اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب بيست و دوم ماه عزيز و عظيم و شريف و کريم رمضان است. در اين دهه پاياني شبهاي گرانقدر ماه مبارک رمضان سنت رسول گرامي اسلام به اعتکاف بود و اين ده شب را با استعاذه به ساحت الهي ميگذراند «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه».[1] اين ذکر را ـ إنشاءالله ـ مأنوس هستيد و آشناي به اين فرهنگ دعا هستيد و حالا اگر عربي شد عربي از روز کتاب، وگرنه اين را شبها تکرار ميکنيم. من يک توضيح مختصري راجع به اين ذکر استعاذه عرض ميکنم و بعد درباره شخصيت مولايمان آقا علي بن ابيطالب مطالبي عرض کنيم که موجب زيادتي و فزوني ايمان و محبت و معرفت به مولايمان آقا علي بن ابيطالب باشد؛ به نثار روح مطهر سيد اوليا علي بن ابيطالب(عليه السلام) صلواتي مرحمت بفرماييد!
به هر حال اين اذکار و اين عباراتي که در اين کلمات آمده و در اين ادعيه و مناجات وجود دارد اينها کاملاً معلوم است وحياني است، بشري نيست، هيچگاه بشر نميتواند اينطوري حرف بزند؛ نه به لحاظ ظاهر و به لحاظ شکل و سيماي ظاهري آن، بلکه به لحاظ معنا، به لحاظ حقيقت، به لحاظ محتوايي که در اين امر وجود دارد و قدرت و صلابتي که در اين عبارتها هست؛ «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ». خداي عالم اسمايي دارد، صفاتي دارد، عناويني دارد که اين عناوين در يک سطح نيستند، در يک قامت به لحاظ معنايي نيستند، بعضي قامتشان خيلي استوار است، معنای بعضي خيلي پُر و داراي طنين است، همين که با اين لحن، «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ»؛ اين جلالت و کرامت وجه پرودگار عالم آن تصوير و سيماي معنايي غريبي و عجيبي را در ذهن تداعي ميکند. يک وقتي ميگوييم که به خدا پناه ميبريم، اين هم يک استعاذه است. «استعاذه»؛ يعني پناه بردن به خدا، «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»؛ اما وقتي اين اسماء را ما برجسته ميکنيم، ظاهر ميکنيم، اين «الله» را در پردههاي مختلف از اسماء و صفات پهن ميکنيم، ميگشاييم و تفصيل ميدهيم، آن مجمل را باز ميکنيم و اين اسماء را روشن ميکنيم، يک معناي ديگري را بايد در جانمان و در نفسمان تداعي کنيم و تداعي ميشود. وقتي اين اسماء و اوصاف الهي پرده از وجود انساني و وجود الهي باز ميکند، شما هم وقتي اين «دعاي جوشن کبير» را ميخوانيد؛ مثل اينکه يک کتاب هزار صفحهاي را ورق ميزنيد، اين هزار اسم است. تک تک اين اسماء در حقيقت باز شدن اين دفتر وجود اين اسماي الهي است. اين کتاب هزار صفحهاي اسماي الهي، هر کدام يک فضايي را و يک معنايي را در دل و جان انسان روشن ميکند. «يا خالق و يا بارئ يا رازق و يا کاشف يا قاضي و يا حاکم»؛ چقدر اين اسماء شيرين و گوارايند، مؤثرند و در صحنه زندگي انسان در شب و روز، در خلوت و جلوت و در سرّاء و ضرّاء، اين اسماء با انسانها هستند! اينها دفتر علمي هستند.
يک وقت ما ميگوييم خدا، فقط نام الهي را در ذهنمان داريم. يک وقت ميگوييم: ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾.[2] اين خدايي که شما داريد ميگوييد، اين خدا يک موجود يک بُعدي ـ معاذ الله ـ نيست که يک اسمي را روي او بگذاريم؛ يک عنوان جامعي است که هزاران هزار معنا و محتوا و ويژگي در او وجود دارد. يک وقت شما ميگوييد خانه اين خانه براي اينکه خانه بشود چقدر نياز به مصالح دارد، مهندسي دارد و بررسي زاوايا دارد، از آن بنيانش بگيريد تا رنگ بامش؛ چندين و چندين ده شغل و نوع کار ميآيد تا يک چيزي بشود خانه. يک عنوان جامع روي آن ميگذاريد؛ ولي چندين نوع مهندسي دارد. هر کدام از اينها يک صفحهاي، يک پردهاي از علم و آگاهي و تخصص و تجربه و شناخت دارد. و هر چه خانه با جلال و با شکوه بيشتري باشد هم از استحکام آن، هم از اتقان آن هم از هماهنگي اجزاء و عناصرش هم از آن موادّ و مصالحي که به کار گرفته ميشود و دقّتها و ظرافتهايي که گاهي وقتها در اين قصرها و اينها آدم ميبيند، چشمها را خيره ميکند، دلها را خيره ميکند و قدرتهاي علمي و فنّي و صنعتي و مهارتهاي انساني را به ميدان ميآورد تا يک چيزي به نام خانه ساخته بشود.
الآن وقتي ميگوييم دستگاه آفرينش، اين يک عنوان جامعي است؛ اين دستگاه که توانسته است از آن مور زير صخره صمّاء را تا آن آن اوج کهکشانهايي که ما فراتر از کهکشان اسمي نداريم، آنها که دستيافتني براي بشر با همه تجاربش که نيستند، تازه همه اينها را حساب بکنيم ميشود سماء دنيا و آسمان دنيا و در قرآن و ساير بيانات وحياني ميگوييم که «سبع سماوات»، هفت آسمان؛ اينهايي که الآن هست اينها تازه آسمان دنياست: ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ﴾[3] ما آسمان دنيا را با اين ستارهها زينت داديم. خداي عالم به عيساي مسيح خطاب ميکند که ﴿رافِعُكَ إِلَيَّ﴾[4] ما تو را به سمت خودمان آورديم؛ الآن ميگويند عيساي مسيح در آسمان چهارم است. آسمان چهارم کجاست، بشر اصلاً تصورش را ميتواند بکند؟ اين جايگاه را در حقيقت ما با شناسايي اين اسماء و اوصاف و تأمل در اين جلوههاي الهي ميتوانيم ببينيم.
راجع به اين چهار عنصر اصلي و رکن اساسي با اين اذکار چهارگانه: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»؛[5] يعني چهار تا رکن و ضلع اصلي براي هستي هست که از اينها به اين تسبيحات اربعه ياد ميشود، در اين تسبيحات اربعه تازه با چهار عنوان جامع داريم که اين عناوين جامع در درون خودشان جلوههاي فراواني دارند. آن جلوههايي که اين شبها ما بايد زياد از او حرف بزنيم و باز بکنيم و اين پرده را براي خودمان نمايان بسازيم، اين اسم جلال کريم است: «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ»؛ خدايا! پناه ميبرم به آن جلالت آن شکوه آن عظمت چهره کريم تو، يعني خود چهره کرامت که يک جلوه برتر است، چون کرامت در رديف و عرض اوصاف ديگر که نيست؛ در طول اوصاف است، علم کريمانه، اخلاق کريمانه، عمل کريمانه، اين کرامت در يک وصفي است در طول اوصاف ديگر. حالا اين کرامتي که خود سرآمد همه اوصاف در همه جلوههاست، تازه ما اين را با آن اسم جلالش «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ»؛ ديگر بالاتر از اين شايد ما عبارتي نتوانيم داشته باشيم. ظرفيت لفظ و عبارت از همين قدر بيشتر نيست. ما هر چه که بتوانيم در اين معنا بکوشيم و سعي کنيم که الفاظ کريمتر و وزينتري را در اين رابطه انتخاب بکنيم، قطعاً در فهم ما و در معرفت ما به اين استعاذه بيشتر است. يک وقت ميگوييم که خدايا به تو پناه ميبرم: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»؛ ولي يک وقت ميگوييم خدايا! به تويي که صاحب وجه کريم هستي و اين کرامت تو اوج ميگيرد و صاحب جلالت ميشود، به اين اسم جلالي که در چهره کرامت ظهور ميکند، من پناه ميبرم: «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ». اين چه ميشود؟ شما ميبينيد وقتي يک فرد دارد حرف ميزند، از همين حرف زدنش متوجه ميشويد که او چقدر شخصيت دارد. آن کسي که سعي ميکند در الفاظ و سخن گفتن و ادبيات خود، در عبارتهايي که بکار ميگيرد، در لحني که بکار ميگيرد، دارد مؤدّب صحبت ميکند، آدم يک دفعه خود را جمع ميکند. يک وقت يک فرد عادي است، حرف زدن او عادي است؛ ولي يک وقت هست که وقتي ميخواهد صحبت بکند از عبارتهاي سنگين، وزين با يک ادبيات شايسته و فاخر با يک هماهنگي در گفتار در بيان در لحن از اينها استفاده ميکند، آدم حريم ميگيرد. شما وقتي نامهها را ميبينيد، نامهها يکسان که نيست؛ مثلاً فرض کنيد يک استاد ميخواهد ورقههاي امتحان را تصحيح بکند، ميبيند که در بين اين ده پانزده نفري که امتحان دادند، يکی از آنها يا دو نفر چقدر خوشخط منظم خطکشي شده با خطوط رنگي؛ اصلاً آدم رغبت ميکند که اول اين را بخواند، همين ورقه را تصحيح بکند، اگر حتي نمره آن هم کم است سعي کند که به جهت اين نظم و اين انضباط و اين دقّت و اين خوشنويسي و مانند آن اين نمره بيشتري به او بدهد. يک مُهر شکسته را برميداريم، نماز ميخوانيم و تمام ميشود؛ اين هم يک آدم است، با چنين فردي خدا چگونه برخورد کند.
اما آن انساني که سجاده ميگذارد، مُهرش را هميشه تميز نگه ميدارد، معطر نگه ميدارد و سعي ميکند اين سجاده را با يک مُهري را که براي پيشاني هست و يک مُهري که براي بيني هست؛ يکي از مستحبات در نماز اين است که انسان وقتي سجده ميکند در حال سجده اين نوک بيني هم روي خاک باشد، ما معمولاً ميبينيم اين يکي هم يک مُهر نصفه و نيمه ميگيرند؛ اين حرمت نهادن به نماز نيست. وقتي انسان به نماز ميايستد، بداند که با چه کسي دارد حرف ميزند. به ما گفتند که وضو گرفتن، سر را شانه کردن، عطر زدن چند لحظه قبل از اذان و نماز در سجاده نشستن، ياد خدا کردن، اينها آدم را آماده اين سفر ميکند، اين نماز يک مهاجرت است، يک هجرت است. بدون شناخت و آگاهي به اين ادبيات طبيعي است که آن ارتباطي که انسان بايد با خداي خود بگيرد، نميتواند بگيرد. اين براي اداي وظيفه و انجام تکليف آمده است.
«أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ»؛ اين ادبيات را قرآن و اين مناجاتهايي که ائمه فرمودند به ما آموختند که ما وقتي ميخواهيم با خدا حرف بزنيم، نجوا کنيم، با چه ادبياتي باشد، با چه وضعي باشد. مستحب يعني ثواب دارد. اين مُهرهايي که استفاده ميکنيم، در احوالات امام صادق(عليه السلام) هست که «لَا يَسْجُدُ إِلَّا عَلَی تُرْبَةِ الْحُسَيْن(عليه السلام)»؛[6] امام صادق سجده نميکرد، مگر بر تربت ابيعبدالله(عليه السلام). ما حالا هر مُهري سنگي کاغذي چوبي هر چه پيدا بکنيم، اين خوب نيست.
«أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه»؛ اين ذکري است که اين ده شب آخر ماه مبارک رمضان، انسان بايد بگويد. پناه ميبرم به جلال وجه کريم خدا که اين ماه بگذرد و ما همچنان مورد غفران و آمرزش الهي واقع نشده باشيم؛ اين استعاذه دارد و پناه بايد برد. خيلي بايد ـ إنشاءالله ـ آمادگي فراواني را در خودمان کسب کنيم. اين اميد، اين رجائ به رحمت الهي و اينکه خداي عالم در اين ماه ظهور کرده و اين ماه را اينطوري قرار داده که ما را بيامرزد، اين معرفت نسبت به اين ماه مهم است.
شناخت و آگاهي ما نسبت به اينکه فلسفه اين ماه چيست و چه وظايفي در اين ماه بر عهده ما هست، ما را در ارتقاي ايمان و معرفتمان خيلي کمک ميکند. ما يک سواد داريم يک عقل و ايمان، اينها با هم فرق ميکنند. سواد لزوماً ايمان را و عقل را براي انسان به همراه نميآورد، ممکن است خيليها سواد داشته باشند، کتاب زياد بخوانند، مطالعه زياد بکنند، در عين حالي که سواد داشتن، مطالعه کردن، کتاب خواندن، بسيار فضيلت خوبي است، آگاهي و شناخت و زيادتي آگاهي از اموري است که به ما توصيه شده است. انسان نبايد از لحاظ آگاهي در يک مرتبه بماند، در هر رشتهاي که هستيم. يکي از ويژگيهای والد بزرگوار ما حضرت آيت الله جوادي آملي اينکه لحظهاي برای مطالعه توقف ندارند، الآن سن ـ الحمد الله ـ از هشتاد گذشته است. ميفرمايند که ما کارمان کار يک آدم سي ساله است. اين ذهن را فعال نگه داشتن و الآن اين ابتکارات، ابداعات و خلاقيتهاي ذهني مرهون اين است که همواره اين ذهن زنده است و حرف ميزند و کار ميکند و اين سلولهاي مغزي فعّال هستند و افسرده و فرسوده و مستهلک نيستند؛ ولي عدهاي هستند که همان حرفهاي قبل را تکرار ميکنند، اين براي اين است که او مدام دارد کار ميکند و ذهن خلاقيت خود را پيدا ميکند. خداي عالم آن روحيه را و اين ابزار را به انسانهايي ميدهد که اهل همّت و اهتمام باشند، اين به جهت فعال نگه داشتن اين ذهن است.
بنابراين تلاش علمي و مجاهدت به جايي انسان را ميبرد که فاخر ميشود، بزرگ ميشود و در پيشگاه خداي عالم اين بزرگي و عظمت، يک نوع عبوديت ديگري براي انسان ميسازد. علي بن ابيطالب و رسول الله، اينها عقل کامل بودند؛ اما اين عقل يک عبوديت را به ارمغان ميآورد در گوهر وجود انساني، يک خضوع را در درگاه خداي عالم ايجاد ميکند. بنابراين يک سواد داريم، اين آگاهي و شناخت است، خيلي خوب است و يک عقلانيت داريم اين عقلانيت يک روشني و درخشش دروني است؛ يعني انسان در درون خود يک فهمي را، يک ادراکي را، يک شناختي را بدون اينکه ابزار ظاهري آن که به اصطلاح استدلال و برهان هست در اختيار داشته باشد. اين عقلانيت و ايمان از يک جاي ديگري در حقيقت براي انسان حاصل ميشود. آن چيزي که انسان را به اين حد از اوج معرفت و آگاهي ميبرد، عبارت است از نوع تعاملي که انسان با اينگونه از حقايق دارد. به هر حال از خداي عالم مسئلت داريم که اين دهه پاياني ماه مبارک رمضان از همه ما، از گناهانمان، از آنچه که به عنوان سوء انجام شده است، قلم عفو برکشد و ـ إنشاءالله ـ بنيانها خير و صلاح را در دل و وجود ما زنده نگه بدارد!
خرما نتوان خورد از اين خار که کشتيم ٭٭٭ ديبا نتوان کردن از اين پشم که رشتيم
بر حرف معاصي خط عذري نکشيديم ٭٭٭ پهلوي کبائر حسناتي ننوشتيم[7]
اگر انسان بخواهد يک محصول شيرين و گوارايي داشته باشد، آيا بايد خار بکارد يا بايد يک بذر و حبه و هسته بکارد؟ با خار کاشتن خار تحويل ميگيرد؛ اما اگر هسته خرما بکارد، خرما ميگيرد.
خرما نتوان خورد از اين خار که کشتيم ٭٭٭ ديبا نتوان کردن از اين پشم که رشتيم
ـ إنشاءالله ـ در بعد از قيامت، براي ابد انسان جنان واسعه باشد که در راحتي و در آسودگي باشد؛ خداي عالم در قرآن ميفرمايد: ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾.[8] «استبرق»؛ يعني ابريشم، آن بالشتي که براي بهشتيها ميدهيم، آن زيرهاش ابريشم است؛ حالا ابريشم نه ابريشمي که ما در دنيا داريم، از کِرم توليد ميشود؛ نه، ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾. نعمتهايي که خداي عالم به انسان در بهشت ميدهد که قابل بررسي در دنيا نيست؛ ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾[9] اين است؛ مَثَل آن اين است. اگر گفته ميشود که ﴿وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾ در بهشت نهرهايي از عسل است، نهرهايي از لبن است: ﴿مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾؛ تازه اينها براي آن پايينيهاي اهل بهشت است، اين لذتها هم داده ميشود اينها هم وجود دارد؛ اما آن لذتي که انسان علمجو، اخلاقجو، حسنات و ملکاتجو داده ميشود. شما نگاه کنيد اين اسماي حسنايي که در دعاي سحر ميخوانيم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ»،[10] «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ»؛ اينها غذاهاي انسانهاي بهشتي است. غذاي بهشتي براي انسانهايي که ماه رمضان سحرها را درک کردند و با اين اسماء و اوصاف الهي عجين شدند، انس پيدا کردند، قطرات اشک در لابهلاي اين دعاهاي سحر ميريزند، چه به آنها ميدهند؟ از امام صادق(عليه السلام) سؤال کردند که حضرت جبرائيل در آسمان که هست، آب چه ميخورد، غذا چه ميخورد؟ فرمودند: غذاي ايشان تسبيح است، آب ايشان هم تکبير و تحميد است. «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»؛ ما چون هميشه در لفظ و وجود کتبي و لفظي غرق هستيم، نميفهميم که اينها واقعاً چه واقعيتي است.
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَسَائِلِكَ بِأَحَبِّهَا إِلَيْكَ وَ كُلُّهَا إِلَيْكَ حَبِيبَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَسَائِلِكَ كُلِّهَا»، «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلَالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلَالِكَ جَلِيلٌ». اين اسماء و اينها براي آن کساني است که در اينگونه شبها اينگونه سحر ميکند، اينگونه افطار ميکنند، و اين دعاي عظيم افتتاح را دارند.
به هر حال ما بايد انس بگيريم، اين الفاظ و عبارتها را بنده دارم تکرار ميکنم مرور ميکنم شما ـ الحمد لله ـ اهل اينها هستيد؛ براي اينکه انس بگيريم الفت داشته باشيم با اينها آشنا باشيم. همينها با ما محشور ميشوند، همين معرفتها و همين ارادتها براي ما ذخيره و معنويت ميسازند. ما سر سفره ـ إنشاءالله ـ اينها هستيم. درود خدا و رحمت خدا بر آن کساني که اين فرهنگ را و اين ادبيات را براي ما آوردند. شما «من الأولين و الآخرين» را جمع بکنيد از بشر کسي ميتواند يک جمله اينطوري بگويد که: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّه». اين را کسي ميتواند اصلاً چنين حرفي از زبان و فکر و انديشه او دربيايد، همين يک جمله همين يک عبارت و همين عبارت دعاهاي سحر و مانند آن. از يک جهت ديگر باز دعاي ابوحمزه ثمالي يک راه ديگر، يک مسير ديگر آن خيلي تودهاي است، دعاي ابوحمزه ثمالي خيلي تودهاي است، در دل افراد و جامعه است؛ اما اين دعاي سحر خيلي عارفانه است، خيلي عظيم و حکيمانه است! اينها براي اين است که ما در کدام مدرسه و در کدام کلاس داريم درس ميخوانيم. امام(رضوان الله تعالي عليه) همين دعاي سحر را شرح کردند، خيلي از بزرگان اين دعا را شرح کردند، براي اينکه عارف نگاهش به اينگونه مسايل به گونه ديگري است.
دو سه جمله هم در باب آقايمان علي بن ابيطالب حرف بزنيم و از شخصيت آن امام ممتاز و يگانه مطالبي عرض کنيم تا دل و جانمان ـ إنشاءالله ـ روشنتر بشود. ـ إنشاءالله ـ براي اينکه خداي عالم گناهان همه ما را ببخشد و بيامرزد و اين دهه پاياني را براي همه ما دهه غفران و رضوان خود قرار بدهد، يک صلواتي مرحمت بفرماييد!
در روايات ما آمده است که رسول گرامي اسلام، آقا علي بن ابيطالب و نام او را به عنوان صحيفه وجود مؤمن ياد ميکند.[11] ما ـ إنشاءالله ـ در صف ايمان هستيم. واژهاي عزيزتر و گواراتر از واژه ايمان وجود ندارد، نسبت به اينکه ما خودمان را مؤمن بدانيم. اين ايمان بسيار شريف است، در نزد پروردگار عالم اين ايمان عبارت است از آن اعتقاد و باوري که انسان نسبت به خدا دارد اولاً و اين را در دل نشانده ثانياً و اين را همانند شجره طيبهاي که هر لحظه يک ميوه تازه ميدهد، براي انسان اين شکل پيدا ميکند و حقيقت پيدا ميکند. چه زيبا خداي عالم ميفرمايد که ما دو گونه درخت داريم: يک درختي داريم که ريشه دارد، بنياد دارد، اساس دارد؛ يک درخت هم داريم که نه خيلي سطحي و عبوري است. درختهاي خوب اساسي اينها ريشهدار هستند: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾.[12] چقدر مثالهاي خوبي خداي عالم ميزند! ﴿وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ﴾؛[13] درختهاي خبيث آنهايي که اثر کمي دارند، اينها سطحي هستند، هيچ ريشهاي ندارند، با يک باد اينها کنار ميروند، يک توحيد داريم، يک شرک. درخت توحيد درخت ريشهداري است، بنياندار است، اساس دارد و هر لحظهاي که اين درخت بنيان پيدا کرد و ريشه زد و شاخ و بزرگ زد، ميوهاش هميشگي است: ﴿كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها﴾ هر وقتي که شما از درخت ايمان بخواهيد استفاده کنيد، ميوه برايشان دارد؛ ميخواهيد با همسايه برخورد بکنيد، ميخواهيد با فرزند برخورد بکنيد، ميخواهيد با پدر و مادر برخورد کنيد، ميخواهيد با همسر برخورد کنيد، ميخواهيد با دشمن برخورد کنيد، ميخواهيد با دوست برخورد کنيد. اين شجره طيبه ايمان براي شما عمل صالح و ثمر خوب و گوارا دارد؛ اما: ﴿أَصْلُها ثابِتٌ﴾ ريشه دارد، ﴿وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾. اگر کسي درخت ايمان در دل و جانش غرس کرد، اين ايمان همانند يک درختي است که هر لحظه و هر آن، انسان بخواهد ميوه ميدهد، برويم ببينيم ايمانمان چه ميگويد؟ اين مجلس شرکت بکنيم، آن مجلس شرکت نکنيم، اينجا را امضاء بکنيم، آنجا را امضاء نکنيم، اين حرف را بزنيم آن حرف را نزنيم، اين غذا را بخوريم، همه جا و در همه جا ايمان حکم ميکند؛ اما آن کسي که ايمان ندارد اين حقيقت در دل و جانش مستقر نشده ريشه پيدا نکرده، اين موجود ﴿اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ﴾؛ يک روزي اينطور، يک روزي اين مجلس، يک روز آن مجلس، هر کجا که به اصطلاح منفعت باشد، منفعت او در مسجد است مسجد، منفعت او در هر کجا که هست؛ اين براي اين است که قراري براي او نيست. اين ايمان سرمايه جاوداني است که اين شبها بايد کسب کرد.
علي بن ابيطالب(عليه السلام) تمام ايمان است. وقتي در باب علي بن ابيطالب(عليه السلام) از همين خليفه اول و دوم سؤال کردند؛ گفتند اگر ايمان علي بن ابيطالب را در يک کفه ترازو بگذارند و آسمان و زمين را در کفه ديگر؛ اين کفهايي که ايمان علي بن ابيطالب است اين سنگينتر است.[14] اين يعني چه؟ يعني اينکه علي بن ابيطالب ميفرمايد. اگر اين هفت آسمان را به من بدهند و بگويند به اندازه اين علفي که موريانه به دهن ميگيرد، من بخواهم ظلم بکنم، نميکنم؛ يعني ميگويند اين هفت طبقه آسمان مال تو، شما به ظلم، اين پَر کاهي که دهن مورچه است را در بياور، من اين کار را نميکنم. ظلم کوچک و بزرگ ندارد. ﴿لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾؛[15] اين «ظلّام» صيغه مبالغه است؛ يعني خيلي. خداي عالم که ظلم نميکند؛ چه برسد به اينکه بگوييم ـ معاذالله ـ ظلّام است، اگر کوچکترين ظلمي به اندازه پَر کاه از دهن يک مورچهاي بشود، اين ميشود «ظلّام». علي بن ابيطالب اين ايمان را دارد. حالا ما چقدر در مقابل ثروت و مقام و مال و دنيا و لذايذ دنيا اهل گذشتيم و گذريم. ميگويد اين هفت آسمان را به من بدهيد که من به ظلم بخواهم از دهن يک مورچهاي پَر کاهي از غذايش را بخواهم بگيرم، اين کار را نميکنم. هر جا که ايمان باشد، علي بن ابيطالب سرآمدش هست؛ خيلي مهم است. اين ايمان يعني چه؟ ايمان همانطوري که مستحضريد با همان اعتقاد است؛ يعني گره بستن و عقد. اعتقاد از آن کلمه «عقد» گرفته شده، عقد هم يعني گره زدن. با چه گره ميزند؟ انسان وقتي مؤمن شد با خدا گره ميزند، عهد با خدا ميبندد. چقدر خداي عالم براي اينکه انسانها را بزرگ بکند، خود را طرف عهد قرار ميدهد. خدا طرف پيمان ما ميشود که ما با خداي عالم عهد ببنديم: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾؛[16] آنهايي که با خداي خود عهد بستند، عهدشان را تبديل نکردند، روي عهدشان استوار ماندند؛ گفتند خدا ما آمديم آمديم، مرتّب پا پس بکشند و جلو بکشند ندارد. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) که فرمودند: صحيفه انسان مؤمن است، ميگويد من ميخواهم آنجا را نگاه کنم، من مقصدم علي بن ابيطالب است، ملجأ و مرجع من علي بن ابيطالب است. من ميخواهم او امام من باشد، او مقتداي من باشد، من تمام جهت وجوديام را به سمت او بکنم. مگر نه آن است که علي بن ابيطالب فرمود: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[17] من تمام وجودم را به سمت خداي عالم کردم.[18] ما که ميتوانيم به سمت خدا اين حدّ از توجه را داشته باشيم؛ اما به سمت علي بن ابيطالب به عنوان امام، به عنوان مقتدا، به عنوان کسي که امير قافله ايماني است. اين «لقب امير المؤمنين» فقط و فقط مختص به آقا علي بن ابيطالب است نه سابقين و نه لاحقين، هيچ امامي به خود اجازه نداد لقب امير المؤمنين را بگذارد. هيچ پيغمبري، هيچ امامي، نه قبل و نه بعد. اين لقبي است که خداي عالم در روز غدير به جبرائيل امين گفت که با اين لقب با علي بن ابيطالب پيمان ببنديد؛ «إِمْرَةُ الْمُؤْمِنِين».[19] کار علي بن ابيطالب کاري است که «لَا فَتَي إِلَّا عَلِيٌّ وَ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَار».[20] کسي هست که اينطوري حرف بزند. اين ادبيات، اين عبارت، اين محتوا و اين ظرافت که هيچ مردانگي و فتوّتي در عالم به عظمت علي بن ابيطالب وجود ندارد. «لَا فَتَي»؛ در اوج آن فتوّت از آنِ علي بن ابيطالب است، آن شمشير، آن سلحشوري، آن شجاعت، آن مردانگي، آن رشادت همه و همه در اوجش، از آنِ علي بن ابيطالب است که در ذو الفقار ظهور کرده است. اين «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَار»؛ يعني چه؟ مگر ما شمشيرهاي ديگري نداريم؛ شمشير زياد است، ذو الفقار کجاست، ذو الفقار را براي چه گفتند ذو الفقار؟ در کتاب علل الشرايع، مرحوم صدوق گفتند: سؤال کردند که چرا به شمشير علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميگويند ذو الفقار؟ ميگويند که چون مثلاً يک شکافي داشت.[21] اما ذو الفقار، يعني آن کسي که وقتي يک ضربت از علي بن ابيطالب خورد، افتقار پيدا ميکند و در دنيا وجود ندارد، نيست و از آن طرف هم اگر ضربت علي بن ابيطالب خورد، جنت و بهشتي براي او معنا ندارد؛ اين در دنيايش آن در آخرتش. اگر کسي به ضربت علي بن ابيطالب مضروب بشود، هم در دنيا افتقار دارد، فقير است و از حيات خبري نيست، هم در آخرت از سعادت و جنت و بهشت خبري نيست؛ اين ميشود فلسفه ذو الفقار و الا شمشير تيز که حضرت نميخواهد. فکر ميکنيم هر چه اين شمشير تيزتر باشد؛ نه آن نهيب علوي، آن ردّ و زجر علوي به حدّی اهميت دارد که اگر ـ معاذالله ـ به کسي بخورد. مگر چقدر آدم زور دارد که درِ قلعه خيبر را بکَند، روي دست نگه دارد، اين جمعيت بيايند و بروند و بعد آن را پرت بکنند؛ اين قوّت قوت جسداني نيست که بگوييم پهلوان است. حالا اين دست و بازو هم يک تواني دارد. اين يک ابزار است. وقتي حضرت موسيٰ اين چوب را به دريا ميزند که خداي عالم فرمود: اين چوب را به دريا بزن، مگر اين چوب دريا را ميشکافد، آن پشتوانه اراده الهي را که وجود دارد، اين چوب را معنا ميدهد. وقتي اين عصاي موسيٰ اژدها شد، خداي عالم فرمود: ﴿خُذْهَا وَ لاَ تَخَفْ﴾؛[22] اين را برو بگير، نترس! اين همان است که الآن اژدها شد. وقتي تو بروي به دستش ميگيري، ميشود همان چوب، ولي ما که اراده ميکنيم ميشود اژدها. اين فرق ميکند. اين علي بن ابيطالب اگر درِ قلعه خيبر را کَند، فرمود اين قوّت از مطبخ که نبوده، اين قوّت را از نيمههاي سحرگاهان و در عبادت و ارتباط و در اعتقاد و در باور و ايمان او به خداي عالم است. خدا مگر همه عالم مال او نيست، «مالک الملک» مگر نيست. اگر کسي با «مالک الملک» پيمان ببندد، عهد ببندد، عبد او بشود، خود را تسليم او بکند، او را مظهرش قرار ميدهد: «أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِشَيْءٍ كُنْ فَيَكُونُ».[23] عيساي مسيح با چه مُرده را زنده ميکند، چه قدرتي دارد، اين قدرت الهي است.
ما بايد سعي کنيم که صحيفه وجودمان را با آقا علي بن ابيطالب در حقيقت ببنديم. مؤمن همواره بايد نگاهش به علي بن ابيطالب باشد، همواره، هر بامداد و شامگاه. همه امامان عزيزند، همه امامان در جايگاه عرشي خودشان هستند؛ اما موقعيت علي بن ابيطالب اصلاً آدم نميداند. آن قدر سخنان و کلمات در باب علي بن ابيطالب فراوان است که رسول گرامي اسلام به علي بن ابيطالب ميفرمايد؛ «يا علي» من در حق تو آن که تو هستي، نميتوانم بگويم، چون اگر بگويم تو را مثل عيسيٰ، خدا ميکنند تو را ميپرستند، من مجبور هستم فقط همين امور سطحي و ظاهري را بگويم. مگر ميشود علي بن ابيطالب اين حرف را بزند: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي».[24] آن قدر اين شخصيت عظيم است و والاست. اين اسم «علي»؛ يعني در نهايت علوّ و برتري که دومي ندارد. «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ».[25] همه کارها، همه شئون، هر کاري که در نظام هستي هست که خير است، که جمال است، که مورد نگاه الهي است؛ يعني حسن است. علي بن ابيطالب در اوج است. مطمئن باشيد که اگر علي بن ابيطالب نبود، قرآن در اين سطح نازل نميشد. بسياري از آيات در شأن و شخصيت ممتاز علي بن ابيطالب(عليه السلام) است، اوست که به قرآن معنا ميدهد و ظهور رحمت الهي را باعث ميشود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾.[26] اميدواريم که ايمان نسبت به آقا علي بن ابيطالب در دل و جانمان ـ إنشاءالله ـ مضاعف بشود!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
خدايا همه ما در چنين شبي که شب بيست و دوم ماه مبارک رمضان سال 1440 هست، خدايا از رحمت ويژهايت برخوردار بفرما!
توفيق درک معارف و حقايق و حکَم و اسماء و اوصاف حسنايت را به همه ما عنايت بفرما!
خدايا! علي بن ابيطالب(عليه السلام) را به عنوان سرآمد ايمان براي همه ما قرار بده!
توفيق حشر در جوار و در رکابش را در دنيا و برزخ و قيامت نصيب همه ما بفرما!
جمال دلآراي او را هنگام مرگ خدايا به همه ما و فريادرس همه ما قرار بده!
شفاعت آن حضرت را در دنيا و آخرت نصيب همه ما بگردان!
خدايا مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
خدايا در اين ماه خيليها اميدوارند، التماس دعا دارند، حاجتها و خواستهها فراوان است، به لطفت و کَرمت و عزتت به آن عنايت ويژهات، خدايا مشکلات را از خانوادهها ما، خانوادههاي ايماني ما، جوانانشان، دخترانشان، پسرانشان، خدايا به حق محمد و آل محمد اين مشکلات را برطرف بفرما!
خدايا آسودگي را، راحتي را، اطمينان را، امنيت را، براي کشور ما جامعه ما، آحاد جامعه ما مستقر بفرما!
شرّ اشرار و دشمنان را، استکبار جهان، صهيونيسم بينالملل را به خودشان باز بگردان!
گذشتگانمان، ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ عَجِّلِ اللَّهُم تَعَالَی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»
[1]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص160.
[2]. سوره أعراف، آيه180.
[3]. سوره فصّلت، آيه12.
[4]. سوره آلعمران، آيه55.
[5]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص191.
[6]. وسائل الشيعة، ج5، ص366.
[7]. سعدی، مواعظ، غزل۴۷.
[8]. سوره الرحمن، آيه54.
[9]. سوره محمد، آيه15.
[10]. مصباح المتهجد، ج2، ص760.
[11]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج39، ص284؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عُنْوَانُ صَحِيفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب».
[12]. سوره إبراهيم، آيات24.
[13]. سوره إبراهيم، آيه26.
[14]. الأمالي (للطوسي)، ص238؛ «فَقَالَ عُمَرُ: تَدْرِيَانِ مَنْ هَذَا قَالا: لَا. قَالَ: هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ: لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ وُضِعَتَا فِي كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِيمَانُ عَلِيٍّ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍّ».
[15]. سوره آلعمران، آيه182؛ سوره أنفال، آيه51؛ سوره حج، آيه10.
[16]. سوره أحزاب، آيه23.
[17]. سوره انعام، آيه79.
[18]. دعائم الإسلام، ج1، ص157.
[19]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط ـ القديمة)، ج1، ص94.
[20]. وقعة صفين، ص315.
[21]. علل الشرائع، ج1، ص160.
[22]. سوره طه، آيه21.
[23]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص310.
[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[25]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج44، ص245.
[26]. سوره بقره، آيه207.