11 09 2018 314503 شناسه:

تحلیل قیام سالار شهیدان - جلسه اول

دانلود فایل صوتی

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین بارئ الخلائق الأجمعین رافع السماوات و خافض الأرضین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الطیبین الطاهرین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرئ إلی الله»

طرح بحث در تحلیل علل قیام سالار شهیدان

تحلیلگران قیام سالار شهیدان(سلام الله علیه) هر كدام به نوبه خود گوشه‌ای از اسرار این جهاد جاودانه را تبیین كرده‌اند؛ ولی بهتر از همه سخنان خود آن حضرت است كه مفسر اهداف سیاسی قیام جهانی خود آن حضرت خواهد بود؛ برای حرمت هدف این‌چنین فرمود: اگر در سراسر دنیا جایی برای زیست من نباشد، دست از این هدف بر نمی‌دارم؛ این سخن به آن معنا نیست كه اگر كسی مرا راه نداد، نیازی به كمك كسی ندارم، این سخن به آن معناست كه اگر همه مردم دنیا مرا تخطئه كنند و بگویند راه تو باطل است، من می‌دانم راهم حق است. این‌گونه جهان‌بینی در مكتب‌های بشری نیست، فرمود: «لو لم یكن لی فی الدنیا ملجأ و لا مأویٰ لما بایعت یزیدبنمعاویة»[1] وقتی به عرض حضرت رساندند كه حجاز آشوب است، یمن امن نیست، عراق در تب و تاب شورش می‌سوزد و مناطق دیگر ناآرام است، فرمود اگر همه مردم دنیا یك سخن بگویند و مرا از این مبارزه باز دارند، می‌فهمم همه مردم دنیا اشتباه می‌كنند و حق با من است، این طرز تفكر جز به وحی الهی استناد ندارد. ممكن نیست یك خردمند بتواند بگوید آنچه را من فهمیدم، صحیح است و آنچه را كه همه مردم روی زمین فهمیدند، باطل است، این شهامت برای یك اندیشمند بشری میسر نیست؛ ولی یك معصوم می‌تواند بفرماید اگر همه مردم روی زمین مرا تخطئه كنند، می‌دانم حق با من است و همه در اشتباه‌اند.

تبیین اهداف قیام در وصیت‌نامه امام به ابن حنفیه

به برادرش ابن حنفیه فرمود: «لو لم یكن لی فی الدنیا ملجأ و لا مأویٰ لما بایعت یزیدبنمعاویة»[2]، در وصیت نامه‌ خود كه به ابن حنفیه مرقوم فرمود، در صدر آن وصیت نامه معارف الهی را ذكر كرد و فرمود من به وحدانیت خدا، اوصاف الهی، معاد خدا، رسالت جدم و جریان قبر و جریان بعد از قبر شهادت می‌دهم و اینها عقیده من است، آن‌گاه فرمود قیام من برای جاه طلبی، شهرت تاریخ شدن، مفسده جویی و آشوبگری نیست «لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا ظالماً و لا مفسداً» فرمود هدف دنیایی ندارم كه نام مرا ببرند و نظم جامعه را به هم بزنم این‌چنین نیست «بل خرجت لأرید الاصلاح فی أمة جدی أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنكر و أسیر بسیرة جدی و أبی علیبنأبیطالب»[3] فرمود هدف من اصلاح جامعه است، نه اصلاح فرد، می‌خواهم كشور را اصلاح كنم و این‌هم با امر به معروف و نهی از منكر حاصل می‌شود.

تداوم سیره رسول الله(ص) و امام علی(ع) توسط امام حسین(ع)

این راه تازه‌ای نیست كه من طرح كرده باشم، این همان سیره رسول اكرم و پدر گرامی‌ام علی‌بن‌أبی‌طالب(سلام الله علیهما) است. سیره؛ یعنی همان سیر و حركت، اینها حركت خاص داشتند و من همان مسیر را طی می‌كنم «فمن قبلنی بقول الحق فالله أولی بالحق و من ردّ علی هذا اصبر حتی یقضی الله تعالیٰ بینی و بین القوم بالحق»[4] فرمود هر كس سخنان مرا پذیرفت، حق اولیٰ بالقبول است و هر كس سخنان مرا رد كرد، من صبر می‌كنم. معلوم می‌شود صبر به معنای سكوت نیست، آن كسی كه ساكت است، ساكن است، نه صابر؛ سكون فضیلت نیست، صبر است كه فضیلت است. فرمود اگر كسی حرف مرا رد كرد، این‌چنین نیست كه من از تنهایی حریم بگیرم و دست از قیام بردارم، بلكه صابرم، معلوم می‌شود استقامت و پایداری تا مرز شهادت به نام صبر است. آن كسی كه ساكت است، صابر نیست. آن هم تشریح خواهد شد كه آن كسی كه اهل قیام است و تا مرز شهادت می‌كوشد، صابر است و آن كسی كه آرام است، از فضیلت صبر محروم است.

سیره امیرالمؤمنین در برخورد با دنیا

در این وصیت حضرت راهش را مشخص كرد و فرمود من فقط سیره و روش جد و پدرم علی‌بن‌أبی‌طالب(سلام الله علیهما) را ادامه می‌دهم، ببینیم علی‌بن‌أبی‌طالب(سلام الله علیه) چه روشی داشت. حضرت یك سخن درباره دنیا دارد و یك كلام درباره خلافت و حكومت و زمامداری، درباره دنیا این‌چنین فرمود: «إِلَیكِ عَنِّی یا دُنْیا فَحَبْلُكِ عَلَی غَارِبِكِ»[5] فرمود: هرگز خود را به علی نزدیك نكن، تو آن مركوبی هستی كه من زمام تو را بر گردن تو نهادم و رها كردم، «إِلَیكِ عَنِّی» زمام تو به دست من نیست كه تو را بكشم، بلكه زمامت را بر گردنت نهادم و تو را رها كردم و صریحاً فرمود: «لاَ حَاجَةَ لی فِیكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِیهَا»[6] فرمود تو را طلاق دادم و هرگز تو را نمی‌خواهم؛ بعد فرمود نه تنها تو را نمی‌خواهم و نه تنها تو آن توان را نداری كه مرا بفریبی، بلكه من فرمانروای تو هستم «وَاللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیاً وَ قَالَباً حِسِّیاً لَأَقَمْتُ عَلَیكِ حُدُوْدَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِی»[7] قسم به خدا اگر تو دنیا متمثل می‌شدی و به صورت یك شخص در می‌آوردی، تو را با تازیانه تنبیه می‌كردم كه چرا عده‌ای را فریب دادی. پس او فرمانروای دنیاست، نه دنیا را رها كرد، بلكه دنیا را تعقیب می‌كند؛ این یك سخن؛ سخن دیگر: وقتی خلافت را از حضرت قطع كرده‌اند، فرمود به من بسیار سخت گذشت از اینكه مردم با من بیعت نكردند، بر من خیلی سخت گذشت «فَصَبَرْتُ وَ فی الْعَینِ قَذی وَ فی الْحَلْقِ شَجاً أَرَی تُراثی نَهْباً»[8] فرمود از اینكه مردم به من رأی نداده‌اند، یك استخوان گلوگیر شد و خاری در چشم من بود، میراث من را دیگران غارت كردند و من غمگینم؛ این دو مطلب. مقام‌های ملكوتی انسان كامل نه قابل نصب است و نه قابل غصب، نه می‌شود این مقام را به كسی غیر از ذات اقدس الهی داد و نه می‌شود این مقام را از كسی غصب كرد و ربود. اینكه حضرت فرمود مقام مرا گرفتند؛ یعنی آن معنویت و ولایتم را گرفتند و آن امامت معنوی را از من ربوده‌اند، آن چیزی كه قابل غصب نیست. پس این سه سخن وقتی كنار هم جمع می‌شود، نتیجه می‌گیریم كه مقام‌های معنوی حضرت در اختیار خود حضرت بود، هرگز غصب نشد؛ این یك مطلب. دنیا با همه زرق و برقش توان نیرنگ نسبت به حضرت را ندارد، بلكه حضرت در تحت تعقیب اوست كه هر جا او را ببیند شلاق بزند، این دو مطلب و از اینكه مردم با او بیعت نكردند، استخوان گلوگیر شد و خار چشم حضرت شد، این سه مطلب. معلوم می‌شود زمامداری مردم و رهبری جامعه جزء مقام‌های آخرت است، نه دنیا، اگر جزء دنیا می‌بود، حضرت آن را طلاق داده بود؛ این نظیر سلطنت نیست، این حاكمیت بر مردم یك مقام دنیایی نیست، آن كسی كه به دنبال این سمت است، صالح این مسئولیت نیست. فرمود از اینكه من نمی‌توانم جامعه را اصلاح كنم، این استخوانی است كه در گلوی من روشن می‌شود و یك مطلب عبادی است، نه یك مطلب دنیایی؛ این سیره امیر المؤمنین بود و در وصیت سالار شهیدان هم آمده است كه من همین راه علی را می‌روم؛ این یك مطلب.

نداشتن یاور، علت عدم قیام امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بحث دیگر آن است كه چرا حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) قیام كرد و علی‌بن‌أبی‌طالب(علیه السلام) در آغاز غصب خلافت قیام نكرد، حضرت فرمود مرا طوری خانه‌نشین كردند كه جز اعضای خانواده و اهل بیت من احدی معین و یاور من نبود و اینها پرچمداران وحی بودند و من نمی‌خواستم اینها از بین بروند، فرمود: «فَإِذَا لَیسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیتی فَضَنِنْتُ بِهِم عَنِ الْمَوْتِ»[9] من ضنّت ورزیدم و حاضر نشدم كه حسن و حسین و زینب كشته شود، اینها برنامه‌ای دارند. ما اصولاً طوری نیستیم كه در جنگ از مرگ بترسیم یا خود را حفظ كنیم و دیگران را به جبهه بفرستیم، این‌چنین نیست، ما از همان آغاز انقلاب آماده جنگ و شهادت بودیم، فرمود شما سیره ما را در جنگ‌ها دیده‌اید «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ‏صلی الله علیه وآله وسلم إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیتِهِ فَوَقَی بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیوفِ وَ الْأَسِنَّةِ»[10] فرمود روش ما خاندان پیغمبر این بود كه در زمان جنگ، اول از خود می‌گذشتیم، این عبیدة‌بن‌حارث است كه قبلاً شهید شد، عموی پیغمبر، حمزه در احد شهید شد، برادرم در موته شهید شد «فَقُتِلَ عُبَیدَةُبنالْحَارِثِ یوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یوْم مُؤْتَةَ»[11] پس ما از شهادت و رحلت باكی نداریم؛ اما در این جریان كه خلافت را از من غصب كرده‌اند، فقط اهل بیت من مانده‌اند و هیچ یاوری نداشتم و اینها هم حاملان وحی بودند، سعی كردم اینها بمانند تا در موقع لزوم برنامه‌ها را اجرا كنیم؛ ولی حسین‌بن‌علی(سلام الله علیه) یاران فراوانی پیدا كرد، هفتاد نفر كم نیستند، آن هم در بین اینها كسانی بودند كه صحابت رسول اكرم(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) را ادراك كرده‌اند؛ این‌هم دو مطلب.

سالار شهیدان در این قیام راهش را مشخص كرد و فرمود همان‌طور كه پدرم معاویه را ناصالح می‌دانست و در زمان قدرت دست از شمشیر بر نداشت، من پسر او را صالح نمی‌دانم و دست از قیام بر نمی‌دارم، چون در این وصیت حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) راهش را مشخص كرد و فرمود همان راهی كه پدرم رفت می‌روم، همان راه را حسن‌بن‌علی(علیهما السلام) هم رفت.

تفاوت دیدگاه امام علی(ع) و امویان در فتح كشورها

در نهج البلاغه می‌خوانید كه امیر المؤمنین فرمود ما نمی‌خواهیم كشور بگیریم، ما باید این داخله را اصلاح كنیم، بعد انقلاب ما خود به خود صادر می‌شود. فرق امیر المؤمنین با دیگران این بود كه آنها به فكر كشورگشایی و خاك گیری بودند و حضرت به فكر اصلاح مردم بود. فرمود ما اگر یك امت صالح داشته باشیم، دنیا اصلاح می‌شود، نیاز نیست ما لشكركشی كنیم و خاك آنها را بگیریم. شما كه رفتید ایران را گرفتید، چه كردید، غیر از آن است كه بعد از شما معاویه جای شما نشست، ما اگر داخله را اصلاح نكنیم و به خاك دیگران بتازیم، بعد از ما امویان و مروانیان می‌آیند، این دو طرز تفكر بین حضرت امیر و دیگران بود، آنها به این فكر بودند خاك بگیرند، حضرت به این فكر بود كه جان‌ها را اصلاح كند، فرمود چه حاجت كه ما لشكركشی كنیم، ما آدم خوبی باشیم، می‌شویم الگوی مردم، تا مردم نفهمند، ممكن نیست جامعه اصلاح شود، این دو طرز تفكر بین امیر المؤمنین(سلام الله علیه) و پیشینیان بود. او؛ یعنی دومی تلاش می‌كرد لشكركشی كند و خاك بگیرد و حضرت می‌فرمود این كار صحیح نیست، ما اگر آدم خوبی باشیم، مردم اصلاح خواهند شد. بعد در نهج البلاغه فرمود من خیلی فكر كردم كه آیا ساكت باشم یا با معاویه بجنگم فرمود: «وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَینَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ»[12] من مسئله جنگ و صلح را خوب بررسی كردم، زیر و رو كردم، صدر و ساقه آن را بررسی كردم، آغاز و انجامش را مطالعه كردم تا ببینم می‌شود با معاویه كنار آمد یا نه، دیدم دو راه وجود دارد یا جنگ یا باید ـ معاذ الله ‌ـ كافر باشم. این حرف از حرف‌های بلند علوی است، همه حرفهایش بلند است. فرمود من خیلی فكر كردم «وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَینَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِی فیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِما جَاءَ مُحَمَّدٌصلی الله علیه وآله وسلم.»[13] فرمود یا ـ معاذ الله ‌ـ باید دست از دین بردارم، یا باید بجنگم؛ همین بیان را حسین‌بن‌علی در جریان كربلا دارد و فرمود: «و علی الاسلام السلام إذ بلیت الأمة براع مثل یزید»[14] اگر زمامدار مثل یزید باشد كه باید فاتحه اسلام را خواند؛ این‌هم یك مطلب. آن‌گاه حضرت نصیحت‌ها را كرد و اتمام حجت كرد، بعد مبارزه را آغاز كرد. به عده‌ای فرمود: سرّ اینكه نصیحت در شما اثر نمی‌گذارد، برای اینكه شما پشت پرده فریب زندگی می‌كنید «بَینَكُمْ وَ بَینَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ»[15] شما آن طرف دیوار غرورید، موعظه در شما اثر نمی‌كند و این پرده فریب روی چشم شماست؛ لذا موعظه در شما اثر نمی‌كند و دنیا در چشم شما زیباست، در حالی كه شما بالاتر از آن هستید كه دنیا برای شما جلوه كند، شما انسان هستید و می‌خواهید به عظمت به سر ببرید.

سر حق بودن امام حسین(ع) حتی در صورت تنها ماندن

اما سرّ اینكه حسین‌بن‌علی(سلام الله علیه) فرمود اگر همه مردم دنیا یك طرف باشند و من یك طرف باشم، می‌دانم حق با من است، برای آن است كه حق را نباید انسان از دهان زید یا قلم عمرو بگیرد یا خود باید اهل برهان باشد و یا اگر اهل استدلال و برهان نیست، مستقیماً از معصوم بگیرد. آنها كه اهل برهان‌اند، به دو دلیل و آنها كه اهل استدلال نیستند، به یك دلیل؛ آنها كه اهل برهان‌اند، هم برهان قطعی اقامه می‌كنند كه وجود معصوم ضروری است و هر چه معصوم فرمود حجت خداست و هم اصل مسئله را با برهان جمع می‌كنند كه بین عقل و نقل جمع می‌كنند؛ آنها كه اهل برهان نیستند، فقط باید از معصوم حرف بگیرند. در جریان جنگ جمل عده زیادی در صف امویان بودند، حارث‌بن‌حوت به امیر المؤمنین(علیه السلام) عرض كرد: یا علی، این همه مردم بر باطل‌اند و ما بر حقیم، فرمود: «إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ! إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ»[16] تو سر به زیری و فقط خاك را می‌بینی، تو پایین را نگاه كردی و سر بالا نكردی، تو بالا را ندیدی و نمی‌دانی حق چیست تا بدانی حق با كیست. اگر كسی روش زیستش را از گفتن زید بگیرد، با حرف عمرو خارج خواهد شد. این از بیانات نورانی امام صادق(علیه السلام) است «من دخل فی هذا الدین بالرجال اخرجه رجال آخرون»[17] اگر كسی با تبلیغ زید متدین شد، با تبلیغ عمرو هم بر می‌گردد. فرمود تو اهل استدلال نیستی كه ببینی حق یعنی چه تا بفهمی حق با كیست، تو فقط جلو پایت را می‌بینی «إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ! إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ» تو چه می‌دانی حق چیست تا بدانی حق با كیست، تو چه می‌دانی باطل چیست تا بفهمی باطل با كیست، یا باید اهل برهان باشی یا باید به معصوم سر بسپاری، من چون ﴿إِنّی عَلیٰ بَینَةٍ مِنْ رَبّی﴾[18] حق را مثل شمس می‌بینم، اگر همه علیه من صف آرایی كنند، می‌دانم حق با من است. همین معنا در وصیت سالار شهیدان آمده است، فرمود اگر همه مردم روی زمین علیه من صف آرایی كنند، من می‌فهمم حق با من است و همین بیان در بیان فرزند حسین‌بن‌علی؛ یعنی امام امت(ره) آمده است. وقتی كه ایشان را از عراق بیرون كردند، احدی از كشورهای به ظاهر مسلمان هم او را راه ندادند، فرمود اگر از دریا به دریا، از فرودگاه به فرودگاه هم منتقل شوم و هجرت كنم، همین حرف را می‌زنم، چون حرف را از معصوم گرفته ام.

سر نسپردن به وحی و معصومین(علیهم السلام)، علت یاری نكردن حق

انسان تا به وحی و معصوم سر نسپارد، نمی‌تواند بگوید اگر همه دنیا علیه من بشورند، من دست از این حرف بر نمی‌دارم، این كار یك انسان عادی نیست. آن روز كه منافقین شعار تند و تیز انقلابی می‌دادند، عده‌ای از ساده لوحان فریب خورده بودند؛ اما كسانی كه به صاحبان وحی سر سپرده بودند می‌دانستند این نیرنگ است و وضع اینها را هم دیده‌اید. فرمود: «فَحِرْتَ»[19] تو متحیر شده‌ای، بعد حارث‌بن‌حوت عرض كرد من می‌خواهم مانند سعید و عبدالله‌بن‌عمر اعلان بی‌طرفی كنم، فرمود اعلان بی‌طرفی كه كار نشد «إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللَّهِبنعُمَرَ لَمْ ینْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یخْذُلاَ البَاطِلَ»[20] هرگز به این فكر نباش كه مثل سعید و عبدالله‌بن‌عمر باشی، اینها انسان‌های بی‌عرضه ای‌اند، اینها نه حق را یاری كردند و نه سعی كردند باطل را تضعیف كنند. بی‌طرف بودن در جریان جنگ حق و باطل فقط و فقط نشانه سفاهت است. یك سفیه می‌گوید به من چه، وگرنه یك انسان خردمند نمی‌گوید به من چه، اولاً می‌فهمد حق و باطل چیست، ثانیاً می‌فهمد حق با كیست و باطلگرا كیست، ثالثاً دست به شمشیر می‌كند. فرمود مگر عبدالله و سعید كار خوبی كردند، اینها نه عرضه داشتند كه حق را یاری كنند و نه كمك كردند كه باطل تضعیف شود «إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللَّهِبنعُمَرَ لَمْ ینْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یخْذُلاَ البَاطِلَ» مگر آن هم راه شد كه تو راه آنها را طی كنی. همین بیان را حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) در سیره كربلایش داشت، فرمود مبادا در زمان جنگ بگویید ما بی‌طرفیم، اگر احساس بی‌طرفی كردید، بی‌تفاوتید و انسان بی‌تفاوت سفیه است. فرمود مگر این‌هم هنر شد كه كسی بگوید من محافظه كارم، مگر جنگ دو باطل است یا فقط و فقط جنگ حق علیه باطل است. همان بیانی كه امیر المؤمنین(سلام الله علیه) به حارث‌بن‌حوت فرمود كه راه سعید و عبدالله‌بن‌عمر را طی نكن، همان بیان را حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) در جریان با عبیدالله‌بن‌حرّ جعفی فرمود. این وصیت نامه حضرت را تشریح كنید، در مجالس كاملاً عالمانه شركت كنید، سعی كنید مجالستان مجالس علمی باشد، سعی كنید عرض ارادتتان به سالار شهیدان در محور علم و عقل باشد، زیرا مشاهده كردید كه این كشور را فقط حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) در روز خطر نجات داد. آنها كه آمده بودند و آن شهرها و استان‌ها را گرفتند و ویران كرده بودند، اگر قدری جلوتر آمده بودند، نه از صف نشان بود و نه از صف‌نشان. این خاندان معظم شهدا ولی نعمت و آقای مایند. شما اگر یك وقت بیمار شدید و یك طبیب غیر مسلمان حیات ظاهری شما را چند روزه حفظ كرد، خیلی قدردانی می‌كنید، اینها آقا و ولی نعمت شمایند، شما قدر آقاها و ولی نعمت‌هایتان را بدانید وگرنه ممكن است خدای نكرده دیگران با شما طرز دیگر رفتار كنند. خدای سبحان فرمود وقتی یك امت پابرهنه‌ای برای رضای خدا قیام كند، من آنچه مصلحت هست، به این امت اعطا می‌كنم، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾[21] روزی كه شما ذلیل بودید، ما شما را یاری كردیم.

عدم شركت گمراهان در سپاه ائمه(علیهم السلام)

حسین‌بن‌علی(سلام الله علیه) همان حرف علی‌بن‌أبی‌طالب(علیه السلام) را زد، بكوشید كه این جریان حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) را خیلی عالمانه و خردمندانه بررسی كنید، دیگر به این فكر نباشید كه با یك سلسله مسائل سنتی این ده روز را بگذرانید. حضرت در وصیتش فرمود راه من راه علی است. دیدید امیرالمؤمنین به حارث‌بن‌حوت چه كرد و چه فرمود ، فرمود تو پایین را نگاه كردی و بالا را نگاه نمی‌كنی، كاری كه عبدالله‌بن‌عمر كرد، كار یك انسان بی‌تفاوت است، آن راه را نرو، همان كار را حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) با عبیدالله‌بن‌حر جوفی كرد، حضرت در بین راه كربلا كه هنوز به كربلا نرسیده، فرمود این خیمه برای كیست، عرض كردند برای عبیدالله‌بن‌حر جوفی است، حضرت نماینده‌ خود را فرستاد و فرمود كشور بین حق و باطل است، بیا حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) را یاری كن. عبیدالله‌بن‌حر جوفی گفت من یك آدم محافظه كاری هستم، دیدم كوفه در لبه دو خطر هست، گفتم اگر با حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) باشم كه دنیای من در خطر است، با امویان باشم كه آخرت من در خطر هست، من بیرون آمدم و همین جا چادر زدم؛ ولی كمك مالی حاضرم، این اسبم، آن سپرم، آن شمشیرم و آن نیزه‌ام[22]. وقتی این پیام را به حسین‌بن‌علی(سلام الله علیهما) رساندند، حضرت فرمود من شخصاً خودم بروم كه او را احیا كنم، با اینكه حضرت نیاز چندان به ناصر نداشت، زیرا در شب عاشورا كه حساس‌ترین شب‌های محرم بود، فرمود هر كس خواست برود آزاد است، ما هیچ كس را با تهدید یا تطمیع نیاوردیم و اینجا هم غیر از شهادت خبر دیگر نیست و بعد از آن هم اسارت است، این‌طور نیست كه خاندان شهدا را گرامی بدارند. من همه خطوط را به شما گفته ام و هر كس خواست برود آزاد است، آنها عرض كردند «نموت معك». پس حضرت(علیه السلام) خیلی برای جمع یاران التماس نمی‌كرد؛ ولی برای نجات دادن و هدایت یك انسان شخصاً در خیمه عبیدالله‌بن‌حرّ جوفی تشریف برد، حالا یا بچه‌ها را به همراه برد یا بچه‌ها هم حركت كردند، عبیدالله‌بن‌حرّ جوفی می‌گوید من وقتی دیدم حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) آمد و بچه‌های او دور او حلقه زدند، یك منظره عاطفه انگیز كم نظیری دیدم و خیلی از نظر مسائل عاطفی در من اثر كرد؛ ولی همان حرف را گفتم، گفتم شخصاً به جبهه نمی‌آیم؛ ولی كمك مالی حاضرم. حضرت این جمله قرآن را خواند كه فرمود: ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا﴾[23] فرمود ما از آدم گمراه كمك نمی‌خواهیم[24]. همان راه علی‌بن‌أبی‌طالب(علیه السلام) را حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) رفت و همان راه حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) را فرزندش امام امت رفت، مگر به ما پیشنهاد كمك ندادند، نظام اسلامی به همه اینها گفت نه. اگر كسی خدای ناكرده از غرب یا شرق اسلحه می‌گرفت و خود را به آنها می‌فروخت، دیگر انقلاب انقلاب اسلامی نبود و آن روزی كه تا چند كیلومتری خرمشهر آمده بودند، دیگر خرمشهری نمی‌ماند. حضرت بعد از جریان صلح به یكی از نماینده‌هایش نامه می‌نویسد و می‌فرماید اكنون كه با دشمن صلح كردید «وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ» وقتی با دشمن صلح كردید، كمال خردمندی را داشته باشید «فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّما قَارَبَ لِیتَغَفَّلَ» چون دشمن گاهی نزدیك می‌شود كه غافلگیر كند «فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ»[25] اهل حزم باش، خیلی خوش‌گمان نباش و تا آخرین لحظه دشمن را دشمن بدان. در داخله نسبت به یكدیگر با دشمنی بجنگید، در خارجه نسبت به بیگانه با دشمن بجنگید. این كار آسانی هم نیست با یكدیگر نجنگید، با دشمنی درونتان كه نسبت به دیگری دارید، با او بجنگید، دیگری را دشمن ندانید، او شیعه و برادر شماست، با او اختلاف نكنید ﴿ادْفَعْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَینَكَ وَ بَینَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمیمٌ﴾[26] اگر با كسی اختلاف دارید، اختلاف را از بین ببر، نه طرف اختلاف را طرف اختلاف برادر دینی توست، اگر با كسی دشمن هستی، دشمنی را بكوب و دوستی بكن، نه دشمن را، اگر خواستی دشمن را بكوبی، به جبهه برو، با یكدیگر اختلاف نكنید، برادر باشید ﴿ادْفَعْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَینَكَ وَ بَینَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمیمٌ﴾[27] در بخش دیگر هم فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ السَّیئَةَ﴾

سر اصرار به گریه برای سیدالشهدا توسط ائمه(علیهم السلام)

اینها گوشه‌هایی از تحلیل نهضت سالار شهیدان است. امیدواریم خدای سبحان توفیق انس با معارف اسلامی را بیش از پیش به همه ما مرحمت كند. اگر معلوم شد سرّ نهضت حضرت سالار شهیدان چیست، آن‌گاه معلوم می‌شود كه چرا اصرار دارند كه ما برای حضرت گریه كنیم. این روایت از امام صادق(سلام الله علیه) بود، وقتی صبحی در محضر امام صادق(سلام الله علیه) نام مبارك سیدالشهداء برده می‌شد «لم یر متبسماً فی ذلك الیوم»[28] تا آخر آن روز دیگر حضرت لبخند نداشت. ناله و اشك برای حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) این است كه هر جا هستید محافل را گرامی بدارید، مقداری در این ایام برای ابدمان ذخیره تهیه كنیم. به این مردم فداكار تا توانستیم و می‌توانیم خدمت كنیم، خود را رایگان و مفت نفروشیم، هر جا هستیم ـ در روستا در شهر است ـ حسینیه‌ها را پر از جمعیت كنیم و برای حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) ناله كنیم، چون هر بركت و شرفی نصیب كشور اسلام شده است، به بركت كربلا بود و این خوی شهادت در انسان شهامت می‌آفریند؛ لذا امیر المؤمنین(علیه السلام) به حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) می‌فرماید تو مایه ریزش اشك هر مؤمنی و آن قدر ثوابی كه برای زیارت حسین‌بن‌علی(علیهما السلام) آمده است، برای سایر ائمه نیامده، با اینكه اینها یك نورند. فرمودند بروید زیارت كنید، نشد این زیارت عاشورا را بخوانید، مبادا روزی بر ما بگذرد كه به نام حضرت نباشیم. صبح كه از منزل در آمدید و وارد صحن حیات شدید، رو به قبله بایستید و سه بار بگویید «السلام علیك یا أبا عبدالله السلام علیك یا أبا عبدالله السلام علیك یا أبا عبدالله و رحمة الله و بركاته»[29] این دستور ماست. در همین زیارت‌ها می‌خوانیم «اِنّی‏ سِلْمٌ لِمَنْ‏ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ»[30] چقدر این زیارت آموزنده است. در این زیارت عاشورا عرض می‌كنیم حسینا، با هر كه تو می‌جنگی، ما می‌جنگیم و با هر كه تو می‌سازی، ما می‌سازیم «اِنّی‏ سِلْمٌ لِمَنْ‏ سالَمَكُمْ» این دستور هر روز ماست. اینها را بخوانید و بگویید هر كه تو با آنها در جنگی، ما با آنها واقعاً در جنگیم «اِنّی‏ سِلْمٌ لِمَنْ‏ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَوَلِی لِمَنْ والاكُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداكُمْ»[31] حسین عزیز یادم نمی‌رود آن صحنه‌ای كه صدای «هل من ناصرت» بلند شد و فرمودی آیا كسی هست كه از حرم پیغمبر دفاع كند «هل من ذاب یذب عن حرم الرسول هل من موّحد یعیننا هل من مغیث یغیثنا»[32] .

«ألا لعنة الله علی القوم الظالمین» «و سیعلم الذین ظلمو‌ای منقلب ینقلبون» .

«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1] . بحار الانوار، ج 44، ص 329؛ البته استاد كمی نقل بر مضمون كرده‌اند.

[2] . بحار الانوار، ج 44، ص 329؛ البته استاد كمی نقل به مضمون كرده‌اند، لی فی الدنیا در متن وجود ندارد.

[3] . همان، ج 44، ص 329.

[4] . همان، ج 44، ص 329.

[5] . نهج‌البلاغه، نامه 45، ص 419.

[6] . همان، كلمه قصار 77، ص 480.

[7] . همان، نامه 45، ص 419.

[8] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ شقشقیه، شماره 3، ص 48.

[9] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 26، ص 68.

[10] . همان، نامه 9، ص 368.

[11] . همان، نامه 9، ص 368.

[12] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 43، ص 84.

[13] . نهج‌‌البلاغه، خطبهٴ 43، ص 84.

[14] . بحارالانوار، ج 44، ص 325.

[15] . نهج‌البلاغه، كلمه قصار 282، ص 525.

[16] . نهج‌البلاغه، كلمه قصار 261، ص 521.

[17] . بحار الانوار، ج 2، ص 105.

[18] . سورهٴ انعام، آیهٴ 57.

[19] . نهج‌البلاغه، كلمه قصار 261، ص 521.

[20] . همان، ص 521.

[21] . سورهٴ آل‌عمران، آیهٴ 123.

[22] . بحار الانوار، ج 44، ص 379.

[23] . سورهٴ كهف، آیهٴ 51.

[24] . بحار الانوار، ج 44، ص 315.

[25] . نهج‌البلاغه، نامه 53، ص 441.

[26] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 34.

[27] . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 96.

[28] . بحار الانوار، ج 44، ص 280.

[29] . كامل الزیارات، ص 287.

[30] . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.

[31] . بحار الانوار، ج 98، ص 293.

[32] . همان، ج 45، ص 46.

 

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب