أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيٰ الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
همانطوري که آگاهي داريد امشب شب شانزدهم ماه عزيز و مبارک رمضان است و هر شب همانند هر روز در اين ماه فيض جديدي از ناحيه پروردگار عالم تابيده ميشود و انسانها در معرض اين فيوضات الهي هستند. انسان يک موجود تکبُعدي يا دهبُعدي يا هزاربُعدي نيست، انسان جام جمي است که همه ابعاد کمال و هستي در انسان ميتواند ظهور پيدا کند و انسان وجود همه اشياء باشد. اينطور نيست که مثلاً آب فقط آب است، آتش فقط آتش است، هوا فقط هواست، زمين و صحرا و دريا، زمين و صحرا و دريا هستند؛ اما يک موجودي همه اينها باشد و هيچ تعيني نداشته باشد در عين حال همه اينها باشد، اين فقط انسان است به لحاظ طبيعي و عناصري که در وجود انساني هم بکار رفتهاند، ميدانيد که همه عناصر هستي در طبيعت انساني دخيل هستند و انسان به لحاظ وجود و هستي آخرين نوعي است که در نظام هستي آفريده شده است.
با صد هزار جلوه برون آمدي که من ٭٭٭ با صد هزار ديده تماشا کنم تو را[1]
اگر خداي عالم اسماء و صفاتي دارد و هزار اسم از اسماي الهي در همين شبهاي قدر تجلّي پيدا ميکند، انسان ميتواند مظهر همه اين اسماء و اوصاف الهي باشد و لذا اگر اين شبها و اين روزها شما ميبينيد که هر شبي يا هر روزي دعاي خاص خود را دارد، براي آن است که در حقيقت انسانها ابعاد مختلف و جهات گوناگوني دارند. حالا اين را اهل حکمت و اهل معرفت به گونه ديگري تفسير ميکنند که جايش اينجا نيست؛ اما اين مقدار هست که خداي عالم با افاضه اين فيوضات و جنبههاي وجودي مراتب هستي انساني را در اين حدّ والا و عظيم داشته است. ما هم بايد قدردان اين وجود خود باشيم، قدردان انسانيت خود باشيم و اين منزلت و جايگاه رفيع وجودي را قدر بدانيم و مغتنم بشماريم. هيچ وجودي به عظمت وجود انساني در نظام هستي آفريده نشده است و خداي عالم با تمام قدرت وجودي خود انسان را آفريد. اين تعبيري که است: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛[2] خدا که دست ندارد، دست خدا همان قدرت خداست، همان علم خداست. اگر فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛ يعني من با دو دستم تو را خلق کردهام با اينکه خداي عالم کارش و شأنش فقط و فقط اراده است و نه اينکه بخواهد با ابزار کار کند «سميع لا بالجارحة، بصير لا بالجارحة»؛ اما در عين حال اينکه خداي عالم از باب تشريف، از باب تکريم و اجلال انساني ميفرمايد که ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾؛ يعني من با دو دستم تو را آفريدم، اين نشان از اين است که همه وجود انسان با تشريف الهي همراه است. وقتي آسمان و زمين را ميآفريند، در باب آفرينش آسمان و زمين نمیفرمايد که من با دو دستم آسمان و زمين را آفريدم. وقتي عالم عقول و فرشتهها را خداي عالم در قرآن ياد ميکند و از زندگي و جايگاه وجودی ملائک سخن ميگويد، نميفرمايد که من با دو دستم اين فرشتهها و عالم ملائک را خلق کردم؛ اما وقتي نوبت به انسان ميرسد، تعابيري دارد که اين تعابير استثنايي است، يگانه است يکتاست: ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾؛[3] مگر خداي عالم روح دارد، مگر خداي عالم نفْس و جان دارد؟ همانطوري که خدا دست ندارد، روح هم ندارد. او خالق روح است، او خالق حقيقت و جان است، او فراتر از آن است که روح باشد، نفْس باشد، بدن باشد؛ اما به جهت تکريم انساني و تشريف، ميفرمايد که من اين انسان را با دو دستم خلق کردم، از روح خودم در او دميدم و او را جانشين خودم قرار ميدهم. اين تشريف چقدر عظمت دارد! اگر انسان فقط همين شرافت انتصاب به پروردگار عالم را مورد توجه قرار بدهد و بفهمد که اين ساخته مستقيم پروردگار عالم است، اينطور نيست که به فلک و مَلَک فرمان بدهد که در حقيقت ما او را بيافرينيم.
برخي که اهل معرفت هستند، جايگاه انسان را جايگاه کبريايي ميدانند:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ٭٭٭ ما به فلک میرويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم ٭٭٭ باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست [4]
ملاحظه بفرماييد! اين يک واقعيت است که منزل انسان در جايگاه کبريايي پروردگار عالم است، فلک و مَلَک چيست اصلاً؟
خود ز فلک برتريم از ملک افزونتريم ٭٭٭ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
اگر واقعاً انسانيت چنين جايگاه و مقامي دارد و تنها عشق است که ميتواند انسان را به اين جايگاه برساند.
هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست ٭٭٭ ما به فلک ميرويم عزم تماشا کراست
آن کسي که ميخواهد بيايد به تماشاگه راز و حقايق را در آنجا ببيند، بايستي که عزم و اراده داشته باشد، «عزم تماشا کراست».
انساني که چنين جايگاه و مرتبتي براي او هست، جا دارد که خود را آماده و مهيا بکند و ماه مبارک رمضان اين شأنيت و اهليت را به انسان عطا ميکند. اگر خدا انسان را به چنين جايگاهي فرا خوانده و دعوت ميکند، ابزارش را هم براي او فراهم کرده است. آن ابزار، آن امکان و آن شرايطي که انسان را به اوج فلک و ملک ميرساند، ماه مبارک رمضان است. هيچ امکاني، هيچ وضعيتي را که انسان را بخواهد به چنين جايگاهي برساند جز ماه مبارک رمضان نيست. اين شهري است که فرمود: «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَی ضِيَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّهِ»، گوارا باد بر شما و بر همه ما اين مهماني الهي و ـ إنشاءالله ـ لياقت و شأنيت اهل ضيافت الهي و اهل کرامت الهي را پيدا کنيم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
موضوعي که در جمع دوستان در اين شبها مورد بحث و گفتگو بوده است با عنوان «خدا در قرآن» است، خصوصاً اين طلاب و فضلايي که با قرآن مأنوس هستند، علاقمندند و حتماً هر روز لااقل پنجاه آيه از آيات الهي را به صورت دستور کار و الزام در زندگي خود دارند. برادران بزرگوار طلبه و کساني که خودتان را براي يک امر خطير و عظيم و آسماني آماده ميکنيد، بدانيد که زميني نيستيد، بدانيد که کار و شأني که براي خود برگزيدهايد، يک شأن الهي و آسماني است. اگر کسي بخواهد راجع به اين شغل و اين شأن زميني فکر بکند، باخته است. اگر فکر بکند که اين شغل هم مثل ساير شغلها در عين حالي که همه شغلها محترم هستند، عزيز هستند، گرامي هستند؛ اما اين مسئله متفاوت است؛ صنعت نيست، کشاورزي نيست، طبابت نيست، مهندسي نيست، لکن همه اينها شئون بشري هستند؛ اما شأني که روحانيت ميپذيرد و اين طلاب پذيرفتهاند، يک شأني الهي و آسماني است. وقتي موساي کليم را خداي عالم به اين امر انتخاب ميکند و برميگزيند، ميفرمايد: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي﴾؛[5] من تو را اختيار کردم و انتخاب کردم. موسيٰ در بين همه افراد و آحاد جامعه آن عصر، تنها کسي بود که ميتوانست شأن رسالت و پيامرساني و سفارت الهي را به عهده بگيرد، کار بسيار مهمي است! ممکن است انسان عالم بشود، فرزانه بشود، فرهيخته به لحاظ موقعيت علمي و اجتماعي بشود؛ اما ميزان اثرگذاري و بيان احکام، حکَم الهي و معارف الهي خيلي کار ميخواهد. اين همّتي که انسان در ميدان رسالت و سفارت الهي بکار ميگيرد، خيلي بالاتر از آن علمي است که لازم است.
همينجا يک نکتهاي را عرض کنم، چون فرزندان ما اينجا هستند، برادران عزيز طلاب و اساتيدشان هستند، اين نکته را عرض بکنم. ما يک علم داريم، يک همّت. انسانها را بر اساس اين دو جهت به چهار دسته تقسيم ميکنند: يا اهل علم و اهل همّت هستند، يک دسته؛ يا کساني هستند که نه اهل علم هستند و نه اهل همّت، اين هم دسته دوم؛ دسته سوم کساني هستند که اهل علم هستند؛ اما اهل همّت نيستند و دسته چهارم کساني هستند که اهل همّت هستند، اما اهل علم نيستند. تنها يک بخش و يک دسته از اين افراد ناجح و موفق هستند؛ آناني که هم اهل علم و حکمت هستند و هم اهل هّمت و درايت. علم آشنايي است، شناخت است، آگاهي است؛ اين امر لازمي است، اين ضروري است. انسانها نميتوانند خصوصاً اگر بخواهند يک بار اجتماعي را بردارند و هدايت جامعه را به عهده بگيرند، بدون آگاهي و چراغ راه که نميشود.
بنابراين علم يک ضرورت است؛ مطالعه کردن، تحقيق کردن، درس خواندن، درس گرفتن، درس دادن، اينها از ضروريتها و اوّليات فراگيري علم است که هيچ دانشجويي، هيچ طلبههاي از اين مستغني و بينياز نيست و اين را هم هر چه بيشتر، هر چه قويتر، هر چه با جنبههاي افزونتر انسان به همراه داشته باشد، اين غناي علمي بيشتر کارآمد است، اين مشخص است؛ اما بعد از علم، بعد از شناخت و آگاهي، آن که ميتواند اين علم را به صحنه بياورد، به اجرا درآورد، محقق کند و جامعه را متحوّل کند، اين همّت است. ما عالم کم نداريم، کسي که سواد داشته باشد و شناخت داشته باشد و چپ و راست را بداند، حق و باطل را بشناسد، ظلم و عدل را بفهمد، کم نداريم ـ إلي ما شاء الله ـ اما کساني که از اين علم و آگاهي بخواهند خرج کنند، در ميدان اجتماع بيايند، در متن جامعه بيايند و اين چراغ هدايت را به دست بگيرند و انسانها را در مسير هدايت همراهي کنند، دستگيري کنند و به تعبيري ارائه طريق کنند يا «إيصال إلي المطلوب» بکنند، اينها کم هستند. هدايت را شما مستحضريد دو گونه ميگويند: يک ارائه طريق است و ديگري هم «إيصال إلي المطلوب». ارائه طريق اين است که انسان در جامعه بيايد، بگويد که راه اين است، مسير درستي و سعادت اين است، آن راه انحراف است، بيراهگي است، ضلالت است، غوايت است و نهايتاً سقوط و انحطاط است، اين را به جامعه معرفي کند؛ اين را ميگويند ارائه طريق، راه را نشان بدهد.
اما هاديان امّت و کساني که نقش اساسي در بخش هدايت انسانها را دارند نه تنها ارائه طريق ميکنند، بلکه «ايصال إلي المطلوب» ميکنند، قدم به قدم با افراد هستند، راه به راه با انسانها همراهي ميکنند، اجازه نميدهند لحظهاي انسان در غفلت باشد، اشتباه باشد؛ دستگيري ميکنند، مداومت ميکنند؛ اين را ميگويند «إيصال إلي المطلوب». وقتي قرآن نازل شد، رسول گرامي اسلام با آن همّت مضاعف، با آن اراده فوقالعاده شب و روز به زحمت افتاد، خود را به مشقّت ميانداخت؛ مشقتّ يعني چه؟ يعني سختي، دشواري، خداي عالم در قرآن کريم به پيغمبر خود ميفرمايد که: ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي﴾؛[6] ما قرآن را نازل نکرديم که تو را به زحمت بيندازيم، تو راه هدايت را نشان بده، مسير درست را به آنها بنمايان و انحراف و کجي و غوايت را هم به آنها بگو، بيش از تو کسي چيزي نميخواست: ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾[7] تو که مسلط بر آنها نيستي. اگر بنا باشد که طوری اينها مغلوب تو بشوند که حرف تو را الزاماً گوش بکنند، ما چه نيازي به پيغمبر داريم، خود من اين کار را ميکنم. ما فقط بايد چراغ راه باشيم و اگر کسي واقعاً دستگيري خواست و آمد و چنين ارادهاي داشت، البته دست او را بگيريم تا آن جايي که ميتوانيم همراهي بکنيم؛ ولي اين همّت و اين اراده در جامعه خيلي کم است. پول در جامعه کم نيست؛ اما همّت به ميدان آوردن و توليد کردن و زايش اقتصادي صحيح و سالم ايجاد کردن وجود ندارد. ثروتها به جايي ميرود که در حقيقت يک انحراف مالي هم بخواهد پيش بياورد. علم هم همينطور است. ما علم در جامعه کم نداريم، عالم کم نداريم؛ اما آن کسي که بخواهد اين علم را به ميدان عمل بياورد و افراد جامعه را با حقايق آشنا کند، بد و خوب را بگويد و هراسي نسبت به اين امر نداشته باشد، اينها کم هست.
خدا در قرآن ميفرمايد که آناني که وظيفه رسالت الهي را به عهده گرفتهاند، يک شأن اصلي و اساسي بايد داشته باشند: ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾،[8] اين را براي خودم ميگويم، براي دوستان طلبه و اساتيد شما عرض ميکنم و براي شما جوانان خوبي که آيندهتان در مسير جايگاه هدايت و چراغ راه بودن است. اين را فراموش نکنيم، اين را از ياد نبريم، از اين غافل نباشيم؛ اصليترين و اولين وظيفه يک مبلّغ اين است که فقط و فقط از خدا بترسد: ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾؛ از هيچ چيزي نترسيم، از هيچ چيزي باک نداشته باشيم، به هيچ چيزي باج ندهيم، از هيچ چيزي هم دلمان را نخواهيم که پُر بکنيم. اگر کسي با خدا معامله کرد: ﴿وَ كَفي بِاللَّهِ حَسيباً﴾[9] خدا حسابگر است، محاسبه ميکند و انسانهايي که با او معامله کردند، خدا ميداند که با او چه کند. رسالت يک کار بسيار عظيمي است!
شما ملاحظه ميفرمايد که حضرت خضر معلم حضرت موسيٰ بود و موساي کليم حتي طاقت شاگردي حضرت خضر را هم نداشت. موسيٰ پيغمبر بود، موسي کليم الله بود. در مقابل حضرت خضر نه تنها شاگرد نبود، بلکه طاقت شاگردي با حضرت خضر را نداشت؛ لذا فرمود: ﴿هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ﴾؛[10] تو توان آن را نداري و نميتواني همراه ما بيايي، چون خبرويت و آگاهي نداري؛ اما آيا خضر اهتمام رسالت موساي کليم را داشت؟ چرا خداي عالم حضرت خضر را به رسالت مبعوث نکرد؟ با اينکه معلم موسيٰ بود. آن همّت، آن اراده، آن پايمردي، آن استقامت، آن صبوري و شرح صدر که موساي کليم از خدا خواسته بود: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري ٭ وَ يَسِّرْ لي أَمْري ٭ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي﴾،[11] آيا اين شرح صدر وجود داشت؟ و خداي عالم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾[12] و آنچه را که از شرح صدر و تحمل و پايمردي در امر رسالت بود، خداي عالم به حضرت موسيٰ داد.
به هر حال اين نکات را به جهت مهمانان امشب، جوانان خوبي که در اين شرايط سخت به کسوت روحانيت و لباس طلبه بودن و خدمت به دين آمدهاند، عرض کردم. مهمانان عزيز ما هستند و براي توفيقات اينها، براي رسيدن به اهداف بلندشان ـ إنشاءالله ـ صلواتي مرحمت بفرماييد!
بحث ما همانطوري که در جلسات گذشته به عرض رسيد، تحت عنوان «خدا در قرآن» به اينجا رسيديم که خداي عالم در چهار پرده اصلي و اساسي خود را معرفي ميکند که اگر ما به اين چهار پرده اساسي اسماء و ذکرهاي ويژه الهي راه پيدا بکنيم، ميتوانيم جلوههاي خدا را برتر و بهتر مشاهده کنيم. آن چهار پرده عبارت است از تسبيحات اربعه: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر».[13] اين چهار تا از ارکان وجود است و خداي عالم بر اساس اين چهار رکن، هستي و آفرينش را ايجاد کرده است که هر يک از اينها جايگاه خودشان را دارند ما وقتي ميگوييم «سبحان الله»، از اين «سبحان الله» فقط يک ذکر بلديم؛ در حالي که اين «سبحان الله» يک رکن است، يک ضلع وجود است که اگر اين تسبيح نباشد، عالم وجود ندارد. «الحمد لله» يک ذکر و يک رکن از هستي است که اگر نباشد، عالم وجود ندارد. اين ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ که يک گفتار لفظي و يا قولي و يا ذهني که نيست، اين حمد خدا وقتي تجلي ميکند؛ مثل رحمت الهي که ميفرمايد: ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾.[14] الآن وقتي ميگوييم: ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾[15] آيا فقط يک قول است، يک لفظ است، يک سخن است يا اين رحمان ناظر به يک اسم جامعي است که از اين اسم جامع همه هستي صادر ميشود؟ ما ميگوييم وجود، در نگرش عرفي و فلسفي ميگوييم درخت وجود دارد، آسمان وجود دارد، انسان وجود دارد؛ اما نگرش قرآني از اين به رحمت ياد ميکند. درخت رحمت است، آسمان رحمت است، زمين رحمت است، فرشته رحمت است، مَلک رحمت است، جن رحمت است، اينها همه رحمت الهي هستند. ما ميگويم اينها موجودند، در زبان قرآن از اينها به رحمت ياد ميکند: ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾. وقتي ميگوييم «الرحمٰن»؛ يعني آن مبدأيي که، آن ذاتي که و آن حقيقتي که از جايگاه آن حقيقت، همه هستي تراوش کرده است و عالم به وجود آمده است. اين رحمانيت وقتي ميخواهد جلوه بکند و به صحنه بيايد و آسمان و زمين را و ديو و دد را و فلک و مَلَک را و عرش و فرش را بيافريند، اين با جلوههاي حمدش، تسبيحش، تکبيرش و تهليلش است. «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر». بحث ما راجع به «الله اکبر» است.
يکي از بزرگترين و اصليترين ارکان هستي، ذکر «الله اکبر» است. مستحضريد که ويژگي کبريايي فقط و فقط از آن خداي عالم است؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ». کبريايي، آن جايگاه عظمت، والايي، بزرگي و بزرگواري اينها فقط و فقط از آنِ پروردگار عالم است. ما اين را نه از باب تشريف ميگوييم؛ مثلاً يک وقت اينجا ميگوييم که اين آقا آيت الله است، اين آقا آيت الله العظميٰ است، اين آقا مثلاً دکتر است، اين عناوين که نيست. وقتي ميگوييم خداي عالم صاحب کبريايي است و کبريا دارد، کبريا يک صيغهاي است که نشان از عظمت و جبروت و جلال و شکوه فوقالعاده است؛ آن قدر بزرگ است، آن قدر عظيم است که از او به کبريايي ياد ميکنيم! خطبه «قاصعه» که يکي از مهمترين خطبههاي نهجالبلاغه است، علي بن ابيطالب در خطبه اين خطبه ـ چون خطابه است و خطبه است ـ اينگونه سخن را آغاز ميکند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِه»؛[16] يعني احدي در نظام هستي کبريايي ندارد، بزرگي ندارد؛ بزرگي فقط و فقط مختص خداست.
﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾[17] همه عزت، همه قدرت و صلابت از آنِ خداست «ما سوي الله» هرچه دارند از او دارند، چيزي براي عالم که نيست. عالم مخلوق است، عالم آفريده است، عالم امکان است، نبود و پيدا شد، از بين ميرود و خداي عالم وقتي با اسم قهّاريت جلوه ميکند، احدي وجود ندارد، براي پاسخگويي اينکه: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾.[18] يک اسمي خداي عالم دارد، اين اسماء را ما بدانيم که چقدر نقش دارد. وقتي اين اسم قهّاري جلوه بکند، همه چيز لب فرو ميبندد، هيچ چيزي در عالم نميماند. وقتي خدا با اين اسم قهّاري جلوه کرد: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ چه کسي صاحب مُلک است، اي ادعاداراني که زمين مال ماست، خانه مال ماست، ماشين مال ماست، اين همه پول در حساب ماست، کجاييد؟ اگر مالکيت مال شماست، کجاييد؟! ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ هيچ کسی نيست جواب بدهد، ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾؛ لذا يکي از اسماي الهي «وارث» است، خدا وارث هستي است، او آفريدگار هستي و وارث هستي است. يک مدت ما براي اينکه امورات ما بگذرد، به لحاظ عالم اعتبار، چند صباحي يک خانهاي به نام ما ميکنند، اين هم روي کاغذ است و الا کسي مالک نيست، کسي مالک چيزي نميشود، به اعتبار است. اگر مالک بود، انسان بايد همراه خود ببرد، با خود داشته باشد، يک چند روزي به جهت اعتباري دنيا يعني همين هست. اگر کسي بخواهد به اين غرّه بشود و خوشحال بشود و مغرور بشود و من رقمهاي پول در بانک و رقمهاي فلان و خانهام اين قدر و زمين و اينها اين در حقيقت خود را فريب داده است.
وقتي که والد بزرگوار ما در باب آسمان و زمين ميفرمودند، ميفرمودند که اين ستارهها و اينها زينت انسان که نيستند، اين زينت آسمان است: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾؛[19] اين خانه و زمين و ماشين و اينها مال دنياست، زينتهاي دنيايي هستند، مال اين عالم طبيعت است، مال انسان که نيست. زينت انسان که نيست که انسان به خود بگويد که من چند تا خانه دارم، چند تا زمين دارم. اين انسان بيايد در مقابل پروردگار عالم بخواهد غرّه بشود، غرور پيدا بکند: ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ﴾؛[20] تو چگونه به خودت اجازه ميدهي در مقابل خداي کريم تو که هيچ چيزي نبودي و ابتدايت نطفه و انتهايت جيفه است. اين انساني که قبل و بعدش اين است در مقابل پروردگار عالم بخواهد غرّه بشود.
بنابراين اين معنا را ما بايد بفهميم، هضم کنيم، باور کنيم. باور، يعني به عقيده در بياوريم و عقيده يعني عقد و گره زدن به جان. به عقيده که ميگويند عقيده. عقيده يعني چه؟ عقيده از عقد است؛ عقد يعني گره؛ گره يعني چه؟ يعني اين حقيقت و اين واقعيت را انسان به جان خود گره بزند. انسان يک موجودي است که به لحاظ وجودي هيچ چيزي نيست و خداي عالم لباس عبوديت را براي او انتخاب کرده است، همانطوري که لباس کبريايي براي اوست. بله، اگر انسان بندگي کرد: «بندگي کن تا که سلطانت کنند».[21] بله، اگر انسان بندگي بکند، خداي عالم چه جايگاهي و چه عظمتي قرار ميدهد؛ در روايات ما هست خيلي هم ظاهراً اهل تسنّن، اهل تشيع، فريقين نقل کردند که خداي عالم فرموده است: اگر بنده از من غافل نشود و در مسير بندگي و اطاعت سخنم را گوش کند، به واجباتم امتثال و از محرّماتم اجتناب نمايد، اين بنده را به جايگاهي ميرسانم، به همان گونه که من به عالم ميگويم «کن» و باش؛ او «بسم الله» بگويد و با «بسم الله» نقش اين اراده تکويني مرا داشته باشد. «عبدی أطعنی حتّی أجعلك مثلي»؛[22] تو را جايگاهي به اين رفعت عطا ميکنم. البته کسي که لذت بندگي را چشيد، نيازي به اينها هم ندارد، خدا اينها را از باب تشويق ميگويد. عبوديت آن قدر شيرين است، آن قدر جذّاب است، آن قدر براي انسان دلپذير است! بگويد عالم مال تو، باشد؛ تو بگو «کن» عالم يافت بشود، باشد؛ اينها چيست؟ آدم به اينجا ميرسد. به اين قدرت ميرسي؛ ولي ميگويد من عالم را ميخواهم چکار؛ من عالمآفرين را ميخواهم، من «شِعرا» ميخواهم چکار کنم، من ربِّ «شِعرا» را ميخواهم؛ ستارهاي است به نام ستاره «شِعرا».
آيا انسان میخواهد مالک آسمان و زمين بشود؟ بالاتر که نيست. آنهايي که از راه عشق و محبت خدا دارند به او نزديک ميشوند، ميگويند حالا فرض من بيايم، اين عالم را بيافرينم، اين عالم چيست؟ آن عالمآفريني که به يک اراده اين عالم را آفريد، او کيست، او چه عظمتي است! من غرق درياي او هستم، به او ميخواهم نزديک بشوم، اينها چيست؟ اين حور و قصور چيست؟ اين جنّت چيست؟ خيلي مقام است! اين انسان به اينجا ميرسد، اين شأن را پيدا ميکند که اين ادّعا و اين سخن، چه سخن بزرگي است. چه مطلب عظيمي است که انسان از جهان بگذرد، از هستي بگذرد، ميگويد من در نيستي، هستي خودم را پيدا ميکنم. من در فنا و نابودي خودم را ميتوانم بيابم؛ عجيب است! تا انسان قطره نشود، دريا نخواهد شد، تا انسان خود را گم نکند، هرگز خود را پيدا نخواهد کرد. همهمان ميگوييم من ميدانم، من آگاه هستم، هيچ کسی نميگويد من گمراه هستم و گم شدم، همه ميگويند ما سر راهيم. ما خير و سعادت را کاملاً ميدانيم. ميگويند اگر بخواهي به سر راه بيايي و به سعادت برسي، اين توجه به گم شدنت را بايد داشته باشي، تا توجه نکني که تو نيازمندي، محتاجي و بايد از هدايت الهي بهره ببري؛ انسان پيدا نميشود، «تا قطره نشوي دريا چون شوي»،[23] تا گم نشوي کي پيدا ميتواند بکنند تو را؛ پيدايي انسان مبتني بر اين است که انسان خود را گمشده بداند؛ ولي اگر کسي خود را در حقيقت به مقصد رسيده و به مقصود يافته بداند، طبيعي است که بهرهاي از نجات براي او نخواهد بود.
به هر حال بحث کبريايي را ـ إنشاءالله ـ ادامه خواهيم داد. فردا چون اول خرداد است و سالروز بزرگحکيم و نامدارترين حکيم جناب صدر المتألهين است. صدر المتألهين فخر عالم انساني است، او توانسته است قدرت رسالت و نبوت را در سطح فهم انساني تا حدّ زيادي پايين بياورد و انسان را هم به حدّ زيادي بالا ببرد و به درک امور وحياني برساند. قدر ملا صدرا را ـ متأسفانه ـ حتي جامعه علمي و حوزههاي علميه ما نميدانند. امثال امام(رضوان الله عليه) و امثال علامه طباطبايي و بزرگان شهر ما همه و همه شاگردان اين مکتب بزرگ هستند. بنده الآن افتخار دارم که حدود سي سال با اين مکتب آشنايم و با اين آثار و نوشتهها و کتابهاي متقن صدر المتألهين که هر کدام يک وزنه و ثقالتي دارد را با آن محشور هستم. يکي از دوستان از شيراز تماس گرفتند که در حقيقت فردا که اول خرداد است و سالروز ملاصدرا است و به نام ملاصدرا هست، يک مجلسي هست که دعوت کردند و در مدرسهاي که به نام «مدرسه ملاصدرا» ساختند، براي اولين بار ميخواهد يک تجليل و بزرگداشتي از اين بزرگمرد الهي داشته باشم. اين بزرگمرد، اين انديشهورزي که به نوبه خود به رغم همه تلاشهايي که عليه او بود، آمد و يک تنه يک امت شد. ملاصدرا يک حوزه علميه به تمام معناست؛ يک نفر، علم حديث، علم تفسير، علم حکمت، علم کلام، علم منطق، همه و همه اين علوم در قدرت توانمند جناب صدر المتألهين بوده است. به هر حال به رغم اينکه ماه رمضان هست و متعهّد هستم به اين ماه، متعهّدم به اين مجلس، بايد بروم و برگردم.
بار ديگر از حضور همه برادران و خواهران خصوصاً طلاب و بالأخص اساتيد آنها، مديريت محترم که اهتمام دارند براي حضور در مجلس قرآني سپاسگزارم و اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ همه حضار گرانقدر از برکات قرآن و شبهاي قدر به صورت مضاعف بهرهمند باشند!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توفيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
خدايا کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان از هدايت و حمايت خاصه آن حضرت برخوردار بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
حوايج مشروعه امت اسلام برآورده به خير بفرما!
ارواح مؤمنين و مؤمنات، گذشتگان از اين جمع، ارواح طيبه شهدا و روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما خرسند و راضي بفرما!
«بِالنَّبِيِّ وَ آلِه وَ عَجِّلِ اللَّهُم تَعَالَی فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان»
[1]. فروغی بسطامی، غزل شماره9.
[2]. سوره ص، آيه75.
[3]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[4]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره463.
[5]. سوره طه، آيه13.
[6]. سوره طه، آيه2.
[7]. سوره غاشية، آيه22.
[8]. سوره أحزاب، آيه39.
[9]. سوره أحزاب، آيه39.
[10]. سوره کهف، آيه78.
[11]. سوره طه، آيات 25 ـ 28.
[12]. سوره طه، آيه36.
[13]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص191.
[14]. سوره اعراف،آيه156.
[15]. سوره فاتحه، آيه3.
[16]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)،خطبه192.
[17]. سوره نساء، آيه139؛ سوره يونس، آيه65.
[18]. سوره غافر، آيه16.
[19] . سوره صافّات، آيه6.
[20]. سوره إنفطار، آيه6.
[21]. خزائن الاشعار، صفحه 28. برگرفته از کتاب تحفة الصائمين، تأليف موسيانی اصفهانی؛ «بندگی کن تا که سلطانت کنند ٭٭٭ تن رها کن تا همه جانت کنند».
[22]. الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسی)، ص709.
[23]. پروين اعتصامی، ديوان اشعار، مثنويات، تمثيلات و مقطعات، بخش خوان کرم؛ «تا نباشی قطره، دريا چون شوی ٭٭٭ تا نهای گم گشته، پيدا چون شوی».