اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرئ إلي الله»
تفاوت مبناي اولياي الهي با مردان غير الهي در نتيجه قيام
سخن در تحليل قيام جاودانه سالار شهيدان حسينبنعلي(سلام الله عليه) بود. به اين نتيجه رسيديم كه قيام آن حضرت همانند قيام ساير اولياي الهي بر اين مبنا بود كه در نظام هستي باطل پامال است و حق ثابت. ديگران بر آن پندار بودند كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است و فكر ميكردند كه قوت و ضعف در محور طبيعت و ماده است، هر موجودي كه از امكانات مادي برخوردار بود، قوي است و هر موجودي كه از امكانات مادي برخوردار نبود، ضعيف است و در نظام طبيعت ضعيف پامال است و بر همين مبنا نظامها را استوار ميكردند و حكومتها را تأسيس ميكردند. انبيا در مقابل اين تفكر باطل فرمودند آنچه در جهان اصل است، حق است و آنچه حق نيست، باطل است و باطل پامال و زايل خواهد بود. در نظام هستي باطل پامال است و حق ثابت، انبيا بر اين مبنا بنا نهادند و قيام كردند و پيروز شدند، سران ستم بر آن مبنا خروج كردند و شكست خوردند.
سر برتري اولياي الهي بر مردان غير الهي
اينكه خداوند سلسله انبيا را متصل ميدانند و ميگويد همواره اينها هستند؛ اما سلسله سران ستم را منقطع ميشمارد و ميگويد اينها پايدار نيستند، براي آن است كه انبيا مردم را به خدا دعوت ميكردند، نه به خود، حرف همه هم اين بود﴿ أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ﴾[1] ﴿وَإِلَيْهِ مَآبِ﴾[2] يعني بازگشت و مرجع و معاد همه خداست، چنانكه مبدأ همه خداست، چون سلسله انبيا يك سخن داشتند و آن دعوت به خداي يگانه و يكتا بود، حق بودند و ماندن؛ ديگران سخنهاي گوناگون داشتند، هر كدام به خود دعوت ميكردند، نه به يك امر واحد؛ لذا فرمود گرچه انبيا آمدند و رفتند؛ ولي فكرشان در جهان ثابت است و پايدار، سران ستم آمدند و رخت بربستند و چيزي در جهان نگذاشتند و تعبير لطيف قرآن كريم اين است كه ﴿جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾؛ يعني ما اينها را در لابهلاي كتابهاي تاريخ دفن كرديم؛ يك مورخ اگر نبش قبر تاريخ كند، نام اشكانيان و ساسانيان و سامانيان را ميبيند ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[3] ما اينها را احدوثه كرديم و افسانه تاريخ ساختيم، زيرا هر كدام به خود دعوت ميكردند و دعوت به خود باطل است و هر باطلي هم رفتني است؛ لذا اينها رخت بربستند. اينها همان علف هرز باغاند كه باغبان اينها را وجين ميكند. اين باغ همواره درخت و ثمر دارد و كنار درخت هم علف هرز است؛ اما باغ براي علف هرز نيست، اين علفهاي هرز هر روز ظهور ميكنند و وجين ميشوند؛ اما آن درختهاي مثمر همواره به هم مرتبط و متصلاند كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾[4] لذا جهان هستي همواره ميوهاي شاداب و شيرين ميدهد و علفهاي هرز همواره ميرويند، رويش آنها همان و وجين باغبان همان، فرمود: ﴿كُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[5].
اراده زوال ناپذير خداوند در محو حكومت مردان غير الهي
آن كه باغبان اين نظام است فرمود من طبق اصول اين عالم را غرس كردم تا شجره طوبي برويد كه ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾[6] و هر وقت بيگانهاي بخواهد شعله افروزي كند، من شخصاً اين شعله را خاموش ميكنم ﴿كُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[7] از اينكه با فعل ماضي تعبير كرد و از اينكه به خودش اسناد داد و نفرمود به فلك ميگوييم يا به ملك دستور ميدهم، معلوم ميشود اراده زوال ناپذير خدا بر اين است كه به حكومت ستم امان ندهد. فرمود هر وقت اينها جنگي عليه دين مشتعل كردند، من شخصاً خاموش ميكنم؛ ولي در قبال آن هر وقت بخواهند نور الهي را خاموش كنند، هرگز مقدورشان نيست. در چند بخش قرآن، چه در سورهٴ «توبه» و چه در سورهٴ «صف» اين مضمون آمده است كه ﴿يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَيٰ اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ﴾[8]،[9] با تفاوتهاي گوناگون اين مضمون تثبيت شده است كه نور خدا ثابت و پايدار است. ولي نار طاغوتيان را همواره خدا خاموش ميكنند. اين آتشها به هم متصل نيست، نظير علفهاي هرز كه به هم مرتبط نيست، علفهاي هرز نيازي به پيوند ندارد، خودرو است و با يك وجين حل ميشود. بنابراين قرآن فرمود انبيا به هم متصلاند ﴿وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[10]؛ اما طاغوتيان از هم گسيختهاند ﴿مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[11] در آنجا سخن از تمزيق و تفريق است، در اينجا سخن از سلسله و وصل و اتصال است. اينها متصلاند، چون همه يك حرف دارند و آن دعوت به خداست؛ آنها پراكندهاند، چون هر كدام به خود دعوت ميكنند و به هويٰ و هوس خود فرا ميخوانند؛ لذا جمع نيستند و پراكنده محكوم است و جمع ثابت.
تحقق اراده خداوند در محو حكومت ظالمان، با خون سيدالشهدا
مطلب بعدي آن است كه قيام سالار شهيدان به دنبال قيام انبيا اين مطلب را تثبيت كرده است؛ يعني به مردم تفهيم كرد كه نظام حق كدام است و نظام باطل كدام و براي تحقيق و تفهيم اين مطلب چارهاي جز نثار خون و ايثار فرزند و مال و جان نبود، زيرا آن قدر رسوبات اموي زياد بود كه ممكن نبود با سخنرانيها و كتابتها مطلب را حل كرد. اگر مطلب خيلي ضروري و عميق شد، چاره جز خون دادن نيست؛ لذا اين برنامه را وجود مبارك حسينبنعلي(عليهما السلام) از ذات مقدس رسول اكرم دريافت كرد كه در شرايط كنوني يك سلسله شهادتها و يك سلسله اسارتها لازم است، تا آن ديني كه ميرود به دست فراموش سپرده شود، احيا گردد. در اين موقع حسينبنعلي(عليهما السلام) قيام كرد؛ ولي مردم را به اين آزمون فرا خواند و فرمود مبارزه با رفاه طلبي جمع نميشود، آن كسي كه ميجنگد، بايد خستگي را بپذيرد و رنج را تحمّل كند.
تمييز پاكان از ناپاكان، هدف سيدالشهدا از قيام
حضرت آيات قرآن كريم را در فرصتهاي مناسب ميخواند، هم براي احتجاج با ديگران و هم براي توجيه همراهان. اين آيههاي كه حسينبنعلي ميخواند دو چهره داشت، براي اينكه يك محاجه با خصم كرده باشد، حجت بالغهاي عليه نظام ستم باشد و يك توجيه خوبي براي صحابه خود، او هم مفسر و مبين قرآن بود و هم به عنوان ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[12] احتجاج ميكرد. گاهي اين آيه را تلاوت ميكرد ﴿لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ﴾[13] كه اين آيه را زينب كبريٰ(عليها السلام) در دربار كوفه هم قرائت كرد، در شام هم تلاوت كرد، آنگاه فرمود: ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَليٰ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّيٰ يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[14] فرمود وقت صلح و زمان آرامش پاك و ناپاك كنار هم به سر ميبرند، زمان جنگ پاكان از ناپاكان جدا ميشوند، چه كسي پاك است و چه كسي ناپاك، آن را جنگ معين ميكند. فرمود من قيام كردم تا پاكان از ناپاك جدا شود ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَليٰ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّيٰ يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[15] تا آزمون نشود، وارسته و غير وارسته در كنار هماند، امتحان آن نقش را دارد كه پاك را از ناپاك جدا ميكند، حق را از باطل ممتاز ميكند و فرمود من مايهاي امتحان ذات اقدس الهيام و خدا به وسيله من طيب و غير طيب را از هم جدا كرد، چون امام ميزان الاعمال است و خود شجره طوبي و حق است، عقايد، اوصاف و اعمال را با حق ميسنجند.
ميزان بودن امام حسين(عليه السلام) در تمييز حق از باطل
در قيامت مسئله توزين جزء يقينيات و جزء مواقف ضروري قيامت است كه عقيدهها، اوصاف، اشخاص و اعمال را ميسنجند؛ اما در توزين سه امر لازم است: يكي وزن است و ديگري موزون است و سومي ميزان، ميزان يعني ترازو، در يك كفه آن وزن را قرار ميدهند، در كفه ديگر موزون را، اين وزن و موزون با آن ميزان و ترازو سنجيده ميشود؛ اعمال و عقايد و اخلاق را با حق ميسنجند، در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[16]، نه «و الوزن يومئذ الحق» نه اينكه در قيامت وزني است و يقيناً وزن است، نه، وزن حق است؛ يعني عقيده را با وزن ميسنجند، عقيده مثل نان نيست كه با سنگ بسنجند، مثل پارچه نيست كه با متر بسنجد، مثل حرارت بدن نيست كه با تب سنج بسنجد، يا مثل فشار هوا نيست كه با فشار سنج و هوا سنج بسنجد و مانند آن، نظير شعر نيست كه با عروض و قافيه بسنجد، فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ يعني حق وزن است و عقيده و خلق و عمل موزون، بايد با اين وزن مطابق باشد، عقيده، وصف و عملي كه حق است، وزين است و ميماند و اگر چيزي حق نبود، از اين وزن سهمي ندارد و سبك ميشود؛ لذا فرمود: ﴿فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ﴾[17] حق ميزان هم است، وزن هم است، آن كسي كه محور حق است و حق با اوست و او با حق است و از حق جدا نميشود؛ يعني انسان كامل، او ميزان عقايد و اعمال و افعال است؛ لذا درباره امام معصوم(عليه السلام) آمده است كه فرمودهاند: «أنا ميزان الاعمال»[18]، امير المؤمنين فرمود من ميزان اعمالم؛ يعني عقايد مردم را با عقيده علي(عليه السلام) ميسنجند، افعال و اوصاف مردم را با اوصاف و افعال علي(عليه السلام) و اولاد علي(عليه السلام) ميسنجند. هر عقيده و وصف و خلقي كه مطابق عقيده و وصف و خلق آنها بود، حق است وگرنه باطل. حضرت فرمود من ميزان طيب و خبيثم، اگر جامعهاي بخواهد پاك را از ناپاك جدا كند تا حسينبنعلي(عليهما السلام) نباشد، ممكن نيست، فرمود: ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَليٰ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّيٰ يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[19] خدا مرا به عنوان ميزان و وزن طيب و حق آفريد تا جامعه آزمون شود و حق از باطل جدا شود. اين را هم به عنوان احتجاج با بيگانگان قرائت ميكرد و هم براي توجيه آشنايان تلاوت ميكرد. در ساير موارد وقتي كه ميخواست سخن بگويد، حرف علي را تكرار ميكرد، چون فرمود من «اسير بسيرة علي سيرة جده و ابي»[20]. شما بسياري از جريان نهج البلاغه را در خطبهها و خطابهها و نامهها حسيني ميبينيد؛ يعني جريان حسينبنعلي يك نهج البلاغه خاصي دارد. مرحوم سيد رضي آمد خطبهها را يك بخش، نامهها را يك بخش، كلمات قصار را بخش سوم قرار داد. اگر درباره گفتهها و نوشتههاي حسينبنعلي كوشش شود، ميبينيم يك نهج البلاغه ديگري حسينبنعلي(عليهما السلام) به يادگار گذاشت، او يك خطبه و خطابه دارد، يك سلسله نامه دارد، يك سلسله كلمات قصار، خط حاكم بر خطبهها و نامهها و كلمات قصار مشابه همان خط حاكم خطبهها و نامهها و كلمات قصار نهج البلاغه است.
عدم امكان رسيدن به هدف مقدس با معصيت خداوند در بيان اميرالمؤمنين
امير المؤمنين فرمود گرچه در نظام قوي حق است و ضعيف باطل است؛ اما قوي و ضعيفي كه انبيا ميگويند غير از قوي و ضعيفي است كه تقاتل عام دارند، فرمود: «كلّ عزيز غيره ذليل و كلّ مالك غيره مملوك و كلّ عالم غيره متعلم و كلّ قادر غيره يقدر و يعجز»[21] فرمود آنچه كه حق و قوي و عزيز و قوي و مالك است، خداست، هر مالكي غير خدا مملوك است، هر قوي غير خدا ضعيف است، هر عزيزي غير خدا ذليل است، هر عالمي غير خدا متعلم است، حق خداست و بايد به خدا دعوت كرد و از خدا مدد گرفت تا ثابت ماند، زيرا بالعرض بايد به آن بالذات متكي شود. همين بيان را سالار شهيدان در بسياري از گفتهها و نوشتهها و خطابههايش ايراد كرده است و فرمود شما اگر بخواهيد به مقصد برسيد، هرگز با راه باطل نميشود به مقصد حق رسيد، هرگز هدف وسيله را توجيه نميكند، هرگز انسان از راه باطل به مقصد صحيح نميرسد «من حاول امراً بمعصيه الله كان افْوَتَ لما يرجوا و أسْرَعَ لِمَجيءِ ما يَحْذَرُ» يعني شما اگر يك هدف مقدسي داريد، چاره جزء طي صراط مستقيم نيست، هرگز با راه آلوده نميشود به مقصد سالم رسيد. اگر كسي با طي راه گناه خواست به مقصد صحيح برسد، زودتر از ديگران هدف را از دست ميدهد و زودتر از ديگران به دام خطر ميافتد «من حاول امراً بمعصية الله كان أفوت لما يرجوا و اسرع لِمَجيءِ ما يَحْذَرُ»[22] اين بيان را شما در سخنان امير المؤمنين كاملاً مشاهده ميكنيد، چنانكه اين حديث از خود رسول اكرم هم رسيده است؛ لذا حسينبنعلي(عليهما السلام) فرمود من به سيره جدم و به سيره پدرم مشي ميكنم، آنگاه به مردم فرمود جنگ با رفاه طلبي جمع نميشود.
دو امتحان قوم طالوت در هنگام جنگ با جالوت
يك بخش از آيات قرآن را كه تلاوت ميكنيد ميبينيد خدا فرمود اگر كسي خواست از آب و خاكش دفاع كند، اگر كسي خواست از ميهن اسلامي خود حمايت كند، با رفاه طلبي و آسايش خاطر ميسر نيست، جريان جنگ طالوت و جالوت را نقل ميكند، رزمندگي داود را بازگو ميكند، موفقيت قوم داود را تشريح ميكند و ميفرمايد وقتي كه اينها آواره شدند، به پيامبر خود گفتند يك رهبر و فرمانده لشكر و جنگ انتخاب كن ﴿ألَمْ تَرَ إِلَيٰ الْمََلإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسيٰ إِذْ قالُوا لِنَبِيِّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكًا نُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ﴾[23] اينهايي كه آواره شده بودند، به پيامبر عصر خود گفتند تو به خداي سبحان عرض كن از طرف ذات اقدسش يك فرمانده كلّ قوا يا فرمانده لشكر براي ما معين كند كه ما در رهبري آن فرمانده لشكر بجنگيم. اين پيامبر به آنها گفت شايد مقاومت نكنيد، آنها گفتند چرا مقاومت نميكنيم! ما آوارهايم، ما را از سرزمينمان به دور انداختند، بين ما و فرزندان ما جداي انداختند، چرا ما نميجنگيم ﴿وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا﴾[24] آنگاه خداي سبحان فرمانده جنگ و لشكر به نام طالوت براي اينها معين كرد، بعد اينها به يك امر آزمون شدند، از عهده آن آزمون عدهاي سرفراز بر آمدند، عدهاي سرشكسته برگشتند، باز به يك امتحان ديگر آزمون شدند، در آن آزمون عدهاي سرفراز برگشتند، عدهاي سرشكسته ماندند، سرانجام گروهي كه از اين دو آزمون موفق شدند، به جايي رسيدهاند كه طاغوتيان را طرد كردهاند، آن ميهن غارت شده را استرداد كردهاند، آن اموال ربوده شده را برگرداند و به جايگاه اصلي خود برگشتند.
آزمون اول قوم طالوت و رد شدن مقام خواهان در آن
آزمون اول يك آزمون رواني است، يك آزمون وهمي و خيالي است و يك آزمون مقامي و معنوي است؛ وقتي طالوت را خداي سبحان به عنوان فرمانده لشكر انتخاب كرد، مردمي كه آواره بودند و براي جنگ اعلان آمادگي كرده بودند، دو دسته شدند: عدهاي گفتند او نميتواند فرمانده لشكر باشد ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ ماييم كه ميتوانيم اين مقام را داشته باشيم، ديگران گفتند هر خدا و پيامبر خدا گفت ما ميپذيريم، هر كس را پيغمبر براي فرماندهي لشكر از طرف خدا انتخاب كرد، ما ميپذيريم؛ اين گروه جاه طالب گفتند ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[25] ما از او بالاتريم، اين آزمون وهمي كه در توزيع مقام و در تقسيم جاه پيش ميآيد، نشانه همان خوي شيطنت است، شيطان با زبان اينها حرف زد، هر جا كه ما ديدهايم از درون ما مقام خواهي نشئت گرفت، مطمئن باشيد كه گوينده شيطان است، ما بلندگويي اوييم؛ همان كسي كه گفت ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ اين پيرو كسي است كه ميگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[26] خداي يك انسان وارسته پاك باخته امين عالم و شجاع را به عنوان فرمانده لشكر انتخاب كرد، مقام خواهان گفتند ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ با اين امتحان جاه طلبان و مقام خواهان سرشكسته شدند و ماندن و گروه ديگر به همراهي فرماندهي لشكر به نام طالوت حركت كردند. در اين امتحان يك عده موفق شدند، يك عده ناموفق.
آزمون دوم قوم طالوت و قبول شدن اوحدي از ياران او
در آزمون دوم يك آزمون مادي و حسي و يك آزمون بدني است. فرمانده لشكر اينها از طرف خداي سبحان به اينها فرمود ما عازم ميدان نبرديم، در صحنه جنگ، در فراز و نشيب نبرد، در سنگرها، در حملهها و عمليات خستگي و تشنگي لازم است، اول شما را با خستگي و تشنگي ميآزماييم، ببينيم شما توان آن را داريد يا نه، الآن كه مقدار زياد از فلسطين حركت كرديم، در كنارها و كرانههاي مرز اردن هستيم، مقدار زياد راه آمديم و خسته شديم، همه ما تشنه و فرسودهايم، گرد و غبار راه بر چهره ما نشست، كام خشكيده و جگر تفيدهايم، الآن ميرسيم به يك نهر آب، اگر هيچ كسي از اين آب نخورد و هم چنان تشنه ماند، اين با من است و جنگجو و اگر كسي آب نوشيد، او رفاه طلب است و اهل رزم نيست ﴿فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلاً﴾[27] فرمود ما الآن در عين حال كه خسته و كوفتهايم، در عين حال كه غبار خستگي بر چهره و پيكر ما نشسته است، در عين حال كه شديدا محتاج به آبيم، خدا شما را امتحان ميكند، الآن به كنار نهر روان ميرسيم، اگر كسي كام خشكيده از اين نهر گذشت، او ميتواند در سنگرها مقاومت كند و نبرد را تا پيروزي ادامه دهد؛ اما آن كه رفاه طلب است، او نميتواند با گرد سفر به سر ببرد، او نميتواند چند روزي تشنه بماند، او توان جنگ را ندارد، هر كه ميخواهد بجنگد، بايد تشنه بماند؛ در اينجا مردم سه دسته شدند: عدهاي كاملاً نوشيدند، خستگي و عطش را با اين آب برطرف كردند و در اين آزمون سرشكسته شدند و به ميدان نبرد راه نيافتند؛ عدهاي كمي نچشيدند، عدهاي كه جزء اوحدي از ياران پيامبر بودند، نه تنها ننوشيدند، بلكه نچشيدند، نه تنها شرب نبود، طعم هم نبود، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي﴾ نه «من لم يشربه» اين گروهها كه بعضي چشيدند، بعضي نه تنها ننوشيدند، بلكه نچشيدند، در امتحان تا حدودي موفق شدند، وقتي به جنگ نابرابر با بيگانگان مواجه شدند، ديدند توان رزمي آنها بر اساس مكتب كه در جهان طبيعت ضعيف پامال است، نابرابر است؛ ولي براساس مبناي در جهان هستي باطل پامال است، قدرت با اينهاست، عدهاي گفتند ما توان جنگ نداريم، آنها همان رفاه طلباني بودند كه در آزمون آب سرشكسته شدند، عدهاي كه موفق شدند، گفتند ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ﴾[28] در اين گير و دار خداي سبحان داود(عليه السلام) را به عنوان يك نيروي رزمي معرفي ميكند كه ﴿قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ﴾[29] جزء اوحدي از اين گروه بودند كه نه تنها ننوشيدند، بلكه نچشيدند. قرآن با نقل اين داستان تشريح ميكند كه در نظام هستي باطل پامال است و حق ثابت و اين گروه موفق شدند. اكنون كه موفق شدند و قدرتي پيدا كردند، قدرت را در چه راه صرف ميكنند، آن را هم خداي سبحان تشريح كرد و فرمود داود را ما به مقامي رساندهايم، به او معجزات داديم، او را فرمانروا كرديم، فرمانده كلّ قوا كرديم، پيغمبر كرديم، به او قدرت داديم، آهن را در دست او نرم كرديم؛ اما گفتيم سلاحهاي كشنده نساز، بكوش كه با اين توان معجزهايات از اين آهن سرد فقط سلاحهاي دفاعي بسازيد و سلاحهاي دفاعي ببافيد.
مشهود بودن دو آزمون قوم طالوت در جريان سيدالشهدا
اين جريان طالوت و جالوت را كه خداي سبحان با دو آزمون نيروي رزمي را امتحان كرد: يكي آزمون وهمي و خيالي، نظير مقام و جاه و يكي آزمون مادي، نظير عطش و خستگي و رنج، در جريان كربلا و در جريان سخنان سالار شهيدان كاملاً مشهود است، در بسياري از موارد مقامهاي دنيا را تشريح ميكند تا هم احتجاج براي بيگانهها باشد و هم توجيه براي آشنايان؛ در سخنراني رسمي خود فرمود: «الحمد لله الذي خلق الدنيا و جعلها دار فناء و زوال متصرفة باهلها حالاً إلي حال»[30] مردم را با همان سخناني كه از جاه خواهي اينها بكاهد، موعظه ميكند، در ميدان جنگ و زمان نبرد فرمود خداي را شكر كه دنيا را به عنوان دار فنا و زوال خلق كرد كه تحول در دنيا يقيني است، دنيا يك چيزش خوب است و آن دگرگوني، يك چيز دنيا زيبا است و آن تحول است. وقتي از دنيا بخواهند به نيكي ياد كنند، ميگويند: «الحمد لله الذي خلق الدنيا و جعلها دار فناء و زوال» اين نعمت است كه حمد دارد، يعني آن كسي كه ميگويد سراسر عالم زيباست، زيبايي دنيا را در دگرگوني آن ميبيند و اين دگرگوني را نعمت ميداند و در برابر اين نعمت حق شناسي ميكند و ميگويد خدا را شكر كه دنيا را ثابت نگه نداشت «متصرفة باهلها حالاً إلي حال فالمغرور مَنْ غرّته و الشقي من فتنته فلا تغرّنكم هذه الدنيا»[31] اين را در ميدان جنگ ميگويد، فرمود فريب خورده كسي است كه زرق و برق دنيا او را بربايد، شقي كسي است كه دنيا او را به فتنهگيري به دام بيانداز، بعد فرمود دنيا شما را فريب ندهد، در پايان فرمود متأسفانه «استحوذت عليكم الشيطان و انساكم ذكر الله» شيطان ابزاري به نام زرق و برق دارد، اين زرق و برق با زيبايي آميخته شد، خداي سبحان نيرنگ زيبا دارد، نه نيرنگ قبيح، اگر نيرنگ ثابت بود، بد بود؛ اما اين دگرگوني نشان ميدهد كه نيرنگ است. خداي سبحان دنيا را بسيار زيبا خلق كرد، شما آن زيباي را بنگريد، آن نيرنگش را ننگريد كه «استحوذت عليكم الشيطان و انساكم ذكر الله»[32] اين را در ميدان جنگ ايراد كرد.
حمله به خيام امام حسين(ع) در عصر تاسوعا و علت مهلت خواهي ايشان
عليبنالحسين(عليهما السلام)، امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود وقتي كه شب عاشورا شد، بعد از آن پيام نهايي كه ابن زياد رساند، پدرم همه را در يك خيمه جمع كرد، چون عصر تاسوعا آخرين دستور از ابن زياد به كربلا رسيده است؛ يعني از كوفه فرمان قطعي صادر شد كه كار را هر چه سريعتر يكسره كنيد. اين دستور كه رسيد، عمر سعد در عصر تاسوعا دستور داد «يا خيل الله اركبي و بالجنة البشري»[33] اي سوارههاي الهي براي رسيدن به بهشت تلاش كنيد و سواره حمله كنيد. زينب كبريٰ(عليها السلام) ديد صداي هلهله به طرف خيام حسيني شروع شد، آمد به بردار عرض كرد اينها حمله كردند، أبي عبدالله به عباسبنعلي(عليهما السلام) فرمود برو ببين چه ميگويند، فرمود برو خبر و گزارش نهايي را به من بده، قمر بنيهاشم كه رفت، ديد آنها ميگويند هم اكنون بايد يا تسليم شويد يا جنگ را شروع كنيم. وقتي اين گزارش نهايي را قمر بنيهاشم به حسينبنعلي(عليهما السلام) رساند، حضرت فرمود اگر توانستي امشبي را از آنها مهلت بگيري ،اين كار را بكن «فان استطعت أن تؤخرهم إلي غدوة و تدفعهم عنّا العشية فأفعل»[34] فرمود كه اعلام كن كه فردا حمله كنند. ما نه نيروي از خارج براي ما ميآيد و نه سرگرم فراهم كردن اسلحهايم، آنها هراسناك نباشند، ما همين مقداري كه هستيم، هستيم، نه كسي به سراغ ما ميآيد و نه اسلحهاي براي ما ميرسد؛ ولي ما شب عاشورا ميخواهيم نماز را وداع كنيم، قرآن را وداع كنيم، دعا و استغفار را وداع كنيم، اين كار را بكن تا ما شب عاشورا با نماز و مناجات و استغفار و نيايش درگاه حق وداع كنيم «فان الله سبحانه و تعاليٰ يعلم اني قد كنت احب الصلاه له و كثرة الدعاء و الاستغفار»[35] اين استحمال شده است و آنها در كمال وقاحت گفتند نمازهاي شما كه مقبول نيست. مهلت داده شد، امام سجاد ميگويد من بيمار بودم، ديدم شب عاشورا كه شد، پدرم همه را در يك خيمه جمع كرد و دارد سخنراني ميكند، ميفرمايد: «أثني علي الله احسن الثناء و احمده علي السراء و الضراء اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القران و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعاً و ابصاراً و افئدة فجعلنا من الشاكرين»[36] بعد از اينگونه از حمد و ثنا فرمود من نه اصحابي باوفاتر از شما ديديم و نه اهل بيت بهتر از اهل بيت خود ديديم. اينجا غير از شهادت و مرگ خبري نيست و اين قوم هم با من كار دارند، الآن هم شب است و تاريك، همان طور كه جمل مركب خوبي است، شب يك راهوار خوبي است كه شبانه از تاريكي استفاده كنيد و مرا در اين ديار تنها بگذاريد، چون هر چه باشد شهيد ميشود. امام سجاد ميفرمايد اول كسي كه قيام كرد و گفت ممكن نيست دست از شما برداريم، عباسبنعلي بود، بعد ساير ياران عرض ادب كردند، تجديد عهد كردند.
روضه
حضرت فرمود فردا اين كودك شيرخوار را ميكشند، قاسم عرض كرد عم بزرگوار مگر اينها به خيمه ميريزند، فرمود تا من زندهام نه، وقتي كاملا اين كودك كام خشكيده شد، من براي سيراب كردنش كه ميبرم، او را شهيد ميكنم. قاسم عرض كرد عم بزرگوار آيا مرا هم ميكشد، فرمود مرگ را چگونه مييابي، عرض كرد «احلي من العسل» فرمود آري تو را هم ميكشند. آنگاه حضرت دستور داد كه خيمهها را دگرگون كنيد، هر كدام به خيمه خود رفتند. بعد سفارش كرد فرمود شما لباسهاي تميز را كه داريد فردا در بر كنيد، چون مسافر يك لباس راه دارد و يك لباس تميزي، فرمود لباسهايتان را تميز كنيد و آن لباسهاي تميزتان را فردا در بر كنيد. اين لباسهاي خاكي را از بدن برداريد، براي اينكه شما با همان لباسهاي تميز بايد دفن شويد، كفني غير از آن لباس نداريد «لتكون اكفانكم» كسي شما را در اين سرزمين كفن نميكند و حيف است كه انسان لباسي زيبا داشته باشد و با لباس غير زيبا در كوي دوست بيارمد «و اغسلوا ثيابكم» اين لباسها را تميز كنيد «لتكونوا الكفانكم»[37] همه به خيمهها رفند و آن لباسهاي تميز را آماده كردند كه اول صبح بپوشند، تا لباس تميز كفن آنها باشد؛ اما درباره خود سالار شهيدان، حضرت لباسهاي فاخر به همراه داشت و آن لباسهاي تميز را در بر كرد؛ ولي در آن اواخر فرمود يك پيراهن كهن به من بدهيد، عرض كردند شما همه را دعوت ميكرديد كه لباس نو در بر كنند، شما هم لباس تميز در بر كرديد، چرا پيراهن كهن، فرمود همه اين لباسهاي مرا به غارت ميبرند، ديگران را غارت نميكنند؛ اما من براي اينكه بدنم برهنه نماند و لباسي در برم باشد، پيراهني به من بدهيد كه هم پوشاك من باشد و هم كسي رغبت نكند كه او را به غارت ببرد «لئلا يرغب فيه احد»[38] پيراهني كه به حضرت دادند با دست مبارك بعضي از آن قسمتها را هم پاره كرد كه احدي در آن پيراهن رغبت نكند. اين برنامههاي شب عاشورا بود كه «لهم دعوي كدعوي النحل».
﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾[39] ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾[40] «نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»
پروردگارا، به حق ائمه هدات المهدين دلهاي ما را به نور قرآن و سخنان اوليايت روشن بفرما! انقلاب اسلامي ايران را به ظهور وليات متصل بفرما! رهبر انقلاب را در سايه وليات حمايت بفرما! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما «بالنبي و آله و العجل في فرج مولانا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[2] . سورهٴ رعد، آيهٴ 36.
[3] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ نوح، آيهٴ 17.
[5] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[6] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[8] . سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[9] . سورهٴ توبه، آيهٴ 32.
[10] . سورهٴ قصص، آيهٴ 51.
[11] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 19.
[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[13] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 178.
[14] . همان، آيهٴ 179.
[15] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 179.
[16] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.
[17] . سورهٴ قارعه، آيات 6 ـ 1.
[18] . بحار الانوار، ج 23، ص 106؛ روايت بجاي الاعمال العلم دارد.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 179.
[20] . بحار الانوار، ج 44، ص 329.
[21] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 65، ص 96.
[22] . كافي، ج 2، ص 373.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 246.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 246.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 247.
[26] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[29] . همان، آيهٴ 251.
[30] . بحار الانوار، ج 45، ص 5.
[31] . همان، ج 45، ص 5.
[32] . همان.
[33] . بحار الانوار، ج 44، ص 391.
[34] . همان، ج 44، ص 391.
[35] . همان.
[36] . بحار الانوار، ج 44، ص 392.
[37] . بحار الانوار، ج 44، ص 316.
[38] . همان، ج 45، ص 54.
[39] . سورهٴ هود، آيهٴ 18.
[40] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 277.