11 09 2018 314458 شناسه:

تحلیل قیام سالار شهیدان - جلسه چهارم

دانلود فایل صوتی


 

    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين بارئ الخلائق الأجمعين رافع السماوات و خافض الأرضين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الطيبين الطاهرين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرئ إلي الله»

لزوم بررسي سيره پيامبر(ص) براي فهم سيره امام حسين(ع)

موضوع سخن تحليل قيام تاريخي سالار شهيدان(سلام الله عليه) بود، چون خود آن حضرت راز نهضتش را ادامه راه رسول اكرم و امير المؤمنين(سلام الله عليهما) بيان كرد، تفسير نهضت آن حضرت بدون آشنايي كامل به سيره امير المؤمنين(عليه السلام) و سيره رسول اكرم(عليه آلاف التحية و الثناء) ممكن نيست. حضرتش فرمود: «و أسير بسيرة جدي و أبي عليبنأبيطالب»[1] سيره امير المؤمنين همان سيره رسول اكرم(عليهما الصلوة و عليهما السلام) بود و جداي از آن نبود، زيرا آن انسان كاملي كه به منزله جان رسول اكرم است، روش او هم سيره رسول اكرم خواهد بود و اگر ما خواستيم سيره علي‌بن‌أبي‌طالب(عليه السلام) را تحليل كنيم، بايد سيره مباركه رسول اكرم تحليل شود و سيره رسول اكرم را قبل از هر چيز بايد قرآن تبيين كند، چون رسول اكرم هم مفسر علمي قرآن است و هم مفسر عملي و قرآن كريم سيره رسول اكرم را نوراني كردن جامعه مي‌داند.

معرفي سيره حضرت ابراهيم(ع) به عنوان الگو در قرآن

قرآن كريم نمونه‌ها و افرادي كه جامعه را روشن كرده‌اند را بازگو كرد؛ بخشي از اين نمونه در سورهٴ «ابراهيم» به نام سيره موساي كليم مطرح بود كه قبلاً گذشت و بخش ديگر مربوط به خود ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است. قرآن كريم ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را به عنوان اينكه شاهد ملكوت هر چيز است، معرفي مي‌كند ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ[2] آن كسي كه باطن عالم را مي‌بيند، هم اهل يقين است و هم عقل ممثل(عليهما السلام) وقتي احتجاجات علمي ابراهيم را نقل مي‌كند، سخن از ملكوت و يقين است، وقتي مبارزات نظامي و سياسي ابراهيم(عليه السلام) را نقل مي‌كند، سخن از رشد و رشيد بودن مردم است و اگر ابراهيم(سلام الله عليه) از نظر احتجاجات عقلي شاهد ملكوت است، كسي كه جهان‌بيني‌ او همانند جهان‌بيني ابراهيم نباشد، كور است، زيرا كسي كه نبيند آنچه را كه خليل حق ديد نابيناست و كسي كه مبارزات سياسي و نظامي‌ او همتاي مبارزات نظامي و سياسي ابراهيم خليل نبود، سفيه است، زيرا او رشيد بود و كسي كه در مقابل رشيد به سر مي‌برد، سفيه است؛ لذا خداي سبحان هم مسئله رشد ابراهيم را بازگو كرد و هم مسئله سفاهت كساني كه در مقابل راه ابراهيم راه ديگر طي كرده‌اند. وقتي جريان احتجاجات علمي ابراهيم(عليه السلام) مطرح است، مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ بعد آن مناظرات علمي را بازگو مي‌كند، در پايان چنين جمع‌بندي مي‌كند كه ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ[3]؛ ولي وقتي مبارزات نظامي و سياسي ابراهيم(عليه السلام) را مطرح مي‌كند، قبل از اينكه جريان تبرگيري و بت شكني حضرت را شرح دهد، در آغاز اين قصه مي‌گويد ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمينَ[4] ما ابراهيم را رشيد كرديم، رشد خاص به او داده‌ايم، بعد جريان تبرگيري و بت‌شكني را شرح مي‌دهد و مي‌گويد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ[5] اگر ابراهيم محور رشد شد، اگر او عليه طاغوت زمانه قيام كرد و دست به تبر كرد و حاضر شد كه طعمه امواج آتش شود؛ ولي بت‌پرستي رواج نداشته باشد، اگر او معيار رشد است، كسي كه راه او را نمي‌رود، رشيد نيست و كسي كه رشيد نبود، سفيه است؛ لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ[6]؛ يعني كسي كه راه ابراهيم را نرفت، خود را تسفيه كرد و سفيهانه به سر برد، ممكن است يك عقل صوري در زيست او مشاهده شود؛ ولي او قبل از هر چيزي خود را تسفيه كرده است.

عدم امكان طي كردن سيره حضرت ابراهيم(ع) با تفكرات خرافاتي

انسان يا رشيد است يا سفيه، يا راه ابراهيم را طي مي‌كند يا نه، اگر راه او را طي كرد، مي‌شود رشيد و اگر راه او را نپيمود، مي‌شود سفيه ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ اما چه كساني مي‌توانند راهي راه ابراهيم باشند؟ آيا با تفكر يهوديت ممكن است كسي راهي كوي خليل حق باشد؟ آيا با تفكر تثليث مسيحيت مي‌توان راهي راه ابراهيم شد؟ آيا با الحاد و انكار واقعيت و حقيقت مي‌توان با هرگونه خرافاتي مبارزه كرد و راه ابراهيم را طي كرد؟ قرآن كريم مي‌فرمايد نه، نه آنها كه راه يهوديت را مي‌پيماند، راهي كوي آن حضرت‌اند، نه آنها كه تفكر ترسايي دارند، راهي كوي آن حضرت‌اند و نه آنها كه به بيماري الحاد و شرك مبتلايند، سالك كوي آن حضرت‌اند، زيرا ﴿ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ[7]؛ يعني اگر كسي خواست با خرافات مبارزه كند، نه مي‌تواند مشرك باشد، نه مي‌تواند يهودي باشد و نه مي‌تواند مسيحي باشد، زيرا همه اينها با خرافات آميخته است. آن مرامي كه با خرافات عجين شده است، هرگز ضد خرافات نمي‌شورد. خود ابراهيم حنيف بود؛ حنيف؛ يعني كسي كه مي‌كوشد از وسط راه فاصله نگيرد؛ دين حنيف، چون دين مستقيم است و انسان حنيف؛ يعني انساني است كه تمام تلاشش بر وسط راه است. اينكه فرمود: ﴿غَيْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ[8] براي آن است كه انسان تبهكار حتماً كوشش‌ او به سمت پياده رو رفتن است، به آن سمت رفتن سرانجام سقوط است. انحراف يك درجه‌اي سرانجام سقوط را به دنبال دارد. فرمود اين دين حنيف بود و ابراهيم يك مسلمان حنيف بود و هرگز به شرك تن در نداد. اين يك بخش قرآن كه سيره ابراهيم خليل را تشريح مي‌كند.

تداوم سيره حضرت ابراهيم(ع) توسط امام حسين(ع)

بعد مي‌فرمايد كساني كه راهي كوي خليل حق‌اند، پيروان راستين او بودند و پيامبر اسلام است و مؤمنين همراه پيامبر ﴿إِنَّ أَوْلَيٰ النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ[9] بعد از اينكه آن بخش نفي را ذكر كرد، فرمود يهوديت نمي‌تواند پيرو خليل حق باشد، مسيحيت، شرك و الحاد نمي‌تواند؛ آن‌گاه به بخش اثبات قضيه رسيد، فرمود پيامبر اسلام است كه مي‌تواند راهي را طي كند كه خليل حق طي كرد، پيروان ابراهيمي‌اند كه راه او را ادامه مي‌دهند و مؤمنين به پيامبر اسلام‌اند كه سالكان كوي خليل‌اند ﴿إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا اگر حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) فرمود راه من راه پيامبر و علي است و اگر راه علي(عليه السلام) همان راه پيامبر است و اگر راه پيامبر همان راه ابراهيم خليل(عليهم آلاف التحية و الثناء) است، پس حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) راه خليل حق را طي مي‌كند و سيره او سيره خليل است.

سيره حضرت ابراهيم(ع) در برابر حوادث روزگار

سيره خلت اين است كه انسان از مرگ نهراسد. وقتي قرآن كريم جريان مبارزات نظامي و سياسي خليل حق را بازگو مي‌كند، مي‌گويد هراس از مرگ در حرم امن ابراهيم راه نداشت، او را در عين حال كه به بدترين مرگ تهديد كردند، كمترين ترس پيدا نكرد، به او گفتند ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ او را بسوزانيد و بت‌ها را ياري كنيد، اين يك دستور رسمي از طاغي عصر بود، گفتند ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ[10]. او از آن طرف مي‌گويد ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ[11] از آن طرف دستور رسيد ﴿فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ و او نهراسيد، به قدري ترس از مرگ از ابراهيم خليل فاصله داشت كه حتي سؤال هم نكرد، با اينكه سؤال و دعا و خواستن از خدا عبادت است؛ اما اين عبادت براي اوساط مردم است، انسان به جايي مي‌رسد كه آن عبادت‌هاي برتر را انجام مي‌دهد. خواستن عبادت است، خواندن هم عبادت است. انسان تا در حدّ ضعف است، هم مي‌خواند و هم مي‌خواهد، وقتي به مرحله متوسط رسيد، خواستنش كم مي‌شود و خواندنش بيشتر مي‌شود؛ ولي وقتي به آن اوج انسانيت رسيد، عبادتش فقط در حدّ خواندن مطرح است و ديگر چيزي نمي‌خواهد، دعاي او دعاست، نه سؤال. ابراهيم خليل(سلام الله عليه) به جايي رسيد كه عبادت او فقط در خواندن خلاصه مي‌شد، چيزي از خدا نمي‌خواست. وقتي به او عرض كردند تو هستي و امواج آتش، هر آتشي را نه جهنم مي‌گويند و نه جحيم مي‌گويند. اگر آتشي عمقش فراوان باشد، چون آن چاه عميق را بئر جهنام مي‌گويند، آن آتش را جهنم مي‌گويند، اگر عمقش كم باشد، جهنم نيست. آن آتشي كه در مراسم ابراهيم سوزي افروختند، جحيم بود ﴿فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ[12]، گفتند طناب منجنيق خاكستر شد و همه آن ابزارها به صورت رماد در آمد، ابراهيم را به اين آتش تهديد كردند و در اين آتش انداختند و او بين آسمان و زمين طعمه اين آتش است، گفتند از خدا بخواه، گفت او كه مي‌داند خواستن از او روا نيست، نه تنها از جبرئيل نمي‌طلبم، خدا را مي‌خوانم و از او چيزي نمي‌خواهم، زيرا مردن كه انسان را از بين نمي‌برد، چيز بدي نيست، شهادت كه نقص نيست تا من از خدا بخواهم كه مرا نسوزانند، اين چيز خوبي است و اگر مصلحت در اين باشد كه نسوزم، خودش مي‌داند، چرا من بخواهم! من مي‌خوانم، لبانش به ذكر حق مترنم بود و عبادتش در خواندن خلاصه مي‌شد و چيزي نمي‌خواست، اين شوق شهادت در ابراهيم خليل بود و كسي كه سيره او سيره ابراهيم است، بايد اين‌چنين باشد.

شواهد تداوم سيره حضرت ابراهيم(ع) توسط امام حسين(ع)

سالار شهيدان مدعي است كه من سيره انبياي سلف را دارم. ببينيم در تشريح شهادت طلبي و مرگ در راه خدا خواستن سخن سالار شهيدان چيست؟ در مكه هنگامي كه خواست از مكه به سمت عراق حركت كند، مردم را به شهادت طلبي تشويق كرد و فرمود: «خط الموت علي ولد آدم مخلط القلادة علي جيد الفتاد»[13]. در نهج البلاغه يا ساير خطب امير المؤمنين(عليه السلام) مسئله توجه به مرگ مكرر آمده، فرمود: «اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أظَلَّكُمْ»[14] مرگ بالاي سر شما سايه انداخته و از شما دور نيست، از مرگ بپرهيزيد. اينها دعوت به تقوا و زهد است؛ يعني مواظب باشيد مرگ خيلي نزديك است، مرگ بي‌خبر به سراغ انسان مي‌آيد. اين يك بيان است، بيان ديگر آن است كه امير المؤمنين مي‌گويد گرامي‌ترين مرگ شهادت در راه خداست «إِنَّ أَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ![15](في سبيل الله)» اين بيان را سالار شهيدان در آن خطبه تشريح مي‌كند و مي‌فرمايد مرگ گردن گير نيست، گردنبند است، عده‌اي مرگ را گردنگير مي‌دانند و مي‌گويند انسان بايد بميرد، مرگ آدم را رها نمي‌كند. حضرت فرمود گردنگير نيست كه انسان خواه و ناخواه بايد بميرد، مرگ گردنبند و زيور انسان است. چرا انسان اين گردنبند را به گردن نياويزيد، چرا مرگ را گردنگير بداند كه خواه و ناخواه به او سر بسپارد، مرگ را گردنبند بداند كه مرگ در اختيار اوست، مرگ را بميراند و نه خود بميرد. اگر كسي مرگ را گردنگير دانست، نابود مي‌شود يا خود را نابود شده مي‌پندارد؛ ولي اگر كسي مرگ را گردنبند بداند، مرگ را مي‌ميراند و اينها مرگ را از بين بردند و مرگ به سراغ آنها نرفت، اگر به سراغ آنها مي‌رفت كه اينها را فراموش مي‌كرد، چطور خودش مرد و اينها زنده شدند. پس مرگ براي يك عده گردنگير است و براي يك عده گردنبند. آغاز خطبه حضرت در مكه اين است كه «خط الموت علي ولد آدم مخلط القلادة علي جيد الفتاد»[16] اگر جواني بخواهد مزين شود، خود را با گردنبند زينت مي‌دهد، فرمود مرگ گردنبند و زيور انسان است، انسان كه از زينت نمي‌هراسد و من نيازمند و مشتاق و واله نياكانم «ما اولهني إلي اسلافي اشتياق يعقوب إلي يوسف» اگر يعقوب به يوسف دل بسته است، اين يك محبت معقول است، نه محبت عاطفي. يعقوب به ساير فرزندانش اين‌چنين دل نبست؛ اما به يوسف دل مي‌بندد، چون اوست كه مي‌تواند مصر را اصلاح كند، اوست كه مي‌تواند درس امانت به مردم بدهد و درس عفت تدريس كند. فرمود من به نياكانم به همان معيار علاقه‌مندم كه يعقوب به يوسف علاقه‌مند است. اين مي‌شود ادب و هنر كه بتواند معقولي را به محسوس تشبيه كند. تشبيه خيالي به خيالي از هر شاعري ساخته است، تشبيه محسوس به متخيل و تشبيه متخيل به محسوس از سراينده‌هاي متعارف ساخته است؛ اما تشبيه معقول به محسوس از جامع بين عقل و شهود ساخته است، كسي كه دستي به عالم شهادت دارد و دستي هم بر عالم غيب دارد، مي‌تواند معقول را تنزّل بدهد و به صورت محسوس زيبا در بياورد. آن مرگ عقلاني را به صورت گردنبند تشريح مي‌كند، آن اشتياق عقلي را به صورت اشتياق عاطفي يعقوب به يوسف تمثيل مي‌كند تا همه بفهمند كه انسان شهيد به انبيا مي‌رسد «ما اولهني إلي اسلافي اشتياق يعقوب إلي يوسف»[17].

اطلاع امام حسين(ع) از خبر شهادت خويش

بعد به مستمعين مكه و به همه مستمعان تاريخ فرمود اين‌چنين نيست كه من ندانسته اقدام كنم، اين‌چنين نيست كه من احتمالي بدهم كه طبق آن درصد و احتمال درصد قيام كنم، من مي‌دانم كه كشته مي‌شوم، اين‌چنين نيست كه به احتمال حيات و زندگي من قيام كنم؛ منتها من زندگي‌ام را در شهادت مي‌دانم «و خيّر لي مصرع أنا لاقيه»[18] مرا به زمين مي‌زنند؛ مصارعه؛ يعني دو نفر كشتي بگيرند كه كسي ديگري را به زمين بزند، مصروع؛ يعني زمين خورده، مصرع؛ يعني جايي كه انسان را به زمين مي‌زنند. فرمود من مي‌دانم كه مرا به زمين مي‌زنند و براي من يك قبر مشخصي است «و خيّر لي مصرع أنا لاقيه و كأني باوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواميس و كربلا» اين اعضا و جوارحي كه الآن مي‌بينيد، اينها متصل‌اند، گرگان كربلا اين اعضا را قطعه قطعه مي‌كنند و قطعه‌اي را به كوفه و شام مي‌برند و قطعه‌اي را به دست ساربان مي‌دهند، اين سينه‌ها كوبيده و مسهوق مي‌شود، چيزي از بدنم نمي‌ماند، اينها را من مي‌بينم، گرگاني كه از كوفه و روستاهاي اطراف كوفه و بصره و روستاهاي اطراف بصره مي‌آيند، اين بدن را قطعه قطعه مي‌كنند، اين‌طور نيست كه من ندانم، الآن دارم آن صحنه را مي‌بينم «و كأني باوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواميس و كربلا و يملأن مني اكراشاً جوفاً و اجربة سقبا» آن انبان‌هاي تهي و شكم‌هاي خالي را با گوشت بدن من پر مي‌كنند؛ اما «لا محيص عن يوم خطب القلم»[19] قضاي الهي اين است، دين در خطر است، با سخنراني كه دين از دست رفته بر نمي‌گردد، با نصيحت و موعظه دين فراموش شده كه مذكور نخواهد شد، دين از دست رفته را با خون بايد استرداد كرد. اينها انبان‌ها و شكم خود را با خون من پر مي‌كنند «و يملأن مني اكراشاً جوفاً و اجربة سقبا»؛ اما «لا محيص عن يوم خطب القلم رضا الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و نوفينا اجور الصابرين لن تشذ عن رسول الله(عليه آلاف التحية و الثناء) لحمته و هي مجموعة له في حضيرة القدس تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده»[20] فرمود ما پاره‌هاي تن پيغمبريم، گرچه اينها ما را تكه تكه و قطعه قطعه مي‌كنند؛ ولي همه ما به حضور پيامبر مي‌رسيم، ما در بهشت عدن به حضور آن حضرت مي‌رسيم، ما نور چشم پيغمبريم، خدا وعده‌هايي كه به پيغمبر داد، به وسيله ما عمل مي‌كند.

وطن لقاء الله داشتن، شرط ياري امام حسين(ع)

خدا به پيامبر وعده داد كه دينش را جهان شمول كند، ما كشته مي‌شويم و پيامبر به وعده خود مي‌رسد، ما قرة عين رسوليم «تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده» خدا به پيامبر وعده داد و فرمود دينت عالمگير مي‌شود، به وسيله شهادت ما دين اين‌چنين خواهد شد، ما كم نياورديم و كم هم نمي‌آوريم. اين وضع من، «ألا من كان باذلاً فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فإني راحل مصبحاً انشاءالله» فرمود برنامه من اين است، مرگ هم گردنبند است، نه گردنگير، انسان شهيد به انبيا مي‌رسد، نه به افراد ديگر و انساني كه در راه دين شهيد شود، نور چشم پيامبر است و وعده‌هاي خدا كه به پيامبر داده شد، به وسيله شهادت شهدا انجاز و عملي مي‌شود، اگر كسي به فكر آب و خاك است، نيايد، اگر وطن او يمن و حجاز و عراق و كوفه و بصره است، نيايد؛ اگر او وطني جز لقاء الله ندارد، لقاء الله ميهني و خدا ميهني است، او به سمت من بيايد «من كان باذلاً فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»[21] حضرت فرمود اگر كسي جز به لقاي خدا مي‌انديشد، نيايد، آنها كه فقط لقاء الله وطن آنهاست بيايند، من بامداد فردا عازم عراقم. اين مطلب را به صورت رسمي در مكه ايراد كرد و فوراً گزارش به امير مكه رسيد كه حسين‌بن‌علي(عليه السلام) با اين شرايط فردا عازم سمت عراق است. پس حضرت راه ابراهيم خليل(عليه السلام) را طي كرد، خواه با آتش، خواه با شمشير فرق نمي‌كند؛ بچه‌هاي او همان راه ابراهيم خليل(عليه السلام) را طي كردند، وقتي دستور دادند خيام حسيني(عليه السلام) را بسوزانند، فرزندان همان راه ابراهيم خليل(عليه السلام) را او طي كردند و اين‌چنين نبود كه تسليم شوند يا آن‌چنان بود كه دست از اعتراض و انتقاد بردارند. اين بيان سالار شهيدان در مكه نشانه همان شهادت طلبي ابراهيمي است؛ اين يك بخش.

تداوم راه اسرائيلي‌ها توسط امويان

وقتي حضرت اعلان كرد كه من مي‌روم، عبدالله‌بن‌عمر آمد كه آقا مرگ و خطر است، فرمود مگر من نمي‌دانم، ابن‌عمر بدان «ألا إن من هوان الدنيا أنه اهدي رأس يحييٰبنزكريا علي بغي من بغايا اسرائيل»[22] تو به من پيشنهاد مي‌دهي كه در دنيا بمانم، مگر دنيا جاي ماندن است، از فرومايگي دنيا همين بس كه سر مطهر يحياي شهيد را براي يك ناپاك اسرائيلي هديه مي‌برند، به من پيشنهاد مي‌دهي كه در اين عالم بمانم، اگر اينجا جاي خوبي بود انبيا مي‌ماندند. بسياري از اين اسرائيلي‌ها در بين طلوعين انبيا را شهيد مي‌كردند و بعد مشغول كار خود مي‌شدند و گويا اصلاً كاري نكردند. اين تفكراتي كه الآن به صورت اسلام اموي عرضه شد، ادامه راه همان اسرائيلي‌هاست. حضرت در عين حال كه مي‌گويد من راه يحييٰ را مي‌روم، مشخص مي‌كند كه امويان راه اسرائيل را طي مي‌كنند، اين‌چنين نيست كه من يحييٰ باشم و آنها هم مسلمان، اگر من يحييٰ هستم، آنها اسرائيلي‌اند و اگر من ابراهيمي‌ام، آنها اسرائيلي‌اند. ممكن نيست كسي راه ابراهيم و موسيٰ و يحييٰ(عليهم السلام) را طي كند و طرف مقابل هم يك انسان مسلمان باشد. اين «لكل فرعون موسيٰ» يك اصل كلي به صورت مثل است. اين جريان در مكه گذشت: وقتي از مكه بيرون آمدند، امير مكه دستور داد عده‌اي مسلح جلو حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) را بگيرند، حضرت در كمال مقاومت همه اينها را طرد كرد و اينها را به شكست وادار كرد و در كمال شهامت به راه ادامه داد. وقتي به تنعيم رسيدند ـ كه يكي از جاهايي است كه براي عمره مفرده احرام مي‌بندند ـ ديد كالاي تجاري و مال التجارة است كه دارد به مكه مي‌آيد، معلوم مي‌شود كه يزيد آن را براي مأمور و امير رسمي مكه فرستاد، دستور داد اينها را مصادره كنيد، اينها براي من است. حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) خود را خليفه مسلمين مي‌داند و مي‌گويد اين اموال مسلمين در اختيار من است و در كمال قدرت همه آن اموال را مصادره كرد[23]، ايشان چنين انسان نترس و مبارزي بود، فرمود حالا هر جا مي‌خواهيد برويد ، برويد، اين مال براي ماست، با همان مال شمشير خريد و نظاميان خودش را تأمين كرد. با همان مال مسائل سياسي كربلا را طرح كرد، فرمود اين مال براي ماست.

راضي شدن به قضاي الهي، دليل عدم ترس امام حسين(ع)

در نامه‌اي كه براي مردم بصره مي‌نويسد، مي‌گويد «... إلي نبيه فإن تجيبوني و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد»[24] من شما را به خدا و پيامبر دعوت مي‌كنم، اگر حرفم را اجابت كرديد كه راه رشد را رفته‌ايد، من شما را به رشد دعوت مي‌كنم كه آن راه هم راه ابراهيم خليل(عليه السلام) است. همين بيان را براي مردم كوفه نوشت، براي مردم مصر نوشت و همه را آماده كرد. مقداري كه حركت كرد، عده‌اي حضرت را همراهي كردند، وقتي به بعضي از افرادي، مثل فرزدق كه از كوفه آمده بودند برخورد مي‌كند و جريان مردم كوفه را سؤال مي‌كند، آنها عرض مي‌كنند مردم كوفه علاقه‌مندند با شما باشند؛ اما ترسو هستند، شمشير آنها به زيان توست؛ ولي دل‌هاي آنها به سود[25] توست، اينكه فايده ندارد، حضرت هم فرمود: ما را از چه چيزي مي‌ترسانيد، از كمي ناصر و ياور مي‌ترسانيد «﴿لِلّهِ اْلأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ[26] كلّ يوم هو في شأن فإن نزل القضا بما هو الرجاء نحمد الله سبحانه و تعاليٰ علي نعمائه و هو المستعان علي شكره و أن حال القضا دون الرجاء نصبر» فرمود اگر قضا و قدر طوري تنظيم شد كه ما پيروز شديم، خدا را بر اين پيروزي شاكريم و در اين شكر از حضرتش استمداد مي‌كنيم و اگر مصلحت الهي طرز ديگري را اقتضا كرد، راضي به رضاي او هستيم و چيزي از ما كم نمي‌شود، اين‌چنين نيست كه ما با شهادت بكاهيم، بلكه مي‌افزاييم. فرزدق، ما را نصيحت نكن. فرزدق در اين مكان بخشي از مناسك و نذور حج را از حضرت سؤال كرد و بعد خداحافظي كرد. وقتي در بين راه قدم به قدم جلوتر آمدند، امير مكه كلّ جريان حضرت(عليه السلام) را به عبيدالله نوشت، عبيدالله تمام آن محدوده را قدغن كرد كه حضرت نه به مدينه برود و نه به كوفه بيايد و هيچ كسي از كوفه بيرون نمي‌آيد؛ مگر زير پوشش مأمورين و هيچ كسي وارد كوفه نمي‌شود؛ مگر زير پوشش مأمورين.

غربال شدن ياران سيدالشهداء بعد از شنيدن خبر شهادت حضرت مسلم(ع)

حضرت بعد از جريان شهادت مسلم‌بن‌عقيل، كسي كه از كوفه آمد و گفت من درباره مسلم گزارشي دارم، در حضور بگويم يا در خفا، فرمود ما با دوستان و اصحابمان مطلب سرّي نداريم، هر چه مربوط به اين انقلاب و نهضت است، علني است، در حضور همه بگو؛ او گفت من از كوفه بيرون نيامدم، مگر ديدم بدن مطهر مسلم و هاني را در كوي و برزن مي‌كشاندند. حضرت استرجاع و اظهار تأسف كرد، بعد به فرزندان مسلم فرمود شما آزاديد، مي‌خواهيد با من بياييد، مي‌خواهيد نياييد و به همين اندوه بسنده كنيد، عرض كردند دست از تو بر نمي‌داريم. سالار شهيدان فرمود: ما يك مطلب سرّي نداريم، اگر كسي از ما شهيد مي‌شود، به همه اعلام مي‌كنيم، اگر شهيد نمي‌شود، به همه اعلام مي‌كنيم، همه آزادند. عده‌اي بعد از جريان مسلم‌بن‌عقيل و اعلام شهادت مسلم و هاني(سلام الله عليهما) ديدند حضرت سخنراني كرد و فرمود اين راهي كه ما مي‌رويم، مرگ صد درصد به سراغ همه مي‌آيد و هر كس خواست برگردد ، برگردد، عده زيادي هم برگشتند، فكر مي‌كردند پسر پيامبر كه به طرف كوفه و بصره و عراق حركت مي‌كند، پذيرايي مي‌شود و مهماني به عمل مي‌آيد، اينها هم در كنار سفره نشسته‌اند و استفاده مي‌كنند، وقتي فهميدند مرگ و شهادت است، عده‌اي حركت كردند و رفتند و عده خاصي كه از مدينه با حضرت آمده بودند يا در مكه جزء صحابه خاص آن حضرت شده بودند، حضرت را ياري كردند. اين راه را حضرت همچنان ادامه مي‌داد. در ثعلبه و زباله مناظره‌اي بود، هر كس مي‌آمد، پيشنهادي مي‌داد و حضرت مي‌فرمود اين‌چنين نيست، آن چه كه شما طرح مي‌كنيد، من ندانم؛ اما «لكن الله سبحانه و تعاليٰ لا يغلب علي امره»[27] قضا و قدر خدا قطعي است و الآن قضاي الهي در اين است و به اين تعلّق گرفته است كه من جان بدهم و دين زنده شود، الآن دين در حال احتضار است، يك خون مي‌طلبد، آن هم خون معصوم، نه هر خوني؛ فقط خون من لازم است كه اين دين محتضر را احيا كند، الآن ما در اين شرايطيم، ما را به ماندن در دنيا نصيحت و تشويق نكن.

باقي ماندن انسان‌هاي وارسته در سپاه امام حسين(ع) تا آخرين لحظات

بعد از رسيدن نامه مسلم و قبل از رسيدن خبر شهادت مسلم نامه‌اي براي مردم كوفه نوشت، به قاصدي داد كه وقتي اين قاصد گرفتار مأموران ابن زياد شد، اين نامه را پاره كرد. او را به ابن زياد تحويل دادند، گفت چرا نامه را پاره كرديد؟ گفت نامه‌اي از حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) براي رجال كوفه بود. آنها چه كسي بودند؟ نمي‌دانم، گفت يا بايد نام آنها را ببري يا ـ معاذ الله ‌ـ حسين‌بن‌علي(سلام الله عليه) را بد بگويي و اعلان انزجار كني. گفت نام كساني كه مورد خطاب حضرت بودند را نمي‌برم و اما درباره حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) هر چه خواستي مي‌گويم، در حضور مردم كوفه بر فراز منبر رفت و جريان را گفت ، گفت حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) دارد حركت مي‌كند و من را فرستاده است، كلّ آن پيام را گفت و بر امويان لعنت فرستاد و البته او را از همان پشت بام پرت كردند كه چيزي از بدن شريف اين قاصد نمانده است، ولي با هوشياري تا آخرين دقائق سعي كرد آن پيام را به مردم كوفه برساند[28]. آنهايي تا آخر ماندند كه انسان‌هاي وارسته بودند. شما جريان ابوسمامه صيداوي و صاعدي را در روز عاشورا شنيده‌ايد كه به سالار شهيدان عرض كرد: يابن رسول الله الآن موقع ظهر است، نماز ظهر را بخوانيد[29]. توجه داريد كه اين ابو سمامه صاعدي در جريان نهضت سالار شهيدان چه سمتي داشت، او مسئول امور مالي حضرت بود؛ يعني تمام سهم امامي را كه مسلم‌بن‌عقيل دريافت مي‌كرد، مسئول ضبط و جمع و نگهدار اين اموال ابو سمامه صاعدي بود، چنين آدمي مي‌تواند انقلابي باشد؛ يعني كسي كه امين مال باشد، مال در اختيار او باشد و نه براي مال و نه او در اختيار مال و با آن خطر اين مال‌ها را جمع كند و اسلحه بخرد، خودش در حدّ استضعاف زندگي كند، اين است كه در روز عاشورا به حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) عرض مي‌كند، آقا موقع نماز است؛ ولي كسي كه دلش براي مال مي‌تپد، توان اين سمت‌ها را ندارد. اين ابو سمامه صاعدي اين نقش را در كوفه داشت، حضرت براي اين‌گونه از افراد نامه مي‌نوشت و آنها را اعلام مي‌كرد، آنها هم براي شهادت آماده بودند.

روضه تشنگي سيدالشهداء

البته عده‌اي بعد متواري شدند كه خود را به حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) برسانند. در اين جاست كه حضرت فرمود آب‌هاي فراواني بگيريد، آب‌هاي فراواني گرفتند. بعضي گفتند «الله اكبر» در بين راه حضرت فرمود: «الله اكبر»[30]؛ اما چرا تكبير گفتيد؟ عرض كردند مثل اينكه باغ خرمايي از دور ديده مي‌شود و درخت‌هاي خرمايي است، فرمود اينها درخت‌هاي خرما نيست، اينجا جاي درخت نيست، خوب نگاه كنيد مي‌بينيد اينها نيزه‌ها و تيرهاي گروهي است كه به سمت ما دارند حركت مي‌كنند، چون ضعف‌ و انبوه‌اند، به صورت يك باغ نخل به چشم مي‌خورند. حضرت راهش را به سمت يك برجستگي كه ستار و حفاظ باشد، متوجه كرد. حر با هزار سوار هم رسيد، حضرت دستور داد ـ چون آب‌هاي فراواني گرفته بودند ـ همه تشنه‌هاي اين گروه هزار نفري را سيراب كردند، هر كسي كه تشنه بود و اسب‌هاي اينها را هم سيراب كردند. فرمود هم اسب‌هاي اينها و هم خود اينها. آنها البته مقداري آب به همراه داشتند، هر كدام از اينها كه نيازي به آب داشت و هر اسبي كه تشنه بود، همه اينها را سيراب كردند. علي‌بن‌طئان محاربي جزء ستاد حر بود، او مي‌گويد من ديرتر از ساير سربازها رسيدم و خيلي تشنه بودم، حضرت جمله‌اي گفت كه با فرهنگ ما مطابق نبود، من اين مطلب را نفهميدم، حضرت فرمود: «أنخ الراوية»[31] من متوجه نشدم، بعد فرمود: «أنخ الجمل»؛ يعني اگر خواستي آب بنوشي، آن شتر مخصوص را اناخه كن و بخوابان، مشك آب روي دوش آن شتر است و استفاده كن. ما آن شتر را خوابانديم؛ ولي نتوانستيم از مشك كاملاً استفاده كنيم، خود حسين‌بن‌علي(سلام الله عليه) آمد دهنه آن مشك را باز كرد و كاملاً من را سيراب كرد، بعد فرمود حالا آزاديد هر سمتي كه خواستيد برويد، برويد. اين منظره را اين مردم از حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) ديدند، موقع نماز فرا رسيد، حضرت فرمود شما خودتان نماز بخوانيد، ما خودمان نماز بخوانيم، حر عرض كرد همه ما به شما اقتدا مي‌كنيم. همه نماز ظهر را به امامت سالار شهيدان خواندند و همه اين عاطفه را از حسين‌بن‌علي(عليهما السلام) ديدند كه همه آنها را هم سيراب كرد و اسب‌هاي آنها را هم سيراب كرد. همين مردم در روز عاشورا وقتي صداي العطش بچه‌هاي أبي عبدالله(عليه السلام) را مي‌شنيدند، مي‌گفتند آب به شما نمي‌رسد «حتي تموت عطشا»[32] تا اينكه با لب تشنه جان بدهيد.

«السلام علي الحسين و علي علي‌بن‌الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»[33] «نسئلك اللهم و ندعوك بإسمك العظيم الأعظم الأعز الأجل الأكرم «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله» «يا الله»»

پروردگارا بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نيانداز! لحظه‌اي ما را به حال خود ما وامگذار! محبت خودت و اوليايت را در دلIهاي ما مستقر بفرما! پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما! «بالنبي و آله و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان».

«و الحمد لله رب العالمين»

 


 


[1] . بحار الانوار، ج 44، ص 329.

[2] . سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

[3] . همان، آيهٴ 83.

[4] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 51.

[5] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 58.

[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 130.

[7] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 67.

[8] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[9] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 68.

[10] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 68.

[11] . همان، آيهٴ 67.

[12] . سورهٴ صافات، آيهٴ 97.

[13] . بحار الانوار، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[14] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 64، ص 95.

[15] . همان، خطبهٴ 124، ص 179.

[16] . نهج‌البلاغ، خطبهٴ 64، ص 95.

[17] . بحار الانوار، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[18] . بحار الانوار، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[19] . همان، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[20] . بحار الانوار، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[21] . همان، ج 44، ص 366؛ لهوف، ص 60.

[22] . بحار الانوار، ج 44، ص 364.

[23] . بحار الانوار، ج 44، ص 365.

[24] . همان، ج 44، ص 339.

[25] . دلائل الامامة، ص 74.

[26] . سورهٴ روم، آيهٴ 4.

[27] . بحار الانوار، ج 44، ص 374.

[28] . ؟؟

[29] . بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[30] . بحار الانوار، ج 44، ص 374.

[31] . همان، ج 44، ص 376.

[32] . بحار الانوار، ج 45، ص 51.

[33] . كامل الزيارات، ص 177.

 

دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات

محتوى الويب