اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ بَارِئِ الْخَلائِقِ أَجمَعِين باعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين رافِعِ السَّماوَاتِ وَ خَافِضِ الأَرَضِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَي وَ النَّبَإِ الْعَظِيم»،[1] 1400 سال قبل دقيقاً در چنين شبي مولاي متّقيان، اميرمؤمنان، فرمانرواي عالم وجود، امامي که به وجود او دين به کمال رسيد و اسلام به تمام رسيد و دين مرضي پروردگار عالم شد با ضربت مسمومي که بدترين انسانها و شقيترين انسانها پشت اين ضربت بود، شربت شهادت را نوشيد و با اصحاب و يارانش وداع گفت و به ديار دوست شتافت. براي اين امام عزيز، اين امامي که همه علم و فضيلت و کمال و حقانيت و عدالت را در خود به تمام معنا جمع داشت، صلواتي اهدا بفرماييد!
غافل نيستيم که شب بيست و يکم ماه مبارک رمضان است و يکي از ليالي قدر است که خداي عالم در چنين شبي جلوههاي رحمتش را به کمال رساند و قرآن را نازل کرد و فرشتگان آسمان و ملائک را براي تقدير امر عباد موظف ساخت و آنها را به قلب عالم امکان به حضرت بقيت الله در عصر و زمان ما تقديم ميدارد و ما سوره مبارکه «قدر» را نشان زنده بودن امام معصوممان اکنون حضرت بقيت الله داريم. مگر نه آن است که امشب شب قدر است و مگر نه آن است که در شب قدر فرشتگان عالم نازل ميشوند و مگر نه آن است که تقدير عباد و عالم و آدم در چنين شبي براي سالشان رقم خواهد خورد، اين را خداي عالم که فرشتهها را مأمور ميکند به چه کسي تحويل و تقديم ميکند. اين فرشتهها ميآيند: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ﴾.[2] اين فرشتهها که نازل ميشوند، بر چه کسي نازل ميشوند و اين امر که منظور آنچه را که تقدير عباد است، براي انسانها هست، تحويل چه کسي ميدهند؟ اگر امام زنده نباشد، اگر امام حاضر نباشد, اگر امام به اذن الهي مدير عالم نباشد، اين فرشتهها که نازل ميشوند، اين ارزاق را، اين امور را، اين آجال را به چه کسي تقديم ميکنند و ميسپارند؛ لذا به ما فرمودند که به سوره مبارکه «قدر» احتجاج کنيد به جهت حيات داشتن و زنده بودن امام.
امشب آن کسي که ميزبان همه فرشتهها و ملائکه است، ميزبان فرشته برتر که خدا از او به روح ياد ميکند: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا﴾؛ اين ميزباني که همه اين فرشتهها و اين ملائک و روح براي او ميآيند و سلام و تحيات الهي را ميآورند، آن چه انساني است؟ امشب بقيت الله حضرت امام عصر که وليّ ماست که امام ماست که بقيت الله است، ميزبان اين خيل عظيم فرشتگان و اين امر سنگين است و بدون شک اگر امام نباشد، بقيت الله نباشد، شب قدري و نزول ملائکهاي و نزول روحي و نظاير آن نخواهد بود، هم امشب به روح مطهر به وجود مقدس حضرت بقيت الله(عجل الله تعالي له الفرج) امام زمان سلام ميفرستيم و درود ميفرستيم و از خداي عالم براي تعجيل در فرج آن حضرت دست به دعا برميداريم و همواره دعا ميکنيم که خداي عالم اين وجود نازنين را در کمال صحت و سلامت و براي تعجيل در فرج او و اينکه ـ إنشاءالله ـ به دست او عدل منتظَر و حقيقت ديدني و شنيدني و آنچه را که همه اصحاب و همه انبيا و همه اوليا مشتاق آن هستند ـ إنشاءالله ـ به دست حضرت بقيت الله شاهد باشيم. عرض ارادتمان را، عرض سلاممان را، تحيات و درود الهي و فرشتگان را به محضر آقايمان، اماممان، امام زمان، امشب با اخلاص تقديم ميکنيم. صاحب و وليّ امشب، آن کسي که امر الهي به او تقديم ميشود، حضرت بقيت الله هست.
تفکر شيعه، مکتب شيعه به اينکه امام همواره هست، حاضر است، گرچه ظاهر نيست. او همواره حضور دارد، اشراف دارد، به مکتب، به جامعه و به امت ناظر است و بر اساس مصالح الهي گاهي اوقات اين امام حاضر ظاهر ميشود و گاهي هم در پس پرده غيب است. يکي از مهمترين عناوينی که در فرهنگ ديني مطرح شده، معنا پيدا کرده و براي ما به عنوان يک رکن اعتقادي مطرح است، مسئله امامت است. واژههايي در فرهنگ اسلامي و وحياني توليد شده که اين واژهها فقط يک سلسله الفاظ و عبارات و مفاهيم نيستند، حقايقي هستند واقعيتهايي هستند، اعيان خارجي هستند و اينها براي هدايت انسانها و سعادت انسانها آمدهاند. ما واژه نبوت را داريم، انبيا؛ واژه رسالت داريم، مرسلين؛ واژه امامت را داريم و ائمه. اينها باورهاي ما و اعتقادات ما را شکل ميدهند، ما در يک فضا، فضاي توحيد را، اسما و صفات الهي را، جلوههاي رحمت خدا را، چه در عالم تکوين از آفرينش موجودات هستي و چه در عالم تشريع از اديان الهي، اين را خداي عالم براي بشر چه در بخش تکوين چه در بخش تدوين آورده است، اين همان توحيد است که ما هر چه که خير و صلاح و کمال داريم، مبدأ آن و نقطه آغازش پروردگار عالم است. اين توحيد ما را، اعتقاد به وحدانيت را، شهادت به الوهيت را و باور ما به يگانگي و يکتايي خدا را تأمين ميکند، اين يک بخش.
بخش ديگر اين است که خداي عالم براي هدايت انسانها حقايقي را گاهي در قالب نبوت، گاهي در قالب رسالت و گاهي هم در قالب امامت به بشر عطا فرموده است: ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾،[3] ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما﴾.[4] ما با اين واژهها آشناييم، با اين واژهها ارتباط قلبي و اتحاد وجودی داريم. امامت با گوشت و خون ما عجين است، امامت با روح و دل و جان ما آميخته است، ما با اينها زندهايم، با اينها رشد ميکنيم، با اينها ميميريم، با اينها محشور ميشويم، با اينها مبعوث ميشويم و با اينها تا ابد هستيم. اينها از ما جدا نميشوند و اگر ما اين باور را در وجود خود تقويت کرديم برای هميشه با آنها هستيم. با اين فرش و کرسي که نيستيم، اين ابزاري است براي يک مدت در نظام طبيعت؛ اما آن که با او هستيم، با او زندگي ميکنيم، با او رشد و کمال خودمان را تضمين ميکنيم، با او زندهايم، با او ميميريم، با او محشور ميشويم، با او در قيامت مبعوث ميشويم، با او در بهشت ـ إنشاءالله ـ هستيم، با او تا ابد هستيم، مسئله توحيد است، مسئله رسالت است و مسئله امامت.
امامت يک واقعيت است، يک حقيقت عيني خارجي است، ما براي نظام مادي در عرصه مسايل سياسي، يک رهبري، زعامتي و امامتي داريم، اينها برای دنياست؛ اما رهبري الهي و آسماني زمان و مکان نميشناسد، تاريخ و جغرافيا نميشناسد. اکنون هر کسي در هر نقطهاي از نقاط عالم هست، در هر سني، در هر جنسيتي، در هر شرايط و فضايي که هست به امامت مولاي متقيان امير مؤمنان وابسته است، وفادار است، در اين اعتقاد و ايمانش پايمردي دارد. اين ديگر تاريخ نميشناسد، جغرافيا نميداند، زمان و مکان نميشناسد، اين مربوط به روح است. يک شرايط اجتماعي و اقتصادي و سياسي هست؛ اينها برای تن است، اينها برای نظامهاي اجتماعي ماست، اينها چند صباحي هست و عرض ميشود، اينها که دائمي نيستند. اين اختلاف و آمد و شد سياستها و جريانها هميشه بود و هست و خواهد بود؛ اما آن که با اعتقاد ما، با باورهاي اصيل ما گره خورده با او زندهايم، با او ميخوابيم، با او بيدار ميشويم، با او در همه صحنهها حاضريم، لحظهاي نيست که از آنها جدا بشويم، فرهنگ رسالت است، فرهنگ امامت و داشتن اماماني است که خداي عالم براي ما به عنوان: ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ يک واقعيت است.
امشب شب بيست و يکم ماه مبارک رمضان است و چنين شبي فقط يک بار در سال تکرار ميشود. شب شهادت «ابوالأئمة» است و جايگاه علي بن ابيطالب به عنوان اميرمؤمنان يک جايگاه استثنايي است، نسبت به ساير امامان هم موقعيت علي بن ابيطالب ممتاز است، قابل مقايسه با احدي نيست. او «سيد الأوليا»ست. سيد اوليا يعني همه آنچه را که اوليا «من الأولي إلي الآخرين» دارند، علي بن ابيطالب(عليه السلام) «بإجماعه» داراست. خداي عالم او را صاحب کتاب ميداند؛ يعني قلبش و روحش با کتاب آميخته است. وقتي پيامبر گرامي اسلام را در بُعد رسالت انکار کردند، خداي عالم فرمود: انکار آنها هيچ ارزشي ندارد، آن که کافر است، آن که حق را ميپوشاند، آن که که الحاد دارد، آن که نسبت به حق و حقيقت جنبه تکذيب و انکار گرفته، اين انکار او ارزشي ندارد؛ اما آن که قرآن را با همه وجود احساس کرده: ﴿عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[5] او دارد شهادت ميدهد که تو پيغمبري. اين توصيف خداي عالم علي بن ابيطالب(عليه السلام) را به اينکه همه کتاب در نزد اوست: ﴿عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾؛ اين برترين و والاترين توصيفي است که خداي عالم از چنين شخصيت را ممتازي انجام ميدهد.
ولي اجازه بدهيد يک مقدار راجع به فضاي امامتي که قرآن به چهره انسانها و به روي وجود انسانها ميگشايد، ما پرده برداريم. امشب بايد انس خود را و ارتباط قلبي را و الفت خود را با امام تشديد کنيم، افزون و اضافه کنيم، بايد در وجود خودمان پردهها را کنار بزنيم و انس با امام و الفت و ارادت و عشق را در دل زنده کنيم. چند جمله راجع به اصل امامت يک توضيحي عرض کنم و دو سه جمله راجع به شخصيت علي بن ابيطالب و بعد عرض ارادت بکنيم.
امامت به عنوان يک واقعيت به عنوان يک امر ضروري، حتمي و لازم از ناحيه دين معرفي شده است. ما نبوت داريم؛ نبوت يعني چه؟ يعني جنبه غيبي و اخبار غيبي را از طرف پروردگار عالم گرفتن. از «نبأ» است؛ نبأ يعني خبر. اخبار غيبي و حقايق غيبي را به انبيا خداي عالم عطا ميفرمايد. عدهاي نبي هستند، اخبار غيبي را ميگيرند. از آنچه که در سعادت انسان دخيل است و انسان را در مسير خوبي و درستي و صداقت و امنيت قرار ميدهد را از خداي عالم ميگيرند، اينها انبيايند و شأن آنها هم نبوت است؛ اين يک جريان و يک طايفه از انسانها که آنها انبيايند.
يک دسته از آنها مرسلين هستند؛ البته ممکن است يک نبي، پيغمبر و مرسل هم باشد که آنچه را که از اخبار غيبي گرفته و حقايق غيبي را خداي عالم به او آموخته، وظيفه دارد که ابلاغ کند، برساند، تبليغ کند و افراد را نسبت به هستي و حقايق هستي آشنا کند، نسبت به خود آنها، قواي وجودي آنها، سعادت و شقاوت آنها و ديگر جهات آگاهي بدهد. بد و خوب را، زشت و زيبا را، حق و باطل را، آنچه را که کفر است و آنچه را که ايمان است، آنچه را که توحيد است و آنچه را که شرک است، آنچه را که ظلم است، آنچه را که عدل است، اينها را فقط و فقط جهان غيب ميتواند براي ما آشکار کند. ما چه ميدانيم که ظلم و عدل چيست؟ بله؛ يک سلسله امور بسيار سطحي را ميتوانيم بفهميم؛ اما در همه ابعاد هستي، ظلم چيست؟ ظلم اقتصادي، ظلم فرهنگي، ظلم اجتماعي، ظلم اعتقادي، ظلم اخلاقي، ظلم رفتاري و عملي؛ در بُعد راستي و صداقت و امانت و عدالت در بخشهاي مختلف وجودي، ما که خبر نداريم، آن که ميفرمايد: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[6] تا انسانها به عدل قيام بکنند، اين عدالت کبريٰ، اين عدالت وسطيٰ، اين عدالت صغريٰ اينها بايد که مشخص بشود، اين را که انسان خبر ندارد. آگاهي و شناختي که انسان در سطوح مختلف بايد به عدالت و همچنين در مقابل عدالت ظلم بخواهد داشته باشد، اين بايد نمايان بشود، آشکار بشود. اين را پيامبران الهي، مأموران و سفيران الهي به بشر ابلاغ ميکنند. ممکن است بشر در مقابل پيامبران بايستند، مقاومت بکنند؛ اما خداي عالم چون بناست، اين چرا را روشن بکند به هر دليلي ظالمان را کنار ميزند. اگر فرعون با همه قدرت جهنمياش باشد، موسيٰ را در دامن او رشد، ميدهد و او را هم در متن دريا غرق ميکند و موسيٰ و بنياسرائيل را نجات ميدهد.
اگر ابراهيم است در مقابلش نمرود است و نمرود با همه وجود ميخواهد که با توحيد مبارزه کند، خداي عالم ابراهيم را برميانگيزاند، او را به تبر مجهز ميکند، او را وارد بتخانه ميکند: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾[7] همه بتها را ميشکند و پرچم توحيد را برميافشاند و وقتي آن حضرت را به منجنيق ميبندند و به آتش مياندازند، خداي عالم به آتش خطاب ميکند ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[8] اين اراده خداست. وقتي خداي عالم اراده بکند، کسي در مقابل اراده خدا که نميتواند.
اين يوسف صديق است، اين موساي کليم است، اين عيساي روح الله است، اين ابراهيم است، اين همه انبيايند، مرسليناند، چون خداي عالم اراده ميکند که سخن و کلام و وحي خود را به بشر برساند، ولو به اژدها کردن چوب و عصا باشد يا به يد بيضا باشد يا دهها و صدها معجزه باشد، اين کار را انجام ميدهد. در جنگ بدر هزار تا فرشته را به کمک اصحاب و ياران ميفرستد و آنها را دربهدر ميکند. وقتي خدا اراده بکند کسي در مقابل اراده خدا که نميتواند حرف بزند: ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون﴾.[9]
بنابراين جريان رسالت يک جريان مستمري است، در تاريخ وجود دارد و به وجود «سيد الأنبياء و المرسلين» محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) اين سلسله به پايان ميپذيرد؛ اما يک حقيقتي ديگر را خداي عالم قرار ميدهد و آن حقيقت مستمر است، مستقر است، بايد وجود داشته باشد و اراده خدا بر اين است که اين چراغ که چراغ امامت است، چراغ زعامت الهي است، چراغ ولايت امت و دين است، اين بايد روشن باشد. حالا گاهي اوقات روشن و ظاهر است؛ مثل اينکه امام در پس پرده غيبت نيست؛ گاهي اوقات هم اين امام مخفي است و پنهان است؛ همانند عصر کنوني و عصر غيبت که امام زمان(عليه السلام) حضورشان، حضور غائبانه است و نه حضور شاهدانه؛ هستند و مشرف هستند؛ اما ظهور ندارند.
اين مسئله که مسئله امامت است، از ارکان اعتقادي ماست و در باور ما کاملاً مستقر شده و همه ما اين معنا را بايد در وجود خودمان بپذيريم و به عنوان يک اعتقاد اصيل و رسمي در جان خودمان قرار بدهيم و علي بن ابيطالب(عليه السلام) سرآمد اين جريان به عنوان ابوالأئمه(عليهم السلام) در بهترين و والاترين شأني قرار دارد. امام کيست؟ امام و آن وصف بارز و ويژگي ممتازش را بخواهيم بشناسيم کيست؟ امام آن شخصيتي است که خداي عالم در قرآن با اين ويژگي او را معرفي ميکند: ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾؛ تمام مسئله در همين يک جمله است، امام کسي نيست که از خود سخن بگويد، امام کسي نيست که رأي خود و نظر خود و سليقه خود و ذوق خود و تشخيص خود را ملاک قرار بدهد: ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[10] آن کسي که از خود حرف ميزند، سليقه، ذوق و تشخيص خود را ملاک قرار ميدهد، اين امام نيست. آن کسي امام است که تمام وجودش معطوف به اراده خداست و امر خدا و فرمان خدا براي او مطاع است: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ﴾. خداي عالم در قرآن ميفرمايد ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم که اين پيامبران مردم را به خود و سلايق خود و خواستههاي خود و نظر خود وادار کنند: ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾،[11] همه امامان، همه رهبران آسماني، همه زعيمان جامعه، تماماً تمام توجهشان به اين است که مردم را به سمت خدا و آراء و نظرات و احکام و حکَم و معارف الهي فرا بخوانند. هيچ پيغمبري نبوده است که انسانها را به خود فرا بخواند و نظر شخصي و سليقهاي خود را بخواهد اِعمال بکند: ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ همه انبيا، همه سفرا، همه پيامبران و همه امامان مأمورند ربّاني باشند. ربّاني يعني چه؟ يعني «شديد الربط إلي الربّ» باشند و همه را به خداي عالم سوق بدهند و جهت بدهند، فرمان، رأي و احکام و حکَم الهي را بخواهند معيار قرار بدهند، اگر کسي بخواهد خود را محور قرار بدهد و سلايق و علايق و ذوق و مانند آن معيار قرار بدهد، هرگز يک امام الهي نيست: ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ تمام وجه مولايمان و امامان بزرگوارمان به سمت پروردگار عالم بود: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً﴾.[12] اين ﴿وَجَّهْتُ﴾؛ يعني چه؟ ﴿وَجَّهْتُ﴾؛ يعني من همه وجودم را متوجه امر خدا کردم، خودم هيچ؛ رأي و نظر خودم، عقل و فهم خودم، اينها در مقابل اراده پروردگار و احکام الهي نبايد مطرح شود. اگر کسي يک امام الهي است، يک فرمانروايي که به زعامت الهي ميانديشد، ميخواهد ربّاني بودن را در بين جامعه بشري بيان کند تبيين کند: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ را بخواهد در جامعه پياده کند؛ کار آساني که نيست. اگر بنا بود چنين فردي در روي زمين باشد که خدا امام نميفرستاد.
اين ابراهيم خليل را که با اين همه مقام بود، خداي عالم فرمود ما براي اينکه او را امام جامعه بکنيم؛ پيامبري کار سختي است، دشوار است، بسيار هم سخت است؛ اما سختتر از پيامبري امامت است؛ دشوارتر از پيامبري و رسالت امامت است، زيرا هر آنچه را که از جايگاه الهي انسان دريافت کرد، اين را بايد در متن جامعه، در کثرت آن حقيقت وحدت را پياده بکند. بله: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[13] رسول گرامي اسلام اين جان به اين عظمت را آن قدر اوج داد، اوج بخشيد، توان و قدرت و اراده در او تقويت شد که توانست به ساحت الهي ببرد و از آن جايگاه اخبار غيبي بگيرد، اين خيلي کار مهمي است! اين ابراهيم خليل است که اين همه جايگاه و مقام نبوت و رسالت دارد؛ ولي خداي عالم ميفرمايد ما وقتي ميخواهيم به او مقام امامت را بدهيم بعد از نبوت بعد از رسالت، ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما﴾[14] رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) به علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود: «يا علي» من بر اساس تنزيل حکم ميکند؛ اما تو براساس تأويل بايد حکم بکني. اين تفاوت خيلي سنگين است. بر اساس تنزيل بله، قرآن ميگويد اين آقا خلاف کرده، آن آقا کار درستي کرده، اين را تشويق بکن، آن را تنبيه کن؛ اينطوري حرف بزن، قدم به قدم، آرام آرام، آهسته آهسته، قلب پيامبر را اين وحي نوازش ميکرد، نسيم رحمت وحي الهي اين جان را شستشو ميداد، نگرانيها را برطرف ميکرد، کدورتها را کنار ميزد و اين آرامش قلب بود: ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾[15] ما اينطوري آيات را نازل ميکنيم. ما دفعتاً نازل نميکنيم تا جان تو آرام بگيرد و در مقابل اين حرفهاي درشت و سخنان ناروا، مستقر و آرام بشوي. اين بر اساس تنزيل حکم کردن، کار آساني نيست؛ اما چندان دشوار هم نيست.
اما کار علي بن ابيطالب(عليه السلام) چون بر مبناي تأويل بود. علي بن ابيطالب با طلحه و زبير بايد مقابله ميکرد به عنوان اصحاب پيامبر، با شمشيرهايي که غبار را از روي چهره پيامبر کنار ميزدند بايد ميجنگيد؛ با افراد جملنشيني و لقب «أم المؤمنين» داشتند، بايد حضرت مبارزه ميکرد، کار بسيار سختتر و دشوارتر بود. امام يک جايگاه فوقالعاده دشواري دارد که حرکت در آن مسير به مراتب سختتر از تنزيل است؛ لذا راجع به ابراهيم خليل به عنوان يک نمونه، خداي عالم ميفرمايد: ما او را پيغمبر يافتيم، نبي يافتيم، رسول يافتيم؛ اما ما براي اينکه او را به مقام امامت برسانيم، بايد او را امتحان ميکرديم و امتحانهاي سخت، ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ﴾؛ ما او را با اموري بسيار سخت و دشوار آزموديم، ﴿فَأَتَمَّهُنَّ﴾ همه آن امتحانها را ابراهيم به درستي، با نتيجه خوب، با موفقيت وقتي نشان داد؛ آن وقت گفتيم: ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما﴾.
مگر امامت يک کار آساني است؟! اوج وجود انساني براي حرکت اجتماعي است، حرکت اجتماعي سختترين و دشوارترين کار است و الا در عرصه توحيد، حقايق را از جايگاه الهي آموختن و به بشر تعليم دادن است. پيامبر وقتي به عنوان يک انسان اخلاقي، يک انسان مربي اجتماعي حاضر ميشود کار سخت نيست؛ مربي است، حرف خودش را ميزند؛ اما آن وقتي که بناست احکام الهي را اجرا بکند، با امور بد و ناصواب برخورد بکند، با ظلم و کفر بستيزد و جنگ کند، آنها را هدايت کند، سختيها و دشواريها و در عرصه اجتماع و سياست و مانند آن اتفاق ميافتد و رسول گرامي اسلام کارش در مدينه به مراتب سختتر از کاري بود که در مکه داشت. منافقين، جريانهاي انحرافي، آنهايي که در متن به اصطلاح دين رشد ميکردند به عنوان اصحاب، زخم زبانهای آنها سخت بود. پيامبر گرامي اسلام با سختي، با دشواري، با گريه و با اشک جريان صلح حديبيه را به پايان رساند.
در صلح حديبيه چه کساني بودند؟ همين اصحاب و ياران بودند، همينهايي که به تعبيري مؤمن بودند، همينهايي که صحابي بودند، اينهايي که جان فدا بودند، وقتي يک سليقهاي را پيامبر گرامي اسلام براي اسلام، آينده اسلام، عظمت و عزت اسلام تشخيص داد به امر خدا؛ با اينکه قدم به قدم خداي عالم در جريان صلح حديبيه آيه نازل ميکند، راه نشان ميدهد، يک عدهاي انکار ميکنند، ترديد ميکنند، نسبت به پيغمبر ترديد ميکنند، چه زمانی؟ در سال هفتم و هشتم هجري. اينکه شما ميبينيد امام علي بن ابيطالب(عليه السلام) در شب نوزدهم در عالم تمثل رسول گرامي اسلام را ميبيند، به رسول الله ميگويد که «يا رسول الله» من خيلي خسته شدم، از اين امت خيلي رنج ميبرم که رسول الله ميفرمايد: تو که دعايت مستجاب است، دعا کن! عرض کرد خدايا! مرا از اين مردم بگير! افرادي به اينها بدهد که شايستهاش هستند. اينها را از من بگير، افرادي به من بده که شايسته من باشند. آنهايي که جنگ صفين، نهروان و جمل را عليه علي بن ابيطالب در اين چهار پنج سال حکومت، اين سختي و اين دشواري، همه و همه، اين جنگها در متن جامعه اسلامي اتفاق افتاد. اينها که با مشرکين نجنگيدند، با کفار که نجنگيدند؛ با همين اصحاب و ياران با اينهايي که ميگويند ما قرآني هستيم، با اينهايي که با وضوي نماز عشاء نماز صبح ميخوانند با اينها. جنگ جمل، جنگ صفين، جنگ نهروان؛ ناکثين، مارقين، قاسطين، به حدّي دشواري و امر سخت شد که علي بن ابيطالب که صبر است، تمام استقامت است، تمام پايمردي است به رسول الله عرض ميکند که «يا رسول الله» من خسته شدم. اين جهل و جهالت از کساني که مدعي هستند، به تعبيري جاهل متنسّک هستند.
حضرت اين بيان را دارند که از دو عده هموار در حال رنج هستند: يک عده عالم متهتّک و ديگري جاهل متنسّک.[16] اهل عبادت هستند؛ اما عقل کجاست؛ اهل نماز شب هستند، اهل روزه هستند؛ اما تفکر کجاست؟ انديشه کجاست؟ تعقل کجاست؟ مصلحتسنجي کجاست؟ توجه به امامت و تبعيت از امام «مفترض الطاعة» کجاست؟ اينها فکر ميکنند علي بن ابيطالب را انتخاب کردند؛ مثل ساير امامان يا ساير رهبران سياسي، با سليقه او هماهنگ نيستند، او را بايد کنار بزنند همين! نميدانند که علي بن ابيطالب را آنها نياوردند، خداي عالم معرفي کرد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾[17] آيا در غدير نبودند؟ آيا آشکارا رسول گرامي اسلام دستان مبارک علي بن ابيطالب را نگرفت؟ «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه».[18] عرض ما در امشب اين است که جريان امامت يک واقعيت است. سياست امروز دنيا يک نظام اعتباري است، يکي اين يکي آن، يک روز، اين يک روز آن، اين دولت است که متداول است؛ اما آن که تداول ندارد، فقط و فقط به امر الهي مستقر است، امامت و ولايت آسماني است، نه در غدير او معرفي ميشود و در سقيفه غصب ميشود. آن که در حقيقت ميآيند به سراغ علي بن ابيطالب به چه انگيزهاي ميآيند، به عنوان يک رهبر سياسي ميآيند؛ بله، جنگ جمل هم عليه او قيام ميکنند، جنگ نهروان ميگذارند، جنگ صفين درست ميکنند؛ اما اگر کسي بداند که امام يک حقيقت آسماني است و خداي عالم او را به عنوان امام معرفي کرد، او زعيم حقيقي است و نه اعتباري، او با رأي مردم به عنوان اينکه مردم تشخيص بدهند نيامد، بلکه به عنوان اينکه با او بيعت کردند، او را به عنوان «وليّ الله» و امام کامل و امام مرضي الهي پذيرفتند، اگر کسي با اين اعتقاد بيايد، اين کارها را نميکند. ما با باور نيستيم، با اعتقاد نيستيم. اين امام يک شخصيت ممتازي است که نمونه و بديل و مثيلي براي او نيست.
يک جمله هم راجع به شأنيت خود آن امام؛ آن امامي است که علم، قدرت و اراده او فوقالعاده است. او صاحب سخني است که احدي نه قبل از او و نه بعد از او نگفته و جرأت گفتن او را ندارد. اگر خداي عالم در قرآن فرمود: ﴿لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري﴾ در معراج آن آيات کبريٰ و برتر را نشان داده است، اين وجود نازنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) است: ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي٭ لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري﴾.[19] افتخار کنيم.
شب بيست و يکم ماه مبارک رمضان است، شب شهادت مولايمان علي بن ابيطالب است، او را به عنوان امام اتخاذ کنيم. خدا در قرآن ميفرمايد که شيطان دشمن شماست، شما او را به عنوان دشمن اتخاذ کنيد: ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾.[20] يک وقت به ما ميگويند يک دشمني شما داريد، بسيار خب اين دشمن هست و گاهي اوقات ضربه ميزند. يک وقتي ميفرمايد نه، اين دشمن دشمن شب و روز شماست، خلوت و جلوت شماست، سر و علن شماست، اگر او را دشمن نگيريد، او شما را زمين ميزند: ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾، اين ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾؛ يعني چه؟ يعني شما به لحاظ اعتقادي به لحاظ فکري و به لحاظ روحي و با همه وجود بدانيد که اين موجود پليد و خبيث سراسر دشمني و عداوت است و با شما لحظهاي سر دوستي و صداقت ندارد: ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾.
در باب ولايت هم به ما گفتند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾،[21] اعتصام يعني چنگ بزنيد. تمسک يعني امساک کردن با همه قدرت گرفتن، اعتصام کردن يعني چنگ بزنيد؛ ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ و در روايات ما هست که امام علي بن ابيطالب «حبل الله» است.[22] ما نميتوانيم بگوييم ما هم يک امامي داريم به نام علي بن ابيطالب اين فايده ندارد. او را به عنوان يک رهبر آسماني، به عنوان يک الگوي و اسوه الهي بايد در جامعه معرفي کنيم، از او تبعيت کنيم، او را به عنوان ملاک و معيار داشته باشيم. شما نگاه کنيد امروز به عنوان يکي از بزرگترين انحرافات اجتماعي که دارد پديد ميآيد، مسئله الگوسازي است، دارند اسوه درست ميکنند، الگو درست ميکنند، براي جامعه به تعبير خودشان، اين سلبريتيها، اينها که چهرههاي آن چناني ميشوند تا جامعه به اينها رو بکند، اينها دارند مسيرهاي زندگي انسان را به انحراف ميکشانند. اين علي بن ابيطالب(عليه السلام) و اين اولاد معصومين و اين امامان بزرگوار و اين اصحاب کرام و اين شاگردان والاي ائمه، اينهايي که در متن تاريخ براساس سلوک امامان بزرگوار ما رشد کردند؛ اين شيخ طوسي، اين شيخ مفيد، اين علامه طوسي، علامه حلّي، اين بزرگاني که در تاريخ به تبعيت از ولايت اهلبيت رشد کردند، اينها را بايد مدل اجتماعي قرار داد.
خدا در جامعه ميآيد ميگويد که مريم(سلام الله عليها) يک حقيقت است که به عنوان امام جامعه است، اسوه جامعه است، آسيه همسر فرعون به عنوان امام جامعه است. مبادا از همسر نوح و همسر لوط بخواهيد تبعيت کنيد؟ اينها امام نيستند اينها اسوه نيستند. چرا امروزه يک سلسله معارفههايي انجام ميشود، افرادي ميآيند و اينها هيچ سنخيتي با مسير امامت و ولايت و اعتقادات ما ندارند، دارند فرهنگ ما را تضعيف ميکنند و در آن تحريف و انحراف روا ميدارند. اگر اينهايي که دارند معرفي ميشوند، در سلک و در سلوک اين امامان بزرگوار هستند، از اين تبعيت و از اين نسخه هستند، البته بسيار خوب است، چون ميدانيد بشر بدون اسوه نميشود، بشر بدون يک نمونه اجتماعي در حوزه مسايل اخلاقي و تربيتي و ساير شئونات نميشود بايد يک معرفي داشته باشد؛ خدا در قرآن معرفي ميکند، ابراهيم را به عنوان نمونه معرفي ميکند، پيامبر گرامي اسلام را معرفي ميکند، در مقابل همسر نوح را و همسر لوط را به عنوان نمونه بد معرفي ميکند، در مقابل مريم(سلام الله عليها) و آسيه همسر فرعون آسيه را به عنوان نمونه برتر انساني معرفي ميکند، ما گم نشويم، انحراف حاصل نشود، در اين رسانهها يک کارهاي اينطوري دارند انجام ميدهند، باعث نشود که اعتقادات و باورهاي ما تضعيف بشود و روحيه اعتقاد و باور در ما سست بشود. اينها امام هستند، اينها از طرف خداي عالم معرفي شدهاند و الآن کم نيستند شاخصهاي انساني در مسايل اخلاقي، در مسايل تربيتي، حتي در مسايل سياسي که الگو هستند، اسوه هستند و ميتوانند براي ما يک سمبلي براي حرکتها باشند.
بنابراين امامت در جامعه يک واقعيت است. يک شخصي آمد از علي بن ابيطالب(عليه السلام) سؤال ميکند يا علي چه چيزي واجب است و چه چيزي واجبتر؟ چه چيزي قريب است و چه چيزي اقرب و نزديکتر؟ چه چيزي عجيب است و چه چيزي عجيبتر؟ چه چيزي سخت و دشوار است و چه چيزي سختتر؟ اين چهار تا سؤال را در هر بُعدي مطرح ميکند. اينها امام هستند، اينها از طرف خداي عالم علمشان تأمين ميشود. سؤال ميکنند آنچه که قريب است و آنچه که اقرب است، آنچه که واجب است، آنچه که اوجب است، آنچه که صعب است آنچه که اصعب است، آنچه که عجيب است، آنچه که اعجب است، چيست؟ علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميفرمايد؟ آن که قريب است، روز قيامت است «يوم القيامة» و آن که اقرب است مرگ است، مرگ از روز قيامت به ما نزديکتر است. روز قيامت دور نيست؛ اما آن که به ما نزديکتر از قيامت است عبارت است از مرگ. آن که واجب است، اطاعت خداست و آن که واجبتر از واجب است ترک معصيت خداست. واجب را انسان بايد انجام بدهد، نماز را بايد بخواند؛ اما غيبت نکردن، تهمت نزدن، فحاشي نکردن، بدگويي نکردن، ربا نخوردن، ريا نکردن، آنهايي که حرام است، اوجب است. نماز واجب است؛ اما ترک غيبت اوجب است، ترک تهمت اوجب است. فرمود: آنکه واجب است اطاعت خداست، آن که اوجب است ترک زواجر و منهيات است؛ آن که عجيب است دنياست و آن که اعجب از اين عجيب است، محبت به دنياست. سؤال ميکند که چه چيزي عجيب است «يا امير المؤمنين»! فرمود: اين دنيا عجيب است همه فريبش را ميخورند همه گولش را ميخورند، همه زرق و برق دنيا آنها را فريب ميدهد، براي احدي هم دنيا ميوه نميشود، براي همه شکوفه ميکند: ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛[23] ولي براي کسي ميوه نميشود، اين دنيا فوقالعاده عجيب است؛ اما عجيبتر از عجيب محبت به اين دنياست: «فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ يَتَزَوَّدُ»؛[24] مؤمن زاد و راحله ميگيرد؛ اما کافر در اين دنيا مينهد و ميرود. ميفرمايد عجيب دنياست و اما اعجب از عجيب محبت به دنياست. سخت چيست و اصعب از سخت چيست؟ سخت قبر است، مرگ است و رفتن است؛ اما سختتر از سخت، اين است که انسان دست خالي ميرود.[25] اينکه دست انسان در اين وادي خالي است، خيلي سختتر از مرگ است. اين انساني که علمش از آسمان و زمين، از عرش و فرش و لوح و کرسي به امر الهي تأمين ميشود، اين امام، اين زعيم، اين رهبر آسماني، اين است که تمام سخنانش به سمت خداست: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾.[26]
آقايان ما شب بيست و يکم ماه رمضان تا سال آينده نداريم، تمام اعتقادمان را بايد امشب ذخيره کنيم، تمام معرفتمان را بايد امشب کسب کنيم، تمام مودّت و دوستي را بايد امشب تحصيل بکنيم. امشب را از دست ندهيم، ليله قدر است، قدر ولايت است. رسول گرامي اسلام به علي بن ابيطالب ميفرمايد: «يا علي» آيا ميداني که شب قدر چه شبي است؟ علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميفرمايد: شما بفرماييد «يا رسول الله»! شب قدر شبي است که همه امور تقدير ميشود و «منها ولايتک و ولاية ابنائک» در چنين شبي ولايت علي بن ابيطالب و ولايت فرزندانشان هم هست.[27]
برادران و خواهران گرامي، ما هر چه داريم اين نعمت ولايت و امامت است. رسالت را آن آقايان ديگر هم ادعا ميکنند دارند، قرآن را بهتر از ما ميخوانند، سواد قرآنخواني، تجويد، ترتيل، قرائت آنها به مراتب از ما بيشتر است؛ اما آيا حقيقت قرآن و آن معاني که بر مبناي تأويل بخواهد تحقق پيدا بکند که بر وزان امامت اين اتفاق ميافتد، آيا وجود دارد؟ هرگز! ما براي همه هدايت ميخواهيم، اين ولايت چتري نيست که براي يک عده فقط زيبنده باشد، ولايت چتري است که رسول گرامي اسلام به ميزان همه انسانها گسترده است، احدي را استثنا نکرد، همه و همه در چتر ولايت مولاي متقيان اميرمؤمنان هستند. به علي بن ابيطالب عرض کردند که شما خضاب نميکنيد؟ فرمود: نه، منتظر خضاب الهي هستم، پيغمبر به من وعده داد که محاسنت با خون سرت خضاب ميشود.[28] در چنين شبي مولاي متقيان در حالي که چهرهاش به خون سرش خضاب شده بود، در بستر شهادت قرار داشت؛ وداع با اهلبيت بسيار سخت و دشوار بود! انصافاً اين شرايطي که براي علي بن ابيطالب بود سخت بود! گاهي اوقات زينب(سلام الله عليها) ميآمد و عرض ميکرد، پدرجان! من قضيه کربلا را شنيدم؛ اما ميخواهم از زبان شما بشنوم. براي حضرت نقل خاطره کربلا سخت بود، فرمود: هر چه که أم أيمن از رسول الله گفت، درست است؛ فقط من يک چيز بگويم من دارم ميبينم. آن وقتي که شما را با يک وضع آشفته و سرافکندگي وارد همين شهر ميکنند، فقط ميتوانم بگويم دخترم «صبراً» صبر کن! من دارم ميبينم شما را با چه وضعي دارند وارد کوفه ميکنند. وقتي ابيعبدالله(عليه السلام) ميآيد با چشمان گريه، ابيعبدالله(عليه السلام) با آن وضع وقتي ميآيد، آقا اميرمؤمنان(عليه السلام) او را در کنار خود مينشاند و دستان مبارکش را روي قلب و سينه ابيعبدالله(عليه السلام) قرار ميدهد و بعد دعا ميکند ـ إنشاءالله ـ خدا اين قلبت را ثابت و استوار نگه دارد. اين جايگاه نسبت به ابيعبدالله با علي بن ابيطالب است. در يک نقلي آمده است که گفتند خلوت کنند، کسي نباشند جز بچههاي اميرمؤمنان، همه داشتند ميرفتند، حتي عباس بن علي، قمر بنيهاشم هم داشت ميرفت؛ اينجا علي بن ابيطالب فرمود: عباسجان تو باش! تو جزء فرزندان من هستي باش! نزديک آورد، دستان حسين را در دست عباس قرار داد، بعد چيزي در کنار گوش آقا قمر بنيهاشم فرمود. ديدند که فقط عباس سر خم ميکنند «علي رأسي و عيني»؛ پدر جان حتماً اطاعت ميکنم و گوش ميکنم. آن وصايايي بود که در باب کربلا بود اما به پسرش امام حسن(عليه السلام) وصيت ميکند، ميفرمايد: حسن جان شب مرا غسل بده، شب کفن کن و شب به خاک بسپار! اينها حاضر نيستند که از حتي جنازه من هم بگذرند. شبانگاهان امام حسن و امام حسين و برخي از افراد از کوفه، اين جسمان مبارک آقا علي بن ابيطالب را از کوفه به نجف به وادي غريب بردند. فرمودند: آنجا نوح پيغمبر براي من قبري آماده کرده است. حسن جان، حسين جان، شما پشت جنازه را بگيريد، جلوي جنازه را فرشتگان ميگيرند؛ اينها ميدانند کجا ببرند، اينها آشنايند. حسن و حسين پشتسر جنازه و اين جنازه به دستور غيبي و به امر غيبي دارد حرکت ميکند و ميرود به وادي غريب؛ همان جايي که نوح پيامبر براي علي بن ابيطالب(عليه السلام) مرقدي و قبري را آماده کرده بود.[29] اين بدن را به خاک ميسپارند. چگونه اين بدن را که مسموم است، فرق شکافته است، چهره به زردي گراييده است، اينها به خاک سپردند، خدا ميداند! اما وقتي که برميگشتند در بين راه از خرابهاي عبور ميکردند، صداي حزين نالهاي و گريهاي و اشکي بود. امام مجتبيٰ(عليه السلام) نزديک شد، گفت: چرا گريه ميکني؟ چرا اشک ميريزي؟ گفت من يک فقيرم، نابينا هستم، کور هستم، کسي نيست؛ شبهاي فردي ميآمد براي من آب و غذا ميآورد، الآن دو سه شبي است که خبري از او نيست، نميدانم که بود، چه بود؛ اما در کنار من مينشست، با من درد دل ميکرد، حرف مرا ميشنيد و دوستانه و مهربانانه و صميمانه با من سخن ميگفت. آيا علامت و نشانهاي داري؟ عرض ميکند که نه، ولي وقتي اين خرابه ميشد، خانه دلم روشن بود. گفتند اين علي بن ابيطالب، اميرمؤمنان بود و ما اکنون از مراسم به خاکسپاري بدن مطهرش برميگرديم.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»[30] ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾.[31]
شب ويژهاي است، شب خاص است، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) تا صبحگاهان اين بچهها را بيدار ميداشت، اين بيداري، اين هشياري اين توجه به ليله قدر، اين اهتمام به احياء و بيدار بودن، از ايمان و باورهاي رسمي و اصيل ماست، اين را از دست ندهيم!
پروردگارا گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
خدايا بهترينهاي شب قدر را براي همه، جمع حاضر دختران و پسران، فرزندان اين امت، خدايا به بهترين وجهي مقدر و مقرر بفرما!
هر چه خير است، هر چه صلاح است، هر چه رضايت تو در آن است، هر چه براي سعادت اينها رقم ميخورد، خدايا در شب قدر مقدّر بفرما!
هر چه بدي است، هر چه سوء است، هر چه فحشاست، هر چه منکر است، خدايا از جامعه ما، نظام ما، نظام سياسي ما، نظام اجتماعي ما، نظام فرهنگي ما، نظام اخلاقي ما، خدايا دور و ريشهکَن بفرما!
کشور را، نظام را، مملکت را از هر خطري حفظ بفرما!
استکبار جهاني و صهيونيسم بينالملل را خوار و ذليل و نابود بفرما!
بر عزت و قدرت و توانمندي اين جامعه و اين نظام بيفزا!
گذشتان ما را، ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا را با ارواح شهداي کربلا محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُم تَعَالَی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»
[1]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج1، ص141.
[2]. سوره قدر، آيه4.
[3]. سوره أنبياء، آيه73.
[4]. سوره بقره، آيه124.
[5]. سوره رعد، آيه43.
[6]. سوره حديد، آيه25.
[7]. سوره انبيا، آيه58.
[8]. سوره انبيا، آيه69.
[9]. سوره صف، آيه8.
[10]. سوره أنبياء، آيه73.
[11]. سوره آلعمران, آيه79.
[12]. سوره انعام، آيه79.
[13]. سوره نمل، آيه6.
[14]. سوره بقره، آيه124.
[15]. سوره فرقان، آيه32.
[16]. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص48.
[17]. سوره مائده، آيه3.
[18]. تفسير القمي، ج1، ص174.
[19]. سوره نجم، آيات17 و 18.
[20]. سوره فاطر، آيه6.
[21]. سوره آلعمران، آيه103.
[22]. تفسير فرات الكوفي، ص90.
[23]. سوره طه، آيه131.
[24]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص79.
[25]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص88.
[26]. سوره أنعام، آيه153.
[27]. معاني الأخبار، ص315.
[28]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)،حکمت17.
[29]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص23 و 24.
[30]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج52، ص289.
[31]. سوره شعراء، آيه227.