اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرئ إلي الله»
مروري بر بحث تحليل علل قيام سالار شهيدان
موضوع سخن تحليل قيام تاريخي سالار شهيدان(سلام الله عليه) بود و بهترين تفسير آن نهضت را سخنان و نامههاي خود آن حضرت به عهده دارد. در وصيت نامه رسمي سالار شهيدان(سلام الله عليه) چنين آمده است كه منظورم احياي سيره جد و پدرم، عليبنأبيطالب(سلام الله عليه) است «و أسير بسيرة جدي و أبي عليبنأبيطالب»[1] سيره امير المؤمنين همان سيره رسول الله(عليه آلاف التحية و الثناء) بود، چون حضرتش به منزله جان پيامبر بود و سيره رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ذات اقدس الهي در قرآن تبيين كرد، زيرا اگر كسي به انسانيت كامله بار يافت، همه شئون حيات او را برنامه الهي رهبري ميكند و چون خداي سبحان كارش بر صراط مستقيم است، پس سيره رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به هدايت الله انجام گرفت، بر صراط مستقيم خواهد بود ﴿إِنَّ رَبّي عَليٰ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[2]
نوراني شدن جامعه، هدف نهايي انزال كتب و اعزام انبياء
قبل از هر چيزي تعيين سيره آن حضرت را بايد از قرآن كريم استنباط كرد. خداي سبحان روشي كه به پيامبرش آموخت اين است كه فرمود: ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَيٰ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ﴾[3] فرمود اين قرآن به آن منظور نازل شده است كه تو جامعه را نوراني كني و مردم را از تيرگي و تاريكي برهاني و روشن كني، اين در صدر سوره است. پس اگر در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود ما انبيا را نازل كردهايم، كتابها را با انبيا نازل كردهايم و انبيا را اعزام كردهايم ﴿لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[4] تا مردم به قسط و عدل قيام كنند، معلوم ميشود اين قيام به قسط و عدل هدف متوسط است، نه هدف نهايي. هدف نهايي در سورهٴ «ابراهيم» مشخص شد و آن نوراني شدن جامعه است. اگر جامعه نوراني شد، كارش هم قسط و عدل خواهد بود. آنها كه اهل قسط و عدلاند، انسانهاي سالم و متوسط و خوبياند؛ اما شايد به مقام شامخ نورانيت راه پيدا نكنند. نور عملي غير از نور وصفي است و نور عملي و وصفي هم غير از نور ذاتي است. هدف نهايي آن است كه انسان نوراني شود و از هر تيرگي و تباهي بيرون بيايد ﴿لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَيٰ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ﴾[5] اين سيره رسول خدا است كه ذات اقدس الهي او را به اين سيره آشنا كرد؛ اما چون قرآن يك كتاب بيّن و روشني است، هيچگونه ابهام در حرم امن اين كتاب راه ندارد، ممكن نيست يك دستور كلي بدهد و راه رسيدن به آن مقصد و مقصود را ارائه ندهد.
شرايط نوراني شدن جامعه و بقاي آن
قرآن هم هدف را مشخص ميكند و هم راه را معين و مبيّن، براي اينكه معلوم شود چگونه جامعه نوراني ميشود و چگونه مردم روشن ميشوند، جريان قيام موساي كليم(سلام الله عليه) را به دنبال اين بحث بازگو كرد. فرمود قرآن نازل شده است كه مردم را نوراني كنيم و راه نوراني كردن مردم هم تشكيل حكومت اسلامي است كه چيزي در جامعه حكومت نكند، مگر دين؛ لذا به دنبال آن آيه قبل ميفرمايد: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسيٰ بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَيٰ النُّورِ﴾[6] فرمود اگر ما به تو گفتيم قرآن نازل شد تا مردم را نوراني كني، راه نوراني كردن را هم به تو نشان ميدهيم، موساي كليمي بود و فرعوني بود و ما به موسيٰ(عليه السلام) دستور داديم كه قيام كند و فراعنه را به كام دريا فرستاديم، با مقاومت موسويان سرانجام نظامي اسلامي در مصر تشكيل شد، هم بساط زورمداران آل فرعون به دريا رفت، هم بساط تزويرگران سامريان به طعمه آتش كشيده شد، هم مسئله ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[7] و ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[8] به عمر فرعون و آل فرعون خاتمه داد و هم ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[9] به نيرنگ سامريان خاتمه بخشوده است. پس اگر قرآن كريم براي روشن شدن مردم آمده است كه ﴿لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَيٰ النُّورِ﴾[10] راه نوراني كردن جامعه را هم ارائه داد و فرمود راهش همان راه موساي كليم است كه با فرعونيان و سامريان به نبرد برخواست، هم تفكر گوساله پرستي را و هم تفكر زورمداري را يكجا به كام دريا و آتش ريخت و غرق كرد و مردم را روشن كرد؛ منتها يك رهبري الهي لازم است و يك استقامت و پايداري. رهبري الهي را خداي سبحان به وسيله موساي كليم تأمين كرد، پايداري و استقامت امت را به اين كريمه ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ﴾[11] تأمين كرد. به موساي كليم فرمود وقتي ميتواني آل فرعون را و آل سامري را به كام عدم بفرستي كه امتي صابر و شكور داشته باشي و اينها را به ايام خدا متذكر كني كه گاهي خداي سبحان قدرتش را از پرده غيب بيرون ميآورد و حكومت اسلامي به دست صالحان روي زمين استوار ميشود، به اين شرط كه مردم داراي اين دو شرط باشند: يكي صبر و ديگري شكر، در قبل از پيروزي صابر باشند و بعد از پيروزي شاكر؛ اگر كسي در زمان نبرد استقامت و استواري را از دست بدهد، به مقصد نميرسد و اگر بعد از پيروزي آن را غنيمت بداند و اين را به عنوان يك پديده مادي تلقّي كند و خود را طلبكار ببيند، شاكر نخواهد شد. هم قبل از پيروزي صبر لازم است و هم بعد از پيروزي شكر لازم است تا يك نظام اسلامي مستقر شود، شكر آن است كه انسان نعمت را از آن خدا بداند و از اين نعمت حداكثر بهره را ببرد و هرگز خود را مغرور نبيند. در چند بخش قرآن كريم خداي سبحان فرمود ما عدهاي را برديم و شما را روي كار آورديم تا ببينيم چه ميكنيد هم ﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[12] است، هم ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿عَسيٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[13] اين اميد هست كه خداي سبحان سلسلهاي را منقرض كند و حكومت را به دست شما مردم بدهد تا ببيند شما مردم چه ميكنيد. هيچ ممكن نيست نعمتي به كسي برسد، مگر اينكه در كنار آن نعمت آزمون الهي است؛ فرمود نه از آن نظر كه شما شايسته حكومت بوديد، ما حكومت را به شما تفويض كرديم، تازه آغاز آزمون شماست تا ببينيم شما چه ميكنيد، وقتي به قدرت رسيدهايد چه ميكنيد، اگر ديديم ـ معاذ الله ـ خود را طلبكار يافتيد و از اين قدرت سوء استفاده كرديد ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[14] شما را به ديار عدم ميفرستيم، مردان صالح را به جاي شما مستقر ميكنيم و اگر ديديم صالح بوديد، حيات و حكومت شما را همچنان ادامه ميدهيم تا ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَيٰ الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[15] ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَيٰ الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفيٰ بِالله شَهيدًا﴾[16] و مانند آن.
تداوم سيره پيامبر در نوراني كردن جامعه توسط امام حسين(عليه السلام)
نظام الهي با احدي ارتباط خاص ندارد؛ لذا فرمود شما، نشد ديگري و اگر خواستيد اين حكومت به دست رسيده بماند، بايد همانطور كه قبل از پيروزي صبار بوديد، بعد از پيروزي شكور باشيد؛ لذا به موساي كليم فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ﴾[17] بنابراين نامه رسمي سالار شهيدان(سلام الله عليه) اين بود كه من ميخواهم سيره جد و پدرم را ادامه بدهم، سيره پدر او همان سيره جدّ او بود، چون اينها يك نورند و سيره جد او را خداي سبحان در سورهٴ «ابراهيم» تبيين كرد كه تو بايد مردم را نوراني كني، اگر مردم نوراني شدند، قسط و عدل هم دارند. اين حسن فعلي به استناد آن حسن فاعلي است، مردم روشن اهل قسط و عدل هم هستند و براي اينكه جامعه روشن شود، راهش تشكيل حكومت است كه همه امور بر محور دين باشد، اگر هم ضايعاتي هست، ضايعات اندك باشد؛ نظير آنچه كه در شبها و در روزهاي ماه مبارك رمضان گفته ميشود كه درهاي بهشت به چهره مردم باز است و اگر كسي خواست بهشت برود، خيلي آسان است و درهاي جهنم به چهره مردم بسته است و اگر كسي خواست به جهنم برود، با دشواري ميرود. در يك نظام اسلامي درهاي عبادت و اطاعت به چهره مردم باز است؛ يعني اگر كسي خواست اهل عبادت، زهد و تقوا، قسط و عدل باشد، راهش باز است و اگر كسي خواست تباهي و گناه را به خود راه بدهد، بايد با پيچ و خم و دشواريها خود را به گناه برساند. در يك نظام اسلامي درهاي جهنم به روي مردم بسته است، فرمود اگر بخواهي مردم را روشن كني، چارهاي جز تشكيل حكومت نيست. از اينجا معلوم ميشود كه سيره سالار شهيدان و هدف اصلي ايشان تشكيل يك نظام اسلامي بود، اين يك بخش.
دوري از دنيا و عشق به شهادت، شرط امام حسين(ع) در نرواني كردن جامعه
براي تشكيل نظام اسلامي انسان بايد سرمايه گذاري كند، يعني اولاً هم محبت طبيعت را از دل بيرون ببرد، ثانياً هم عشق به حيات جاودانه را در خود احيا كند تا در هيچ سانحهاي نلرزند و استوار و مستقيم باشد؛ لذا سالار شهيدان(سلام الله عليه) چه در نامهها و چه در خطبهها و خطابهها علاقه دنيا را از مردم سلب ميكرد و اشتياق به شهادت و جاودانه شدن را در دلهاي مردم احيا ميكرد تا مردم بتوانند صبار و شكور باشند و عليه امويان قيام كنند. گاهي اينچنين ميفرمود: ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[18] اين جمله قرآن را در سخنانش ايراد ميكرد، شما هر جا باشيد خواه و ناخواه ميميريد، اگر با مرگ شرافتمندانه نمرديد، با بيماريهاي غير شرافتمندانه رخت بر ميبنديد و اگر خلاصه طيب و طاهر نشديد، مردار ميشويد. اين ميوه كه رسيد، بايد انسان به مهمانش اهدا كند و اگر اين ميوه رسيده را به مهمان اهدا نكرد، ميپوسد، اينطور نيست كه ميوه روي درخت يا بعد از كندن از كنار شاخه درخت براي ابد بماند، در مرحله امكان خلود هر كه در اينجا هست، محال است، بايد مصرف شود، اگر درست مصرف نشد، ميپوسد؛ اين عمر ما ميوه شاخسار طبيعت است، وقتي كه ما رسيديم، خون و قيام ما ارزشي پيدا كرد، دين ما به حدي شده است كه اگر از آن دين بخواهيم حمايت كنيم، اين حمايت ما ميارزد، حيف است كه از اين ارزش استفاده نكنيم و آن را رايگان بگذاريم و بگذريم تا بپوسد، خواه و ناخواه ميپوسد. حضرت فرمود اگر جان را نثار نكرديد، سرانجام ميپوسيد، گرچه در خانههاي مستحكم و گچكاري و گچبري شده باشيد ﴿وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾. بعد ميفرمود خدا دست از دينش بر نميدارد، اگر ما قيام نكرديم، مردان ديگري صحنهها را پر ميكنند. خداي سبحان همه موجودات را به كمال راهنمايي ميكند و انسان كه سرسلسله بسياري از موجودات است، از اين قانون الهي مستثنا نيست و كمال انسان در آن نظام اسلامي داشتن آن است، اگر ما نتوانستيم صبار و شكور باشيم، اينچنين نيست كه خدا صبار و شكور نپروراند. فرمود: ﴿لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ﴾[19] اين آيه را سالار شهيدان در جريان نهضت و قيامش خواند و فرمود اگر شما در خانههايتان باشيد و به عنوان يك انسان بيطرف و بيتفاوت بمانيد، اينچنين نيست كه نظام اسلامي مستقر نشود، اگر شما كمك نكرديد، ديگران به ميدان ميآيند ﴿لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ﴾ آنها كه سرنوشت آنها شهادت است، اينها به خوابگاه خود ميآيند، رادمرداني هستند كه اهل مبارزهاند، اگر شما «حليف البيت» هستيد، عدهاي اهل مبارزهاند، آنها بارزند و شما قاعديد، آن بارزان اهل مبارزهاند و سرانجام به مقصد ميرسند.
حضور انسان كامل در امتحان الهي، دليل اهميت آن
براي اينكه كسي خيال نكند اين مسئله يك امر عادي است و خيال نكند تأمين سعادت بدون آزمون حل ميشود، وقتي به حضرت پيشنهاد دادند كه شما اصراري بر اين قيام نداشته باشيد، فرمود من محور امتحان الهيام[20]، خداوند مرا به عنوان معيار آزمون قرار داد، من ماده امتحاني انسانها هستم. هر مطلبي را در برنامههاي امتحاني ضبط و ثبت نميكنند، آن مطالب حساس را در حال آزمون ذكر ميكنند. اگر كتابي صد مطلب دارد، فراگيري بعضي از آن مطالب خيلي مهم نيست؛ اما بعضي از مطالبش خيلي مهم است، آن مطالب مهم را در هنگام آزمون طرح ميكنند؛ حوادث جهان زياد است و انسانها هم زيادند؛ اما آن انسان كامل محور امتحان الهي قرار ميگيرد. وقتي به سالار شهيدان عرض كردند چرا شما به اين قيام نابرابر رضا دادهايد، فرمود من مايه امتحان الهيام، اگر من قيام نكنم، خدا مردم را با چه كسي امتحان كند، نه ابن زبير آن صلاحيت را دارد كه نيك و بد به وسيله نهضت او آزمون شود و نه ديگران، منم كه ماده درسي و امتحاني قوافل بشريام، اين را به عنوان حفظ يك نعمت و تحديث نعمت ذكر كرد، نه به عنوان خودستاني و خودستايي. فرمود من محور آزمون الهيام.
دليل امام حسين(عليه السلام) در كمك نگرفتن از فرشتگان و جنيان
به حضرت عرض كردند شما كه از قدرت ولايت و اعجاز برخورداريد، فرشتهها و جنيان كمك خود را به شما عرضه كردهاند، شما چرا از اين قدرتهاي غيبي مدد نميگيريد و به حيات تبهكاران خاتمه نميدهيد، فرمود اينكار هنر نيست كه ما از قدرت غيب مدد بگيريم، ميخواهيم به جايي برسد كه اين آيه عمل شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ ما ميخواهيم مردم را با استدلال و برهان روشن كنيم و اگر كسي عليه ما به نبرد برخواست، بعد از قيام حجت باشد[21]. اينچنين نيست آنها كه به جهنم ميروند، قبل از قيام حجت باشد يا آنهايي كه به بهشت راه مييابند، قبل از قيام حجت باشد، رايگان نيست، ميخواهند ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[22] تمام نامهها، محاضرات، احتجاجها، سخنها و سخنرانيها بر محور قرآن كريم است. نامهاي براي بنيهاشم و مردم خاص مدينه نوشت و فرمود اينچنين نيست كه اگر به همراه من نيامديد، پيروز شويد، پيروزي فقط و فقط در كربلاست «اما بعد من لحق بي منكم استشهد و من لم يلحق بي لم يبلغ الفتح و السلام»[23] فرمود بعد از حمد و ثناي خدا اين يك امر قطعي است، هر كس به كاروان من رسيده است يقيناً شهيد ميشود، اينجا غير از شهادت خبري نيست و هر كس به كاروان من نرسيده است، پيروز نخواهد شد. اين تقابل نشان ميدهد كه ما پيروزيم؛ يعني شهادت پيروزي است و اگر كسي خواست پيروز شود، بايد به سمت من بيايد. اينچنين نيست كه انسان ساكت و ساكن ظفرمند شود، او ظفر نمييابد، پيروزي در قيام است، نه در قعود، اين تقابل راه را مشخص كرده است. فرمود اگر ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[24] است، با ما بياييد، اگر شهادت كه فوز عظيم است، با ما بياييد و اگر خواستيد پيروز شويد، با ماندن ميسر نيست.
تداوم سيره اميرالمؤمنين در تبيين جايگاه امامت توسط امام حسين(عليه السلام)
اين راهها را هم كاملاً مشخص كرد و اينكه فرمود من ميخواهم به سيره عليبنأبيطالب(عليه السلام) حركت كنم، ببينيم سيره عليبنأبيطالب(عليه السلام) چيست؟ حضرت وقتي خلافت و امامت را تبيين ميكند، ميفرمايد امامت نظام امت است؛ يعني يك امت اگر بخواهد كارش منسجم و هماهنگ باشد، بدون امام ممكن نيست، امامت براي آن است كه امت منسجم شوند و فرمود اين امامت عهد خداست، چون اين بيان را از قرآن كريم گرفت؛ امامت يك مقام جعلي و قراردادي نيست كه مردم به كسي بدهند، بلكه امامت عهدي است كه خدا بايد به افراد لائق مرحمت كند. آن كسي كه رهبر مردم است، وكيل مردم نيست كه مردم او را به عنوان وكيل انتخاب كنند، او ولي مردم است، مسئله ولايت است، نه وكالت و اين ولايت را ذات اقدس الهي بايد تعيين كند، اين «عهد الله» است. به استناد همين آيه مباركه ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾[25] بابي در اصول كافي به عنوان «إن الإمامة عهد من الله»[26] تأسيس شد كه روايات فراواني در اين است كه امامت مسئله انتخاب و رأي مردم نيست، رأي مردم براي پذيرش است، نه انشا؛ مردم تولّي دارند، نه توكيل؛ مردم ولايت آن امام را ميپذيرند، نه اينكه به آن امام رأي بدهند كه تو وكيل من هستي، زيرا در نظام اسلامي يك سلسله كارهايي است كه در قدرت مردم نيست. وكيل قدرت خود را از موكل ميگيرد، كاري كه موكل ميتواند مباشرتاً انجام بدهد، آن كار را تسبيباً به وكيل واگذار ميكنند؛ ولي در نظام اسلامي يك سلسله از مسائل است كه اصلاً در قلمرو قدرت احدي نيست تا انسان اين كارها را به نماينده خود واگذار كند. در بسياري از احكام ميبينيد مردم سمتي ندارند تا به رهبرشان واگذار كنند تا رهبر با انتخاب مردم تعيين شود. مردم به ولايت رهبر رأي ميدهند، به ولايت رهبر تن در ميدهند، مردم متولياند، نه متوكل و اين كار مردم انشاء تولّي است، نه انشا توليت و ولايت و مانند آن؛ لذا اين بابي كه در اصول كافي افتتاح شد؛ نظير همان آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه ولايت و امامت عهد خداست ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾[27]، نه «لا ينال عهدي الظالمون»، نفرمود ظالمون به عهد من نميرسند، چون اين رسيدني نيست، اين اعطايي است؛ فرمود عهد من به مردم ستمكار نميرسد. اين راه را كه قرآن مشخص كرد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) تبيين كرد و فرمود امامت عهد الهي است و تنها كساني صالح امامتاند كه از هرگونه ظلمي منزه و مبرا باشند و ما داعيه اين مقام را نداشتيم، آن مقام را كه خدا به ما داد كه شما نپذيرفتيد؛ لذا ما خود را مطرح نكرديم، مگر در حدّ يك اتمام حجت. شما بوديد كه بعد از آن جريان خانهنشيني به سراغ ما آمديد و از ما نظر خواستيد، شما ما را دعوت كردهايد، نه ما خود را مطرح كرده بوديم، همين بيان را سالار شهيدان در نامهاي كه براي رجال نامي كوفه و بصره نوشت، مرقوم فرمود، همين جريان را در سخنرانيها ايراد كرد و فرمود امامت عهد خداست و از طرف ذات اقدس الهي به ما رسيده است، بعد از آن انزواي تاريخي شما از ما خواستهايد، نامههاي فراواني از كوفه رسيد، حضرت در جواب مردم كوفه و در برابر صدها نامه اين مسئله را طرح كرد كه امامت عهد الهي است، شما بايد صبار و شكور باشيد و من نمايندهام مسلمبنعقيل را اعزام ميكنم، حرف او حرف من است، كسي را اعزام ميكنم كه مورد وثوق من و ثقه است. آنچنان مسلمبنعقيل موثق بود كه وقتي همه اموال بيت المال به دست مسلمبنعقيل رسيد، سعي كرد در مصارف شخصي از اموال بيت المال استفاده نكند و هفتصد درهم در همين كوفه مقروض شد يا پولهاي فراواني كه به حضرتش ميدادند، از آن پولها استفاده نكرد كه دينش را ادا كند و در آن وصيتش فرمود من مقداري مقروضم، اين سلاحههاي جنگيام را بفروشيد و قرضم را ادا كنيد اينكه[28]. ميبينيد نام مسلم مانده است، براي اين واقعيت است، فرمود ما اينچنينيم و ماند و اگر ميبينيد الآن قسمت مهم بودجههاي عزاداري براي جريان كربلاست، براي همان واقعيت است. مردم به كسي مال ميدهند كه نخواهد، مردم به كسي احترام ميكنند كه نخواهد، ما به كسي علاقهمنديم كه او علاقه نطلبد، كسي را تكريم ميكنيم كه كرامت طلبكار نباشد، اين فطرت انسانهاست. فرمود مسلم مورد وثوق من است و من او را به كوفه ميفرستم. مسلمبنعقيل در سخنرانيها نمازها و خطبههايش مردم را به توحيد دعوت ميكرد[29].
تسلط ابن زياد بر كوفه با دسيسههاي شريح قاضي
وقتي ابن زياد وارد كوفه شد، اوضاع را با نيرنگ برگرداند، هاني را با ضرب و شتم تحت نظر داشت؛ ولي به دست چه كسي قائله خوابيد، بعد از دستگيري هاني آنها كه آمده بودند، اگر نيرنگ و اسلام باطل خود را نشان نميداد، همان عصر مسئله ابن زياد حل ميشد و ديگر به شب نميرسيد كه مسلم را تنها بگذارند. با كدام بيان و با دست چه شخصي قائلهاي كه بعد از دستگيري هاني در اطراف دار الاماره اوج گرفت و ميرفت كه ابن زيادي كه تازه رسيده است را دستگير كند، آن قائله خوابيد، جز با يك روحانينما، جز با شريح قاضي. ابن زياد شريح قاضي را طلب كرد و گفت تو چهره مردمي داري، نزد مردم به عنوان يك روحاني مقبولي، برو بگو هاني را نكشتند و مردم را متفرق كن. اين شريح قاضي با دريافت آن دويست دينار و درهم ـ كمتر و بيشتر ـ فتواي سنگينتر از اين داد و گفت حسينبنعلي(عليهما السلام) خروج كرد[30]. اينكه ميگويند آل علي(عليه السلام) خارجياند، نه يعني اهل روم و ايراناند، اينها را همه ميشناختند، اينها حسينبنعلي، عباسبنعلي، عليبنالحسين، زينب بنت علياند، همه را ميشناختند، ساليان متمادي آل علي(عليه السلام) در كوفه زندگي ميكردند، اينچنين نبود كه مردم آن منطقه سالار شهيدان و همراهانش(عليهم الصلوة و عليهم السلام) را نشناسند و طبق فتواي شريح قاضي، اين روحاني درباري خونها هدر رفت و جريان مسلم اگر با تحريكات و دسيسههاي اين روحاني نما نبود، همان عصر آن روز حل شده بود. مردم آمده بودند و هنوز ابن زياد مقتدر نشده بود، هنوز عدهاي را با تطميع و عدهاي را با تهديد جذب نكرده بود، هنوز او رشدي نكرد كه شريح قاضي آمد و او را تثبيت كرد. با فتواي خلاف شرع اين روحانينما، ابن زياد تثبيت شده است؛ لذا وقتي شريح قاضي آمد و سر از بالاي دارالاماره بيرون آورد، به مردم مهاجم و انقلابي گفت من خودم ديدم هاني سالم است، برگرديد و آشوب نكنيد، آنها مطمئن شدند وگرنه عصر آن روز كار حل شده بود. وقتي هاني با آن وضع گرفتار شد، چهره او آغشته به خون شد و گرفتن مسلم(سلام الله عليه) با دسيسه آن جاسوس به وسيله همين ابن زياد بعداً تأمين شد. مسلمبنعقيل شب نماز مغرب را خواند، چون مستحب بود بين نماز مغرب و عشا مقداري فاصله باشد، عدهاي را با تطميع و عدهاي را با تهديد ابن زياد آنچنان متفرق كرد[31] كه نماز عشاي آن شب را ابن زياد در مسجد به جماعت خواند. نماز مغرب را مسلم خواند و نماز عشا را ابن زياد خواند، اين قدر فاصله كم بود. اگر مردم كوتاه فكر باشند، فاصله دو امام هم خيلي كم است، يك نماز را پشت سر مسلم ميخوانند و نماز ديگر را پشت سر ابن زياد ميخوانند. ابن زياد هم با عنوان «الصلاة جامعة»[32] مردم را دعوت كرد و گفت اگر كسي در نماز عشا در مسجد حاضر نشود، مهدور الدم است. به عده زيادي هم دستور داد كه بازرسي خانهها براي شما آزاد و رهاست.
تلاش امويان براي تبديل مسئله خلافت و امامت به سلطنت
طولي نكشيد كه بعد از شهادت مسلمبنعقيل ـ كاملاً ملاحظه بفرماييد تا روشن شود كه اسلام اموي در مقابل اسلام حسيني است وگرنه ممكن نيست كسي حسينبنعلي(عليهما السلام) را بتواند از پا در بياورد ـ ابن زياد دستور داد كه خبر از كوفه به شام برسد، نويسنده رفت نامه مبسوطي بنويسد، ـ اول كسي كه ميگفتند نامه طولاني نوشت، همين منشي ابن زياد بود ـ ابن زياد گفت نامه طولاني لازم نيست، من املا ميكنم و همين چند سطر كافي است «اما بعد فإن الله اخذ لامير المؤمنين بحقه و كفاه مؤونة عدوه»[33] قبل از گزارش شهادت مسلم در آغاز اين يك خط را نوشت، نامهاي است كه ابن زياد براي يزيد مينويسد و ميگويد امير المؤمنين خداوند حق شما را گرفت و خداوند كفايت كرد و دشمن شما را برطرف كرد. اين جز اسلام اموي چيز ديگر نيست. او اگر بخواهد مسلمبنعقيل را مهدور الدم كند و اگر بخواهد ثواب كشتن مسلمبنعقيل را بهشت بداند، چاره جز اين نيست كه خود را در كسوت اسلام معرفي كند و بگويد تو امير مؤمنيني. آن لقبي كه بعد از صلح تحميلي با امام مجتبيٰ معاويه تلاش كرد كه مسئله خلافت و امامت را به سلطنت تبديل كند، ابن زياد از اين فرصت دارد استفاده ميكند و از امارت مؤمنين مدد ميگيرد، چون بعد از صلح تحميلي وقتي عمروعاص در يكي از روزهاي مراسم رسمي وارد دربار معاويه ميشد، تاكنون ميگفت «السلام عليك يا خليفة رسول الله»[34] الآن گفت «السلام عليك أيها الملك»[35]؛ يعني تو ديگر سلطاني. در طي اين چند سال تقريبي كم كم به جايي رسيدهاند كه علناً و عملاً بگويند «لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل»[36] بعد از صلح تحميلي كه معاويه نگفت وحي دروغ است، بعد از صلح تحميلي امامت به سلطنت تبديل شد، از امامت به رسالت رسيدند، از رسالت و نبوت به ربوبيت رسيدند؛ يعني كاري كه رسول اكرم در طي بيست و سه سال از ربوبيت شروع كرد و آخرين قدمش امامت و خلافت بود و با امامت و خلافت مسئله ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[37] نازل شد، آنها پس گرفتند و حسينبنعلي(عليهما السلام) براي اينكه اين حلقهها به دست امويان و روحانينماياني، نظير شريح قاضي باز نشود، اين كارها را كرده است و مسلمبنعقيل را فرستاد. آنها براي اينكه مسلم را مهدور الدم كنند، از شريح مدد گرفتند، چنانكه حسينبنعلي(سلام الله عليه) را هم وقتي مهدور الدم كردند، از فتواي شريح مدد گرفتند.
روضه مسلم بن عقيل
وقتي كه خواستند عليه مسلمبنعقيل بشورند و عواطف پاكش را جريحه دار كنند، به او تهمت ميگساري زدند. اين است كه ناله مسلم در آمد وگرنه اينها كساني نبودند كه با شمشير بنالند. شما رجزهاي مسلمبنعقيل را بخوانيد، حرفي هم كه در آخرين لحظه به قاتلش ميزند را بخوانيد، كسي كه روح جنگجويي در او هست، اين شعارها را ميدهد. آن كساني كه او را فريب دادند، نيرنگ زدند، سنگ از پشت بام زدند، آتش از پشت بام آوردند، به او بدگويي كردند و مرتب به او شمشير زدند، لبان مطهرش را آغشته به خون كردند، تشنه بود، خواست آب بنوشد؛ اما آب خوني شد، دو بار آب را عوض كرد، بار سوم دندانهاي شريفش در ظرف آب ريخت، آنها نناليدند. مسلم همان شعاري كه در زمان سلامت ميدهد، همان شعار را زير دست و پاي قاتل ميدهد. شعار رسمي او اين بود «اقسمت أن لا أقتل إلا حراً و إن رأيت الموت شيئاً نكرا»[38] من قسم خوردم كه آزادمرد بميرم، آزادانه جان بدهم، اين شعار در ميدان جنگ بود. الآن رمقي در او نبود، او را بستند، خون از همه بدنش فواره ميزد، لب، سر، دست، پاي و سينهاي نماند. آنها كه توانستند سنگ زدند، آنها كه توانستند آتش انداختند، چيزي براي بدن مطهر مسلم نماند؛ اما ببينيد زير شمشير قاتل به او چه ميگويد، فرمود: «أيها العبد» اي برده من آزادانه جان ميدهم، اين حرف يك آدم معمولي نيست، يك آدم معمولي بعد از چند تير ديگر بيحس و بيهوش است، اين همه خون از او رفت و دندانهايش ريخت، با وجود اين به قاتل ميگويد من آزادم و تو بردهاي «أيها العبد»[39] اين همان شعار ميدان جنگ است «اقسمت أن لا أقتل إلا حراً» من سوگند ياد كردم كه آزادانه جان بدهم و تسليم شما نشوم، اين نشانه عزت و عظمت اين نهضت است و در آخرين لحظه مردم را به أبي عبدالله(عليه السلام) متوجه كرد، رو به طرف مكه كرد و فرمود «السلام عليك يا أباعبدالله»[40]. «نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»»
پروردگارا، تو را به اسماي حسنايت قسم دلهاي ما را ظرف معارف قرآن كريم و سخنان اوليايت قرار بده!
ارواح مؤمنين عالم عموماً، علما و مؤلفان علوم الهي اساتيد و ذوي حقوق ما خصوصاً، شهداي اسلام بالاخص همه را غريق رحمت خويش بفرما.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . بحار الانوار، ج 44، ص 329.
[2] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[3] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[4] . سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[5] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[6] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[7] . سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[9] . همان، آيهٴ 97.
[10] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[11] . همان، آ يه 5.
[12] . سورهٴ يونس، آيهٴ 14.
[13] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 129.
[14] . سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[16] . سورهٴ فتح، آيهٴ 28.
[17] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[20] . بحار الانوار، ج 44، ص 330.
[21] . همان، ج 44، ص 330.
[22] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[23] . بحار الانوار، ج 45، ص 84.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 52.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[26] . كافي، ج 1، ص 277.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[28] . الارشاد، ج 2، ص 61.
[29] . بحار الانوار، ج 44، ص 351.
[30] . بحار الانوار، ج 44، ص 3348ق الارشاد، ج 2، ص 51.
[31] . بحار الانوار، ج 44، ص 350.
[32] . همان، ج 44، ص 340.
[33] . همان، ج 44، ص 359.
[34] . بحار الانوار، ج 32، ص 369.
[35] . همان، ج 33، ص 287.
[36] . روضة الواعظين، ج 1، ص 191.
[37] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[38] . بحار الانوار، ج 44، ص 321.
[39] . همان، ج 44، ص 357.
[40] . كامل الزيارات، ص 177.