اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرءُ إلي الله»
تفاوت مبناي اولياي الهي با مردان غير الهي
سخن در تحليل قيام تاريخي سالار شهيدان حسينبنعلي(عليهما السلام) بود. به اين نتيجه رسيديم كه قيام رهبران الهي يك مبنا دارد و يك بنا، زيربناي قيام رهبران الهي اين است كه در نظام هستي حق پيروز است و باطل پامال؛ در مقابل قيام رهبران آسماني طاغوتيان زميني به شورش برميخيزند، آنها هم مبنا و بنايي دارند، زير بناي شورش طاغوتيان زمين است كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است و بر اين زير بنا بنايي ميكنند كه ديگران را اولاً تضعيف كنند، ثانياً پامال و با شعار ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْليٰ﴾[1] حكومت كنند؛ انبيا براساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّيٰ﴾[2] حكومت ميكنند، اشقيا براساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْليٰ﴾ حكومت ميكنند و چون نظام هستي براساس حق است و آن شخص يا حكومتي كه حق محور است، ثابت است؛ لذا آنچه در جهان ماندني است، حكومت حق است و آن چه به عنوان شورش طاغوتيان زمين طرح ميشود، نظير علف هرزي است كه در باغ ميرويد و باغبان با وجين كردن به حياتش خاتمه ميدهد و اگر اين باغ در جنت خلود و در ملكوت غرض شود، آنجا جاي علف هرز نيست، در بهشت و برزخ هرز نميرويد، مافوق برزخ هم اينچنين است؛ ولي در جهان طبيعت از وجود علف هرز چاره ي نيست، زيرا عالم حركت و امتحان بدون باطل و حق نمايي باطل ممكن نيست. اگر باطل در جهان طبيعت خود را نشان ندهد، امتحان سهل است، بلكه جاي امتحان نيست. بنابراين باطل وجودش ضروري بالغير، است زيرا نشئه، نشئه آزمون و امتحان است.
سر اتصال انبياء به هم و عدم اتصال مردان غير الهي
اينكه ما ميبينيم در هر عصري فرعون و نمرودي هستند، يا اينكه ميبينيم اشكانيان و سامانيان و ساسانيان و امويان و عباسيان به پهلويان ختم ميشوند، اين به آن معنا نيست كه اينها يك سلسله متصلاند، اينها گسيخته از هماند؛ نظير علفهاي هرز كه هيچ كدام به ديگران مرتبط نيست و اما سلسله انبيا به هم مرتبطاند كه فرمود: ﴿وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[3] يا ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[4] اينها متواتر، متوالي، متواصل و وصل هماند، سرش آن است كه همه انبيا انسانها را به يك مبدأ دعوت ميكنند و حرف همه اين است ﴿إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ﴾[5]؛ اما طاغوتيان زمين هر كدام جامعه خود را به سمت خود دعوت ميكند؛ لذا گسيختهاند، هر كسي كه آمد، مردم را به خود فرا خواند و اين هواها و هوسها چند لحظهاي خودنمايي كرد و رخت بربست؛ لذا خداي سبحان وقتي از طاغوتيان زمين نام ميبرد، ميفرمايد اينها ماندني نيستند، اينها را ما در لابه لاي كتابهاي تاريخ دفن كردهايم ﴿مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[6] يا ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[7] يعني ما اينها را احدوثه و افسانه تاريخ كرديم كه هيچ خبري از آنها نيست، در حالي كه همين قرآن كريم خبر داد، هر وقت پيغمبري قيام كرد، در مقابلش طاغوت زميني شورش كرد ﴿يا حَسْرَةً عَلَيٰ الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾[8] يا ﴿جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾[9] همين خداي كه فرمود هيچ پيغمبر نيامد، مگر طاغوتيان عصر عليه او شورش كردند، همين قرآني كه فرمود در برابر رهبري آسماني شورش زميني هست، همين خدا فرمود طاغوتيان زمين احدوثه تاريخاند، ماندني نيستند؛ اما اين درخت همواره سرسبز است و اين باغ همواره ميوه ميدهد. خداوند خود را به عنوان باغبان جهان هستي معرفي كرد ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾[10] و انسان را كه مؤمن است، شجره طوبي ميداند كه كلمه طيبه را به عنوان درختي كه ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾[11] معرفي ميكند و اما شورش طاغوتيان را به عنوان علف هرز طرح ميكند و ميگويد ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[12]
تكامل دين و نااميدي ضد دين در پرتو انتخاب رهبر جامعه
به دنبال اين بحث رسيدهايم به اين كه قيام سالار شهيدان وصل به قيام امامان و انبياي اولياي سلف است. عمده تبيين ضرورت قيام يك شخص معين است. مسئله قيام يك انسان معين به عنوان امامت خاصه آن قدر نقش دارد كه وقتي خداوند امامت عامه را، اوصاف عامه انبيا و مرسلين را، اوصاف عامه امامان را نقل ميكند، نميگويد دين كامل شد و ضد دين نااميد، وقتي آيه تطهير نازل ميشود، آن مقام بلند عصمت معصومين را شرح ميدهد ﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا﴾[13] نازل ميشود نميگويد ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[14] با اينكه مقام عصمت، مقام طهارت و مقام ولايت تكويني از برجستهترين مقامهاي انسانهاي كامل است، با نازل شدن آيه تطهير كه آيهاي به عظمت اين آيه نيست، دين كامل نشد، زيرا مقام معنوي و طهارت غيبي و عصمت يك سلسله شرايط عامه است كه هر امامي بايد داراي اين اوصاف باشد؛ اما زمام امور مردم به دست كيست، آن شخص معيني كه رهبري جامعه را به عهده ميگيرد، با آيه تطهير اثبات نميشود. آيه تطهير ميگويد امام بايد پاك باشد؛ اما امام كيست، بيان نميكند، آيه تطهير ميگويد رهبر اصيل بايد معصوم باشد؛ اما آن رهبر معصوم كيست، بيان نميكند، با كلي گويي جامعه اصلاح و مواعظ عامه جامعه اصلاح نميشود و ضد دين نااميد نخواهد شد؛ اما وقتي شخص معين، يك انسان مشخص به عنوان ولي الله معصوم، به عنوان رهبر جامعه معرفي شد، هم دين كامل ميشود و هم ضد دين نااميد. شما هر چه كلي بگويد، هر چه مسائل عميق كلامي مطرح كنيد كه رهبران الهي بايد اينچنين و زمامداران مردم بايد آنچنان، اين بحثهاي كلامي مشكل سياسي جامعه را حل نميكند، شايد آنها هم كم و بيش با خطوط كلي موافقت كنند، سرانجام آن خطوط را بر خود تطبيق كنند، چنانكه كردهاند؛ يعني وقتي اوصافي براي رهبران جامعه مشخص شد، همه آن اوصاف را حديث سازان و حديث بافان براي امويان و عباسيان جعل كردند، اول خواب نامه است، بعد به عنوان شنيدم است، كم كم به عنوان ديدم است، اينها را معصوم ميدادند و طاهر معرفي ميكنند و مانند آن.
تكامل دين و نااميدي ضد دين با انتخاب امام علي(عليه السلام) در روز عيد غدير
با بحثهاي كلي كلامي مشكل جامعه حل نميشود؛ لذا با نازل شدن آيه سورهٴ «احزاب» كه بلنداي عصمت و طهارت را طرح ميكند، دين هم چنان ناقص است، با نازل شدن ﴿إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[15] دين هم چنان ناقص است، با ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[16] كه يك طرح كلي است، دين هم چنان ناقص است؛ اما وقتي غدير خم ميرسد، آن كلي بر شخص تطبيق ميشود و اين شخص مندرج تحت آن كلي ميشود، يك شخص معيني به عنوان ولي الله به عنوان طاهر و معصوم و مصون از گزند گناه و سهو و نسيان به جامعه شناسانده ميشود، هم دين كامل ميشود و هم ضد دين نااميد، هم ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[17] نازل ميشود و هم ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾ نازل ميشود، اين هر دو ، دو جمله يك بخش از سورهٴ «مائده» است. در جريان غدير هم ضد دين نااميد شد، هم دين ناقص كامل شد. جامعه را نميشود با كلي گويي حل و هدايت كرد، بايد يك شخص معيني را كه معصوم و ولي الله است، به مردم معرفي كرد و گفت اوست كه بايد مطاع باشد و اوست كه بايد رهبري كند. اگر شخص معين نشد، اگر شخص تحت آن عناوين به جامعه شناسانده نشد، با يك سلسله مسائل كلي رهبر اول مردم را روشن كرد و رخت بربست، اين دين هم چنان ابتر خواهد بود، زيرا هر كسي داعيه اندراج تحت آن معناي كلي را در سر ميپروراند و آن كلي را بر خود منطبق ميكند و اگر نشد كه همه زير پوشش رهبري يك رهبر قرار بگيرند، سخن از «منا امير و منكم امير»[18] طرح ميشود؛ اما اگر شخص معيني به عنوان عليبنأبيطالب(عليه السلام) در روز غدير خم، در هجده ذي الحجه و در آن بيابان باز به مردم معرفي شد، هم دين ناقص كامل ميشود و هم ضد دين نااميد ميشود؛ لذا هر دو فراز در كنار هم ذكر شد كه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾ امروز كافران نااميد شدند. آنها كه فكر ميكردند كه بعد از رحلت رسول اكرم ميتوانند به عنوان ولي معصوم جاي او بنشينند، نااميد شدند، چون شخص معين شد، آنها كه فكر ميكردند با مغالطه ميتوانند خود را امام مسلمين كنند، نااميد شدند، زيرا اگر دين كامل است، ضد دين را قهراً نااميد ميكند ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ﴾ و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾.
ترس از خدا و عدم ترس از غير خدا، يكي از شرائط رهبر جامعه
آنگاه چون خدا كار خود را انجام داد، فرمود از آنها نترسيد، از من بترسيد ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني﴾[19] يعني شما بايد اين دين كامل را حفظ كنيد، براي صيانت دين مبارزه لازم است، مبارزه را فقط يك گروه به عهده ميگيرد و ديگر هيچ. ممكن است خيليها داعيه مبارزه داشته باشند؛ ولي به مقصد نميرسند، آنها كه متهورند، از هيچ كس نميترسند، نه از خلق ميترسند، نه از خدا ميترسند، آنها اهل مبارزه دنياي هستند؛ ولي نبردشان به ثمر نميرسد، زيرا انساني كه نه از خلق بترسد و نه از خالق بترسد، يك متهور درنده خويي است كه راه به مقصد نميبرد. كسي كه به خدا معتقد نيست، داعيه قيام قسط و عدل را در سر و دل نميپروراند، او هم شعارش ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[20] و آن كسي كه هم از خدا ميترسد و هم از خلق خدا ميترسد، او هم توفيق نبرد و جنگ ندارد، مانند مسلمانهاي ضعيف الايمان و افراد بيتفاوت كه هم خدا براي اينها رعبآور است و از جهنمش ميترسند و هم مردم براي آنها هراس آورند و از شمشير آنها هراسناكاند، اين گروه چون در ترس موّحد نيستند، هرگز ره به مقصود نميبرند. اگر انسان در خوف موّحد نبود، در رجاء هم موّحد نيست، اينها پايا پاي هماند. آن كسي كه در ترس اهل توحيد نيست، نقطه اميدش هم غير خدا است، در اميدواري هم موّحد نيست و اگر كسي در ترس موّحد نبود، قهراً در اميد هم موّحد نيست و اگر در خوف و رجاء موّحد نبود، در عقل كه فرمانروايي اين دو وصف است، مشرك به شرك خفي است؛ منتها نميداند كه در مقام عقل هم مشرك است. آن كسي كه از خدا و از خلق خدا ميترسد، او نه به دين كامل راه پيدا ميكند و نه ضد دين را ميتواند نااميد كند. پس اين دو گروه توفيق نبرد ندارند، فقط يك گروهاند كه اهل جنگاند و آن گروه را ذات اقدس الهي در اين كريمه مشخص كرد و فرمود: ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني﴾[21] يعني از غير خدا نترسيدن، فقط و فقط از خدا ترسيدن اين شرط جنگ است و آن كسي كه از خدا و غير خدا ميترسد، مشرك است و هرگز از شرك ره به مقصود نميبرد؛ لذا در مسئله امامت ذات اقدس الهي فرمود از ديگران ترسيدن حرام و از خداي سبحان ترسيدن واجب، يكي را نهي كرد و ديگري را امر كرد. آنها كه متوسطند، هم از خدا و هم از خلق ميترسند، آنها كه ضعيف الايماناند و يا منافقاند، ترس آنها از غير خدا بيشتر از ترس آنها از خدا است ﴿َلأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ فرمود با يهوديها نبرد كنيد، آنها بيش از آنكه از خدا بترسند از شما ميترسند، شما در دلهاي آنها عامل رعب و هراس ميآفرينيد، آنها نه فقيهاند و نه عاقل، كسي ميتواند جنگ كند كه هم فقيه باشد و هم عاقل. لازمه فقاهت اكبر آن است كه در ترس موّحد باشد و از غير خدا نترسد و لازمه عقل آن است كه با يكديگر متحد باشند و داعيه خلاف در سر نپروراند. فرمود با منافقان و يهوديها بجنگيد، زيرا آنها نه فقيهاند و نه عاقل؛ اما فقيه نيستند، چون ﴿َلأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾[22] و عاقل نيستند، چون متحد نيستند ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[23] آن كساني كه با هم اختلاف دارند، مردمي كه با هم هماهنگ نيستند، هرگز ره به مقصد نميبرند، چون عاقل نيستند و آنها كه با هماند؛ ولي از غير خدا ميترسند، باز فقيه نيستند و راه به مقصود نميبرند. در سورهٴ «حشر» فرمود با اين جناحها بجنگيد كه جنگتان همانا و پيروزيتان همان.
آگاهي امام حسين(عليه السلام) از شهادت و پيروزي خود
سالار شهيدان اين خطوط كلي را گاهي در خطبه و خطابه، گاهي در نامه، گاهي در كلمات قصار، گاهي در محاجهها گاهي در توجيهها، گاهي در محاضرات و گاهي در مناظرات تبيين كرد تا عدهاي كه فقيه و عاقلند پروراند و سعي كرد همان راه علوي و نبوي را ادامه دهد كه بگويد «اسير بسيرة جدي و ابي»[24] و به ثمر برسد. حسينبنعلي(عليه السلام) هيچ ترديدي نه در شهادتش و نه در پيروزيش نداشت، هم صد درصد ميدانست شهيد ميشود و هم صد درصد ميدانست كه پيروز ميشود؛ اما از اينكه صد درصد ميدانست شهيد ميشود و هم خود عالم غيب بود و هم آن ولي الله عالم غيب به او خبر داد؛ لذا در بعضي از گزارشها فرمود: «ما كذبت و لا كذبت»[25] نه من دروغ ميگويم و نه آن كه به من گزارش داد، اهل دروغ است، شهادت من قطعي و پيروزي من هم قطعي.
بشارتهاي خداوند نسبت به شهيدان در قرآن
قرآن كريم درباره شهادت شهدا دو سخن دارد: يكي براي خود شهدا است، يكي براي تأثير خون شهدا در جامعه است. درباره شهدا فرمود: ﴿لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ﴾[26] نگوييد اينها مردهاند، اينها زندهاند؛ اين درباره ديگران كه مبادا درباره شهدا دم از مرگ بزنيد، شهيد همواره زنده است؛ اما درباره خود شهدا و تأثير شهادت در جامعه فرمود شهيد زنده است، پيش خدا مرزوق است و خوشحال است كه خونش به ثمر رسيده است، فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا﴾ شما نپنداريد اين صدر آيه، نظير صدر همان آيه است؛ اما ذيلش مربوط به خود شهداست، فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[27] فرمود شهدا زندهاند، پيش خدا مرزوقاند، رزق خاص دارند و خوشحالاند كه قيام آنها به ثمر رسيد، خوشحالاند كه عدهاي به دنبال آنها حركت كردند ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ يعني شهدا بشارت ميبينند، مسرور ميشوند، اين نشاط را بشارت ميگويند، چون اولين اثرش در بشره ظهور ميكند، يك انسان مسرور سرخ گونه است، اولين اثر خبر خوش پيدايش نشاط و علامت در گونهها و در بشره است، از اين جهت در جريان خوش را بشارت ناميدند. فرمود شهيد بشارت ميبيند، خوشحال است كه خونش هدر نرفت ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ يعني خوشحال ميشوند، بشارت ميبينند، مسرور ميشوند كه يك عده به همراه آنها حركت كردهاند ﴿بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ يعني چون يك عده به دنبال آنها راه افتادند و راه آنها را ادامه دادهاند و آنها از ادامه راه راهيان كوي خود باخبرند و ميبينند كه خود قافله سالار شدند و قافلههاي به دنبال اينها حركت كردند و يك قطره خون آنها هدر نرفت، خوشحالاند؛ يعني چهره الهي آنها به ﴿فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ﴾ مسرور است، چهره ارتباط مردمي آنها به ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[28] مسرور است، اينها دو نشاط دارند، وقتي به خدا مينگرند، ميبينند وظيفه را انجام دادهاند، وقتي به خلق خدا مينگرند، ميبينند مربي خوبي شدهاند.
خوشحالي شهيدان با حركت ديگران در راه آنان
يك وقت انسان حرف ميزند، وظيفه را انجام ميدهد؛ ولي كسي حركت نميكند، انسان گرچه وظيفه خود را انجام داد؛ ولي خسته است، چون كاري نكرد. معلم در طي سال تدريس كرده است؛ اما اگر شاگرد موفقي نداشت، گرچه انجام وظيفه كرده است؛ ولي اين معلم خسته است، مسرور نيست؛ اما اگر معلمي كاري، كرد، شاگردان او تربيت شدهاند و حرفش را اطاعت كردهاند، اين معلم در پايان سال هم وظيفه را انجام داد، هم مسرور است و خسته نيست. فرمود خيليها ميميرند، ممكن است بهشت بروند؛ ولي خستهاند، شهيد رفته است و بهشت ميرود؛ اما خسته نيست، ميداند كاري كرد كه ديگران به راه افتادند، درباره غير شهيد اينچنين نيست. ممكن است كسي ساليان متمادي سخنراني كند، ساليان متمادي كتاب بنويسد، ساليان متمادي در مراكز علم تدريس كند؛ اما موفق نباشد، بعد از مرگ گرچه بهشتي است؛ ولي يك بهشتي خسته است، زيرا عملكردش را نميبيند؛ اما شهيد ممكن نيست كه خسته باشد. ذات اقدس الهي فرمود عدهاي راهيان راه اويند و شهيد از اين جريان با خبر است؛ لذا خوشحال است كه زحمت او هدر نرفت ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ اينهايند كه آن زمامدار و اين راهي مشمول ﴿فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[29] هستند. بنابراين ممكن است عدهاي چند صباحي بعد از مرگ خسته باشند. امير المؤمنين ميگويد من از اين مردم خستهام، خدايا، مرا بگير؛ اما وقتي شمشير ميآيد، ميگويد من مقصودم را مشاهده كردم «فزت برب الكعبه»[30] آن نالههاي علوي را با اين شعارش بسنجيد و ببينيد آن علي كه ميگويد خدايا من خسته شدم، مرا از اين مردم بگير، ديگري را جاي من بنشان و مردمي ديگر به من بده، همين علي وقتي شمشير بر سرش ميآيد، ميگويد به مقصد رسيدهام. انسان خسته در بين راه است، انسان فرسوده به مقصود نرسيده است، آن كسي هنوز رنج دروني دارد، بايد گرد گيري كند تا به مقصد برسد و چون شهيد شد، گردگيري شد، اگر ديگران حرف علوي را نشنيدند، گروه فراوانياند كه راهيان راه علياند. اين وعده ذات اقدس الهي قطعي است، اين كتاب «من ما لا ريب فيه» است، صدر و ساقه اين كتاب از گزند شك مصون است، حرفي در اين كتاب نيست كه شك بردار باشد، فرمود: ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾[31] قابل شك نيست، هيچ آيه و حكمي در سراسر قرآن يافت نميشود كه شك بردار باشد. در اين كريمه ذات اقدس الهي فرمود هرگز شهيد احساس درد و خستگي نميكند، يك انسان بشارت يافته فرسوده نيست ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ يعني شهيد به كساني مسرور است كه هنوز به او نرسيدهاند؛ يعني راه افتادهاند و در بين راهاند؛ ولي هنوز به او نرسيدهاند. اگر كسي راه نيافتد، اگر كسي اهل حركت نباشد، او باعث نشاط شهيد نيست، شهيد با او كاري ندارد و براي او پيامي نميدهد، زيرا اين به راه نيافتاده، متحركها يا به مقصد رسيدهاند يا هنوز نرسيدهاند؛ ولي ميرسند؛ آن كسي كه نشسته است، هنوز راه نيافتد، آن كسي كه ايستاست، هنوز حركت نكرد، او با شهيد كاري ندارد، شهيد هم با او كاري ندارد، او كاري نكرد كه شهيد را خوشحال كند، خواه سالار شهيدان، خواه ديگر شهدا. آنها كه به راه افتادند و هنوز نرسيدهاند، كاري كردند كه شهدا خوشحال شدند. ذات اقدس الهي فرمود عدهاي راه ميافتند، شهدا را خوشحال ميكنند و هنوز به شهدا نرسيدهاند ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[32] شهدا با ديگران كاري ندارند، زيرا اينها به راه نيافتادند.
اميدواري سالار شهيدان نسبت به راهيان راه او
سالار شهيدان به استناد اين آيه فرمود عدهاي به دنبال من حركت ميكنند، كساني كه نسل بعدياند، حرف من را ميشنوند، حرف من راهيان فراوان دارند و من با اين آيه مطمئنم كه راه من قطع شدني نيست و يقيناً عدهاي ادامه دهندگان راه مناند و خداي سبحان هم فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[33] براساس اين اصول خود را موفق و منصور ميدانست، در موفقيتش هيچ ترديد نداشت. آنگاه كه روز عاشورا فرا رسيد، در آن نيايشهاي خاصش عرض كرد «اللهم انت سقطي و رجائي في كلّ كرب»[34] خدايا، تو در هر سانحهاي سنگيني نقطه اميد من هستي، آن كسي كه از غير خدا نميترسد، به غير خدا هم تكيه نميكند. عرض كرد خدايا، تو در هر شرايطي سختي تكيهگاه، و نقطه اميد من هستي، چه بسيار حوادث توان فرساي كه به شما ارجاع دادم و اين را حل كردي، اين را در روز عاشورا فرمود. عمربنحجاج دستور حمله عمومي داد و گفت «يا اهل الكوفه الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا في قتل مَن مرق من الدين و خالف الامام»[35] گفتاي اهل كوفه متحد باشيد، تابع فرمانروايي مركزي باشيد، با حسينبنعلي كه ـ معاذ الله ـ از دين خارج شده است، بجنگيد. بارها به عرضتان رسيد با طرح اسلام اموي به جنگ اسلام علوي آمدند، گفتند حسينبنعلي(عليه السلام) «خرج من الدين» «مرق من الدين» جزء مارقين است و «خالف مع الامام». سالار شهيدان فرمود: «أنحنُ مَرقْنٰا من الدين و أنتم ثبّتم عليه» شما در دين استواريد، ما از دين خارج شديم «و الله لتعلَمُنَّ أيّنا العارقُ من الدين و من هو اولي بِصَلْي النار»[36] روزي فرا ميرسد كه ميفهميد مارقين چه كسانياند، چه گروهي به آتش اولي هستند و ميفهميد كه ما در دين ثابتيم.
ضربه به ولايت همتاي ضربه به توحيد
آنگاه دست به محاسن شريفش گذاشت، با خدايش راز و نياز كرد و عرض كرد «اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعلوا له ولدا و علي النصارا اذ جعلواه ثالث ثلاثه و علي المجوس اذ ابعد الشمس و القمر و علي قوم من التفقت كلمتهم علي قتل ابن بنت نبيهم»[37] فرمود كشتن من يك كار كوچكي نيست، همانطور كه خدا بر يهود غضب كرد، چون در توحيد منحرف شدند، بر مسيحيها غضب كرد، چون در توحيد منحرف شدند، بر مجوسيان غضب كرد، چون در توحيد منحرف شدند، بر كساني كه شرط توحيد را از بين بردند هم غضب خدا رواست. گاهي اين جمله را امام رضا ميگويد، گاهي امام باقر ميگويد، گاهي امير المؤمنين ميگويد، گاهي حسينبنعلي؛ منتها با الفاظ گوناگون، اينكه امام رضا فرمود خدا ميگويد «لا اله الا الله»[38] قلعه محكم من است و شروطي دارد كه من هم از شروط او هستم، اين را تنها امام هشتم نفرمود، امير المؤمنين فرمود، امام باقر هم فرمود و أبي عبدالله با اين لسان ميگويد، ميفرمايد اگر كسي به توحيد آسيب برساند، مشمول قهر خداست و اگر كسي به ولايت آسيب برساند، مشمول قهر خداست، زيرا توحيد شرايطي دارد كه يكي از برجستهترين شرايط رعايت ولايت علي و اولاد علي(عليه السلام) است.
روضه وداع امام حسين(عليه السلام) با اهل بيت خود
در اين حالت كه اصحاب شهيد ميشدند، مسلمبنعوسجه شهيد شد، أبيعبدالله با حبيببنمظهر به بالين مسلم رفتند، مسلم به حبيب سفارش ميكنند كه دست از حسينبنعلي(عليه السلام) بر ندارد. نوبت به خود أبي عبدالله كه ميرسد، به خواهرش زينب كبرا ميگويد «يا اختا لا تنسيني في نافلة اليل» من را در نماز شب فراموش نكن. وقتي به ميدان رفته است و اسب بيصاحبش برگشت، ولي عصر، امام زمان(عجّل الله تعاليٰ فرجه الشريف) براي اين سانحه سنگين مينالد، براي اين حادثه هم امام اول ناله كرد، هم امام آخر اشك ريخت. در جنگ جمل أبي عبدالله(عليه السلام) رفت و برگشت و امير المؤمنين اشك ريخت، عرض كردند يا علي، چرا گريه ميكنيد، حسينبنعلي(عليه السلام) به سلامت برگشت، فرمود پسرم روزي سواره ميرود و اسب بيصاحبش برميگردد، من براي آن لحظه او اشك ميريزيم. الآن كه اسب بيصاحب سالار شهيدان برگشت، امام زمان ميگويد من اگر به جاي اشك خون ببارمُ جا دارد، زيرا اينها به خيام حسيني ريختند، به اهل بيت آسيب رساندند، زن و بچههاي أبي عبدالله(عليه السلام) سيلي به صورت زدند و اينها چند قدم بدون روسري حركت كردند، اينها با صداي «وا عليا» آمدند و زينب كبرا وقتي آن منظره را ديديد، جلوتر آمد ديد «والشمر جالس علي صدره» خطاب كرد «ا يقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه»[39].
«السلام علي الحسين و علي عليبنالحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين[40] و رحمة الله و بركاته» «نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»»
پروردگارا تو را به اسماي حسنايت قسم شرح صدر به همه ما مرحمت بفرما! انقلاب اسلامي را به ظهور وليات متصل بفرما! رهبر عزيز و عظيم الشأن اسلام و انقلاب را در سايه وليات از امدادهاي غيبي برخوردار بفرما! بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و در قيامت جداي نيانداز! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما. «بالنبي و اله و عجل في فرج مولانا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[2] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.
[3] . سورهٴ قصص، آيهٴ 51.
[4] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[5] . سورهٴ رعد، آيهٴ 36.
[6] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 19.
[7] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[8] . سورهٴ يس، آيهٴ 30.
[9] . سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
[10] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[11] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.
[12] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[13] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[14] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[15] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[17] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[18] . كافي، ج 8، ص 58.
[19] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[20] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 150.
[22] . سورهٴ حشر، آيهٴ 13.
[23] . همان، آيهٴ 14.
[24] . بحار الانوار، ج 44، ص 329.
[25] . همان، ج 44، ص 252.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 154.
[27] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 269.
[28] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 269 ـ 170.
[29] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 229 ـ 170.
[30] . بحار الانوار، ج 20، ص 147.
[31] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[32] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 170.
[33] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[34] . بحار الانوار، ج 45، ص 4.
[35] . همان، ج 45، ص 19.
[36] . همان، ص 19؛ البته استاد اندكي نقل به مضمون كردهاند.
[37] . همان، ج 45، ص 12.
[38] . بحار الانوار، ج 3، ص 7.
[39] . بحار الانوار، ج 45، ص 54.
[40] . كامل الزيارات، ص 177.