اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين».
«أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه»،[1] از درگاه پروردگارِ عالَم ميطلبيم که همه آنچه را که به عنوان خواستهها و مطالبات شايسته بندگان صالح پروردگاري است در شبهاي قدر مورد عنايت پروردگار قرار بگيرد و خداي عالَم نسبت به آنچه که براي بندگان خود صلاح ميداند و موجب رضايت و خرسندي پروردگار هست ـ إنشاءالله ـ مقدّر و مقرّر شود!
نکتهاي که بايد به عنوان جلوههاي رمضاني از آن ياد کرد همانا حقيقتي است که در اين شبها به نام شبهاي قدر طالع ميشود. مطلب اول اين است که شب قدر از جلوههاي بارز پروردگاري است و مراد از جلوه بارز اين است که خداي عالَم به صورت روشن و آشکار نسبت به بندگان خود ظهور و بروزي دارد تا بندگان در جهت تعالي و رشد از اين جلوهها استفاده بکنند. اينکه گفته ميشود جلوههاي رمضاني گرچه اينها حقايق آسماني و عِلوي هستند و مايه مباحات هستند اما بحث اين است که اين جلوهها مسئوليتآور است بدون ترديد براي انسان زمينه رشد و تعالي را فراهم ميکند؛ اما انسانها با اين جلوهها بايد همانند «حبل متين» و «عروه وثقي» بنگرند و مستمسک و دستآويزي الهي بدانند و که تعالي و رشد انسان در گرو تمسک به اينها است.
بنابراين گرچه قرآن از جلوههاي الهي است، گرچه صيام از جلوههاي اين ماه عزيز است، گرچه ليالي قدر تجليّات بارز پروردگاري هستند اما اين به اين معنا نيست که ما فقط اينها را به عنوان جلوه الهي بنگريم اما نسبت به آنها احساس مسئوليت نکنيم، احساس وظيفه نکنيم, احساس تکليف نکنيم و بگوييم خداي عالَم شب قدر را مقدّر کرد، ماه رمضان را مقرر فرمود و نظاير آن. نه، اينها براي ما مسئوليتآور هستند، اينها براي ما زمينه تعالي و رشد را فراهم ميکنند و البته بايد مسئوليت خود را در اين رابطه بهتر بيابيم.
يکي از جهاتي که در شبهاي قدر براي ما بسيار مهم است مسئله احيا است و روشن و واضح است که اين احيا، احياي تن و بدن نيست، احياي چشم سر و گوش سر نيست، اينها ابزاري هستند و اسبابي هستند که انسانها به احياي عقل بپردازند، به احياي قلب بپردازند، هدف همان است که عقل و عقلب احيا بشود، هدف آن است که با احياي عقل و قلب نفس اماته پيدا کند و نفْس از آن سرکشي و سرگردني که دارد پياده بشود.
بنابراين همان سخن مولايمان علي بن ابيطالب است که فرمود: «قَدْ احيا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[2] اين شبها که شبهاي قدر است، يک؛ و در اين شبهاي قدر احيا بسيار کار شايسته و مناسبي است، دو؛ احيايي که مراد است احياي بدن نيست قطعاً بلکه احياي عقل است. اکنون راجع به احياي عقل سخن بگوييم که مراد از احياي عقل چيست، يک و چه چيز عقل را ميميراند و آن را افسرده ميکند و آن را خاموش ميکند و اجازه حرکت و تلاش علمي و عقلاني به انسان نميدهد؟
ترديدي نيست که اگر عقل احيا شود و عقل در جايگاه امارت خود در قلمرو در وجود انساني قرار بگيرد همه شئون انساني معتدل شده و هر کدام از حواسّ و اعضا و جوراح و جوانح در حقيقت در حيطه مسئوليت خود به کار ميافتند و انسان وظايف نفساني و انساني و الهي خود را به درستي انجام ميدهد اما احياي عقل از مواردي است که بايد به آن توجه کرد و در چنين شبهايي مسئله حيات قلب را جدّي گرفت.
براي اينکه عقل حيات پيدا بکند آنچه که مقابل حيات است ممات است، تا ممات عقل شناخته نشود و در رفع ممات عقل کوشش نشود آن حياتي که براي عقل شايسته است حاصل نميشود. همان طوري که هر يک از اعضا و جوارح انسان حياتي دارد و مماتي دارد و هر کدام از اين جنبههاي وجودي انسان قويتر، حيات انسان قويتر و هر کدام که ضعيفتر باشد حيات ضعيفتر است; عقل از آن جهت که امير وجود انساني است حيات او بسيار حياتي و ارزشمند است و اگر ـ خداي ناکرده ـ اين عقل بميرد و در انزوا و اسارت قرار بگيرد اين انسان ديگر مُرده است و حياتي براي او نيست. اينجا است که مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام) با نگاهي فريادي و بانگي عظيم ميفرمايد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛[3] خدايا به تو پناه ميبرم, اگر عقل بخواهد بخوابد و از آن حرکت و تلاش و کوششي که در حقيقت زمامدار يک جامعه است او اگر بخواهد بخوابد آن جامعه خفته است آن مملکت خفته است! اگر سلطان مملکتي بخسبد جامعه خسبيده و خوابيده است و جامعه خوابيده محصول درو کردن شيطاني است.
آنچه که لازم است بر ما بايد ببينيم که چه عاملي باعث ممات قلب ميشود و آن را ما کنار برنيم تا حيات قلب در اين شبها و در اين ليالي ارزشمند قدر نصيب ما بشود. ممات قلب و ممات عقل اين هر دو از امّهات وجودي انسان هستند اين حيات براي عقل و اين حيات براي قلب بسيار اثربخش است. دو عامل عمده را ميتواند عامل ممات عقل ياد کرد: يکي از عوامل آن همان است که از آن به نفس ياد ميکنيم و علي بن ابيطالب(عليه السلام) با اين بيان که فرمود: «قَدْ احيا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ» اين دو تا نميتوانند بيدار باشند اگر عقل بيدار شد نفس آن سرکشي و آن فرمانروايي و امثال آن را نخواهد داشت، چون نفس طغيانگر است، نفس عصيانگر است، نفس هرگز رام نميشود يک اسب چموشي است که همواره در طغيانگري و عصيانگري يکّهتاز است ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾[4] آنچه که باعث ميشود انسان از اين گردنفرازي و اين طغيانگري و اين عصيانگري نفس در امان باشد حقيقتي است به نام عقل که عقل او را عقال ميکند و کنترل ميکند و عقل را هم که عقل گفتهاند براي آن است که کنترل نفس تنها و تنها به عهده عقل است که در بيانات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) آمده است که آنچه که عامل کنترل نفس است عبارت است از عقل «النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَت»،[5] اگر نفس به وسيله عقل در مهار و کنترل واقع نشود و عقل نفس را و زمام نفس را نکشد اين نفس سرکش, اين اسب چموش طغيانگر, حارّ ميشود، حيران ميشود و انسان را به درّههاي سوقناک هویٰ و هوس سقوط خواهد داد و ساقط خواهد کرد.
بنابراين بايد که عقل بيدار بشود و اگر عقل بيدار نشود نفس بيدار ميشود و نفس بيدار همه وجود انسان را به تباهي خواهد کشيد، به بيهودگي خواهد بُرد؛ لذا فرمودند که «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ»،[6] اگر انسان بخواهد نسبت به دست و پاي خود, چشم و گوش خود, زبان خود و جوارح خود کنترل داشته باشد اين کنترل از ريشه و اساس است و اين قلب اوست. اگر قلب در کمين عقل نباشد و اين جان خفته انساني به زمامداري عقل در نيايد ديگر اين زبان در خدمت نيست اين دست و پا, اين جوارح در خدمت فرمانرواي وجود انساني يعني عقل نيستند آنگاه اين زبان به هر کجا دراز ميشود اين دست و پا در هر مسيري قرار ميگيرد و هيچ جاي اطاعت و تبعيت از حق وجود ندارد.
بنابراين آن امري که زمامداري ميکند افکار را «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ». ما اگر بخواهيم فکر بکنيم، اهل تفکر باشيم، اهل انديشه و تأمل در حقايق باشيم، با جريان هستي بخواهيم از درِ تحقيق و تعقل و تفکر در بياييم بايد عقل را بيدار بکنيم و اين بيداري عقل باعث ميشود که اين زمامدار فکر که عقل است فکر را به حرکت بيندازد و انسان متفکر بشود «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ»، وقتي انسان اهل فکر شد، اهل مطالعه شد، اهل تحقيق و بررسي شد، اين فکر انسان را در مسيري سوق ميدهد که قلب او و جايگاه وجودي هستي که محبت و بغض در آنجا شکل ميگيرد به درستي حرکت کند؛ لذا فرمود که «الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ»، وقتي قلب کار کرد و قلب بيدار شد قلب از خفتگي و مُردگي به در آمد، قلب از سردي و افسردگي بيرون آمد, آنگاه اين قلب باز, اين قلب بيدار زمامدار اعضا و جوارح ميشود زمامدار حواس ميشود آنگاه اين انسان زنده به تمام معنا است زنده حقيقي است نه، زنده به حيات حيواني يا زنده به حيات نباتي بلکه يک زنده به حيات انساني و الهي است زيرا عقل فرمانروايي ميکند و قلب از اين عقل در حقيقت به زمامداري فکر تبعيّت شايستهاي ميکند و وقتي قلب آمد طبعاً افکار، طبعاً اعضا و جوارح و حواس هم به همين صورت خواهند رفت.
بنابراين يکي از عمدهترين مسايلي که باعث مرگ عقل ميشود و عقل را افسرده ميکند, مسئله نفس است. نفس يعني جايگاه خواستهها و هواهاي نفساني ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[7] خوشا به حال آن کسي که در اين شبهاي قدر از خدا بخواهد که هواي نفس خود را زمامداري کند! اين طور نباشد که نفس او هر چه بخواهد همان را تبعيت کند، از همان تأسي کند و پيروي کند. بنابراين نفس يعني جايگاهي که انسان خواستههاي خود، تمنّيات خود، آرزوهاي خود، آنچه که دل او ميخواهد و از او به عنوان هوا و هوس ياد ميکنند اين تحت کنترل قرار بگيرد. در هستي انساني جايگاهي وجود دارد به نام نفس که اين نفس هرگز سيري ندارد: «أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ»،[8] اين همان جهنّمي است که همواره ميگويد: «هل من مزيد»! هرگز نفس سيري ندارد اگر به نفس لقمهاي بدهي لقمهاي ديگر ميخواهد. ده لقمه بدهيد صد لقمه ديگر ميخواهد. اين هرگز تمام شدني نيست اين ﴿هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾،[9] جهنمِ نفس همواره با انسان هست و تنها امري که ميتواند او را زمامداري کند و در کنترل خود درآورد عبارت است از عقل، لذا بيان آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) اين است که «قَدْ احيا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»، يعني اگر کسي بخواهد نفس را بميراند يعني آن سرکشي را، يعني آن هوسراني را، يعني آن خواستههاي طغياني را، يعني آن چموشي را در حقيقت از نفس بگيرد تنها بايد که عقل را از تحت کنترل و اسارت نفس درآورد و بيان والايِ مولايمان علي بن ابيطالب اين است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[10] اين از بدترين خفتگيها و خوابيدگيها خوابيدگی عقل است وقتي عقل به اسارت برود طبعاً اين بيچارگي براي انسان حاصل ميشود.
البته در ارتباط با اين مسئله سخن زياد است و زياد گفته ميشود اما نکته ديگري که در اين جلسه اضافه بکنيم چون ما به دنبال شبهاي قدر هستيم، يک و در شبهاي قدر احياي وجود لازم است، دو؛ و مراد از احياي وجود نه احياي بدن و جسم و تن بلکه احياي عقل و روح و نفس انساني يعني حقيقت انساني است. براي احياي عقل همان طوري که بايد جلوي نفس سرکش را گرفت و عقل در جايگاه خود قرار داد يکي از مسايلي که ـ متأسفانه ـ امروز بشر به آن مبتلا شده است و سياستمداران و دغلبازان و حيلهگران و امثال آنان آمدند و بشر را به آن مبتلا کردهاند مسئله تقليد است. تقليد و تبعيت کورکورانه و بدون تحقيق تقليد کردن اين مايه بر باد دادن يک جامعه و امت و انسان است. انسان مقلِّد آن انساني که بدون تحقيق و بدون بررسي و بدون مطالعه گردن بنهد به ديگري و از ديگري تبعيت کند اين در حقيقت عقل خود را ميرانده است و عقل خود را خفته است. آنچه که باعث نابودي خلق شده است, بخش قابل توجه آن تقليد است: «خلق را تقليدشان بر باد داد»[11] آنچه که باعث ميشود جامعهاي، فردي، امتي بر باد برود همانا تقليد بدون تحقيق است. وقتي خداي عالَم از اين منطق پرده برميدارد در جريان فرعون و سخنان بيهوده او که در مقابل حضرت موسيٰ و همراهان موسيٰ بيان کرد اين بود که ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾،[12] شما نگاه کنيد مگر اين فرمانروايي مصر براي من نيست؟ اين همه قدرت اين همه قشون، اين همه لشکر، اين همه سرزمين اينها براي من نيست؟ با اين طور مسايل چشم خلق را کور کردن و خلق را به استخفاف رساندن, به خفيف بودن رساندن اين مُردگي عقل است. اين عقلمُردگي از ناحيه تقليد ايجاد ميشود که اين تقليد است که انسان را و يک جامعه را کور ميکند، آنچه که ما بايد احيا کنيم و زنده نگه داريم، قدرت تفکر انديشيدن و مطالعه کردن و تحقيق کردن است:
آنک او از پرده تقليد جَست ٭٭٭ او به نور حق ببيند آنچ هست[13]
آن کسي که خود را از کَمند تقليد نجات داد, از دام تقليد نجات داد, او ميتواند حقايق را آن گونه که هست ببيند:
آنک او از پرده تقليد جَست ٭٭٭ او به نور حق ببيند آنچ هست
انسان بخواهد حقايق را ببيند بايد خود را از استخفاف فرعوني نجات بدهد از اين مُردگي عقل که عقل بخوابد و انسانها تابعيت کنند پيروي کنند و بر اساس پيروي و تقليد خود را و جامعه را بر باد بدهند اين از بدترين مواردي است که بايد انسان و جامعه به خدا پناه ببرد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ جامعه بايد بيدار باشد جامعه از خفتگي از مُردگي از تقليد از تبعيت کورکورانه بايد نجات پيدا بکند و اين همان احياي عقل است. اگر در شبهاي قدر ما به احياي عقل نپردازيم، به تفکر کردن و انديشيدن و تأمل کردن در کارهاي خودمان; آيا اين کاري که داريم انجام ميدهيم اين يک سال اين دو سال اين تبعيت کردن، اينجا رفتن، آنجا رفتن، اين را امضا کردن، آن را امضا کردن، به او فحش گفتن، به او بد گفتن, آيا اين درست بوده است يا نه؟ يا بر سر تخفيف و سبکسر شدن و تقليد و تبعيت و پيروي است: «خلق را تقليدشان او بر باد داد». آنچه که باعث شد نتواند جامعهاي رشد بکند به تعالي برسد به کمال برسد اين است که عقلانيت را، تفکر را و انديشه را در وجود خود نپروراند «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ»، مگر ما نميخواهيم اهل فکر باشيم. جامعهاي که اهل فکر نباشد، اهل انديشه نباشد، اهل تأمل و تعقل نباشد، آن جامعه ختفه است ولو هميشه مشت آن گره باشد، ولو هميشه زبان او به تندي و گستاخي و جسارت به اين و آن باز باشد, مگر زبان است که کار ميکند؟! اگر «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ» شد، «وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ» شد، «وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ» شد، آنگاه است که «الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ» است آن وقت زبان در کنترل است، بيان در کنترل است، قلم در کنترل است, قهرمانانه به ميدان بيايد شجاعانه به ميدان ميآيد نه گستاخانه، نه جسورانه، نه بيباکانه. فرق بين شجاعت و جسارت و بيباکي بسيار زياد است. حکمت است که اين قدرت را به شجاعت تبديل ميکند و اگر حکمت نباشد اين قدرت به جسارت و گستاخي و بيباکي و نظاير آن تبديل ميشود.
اگر گفتند شبهاي احيا بداريد يعني عقل را زنده کنيد يعني از دام و هوا و هوس برهيد اولاً و از دام تقليد و تبعيت و استخفاف و نظاير آن برهيد و بجهيد, ثانياً.
آنک او از پرده تقليد جَست ٭٭٭ او به نور حق ببيند آنچ هست
مگر بنا نيست که حقايق را آنگونه که هست ببينيم؟ دوست را دشمن را رفيق را شفيق را و نظاير آن را بر اساس آن بشناسيم مگر ما ميتوانيم همين طوري بگوييم که آن آقا گفته, اين خانم گفته، اين شخص گفته، اين شخص گفته، مگر اين است؟ اين جامعهاي که مبناي آن عقلانيت نباشد، مبناي آن تعقل نباشد, اين جامعه اگر شب تا به صبح و صبح تا به شب قرآن به سر بکند اين جامعه خفته است اين جامعهاي است که عقل آن به سُبات و خفتگي و مردگي رسيده است اين جامعه اهل نجات نيست ولو شب تا به صبح قرآن به سر کند، قرآن چه ميگويد؟ يکي از احکام زنده قرآني اين است که خودتان را خفيف نکنيد، خودتان را اهل تقليد کورکورانه نکنيد: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[14] ـ معاذالله ـ اين قرآن ميگويد فرعون بر اساس استخفاف جامعه خود را خفيف کرد جامعه خود را مقلد کرد و بر اساس آن جامعه مقلد با موسيٰ جنگيد. بله، فرعون ميتواند يک لشکر عظيمي تشکيل بدهد که با اهل حق همانند موسيٰ بجنگند. ما نيازمند به تفکر و تعقل هستيم، ما نيازمند به عقلانيت هستيم، ايران و ايراني به عقلانيت شناخته شده است، جامعه ايراني که مبتني بر جنبههاي وحياني قرآن و عترت رشد کرده است اين جامعه، جامعه عقلاني است و نميشود جامعه عقلاني را در خفتگي و مُردگي هوا و هوس از يک سو و خفتگي و مُردگي تقليد و پيروي کورکورانه از سوي ديگر آنها را به اين صورت نگهداست. بنابراين بايد کاملاً بيدار باشيم! به تعبير اهل معرفت،
ما که باطنبين جمله کشوريم ٭٭٭ دل ببينيم و به ظاهر ننگريم[15]
ما حتماً بايد از قِشاوه و پوست و قشر تقليد و تبعيت کنار برويم. ما يک جامعه شب قدري هستيم و در جامعه شب قدري احيا و بيداري عقل و قلب مطرح است و بيداري عقل و قلب زماني امکان دارد که از طرفي از هویٰ و هوس برستد و از طرف ديگر از تقليد و از تبعيت کورکورانه و نظاير آن نجات پيدا بکند. به هر حال آنچه که مايه بيداري دل ما است اين است و خبيثترين حيوان و دابّه هم نفس است که اين گونه است.
آنچه که موجب رشد و تعالي انسان است تعقل است و تفکر است بدون ترديد، اما آنچه که در مقابل تعقل و تفکر است اعتقاد نيست بلکه تقليد است. جامعه اهل عقل و تعقّل به تقليد نميگرايد اما ايمان همواره با تفکر و تعقل کاملاً هماهنگ است. ممکن است جامعهاي سراسر اهل تعقّل و تفکر باشد وقتي به درستي انديشيد و برهان عقلي براي او حاصل شد يا يک نقل معتبر کتاب و سنّت براي او حاصل شد, اين انسان معتقد ميشود اهل ايمان ميشود و اين ايمان است که انسان را رشد ميدهد و تعالي ميدهد. اگر تفکر خالي باشد و اگر تعقل باشد و در پس تعقّل ايمان و اعتقاد نباشد اين انسان رشد نخواهد کرد. يک جنبه وجودي انسان کامل ميشود اهل تفکر است اما جنبه وجودي ديگر که مکمّل است و باعث ميشود انسان حُسن فاعلي پيدا بکند عبارت از ايمان است ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[16] آن جامعهاي که هم اهل تفکر باشد، اهل تعقل باشد و بعد اهل اعتقاد و ايمان باشد آن جامعه تعالي يافته است و جامعه متعالي و اهل رشد ميشود. از اعتقاد نترسيم از ايمان نهراسيم که ايمان و تقوا و اعتقاد مايه رشد و تعالي يک جامعه است, از تقليد بترسيم، از تبعيت کورکورانه بترسيم، از سُبات و آرامش عقل بدون اينکه جستن کند رشد کند و انسان را به حرکت وا دارد.
بنابراين اگر ما تقسيم بکنيم که ما جامعه اهل تعقل ميخواهيم جامعه اهل تفکر ميخواهيم و جامعه اهل اعتقاد نميخواهيم, اين سخن تام نيست؛ بلکه اعتقاد در مقابل تفکر نيست. آنچه که اين نسبت را برقرار ميکند اين است که تعقل زمينهساز يک اعتقاد برتر ميشود و انساني که بر مبناي تفکر و انديشيدن و تأمل کردن اعتقاد پيدا ميکند آن جامعه و آن فرد متعالي ميشود. آنچه که بايد در مقابل آن همه بايستيم همه جامعه بيدار ما و همه جامعه هوشيار ما, همه کساني که در اين شبهاي قدر سر به زير قرآن بردند و فهميدند که قرآن فرموده است فرعون کسي بوده که استخفاف را و خفيف بودن جامعه را ايجاد کرده و آن جامعهاي که تبعيت کردهاند, استخفاف آنها را در نورديد: «خلق را تقليدشان او بر باد داد», بر باد رفتند و همه در دريا ساقط شدند و براي اين بوده است که تقليد کورکورانه کردند از کسي که مبناي کار او استخفاف بوده است.
ايراني و جامعه ايراني خصوصاً با آميختگي به منابع وحياني و قرآن و عترت همواره بيدار است همواره زنده است و عقل او و تفکر او و انديشه او زمينهساز اعتقاد و رشد و بالندگي آن جامعه است. ما به دنبال شبهاي قدري هستيم که اين شبهاي قدر ما را به تفکر و انديشيدن و احياي قلب وا ميدارد و وقتي اين قلب و عقل حيات پيدا کرد و زنده شد نه به زير بار هویٰ و هوس ميرود و نه زير بار تقليد و پيروي کورکورانه ميرود, گرچه تقليد محققانه خود تحقيق است. اما تقليد کورکورانه چون اين آقا گفت, چون آن شخص گفت, چون اين مراد گفت, چون اين معلم گفت, اينها سخن تامّي نيست. بزرگان از حکمت نسبت به اساتيدشان ارادتمند بودند اما ميگفتند که ارادت ما به استاد ما به جاي خود محفوظ است؛ اما آنچه که برتر است از استاد ما، حق است. حقانيت است و ما بايد ببينيم که حق چه ميگويد ما تابع حق هستيم, گرچه به استادمان و به مرادمان احترام ميگذاريم.
آنچه که بايد جامعه را به سمت حقيقت ببرد اين تبعيت از حق است. بيدار باشيم! هوشيار باشيم! از شبهاي قدر در مسير احياي عقل بهره ببريم و بگوييم «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ اين بيان علي بن ابيطالب است. اين نهجالبلاغه چه اثر عظيم و ماندگاري است! اين اثر است که در دلها اثر ميگذارد و جانها را زنده ميکند. اين کلمه «اعوذ» يعني خدايا به تو پناه ميبرم يعني آخرين تير در ترکش استعاذه است. انساني که ـ معاذالله ـ عقل او در سايه هویٰ و هوس از يک سو و تقليد کورکورانه از سوي ديگر دچار استخفاف شده است, اين انسان اگر بخواهد نجات پيدا بکند بايد به خدا پناه ببرد. جامعه ما امروز بايد به خدا پناه ببرد! اگر بخواهد ـ معاذالله ـ تقليد کورکورانه داشته باشد، يک؛ يا بخواهد تابع هویٰ و هوس باشد، دو؛ اين هر دو مايه سُبات و خواباندن عقل هستند و وقتي عقل در جامعه خوابيد فکر نيست، وقتي فکر نبود زمامداري قلب نخواهد بود و اين اعضا و جوارح در اختيار نيست. اين قلم هر چه بخواهد مينويسد, اين زبان هر چه بخواهد ميگويد, اين رسانه هر چه بخواهد در هتک حرمت و در شکستن و در گستاخي کردن و در اهانت کردن, هيچ ابايي ندارد و اينها را به رنگ دين, به رنگ يک جامعه پذيرفته شده و نظاير آن در ميآورد.
بنابراين همه آنچه را که از ناحيه دين است بيداري است هوشياري است آگاهي است خردمندي است عقلانيت است و فرموده است که «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ».[17] يکي از مهمترين بياناتي که ارباب ما و رسول گرامي اسلام اين عبد صالح خدا و اين پيامبر و سفير پروردگاري براي ما آورده است رشد عقلانيت است، اين عقل را خداي عالَم سرمايه ذاتي انساني قرار داد و در درون و نهان انساني اين عقل را کاشت، اين شجره طيبه است مبادا آن را بخشکانيد! مبادا او را با باد سرد جاهلت تبعيت از هویٰ و هوس و با باد سرد تبعيت و پيروي کورکورانه و مقلدانه او را بخشکانيم و بسوزانيم و براي ما ثمري نداشته باشد.
اينها دستآوردهاي شب قدر است. رسول گرامي اسلام فرمود: «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ»، اين ديني که خداي عالَم آورده اين دين را انسان بايد بپذيرد; با چه چيزي بايد بپذيرد؟ چه عاملي باعث پذيرش اين دين است؟ اگر تن انساني که چشم و گوش و دست و پا و اعضا و جوارح اينها که مادي هستند اينها که از حقايق غيبي و جهان تجرّد خبري ندارند. اين نفس انساني است. چه بُعد از نفس انساني ميتواند اين حقايق غيبي را بفهمد که قبول بکند. آيا هویٰ و هوس است؟ آيا شهوتها و غضبها است؟ آيا قواي نفساني نباتي است؟ تنها ظرف و موطني که ميتواند اين هديه آسماني و موهبت الهي به نام وحي را در دلها قرار بدهد عبارت است از عقل و اين عقل اولين چيزي است که خداي عالَم ايجاد کرد و او را به عنوان برترين سرباز خود بيان فرمود که او دستور داد: «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ... أَدْبِرْ فَأَدْبَر».[18] بنابراين بايد متوجه باشيم آنچه که به عنوان شبهاي قدر هست و همچنان هم سايه اين شبهاي قدر روي سر ماست و گرامي است و محترم است, بايد اين را زنده نگه بداريم و بدانيم که اگر ما بحثمان تحت عنوان جلوههاي رمضاني است نميخواهيم بگوييم فقط مايه مباهات است که قرآن شب قدر نازل شده, ماه رمضان است, همه اينها هست همه مايه کمال است همه مايه شرافت است; اما مايه مسئوليت هم هست مايه تعهد و تکليف هم هست. نميشود شب قدري را خداي عالَم به اين حدّ از فيض و فوز بياورد: ﴿سَلامٌ هِيَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾[19] باشد ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ﴾[20] باشد, همه اين مواهب الهي باشد و انسان خفته ـ معاذالله ـ اين عقل بيدار نشود تا بتواند اينها را درک بکند. اين بدن بيدار زمينه بايد بشود که آن عقل بيدار بشود و آن عقل ميتواند انسان را نجات بدهد.
«نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛ عقل را از خداي عالَم بخواهيم که هم از زير بار هوی و هوس او را به نجات برسانيم که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير» نشود و هم از بحث تبعيت کورکورانه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ دچار تبعيت کورکورانه نشويم که «خلق را تقليدشان بر باد داد». آن بزرگمرد ميگويد که «آنک او از پرده تقليد جَست»; آن کسی که توانست از اين کمند و صيد تقليد نجات بدهد; «او به نور حق بيند هر چه هست». بايد جامعه ما حقايق را اينگونه ببيند.
جامعهاي که ادعاي اين را دارد که بناست روشنگري کند جوامع را بيدار کند بايد به مراتب بيدارتر باشد. يک وقت يک انسان چراغي دارد ميخواهد خانه خود را روشن کند آن چراغ لازم نيست روشنايي زيادي داشته باشد، اگر ما ادعاي جهان اسلام داريم اگر ادعاي جهان بشريت داريم, اگر ادعاي احياي آنها را داريم تا بتوانند زمينهساز ظهور حضرت بقية الله الاعظم باشند بايد عقل و عقلانيت ما زياد باشد.
مرحوم محقق اين بزرگ فقيه عالم تشيّع و اسلام در بحث قاضي ميفرمايد که «يعتبر في القاضي کمال العقل»؛[21] اگر در ساير تکاليف عقل لازم است در بحث قضاوت تنها عقل کافي نيست، بلکه بايد کمال عقل ثابت بشود اما آن کسي که ادعاي جهاني دارد, ادعاي هدايت همه انسانها را دارد, ادعاي اين را دارد که بهترين مواهب را به نام عترت طاهره و قرآن کريم در اختيار دارد و با اين چراغ ميخواهد جامعه را به هدايت کامل برساند, بايد عقل پيغمبر و عدل علي را داشته باشد، بايد وحدتگرايي علي بن ابيطالب را داشته باشد که حضرت فرمود: «أَحْرَصَ [النَّاسِ] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص»[22] من حريصترين انسانها به وحدتِ امت اسلامي هستم. براي وحدت بايد که دل سوزاند و عقلانيت بسيار عظيمي را به ميدان آورد, بايد شرح صدري ايجاد کرد که همه اين ظرفيتها را در اين شرح صدر قرار داد. سرّ اينکه بسياري از اصحاب پيغمبر در امثال صلح حديبيه طاقت نداشتند، پرخاشگري کردند، اهانت کردند و حضرت را در آن آستانه موفقيت ايشان تنها گذاشتند و با پيغمبر ـ معاذالله ـ مقابله و معارضه کردند که تو مسير نادرستي را رفتي و پيغمبر با گريه و اشک به خيمه خود رفت تا قصه صلح حديبيه را تثبيت بکند;[23] اين براي اين است که آن شرح صدر را ميخواهد و لذا فتح و ظفرمندي که در فتح مکه حاصل شد محصول آن تلاش و کوششي بود که در صلح حديبيه اتفاق افتاد. اينها همه محصول يک تلاش حکيمانه و شرح صدر بسيار فراوان است که همراه با شجاعت, همراه با قدرت, همراه با حميّت, همراه با اصرار بر توحيد و هرگز از مواضع اصلي دست نکشيدن و نظاير آن است.
اميدواريم که جامعه اسلامي ما در همه ابعاد آن بيداردلي را و هوشيار بودن را سرلوحه کار خود قرار بدهد و آنچه که در شبهاي قدر از خداي عالَم ميخواهد بيداري عقل است که وقتي عقل بيدار شد همه جهات وجودي او بيدار خواهد شد و اين انسان، انسان مطيع پروردگارِ عالَم است که ميتواند به درستي حرکت کند و ما جامعهاي ميخواهيم که بتواند با نهايت عقل، نه يک عقل متوسط, نه يک شرح صدر متوسط, يک شرح صدري که به ظرفيت همه عالم باشد و با يک عقل کلي که به تبعيت از علي بن ابيطالب بخواهد وحدت امتي را حفظ کند.
اميدواريم که زمينهساز ظهور حضرت بقية الله الاعظم (روحي و ارواح العالمين له الفداه) باشيم و بر همه شما بينندگان و شنوندگان و علاقمندان به قرآن و عترت خصوصاً در اين شبهاي ارزشمند قدر, سلام و ارادت و تبريک بهرهمندي از شبهاي قدر را داريم و به ساحت مقدس حضرت بقية الله هم سلام و درود داريم!
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج4، ص160.
[2]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه220.
[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه224.
[4]. سوره يوسف، آيه53.
[5]. تحف العقول، ص15.
[6]. كنز الفوائد، ج1، ص200; بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج1، ص96.
[7]. سوره جاثيه، آيه23.
[8]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص335.
[9]. سوره ق، آيه30.
[10]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[11]. گنجور, مثنوي معنوي, دفتر دوم; «خلق را تقليدشان بر باد داد ٭٭٭ اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد».
[12]. سوره زخرف، آيه51.
[13]. گنجور, مثنوي معنوي, دفتر چهارم.
[14]. سوره زخرف، آيه54.
[15]. گنجور, مثنوي معنوي, دفتر چهارم.
[16]. سوره نحل، آيه97.
[17]. تحف العقول، ص54.
[18]. المحاسن، ج1، ص192; الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص10.
[19]. سوره قدر، آيه5.
[20]. سوره دخان، آيه4.
[21]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج4، ص59.
[22]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه78.
[23]. شرح الكافي ـ الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج12، ص434.