بگويد که ـ مَعَاذَالله ـ اين دزدي را ميکنم «قربة إلي الله»! گرچه امروزه اين رباخواريها هم هست. رباخواري ميکنند «قربة إلي الله»! عمل منفي که نميتواند براي انسان قربت بياورد. تنها عملي که ميتواند انسان را به خدا نزديک کند يا واجب است يا مستحب. ديگر مکروه و حرام که انسان را به خدا نزديک نميکند. انسان يک عمل خوب، عمل ثوابدار، عمل مثبت، عمل صالح را قصد قربت ميکند: «قَوِّ عَلَي خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي وَ اشْدُدْ عَلَی الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِي».[10]
بنابراين توجه بفرماييد که تنها چيزي که انسان را به خداي عالم نزديک ميکند، فقط و فقط عبادت است؛ اما عبادت چهرههاي مختلف دارد؛ گاهي اوقات تفکر عبادت است، بلکه تفکر برترين نوع عبادت است: «تَفَکُّر سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعِينَ سَنَة»،[11] يک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بالاتر است. بعضيها از آنها فکر برنميآيد، خيلي اهل فکر نيستند، اهل کار هستند. انديشه و استعداد چنداني اعم از شرايط اجتماعي، اقتصادي و مانند آن را تحصيل نکردند؛ آنها دو رکعت نماز ميخوانند، ذکر خدا ميگويند، قرائت قرآن دارند، مناجات با خدا دارند؛ اينها انسانها را به خدا نزديک ميکند؛ اما کساني که اهل تفکر، اهل بينش، اهل تأمل و تدبر هستند، از اين راه به خدا نزديک ميشوند. حالا گاهي اوقات راه علمي و گاهي عملي، اما مهم آن است که انسان در آن عمل و در آن کار، خواه کار علمي و خواه کار عملي، متذکر به ياد خدا باشد و خدا را در عملش قصد کند، «قربة إلي الله» را فراموش نکند. حتي غذا ميخوري، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» ميگويي، بعد نيّت ميکني که اين غذا، موجب ايمان بشود و تقرب بشود. بله، ما اين غذا را ميخوريم که سالم باشيم، بدن ما يتحلّل باشد و ضعف ما را نگيرد؛ ولي ميتوانيم در همين غذا خوردن، نيت و قصد قربت بکنيم و حيثيتهاي عبادي را در اين کارهاي خودمان ببينيم.
ـ إِنشَاءَاللَّه ـ راجع به اين مسئله بايد بيشتر با هم سخن بگوييم و فلسفه عبادت از يک سو و راهبرد عبادت و بندگي در پيشگاه پروردگار عالم از سوي ديگر را ما مورد توجه قرار بدهيم و بدانيم اگر خداي عالم فرمود که ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾،[12] براي آن است که تنها امري که انسان را به خدا نزديک ميکند، عبادت است و عبادت جلوههاي فراواني دارد. بله، بعضي عبادت را خدمت به خلق ميدانند، عبادت «به جز خدمت خلق نيست».[13] آنهايي که فعاليتهاي اجتماعي دارند که درود خدا بر آنها باد، خدمت اجتماعي ميکنند، رحمت ايتام دارند و رسيدگي به ضعاف جامعه دارند که امروز بسيار هم کار مثبت و ارزشمندي است که بايد همه ما به نوعي خودمان را به اين مسئله، يعني رسيدگي به ضعاف و فقراي جامعه هم، واقعاً مخصوصاً در ماه مبارک رمضان اهتمام بورزيم. اين هم يک نوع خدمتي است و اين خدمت عبادت است؛ عبادت به جز خدمت خلق نيست. اين البته نسبي است؛ يعني اين هم يک نوعي از عبادت برتر است در يک شرايط خاص.
به هر حال آنچه که انسان را به خداي عالم نزديک ميکند، فقط عبادت است و اجازه بدهيد که ـ إِنشَاءَاللَّه ـ در شبهاي بعد راجع به اين راهبرد اساسي که در دين به عنوان يکي از بهترين و مؤثرترين مؤلفههاي ايماني شناخته شده است، بيشتر سخن بگوييم و جامعه وامانده از عبادت و بندگي خودمان را به اين امر بيشتر متوجه کنيم!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمٰن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما، سلب مفرما!
آنگونه از اعمال و طاعات و بندگي و تلاوت آيات الهي و اين حضور و رفت و آمدها که ـ الحمد لله ـ توفيق داريم اين شبها، در کنار اين آيات الهي با هم گفتگو ميکنيم، خدايا از همه ما به أحسن وجه، قبول بفرما!
ذخيرهاي براي عالم دنيا و برزخ و قيامت ما قرار بده!
بر معرفت و ايمان و عبوديت و بندگي ما در پيشگاه خودت، خدايا بيافزاي!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
مشکلات را از جوامع اسلامي و خصوصاً جامعه اسلامي ما، از جوانهاي ما به لحاظ اشتغال، مسکن و ازدواج آنها، خدايا همه مشکلات را مرتفع بفرما!
در دنيا و آخرت ما را به ولاي قرآن و عترت، محشور بفرما!
دنيا را اکبر همّ ما قرار مده!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُمَََََ تَعَالَََی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. امالي(للصدوق)، ص93.
[2]. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص295.
[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت252.
[4]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص568.
[5]. سوره بقره، آيه34.
[6]. سوره ص، آيه75.
[7]. سوره اعراف، آيه12؛ سوره ص، آيه76.
[8]. سوره نور، آيه35.
[9]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج89، ص184.
[10] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.
[11]. رياضالسالکين في شرح صحيفة سيدالساجدين، ج3، ص370 به نقل از مفاتيح الغيب، ص302 و مجمعالبحرين، ج3، ص444.
[12]. سوره ذاريات, آيه56.
[13]. سعدي «بوستان»، باب اول در عدل و تدبير و راي: «طريقت به جز خدمت خلق نيست ٭٭٭ به تسبيح و سجاده و دلق نيست».