05 07 2016 302374 شناسه:
image

جلسه بيست و نهم: لزوم تربيت صاحبان خُلق حَسن در جامعه

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: برنامه تلویزیونی «شمیم رحمت» ویژه مباحث اخلاقی حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی از ابتدا تا پایان ماه مبارک رمضان، هر روز ساعت 3:30 دقیقه بامداد از شبکه چهار سیما پخش خواهد شد و بازپخش آن ساعت 11 خواهد بود.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!

بحث‌ در مسائل اخلاقي بود، ممكن است افراد عادي را به اخلاق خوب دعوت كنند; ولي جامعه, تنها احتياج آن به كساني كه داراي آثار, اخلاق و صفات خوب هستند تأمين نمي‌شود،

لزوم تربيت صاحبان خُلق حَسن در جامعه

همان‌طوري كه در مسائل حوزوي يك عدّه اساتيد و مجتهد لازم است, در مسائل دانشگاهي يك عده اساتيد و فرهيخته لازم است, در مسائل اخلاقي هم يك عده كساني كه پيرو خُلق حَسن هستند لازم است. دو مطلب را نبايد بدون تفکيک از آنها ردّ شد: يكي اينكه همه ما موظّف هستيم كارِ خوب كنيم, صفت خوب داشته باشيم اين با موعظه كردن, با گفتن, با نوشتن تا حدودي آسان است؛ اما به ما نگفتند فقط كارِ خوب كن, به ما گفتند آدمِ خوب باش, كار خوب, وصف خوب، يك مبدأ ذاتي مي‌طلبد، آن مبدأ، خُلق حَسن است, اوصاف حَسن داشتن, افعال حسن داشتن غير از خُلق حسن داشتن است. ما بدني داريم كه به خلقتِ الهي خلق شده است كارهايي مي‌كند اما اين خَلق الهي كار مي‌كند, يك  خُلقي داريم كه آن هم كار مي‌كند اوصاف نفساني ما چه به صورت حال باشد، چه به صورت مَلكه، اينها كار آن خُلق است. ما موظف هستيم در جامعه افرادي داشته باشيم كه داراي خُلق حسن‌ هستند خُلق؛ يعني هويّت درونيِ هستي‌دار حقيقي كه اوصاف او اين است كه عادل است, باتقواست, متواضع است, قانع است, فرهيختگي دارد و مانند آن, اينها آثار آن هويّت دروني است

توصيف پيامبر اکرم به خُلق حسن 

ذات اقدس الهي رسول خود را به اوصاف خوب ستايش نكرد, نفرمود تو عادلي, تو باتقوايي, تو اوصاف خوب داري, تو حسنات خوب داري, تو سجاياي اخلاقي خوب داری؛ فرمود: آن هويّت دروني‌ تو حَسن است: ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾.[1] پس عدالت, تقوا, همه اين اوصاف برجسته‌اي كه در كتاب و سنّت مطرح است، اينها كار و وصف آن هويّت دروني است و وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آلاف التحيّة و الثناء) هويّت دروني او خداساخته بود و حَسن و زيبا بود از آن حُسن دروني اين اوصاف تراوش مي‌كرد.

روش الگو پذيری از پيامبر اکرم در ايجاد خُلق حَسن 

 ما اگر بخواهيم رسول خدا(عليه و علي آلاف التحيّة و الثناء) را اُسوه قرار دهيم، اول بايد كارهاي خوب كنيم تا اين كار براي ما به صورت وصف حال در بيايد، تمرينِ زياد كنيم تا اين حال به صورت مَلكه در بيايد, تكرار زياد را در فراز و نشيب زندگي كنيم تا كم كم زمينه براي آن خُلق پيدا شود, آن را خود ما بايد بسازيم, اين مطلب اول. پس مطلب اول اين است كه اوصاف خوب غير از هويّت خوب است و قرآن كريم پيامبر را تنها به اوصاف خوب نستود فرمود هويّت دروني‌ات خوب است, خُلق تو خوب است نه كارهاي خوب, اوصاف خوب داري.

معنای خلافت متقابل انسان و خدای سبحان 

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي انسان را خليفه خود قرار داد اين از بهترين و برجسته‌ترين اوصاف و بركاتي است كه دين در اختيار ما گذاشت كه انسان بتواند خليفه او باشد; البته در غير خدا اين خلافت معنايي قابل فهم دارد, كسي جانشين يك وزير است, جانشين يك وكيل است, جانشين يك مرجع است؛ يعني در غياب او, كار او را انجام مي‌دهد امضا مي‌كند اما درباره ذات اقدس الهي يك خلافت متقابل است چون او غيبت ندارد, مطلق است «مع كل شيء» است, ﴿بِكُلِّ شَيءٍ مُحِيطٌ﴾[2] است او غايب نيست تا كسي در غياب او به صورت خلافت كار را انجام دهد؛ لذا اگر انساني خليفه خدا شد خدا هم خليفه اوست تا نشان مي‌دهد كه در اين امور آن‌كه حرف اول را مي‌زند خداي سبحان است.

يك بيان نوراني از وجود مبارك پيغمبر رسيده است كه اميرالمؤمنين(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) همان بيان را در نهج‌البلاغه دارد و آن بيان جزء آداب و سنن سفر است، مسافر كه سفر مي‌كند، مستحب است اين دعا را بخواند: «اللّهُمَّ أَنتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ الخَلِيفَةُ فِي الأَهلِ وَ لا يجمعهما غيره لأنّ المستصحب لا يكون مستخلفا و المُستَخلفِ لا يَكُونُ مُستَصحِبَاً»[3] اينكه در نهج‌البلاغه هست همين دعاست؛ يعني مسافر هنگام سفر كردن به خدا عرض مي‌كند پروردگارا! تو همراه من در سفر و جانشين من هستی كه فرزندان من, زندگي من را در غياب من حفظ مي‌كنند و اين كار از غير تو ساخته نيست; زيرا آن‌كه همسفر من است جانشين من نيست, آن‌كه جانشين من است همسفر من نيست: «لأنّ المستصحب لا يكون مستخلفا و المُستَخلفِ لا يَكُونُ مُستَصحِبَاً» پس اگر انسانِ كامل, خليفةالله شد؛ يعني مظهر خداست؛ يعني آينه‌اي است كه فيض خدا در اين آينه ظهور مي‌كند وگرنه خدا غيبت نكرده است:

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را ٭٭٭ كي بوده‌اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده‌اي كه شوم طالب حضور٭٭٭ پنهان نگشته‌اي كه هويدا كنم تو را[4]

خداي سبحان حاضر «كلّ شيء» است و هيچ غيبتي ندارد و خليفه خدا كه گفت: ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾[5] كه به صورت جمله اسميه است با تأكيد است، اين ﴿جاعِلٌ﴾ اسم فاعل نيست، ﴿جاعِلٌ﴾ صفت مشبهه است، بر وزن اسم فاعل; يعني من دائماً خليفه خلق مي‌كنم. امروز آن كسي كه خليفه واقعی ذات اقدس الهي است، وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) است، شاگردان و پيروان اينها به دنبال خلافت اينها حركت مي‌كنند, اگر كسي مأموم «خليفةالله» شد، مقتداي او خلافت «الله» است و اين خلافت را قدوه خود قرار مي‌دهد و قهراً سهمي از خلافت دارد، اين خلافت از بهترين و برجسته‌ترين اوصاف نفساني ماست،

انسان محوری مبنای مکتب اومانيسم

 اما دهان آمده متأسفانه بدلي جعل كرده به جاي اينكه انسان را خليفه خدا و جانشين خدا بداند او را جايگزين خدا قرار داد مكتب منحوس اومانيسم را طرح كرد, انسان‌محوري را طرح كرد كه همان معنا را ذات اقدس الهي در قرآن كريم به عنوان: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[6] ياد كرده است. اينكه كسي مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌گويم, هر چه بخواهم انجام مي‌دهم, هر جا بخواهم مي‌روم، او يك اومانيسم مذمومِ مستوری است كه خود اين شخص نمي‌داند او به جاي اينكه خليفه خدا شود ـ معاذ الله ـ جايگزين خدا شده. ذات اقدس الهي به ما فرمود: انسان مي‌تواند «خليفةالله» باشد، يك وظيفه مشترك هست، اين صفت «خلافة الله» براي همه هست، قلّه آن براي اولياي الهي و معصومين و انبياست.

بيان مطلب اين است كسي كه بشر خلق مي‌كند؛ نظير عيساي مسيح ﴿بِإِذْنِ اللَّه﴾, آن «خليفة الله» است كه مي‌گويد: ﴿أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[7] و خداي سبحان هم فرمود: ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾[8] اين خلقت پرنده يا ﴿أُحْييِ الْمَوْتي﴾[9] اين احياي مُرده‌ها ﴿بِإِذْنِ اللَّه﴾ است، اين كار از دست هر كسي برنمي‌آيد؛

خُلق آفرينی، توانايی مشترک خليفة اللهی

 اما آن مظهريّت و خلافتي كه از همه ما برمي‌آيد و همه ما موظّف هستيم اين است كه خُلق بيافرينيم, خَلق مقدور ما نيست كه كسي را خلق كنيم; ولي در درون ما مي‌توانيم، بلكه موظّف هستيم خُلق قرار دهيم. الآن ما كه اينجا نشسته‌ايم يك موجود سه اشکوبه هستيم اشکوبه و طبقه همكف، همين بدن ماست, مرحله سوم آن روحي است كه تعقّل مي‌كند، تجرّد تام يا نيمه تام دارد، در اين مرحله وسطي ما داريم هويّت مي‌سازيم كه در برزخ با همين هويّت محشور مي‌شويم، حالا تا برگرديم در قيامت كه به بدن اصلي برمي‌گرديم. اينكه بعضي سيه‌روي هستند و روسياه, بعضي سفيدروي هستند و روسفيد؛ آن بدن را ما داريم مي‌سازيم، آن بدن كه با آن بدن در برزخ به سر مي‌بريم تا در قيامت به بدن اصلي برگرديم، آن بدن با خُلق ساخته مي‌شود.

 ما اگر «خليفةالله» هستيم آن خُلق را, آن هويّت را مي‌سازيم از آن هويّتِ ساخته‌شده، آثار فراوان عدل و احسان ظهور مي‌كند. ما آن خُلق را بايد خلق كنيم, موظف هستيم خلق كنيم، چه اينكه بعضي‌ها دارند خلق مي‌كنند؛ منتها خُلق درندگي و حمله و تجاوز و مانند آن؛ آنها هم در درون خودشان دارند؛ صورت حيواني ترسيم مي‌كنند اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10] همين است اين‌كه «انعام» است؛ يعني دارد خُلق درندگي در خودش ايجاد مي‌كند؛ وقتي اين پوسته برآمد اين به صورت حيوان در مي‌آيد. اينكه به صورت حيوان در مي‌آيد يا قرآن كريم از آنها به عنوان حيوان ياد كرده است؛ براي اينكه اينها شب و روز دارند آن خُلق را مي‌سازند اول نقاشي مي‌كنند، بعد در آن روح مي‌دمند، اين نقاشي كردن صورت، بعد در آن روح دميدن با همين افعال, اوصاف, رفتار, گفتار, كردار, مَنش و نوشتار ما پديد مي‌آيد; ولي ذات اقدس الهي به رسول خود(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود: من تو را با خُلق حَسن آفريدم ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾؛ يعني در درون تو هويّتي است به نام خُلق در قبال بيرون به نام خَلق, اين بدن خَلقِ من است آن درون هم خُلق من است آنچه در درون است من ساختم آنچه در بيرون است من ساختم؛ منتها تو مظهر و خليفه كار من هستی.

ما در جامعه به چنين افرادي نياز داريم، اگر هر از چند گاهي مي‌شنويد، در نجف فلان شخص بود, در قم فلان شخص بود, در فلان حوزه فلان شخص بود؛ يعني اينها كساني‌‌ هستند كه داراي خُلق حَسن هستند، شاگرد ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ هستند. يك وقت است كه ﴿تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي﴾[11] اين كار خيلي سخت نيست ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي﴾ اين كار, كار سخت نيست ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾[12] اين كارها, كارهاي سخت نيست ﴿جَاهِدُوا بِاموَالِكُم﴾[13] اين كار, كار سخت نيست اما خُلق عظيم پيدا كردن و هويّت ساختن، كار هر كسي نيست، ما در جامعه به چنين افرادي نيازمنديم تا خودمان به اينها مراجعه كنيم، مشكلات ما را اينها حل كنند، حرف اينها در ما اثر داشته باشد.

نقش حوزه‌هاي علميه در پرورش صاحبان خُلق حَسن

 بهترين و مناسبت‌ترين جا براي پرورش صاحبان خُلق حَسن, حوزه‌هاي علميه است آنها كه مرتب با قال الله, قال رسول الله, قال وليّ الله, قال حجّة الله(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) مأنوس‌ هستند اينها هم مأمور میباشند هم مقتدر, مي‌توانند اين كار را بكنند.

عِقدالفريد نقل كرد گفت كسي سؤال كرد كه ما حرف‌ها زياد مي‌شنويم، تا حدودي در ما اثر مي‌كند، اما حرفِ فلان شخص را, فلان زاهد را, فلان عابد را وقتي مي‌شنويم، منقلب مي‌شويم اين سرّش چيست؟

سرّتاثير گذاریِ برخی صاحب نفسان در جامعه

اين شخص به فرزند خود كه اين مطلب را سؤال كرد گفت: «لَيسَتِ النَّائحَةُ المُستَأجِرةُ كَالثَّكلَي»[14] گفت پسر! شما در مجالس عزا و مراسم سوگ و ماتم ديديد، اگر جواني ـ خداي ناكرده ـ در حال جواني رخت بربست، مادر او مجلس عزا گرفت, زن‌ها در آن مجلس عزا شركت مي‌كنند معمولاً در اين‌گونه از مراسم يك نائحه يا نائحي مي‌آورند كه اين مداح نوحه‌سرايي كند؛ البته اين هم در پرانتز بماند ما در مجالس, در مراسم سوگواري و عزاداري يك مداحي مي‌كنيم، نام مبارك سيّدالشهداء را مي‌بريم و گريه مي‌كنيم؛ ولي حضرت در كنار قتلگاه به فرزندش سكينه(سلام الله عليهما) طبق اين سفارش معروف فرمود: به آنها بگو «أَو سَمِعتُم بِغَرِيبٍ أوَ شَهِيد فَاندَبُوني»؛[15] اگر شما شهيد داشتيد, مقتولي داشتيد، كسي از دست داديد، مجلسی تشكيل دهيد و به بهانه او براي من گريه كنيد، نه مرا بهانه قرار دهيد، براي او گريه كنيد, اگر كسي نام مبارك اهل بيت را در مجالس سوگ و ماتم مي‌برد، بايد به اين فيض و فوز توجه كند كه از دست‌رفتهٴ خود را بهانه قرار دهد تا برای سيّد الشهداء(سلام الله) گريه كند، «أَو سَمِعتُم بِغَرِيبٍ أوَ شَهِيد فَاندَبُوني»؛ او را بهانه قرار دهيد برای من ندبه كنيد، نه مرا بهانه قرار بدهيد، براي كُشته خودتان يا از دست‌رفته خود نوحه كنيد، حالا اين پرانتز بسته تا معلوم شود وظيفه ما در اين مراسم سوگ و ماتم چيست. گفتند چرا حرف آن شخص اثر دارد ديگران نه, گفت: «لَيسَتِ النَّائحَةُ المُستَأجِرةُ كَالثَّكلَي»؛ گفت اگر در مجالس سوگ و ماتم جواني از دست رفت، مادر او محفلي تشكيل داد، زن‌ها براي عرض تسليت به حضور مادر داغ‌ديده مي‌روند در اين‌گونه از مراسم نائحهای و زني مي‌آيد، نوحه‌سرايي مي‌كند آن زن كه نوحه‌سرايي كرد، حاضران خيلي اشك نمي‌ريزند؛ اما مادر داغ‌ديده همين كه دهن باز كرد همه اشك مي‌ريزند سرّ آن اين است كه آن مادر, داغ ديد. گفت اگر مي‌بينيد حرف فلان شخص در جامعه اثر دارد حرف ديگران اثر ندارد، براي اينكه ديگران مي‌خواهند سخنراني كنند، مزدشان را بگيرند، اما فلان شخص درد دارد، اين درد را كشيده است، آه دارد، از دل برمي‌آيد، دل‌ها را منقلب مي‌كند «لَيسَتِ النَّائحَةُ المُستَأجِرةُ كَالثَّكلَي». «ثكلي»؛ يعني زن داغ‌ديده. «نائحه مستأجره» همين زن‌ها يا مردهايي كه اينها را دعوت مي‌كنند اين براي اُجرتِ خود مي‌خواند، او براي داغ و سوزش مي‌نالد، ما در جامعه اينها را هم لازم داريم.

 پس دو كار در جامعه بايد باشد تا جامعه به صورت تمدّن الهي بار يابد: يكي وظيفه عمومي همه ماست كه عادل باشيم, داراي اوصاف حَسن باشيم، اين وظيفه ماست كه ـ ان‌شاءالله ـ به اين وظيفه عمل كنيم. يكي هم مردان صاحب‌نفس و صاحب‌نظري پيدا شوند كه اينها «خليفةالله» باشند و خُلق بيافرينند و «خليفةالله» اين كار را مي‌تواند بكند وگرنه ما مأمور نبوديم. از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) رسيده است «حَسِّنُوا أَخلاقَكُم»[16] يك وقت است به ما مي‌گويند خَلق‌ خود را درست كنيد صورت و موي سر خود را شانه كنيد خودتان را معطّر كنيد اين بدن را آراستن است، اما ديگر ما نمي‌توانيم اين بدن كوچك را بزرگ كنيم, بدن بزرگ را كوچك كنيم, خلقت را عوض كنيم، اين نمي‌شود، اما خُلق كاملاً تغييرپذير است، گاهي انسان, فرشته مي‌شود، خُلق فرشته پيدا مي‌كند، گاهي خُلق درنده پيدا مي‌كند، اين خُلق را در درنده‌ها هم مي‌بينيد، مي‌شود با تربيت عوض كرد. كار سگ, درّندگي است، وقتي هم كه گرسنه شد به غذا رسيد، فرصت نمي‌دهد; ولي وقتي تربيت شد، به عنوان كَلب معلَّم شد به همراه صيّادِ خود وقتي اين دامنه‌هاي كوه را طي كرد؛ اگر كَبكِ دري را صاحبش صيد كرد اين از همه اين سنگلاخ‌ها عبور ميکند گرسنه و تشنه و عرق‌ريخته اين صيد را مي‌گيرد، با دهانش و دندانش كِشانكشان به صاحب نشان مي‌دهد و دُم مي‌جنباند؛ يعني من امين بودم و اين گرسنگي را تحمل مي‌كنم. اين بزرگان ما گفتند سرّ اينكه قرآن كريم فرمود: بعضي از حيوانات پَست‌تر هستند، براي آن است كه حيوان، با تربيت امين مي‌شود، اهل اختلاس نيست و انسان با همه اين گفته‌ها و نوشته‌ها و رفتارهايي كه اولياي الهي به او نشان دادند دست به اختلاس مي‌زند، اگر قرآن فرمود, اين تحقير نيست، اين تَعقِير[17] است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.

راههای مشاهده باطن اعمال توسط انسان

سه راه بيشتر ندارد يا انسان خودش بايد به جايي برسد كه باطن اين تبهكاران را ببيند مثل انبيا و اوليای الهی(عليهم السلام) يا فيضي نصيب او شود كه امام عصرش پرده از چشم او بردارد باطن افراد را نشان دهد؛ مثل آنچه امام باقر,[18] امام سجاد(سلام الله عليهما)[19] در سرزمين عرفات در قصّه: «مَا أَكثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الحَجِيجَ» از هر دو امام نقل شد كه نشان دادند که كسي در سرزمين عرفات در برابر امام زمانش موضع‌گيري كند به همان صورت در مي‌آيد كه امام سجاد نشان داد و امام باقر نشان داد وقتي پرده را از جلوي چشمان سائل كنار بردند، آنها باطن خيلي‌ها را در سرزمين عرفات ديدند. يا خود انسان بايد اهل كشف و شهود باشد يا توفيقي نصيب او شود كه وليّ‌اي از اولياي الهي پرده از جلوي چشم او بردارد يا چند روز صبر كند بعد از موت ببيند چه كسي انسان است چه كسي حيوان. فرمود اين‌چنين نيست كه اين بخواهد تحقير كند اين كتاب تحقيق است كتابي است سرتاسرش ادب اين‌طور نيست كه اگر فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ بخواهد سبّ كند, لعن كند, تحقير كند, فحش بدهد نه, واقعاً اين‌طور است واقعاً برخي‌ها سعي كردند در درون خود خُلق درندگي و اختلاس و مانند آن خَلق كنند. يك عده هم با ملائكه و با فرشته‌ها مأنوس هستند، اگر با فرشته مأنوس نبودند، چگونه فرشته‌ها اينها را مي‌شناختند، بعد از موت به اينها سلام مي‌كنند: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ﴾[20] اينها را مي‌شناسند به اينها سلام مي‌كنند، درهاي بهشت را باز مي‌كنند مي‌گويند بفرماييد! پس معلوم مي‌شود انسان هم مي‌تواند خُلقي بسازد همانند فرشته و خُلقي بسازد همانند درنده.

ضرورت تربيت صاحبان خُلق حَسن توسط حوزه های علميه

 اگر گفتند انسان بين اين دو وصف واقع شده است بايد جهاد كند رازش همين است اگر در جهاد اصغر پيروز شديم نوبت به جهاد اوسط مي‌رسد، اگر ـ ان‌شاءالله ـ در جهاد اوسط پيروز شديم ـ ان‌شاءالله ـ به جهاد اكبر بار مي‌يابيم، تلاش و كوشش حوزه‌ها بايد اين باشد كه يك عده صاحبان خُلق حَسن داشته باشيم كه مرجع ما باشند, ملاذ ما باشند, حرف اينها در ما اثر كند, نگاه اينها در ما اثر كند اينكه گفتند كسي كه «يُذَكِّرُكُمُ اللهَ»[21] ديدار اينها, محفل اينها، دَم اينها, سفارش اينها، تحوّلي در انسان ايجاد كند تا «لَيسَتِ النَّائحَةُ المُستَأجِرةُ كَالثَّكلَي» نباشد.

پروردگار امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما!

 نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما!

 روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ و شهداي اسير حزب الله و ساير شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

 خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خودشان برگردان!

 خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!

 ريشه ستم اينها را خشك بفرما!

توطئه اينها را به خود اينها برگردان!

 كشور ما را, جوانان ما را, مشكلات مسكن و ازدواج و اقتصاد مقاومتي ما را در سايه لطف خود حل بفرما!

 جوانان و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1] . سوره قلم، آيه4.

[2] . سوره فصلت، آيه54.

[3] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه46.

[4] . فروغی بسطامی، ديوار اشعار، غزل شماره9.

[5] . سوره بقره، آيه30.

[6] . سوره فرقان، آيه43؛ سوره جاثيه، آيه23.

[7] . سوره آل عمران، آيه49.

[8] . سوره مائده، آيه110.

[9] . سوره آل عمران، آيه49.

[10] . سوره اعراف، آيه179.

[11] . سوره مائده، آيه2.

[12] . سوره مائده، آيه8.

[13] . سوره توبه، آيه41.

[14] . عقد الفريد، ج1، ص326؛ « يا بنیّ ليست النائحة الثکلی مثل النائحة المستأجره»

[15] . المصباح (للکفعمی)، ص741.

[16] . جامع السعادات، ج1، ص47.

[17] . تاج العروس، ج7، ص248؛ «و العَقْرُ: الجَرْحُ، و قد عَقَرَه فهو عَقِيرٌ و العَقْرُ: أَثَرٌ كالحَزِّ في قَوائِمِ الفَرَسِ و الإِبِلِ، يُقَال: عَقَرَهُ، أَي الفَرَسَ و الإِبِلَ، بالسَّيْف يَعْقِرُه، من حَدِّ ضَرَبَ عَقْراً، بالفَتْح، و عَقَّرَه تَعْقِيراً: قَطَع قَوائِمَه».

[18] . المناقب لابن شهر آشوب، ج4، ص184.

[19] . التفسير المنسوب الی العسکری عليه السلام، ص607.

[20] . سوره زمر، آيه73.

[21] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص39.