در كتب روايي شيعه و سنّي روايات فراواني درباره ماجراي غدير نقل شده است. اشعار و ادبيات هر دو فرقه نيز به صورت گسترده اي به اين حادثه مهم تاريخي پرداخته است، تا جايي كه كمتر موضوعي را مي توان يافت كه اين گونه مورد اهتمام قرار گرفته باشد. عالم سخت كوش و پرتلاش شيعه، مرحوم علامه اميني سعي كرد تا روايات، اشعار، اسناد و... مربوط به ماجراي غدير خمّ را در غديري گرد آورد، ليكن به اقيانوسي ناپيدا كرانه تبديل شد، در حالي كه آن عالِم امين به هدف نهايي خود نرسيد.
اين نه غدير، اين يم بي منتهاست ٭٭٭٭ عقل نداند كه كرانش كجاست
در اينجا از ميان انبوه روايات به ذكر چند نمونه از آن، همراه با توضيحي مختصر بسنده مي كنيم:
1. مكان نزول آيه
امام باقر(عليهالسلام) فرمود: آخرين فريضه اي كه خداي تعالي نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضه اي را نازل نكرد. آن گاه آيه ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ را در منطقه كراع الغميم نازل كرد؛
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: آخر فريضة أنزلها الله تعالي الولاية ثم لم ينزل بعدها فريضة ثمّ نزل ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ بِكراعِ الغميم فأقامها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالجُحْفة فلم ينزل بعدها فريضة[1][1].
«كراع الغميم» نام يك وادي بين مكه و مدينه است كه حوالي جحفه واقع شده و ماجراي غدير در آن وادي اتفاق افتاده است.
2. زمان نزول آيه
از ابوهريره نقل شده است كه گفت: كسي كه روز هيجده ذيحجه را روزه بگيرد، خدا ثواب شصت ماه روزه را براي او مي نويسد. اين روز همان روز غدير خمّ است كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: آيا من به مؤمنان اولي از خودشان نيستم؟ گفتند: آري، يا رسول الله! فرمود: هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، پس از من مولا و سرپرست او علي است. عمر گفت: مبارك باشد بر تو اي پسر ابوطالب كه مولاي من و مولاي هر مسلماني گشتي. آن گاه خداي سبحان آيه ﴿اليوم أكملت... ﴾ را نازل كرد؛
عن أبي هريرة قال: من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة كتب الله له صيام ستّين شهراً وهو يوم غديرخمّ لمّا أخذ رسول الله بيد عليّ بن أبي طالب(عليهالسلام) وقال: «ألست أولي بالمؤمنين؟» قالوا: نعم يا رسول الله! قال صلي الله عليه و آله و سلم: «من كنت مولاه فعليّ مولاه». فقال له عمر: بخٍّ بخٍّ لك يا ابن أبي طالب أصبحتَ مولاي ومولي كلّ مسلمٍ فأنزل الله عزّوجلّ ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾[2][2].
اگرچه اين مطلب را ابوهريره گفته و به صورت روايت نقل نشده است، ليكن مضمون آن شبيه بسياري از رواياتي است كه در اين زمينه وجود دارد.
3. زمان نزول آيه در نگاه اهل سنت
سيوطي درباره نزول آيه مي گويد: آيه ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ در حالي بر رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نازل شد كه او در عرفات بود و مردم دور او را گرفته بودند، نشانه هاي جاهليت و مناسك شان منهدم و شرك مضمحل شد، كسي برهنه طواف نمي كرد. مشركي در آن سال همراه با پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم حج به جا نياورد، پس خدا آيه ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ را نازل كرد؛
نزلت هذه الآية ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو واقف بعرفاتٍ وقد أطاف به الناسُ و تهدّمت مَنار الجاهلية و مَناسكهم واضْمحلّ الشرك ولم يَطف بالبيت عُرْيان ولم يَحجّ معه في ذلك العام مشرك فأنزل الله ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾[3][3].
پيش از اين بيان شد كه روز عرفه ويژگي خاصي ندارد تا مايه كمال دين باشد، زيرا غالب اين حوادث، يعني انهدام نشانه هاي جاهليت و مناسك آنان، اضمحلال شرك، ممنوعيت طواف با بدن عريان و... در سال هاي قبل در ماجراي اعلام آيات اوليه سوره برائت، حادثه فتح مكّه و... واقع شده بود.
مهم ترين حادثه اي كه در آن سال اتّفاق افتاد و در اين روايت بدان اشاره شده است، انجام مناسك حج در كنار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود. اين نيز نمي تواند مراد باشد، زيرا همان گونه كه گفته شد، حج بدون امام معصوم و طواف دور سنگ هاي بي نفع و ضرر دشمن را مأيوس نمي كند[4][4]. افزون بر اين، ظاهر آيه نشان مي دهد كه در روز نزول آيه اكمال، كار جديدي از ناحيه خداي سبحان صورت گرفته است، در حالي كه حج با شكوه سال دهم هجرت نتيجه تلاش هاي چندين ساله پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اصحاب او بود. آري، براثر معيّن نبودن جانشين براي رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم هنوز دين ناقص و طمع دشمنان باقي بود.
4. تلاشي غير منصفانه
جلال الدين سيوطي عالم بزرگ اهل سنّت در باره ماجراي غدير دو حديث به شرح ذيل نقل كرده است:
لمّا نصب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليّاً يوم غديرخمّ فنادي له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾[5][5]؛ وقتي كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم در روز غديرخمّ علي بن ابي طالب را به جانشيني خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ بر آن حضرت نازل شد.
لمّا كان يوم غديرخمّ و هو يوم ثماني عشر من ذي الحجة قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فأنزل الله ﴿اليوم أكملتُ لكم دينكم﴾[6][6]؛ وقتي روز غديرخم، يعني هيجده ذيحجه فرا رسيد، پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، پس از من مولا و سرپرست او علي بن ابي طالب است. آن گاه خداي سبحان آيه «اليوم أكملت لكم دينكم» را نازل كرد.
نويسنده درّ المنثور پس از نقل اين دو حديث با ضعيف خواندن آن ها تلاش غيرمنصفانه اي كرده تا اعتبارشان را خدشه دار كند، ولي صرف نظر از اشتهاري كه اين قبيل روايات در جوامع روايي فريقين دارد، قرينه داخلي آيه شاهد صحت اين گونه روايات است و اساساً با توجه به آن چه كه در بخش اول گذشت، احتمالات ديگر با متن آيه شريفه سازگاري ندارد.
5. عيد واقعي
گروهي از يهوديان به عمر گفتند: شما آيه اي در كتاب آسماني خود قرائت مي كنيد كه اگر چنين آيه اي بر ما يهوديان نازل شده بود، ما آن روز را عيد مي گرفتيم. عمر پرسيد: منظورتان كدام آيه است؟ گفتند: آيه ﴿اليوم أكملت... ﴾. عمر گفت: به خدا قسم! مي دانم كه اين آيه در چه روز و چه ساعتي بر پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم نازل شد. اين آيه شامگاه عرفه در روز جمعه فرو فرستاده شد؛
قالت اليهود لعمر: إنكم تقرأون آية في كتابكم لوْ علينا معشر اليهود نُزلتْ لاتّخذنا ذلك اليوْم عيداً. قال: وأيّ آية؟ قالوا: ﴿اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي﴾ قال عمر: والله إني لأعلم اليوم الذي نزلت علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيه والساعة التي نزلت فيها، نزلت علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عشيةَ عرفة في يوم جمعة[7][7].
در روايت ديگري كه سيوطي نقل كرده، پس از اشاره به انجام با شكوه مناسك حج و ممنوعيت شركت مشركان در اين مراسم آمده است: رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم پس از نزول اين آيه هشتاد و يك روز زنده ماند: «مكث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعد نزول هذه الآية إحدي و ثمانين يوماً ثمّ قبضه الله إليه»[8][8]. از اين جمله معلوم مي شود كه مراد از روز عرفه در اين دو روايت، عرفه سال آخر عمر پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم است، در حالي كه طبق آن چه در بخش اول و ذيل حديث شماره سه گذشت، در روز عرفه سال دهم هجرت حادثه با اهميتي رخ نداد، زيرا ممنوعيت ورود مشركان به مسجد الحرام و ممنوعيت طواف به صورت برهنه در سال نهم هجري اعلام شد، ساير مقدماتي كه زمينه انجام آن حج با شكوه را فراهم كرد، نظير فتح مكّه، صلح حديبيه و... در سال هاي قبل واقع شد. بنابراين، طبق اين احاديث شأن نزول آيه اكمال در سال نهم و هشتم و... واقع شده است. بدين ترتيب ناقلان اين گونه احاديث بايد بگويند كه بين آيه و شأن نزول آن يك سال فاصله شده است. افزون بر اين، چنان كه گذشت[9][9]، حج بدون امام معصوم هرگز مايه يأس دشمن نمي شود.
پاسخ به شبهات
تاكنون درباره فقرات نوراني و هدايتگر آيه اكمال، محتوا و مصداق آن و جايگاه غدير در روايات بحث شد و گذشت كه مقصود از ﴿اليوم﴾ در اين آيه، روزي است كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به فرمان الهي امير مؤمنان علي(عليهالسلام) را به جانشيني خود، و سرپرستي و رهبري امّت برگزيد. اين مسأله موجب يأس دشمنان شد و روزنه اميدي فراسوي دوستان گشود. اينك براي روشن شدن زواياي ديگري از آيه به نكات جانبي آن مي پردازيم:
1. تديّن به دين ناقص
فخر رازي اشكالي را بدين صورت مطرح كرده است:
ممكن است گفته شود: ﴿اليوم أكملت لكم دينكم﴾ اقتضا مي كند كه قبل از آن روز معين، دين ناقص بوده، در نتيجه بايد ملتزم شويم كه پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم بيشترين قسمت عمر شريف خود را با دين ناقص سپري كرد و تنها مدت كمي داراي دين كامل بوده است[10][10].
صرف نظر از صحت و سقم جواب هايي كه او داده و نقض و ابرام هايي كه وارد كرده، براي اين اشكال دو جواب مي توان مطرح كرد:
اول. از نظر شيعه، اكمال دين يك تغيير كيفي در دين است، نه كمّي. از اين رو ارتباطي با فروع احكام ندارد تا با نزول حكمي از احكام از نقص بيرون بيايد، بلكه مربوط به تعيين رهبر معصوم پس از رحلت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم است. بدون ترديد تا زماني كه دين يا حكومت يا... به فرد وابسته است، با درنظرگرفتن آينده ناقص است، هرچند كه نقص فعلي نداشته باشد. زماني از نقص خارج مي شود و كمال پيدا مي كند كه از وابستگي به فرد خارج شده و به شخصيت حقوقي متكي گردد. در روز نزول اين آيه نيز دين جاويد الهي به صورت رسمي و علني از وابستگي به شخصيت حقيقي، يعني پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه دشمنان به مرگ او دل بسته بودند، خارج شد[11][11] وبه شخصيت حقوقي عصمت تكيه كرد و بدين ترتيب اميد دشمنان به يأس تبديل شد.
دوم. اگر آيه را بر مبنا و مذاق اهل سنت نيز معنا كنيم، باز هم نمي توان گفت كه قبل از نزول اين آيه دين ناقص بوده است، زيرا در صورتي مي توان چيزي را ناقص شمرد كه تأمين كننده نياز فعلي نباشد. مثلاً اگر فرش نُه متري را در اطاق دوازده متري پهن كنند، مي گويند: اين فرش ناقص است يا اين اطاق به طور كامل مفروش نشده است. اما اگر همان فرش نُه متري را در اطاق نُه متري پهن كنند، نمي گويند كه ناقص است. چنان كه اگر طبيبي بيماري را تحت نظر خود داشته باشد و روزانه هماهنگ با مزاج او دارويش را كم و زياد كند، نمي گويند كه داروي ديروز ناقص بود و امروز كامل شد، بلكه هر روز كه دارو مي دهد، كامل است. نزول احكام و حكَم قرآن كريم هماهنگ با نيازمندي هاي جامعه اسلامي آن روز بود. از اين رو هيچ گاه اين دين ناقص نبوده است.
اما نسبت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دين ناقص اصلاً معنا ندارد، زيرا تدريج در نزول مربوط به امّت است، وگرنه براساس برخي روايات، مجموع حكَم و احكام دين سالي يك بار به صورت دفعي بر آن حضرت نازل مي شد. چنان كه از آن حضرت نقل شده كه به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: جبرئيل(عليهالسلام) سالي يك بار قرآن را بر من عرضه مي كرد، ولي امسال دوبار عرضه كرد. دليلي براي آن نمي بينم، جز اين كه اجلم فرا رسيده است...؛ «إن جبرئيل(عليهالسلام) كان يعرض عَلَيَّ القرآن كلّ سنةٍ مرّةً وقد عرضه عَلَيَّ العام مرّتين ولا أراه إلّالحضور أجلي... »[12][12].بنابراين، نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هميشه متدين به دين كامل بوده است.
2. انكار نصّ بر امامت علي(عليهالسلام)
فخر رازي ادعا كرده كه اين آيه قول شيعيان مبني بر منصوص بودن امامت علي(عليهالسلام) را باطل مي كند، زيرا مي گويد: كافران از تصرف در دين شما نااميد شده اند و در تأكيد اين نااميدي مي گويد: از آن ها نترسيد و از من بترسيد. اگر امامت علي بن ابي طالب(عليهالسلام) از جانب خدا و رسول او منصوص مي بود، هر كس كه در صدد اخفا و تغيير آن برمي آمد، به مقتضاي اين آيه بايد از هر گونه اقدامي نااميد مي گرديد و در اقدام خود موفق نمي شد، و چون اثري از چنين نص و دستور صريح نمي بينيم، معلوم مي شود كه اصل چنين ادعايي دروغ است، زيرا اگر منصوص بود، كسي توان تغيير يا اخفاي آن را نداشت[13][13].
فخر رازي غفلت كرده كه آيه خبر از يأس و نااميدي كافران از تصرف و دست برد در دين داده است؛ ﴿اليوم يئس الذين كفروا﴾. به عبارت ديگر، اين آيه تصريح كرده كه خطر بيروني دين شما را تهديد نمي كند، اما تهديد خطر دروني و منافقان را نه تنها منتفي ندانست، بلكه وجود آن را تأييد هم كرد. شاهد اين كه بعد از اِخبار از يأس كافران و غيرقابل ترس بودن آنان، فرمود: از من بترسيد؛ ﴿فلا تخشوهم واخشون﴾. آري، اگر گفته بود: «اليوم يئس الذين كفروا والذين نافقوا»، استدلال ايشان كاملاً صحيح و منطقي بود، در حالي كه در آيه از نااميدي منافقان خبري نيست و فخر رازي براي تكميل استدلال خود آن را اضافه كرده است.
3. مسلك جبر
فخر رازي مي گويد:
اين آيه بر حقانيت مكتب جبر دلالت دارد، زيرا:
1. دين عبارت است از عمل يا معرفت يا مجموعه اي از اعتقاد، اقرار و عمل.
2. اين آيه مي گويد، دين شما را من كامل كردم.
3. اكمال دين از جانب خداي سبحان در صورتي صحيح خواهد بود كه اصل آن از او نشأت گرفته باشد.
پس اَعمال ما كه طبق مقدمه يكم، همه دين يا بخشي از آن است، فعل خدا و نشأت گرفته از او است، چنان كه به وسيله او تكميل مي شود و ما در انجام آن نقشي نداريم، و اين چيزي غير از جبر نيست[14][14].
جواب. اين استدلال غيرقابل قبول است، زيرا معنايي كه ايشان براي دين ذكر كرده، معناي صحيحي نيست. معناي صحيح آن عبارت است از مجموعه اي از قوانين درباره عقايد، احكام و اخلاق كه به صورت كتاب و سنت درآمده و خطوط كلي آن بين همه شرايع الهي مشترك است. قرآن كريم گاهي به صورت اثباتي درباره اين مجموعه فرمود: ﴿إنّ الدّين عندالله الإسلام﴾[15][15] و گاهي با زبان نفي فرمود: ﴿ومن يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين﴾[16][16]. آيه مورد بحث دلالت مي كند، آن ديني كه نزد خدا معتبر است و غير آن پذيرفته نمي گردد، كامل شده است. بنابراين، ربطي به مسلك جبر ندارد.
4. نگرش سلطنتي به نبوّت
همان گونه كه اشاره شد، دشمنان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همواره از نبوت آن حضرت به مُلك و سلطنت ياد مي كردند، مثلاً در ماجراي فتح مكه، وقتي كه ابوسفيان رژه بي نظير لشكر اسلام را مشاهده كرد، خطاب به عباس عموي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم كه در كنارش ايستاده بود، گفت: مُلك و سلطنت برادرزاده ات خيلي جلالت پيدا كرد؛ «لقد أصبح مُلك ابن أخيك الغداة عظيماً». عباس در جواب گفت: اي ابوسفيان! اين نبوت است، نه سلطنت[17][17].
هم چنين نقل شده است:
وقتي كه عثمان در روز بيعت، به خانه خود بازگشت، بني اميه بر او وارد شدند، به گونه اي كه خانه از جمعيّت پر شد، آنگاه در خانه را بستند. ابوسفيان پرسيد: آيا در ميان شما غريبه اي وجود دارد؟ گفتند: نه. گفت: اي فرزندان اُميّه! اين «امر» يك روز در ميان قبيله «تيم» (قبيله ابوبكر) بود، روز ديگر در قبيله «عدي» (قبيله عمر) بود و امروز به قرارگاه و منزل اصلي خود، يعني خاندان بني اميّه بازگشته است. همان گونه كه بچه ها توپ را در ميان خود مي گردانند، شما نيز اين «امر» را بين خودتان بگردانيد و نگذاريد از ميان شما خارج شود. قسم به كسي كه ابوسفيان به او قسم مي خورد! نه عذابي هست و نه حسابي، نه بهشتي هست و نه جهنمي، نه برانگيختني هست و نه قيامتي. در اين لحظه عثمان متوجّه شد، زبير كه از غير امويان است، در ميان جمعيّت حضور دارد. به ابوسفيان گفت: دور شو از من و اين حرف ها را نزن. ابوسفيان با تعجب گفت: مگر در ميان شما غريبه اي وجود دارد؟ زبير گفت: بله، به خدا قسم! اين مطلب را كتمان نمي كنم و به ديگران خواهم گفت[18][18].
كلام ابوسفيان كه گفت: حساب، كتاب، بهشت و جهنمي نيست، نشان مي دهد كه منظور او از «امر» سلطنت است، نه خلافت و جانشيني پيغمبر خداصلي الله عليه و آله و سلم، زيرا كسي كه منكر اصل رسالت است، اعتقادي به جانشيني او ندارد.
نوه او يزيد بن معاويه نيز پس از حادثه غم انگيز كربلا مغرورانه و ملحدانه گفت: بني هاشم با ملك و سلطنت، بازي كردند و در لباس نبوت بر مردم حكومت و رياست كردند، در حالي كه نه خبري از آسمان آمده بود و نه وحي نازل شده بود:
لعبت هاشم بالملك فلا ٭٭٭٭ خبر جاء ولا وحي نزل[19][19]
از عبارت طبري استنباط مي شود كه يزيد اين شعر كه ابياتي از آن را عبدالله بن زِبَعْري در جنگ احد خوانده بود[20][20] و يزيد بدان تمثّل كرد را در واقعه حرّه خوانده است، در حالي كه بقيه منابع تصريح كرده اند كه پس از حادثه كربلا در جمع اسراي اهل بيت(عليهمالسلام) خوانده است. البتّه ممكن است، در هر دو واقعه خوانده باشد كه در اين صورت مي توان گفت: يزيد به مضمون اين شعر معتقد بوده و واقعاً نبوت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مُلك و سلطنت مي دانست، نه اين كه بعد از حادثه كربلا از روي سرمستي، ذوق زدگي و در حالت بي اختياري بر زبانش جاري شده باشد.
5. جمله معترضه
يكي از سؤالات اساسي درباره آيه اين است كه اگر دو جمله ﴿اليوم يئس الّذين... ﴾ و ﴿اليوم أكملت لكم دينكم... ﴾ ارتباطي با قبل و بعد خود ندارد، چرا در اين بخش از قرآن كريم قرار گرفته است؟ اين سؤال درباره آيه تطهير، يعني جمله ﴿إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس... ﴾ نيز مطرح مي شود.
هر چند كه جواب اين سؤال به صورت اجمالي بيان شد، ليكن آن چه كه به عنوان تكميل و جمع بندي آن مي توان گفت، اين است كه در اين جا دو احتمال وجود دارد:
احتمال يكم. مجموع اين آيه يك جا نازل شده؛ يعني اين دو جمله به صورت جمله معترضه همراه با قبل و بعد خود نازل شده و نزولي جداگانه ندارد، چنان كه ظاهر قرآن كريم همين را اقتضا مي كند. براي اين احتمال سه توجيه مي توان ذكر كرد:
1. گوينده آن، يعني خداي سبحان بر اثر اهتمامي كه به اين دو جمله داشته، در وسط كلام خود ذكر كرده است.
2. قادر متعال براي صيانت از تحريف و دست بُرد بدخواهان اين دو جمله را در اين جا قرار داده است، چنان كه گاهي براي گمراه كردن سارق، اشياي نفيس و با ارزش را در غيرجايگاه مناسب خود پنهان مي كنند تا سارق بدان پي نبرد و به سراغ آن نرود.
3. به قصد برجسته شدن و جلب توجه كردن در اين جا آورده شد، چنان كه امروزه نيز متداول است كه در تنظيم اطلاعيه ها يا پلاكاردها كلمه يا جمله مورد اهتمام را با رنگ يا خط ديگري مي نويسند تا چشم گير و برجسته باشد و جلب توجه كند. مثلاً كلمه شهيد را با رنگ قرمز يا نام معصومين(عليهمالسلام) را با رنگ سبز و... مي نويسند، چنان كه در گذشته كلمه ﴿ولْيتلطّف﴾[21][21] را كه وسط قرآن كريم واقع شده است، شَنگَرْف يا بزرگ تر مي نوشتند. به گونه اي كه چشم هر كسي به اين كلمه مي افتاد از خود سئوال مي كرد، اين كلمه چه ويژگي دارد كه اين گونه نوشته شده است.
در آيه 162 سوره نساء جمله ﴿والمقيمين الصلوة﴾ به صورت نصبي يا جرّي آمده است، در حالي كه طبق قواعد ادبي بايد به صورت رفعي، يعني «والمقيمون» ضبط مي شد كه به نظر مي رسد، توجيهي جز برجسته كردن وصف «اقامه صلاة» در بين ساير اوصاف نداشته باشد. در آيه محل بحث نيز آيه اكمال به صورت جمله معترضه در وسط آيه اي كه مطالب آن ارتباطي با مضمون آن ندارد، آورده شده تا جلب توجه كند.
احتمال دوم. اين دو جمله جدا از بقيه جملات نازل شده، ليكن هنگام جمع آوري قرآن در اين جا قرار گرفته است. اين احتمال نيز دو توجيه دارد:
1. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به اذن الهي دستور داد كه در اين جا قرار گيرد.
2. پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با تصميم گردآورندگان قرآن، بدين صورت تنظيم شده است.
اگرچه اين احتمال با دو توجيه آن برخي مشكلات تفسيري آيه را حلّ مي كند، ليكن اثبات آن بسيار دشوار است و به دليل معتبري نياز دارد.
قابل توجّه است كه همين احتمالات درباره آيه تطهير نيز مطرح است.
آن چه گفته شد، بر اين مبنا بود كه اين جملات ارتباطي با قبل و بعد خود نداشته باشد، ليكن مي توان گفت: ارتباط با قبل و بعد كاملاً محفوظ است. مثلاً درباره آيه تطهير مي توان گفت: پس از خطاب به همسران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و بيان چند حكم اختصاصي آنان، خطاب را متوجّه «اهل بيت» كرده، مي فرمايد: اي اهل بيت! اين احكام براي سخت گيري بر همسران پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيست، بلكه براي حفظ حيثيت اجتماعي شما اهل بيت است كه خدا اراده اذهاب رجس و تطهيرتان را دارد، زيرا شما در موقعيتي هستيد كه آبرويتان از ناحيه هيچ كس نبايد هتك شود. بنابراين، اگر همسران پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم مرتكب خلاف شوند، عذابي دو برابر خواهند داشت، نه از آن رو كه به اذهاب رجس و تطهير شما لطمه اي وارد مي شود، بلكه از آن جهت كه به حيثيت اجتماعي پيامبر و اهل بيت(عليهمالسلام) اهانت شده است. چنين توجيه و ارتباطي را براي آيه اكمال نيز مي توان بيان كرد.
6. معناي مولا
همان گونه كه اشاره شد ماجراي غدير از نظر كثرت راوي و روايت در حدّي است كه كسي قدرت انكار آن را ندارد، ليكن برخي از علماي اهل سنّت در دلالت حديث خدشه كرده، لفظ «مولي» را به معاني مختلفي غير از سرپرست و صاحب اختيار گرفته اند. از جمله گفته اند: مولا به معناي محبّ و ناصر است؛ يعني پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به مردم توصيه كردند، علي بن ابي طالب را دوست بداريد يا اين كه سفارش كردند كه يار و ياور او باشيد[22][22].
جواب: هيچ كدام از اين دو معنا نه تنها قابل قبول نيست، بلكه قابل مطرح كردن نيست، زيرا:
اوّلاً، معنا ندارد كه انسان عاقلي مانند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن جمعيت فراوان را در بيابان سوزان حجاز جمع كند و بگويد: علي را دوست داشته باشيد يا اين كه بگويد: يار و ياور علي باشيد. مگر دوست داشتن و ياري كردن اختصاص به علي بن ابي طالب(عليهالسلام) دارد؟ هر مسلماني موظّف است ساير مسلمانان را دوست داشته، يار و ياور آن ها باشد. افزون بر اين لزوم دوست داشتن كسي يا ضرورت ياري كردن او چيزي نيست كه نياز به بيعت داشته باشد. چنان كه تبريك گفتن ابوبكر و عمر پس از آن اعلان عمومي نيز در اين صورت معنا نداشت.
ثانياً، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در ماجراي غدير آخرين روزهاي عمر شريف خود را سپري مي كرد. به مردم نيز اعلام فرمود كه به زودي دعوت حق را لبيك خواهد گفت. انتظار طبيعي مردمي كه اين خبر سنگين، اندوهبار و اضطراب آور را مي شنوند، اين است كه پيغمبر تكليف آينده آنان را روشن كند. از درايت و عطوفت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به امّت نيز انتظاري غير از تعيين تكليف آينده نمي رود. چنان كه خليفه اوّل و دوم هنگام احساس مرگ تكليف آينده را روشن كردند. در چنين حالي اعلام لزوم دوستي يا ياري كردن علي بن ابي طالب(عليهالسلام) به عنوان يك شهروند مسلمان نه به عنوان رهبر مردم و جانشين آن حضرت چقدر بي جا، نسنجيده و بي مقدار است؟
ثالثاً، لزوم محبّت و دوستي علي بن ابي طالب(عليهالسلام) يا ضرورت ياري او چيزي نبود كه مورد مخالفت قرار گيرد يا با ترديد مسلمانان مواجه شود. به ويژه آن كه بسياري از آن جمعيّت به شهرهاي دور مي رفتند و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را نمي ديدند تا آن حضرت آنان را مؤاخذه كند كه چرا علي بن ابي طالب(عليهالسلام) را دوست نداشتيد يا ياري نكرديد؟ دوست داشتن يا نداشتن نيز مسأله اي قلبي و پنهان است و تا انسان اظهار نكند، كسي متوجّه نخواهد شد. بنابراين، هراس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اعلان عمومي و تأخير انداختن آن چه دليلي خواهد داشت؟
رابعاً، علي(عليهالسلام) در دوران زمامداري وقتي نزاع و مخالفت برخي را با خلافت خويش ديد، در فضاي باز قصر يا مسجد كوفه، مردم را قسم داد كه چه كسي از شما در بازگشت از حجّة الوداع از پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم شنيد كه فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه»؟ دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند[23][23]. اَنَس بن مالك در ميان جمعيت حضور داشت، ولي شهادت نداد. علي(عليهالسلام) از او پرسيد تو كه حضور داشتي چرا شهادت نمي دهي؟ گفت: پير شدم و فراموش كردم كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم چه گفت. علي(عليهالسلام) گفت: خدايا! اگر دروغ مي گويد، او را به مرضي مبتلا كن كه عمامه آن را نپوشاند. مرحوم سيّد رضي مي گويد: انس پس از اين نفرين به برص مبتلا شد و هرگز بدون نقاب ديده نشد[24][24]. معلوم است كه كسي درباره دوستي يا نصرت آن حضرت نزاع نداشت. نزاعي كه در دوران حكومت آن حضرت وجود داشت، مسأله خلافت و جانشيني بود.
خامساً، معناي رايج و متداول واژه «مولي» همان سرپرست است و قبل از هر چيز همين معنا به ذهن مي رسد. از اين رو حسّان بن ثابت، شاعر عرب زبان كه در صحنه حاضر بود، از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اجازه خواست تا اين ماجرا را به صورت شعر درآورد و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم اجازه داد. حسان شعر خود را گفت و مورد تشويق پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت. يكي از ابيات شعر او اين است:
فقال له قُم يا عليُ فإنّني ٭٭٭٭ رضيتك من بعدي إماماً وهاديا[25][25]
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به او گفت: برخيز اي علي كه راضي شدم تو امام و هادي پس از من باشي. تعبير «امام» كه در شعر حسّان آمده، برگرفته از واژه ء «مولي» است.
صحابي جليل القدر، قيس بن سعد بن عباده انصاري نيز همين معنا را از كلمه «مولي» فهميده است. او در شعر خود مي گويد:
و عليّ إمامنا و إمام ٭٭٭٭ لسوانا أتي به التنزيل
يوم قال النبيّ: من كنت مولاه ٭٭٭٭ فهذا مولاه خطب جليل[26] [26]
علي امام ما است و امام غير ما است. قرآن بر اين امر نازل شد. [نزول قرآن در اين باره] در روزي بود كه پيامبر گفت: هر كس كه من مولاي اويم پس اين، مولاي او است. اين، مطلب بزرگي است.
خلاصه خود علي بن ابي طالب(عليهالسلام) نيز از كلام پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم همين معنا را فهميده و با آن احتجاج و استدلال كرده است. در يكي از نامه هاي آن حضرت كه در جواب نامه معاويه نوشته، آمده است:
وأوجب لي ولايته عليكم ٭٭٭٭ رسول الله يوم غدير خم[27][27]
ولايت و سرپرستي مرا بر شما واجب كرد رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم.
نزاع معاويه با علي بن ابي طالب(عليهالسلام) بر سر دوستي يا نصرت نبود، بلكه بر سر رهبري امّت وجانشيني پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود.
بنابراين، ولايت و مولا كه در كلام نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده، معنايي غير از سرپرست، رهبر و به اصطلاح اولي بالتصرّف ندارد.[28][28]
[1] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص588.
[2] ـ بحارالأنوار، ج37، ص108؛ امالي صدوق، ص21.
[3] ـ درالمنثور، ج3، ص17.
[4] ـ ر.ك: ص269 همين كتاب.
[5] ـ درّالمنثور، ج3، ص 19.
[6] ـ درّالمنثور، ج3، ص19.
[7] ـ در المنثور، ج3، ص17.
[8] ـ همان، ص16.
[9] ـ ر.ك: ص 269 همين كتاب.
[10] ـ تفسير كبير، ج6، جزء11، ص140، ذيل آيه اكمال، مسأله يكم.
[11] ـ البته پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كراراً از اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به عنوان جانشين خود ياد مي كرد، ليكن در روز نزول اين آيه به صورت استثنايي و برجسته از اين مطلب پرده برداشت، زيرا جمعيّت فراواني از نقاط مختلف جهان در نقطه اي نگاه داشته شدند، پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم پس از اتمام حجت هاي متعدد و اِخبار به نزديك شدن ارتحال خود فرمود: مأموريت الهي من در اين هنگام كه با مرارت هاي 23 ساله رسالت برابري مي كند معرفي جانشين و خليفه ء پس از رحلتم است. آنگاه به اين اعلان اكتفا نكرد، بلكه از همه حاضران بيعت گرفت.... آري، چنين چيزي سابقه نداشت. از اين رو فرمود: امروز دين كامل شد.
[12] ـ بحارالانوار، ج22، ص473، 466.
[13] ـ تفسير كبير، ج 6، جزء 11، ص 141، ذيل آيه اكمال، مسأله سوم.
[14] ـ تفسير كبير، ج6، جزء11، ص142، ذيل آيه اكمال، مسأله پنجم.
[15] ـ سوره آل عمران، آيه 19. دين [پسنديده] در نزد خدا اسلام است و بس.
[16] ـ سوره آل عمران، آيه 85. هر كسي غير از اسلام دين ديگري برگزيند، از او پذيرفته نخواهد شد و در قيامت از زيان كاران خواهد بود.
[17] ـ سيره ابن هشام، ج4، ص74؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج51 و 16، ص911، ذيل نامه 72.
[18] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج9 و 10، ص 38، ذيل خطبه 139؛ ج1و 2، ص289، ذيل خطبه 26؛ ج15 و 16، ص118، ذيل نامه 27.
[19] ـ الاحتجاج، ج 2، ص122؛ اعيان الشيعه، ج1، ص616؛ كشف الغمّه، ج2، ص21؛ الغدير، ج3، ص361 (به نقل از تاريخ طبري، ج10، ص261، حوادث سال 284).
[20] ـ سيره ابن هشام، ج3، ص143.
[21] ـ سوره كهف، آيه 19.
[22] ـ البتّه كلمه «مولي» داراي 27 معناست يا به عبارتي 27 مصداق دارد. معناي صحيح و قابل قبول در ماجراي غدير، همان سرپرست و متولي است. بيست و چهار معناي ديگر، نظير ربّ، عمّ، ابن، عبد، شريك، داماد، آزاد كننده، آزاد شده و... هيچ گاه قابل طرح كردن نيست، زيرا معنا ندارد كه كسي بگويد: هر كس كه من ربّ، عمو، فرزند و... او هستم. علي ربّ، عمو، فرزند و... او است.
[23] ـ الغدير، ج1، ص166؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3 و4، ص290، ذيل خطبه 56.
[24] ـ نهج البلاغه، حكمت 311. هر چند مرحوم سيّد رضي مي گويد: اين ماجرا هنگامي بود كه آن حضرت، انس را پيش طلحه و زبير فرستاد، ولي ابن ابي الحديد تصريح مي كند كه اين ماجرا مربوط به مسجد يا قصر كوفه است.
[25] ـ الغدير، ج1، ص340.
[26] ـ همان.
[27] ـ الغدير، ج1، ص340.
[28] ـ تفصيل اين بحث را در الغدير، ج1، ص340، «مفاد حديث الغدير» مطالعه فرماييد.
منبع: کتاب ظهور ولایت در صحنه غدیر خلاصه صفحات 99-171