أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
از بارگاه الهي صميمانه سپاسگزاريم که اين شبها و روزهاي عظيم ماه مبارک رمضان را با معرفت و ارادت پشتسر ميگذرانيم. امشب هم شب هشتم ماه مبارک رمضان است و در محفل قرآني و در جمع عزيزان علاقمندان به قرآن و فرهنگ والاي قرآن هستيم؛ اميد که از اين شبها و لحظات و از آيات و رواياتي که در همين محفل خوانده ميشود، حظّ وافر را ببريم به برکت «صلوات بر محمد و آل محمد»!
عرض شد که «خدا در قرآن» موضوع اين بحث قرآني است و خداي عالم در کسوتها و جلوهها و پردههاي مختلفي ظاهر شده است و عمده آنها در اين چهار رکن اصلي، «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»[1] است. ما يک مقداري را با هم اين چهار ذکر را مرور ميکنيم و نقش اين اذکار را هم يک مقدار بيشتر در دل و جانمان تمرين ميکنيم و بهره معنوي ارتباط با اين اذکار را هم ـ إنشاءالله ـ خواهيم برد!
نکته قابل توجه اين است که اين تسبيح، مثل تحميد و تهليل، يعني «لا اله الا الله» گفتن، «الحمد لله» گفتن اينها ذکر است و تمام آنچه که در اين جنبههاي عبادي يا حقايق عبادي هست، براي اين است که انسان متذکر شود، انسان به ياد خدا بيفتد و قلب او متوجه به جانب خدا شود. الآن نماز مستحضر هستيد که چه جايگاه عظيم و رفيعي دارد، ولي خداي عالم ميفرمايد که ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾؛[2] يعني شما نماز را به پاي بداريد تا در اين برپايي و اقامه نماز، ياد من در جانتان و قلبتان قرار بگيرد. اين تذکر چيست که حتي خدا اين کتابش را و قرآن را به عنوان «ذکريٰ» معرفي ميکند، گاهي اوقات به عنوان «تذکره»، گاهي اوقات به عنوان «ذکريٰ». اين توجه انسان و جانب الهي را به قلب دادن و انسان اين وجه خود را به سمت پروردگار عالم ببرد، اين بسيار مهم است: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ﴾؛[3] اين ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ﴾، يکي از سخنان ارزشمند حضرت ابراهيم است که خداي عالم در قرآن اين سخن خليل خود حضرت ابراهيم را در قرآن بيان ميفرمايد: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾، وقتي با ستارهپرستان نشست، با ماهپرستان نشست، با خورشيدپرستها نشست، همه اينها را کنار زد، فرمود: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾؛[4] بعد اين جمله را حضرت ابراهيم(خليل الرحمٰن) فرمود که خدا اين جمله را قرآني کرد. گاهي اوقات سخنان و دعاها و بيانات انبياي الهي به حدّي ارزشمند و والاست که خداي عالم به آنها صبغه قرآني بخشيده و در لباس کلام خود و قرآن مجيد آنها را بيان کرده است.
حالا آيا ابراهيم خليل عين اين عبارت را بيان کرده است يا نه؟ ولي خداي عالم اين عبارت ابراهيم را در مقابل مشرکين و بتپرستها و ستارهپرستها و ماهپرستها و خورشيدپرستها آورده، کنار زده و گفته: ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ﴾، «وجهت»؛ يعني چه؟ يعني تمام توجهم را به سوي خداي عالم که آفريدگار آسمانها و زمين است ميگردانم، اين مهم است! اينکه انسان يک مقدار به اين طرف توجه بکند، يک مقدار به آن طرف توجه بکند، گاهي اوقات هم بگويد «يا الله»؛ اين را نميگويند «وجّهت». توحيد يعني اينکه تمام توجه انسان به ساحت پروردگار عالم باشد. وقتي ميگويد: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾؛ يعني هر آنچه که از وجود من هست و جنبههاي وجودي من هست، همه را متوجه به ساحت الهي کردم. ستاره چيست؟ ماه چيست؟ آسمان و زمين چيست؟ اينها کمتر از آن هستند که انسان جانشان را متوجه او بکند.
تمام اين اذکار، ذکرها حالا يا ذکر «لا اله الا الله» است يا ذکر «الحمد لله» است يا ذکر «سبحان الله» است يا ذکر «الله اکبر» است يا اذکار ديگر هست، همه و همه براي آن است که انسان توجهش به ساحت خدا باشد: ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾؛[5] نماز را براي اينکه به ياد من باشي. خداي عالم ميخواهد اين قلب و چهره جان متوجه خدا باشد. متوجه يعني چه؟ متوجه يعني اينکه انسان وجهش را، چهره جانش را به سمتي بگرداند که جلوههاي خدا در او بتابد. براي چه خدا ميخواهد که ما متوجه او باشيم؟ چرا توجه به ساحت الهي اين قدر مهم است که خدا در قرآن با عبارتهاي مختلفي اين تذکار و تذکره بودن و ذکريٰ بودن قرآن را دارد براي ما اينطور مهم و قابل اهميت معرفي ميکند، چرا؟ براي اين است که اگر قلب متوجه نباشد؛ يعني وجه جانش را و آن حقيقتش را به سمت خدا نگرداند، نور نميگيرد، حرارت نميگيرد.
شما الآن يک درختي را بکاريد، غرس بکنيد و اين درخت در مقابل نور آفتاب نباشد، در مقابل حرارت آفتاب نباشد، اين زود آفت ميگيرد و آسيب ميبيند و از بين ميرود، رشد نميکند. اگر خداي عالم توجه ما را ميخواهد؛ يعني وجهت را و چهره جانت را به سمت خدا بدار تا خدا در او بتابد، کمالاتش را، علمش را، اخلاقش را در اين جان بتاباند، وقتي توجه به سمت خدا نبود که کار نميشود کرد. فرشتهها يک جهت دارند، يک وجه دارند و آن توجه به پروردگار عالم است؛ لذا شبانهروز هر بامداد و شامگاه تسبيح ميکنند خدا را، ﴿وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾،[6] چون چهره ديگري ندارند، جاي ديگري ندارند که نگاه بکنند، زمين ندارند، زمان ندارند، مقام ندارند، مال ندارند، اينها که چيزي نيست که آنها به آن توجه بکنند و اصلاً اينها برای انساني است که صاحب نفْس است، آنها نفْس ندارند، آنها روح محض هستند، فرشته روح محض است روح فقط و فقط به جنبههاي الهي نگاه ميکند و اخلاق خدا، آداب خدا، علم خدا، کمال خدا، جمال خدا، جلال خدا، دائم در اين هستند که «اللّهُمَّ بِجَمِيعِ أَسْمائِكَ كُلِّها»؛ حالا اين اسم «بهيّ» است، اين اسم جميل است، اين اسم جليل است و ساير اسماي الهي. همانهايي که سحرگاهان صاحبان خُلق ملکي در شبهاي ماه رمضان و سحرگاه ماه رمضان ميخوانند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلَالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلَالِكَ جَلِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ».[7] تا اين اسماي عظيمهاي که هست. انسانهايي که مدام متوجه اين قصه هستند و اين جهت وجودي را در حقيقت در جانشان دارند؛ البته خداي عالم هم به آنها توجه ميکند و توجه خداي عالم به آنها يعني اين روح و اين جان به سمت خدا گراييده است.
بنابراين اگر بحث ذکر مطرح است، اگر ميگوييم مثلاً «الحمد لله» يا «سبحان الله» يا «لا اله الا الله» و مانند آن اينها اذکاري هستند که فلسفه ذکر، توجه دادن جان و قلب انسان به ساحت خداست. وقتي ميگوييم «لا اله الا الله» ديگر هيچ بتي، هيچ خدايي، هيچ معبودي براي ما معنا ندارد جز پروردگار عالم؛ اين خيلي مهم است که هيچ چيزي مقصود انسان نباشد و انسان در مقابل هيچ چيزي خاضع و خاشع نباشد، فقط و فقط در مقابل خدا، قلبش خاشع و بدنش خاضع باشد، اين توجه يعني همين! آنچه که از اين اذکار برميآيد و فلسفه ذکر است، ما که يک لقلقه لساني که نداريم. وقتي ميگويم «سبحان الله»؛ يعني به خدايي توجه ميکنيم، جان ما و قلب ما و روح ما به خدايي روي ميآورد که اين خدا از هر نقص و عيبي منزّه است و انساني که به خدا توجه کرد، از نقص و عيب در حدّ خود منزه ميشود؛ عيب او کمتر ميشود، نقصهاي او کمتر ميشود، آسيبها و آفتش کم ميشود، چرا اين قدر ذکر «سبحان الله» مهم است؟ براي اينکه نقش ذکر تسبيح، زدودن آفتها و آسيبهاست، مگر نه آن است که ما خدا را با تسبيح از هر نقص و عيبي منزه ميداريم. «تسبيح»؛ يعني چه؟ «سبحان الله»؛ يعني چه؟ ﴿سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾ يعني چه؟ يعني خدايا! تو از هر عيب و نقصي منزهي. انسان با اين ذکر متوجه خدايي ميشود که اين خدا از نقص و عيب منزه است و بعد چه؟ اين بازتاب پيدا ميکند در وجود انسان و انسان هم از نقص و عيب مبرا ميشود. اين ذکر خالي که نيست، اينها معنا دارد، اينها روح دارد؛ لذا ميگويند ذکر تسبيح، ذکر تحميد، نه تسبيح. اين ذکر بنيان اصلي است و اين تسبيح و تحميد و تهليل و تکبير جلوههاي اين ذکر هستند که انسان بايستي که به اينها توجه کند.
حالا ما تقريباً شايد اين شب چهارم يا پنجم هست که راجع به تسبيح بحث ميکنيم، فراوان بحثها هست روايات هم هست، دو سه تا روايت عرض بکنم و بعد ـ إنشاءالله ـ اگر خدا توفيق بدهد در شب آتي راجع به تحميد و حمد خدا بحث بکنيم که البته بحث ما منظر قرآني دارد و از جايگاه قرآن اين بحث را داريم. واژه «سبحان»، با همه مشتقات آن از «سبّح»، «يسبّح»، «تسبيح»، «يسبّحون»، «سبحان»، «سبحانک»، اين واژها را محترم ميشماريم، عزيز ميشماريم؛ وقتي که در قرآن به اين واژهها برميخوريم، يک نگاه نزاهتي هم از جانب پروردگار براي خودمان طلب ميکنيم و مسئلت ميکنيم.
نکتهاي که در ذيل اين دو سه تا حديثي که ميخواهم خدمت شما بايد بيان بکنم اين است؛ ما قبل از اينکه به بهشت بيروني برويم، يک بهشت دروني داريم. بهشت دروني ما نفْس ماست؛ ما هر مقداري که در نفْس خود و در بوستان جانمان کمالات را غرس کرديم و نشانديم به همان ميزان در بهشت بيروني را هم به ما ميدهند. اگر گفتند مثلاً در روز قيامت يا در بهشت، چندين درخت براي انسان هست؛ يعني اين درختها از باب مثال است بله، مثال خارجي آن در بهشت است؛ اما اصل اين درختها در باغ وجود انسان و نفْس انساني غرس ميشود؛ يعني اول انسان در درون خود بهشت را ميسازد و مثال اين حقيقت در خارج به او عطا ميشود؛ کما اينکه در باب جهنم هم همينطور است؛ اگر کسي خصلتهاي مذموم و بد را داشته باشد، اگر به او عذاب ميدهند، قبل از اينکه اين عذاب بيروني باشد، عذاب دروني است، عذاب نفساني است؛ لذا ما يک جهنم و يک بهشت در درون خودمان داريم که آنچه که در بيرون مشاهده ميکنيم، بازتاب جهنم و يا بهشت ما از نفْس ماست که در بيرون است؛ اين يک واقعيت است.
زبان حديث و روايتي که الآن ميخواهيم بخوانيم، اين است که مثلاً اگر کسي گفت «سبحان الله»، خدا براي او در بهشت يک درخت غرس ميکند؛ اگر گفت «الحمد لله»، خدا براي او در بهشت يک درخت غرس ميکند. اين بهشت کجا هست و چيست؟ تا قبل از اينکه اين بهشت دروني و نفْس انساني با اين کمالات خو نکند که آن امر بيروني به عنوان بهشتي که ـ إنشاءالله ـ خدا روزي انسان خواهد کرد به آنجا ميرسد که بهرهاي نخواهد داشت؛ لذا اگر شما در روايت ميبينيد که رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفيٰ(صلي الله عليه و آله و سلم) يا ساير امامان بزرگوار وعده درخت غرس شده در بهشت ميدهند، بدانيد قبل از اينکه وعده درخت بهشتي به معناي امر خارجي فيزيکي در بيرون نفْس انساني باشد، در درون نفْس است. انسان با تسبيح يک کمال را در قلبش قرار ميدهد، يک خصلت انساني و يا الهي را در جانش قرار ميدهد؛ اين واقعيت است؛ يعني ما يک نفْس داريم که اين نفس بوستان است، گلستان است و درختهاي اين نفس مالامال از کمالات و زيباييها و شايستگيهاست؛ اين بهشتي که در درون جان ما با اين همه درختهاي غرس که شده است، اين يک معادل دارد، يک نظير دارد که اين نظير بيرون از وجود اوست؛ لذا در بهشت وقتي به بهشتيها يک ميوهاي ميدهند، ميگويند من قبلاً اين ميوه را خورده بودم، من از اين را از قبل ميدانستم، اين با ذائقه من کاملاً هماهنگ درميآيد، من اين را خورده بودم: ﴿كُلَّما رُزِقُوا﴾،[8] هر وقتي که يک نعمت و رزقي به آنها ميدهند، ميگويند که ما اينها را قبلاً داشتيم. اين «قبلاً داشتيم»؛ يعني چه؟ يعني اصل اين درختي که در خارج است به لحاظ حقيقت و باطن اين در دل ماست، در جان ماست که به عنوان خصلتهاي انساني و الهي شکل گرفته است.
حالا اين دو تا حديث را ملاحظه بفرماييد! از «ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ» از امام باقر(عليه السلام) به روح مطهر آقا امام باقر صلواتي اهدا بفرماييد! امام باقر(عليه السلام) ميفرمايد که «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَجُلٍ يَغْرِسُ غَرْساً فِي حَائِطٍ لَهُ»، مردي يک بوستاني داشت، يک باغچهاي داشت و در اين باغچه داشت درختي را غرس ميکرد، «فَوَقَفَ لَهُ» رسول الله کنار اين مرد ايستاد و بعد «قَالَ أَ لَا أَدُلُّكَ عَلَی غَرْسٍ أَثْبَتَ أَصْلًا وَ أَسْرَعَ إِينَاعاً وَ أَطْيَبَ ثَمَراً وَ أَبْقَی»؛ تو داري يک درخت ميکاري و ـ إنشاءالله ـ اين درخت هم پُر ثمر خواهد بود و مثمر است، ميخواهي تو را آگاهي بدهم! به يک درخت که اين درخت زود رشد ميکند و بنياني اساسي دارد و ثمري بسيار پاک و پاکيزه دارد و ماندگار است و باقي است. «أَ لَا أَدُلُّكَ عَلَی غَرْسٍ أَثْبَتَ أَصْلًا»، از نظر ريشه و اصل ثابت است؛ ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾؛[9] «أَسْرَعَ إِينَاعاً» به لحاظ نتيجه و ميوه زود ميوه ميدهد، «وَ أَطْيَبَ ثَمَراً» به لحاظ ثمر خوب و ميوه پاکيزه و پاکي دارد، «وَ أَبْقَی» و ماندگار هم هست. «قَالَ بَلَی فَدُلَّنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ التبه من خيلي مشتاقم هستم که بشنوم، مرا آگاهي کنيد به آن درختي که اينگونه است. «فَقَالَ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ»، هر بامداد و هر شامگاه. «أصبحت»؛ يعني صبح کردي، «أمسيت»؛ يعني شب کردي. هر بامداد و شامگاه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». انسان وقتي صبح ميخواهد نماز بخواند، وضو که گرفت، اين ذکر را بگويد، موقع شب هم که ميخواهد بخوابد، اين را هم بگويد؛ البته هر بيشتر بهتر، ولي يک بار هم که بگويد به اين دستور پيغمبر عمل کرده است. فرمود: اين غرس و اين درخت «أَطْيَبَ ثَمَراً» و «أَسْرَعَ إِينَاعاً» و «أَثْبَتَ أَصْلًا» و «أَبْقَی» است؛ يعني يک درخت پايدار، ريشهدار، ماندگار، داراي ثمر پاک و پاکيزه است: «فَقُلْ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»، «فَإِنَّ لَكَ إِنْ قُلْتَهُ بِكُلِّ تَسْبِيحَةٍ عَشْرَ شَجَرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ»؛ اگر شما اين ذکر با بگوييد به هر تسبيحي از اين تسبيحات اربعه، چهل درخت در بهشت دارد «مِنْ أَنْوَاعِ الْفَاكِهَةِ».[10] عرض کرديم اين فاکههها، اين خوبيهاي دنيايي که اصطلاحاً ميگويند «فواکه»؛ يعني ميوهها، ريشه اين ميوهها در آن باطن اخلاق است؛ اخلاق خوب، خصلتهاي والا، عمل صالح، رفتار نيکو، گفتار صادقانه؛ اينها ميشود اين «فواکه». ما يک شيريني داريم که از زنبور توليد ميشود و يا ابريشمي هست که از کِرم توليد ميشود. همان بيان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که يکي از اصحاب در کنار آن حضرت يک آهي کشيد، حضرت فرمود: اين آه، اگر براي آخرت شما هست که بسيار خوب است، زهي سعادت، «طوبيٰ لک»، اگر يک حسرتي براي آخرت داشتي؛ اما اگر براي دنيايت بود من دنيا را تشريح کنم، شريني اين دنيا که از همه شيرينتر است، عسل است که محصول يک کِرم است و نرمي و لطافت اين دنيا ابريشم است که آن هم محصول کِرم است؛ جا ندارد که انسان براي محصول کِرم آه بکشد و حسرت بکشد. حالا آن عسل، آن شيرين و آن فواکهي که از حبّه و هسته درنميآيد، از نماز و روزه درميآيد، ديگر چيست؟!
وقتي حضرت مريم(سلام الله عليها) در محرابش بود: ﴿كُلَّما دَخَلَ﴾، هر وقت زکريا وارد محراب ميشد، ﴿وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾؛[11] رزقي که حضرت زکريا در پيش مريم ميديد يک رزق کريم بود، رزق کريم يعني چه؟ ميوههاي دنيايي نيست که يک شب بماند تا صبح فرسوده شود. آن ميوه ميوه بهشتي است که البته يک جنبه مثالي دارد، حقيقت مثالي دارد و روح مريم(سلام الله عليها)، چون به عالم مثال و عقل رسيده بود، از اين غذا استفاده ميکرد که هر وقت زکريا وارد محراب ميشد، ميديد که در کنار مريم(سلام الله عليها) يک رزق کريمي وجود دارد. هر وقت حضرت زکريا وارد محراب مريم ميشد: ﴿وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾ ميديد در نزد حضرت مريم(سلام الله عليها) يک رزق کريمي است. رزق کريم يعني چه؟ يعني مسايل مادي نيست، از آب و خاک طبيعت درنيامده، از بذر و حبه و هسته و نوي و اينها نيست، رزق کريم است، فاسد شدني نيست، پاکيزه است، عطرش، بويش، متفاوت است و سؤال کرد: ﴿يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا﴾ اين را از کجا ميآوري، اين را از کدام بازار تهيه ميکني؟ ﴿قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾؛ اين از اينجا نيست، از طبيعت نيست، اين از جايگاه ديگري براي انسان صاحب نفَس و روح ميآيد. چه مقامي واقعاً حضرت مريم(سلام الله عليها) داشت که اين آيات قرآني است که در قرآن آمده است!
بنابراين اينکه ميگويند مثلاً يک درختي هست، فاکهه هست، ترديدي در آن نيست، ميوه هم هست. اگر گفتند هر تسبيحي چهل تا درخت براي انسان هست، ترديدي نيست يا ده تا درخت هست، ترديدي نيست؛ اما يک اصلي داريم، يک فرعي داريم؛ اصل آن عبارت است از جنبههاي والاي اخلاقي و اوصاف الهي. اين يک حديث است که در حقيقت رسول گرامي اسلام فرمود، آن درختي که از نظر ريشه پايدارتر و از نظر ميوه سريعتر و از نظر نتيجه پاکيزهتر هست و ماندگارتر هست، عبارت است از تسبيح. «إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ»؛ يعني وقتي صبح کردي و شام کردي. اين ذکر تسبيحات اربعه را ما ـ إنشاءالله ـ فراموش نکنيم! «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ».
در حديث ديگري است که رسول الله فرمود: هر کسي يکبار تسبيح بگويد، خدا براي او يک درخت در بهشت غرس ميکند که عرض کرديم غرس ميکند، با زبان توده مردم حرف ميزند؛ ولي وقتي ميخواهيم اين را تحليل ديني و وحياني بکنيم؛ مثلاً ميگوييم «سبحان الله»، يک درخت در خارج غرس میکند، اين معنا ندارد؛ اين درخت اولاً و بالذات در نفْس انسان شکل ميگيرد به نام کمال، به نام جمال الهي، به نام خصلتهاي ربّاني، به نام نزاهت از گناه و عيب و نقص و مانند آن؛ اينها واقعيت دارد. انساني که زبانش به راستي عادت بکند، دست و پايش و چشم و گوش او، جوارح و جوانحش، به خوبيها و زيباييها عادت بکند، اينها کمالآفرين است، منشأ خير است؛ بر اساس اين کمالي که در نفْس ايجاد شده، بازتابش در خارج ميبينيد که اينگونه از فواکه و اثمار و ثمرات هست.
عرض کرد که «يا رسول الله»! اگر بنا باشد که هر «سبحان الله»ي يا هر «الله اکبر»ي براي ما يک درخت در بهشت باشد که پس ما در بهشت الآن خيلي درخت داريم، چون ما خيلي ذکر ميگوييم. يک جملهاي را حضرت اضافه کرد، فرمود که بله؛ «نَعَمْ وَ لَكِنْ إِيَّاكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا نِيرَاناً»، مبادا بعد از اين ذکر آتش بفرستيد و بعد اين آيه را خواند که «﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ﴾[12]»،[13] نبايد انسان عمل خود را با منت گذاشتن و با ريا و سمعه و مانند آن تخريب بکند. قطعاً و بدون ترديد اگر انسان کار خيري کرد و آن کار خير را هم استمرار بخشيد و ادامه داد و آن را با حرفها و احياناً و عنادها و لجاجتها و جدلها و مجادلهها اين را خرابش نکرد، اين ميماند. بله، پيغمبر فرمود که شما خيلي درخت داريد؛ اما «إِيَّاكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا نِيرَاناً»، مواظب باشيد، آتش نفرستيد، اين را خراب نکنيد! ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَ الأذَي﴾[14] مبادا صدقات خود را، کارهاي خير و نيکوي خودتان را با منت گذاشتن و اذيت کردن، اينها را از بين ببريد. در دنيا آدم درخت ميکارد؛ ولي بيتوجهي ميکند و اين درخت ميسوزد، حالا مثال آن هم در قرآن آمده. بله اگر کسي واقعاً به اين خصلتهاي والا توجه بکند اينگونه هست.
يک حديث ديگر در باب تسبيح اربعه وجود دارد؛ البته تسبيحاتي که در باب حضرت زهرا(سلام الله عليها) هم هست که ما ـ الحمد لله ـ موفق به ذکر اين تسبيح بعد از نمازها هستيم، خود يک وادي ديگري است که اگر بخواهد بايد در يک فرصت ديگري از آن بحث بشود. باز از علي بن ابيطالب(عليه السلام) که به روح مطهر آن حضرت صلواتي اهدا بفرماييد! حضرت از رسول گرامي اسلام اين حديث شريف را نقل ميکند که رسول الله فرمود: «لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ»؛ وقتي مرا در شب معراج به بهشت بردند، من وارد بهشت شدم: «فَرَأَيْتُ فِيهَا قَيْعَانَ تفق [يَقَقٍ] وَ رَأَيْتُ فِيهَا مَلَائِكَةً يَبْنُونَ لَبِنَةً»؛ يک بيابان بسيار زيبايي و بسيار خوش عطري بود و ديدم فرشتهها مشغول ساختن بناهايي هستند و در حال ساخت بنا هستند و در عين حال گهگاهي بنا را ميسازند و گهگاهي متوقف ميشوند. اينها از باب تمثيل است؛ مگر خانه بهشت با آجر است و با ماسه است و سيمان است و اينها نيست، خانههاي بهشتي با اراده است، بر اساس قدرت و توان هر انساني اراده ميکند، هر مقدار که منزلت و جايگاه وجودي پيدا کرده، مطابق با آن براي خود خانه ميسازد. خانههاي بهشتي که با سيمان و آجر که نيست اين از باب تشبيه معقول به محسوس است که ميخواهند ذهن افراد عادي را متوجه کنند.
رسول الله ميفرمايد که من ديدم يک عدهاي از فرشتهها دارند خانه ميسازند، يک وقت ميسازند بعد دست برميدارند، صبر ميکنند، دوباره خانه ميسازند، ميفرمايد من سؤال کردم که چرا اينطوري چرا مدام کار نميکنند گفتند که بايستي مصالح فرستاده بشود. مصالح چيست؟ ميگويند مصالح عبارت است از اين اذکار «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»؛ اينها مصالح بهشتي است، عرض کرديم اينها از باب تشبيه است، تشبيه معقول به محسوس است، در بهشت سيمان و آجر و کچ و اينها که نيست، آنجا با اراده و با معرفت کار ميشود؛ اما خود اين روايت که ميفرمايد: «يَبْنُونَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ»، يک آجري از طلا و ديگري هم از نقره، «وَ رُبَّمَا أَمْسَكُوا» يک وقت هم متوقف ميشدند و نميساختند. «فَقُلْتُ لَهُمْ مَا لَكُمْ» چرا اينطوري عمل ميکنيد «رُبَّمَا بَنَيْتُمْ وَ رُبَّمَا أَمْسَكْتُمْ»، چرا يک مرتبه ميسازيد و يک مرتبه هم نميسازيد؟ «فَقَالُوا» گفتند: «حَتَّی تَجِيئَنَا النَّفَقَةُ» بايد مصالح بيايد «فَقُلْتُ وَ مَا نَفَقَتُكُمْ»؟ مصالح شما چيست؟ شما با چه چيزي خانه ميسازيد؟ «فَقَالُوا قَوْلُ الْمُؤْمِنِ» سخن مؤمن که ميگويد: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ فَإِذَا قَالَ بَنَيْنَا وَ إِذَا أَمْسَكَ أَمْسَكْنَا»؛[15] اگر اينها اين سخن را داشته باشند و اين تسبيحات را بگويند، ما ميسازيم، اين مصالح براي ما ميآيد، بر اساس اين ميسازيم و اگر نه ما ميايستيم، منتظر هستيم که اين مؤمن مصالح خود را بفرستد.
اينها همه از باب تشبيه است، از باب تمثيل است، از اينکه بهشت وجود دارد، نعمتهاي بهشتي وجود دارند و فواکه، اشجار، احجار، ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[16] هيچ ترديد در آن نيست؛ اما منشأ و ريشه آن از نفْس و جان انسان است که وقتي روح با اين ملکات آشنا شد، با حقيقت تسبيح آشنا شد و تسبيح به مثابه اينکه از نقص و از عيب و از ضعف به در بيايد و کمال بگيرد، از تاريکي به در بيايد و نور بگيرد، از جهل به در بيايد و عقل بگيرد و از ظلم به در بيايد و عدل بگيرد، از هر چه که نقص است، بيرون بيايد و به هر چه که وجود است در بيايد و تحويل شود، آن وقت است که اين کمالات براي او حاصل خواهد شد. نقش تسبيح بسيار نقش مهمي است! شما ملاحظه بفرماييد! حالا من خيلي از مباحث قرآني را فاکتور گرفتيم به تعبيري، از آنها منصرف هستيم؛ ولي شما ملاحظه بفرماييد که هر جا که ميخواهيد نام خدا را ببريد، اگر خدا را به عظمت بخواهيد ياد بکنيد، اول بگوييد «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»؛ اگر خدا را به اعلايي و برتري بخواهيد ياد بکنيد: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَي وَ بِحَمْدِهٍ». با اين تسبيح تحميدتان را زيبا کنيد، کامل کنيد و خدا به اين تسبيح راضيتر است و لذا آن نامي که خدا به آن نام براي بهشتیها ظاهر ميشود همين اسم ﴿سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾ است که ـ إنشاءالله ـ خدا رزق ما و همه مؤمنين و شايستگان، خصوصاً حضار گرانقدر، برادران و خواهراني که همت ميکنند تا اين ديروقت از شب براي جلسه قرآني وقت ميگذارند ـ إنشاءالله ـ رزق همه ما در روز قيامت و در بهشت ـ إنشاءالله ـ اين مواهبي که از رسول گرامي اسلام و اهلبيت شنيدهايم!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
خدايا جان ما را و قلوب ما را و عقول ما را و ظرف معارف قرآن و عترت خود قرار بده!
خدايا اين حقايق را نه در حد گفتار و الفاظ و عبارتها، بلکه از راه طريقت و حقيقت به همه ما بچشان!
خدايا توفيق درک اين معارف را که اگر کسي ذرّهاي از اين معارف در جانش نشست ديگر به چيزي راضي نخواهد شد، خدايا به همه ما به برکت ماه مبارک رمضان مرحمت بفرما!
توفيق عبادت و بندگي از ما سلب مفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
در دنيا و آخرت ما را با ولاي قرآن و عترت آشنا و محشور بگردان!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
خدايا عزت جامعه اسلامي، عزت نظام اسلامي، عزت اين تصميم مقتدرانه و عزيزانهاي که از جايگاه مسئولين نظام آمده است، خدايا اين عزت را به فتح و ظفر و نصرت نهايي منتهي بفرما!
کشور ما را، مملکت ما را، آحاد جامعه ما را، جوانان ما را، حوزههاي علميه و دانشگاههاي ما، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص191.
[2]. سوره طه، آيه14.
[3]. سوره انعام، آيه79.
[4]. سوره انعام، آيه76.
[5]. سوره طه، آيه14.
[6]. سوره بقره، آيه30.
[7]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحديثة)، ج1، ص175 و 176.
[8]. سوره بقره، آيه25.
[9]. سوره ابراهيم، آيه24.
[10]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص506.
[11]. سوره آلعمران، آيه37.
[12]. سوره محمد، آيه33.
[13]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص54.
[14]. سوره بقره، آيه264.
[15]. تفسير القمي، ج2، ص53.
[16]. سوره بروج، آيه11.