اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرئ إلي الله»
اصلاح همه جانبه، هدف قيام تمام انبيا و اوصيا
سخن در تحليل قيام سالار شهيدان(سلام الله عليه) بود. از آن جهت كه نهضت حضرتش اسلامي بود و اسلام دين جامع و فراگير است، قيام آن حضرت براي اصلاح همه جانبه امت بود. همانطور كه سيره جدش و پدر بزرگوارش(سلام الله عليهما) اصلاح همه جانبه امت اسلامي بود، هدف از قيام جانانه و جاودانه آن حضرت نيز اصلاح همه جانبه امت اسلامي است. گاهي معلمي قيام ميكند و انگيزه قيام او اصلاح فرهنگي است و كاري به ساير شئون و جهات ندارد، گاهي يك عالم اقتصاددان قيام ميكند و انگيزه قيام او بهبود بخشودن روابط اقتصادي مردم است و كاري به جهات ديگر ندارد، گاهي يك مصلح ديگري براي هدف معيني قيام ميكند و كاري به اهداف ديگر ندارد؛ ولي يك وقت پيامبر و امام قيام ميكنند. قيام انبيا و امامان براي اصلاح همه شئون انساني مردم است و چون دين به همه شئون نظر دارد و قيام انبيا قيام ديني است، پس انگيزه قيام آنها اصلاح همه شئون ديني و دنيايي انسانها خواهد بود و اگر كسي دين را در گوشهاي از شئون زندگي مردم خلاصه كرد، او نهضت انبيا را هم در يك بعد خلاصه ميبيند. اگر كسي ديدش اين بود كه دين از سياست جداست، هدف انبيا را هم در يك گوشه خلاصه ميكند و اگر به خودش اجازه ندهد كه هدف انبيا را در يك گوشه تلخيص كند، هدف امامان را در يك گوشه خلاصه ميكند و اگر به خودش اجازه نداد كه هدف امامان را در يك گوشه خلاصه كند، رسالت علما و جانشينان ائمه را در يك گوشه خلاصه ميكند. اگر كسي طرز تفكرش اين بود كه دين از سياست جداست، او نميتواند بپذيرد كه عالمي قيام كند و قيام او جنبه سياسي پيدا كند، او فقط عالم را در بعد تعليم و در بعد تهذيب براي رهبري ميشناسد؛ ولي اگر كسي دين را براي اصلاح همه شئون مردم تلقّي كرد، چنانكه حق اين است و انبيا از طرف خداي سبحان دين آوردهاند و امامان حافظان همان ديناند و علما وارثان همان اماماناند، پس قيام آنها براي اصلاح همه جانبه مردم است و اين ميشود قيام سياسي.
تقابل هميشگي بين انبياء و دشمنان دين
سالار شهيدان از آن جهت كه جانشين پيامبر است و پيامبر دين آورده است و دين گذشته از جريان و جنبههاي عبادي و داد و ستدها و قوانين و برنامههاي فردي حدود، قصاص، تعزيرات روابط بين الملل و مانند آن دارد، قهراً اين قيام، قيام همه جانبه است؛ لذا حضرت در آن وصيت نامه خود مرقوم فرمود من به اين منظور قيام كرده ام كه امتم را اصلاح كنم[1] و اصلاح امت بدون مبارزه ميسر نيست، زيرا ديگران مادامي كه بحث در محدودههاي ذهني است، خيلي كار به رهبران الهي ندارند؛ اما وقتي بحث از مسائل ذهني به عينيت منتقل ميشود و مانع تهاجم يك عده يا اعمال غرائز ديگران خواهد بود، از آن جا بين آن گروه و بين انبيا مزاحمت هست، ممكن نيست گروهي در عالم عليه نهضت انبيا به مبارزه بر نخيزند؛ لذا شما گاهي با تعبيرات ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾[2]، گاهي ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ﴾[3] را در قرآن تلاوت ميكنيد كه با جمع محليٰ به «الف» و «لام» از اينها ياد ميكند؛ يعني عده زيادي قيام كردند و بسياري از انبيا را شهيد نمودند. از اين صحنه پيداست كه بسياري از انبيا شهيد شدند، از اينكه فرمود: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[4] يا ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ﴾[5] معلوم ميشود مبارزهاي بود و انبيا قيام كردند و شربت شهادت نوشيدند و ميدانيم كه هيچ كس كاري به معلم محض ندارد، آن كسي كه فقط فكر القا ميكند، فقط درس ميدهد و فقط نصيحت و موعظت دارد، كسي عليه او دست به شمشير نميبرد؛ ولي اگر كسي قيام و مردم را به اموري دعوت كرد كه اين امور با منافع آنها ارتباط مستقيم داشت، حلال و حرامي آورد و براي اجراي اين حلال و حرام حدود و تعزيراتي قائل شد، اين جاست كه بين انبيا و بين دنياخواهان تضارب و درگيري است، اينجاست كه سخن از نبرد و شهادت است.
سر عظمت جهاد دفاع در قرآن
از اينكه خدا ميفرمايد بسياري از انبيا را كشتهاند، بسياري از انبيا شربت شهادت نوشيدند، معلوم ميشود كه انبيا چيزي آوردهاند كه براي اصلاح همه شئون جامعه خواهد بود؛ لذا خداي سبحان ميفرمايد اگر ما دفاع را بر مردم لازم نكنيم، اصولاً مراكز مذهب كم كم ويران ميشود ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾[6] فرمود اگر قانون جهاد و دفاع نباشد، زمين فاسد ميشود؛ اين در يك بخش قرآن. بعد ميفرمايد منشأ فساد زمين ويراني مراكز مذهب است؛ يعني اگر مراكز مذهب آباد نبود، اگر مراكز مذهب ويران شد، جامعه رو به تباهي ميرود، گرچه فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ اگر دفاع نبود، مردم فاسد ميشدند؛ اما اين را باز كرد و فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾[7] يعني اگر دفاع مقدس و جهاد نباشد، مراكز مذهب ويران ميشود، مساجد ويران ميشود، كنيسه و بيعها ويران ميشوند، صومعهها و ديرهاي راهبان ويران ميشوند، آنگاه سخن از موعظه و نصيحت، سخن از تهذيب و تربيت و سخن از تزكيه نيست و اگر سخن از تهذيب و تزكيه نبود، فساد گسترش پيدا ميكند؛ اين دو بخش را قرآن كريم براي عظمت دفاع بازگو كرد. بخش اول آنكه اگر دفاع نباشد، فساد گسترده ميشود؛ بخش دوم اينكه اگر دفاع نباشد، مراكز مذهب تعطيل ميشود و اگر مراكز مذهب تعطيل شد، مراكز اصلاح تعطيل ميشود و اگر مراكز اصلاح و تربيت عمومي تعطيل شد، فساد گسترش پيدا ميكند و اين اختصاصي هم به اسلام ندارد. همه اديان كه در حقيقت همان اسلاماند، محكوم به اين حكماند.
ماندگاري تورات و انجيل به بركت قرآن
هيچ ديني نيامده است كه دفاع مقدس جزء برنامههاي آن نباشد، اگر احياناً گفتهاند مسيحيت كاري با جنگ و دفاع ندارد و احياناً گفتهاند مسيحيت كاري با رزم و سلحشوري ندارد، اين همان القائات باطل كليساست. الآن شما در دنياي غرب مذهب را منهاي سياست ميبينيد و آن روشن فكراني كه كم و بيش با مذاهب غرب آشنايند، ميبينند بين مذهب و سياست كاملاً جدايي است، او برداشتي كه از دين دارد، همان انفكاك از سياست است، اين حرف را در مسيحيت تلقّي كرد و اين تلقّي را هم از كليسا دريافت كرد، اين كليسايي كه فعلاً انجيل را در بند كشيده است و ما اگر خواستيم حرف مسيح(سلام الله عليه) را بفهميم و حرف انجيل غير محرف را شناسايي كنيم، هرگز نبايد از علماي دربار ترسا استفتا كنيم يا از انجيل محرَّف حرف بفهميم يا از كليسا نظر بخواهيم، ما بايد ببينيم قرآن كريم انجيل را چگونه معرفي ميكند، مسيح را چگونه ميشناساند، تورات را چگونه معرفي ميكند و كليم را چگونه ميشناساند. به تعبير بزرگان دين ما، نظير كاشف الغطاء(رضوان الله عليه) اگر قرآن نبود، امروز اثري از مسيحيت و يهوديت نبود[8]، زيرا در كتاب و در ديني كه ـ معاذ الله ـ بسياري از گناهان را به انبيا نسبت دادهاند، ميگساري را ـ معاذ الله ـ به برخي از انبيا نسبت دادهاند، جريان كشتي گيري خدا را ـ معاذ الله ـ با بعضي از انبيا مطرح كردهاند، آن دين ديني نيست كه يك انسان متفكر آن را بپذيرد، آن ديني نيست كه كسي به آن سر بسپارد، ديني كه عذرا را، مريم(سلام الله عليها) را متهم ميكند، مادر پيغمبري را به بدنامي تهمت ميزند، آن كتاب ماندني نيست و آن دين پذيرفتني نيست. وقتي قرآن نازل شد، مريم را به عنوان عذرا معرفي كرد، به عنوان ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَليٰ نِساءِ الْعالَمينَ﴾[9] معرفي كرد، او را گيرنده وحي معرفي كرد، عيسيٰ و موسيٰ را با قداست معرفي كرد، دامنه انبيا را تطهير كرد، دامنه عذرا را تنزيه كرد، به انبياي بني اسرائيل قداست بخشيد، اين قرآن بعد از آمدن به مسيحيت و يهوديت آبرو داد، به انجيل شرف دارد، به تورات بها داد، از آن به بعد آنها استفاده كردند و مسيحيت را حفظ كردند و يهوديت را نگه داشتند وگرنه آن دين به تعبير مرحوم كاشف الغطاء قابل ماندن نبود و اگر ما خواستيم حرف مسيح(سلام الله عليه) را و حرف كليم(سلام الله عليه) را و حرف انجيل و تورات را بفهميم و استفتا كنيم، بايد مستقيماً به خود قرآن كريم مراجعه كنيم، ببينيم قرآن انجيل و تورات را چگونه معرفي كرد، موسيٰ و عيسيٰ را چگونه معرفي كرد، آيا عيسيٰ را به عنوان يك مصلح منهاي سياست مداري معرفي كرد؟ آيا مسيحيت را به عنوان يك دين منهاي نبرد و جنگ و دفاع مقدس معرفي كرد؟ آيا رهاورد موسيٰ و عيسيٰ را منهاي سياست معرفي كرد؟ آيا جنگ در يهوديت و مسيحيت هست يا نه؟
وجود جهاد و دفاع در تمام اديان الهي از نظر قرآن
وقتي به قرآن كريم مراجعه ميكنيم ميبينيم خداي سبحان به مسلمين خطاب ميكند، مسلمانها، شما مانند مسيحيها باشيد، به نفع دينتان قيام كنيد، اهل مبارزه و جنگ باشيد، همانطور كه پيروان مسيح جنگجو بودند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاريٰ إِلَيٰ اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَليٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾[10] اين آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «صف» است. در اين آيه خدا به مسلمانها ميفرمايد مسلمانها، مثل مسيحيها باشيد، بجنگيد و دينتان را حفظ كنيد؛ پس اصل جنگ را در مسيحيت و در انجيل اين آيه تثبيت كرد. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم وقتي جريان جنگ و دفاع مقدس را تشريح ميكند، ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ﴾[11] خداي سبحان از مؤمنين جان و مال آنها را خريد، وقتي مؤمن جان و مالش را به خدا فروخت، ديگر در جان و مال غاصبانه تصرف نميكند. مال اگر براي خداست، در مال خدا به اذن خدا تصرف ميكند، جان اگر براي خداست، در جان خود به اذن خدا تصرف ميكند. اگر كسي در جان و مالش به غير اذن خدا تصرف كند، اين يا بيعت نكرد؛ يعني بيع نكرد، مسلمان نشد و اشترا نداشت و نفروخت يا فروخت؛ ولي غاصبانه تصرف ميكند، عدهاي تمام زندگي آنها غصب است؛ يعني نشستن، برخواستن و نفس كشيدن آنها غصب است. غصب تنها در مسائل مالي، نظير زمين و فرش نيست. آن كسي كه در زمان جنگ بايد در جبهه نفس بكشد، اگر در پشت جبهه آزادانه به عنوان يك سرباز فراري نفس ميكشد، اين زندگي او غصب است، او در نفس كشيدن، در غذا خوردن و استراحت غاصب است، زيرا او بيعت كرد، بيع كرد و جانش را به خدا فروخت، برابر نظام اسلامي در زمان جنگ حق فرار ندارد. بعضيها تمام حيات آنها غصب است، بعضيها تمام حيات آنها امانت و حليت و مانند آن است. اگر كسي جان و مالش را به خداي سبحان فروخت، بايد در امري صرف كند كه خدا اجازه بدهد، خدا فرمود: ﴿يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ﴾ آنگاه فرمود اين حرفي نيست كه فقط در قرآن باشد، اين حرفي نيست كه فقط خاتم انبيا(عليهم الصلوة و عليهم السلام) آورده باشد ﴿وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ﴾[12] فرمود اين حرفي است كه ما در تورات گفتيم، حرفي است در انجيل گفتيم، حرفي است در قرآن بيان كرديم، حرفي است كه كليم آورد، حرفي است كه مسيح آورد، حرفي است كه خاتم انبيا آورد، خلاصه حرف همه انبياست.
وحي آسماني عهدهدار اصلاح امور همه مردم
هيچ پيامبري نيامد كه جنگ و دفاع مقدس را به همراه نياورده باشد. پس اگر سخن از مسيحيت است، سخن از دفاع مقدس هم هست؛ اگر سخن از يهوديت است، سخن از دفاع مقدس هم هست، چون انبيا مسئلهگو نبودند، چون انبيا فقط معلم نبودند، چون انبيا فقط عالم اقتصاد نبودند، چون انبيا فقط فيلسوف نبودند، بلكه انبيا بودند و نبي؛ يعني كسي كه اصلاح همه جانبه جامعه را به عهده دارد، هم در بخشهاي فرهنگي نظر دارد و هم در بخشهاي ديگر، قهراً او دستور جنگ و جهاد و دفاع خواهد داد و اگر نبوت عامه در علوم عقلي مطرح است، براي اين بشر پيامبر ميخواهد كه همه شئون آنها را اصلاح كند و دليل نبوت عامه آن است كه جامعه مصلح ميخواهد، اصلاح جامعه كه بدون حدود و تعزيرات نيست، نه بشر را ميتوان مثل فرشته دانست كه تجاوز نكند و نه ميشود تجاوز را تصحيح كرد و روي تعدي به اموال و عرض مردم صحه گذاشت و بگوييم اگر كسي تعدي كرد، كسي را كشت، تجاوز به ناموس مردم كرد، اين كار صحيح است و نه ميشود جلو تجاوز را به غير قانون خدا گرفت. وقتي اين سه اصل را كنار هم بگذاريم، ميبينيم وحي آسماني عهدهدار اصلاح همه مردم است و همه شئون.
كارهاي تكويني خداوند در خلق انسانهاي شايسته براي اصلاح امور
حالا بشنويد ببينيد خداي سبحان درباره كار تكوين چه ميگويد؟ تا كنون قصه تشريع بود؛ يعني قانونگذاري دين به صورت تورات، انجيل و قرآن تنظيم دفاع مقدس، واجب كردن جنگ و جهاد و مانند آن بود، اينها كارهاي تشريعي است؛ يعني قانون گذاري و بيان حكم خدا و مانند آن است؛ اما اين كارهاي تكويني را خداوند به خود نسبت ميدهد و ميفرمايد من در جامعه اينچنين نيستم كه فقط به نصيحت اكتفا كنم، چون مردان جامعه يك عده مفسده جو و مفسد في الارضاند، من يك عده اهل نثار و ايثار را ميآفرينم؛ اگر عدهاي فاسد و مفسدند، يك عده هم صالح و مصلح ميسازم ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الخِصَامِ ٭ وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ ٭ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ العِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ المِهَادُ﴾[13] اين گزارش حال مردان فاسد و مفسد. فرمود يك عدهاند كه ظاهر آنها خوب است، از خدا و پيامبر سخن ميگويند، به حسب ظاهر مقدسات دين را تكريم ميكنند و سوگند ياد ميكنند كه خدا شاهد است آنچه ما ميگوييم حق است؛ اما ﴿وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[14] بدترين دشمنان همين گروهاند، اينها داعيه صلاح دارند؛ اما بدترين مفسد في الارضاند، داعيه خداپرستي دارند؛ ولي بدترين منافقين و مشركين همين گروهاند، اينها به كشاورزي، دامداري، حيات انسانها و محيط زيست صدمه ميزنند، اينها با نصيحت اصلاح نميشوند، اگر كسي به اينها دستور تقوا بدهد، چون عزيز بيجايند و عزت كاذبه دارند، به آن عزت كاذبه خود فخر ميفروشند ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾[15] اينها عزيز بيجهتاند، روي عزت كاذب و نهي از منكر ميايستند؛ اينها يك گروه. خداي سبحان كه عالم را زيبا آفريد و به احسن وجه خلق كرد و از اينها باخبر است و از اينها خبر ميدهد، از مفسدان خبر ميدهد كه نصيحت پذير نيستند، آيا در مقابل اين مردم يك عده رادمرد را ميآفريند يا نه؟ فرمود ميآفرينم ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ﴾[16] اين يك آيه است كه براي صفبندي در مقابل آنها نازل شده است. فرمود بعضيها هستند كه جان خود را به خدا فروختند و خداوند به بندگانش مهربان است، اين آيهاي نيست كه خدا وعده بهشت بدهد؛ نظير آيات ديگري كه رزمندهها را به ميدان جنگ اعزام ميكند نيست. وقتي خداوند از بيع و شراء رزمندهها سخن ميگويد، از نثار و ايثار آنها حرف ميزند، وعده بهشت را مطرح ميكند، ميفرمايد آنها كه در راه خدا جان دادند، زندهاند، بهشت به انتظار آنهاست، از شفاعت برخوردارند، شافعاند، مشفوعاند، مشفعاند و مانند آن؛ ولي در اين آيه سخن از بهشت نيست، فرمود بعضيها جان خود را به خدا ميفروشند و خدا به بندگان رحم ميكند؛ يعني من اگر گفتم يك عده فاسد و مفسدند، چون به بندگان رحم ميكنم، يك عده كساني را ميآفرينم كه جان نثارند، نه خدا به شهدا رحم ميكند، بلكه به جامعه رحم ميكند، اگر شهدا، اسرا، مفقودين و جانبازان نباشند، آن سران ستم به اين جامعه چه خواهند كرد! همان است كه ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾[17] خدا به مردم رحم ميكند و مجلاي رحمت خدا رزمندهها هستند كه شهيد و اسير و مفقود و جانبازند. فرمود چون خدا رئوف و مهربان است، عدهاي را خلق ميكند كه جان خود را به خدا بفروشند ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ﴾ اين رأفت براي اصلاح جامعه است.
علت لقب رحمت الهي دادن به شهداي كربلا
بنابراين خداوند اولاً انبيا را براي اصلاح همه شئون مردم آورد و ثانياً اصلاح همه جانبه بدون درگيري و تضارب نخواهد بود ثالثاً براي خاتمه بخشودن درگيري چارهاي جز دفاع مقدس نخواهد بود و رابعاً اين جنگ و دفاع مقدس در همه اديان آسماني بود خامساً آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» و «صف» شاهد زنده اين بحث است وسادساً سالار شهيدان گفت من به سيره جدم قيام كردم و سيره جدم همان است كه خداي سبحان در قرآن تبيين كرد، بعد ميفهميم كه حسينبنعلي(عليهما السلام) آمده است ديني كه عين سياست است و سياستي كه عين دين است را اجرا و پياده كند و آن شمشير و نثار و ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾[18] ميطلبد و اگر ما درباره شهدا، درباره بزرگاني كه در كربلا و غير كربلا شهيد شدند، ميگوييم شما رحمت خداييد، به همين مناسبت است و اگر ما درباره بزرگان ميگوييم، اينها رحمت الهياند، براي آن است كه جامعه به وسيله قيام اينها اصلاح ميشود؛ لذا خدا فرمود گرچه اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[19] هستند، گرچه من اين قرآن را فرستادم ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾[20] آنها كه لجوجاند را انذار كن و از جهنم بترسان؛ اما ترس از جهنم درصدي اثر دارد، موعظه و سخنراني درصدي مؤثر است، آن اثر مهم در جبهه است كه اگر جنگ و دفاع نباشد، نامي از مذهب و مذهبيان نخواهد بود؛ لذا فرمود: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ﴾[21] سالار شهيدان در چنين موقعيتي قيام كرد، ديني را با اين خواص و مشخصات احيا كند، عدهاي پذيرفتند و عدهاي نپذيرفتند، آنها كه نپذيرفتند، در اثر تعليمات سوء امويان بود كه اسلام را اصولاً اولاً از سياست جدا كردند و ثانياً آن بخش عبادي را هم به ميل خود تفسير كردهاند و ثالثاً يك دين مسخ شدهاي را به عنوان دين اسلام به مردم ارائه دادهاند، در اين موقع سالار شهيدان فرمود: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون» اكثري مردم بنده دنيايند؛ يعني خود را فروختهاند، دنيا مولاي اينهاست. تعبير قرآن كريم اين است كه عدهاي بنده آتشاند ﴿مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ﴾ در تحت ولايت آتشاند، «ولي» «موليٰ عليه» خود را ميپروراند، عدهاي تحت ولايت آتشاند، هم اكنون هم در شعله مشغول سوخت و سوزند؛ منتها چون تخديرند، احساس نميكنند. حضرت فرمود: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون»[22] روز آزمون كساني كه ديندار باشند، بسيار كماند.
نامه ابن زياد به سيد الشهدا و سر عدم جواب امام به او
نامه رسمي ابن زياد براي سالار شهيدان اين بود كه امير المؤمنين به من دستور داد يا از شما بيعت بگيرم، يا «الحقك باللطيف الخبير»[23] يا تو را به خدايي كه لطيف خبير است، برسانم يا تو را به عذاب الهي ـ معاذ الله ـ معذب كنم، اين نامهاي است كه يك كافر براي ولي الله مطلق مينويسد، اين اسلام اموي است كه ميخواهد اسلام علوي را خاموش كند. وقتي اين نامه رسمي از ابن زياد به حضور مبارك سالار شهيدان رسيد، حضرت اين نامه را پاره كرد، آن گزارشگر به حضرت عرض كرد جواب بدهيد، فرمود جواب را دادم «لا افلح قوم قد اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق»[24] فرمود هرگز رستگار نخواهد شد آن فرد يا گروهي كه خشم خدا را خريد و گرفت و رضاي مخلوق را با خشم خدا فراهم كرد، رضاي مخلوق را تحصيل كرد؛ يعني ابن زياد رضايت امويان را خريد و گرفت؛ اما خشم خدا را بر خود روا داشت.
دليل انتخاب عمر سعد براي رهبري سپاه امويان
وقتي مأمور اين جريان را از سالار شهيدان به ابن زياد گزارش داد، ابن زياد فوراً دستور اعزام را به عمر سعد داد و نوشت. عمر سعد فهميد كار بسيار سنگيني است، هم كار بسيار سنگين است و هم ميخواهند از وجه مذهبي او استفاده كنند، اينچنين نبود كه در مسائل فرماندهي جنگ عمر سعد كار آزمودهاي باشد، فتوحاتي داشته باشد، سوابق درخشان نظامي زيادي داشته باشد كه بر اساس اين خصوصيات ابن زياد او را براي كربلا انتخاب كرده باشد، يك چهره مذهبي بود، خواست از اين چهره مذهبي هم عليه سالار شهيدان استفاده كند وگرنه قسيتر از او شمر بود كه آمادگي خود را اعلام كرده بود، شمر آن چهره را نداشت كه بيايد در كربلا در مقابل سالار شهيدان نماز جماعت تشكيل بدهد و چندين هزار نفر به او اقتدا كنند، اين عمر سعد است كه چهره مذهبي دارد و از اين راه ميتواند بيايد كربلا و نماز جماعت تشكيل بدهد، عده زيادي هم به او اقتدا كنند، با اين اسلام اموي آن اسلام علوي را خاموش كنند. عمر سعد فهميد كار بسيار سخت است، گفت من را معذور بداريد، گفت پس آن بخش نامه و ابلاغ ري را برگردان، اينجاست كه بين دنيا و آخرت ماند، خواست تحويل بدهد، گفت دنيا از دستم ميرود و پذيرفت، وقتي كه پذيرفت با چند هزار نفر وارد كربلا شد، يك نماينده رسمي حضور سالار شهيدان فرستاد كه حرفتان چيست؟ اين كسي كه به عنوان نماينده رسمي خواست اعزام شود، به عمر سعد گفت من از رفتن معذورم، چون خودم براي حضرت نامه نوشتم، يكي از كساني كه نامه نوشت، من بودم[25]، من به خودم اجازه نميدهم بروم؛ ديگري را كه يك انسان درنده بود را فرستاد، اين كسي كه آمد، مسلحانه آمد، حبيببنمظهر اسدي گفت اسلحه را بايد تحويل بدهي، با اسلحه نميتواني با حسينبنعلي(عليهما السلام) ملاقات كني، گفت من اسلحه را تحويل نميدهم، اين بود كه او هم نتوانست با حسينبنعلي(عليهما السلام) ملاقات كند؛ نفر سومي را كه يك حدّ معتدل بود، عمر سعد فرستاد كه با حسينبنعلي(عليهما السلام) ملاقات كند و نظر نهايي حضرت را بشنود و به عمر سعد اعلام كند. آن نفر سوم كه آمد حبيببنمظهر اسدي و ديگران او را شناختند، او را نصيحت كردند، گفت بين دنيا و آخرتي، آخرتت را به دنيا نفروش، اين نصيحت متأسفانه در او اثر نكرد. حرف سالار شهيدان را شنيد كه فرمود من خودم به اين ديار نيامد. آن مراحل اوليه استدلال گذشت ، گذشت آن مرحلهاي كه حضرت بگويد پيغمبر فرمود بعد از من عليبنأبيطالب(عليه السلام) است و بعد از او حسنبنعلي(عليهما السلام) و بعد از او حسينبنعلي(عليهما السلام)، آن مراحل گذشت، فقط بر اساس همان جنبههاي مردمي با اينها استدلال ميكند، فرمود شما دعوت كرديد و من را به اين سمت فراخوانديد، اگر راضي نيستيد، من به مدينه بر ميگردم؛ در همين حدّ مردمي، اين خلاصه جوابي بود كه حضرت داد، اين جواب را نماينده عمر سعد به عمر سعد منتقل كرد، عمر سعد براي ابن زياد نوشت كه حرف حسينبنعلي(عليهما السلام) اين است كه من به دعوت مردم اين منطقه آمدم و اينهم دعوتنامهها، اگر به عهدتان نيستيد، من به مدينه برگردم. همين حرف را كه به ابن زياد رساند، ابن زياد گفت «الآن قد علقت مخالبنا به يرجو النجات و لا كحين مناص»[26] گفت الآن كه چنگال ما به او بند شد، او ميخواهد از دست ما بگريزد، اينچنين ممكن نيست.
دفاع ابن زياد از اسلام اموي براي تحريك مردم در جنگ
آنگاه دستور رسمي را به عمر سعد ميدهد و براي اينكه اين دستور رسمي شود، ميرود سخنراني ميكند كه عدهاي را از كوفه و اطراف بصره و اطراف بسيج كند، وقتي هم كه رفت سخنراني كند، باز به همان اسلام اموي سخنراني كرد و گفت «اما بعد إنكم عرفتم آل أبي سفيان و وجدتموهم كما تحبون»[27] شما دودمان امويان را ديديد، خيلي محبوباند، چهره مردمي دارند، هر طور كه خواستيد آنها حكومت كنند، كردند «و امير المؤمنين يزيد قد عرفتموه حسن السيرة محمود الطريقة محسن إلي الرعية» ديديد يزيد يك آدم مردمي است، خدمتگزار مردم است «أمنت السبل في عهده»، در زمان او راهها امن بود و از امنيت برخوردار بود. با اينكه او تازه به ميدان رسيده، كعبه را به آن صورت ويران كرده و سال دوم است كه دارد در مكه آشوب ميكند، بعدش هم كه مدينه را غارت ميكند، با اينكه اينچنين بود، ابن زياد در حضور مردم كوفه گفت ديديد او امنيت به شما داد، حسن السيره، محمود الطريقه و محسن إلي الرعيه است، او اهل قسط و عدل است «يغنيكم بالاموال و يكرمكم و يزيد في رزقكم مأة مأة» او زندگي شما را صد درصد بالا آورد، اين زندگي صد درصد هميشه بود، مأة مأة؛ يعني صد درصد. ابن زياد گفت آن صد درصد زندگي شما را بالا آورد، در حالي كه مردم چيزي از اين زندگي صد درصد نفهميدند. بعد گفت «فقد أمرني أن اوفر حظكم»[28] به من دستور داد كه از اينهم بيشتر به شما بدهم و شما را به طرف كربلا اعزام كنم. اين سخنراني را در چهره مذهبي انجام داد، از آن طرف هم دستور اقامه نماز جماعت به عمر سعد ميدهد كه در كربلا در مقابل حسينبنعلي(عليهما السلام) اذان و اقامه و تكبير و نماز جماعت خوانده شود و از آن طرف هم شمر و عدهاي را تا مدت كوتاه به بيست هزار رساند كه از آن به بعد هم به سي هزار هم رسيده است و با اين وضع كربلا را پر از سپاه و ستاد و پر از ارتش امويان كرد. با سخنرانيهاي اسلام اموي، با چهرههاي اسلام اموي، با نماز جماعتهاي اسلام اموي، اينها همانهايي هستند كه فرمود: ﴿وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَليٰ ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[29]
روضه
سالار شهيدان وقتي ديد در خيام آب نيست، ابزاري تهيه كرد، چند قدم ـ شايد نوزده قدم ـ از خيمه فاصله گرفت البته امام است و علم غيب دارد، ميداند كجا آب هست، با اين مقدار فاصله كندوكاو كرد و چاه كوچك و چشمهاي كند و آب جوشيد و استفاده كردند. از اين جريان ابن زياد باخبر شد، دستور رسمي به عمر سعد داد و گفت من شنيدم كه او از فرات كه محروم شد، چشمه ميكند و چاه احداث ميكند، جلو آنها را بگير كه آب به اينها نرسد. عدهاي هم علناً آمدند در مقابل نصيحت حسينبنعلي(عليهما السلام) گفتند «أنا علي دين عثمان»؛ يعني او اگر به زعم خودش شهيد شد و تشنه كشته شد، ما همان راه را عليه شما طي خواهيم كرد، صريحاً ميگفتند «أنا علي دين عثمان» و چون دستور آب بستن روز هفتم رسيده است، از شب هشتم ديگر شريعه فرات كاملاً بسته شد اين راه آب براي اهداف فراواني بسته شد: يكي از آن اهداف اين بود كه آب به خيام حسيني نرسد، يكي هم آن بود كه آن روستاييهاي مجاور كه ميخواستند از راه آب خود را به خيام حسيني برسانند، آن راه هم بسته شود، چون راههاي زميني و خشكي را كلاً بسته بودند و هيچ ممكن نبود كسي خود را به حسينبنعلي(عليهما السلام) برساند؛ اما احياناً راه آب باز بود و اين راه آب فقط براي همانها باز بود و بس و براي هميشه به زعم خودشان بستند و اين بچهها كم كم بعد از بستن آب به زحمت عطش افتادند، آب ديگر به جيرهبندي كشيد، تا شب عاشورا كه آبي هم تهيه كردند، آن هم براي شستوشو، آب را آنچنان به روي بچههاي أبي عبدالله بستند كه اين ستاره عيوق از دورترين ستارههاست تقريباً و به گمان عدهاي در بارش باران بينقش نيست، مرحوم محتشم كاشاني ميگويد
زان تشنگان هنوز به عيوق ميرسد فرياد «العطش» ز بيابان كربلا[30]
يعني صداي العطش به دورترين ستاره آسمان به نام عيوق ميرسد؛ اما عصر تاسوعا ديدند كه عمر سعد دارد در آب فرات شنا ميكند و بچههاي حسين به العطش ميسوزند.
﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾[31] ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾[32] «نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»»
پروردگارا، تو را به اسماي حسنايت قسم دلهاي ما را ظرف معارف قرآن كريم و سخنان اوليايت قرار بده! اين انقلاب اسلامي را به ظهور وليات(ارواحنا فداه) متصل بفرما! رهبر عزيز و عظيم الشأن انقلاب را در سايه وليات از امدادهاي غيبي برخوردار بفرما! بين ما و قرآن و عترت جدايي نيانداز! لحظهاي ما را به حال خود ما وانگذار! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما «بالنبي و آله و عجل في فرج مولانا» .
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . بحار الانوار، ج 44، ص 329.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[3] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[7] . سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[8] . كشف الغطاء (ط ـ قديم)، ص 391.
[9] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 42.
[10] . سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[11] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[12] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 204 ـ 206.
[14] . همان، آيهٴ 204.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
[16] . همان، آيهٴ 207.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 49.
[18] . همان، آيهٴ 207.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[20] . سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[22] . بحار الانوار، ج 44، ص 382.
[23] . همان، ج 44، ص 382.
[24] . بحار الانوار، ج 44، ص 382.
[25] . بحار الانوار، ج 44، ص 384؛ الارشاد، ج 2، ص 82.
[26] . همان، ج 44، ص 385.
[27] . بحار الانوار، ج 44، ص 385.
[28] . همان، ج 44، ص 385؛ اندكي عبارت متفاوت است نقل به مضمون شده است.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[30] . ديوان اشعار محتشم كاشاني، ترجيع بندها، شماره 1.
[31] . سورهٴ هود، آيهٴ 18.
[32] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 227.