أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لَا يَنْسَي مَنْ ذَكَرَهُ وَ لَا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لَا يُخِيِّبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لَا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ[1] وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَي جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سِيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِين أَبَا الْقَاسِم الْمُصْطَفَيٰ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَي الْأَصْفِيَاءِ مِنْ عِتْرَتِهِ لَا سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء حُجَّة بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِي رُوحِي وَ أَرْوَاحُ الْعالَمِين لَهُ الفِداء بِهِمْ نَتَوَلَّي وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأُ إِلَي اللَّه».
شب دوازدهم ماه عزيز و عظيم رمضان است. درود و سلام خدا بر شما که با احياي اين ماه و شعائر اين ماه و زنده نگاه داشتن جلوههاي برتر اين ماه که صيام در روز و قيام در شب و حشر با قرآن است، ماه خدا را بزرگ ميشماريد. از خداي عالم عاجزانه مسئلت ميکنيم که اين رحمت و غفران و برکتش را بر همه حضار گرانقدر و آحاد جامعه اسلامي به برکت اين ماه مستمر و مستقر بفرمايد و از هدايتهاي والاي اين ماه همه را بهرهمند سازد و زمينه برخورداري از سعادت دنيا و آخرت و بهشت ابدي الهي را براي همه ما فراهم آورد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
زندهترين بحثي که در قرآن مطرح است، بحث «توحيد» است. توحيد آن حقيقت جامع و معناي کاملي است که همه خوبيها و کمالات و فضايل در او جمع است. ما درست است که ميگوييم اصول دين سه تاست؛ مثلاً توحيد و نبوت و معاد؛ ولي مستحضر هستيد که نبوت از جنبههاي توحيد الهي نشأت ميگيرد، اين نبوت يک اصلي در مقابل اصل توحيد نيست که مثلاً ما بگوييم يک حقيقت است به نام توحيد، يک حقيقت است به نام رسالت که اين رسالت غير از توحيد است؛ نه آن حقيقت توحيد وقتي در جلوه هدايت انسانها ظاهر ميشود، ميشود رسالت يا وقتي آن حقيقت توحيد به عدل کامل درميآيد ميشود معاد. ما يک اصل در مقابل اصل توحيد به نام معاد يا يک اصل به نام رسالت در مقابل توحيد داشته باشيم، اين نيست. اينها همه شؤونات توحيد هستند؛ لذا بحث خداي عالم در قرآن، نه يعني يک بحث از خدا بکنيم که آن جهات ديگر در او ديده نشود، نه؛ خدا در همه صحنه هستي حاضر است آنگونه که کتاب او از او نقل ميکند و حکايت ميکند.
عرض شد که خداي عالم در چهار صورت و در چهار پرده عام و فراگير ظاهر شده است و آن چهار پرده اصلي و جامع عبارتند از: تسبيح «سُبْحَانَ اللَّهِ»؛ تحميد «الْحَمْدُ لِلَّهِ»؛ تهليل «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و تکبير «اللَّهُ أَكْبَر». اين چهار پرده اصلي و ظهور الهي هستند که اينها را به عنوان کلمات الهي ميشناسيم. ـ الحمد لله ـ طي مباحثي که در اين حدود ده شب به عرض حضار گرانقدر رسيد، اين معنا روشن است و روشن شده است که خداي عالم براي ظهور در عرصه نظام هستي، در موجودات تکويني از آن امري که ميگويد: ﴿فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي﴾؛[2] يعني چيزي در نظام هستي نيست که خداي عالم در او حضور نداشته باشد. ما از حبه و دانه و هسته که پايينتر نداريم؛ چه کسي شکافنده حبه است؟ اين آقاي زارع اين هسته خرما را داخل زمين ميگذارد يا اين حبه گندم يا برنج را داخل زمين ميگذارد، چه کسي اين حبه را تبديل به سنبله ميکند؟ او که ميرود در خانهاش استراحت ميکند، اين حارث است و نه زارع! ﴿أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾،[3] «زرع» کار خداست، «حرث» کار بشر است، بشر حداکثر کاري که انجام ميدهد اين است که گندم را از انبار ميآورد در زمين قرار ميدهد، هسته خرما را از انبار ميآورد در زمين قرار ميدهد همين! «فالق»؛ يعني چه؟ يعني شکافنده؛ شکافنده دانه و هسته کيست؟ «يَا فَالِقَ الْحَبِّ وَ النَّوَی».[4] حالا ـ إنشاءالله ـ در شبهاي آتي که ما دعاي زيبا و ارزشمند و گرانقدر و سراسر توحيدي «جوشن کبير» را داريم، قدر بگذاريم! يکي از اسماي حسناي الهي همين است «يَا فَالِقَ الْحَبِّ وَ النَّوَی»! اي خدايي که شکافنده دانه و هسته هستي! اين «حبّ»؛ يعني دانه؛ «نوي»؛ يعني هسته. به لحاظ نظام طبيعت تا اينجا پايين آمده و خودش، خود الهي از جايگاه فيض و فعل خود، هستي را تا اين حد دارد اداره ميکند. کسي ديگر نميگويد يا کسی ديگري کارهاي نيست اصلاً؛ هيچ کس کارهاي نيست، حالا پيغمبر عزيز و گرامي باشد، مگر ميتواند هسته خرما را بشکافد! مگر ميتواند دانه را به سنبله تبديل بکند؟! اين فقط و فقط قدرت الهي است؛ بله اگر پيغمبر به «إذن الله» بخواهد تصرف بکند، ميتواند اين را بکند؛ ولي اين اجازه و ايجاد و انشاي الهي است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ»؛ اين خدايي که قبل از ايجاد است و بعد از فناء همه اشياء است. اين خدا يک گستردگي دارد، يک حضوري دارد يک شهودي دارد در تمام صحنهها حاضر است؛ آيا جايي ما داريم که انسان بتواند خود به تنهايي حضور داشته باشد و منهاي اراده خدا و حضور الهي؟! هر کجايي که باشد قبل از او و حين او و بعد از او خداي عالم هست.
يک بياني است در قرآن که بين شرک و توحيد را به اندازه يک مويي وصل ميکند، به اندازه يک مويي بيان ميکند. ما يک «ثالث ثلاثه» داريم، يک «رابع ثلاثه». «ثالث ثلاثه» شرک است و «رابع ثلاثه» توحيد است. «ثالث ثلاثه»؛ يعني سومي سه نفر. اگر سه نفر باشند، ميگوييم که يکي مثلاً زيد، يکي مثلاً يکي عمرو، يکي ـ معاذالله ـ خدا که سومي آنها خدا باشد که اين اولي و دومي در يک جايگاه و منطقهاي غير از منطقه الهي هستند که خدا در اين منطقهاي که اينها هستند، حضور ندارد، اين ميشود شرک. اما «رابع ثلاثه» که توحيد است، «رابع ثلاثه»؛ يعني چه؟ يعني اگر سه نفر باشند، خدا چهارمي آنهاست؛ يعني چه؟ يعني قبل از آنها، حين آنها، بعد از آنها، ظاهر آنها، باطن آنها، اول آنها، آخر آنها در همهجا فيض الهي و قدرت الهي و اراده الهي و علم الهي حاضر است، اين را ميگويند «رابع ثلاثه» که عين توحيد است؛ «ثالث ثلاثه» که عين شرک است.
مسيحيت معتقد است به اينکه «أب و إبن و روح القدس» ـ معاذالله ـ اين عين شرک است، چرا؟ چون هر کدام از «أب و إبن»، براي خودشان استقلالي دارند، جايگاهي دارند، موقعيتي دارند، يک خدايي هم هست؛ مثلاً ـ معاذالله ـ به زعم آنها به نام «روح القدس». اين تصور غلط عين شرک است، عين انکار خداست و اين از منطق وحي و توحيد کاملاً بيرون و مطرود است. اگر کسي بگويد که عيساي مسيح هم هست و روح القدس هم هست، أب هم هست ـ معاذالله ـ خدا پدر عيساست، عيسيٰ فرزند خداست و روح القدس هم واسطه است؛ اين عين شرک است، اينکه بطلانش واضح است. خداي عالم وقتي راجع به عيسي(علي نبينا و آله و عليه السلام) سخن ميگويد، ميگويد عيسيٰ «کلمة الله» است. در سوره مبارکه «مائده» به حضرت عيسيٰ خطاب ميکند، آيا تو به مردم گفتي که مرا بپرستند به جاي خدا ـ معاذالله ـ؟ عيسيٰ(عليه السلام) عرض ميکند بار الها! تو خود ميداني که من جز توحيد سخني ندارم، من عبد تو هستم: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا﴾.[5]
واقعاً اگر قرآن نبود، قدرت مسيحيت و آن همه کتابها و آثار کلامي که خلق کردند؛ من چند سال قبل به روم و واتيکان به مناسبتي رفته بودم، برخي از کليساها را ديده بودم. وقتي کتابخانههاي آنها را نگاه ميکني، اصلاً چشم خيره ميشود، يک منطقه نيست صدها متر کتابها؛ چه کتابهايي! چقدر کار کردند، چقدر تلاش کردند و در خصوص اينکه مسيحيت را جا بيندازند و ـ معاذالله ـ مسيح را به عنوان پسر خدا معرفي بکنند، آن قدرت جهنمي که کليسا آن وقت ايجاد کرده بود و واقعاً قدرت جهنمي کليسا و افراط و تفريطي که در بحث دين داشتند، به جايي رسيده که چهارصد پانصد سال، الآن در غرب دين معنا ندارد. اين افراطگري که مسيحيت انجام داد و با قدرت فوقالعاده سنگيني که داشت، شما اين کليساها را ملاحظه بفرماييد! دهها برابر اين مساجد و گنبدهاي ماست. قدرتهايي که در آنجا بود، تزارهايي که بودند، اين دين دروغين، اين دين ساخته دست قدرت. قدرت همه چيز را درست ميکند، دين هم درست ميکند. وقتي قدرت ميخواهد خودش را ثابت بکند، اگر لازم باشد دين توليد ميکند، دين ميسازد و دين اصلي را منحرف ميکند؛ همين بني اميه مگر نبودند؟! اين بني اميه نانجيب کاملاً در جايگاه شرک و بتپرستي بودند؛ اما به زبان ظاهري و شرائط انحرافي که ايجاده کرده بودند، باعث شده بود که آنچه را که در حقيقت يک دين دست ساخته که علي بن ابيطالب(عليه السلام) وقتي آمد به ميدان، به مالک اشتر وقتي آن نامه را مينويسد، ميگويد يا مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[6] ميدانيد چرا مردم اينطوري شدند؟ چون دين به اسارت رفت مردمي که از ديني تبعيت کنند که دين به اسارت رفته باشد، مردم هم به اسارت ميروند. مگر غير از اين است؟! ما يک فرهنگي داريم، اگر اين فرهنگ، فرهنگ آزاد باشد، در آن حرّيت آزادي و جلال و شکوه داشته باشد، مردمي که از آن فرهنگ تبعيت ميکنند، آزاد هستند و از جلال و شکوه برخوردار هستند؛ ولي اگر يک فرهنگي بود، يک ديني بود به اسارت رفته؛ ديني که امويان حاکمان بر آن دين هستند، ديني که معاويه ـ معاذالله ـ در کسوت اميرالمؤمنين ظاهر ميشود و در عين حالي که با علي بن ابيطالب دارد ميجنگد، ميگويد من خليفه پيغمبر هستم؛ ميشود. علي بن ابيطالب(عليه السلام) که شخصيت دوم جهان اسلام است و در صحنه غدير خداي عالم به پيغمبر فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾؛[7] اگر تو اين کار را نکني، رسالت خدا را انجام ندادي! عجيب است ولايت علي بن ابيطالب! پيغمبر 23 سال با اين همه زحمت تلاش کوشش، ميگويد اگر ولايت علي بن ابيطالب را به جهانيان اعلام نکنيد، به مردم اعلام نکني، ﴿فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ رسالت خدا را انجام ندادي. پيغمبر هم به امر الهي اين رسالت را انجام ميدهد و علي بن ابيطالب(عليه السلام) را در صحنه غدير به ولايت، به امر الهي نصب ميکند و در عين حال در مقابل، سقيفه برميخيزد و بعد هم دستگاه خبيث اموي به قدرت ميرسند و جريان حاکميت معاويه و ادامه آن به اين يزيد سراپا خباثت و لعن و نفرين ميرسد.
اين دين است؛ لذا فرمود: يا مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»؛ دين به اسارت ميرود، فرهنگ به اسارت ميرود. به نام اسلام، به نام دين، اما به کام ديگران. اگر دين آزاد باشد، جامعه آزاد است و اگر دين در اسارت باشد که اين بيان صريح مولي الموحدين و مقتدای همه موحدان عالم، علي بن ابيطالب وقتي مالک را ميخواهد مأمور کند، اعزام کند براي مصر بفرستد، ميفرمايد اين دين در اسارت قرار گرفته است. دين وقتي در اسارت قرار ميگيرد، چه ميشود؟ يک پوستهاي از دين ميماند؛ ولي باطنش و روحش همان استکبار است، همان استبداد است، همان قدرتهاي طاغوتي و شيطاني است، فقط پوستهاش يک ظاهري از دين است، يک نمازي خوانده ميشود، يک اذاني از مأذنه گفته ميشود و يک حجي انجام ميشود و يک طوافي دور خانه خدا و يک ماه رمضان و يک ظاهر روزهاي و اين ميشود پوسته دين؛ مگر اين دين است. دين بايد به تعبير الهي ما اقامه دين باشد «قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»،[8] اين اقامه دين و برپاداشتن دين در حقيقت، اصلي است که از جايگاه قرآن و وحي ما بايد از اين منظر بنگريم.
به هر حال دين ممکن است که به اسارت برود و طبعاً آن جامعه تابع دين، آنها هم به تبع در اسارت هستند. اگر دين آزاد بشود، البته جامعه هم به تبع دين آزاد است. خداي عالم در قرآن همانطور که ملاحظه فرموديد در تمام ريز هستي، اعم از هستي تکويني و اعتباري حضور دارد. در هستي تکويني عرض کرديم که خدا خود را خالق آسمان و زمين ميداند، نزول باران از اوست، رويش گياهان از اوست شکافتن حبه و نويٰ از اوست، در تمام صحنه هستي خداي عالم حضور دارد. ميگويد که شما حداکثر کارتان امناء است؛ ولي خلقت از آنِ خداست، مگر کسي ميتواند خلقت داشته باشد؟! ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾،[9] چرا ما متوجه نيستيم. کار انسان حداکثر اين امناء است؛ اما در خلقت، اين نطفه وقتي رسيد به «دار القرار» خود، ﴿فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾[10] و در رحِم مادر قرار گرفت، اين چگونه مسير رشد خود را طي ميکند، قدم به قدم با سراسر اعجاب و شگفتي؟ همين چند شب قبل که قطعهاي از فرمايشات والد بزرگوار حضرت آيت الله جوادي آملي را از کلمات قصار نهجالبلاغه بيان کرده بودند، راجع به وضعيت چشم که چشم چگونه آفريده شده است که يک شحمي است، ما يک ذره گوشت ميبينيم مثلاً، يک شحم است؛ يعني چربي است، ولي چه اعجاب و شگفتي در اين چشم وجود دارد. وقتي ميگويند که اشک از چشم جاري ميشود، از هفت تا پرده اين اشک بيرون ميآيد. چه پردههايي روي چشم وجود دارد و الآن مثلاً آدم وقتي ميخواهد عينک بگيرد، ميگويد که چندين لايه روي همين شيشه عينک گذاشتند که هر لايه يک خاصيتي دارد. اين نطفه اين مسير طولاني علقه و مضغه و مانند آن را طي ميکند و به اينجا ميرسد که يک تکه گوشت به نام گوش و يک تکه چربي به نام چشم دارد اين دنيا را ميبيند و زيباييها را دارد تماشا ميکند، «خدايا تو آنی که آنی تَوانی تَپانی جَهانی تَهِ اِستِکانی».[11] يک دانه ته استکاني به نام چشم، قدرت اين را دارد که خداي عالم که جهاني را در ته اين استکان نشان بدهد و انسان بتواند با اين چشم اين جهان را ببيند؛ اين اعجاب و شگفتي نيست. حاج آقا ميفرمودند: هر دليل فلسفي آدم بخواهد بياورد، از اين دليل بالاتر نيست، چه دستگاهي است که ميتواند اين همه پيچيدگيها داشته باشد؟!
اين خدايي که اينگونه ظاهر ميشود و قدرت ظهور دارد عرض کرديم، در چهار پرده نمايان ميشود. اين چهار پرده را گفتيم: تسبيح است، تحميد است؛ تسبيح يعني «سبحان الله» گفتن. ما ميگوييم «سبحان الله»؛ ولي دنياي از سخن و حقيقت در اين کلمه «سبحان الله» نهفته است. وقتي شما يک خلقت را، آسمان، زمين، گياهي، حيواني، انساني را وقتي ميبينيد، ميگوييد «سبحان الله»؛ يعني خداي عالم اين موجود را به گونهاي آفريده است که از نقص و عيب در حدّ نفس خود، بريّ و مبرّا و منزه است. اين «سبحان الله» پيام دارد و پيام آن اين است که خدا در مقام فعل هيچ اشتباه نميکند، هيچ خطايي، هيچ اشتباهي، هيچ لغزشي؛ چرا اينطوري شد؟ اين تجربه را نداشتم! اينطوري کار کردم! اين حرفها برای بشر است. بشر وقتي ميخواهد مثلاً ماهوارهاي هوا پرتاب کند، ده بار صد بار هم ممکن است بيافتد، بعد کاملتر ميکند، کاملتر ميکند؛ ولي خداي عالم وقتي اول ميآفريند، اول است و آخر. يک طوري نيست که حالا من در خلقت بعدي بهتر ميکنم، اين برای انسان متکامل است. خداي کمالآفرين هر کاري ميکند بينقص است، هر کاري که ميکند مبراي از عيب و نقص است؛ لذا شما متوجه باشيد وقتي آسمان را نگاه ميکنيد: ﴿ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾؛[12] اين اذکار آن قدر شريف است، عزيز است و حکيمانه صادر شده، وقتي نگاه ميکنيم، ميگوييم اين خلقت، اين آفرينش هيچ نقصي در او نيست. حکما وقتي اين سخن را ميخواهند بيان بکنند، اصطلاحاً نظام أحسن هستي. نظام أحسن هستي، يعني چه؟ يعني در اين نظام آن قدر صلابت، اتقان، احسان، زيبايي، ظرافت و لطافت در اين نظام تعبيه شده که هيچ أحدي به خود اجازه نميدهد بگويد، درخت اگر پوست، ريشه، ساقه، شاخه، برگ، ميوه و شکوفه آن اگر اينطوري ميشد بهتر بود، اصلاً نميتواند تصور بکند. تمام هنر انسان اين است که بتواند از اين طبيعت الهام بگيرد. صنعت ملهم از طبيعت است. الآن تمام تلاش صنعتگران اين است که اول سراغ طبيعت بروند، در طبيعت کنکاش کنند، کاوش کنند و ظرافتها را بياورند، اگر بتوانند در صنعت اعمال کنند، آن هم چقدر مثلاً. هوشمندي که در طبيعت وجود دارد قابل مقايسه نيست. اين دستگاه خارقالعادهاي که براي مغز انساني وجود دارد. اين قدرتي که الآن در ابر کامپيوترها وجود دارد، همه و همه بر اساس الهاماتي است که از نظام طبيعت و مغز بشري دارد گرفته ميشود. اين تسبيح ندارد؟! اين «سبحان الله» ندارد؟! اين «الحمد لله» ندارد؟! اين کمال و زيبايي و جمال الهي ظاهر نشده؟!
اين دو تا ذکر را ما در طي بعضي از اين شبها بيان کرديم. امشب وارد ذکر سوم ميشويم که تهليل «لا اله الا الله» است. ميخواهيم ببينيم اين ذکر يعني چه و چه جايگاهي در نظام هستي دارد و خداي عالم در اين پرده وقتي ظاهر ميشود، چه جلوهاي از خدا را ما بايد ببينيم؟ وقتي ميگوييم «لا اله الا الله»؛ يعني چه؟ چه انتظاري داريم؟ آيا اصلاً «لا اله الا الله» پيام دارد يا فقط همين لقلقه لساني است؟! ما با گفتن «لا اله الا الله» هيچ اثري نبايد در وجودمان اتفاق بيفتد؟ هيچ انفعال و هيچ انعطاف وجودي و روحي و عقلي و قلبي نبايد در ما اتفاق بيفتد؟! مستحضر هستيد که هيچ ذکري به اندازه «لا اله الا الله» از توحيد نمايندگي نميکند. توحيد وقتي بخواهد در نشئه طبيعت و به زبان عالم اعتبار، به زبان ما دربيايد، در روشنترين وضع آن همين کلمه شريفه «لا اله الا الله» است که در روايت آمده، ميفرمايد که اگر «لا اله الا الله» را در يک کفه ترازو بگذارند و همه سماوات و ارض را در کفه ديگر بگذارند اين کفه، کفه سنگينتری است.[13] ميگويند که در روايات است که اگر کل دنيا را يک لقمه بکنند و در مقابل آن يک «الحمد لله» بگذارند، اين «الحمد لله» از کل اين دنيا سنگينتر است؛ چرا؟ چون آن چيزي که دنيا را ايجاد کرده، اين حمد بوده؛ يعني اين قدرت کمال و زيباييها و اتقان وجودي الهي بوده که دنيا را ايجاد کرده است؛ آن کسي که فاعل خير است از آن فعلش که بالاتر است. «الحمد لله» منشأ عالم است، مگر ميشود که اين عالم در مقابل «الحمد لله» اسم و جايي داشته باشد. خالق با خلق قابل مقايسه است؟! عالم با حمد قابل مقايسه است؟! کل عالم با «لا اله الا الله» قابل مقايسه است؟! «لا اله الا الله»؛ يعني حقيقت توحيد.
«لا اله الا الله»، دو تا پيام اصلي و رسمي دارد: يکي اين است که هيچ امري در جهان نيست که شأنيت و صلاحيت و لياقت اين را داشته باشد که انسان در مقابل او پرستش کند و او را بپرستد؛ اين پيام اول «لا اله الا الله» است. «لا اله»؛ يعني چه؟ يعني هيچ معبودي وجود ندارد، هيچ امري در عالم نيست، سماوات، أرضين، قدرتهاي مافوق، فرشتهها، ملائک؛
همه هرچه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستيش نام هستی برند[14]
اصلاً در مقابل خدا هيچ کس نيست. اين چقدر عظيم است! اين انساني که ـ معاذالله ـ دارد بتپرستي ميکند؛ الآن شما اين کليپها را ملاحظه ميفرماييد يا نه؟! الآن در کشورهاي مثل هند و مانند آن که اينها قبل از انقلاب اتمي شده بودند، قدرت اتمي يک بحث علمي است؛ اما معرفت عقلاني و وحياني و فطري يک بحث ديگري است. ممکن است يک کشوري به عاليترين درجات تمدّنهاي ظاهري بيايد؛ بله، اينها اين دانش اتمي را در آن سطح قبل از انقلاب، کشورهاي اتمي بودند؛ ولي شما الآن نگاه کنيد، هزاران هزار نفر ميآيند به اصطلاح ميخوابند که ـ معاذالله ـ اين گاو بيايد، دستش را بگذارد روي سرشان يا پشتشان؛ اين وضع بتپرستي است، اين امروز هم امروز! اين بشر اين است. يکي از اين آقايان واقعاً گريه ميکرد ميگفت که ميليونها نفر کافر آمدند و کافر دارند از دنيا ميروند، اين اعتقادشان است که يک گاو بيايد پايش را يک مقدار بلند کند، بگذارد پشتشان يا سرشان و اينها از گناه برهند؛ اين عبادت است، اين آيين است؟! بشر به اينجا ميرسد. اين حدّ از سقوط انساني و انحطاط انساني هم براي بشر امکان دارد، چنين چيزي غريب نيست. اين مسئله بتپرستي که از خسيفترين و کثيفترين امور بگيريد تا بالاترين مسايل که بعضي ستارهها و خورشيد و مانند آن را ميپرستند، اينها همه و همه مظاهر شرک است، هيچ کدام از اينها شأنيت و لياقت اين را ندارند که احياناً انسان در مقابل اينها سجده کند. اين انسان، اين عظمت، اين روحي که در انسان نهفته شده است، اينکه خداي عالم به او چنين خطاب ميکند: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾؛[15] اين يک مطلب که مراد از «لا اله»؛ يعني هيچ چيزي موجود نيست. اصلاً نگوييد که مثلاً اين بت هست؛ ولي قابليت پرستش ندارد، نه؛ اصلاً نفي زمينه ميکند به هيچ وجهي، در هيچ مقطعي از تاريخ و زمان و مکان و مانند آن هيچ موجودي شأنيت اين را ندارد که اله واقع بشود، معبود واقع بشود و انسان بخواهد او را بپرستد و پرستش کند.
پيام دوم: فقط آن خدايي که خالق هستي است، آفريدگار است، رب است، رازق است، اول است، آخر است، ظاهر است، باطن است و همه هستي در يد قدرت اوست؛ او البته اين شأنيت را دارد که انسان در مقابل او سجده کند و احدي غير از او را نپرستد و اگر کسي وارد اين حوزه شد، خوشا به حال کساني که وارد قلعه امن توحيد شدهاند. حالا اين حديث شريف آقا امام رضا(عليه السلام) را در باب «لا اله الا الله» به عرض برسانم. آقا امام رضا(عليه السلام) را از مدينه به مرو و خراسان آوردند. بنياميه و بنيعباس ميخواستند که اهلبيت را در نهايت ضعف و زبوني نگه دارند، فقط ميخواستند يک پوستهاي از اهلبيت را داشته باشند، گهگاهي هم خودشان را به آنها منسوب کنند و هيچ روحي از اهلبيت نباشد. بعد از آن جنايت عظيمي که دودمان بنياميه در باب اهلبيت در کربلا انجام دادند، کسي به خود اجازه نداد به صورت رسمي و آشکارا به جنگ اينها بيايد. جريان ابيعبدالله(عليه السلام) يک وضعيت ديگري داشت. از بعد از آقا امام حسين(عليه السلام)، ساير امامان بزرگوار ما، امام سجاد، امام باقر، امام صادق تا وجود مقدس حضرت آقا امام حسن عسکري(عليه السلام) يک دوران سختي را داشتند، هيچکدام آنها در يک وضعيت آرامي نبودند؛ «لا يَزالُ يَنْتَقِلُ مِنْ سِجْنٍ إلي سِجْنٍ»، مرتّب از زندان به زندان، از زندان به زندان و حتي در اين دوران اخير و پاياني که آقا امام حسن عسکري(عليه السلام) بود هم حضرت در لشکرگاه زندگي ميکردند. وقتي ميگويند امام عسکري، براي اينکه در بين عسکر و لشکر زندگي ميکردند، در اين حدّ بود. ما که امسال موفق شديم براي سامرّاء رفتيم ـ متأسفانه ـ يک شرايطي است که اين وهابيت خبيث و آلوده و دستنشانده استعمار و استکبار، الآن آن منطقه کاملاً يک منطقه نظامي شده و حال و هوا فقط حال و هواي لشکر است، هر کسی که ميآيد يک لباس جنگي در حقيقت تنش است، غير از بعضاً زائريني که ميآيند، سايرين هر کسی هستند، لباسهاي جنگي در حقيقت دارند. اين وضعيت اهلبيت(عليهم السلام) بود؛ اينهايي که اصل ديناند، موطن دين هستند و خداي عالم اينها را به عنوان صراط مستقيم معرفي کرده، اينهايي که حقيقت قرآن هستند، وضعيت آنها اين بود؛ سنّشان 28 سال، سي سال، 35 سال؛ حداکثر حداکثر، آقا امام صادق(عليه السلام) عمر شريفشان 65 سال بود، ساير امامان ما که وضعشان به اين صورت بود. اين دنياي وحشي که اينگونه در مقابل حق ميايستد.
يک دوراني آقا امام رضا(عليه السلام) سه چهار سالي يک فروغي داشت، يک سلطنت ظاهري براي حضرت بود، گرچه حضرت اينها را پس ميزد؛ اما براي اينکه بنيالعباس خودشان را بتوانند نگه بدارند، نياز بود که به ظاهر اينها تمسک کنند؛ حالا اينها به جاي خود محفوظ، وقتي وارد نيشابور شدند، دسته عظيمي از نويسندگان و محققان و اسلامشناسان در آن شهر آن زمان بودند. ارقام بسيار سنگيني را ذکر ميکنند که چند هزار نفر آنجا بودند. وقتي اين کاروان آقا امام رضا(عليه السلام) داشت حرکت ميکرد و ميرفت، انتظار داشتند که يک حديثي را از حضرت بشنوند. آقا امام رضا علي بن موسي الرضا(عليهما آلاف التحية و الثناء) آن حديث «سلسلة الذهب» را بيان فرمودند که اين حديث چقدر عظمت و جلال و شکوه دارد که فرمود: من از پدرم امام کاظم، او از پدرش امام صادق، او از پدرش امام باقر، او از پدرش امام سجاد، او از پدرش سالار شهيدان، او از پدرش آقا علي بن ابيطالب، او از رسول گرامي اسلام، او از حضرت جبرائيل و جبرائيل از خداي عالم اين بيان را دارد که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي».[16]
امشب اين ارمغان ما باشد، ما اين «لا اله الا الله» جديتر بگوييم، با اخلاص بيشتري بگوييم، با توجه بيشتري بگوييم که اين سخن را سخن خدا بدانيم که جبرائيل امين از خداي عالم نقل ميکند که خداي عالم فرمود: اگر کسي بگويد «لا إِلَهَ إِلا الله» وارد قلعه الهي ميشود اين قلعه امن توحيد است؛ حالا ممکن است انسان اشتباه بکند، لغزش داشته باشد، بيفتد، گناهي لساناً، عيناً، اُذناً، از او صادر بشود؛ اما آن که در حقيقت اصل است و انسان را در کنف حمايت الهي ميبرد، مسئله «لا اله الا الله» است. اين «لا اله الا الله» را آقايان همواره مدّ نظر داشته باشيم که البته شرط و شروطي دارد. اين جريان توحيدي را، اين جريان «لا اله الا الله» را که باز با مظاهري ديگري خداي عالم به ما آموخته است، اين «حَسْبَلَ» است، «حَوْقَلَ» است[17] و اسامي ديگر که ـ إنشاءالله ـ اگر توفيق باشد در جلسات آينده!
«نَسْئَلُك اللَّهُم وَ نَدْعُوك بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم يَا اللَّه ... يَا رَحمن يَا رَحيم»!
بار الها گناهان ما را ببخش و بيامرز!
توقيق عبادت و اطاعت و بندگي از ما سلب مفرما!
خدايا اين شبهاي عزيزت، اين ماه گرانقدرت که به ما توفيق دادي، ما در اين شبهاي عزيز ماه رمضان حول قرآن و مباحث قرآني باشيم، ضمن سپاس از تو، از تو آرزو داريم و مسئلت ميکنيم که اين حقايق قرآني را اعم از تسبيح، تحميد، تهليل، تکبير همه را در جان مستقر و مستمر بفرما!
بار الها گذشتگان ما، گذشتگان اين جمع، ارواح مؤمنين و مؤمنات، ارواح طيبه شهدا، روح عالي امام امت را با ارواح انبيا و اوليايت محشور بفرما!
مرضاي مسلمين لباس عافيت بپوشان!
کشور ما را، نظام ما را، مملکت ما را، جامعه اسلامي را، حوزهها و دانشگاهها را، مراجع عظام تقليد، مقام معظم رهبري همه را در پناه امام زمان هدايت و حمايت بفرما!
قلب مقدس آقايمان، مولايمان، امام زمانمان را از همه ما راضي و خرسند بفرما!
«بِالنّبيّ و آلِهِ وَ عَجِّلِ اللَّهُمَ تَعَالَي فِي فَرَجِ مَوْلَانَا صَاحِبَ الزَّمَان»
[1]. المصباح للكفعمي(جنة الأمان الواقية)، ص96.
[2]. سوره أنعام، آيه95.
[3]. سوره واقعه، آيه64.
[4]. كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص266.
[5]. سوره مريم، آيه30.
[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53، ص435.
[7]. سوره مائده، آيه67.
[8]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص574.
[9]. سوره واقعة، آيات58 و 59.
[10]. سوره مؤمنون، آيه13؛ سوره مرسلات، آيه21.
[11]. شعری از «دلشاد ملک معارف قمی» که در باب مناجات گفته شده است.
[12]. سوره آلعمران، آيه191.
[13]. وسائل الشيعة، ج7، ص210؛ «عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ يَا مُوسَی لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ عَامِرِيهِنَّ عِنْدِي وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ فِي كِفَّةٍ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي كِفَّةٍ مَالَتْ بِهِنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه».
[14]. بوستان سعدی، باب سوم، گفتار18.
[15]. سوره بقره، آيه30.
[16]. عيون الاخبار، ج2، ص134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[17]. المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص49.