اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
مبارک باد بر جامعه ديني اين ليالي و شبهاي پاياني ماه مبارک رمضان، اين دلهاي شسته و اين جانهاي طهارت يافته دست به آستان حق(سبحانه و تعالي) دارد و با ندايي اميدوارانه و با رجا عرض ميکند: «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه»؛[1] بار الها به تو پناه ميبريم که اين ماه مبارک رمضان بر ما بگذرد و تو از ما نگذشته باشي و ما از رحمت تو برخوردار نشده باشيم. همواره اميد داريم که در اين ليالي پاياني ماه مبارک رمضان از بهرههاي اين ماه عزيز که طهارت روح و پاکيزگي نفس و رشد عقل و داشتن حيات عقل و تفکر و انديشه و نظاير آن است ـ إنشاءالله ـ براي همگان حاصل بشود و به برکت اين حيات عقلي و قلبي ساير اعضا و جوارح و جهات وجود انسان اصلاح بشود و انسان اصلاح شده ميتواند جامعه را به صلاح برساند.
يکي از عمدهترين مسائلي که مردم دارند و به عنوان يک مطالبه ديني از دين محسوب ميشود اين است که ميخواهند ببينند که نقش دين در ساختار جامعه و اصلاح و تصحيح و تکميل جامعه و نظام و ارتباطي که در اين رابطه وجود دارد چيست و چقدر است؟ آيا بالاتر از اين نقش ميشود پيدا کرد که انسانها و افراد و آحاد جامعه در پناه ماه مبارک رمضان از آلودگيها و پلشتيها نجات پيدا بکنند و اهل صلاح و فلاح بشوند و ايمان و تقوا محصول ماه رمضان باشد آيا اين چنين انساني وقتي به جامعه برگردد به نظام برگردد به خانواده برگردد منشأ خير و اصلاح و صلاح نيست؟ اگر انتظارمان اين است که ماه رمضان براي جامعه ما چه دستآوردي و ارمغاني دارد آيا فقط ماه رمضان ما را به سحرها و افطارها دعوت ميکند يا ميخواهد اين ضيافت الهي را با برانگيختن اسما و صفات الهي در وجود انسانها، انسانها را زنده کند؟
اگر فرمود: «وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّه»؛[2] شما در اين ماه به ضيافت الهي آمدهايد، يعني دستآورد اين ضيافت عبارت است از طهارت روح، پاکيزگي نفس و جان، رهايي از اين پلشتيها و قيد و بندي که انسانها را به زير ميکشد به دنيای حضيض فرا ميخواند و از عالم اعلي و اوج انسان را ساقط ميکند آن انساني که دستآوردش اخلاق شد، دستآوردش تقوا شد، ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[3]شد، صاحب هدايت و بيناتي از هدي و فرقان شد که اينها دستآوردهاي ارزشمند ماه مبارک رمضان است، انساني که اهل فلاح و صلاح شد، اين انسان وقتي به جامعه برگردد به نظام برگردد به کرسي تدريس و تعليم برگردد به سنگر قضاوت و اجتهاد و نظاير آن برگردد آيا براي جامعه، براي نظام، براي عالم مفيد نيست؟! عدهاي فکر ميکنند که ماه رمضان چند ساعتي غذا نخوردن و بعد جبران کردن است! چنين تفکر و توهمي، چنين پنداري قطعاً نميتواند براي انسان آن دستآورد ارزشمند را داشته باشد و بعد ممکن است سؤال بکند که محصول ماه رمضان چيست؟ حاصل ماه رمضان تقواست محصول ماه رمضان عبارت است از آن عصارهاي که براي جامعه ميآيد.
ما يک حاصل داريم و يک محصول؛ حاصل آن چيزي است که به نظر اول به دست ميآيد؛ اما عصاره آن حاصل را محصول ميگويند. محصول اين ماه مبارک رمضان به جامعه برميگردد، حاصل آن تقوا است حاصل آن طهارت روح است حاصل آن راهيابي به فرقان است که در دل و جانش ميتواند حق را بشناسد باطل را بشناسد به حق گرايش پيدا بکند و از باطل انزجار و نفرت داشته باشد. آن چيزي که باعث ميشود انسان در اين جايگاه قرار بگيرد که محصول اين حاصل را ببيند لازمهاش آن است که بنگرد که در جامعه به تبع تقوا و به تبع هدايت قرآني و به تبع فرقان چه چيزي نصيب ميشود. محصول تقوا را بايد در جامعه ديد محصول هدايت و فرقاني را بايد در جامعه ديد. حاصل رمضان تقوا است حاصل رمضان فرقان است؛ اما وقتي چنين حاصلي به محصول و عصاره رسيد يک جامعه طلايي و يک جامعه زرّين و جامعهاي که مناسباتش را اخلاق، حقوق و رعايت مناسبات صحيح اجتماعي تأمين ميکند.
بنابراين رمضان بسيار مبارک و عزيز است، اين ماهي است که «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ».[4] يکي از ليالي قدر آن گونه که اصحاب و فرزندان امام سجاد(عليه السلام) از آن ذات مقدس نقل ميکنند اين است که از اول شب تا به سحرگاهان اين دعا را داشت: «اللَّهُمَ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَي دَارِ الْخُلُود وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْت».[5] اينها غنائم ماه مبارک رمضان است اينها ارزشهايي است که به تراث ماه مبارک رمضان در حقيقت به درآمده است و شناخته ميشود. در باب اين سخني که امام سجاد(عليه السلام) که مرد دعا، مرد خدا و راز و نياز و آه و اشک و لابه است که او را از بکّائين ميشناسند و زين العباد ميدانند و امام الساجدين ميخوانند اين دعا را و اين مناجات را و زمزمه را داشت که اين سراسر حکمت است. بايد بدانيم که آنچه به عنوان دعا از لبان مطهر معصومين و حضرات ائمه معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) صادر ميشود سراسر حکمت است. راجع به اين مناجات که دستآوردي از شبهاي قدر است سخني بگوييم و راه حکيمانه زيست انساني را از ساحت اين امام معصوم بياموزيم.
مقدمهاي لازم است و آن اين است که چون خداي عالم حکيم است هيچ کاري و هيچ شأني در عالم وجود ندارد مگر اينکه از حکمت و از اتقان و صلابت و زيبايي سرشار است «أحسن کل شيء و أتقن کل شيء»؛ اين اصل اول است. خدا چون حکيم است آن ذات حکيم هر کاري که انجام ميدهد از منشأ حکمت جاري ميشود، چه کار تکويني باشد خلق هستي و آفرينش چه کار تدويني و تشريعي باشد مثل هدايتي که به زبان انبيا و اولياي الهي براي بشر فرستاده است، چه کار ارسال او و چه کار انذار او. ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ ٭ فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ ٭ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلينَ﴾،[6] خواه به نحو ارسال باشد خواه به نحو انزال باشد چون از مصدر حکمت صادر ميشود حکيمانه است احدي نميتواند در اين نظام احسن هستي خدشهاي نقاشي نقصي و ضعفي و فطوري ببيند ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾،[7] ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[8] آنچه در نظام هستي است انثنا، هماهنگي و يک نظم منظومهاي هستي است که همه اجزا و ذراتش در يک هماهنگي زيبايي است اين صنع خدا است اين خلق و آفرينش پروردگار است که نه تنها در نهايت اتقان و صلابت است در نهايت زيبايي و آراستگي است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[9] خداي عالم آسمان را و سپهر را در شبانگاه به گونهاي قرار داد که وقتي انسان چشمش را در شبانگاهان به آسمان ميدوزد جز زيبايي و شگفتي و غرائب هستي چيزي نميبيند و اين حکمت در نظام تکوين کاملاً محسوس و مشهود است.
اما حکمت در نظام تدوين ما بايد بيشتر مطالعه بکنيم و اين نياز بيشتر بشر است. دانشمندان و عالمان علوم طبيعي و رياضي و زيستشناسي و ساير علوم تجربي و رياضي هر چه که در اين هستي غور ميکنند و غواصي ميکنند چه در اعماق زمين و چه در اوج کهکشانها، از شگفتي و غرائب اين نظام هستي سخن ميگويند؛ اما عالمان علوم انساني، فقها و متکلمين، حکما، مفسران، عارفان و اديبان همه کساني که در اين حوزه ميانديشند و تفکر ميکنند وقتي به درياي بيانتهاي قرآن توجه ميکنند ميبينند که همه شگفتيها و غرائب در همه ابعاد وجود دارد. اما يک بُعد آن را به همين مناسبت عرض ميکنيم و آن بُعد، بُعد حکمت است.
خداي عالم اولاً قرآنش را به حکمت ستود توصيف کرد فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾[10] خداي عالم به اين قرآن حکيم سوگند ياد کرد. اين «واو» واو قَسم و سوگند است. قسم به قرآني که سراسر حکمت است و هيچ آيهاي از مجموعه اين همه آيات نيست مگر اينکه در يک نظام متقن و زيباي هستي تدويني و هدايتي قرار گرفته است. لذا هر چه که از اين قرآن عظيم صادر ميشود چه در باب مسائل بايدها و نبايدهاي فقهي، چه در باب مسائل بايدها و نبايدهاي اخلاقي و حقوقي، چه در باب گزارههاي هستي و معرّفي هستي و نظام هستي از معرفي انسان تا جهان تا دنيا تا آخرت تا حقايق ديگر، خداي عالم در اين قرآن به حکمت طلوع کرد و اين قرآن حقايق هستي را حکيمانه براي جهانيان تشريح و توضيح ميدهد.
يکي از مسائلي که قرآن به صورت وافر و فراوان براي جامعه بشري توضيح ميدهد بيان ميکند تفسير ميکند و انسانها را به فکر کردن حول آن وادار ميکند از آن انسان را برحذر ميدارد، نسبت به شئونات دنيا و مسائل آن آگاه ميکند عبارت است از مسئله دنيا. ما اگر بخواهيم ببينيم که خداي عالم در باب دنيا چقدر سخن گفته است ميبينيم که بخش قابل توجهي از آيات الهي در باب دنياست احدي از عالمان چه آنهايي که در علوم رياضي يا علوم تجربي و زيستي و نظاير آن تلاش ميکنند چه حتي عالماني که در حوزه علوم انساني تلاش ميکنند در اينکه دنيا را بخواهند معرفي بکنند عاجز هستند؛ چه کسي ميتواند دنياشناسي بکند؟ آيا ما علمي داريم به نام دنياشناسي؟ آيا علمي داريم که بتواند جلوههاي دنيا و مظاهر دنيا، جايگاه دنيا، مناسبات دنيا با عوالم ديگر قبلش و بعدش، مناسبات دنيا با انسان و انسان با دنيا و دهها و صدها مسائلي که در باب دنيا هست را باز بکند. اگر قرآن از حوزه دنياشناسي براي ما سخن نگويد ما از حقيقت دنيا کاملاً غافل هستيم، ما چه ميدانيم که دنيا چيست؟ روزي انسان متولد ميشود و روزي هم از دنيا ميرود و از دنيا همين آب و هوا و همين خورد و خواب و همين علف و ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾[11] شما و چهارپايانتان بخوريد و استفاده کنيد و لذائذ و غرايز داشته باشيد و همين! از دنيا چه کسي چه خبري دارد؟
آيا دانشمندي هست؟ عالمي هست؟ فرزانهاي هست؟ کسي که به اصطلاح در تمام ابعاد علوم اعم از علوم انساني يا علوم طبيعي يا علوم رياضي و مانند آن حتي حکما حتي عرفا نسبت به دنيا که اين چه حقيقتي دارد؟ اين چه ماهيتي دارد؟ و ما نسبتمان با دنيا بايد چگونه باشد؟ و چه زمينهاي بايد که براي دنيا در وجود خودمان ايجاد بکنيم؟ چه دانشي وجود دارد؟ ما تمام هستيمان اين است که از روزي که وارد دنيا شديم تا روزي که از اين دنيا خارج ميشويم در اين عالم هستيم؛ اين چارچوب، اين رحمي که از رحمهاي هستي وجود دارد اين چه جايگاهي دارد و ما بايد در اينجا چگونه زيست بکنيم؟ آيا هيچ دانشي هيچ علمي هيچ عالمي هست که اصلاً در اين رابطه پذيرفته شده باشد که بيايد بگويد دنيا يعني اين؟!
دنيا را فقط و فقط خداي دنياآفرين تشريح ميکند و لاغير! آنهايي که به زبان وحي سخن ميگويند ميتوانند دنيا را براي ما تشريح کنند؛ اين پيامبر مکرّم اسلام، اين علي بن ابيطالب و اين حضرات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) هستند که ميتوانند اين دنيا را براي ما تشريح کنند. قربان بيان حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) در شب عاشورا که فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»؛[12] مرگي که در اين دنيا وجود دارد جز نقش پُل و اينکه انسان از اين عالم به عالم ديگر سفر بکند چيز ديگري نيست. مرگ چيست؟ حيات چيست؟ اينها شئونات عالم طبيعتاند بايد با اينها چگونه رفتار کرد؟ اين خدايي که عالم و آدم را آفريد دنيا و آخرت را آفريد عالم خلق و امر در قبضه قدرت پروردگاري است راجع به دنيا چگونه حکيمانه سخن گفته است و ما را راهنمايي کرده است.
حالا بعد از اينکه ما دنيا را شناختيم و شئونات اين دنيا را يافتيم، زواياي اين دنيا را و فلسفه وجودي اين دنيا را حالا بعد از اينکه اينها را شناختيم يکي از پيچيدهترين مسائلي که احدي نميتواند در آن باب سخن بگويد، هيچ عالمي هيچ فرزانهاي از هيچ کس هم خريداري نميشود اين سخنان اين است که ما در دنيا چگونه زيست بکنيم؟ نسبت ما با دنيا بايد چگونه باشد؟ آيا تمام توجه و همّ ما دنيا باشد يا کاملاً بايد از دنيا منقطع بشويم و ابتهال و انقطاع کامل نسبت به دنيا پيدا بکنيم؟ يا چگونه در دنيا بايد زندگي بکنيم؟ اين راه را چه کسي براي ما باز ميکند؟ اين تبيين و اين بيان که بيان الهي فقط ميتواند راهگشا باشد چگونه است؟
چيست دنيا از خدا غافل بدن ٭٭٭ ني قماش و نقده و ميزان و زن
مال را کر بهر دين باشي حمول ٭٭٭ نعم مالٌ صالحٌ خواندش رسول[13]
اين بزرگان اهل معرفت آمدند نشستند کنار درياي معرفت وحي و آن حقيقت مکشوف آسماني، نه کنار فکر و انديشه که در حدّ ناودان است:
فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان[14]
اين بزرگان اهل معرفت آمدند کنار دستگاه عظيم وحي نشستند و کنار قرآن نشستند گفتند که:
چيست دنيا از خدا غافل بدن ٭٭٭ ني قماش و نقده و ميزان و زن
اينها که دنيا نيست؛ دنيا را اگر ما بخواهيم به آسمانش نگاه بکنيم همه مواهب طبيعي پروردگاري است، اين هفت طبقه چه ميکند در نظام طبيعت، در نظام آسماني معنويت، شگفتيهايي که در اين عالم وجود دارد که انسان نميتواند اصلاً از اينها نام ببرد فهرست و ليستي از اينها را داشته باشد. در اعماق درياها و اقيانوسها چه شگفتيهايي وجود دارد و بين آسمان و زمين، هر کجا که بنگري اين زيبايي و اين غرائب و شگفتيها وجود دارد. اينها که دنيا نيست اينها مواهب طبيعي است؛ آسمان، زمين، خاک، آب، معادن و نباتات، اينها که دنيا نيستند. «چيست دنيا از خدا غافل شدن» و الا بهرهمندي از اين طبايع و از اين حقايق و اشيا کاملاً جا دارد و بايد از آن استفاده کرد.
اما اجازه بدهيد که باز از منظر قرآن که حکيمانه دارد نگاه ميکند. قرآن اگر ما را از دنيا دارد منزجر ميکند و بيزار ميکند ميگويد مبادا به دنيا توجه کنيد، متاع دنيا قليل است،[15] متاع است، کالا است، دنيا اثر نيست که ماندگار باشد دنيا کالا است؛ کالا يعني چه؟ يعني آدم از آن استفاده ميکند بعد کنار ميگذارد دنيا که ماندگار نيست، آخرت اثر است ولي دنيا گذرا است و اتفاقاً ميگويند فرق عاقل با جاهل در اين است. بياني از امام ممتحن امام مجتبي(عليه السلام) که فرمود: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَتَزَوَّد»؛[16] فرق بين مؤمن و غير مؤمن، فرق بين عاقل و جاهل اين است که مؤمن از دنيا رهتوشه ميگيرد، اما انسان جاهل و غير عاقل و غير مؤمن براي خود در همين جا استفاده ميکند. چه بيان زيبا و شريف و لطيفي قرآن در باب انزجار نسبت به تعلق به دنيا دارد. حالا راجع به اينکه اموال دنيا مقام دنيا دارد، چه کاري ميکند بايد توضيح داد. يکي از دنياگرايان بسيار بسيار بزرگ قارون بوده است که در عصر موساي کليم(سلام الله عليه) زيست ميکرد. خدا داستان قارون را در قرآن به زيبايي تمام آورده است. قارون قبلاً اهل قرآن بود اهل دعا بود اهل خواندن بود، اهل ارتباط با خدا و مانند آن بود و بعد علاقه به مال و محبت به دنيا و اينها در جان او نشست، يک انسان توانمندي شد از نظر اقتصادي، اموال فراواني را کسب کرد که خداي عالم ميفرمايد که عدهاي فراوان و قدرتمند فقط کليدهاي خزائن او را داشتند حمل ميکردند؛ اين گنج قارون بسيار فراوان بود.
موساي کليم وقتي گفت که به هر حال اين مالي که تو گرفتي، اين مال از عنايتهاي الهي است از مواهب خداست شما بايد که بخشي از اين مال را به جامعه محروم، به قشر مستضعف و فقرا کمک بکني انديشه واهي و باطلش آمد و گفت که ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾؛[17] من خودم تخصص داشتم، خودم توجه داشتم، خودم در رشته اقتصاد مهارت داشتم، خودم توانستم اين قدرت اقتصادي را پيدا بکنم و اين اموال فراوان براساس تجربه و تخصص و زرنگي و زيرکي خود من بوده است. اين اولين نيش شيطان است يا نيش دنيا است که به انسان ميخورد که انسان فکر ميکند که آنچه از اين نعمتها براي او حاصل ميشود مال خودش است. يکي از به اصطلاح نيشهاي دنيا همين است که محبت خودش را در قلب انسانها به اين صورت داخل ميکند ميگويد که تو خودت تلاش کردي، تو خودت کوشش کردي، بايد دسترنج خود را ببيني.
ولي سخنگوي وحي عصر قارون، حضرت موسي(عليه السلام) و کساني که تابع مکتب موسوي بودهاند و پيرو منطق يهودي بودند که امروز يهوديت دارد قاروني فکر ميکند، امروز يهوديت دارد براساس نگرشهاي قاروني اينگونه فلسطين را غارت ميکند و الا اگر آنها تابع موساي کليم بودند، موساي کليم به قارون گفت که ﴿وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا﴾؛[18] بله تو به اندازهاي که نياز داري بهره خودت را از دنيا ببر، اما بدان که اين دنيا به انسان وفا نخواهد کرد؛ به احدي وفا نخواهد کرد. کاري که خداي عالم با قارون کرد با کسي نکرد ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[19] صبحگاهان برخاستند ديدند که نه از قارون خبري است و نه از گنج قارون. آن کسي که فکر کند که اينها مال خودش است، به قدرت تخصصي و تجربه و مهارت و زيرکي و زرنگي و مانند آن بگذارد و فکر کند که اين اموال موهبتي است که به او شده است و او هر کاري که ميخواهد انجام بدهد اين نيش شيطان و اين نيش دنياست که در درون قلب ـ معاذالله ـ اثر ميکند و انسان را اينگونه از دار هستي ساقط ميکند. خداي عالم او را گرفت.
اما منطقي که از يهوديان اصيل، يهودياني که رهبرشان موساي کليم است يهودياني که از منطق وحي آسماني ده فرمان الهام گرفتهاند رسيد؛ اين سخن زيبا را خداي عالم به عنوان سخن يهوديان اصيل به دنياگرايان يهودي که اينها به ظاهر يهودي و موسوياند اما در باطن دنياگرا هستند آموخت که فرمود: ﴿وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ﴾؛ آنچه را که خداي عالم به تو عطا کرد تو نگو، من خودم بودم، من تحصيل کردم، من دانشگاه رفتم من در بازار و اقتصاد و مانند آن بودم و به چنين قدرت اقتصادي رسيدم، من کيست؟ ﴿وَ ابْتَغِ﴾ طلب کن ﴿فيما آتاكَ اللَّهُ﴾، اين شيطان است اين دنياست اين هوي و هوس است که انسان ـ معاذالله ـ اين مواهب را اين نعمتها را از خود بداند. اولين زخمي که به بشر ميرسد اين است که اينها را از خود ميداند.
موسويان اصيل، آنهايي که پيرو حضرت موسي بودند، يهود به معناي واقعي کلمه بودند با قارونيان جنگيدند. امروز اين يهوديهايي که قارونيصفت هستند نسبت به اسلام و نسبت به جامعه خود يهود و آنهايي که حقيقتاً يهودي هستند اين ظلم را دارند ميکنند. اينها در حقيقت يهودي نيستند موسوي نيستند قارونياند ﴿وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ﴾. در عصر خود حضرت موسي و قارون، افراد جامعه دو دسته شده بودند. ما داريم تفسير ميکنيم فرمايش بلند مناجاتي حضرت علي بن الحسين امام سجاد زين العابدين و «قرة عين الناظرين» هستيم اين فرمايش امام سجاد اين است که «اللَّهُمَ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»؛ خدايا! روزي من بکن! اين يکي از مواهب است که انسان نسبت به دنيا و گزش دنيا و گزيدن دنيا در امان باشد ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾[20] همين که گفتيد من رفتم حوزه درس خواندم آيت الله شدم يا رفتم دانشگاه درس خواندم دکتر شدم، پس بايد دست مرا ببوسند مرا محترم بشمارند؛ اين جز آلودگي دنيا چيز ديگري نيست اين همان گزش دنياست.
امام سجاد(عليه السلام) دارد ما را برحذر ميدارد؛ در شبهاي قدر، از اول شب تا به صبح امام سجاد(عليه السلام) با اين نجوا مناجات ميکرد: «اللَّهُمَ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» خدايا! بيتوجهي به عالم دنيا؛ بيتوجهي نه يعني اينکه من در دنيا زندگي نکنم از مواهب دنيا استفاده نکنم، از نعمتهاي الهي بهره نگيرم، نه! بهرهمندي از همه اينها گوارا و هنيیء انسانها است؛ اما اگر اين بهرهمندي منشأ غفلت بخواهد بشود که در حقيقت انسان اينها را ببيند و خدا را نبيند، البته اين خطرناک است، اين همان سخني است که گفتند:
چيست دنيا از خدا غافل بدن ٭٭٭ ني قماش و نقده و ميزان و زن
اينها نعمتهاي الهي هستند؛ آنکه انسان را در حقيقت از خدا غافل ميکند آن ميشود دنيا. به هر حال منطقي که خداي عالم در قرآن دارد بيان ميکند و امروز اگر يهوديها به حق خودشان را يهودي ميدانند و تابع حضرت موسي ميدانند که منطق موسي را قرآن احيا کرد و اگر منطق موسي را به دست اهل تحريف بدهيم که قرآن ميفرمايد اينها تحريف کردند ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾[21] همين ميشود که الآن شما ملاحظه ميکنيد که اين فلسطين عزيز را که کشور اسلامي است و ملت مسلمان بودند با آنها چنين کاري کردند چنين برخوردي داشتند و مانند آن.
ما الآن نميخواهيم برخورد سياسي و مانند آن داشته باشيم آن هم جايگاه خودش هست؛ اما دين دارد به اين مسئله اين گونه نگاه ميکند که هرگز يهوديان اصيل که تابع حضرت موسي(سلام الله عليه) بودند اين طوري فکر نميکردند. آن نگرش، نگرش قانوني است که اين گونه بر ذخائر دنيا و بر دارو و متاعهاي اصلي و کليدي جامعه دست بگذارند و بخواهند که اقتصاد خودشان را تأمين بکنند و يک عده قليلي ميخواهند که با قدرتهاي نظامي و قدرتهاي سياسي و قدرتهاي رسانهاي بر جوامع اسلامي حکومت بکنند يا بر جوامع ديگر بخواهند قدرتطلبي و سلطهجويي داشته باشند. اگر ما منطق يهود را ميخواهيم اگر ميخواهيم موساي کليم را بشناسيم، نه قاروني که دنياگرا بود ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾ شد اين است. در عصر قارون، حضرت موساي کليم و اصحابش دو دسته بودند: يک دسته کساني بودند که به حق از حضرت موسي تبعيت ميکردند، ولي يک عده بودند که جاهلانه مسير ديگري رفتند. آنهايي که جاهلانه بودند و راه ديگري رفتند، گفتند که خدايا! آنچه را که به قارون دادي به ما هم بده، ما هم گنج قارون ميخواهيم، اينها يک عده بودند؛ اما خداي عالم در قرآن ميفرمايد که آنهايي که خردمند هستند، آنهايي که ذوي العقول هستند، آنهايي که اهل فکر و اهل ذکر هستند، آنهايي که اهل فکرت هستند که در حقيقت شهباز فکرت آنها، آنها را به اوج رسانده است درِ معنا زدند و به فکرت و شهبازي راه پيدا کردهاند، آنها ميگويند که نه، اين مال اگر بناست خيري بياورد، بناست براي جامعه مفيد باشد، دست يک نفر باشد اشکال ندارد؛ اما ما اگر بخواهيم بگوييم که عدهاي براساس ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[22] باشد اينکه نشد. به هر حال قرآن حکيم چون کتاب، کتاب حکمت است همه حقايق هستي را بر مبناي حکمت تحليل ميکند نميخواهد بگويد که مردم از نعمتها استفاده نکنيد، نه! ﴿كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ﴾؛[23] ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا﴾[24] و بسياري از مسائل ديگر. خدا هيچ وقت نگفته که شما از مواهب طبيعي استفاده نکنيد اصلاً براي همين آفريده که انسانها استفاده بکنند؛ اما استفاده کردن يک بحث است تعلق خاطر پيدا کردن يک بحث است و مانع شدن از اينکه ديگران از اينها هم بهرهمند بشوند يک بحث است و خود را مالک اينها دانستن يک بحث است و اينها از همديگر جداست و اينها را نبايد خلط کرد.
نگاهي که امام سجاد(عليه السلام) به دنيا دارد يک نگاه حکيمانه است. آنهايي که به دنيا سر زدند و سر در دنيا بردند دنيا آنها را غرق کرد؛ اما کساني که کنار و لبه دنيا نشستهاند، هم از دنيا بهره گرفتند و هم در حقيقت پرواز کردند. ميگويند اين زنبورهايي که کنار عسل مينشينند دو گونه هستند: يک عده از اين زنبورها هستند که سراسيمه خودشان را به عسل ميزنند، وقتي که به عسل رفتند اين دست و پايشان در عسل ميماند و ميماند و ميچسبد و طبعاً قدرت ندارند پرواز بکنند، کمکم در همان عسل ميميرند. اما آنهايي که باهوش هستند و ذکاوت حيواني نحلي دارند ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾[25] متوجه هستند ميآيند لب آن کاسه مينشينند به اندازه نياز استفاده ميکنند و ميروند پرواز ميکنند باز منشأ توليد عسل ميشوند و مانند آن. انسانها در طبيعت هم مثل زنبور عسل دو دسته هستند: يک دسته به کاسه طبيعت ميزنند سر در طبيعت ميبرند دست و پا در طبيعت ميبرند و به جايي ميرسند که غرق ميشوند و هر کاري ميخواهند بکنند نميتوانند بيرون بيايند، غرق شدند در اين مال و مقام و مانند آن؛ اما نفس نميتوانند بکشند، ذهن بسته است فکر مرده است؛ هيچ کاري نميتوانند بکنند چرا؟ چون دست و پا در طبيعت غرق شده و قدرت تعقل و انديشه ندارند. ميبينيم که برخي از افراد هستند که در اواخر عمر با اينکه اين همه مال و ثروت دارند هيچ قدرت ندارند و فرزندان هم منتظر هستند که اين مال از دست اين پدر مرحوم بشود تقسيم بشود و مانند آن. اين چه خسارتي است اين چه زياني است که انسانهاي غير خردمند ميبرند.
اما انسانهايي که خردمند هستند؛ مثل همان زنبورهايي که کنار اين کاسه عسل مينشينند و به اندازه لازم استفاده ميکنند، اما بعد پرواز ميکنند؛ اين را ميگويند تجافي. اينکه امام سجاد ميفرمايد: «اللَّهُمَ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» تجافي يعني همين! تجافي يعني به اندازه ضرورت، از جوف است يعني ميانخالي کردن؛ هنگامي که انسان به نماز امام ملحق ميشود امام در رکعت دوم و مأموم در رکعت اول است اين حالت نيمه خاسته را ميگويند حالت تجافي. نسبت انسان با دنيا بايد نسبت تجافي باشد. پس چون دنيا اين گونه است براي آن است که انسانها در اين دنيا زيست کنند تا قدرت پرواز بيابند و براي ملکوت آماده بشوند انسانها اينگونه نيستند، جان انسان يک حقيقت مجرّد و نمير و پايدار است و در عالم طبيعت جايي براي دنيا نيست دنيا به حق قفسي است براي اين طاير ملکوتي.
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک ٭٭٭ چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم[26]
اين طبيعت قفسي است براي انسانهايي که ملکوتي ميانديشند. اين ماه رمضان است که انسان را با اين انديشههاي بلند ميسازد. درود بر ماه رمضان، سلام خدا بر ماه رمضان. آنگونه که آقا امام سجاد(عليه السلام) از ماه رمضان وداع ميکند؛ گويا يک دوست و رفيق شفيق و مرافق که همدم است همناله است همآوا است از او دارد جدا ميشود؛ آن قدر براي امام سجاد(عليه السلام) و براي شاگردان اين مکتب دور شدن از ماه رمضان سخت است؛ چون شفيق است اين ماه رمضان است که ما را به خير و به دعا و به مناجات و به صلاح و دوري از گناه و معصيت و نافرماني کشانده است اين دوست است. ماه رمضان يک انسان کامل است حالا ما به عنوان ماه ميشناسيم و وقتي در نشئه طبيعت ظاهر ميشود اين است. حقيقت ماه رمضان اين نيست اين پوستهاي از ماه رمضان است که سي روز است و از اول تا آخر است و بايد روزه بگيريم و بايد قرآن بخوانيم و دعا؛ اينکه ماه رمضان نيست حقيقت ماه رمضان انسان کامل است در آن شب قدر وجود دارد در آن قرآن وجود دارد در آن تقدير الهي وجود دارد. اينکه گفتند حضرت زهرا(سلام الله عليها) حقيقت شب قدر است يعني همي!. مگر نگفتند؟ مگر در روايات ما نيست که حقيقت شب قدر حضرت زهرا(سلام الله عليها) است؟[27] يعني ظرفيت وجودي ماه مبارک رمضان و شبهاي ويژه که سيد و قلب ماه رمضان است شب قدر، اين قدر ظرفيت دارد.
به هر حال ما بايد خوب بهره ببريم نبايد خسارت ببينيم. خدايا! عاجزانه، ملتمسانه، فقيرانه، خاشعانه، صميمانه، در نهايت عجز و لابه نميتوانيم حق مطلب را در باب ماه رمضان ادا بکنيم که چگونه بايد در پيشگاه تو اظهار فقر و مذلّت و مسکنت داشته باشيم ذليل تو هستيم اي خدا! اين ماه از ما نگذرد که تو از ما نگذشته باشي و رحمت تو شامل حال ما نشده باشد! خدايا! با همه وجود با همه اشک و آه و لابه و تضرّع از تو ميخواهيم که براي همه ما و براي همه امت اسلامي و براي همه کساني که قدر نهادند و ارزش گذاشتند و سحرها و افطارهاي تو را بيدار بودند و صدا کردند و اذان گفتند و نماز خواندند و دعا خواندند و اين شبها را عزيز داشتند همه آنها را مورد رحم و لطف و عنايت خودت قرار بده! خواستههاي آنها را اجابت کن! مشکلات آنها را برطرف بکن! نيازهاي مشروع آنها را خدايا به سامان برسان! آنها را از مشکلات و ناراحتي و اگر مريضي است مريضي دارند، اگر فقري است مسکنتي است نيازي است، خدايا ما نميدانيم، جامعه ما در يک مشکلات عديدهاي به سر ميبرد، در يک فضاي نابساماني به سر ميبرد، تو خود بهتر ميداني و مناشئ و مبادي آن را هم ميشناسي، آنها هم بايد سزاي اعمال خودشان و افکار خودشان و انديشههاي ناپاک خودشان را هم داشته باشند؛ اما خيرانديشان هم زياد هستند آنهايي که در اين ماه عزيز خيرانديشي کردند و فقرا را، يتيمان را، اسيران را دستگيري کردهاند و کمک کردهاند آنها هم عنايت تو را ميخواهند خدايا مشکلات آنها را برطرف بکن! نيازها و خواستههاي آنها را و برترين نيايش هم نيايش به سلامت و ظهور حضرت بقية الله الاعظم است که ما همه منتظر آن عدل الهي هستيم ظهور حق به دست آن عدل منتظَر و حق منتظَر هستيم، درود خدا و سلام خدا بر حضرت بقية الله(ارواح من سواه فداه).
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص160.
[2]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص93.
[3]. سوره بقره، آيه183.
[4]. امالی(للصدوق)، ص93.
[5]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص228.
[6]. سوره دخان، آيات1 ـ 5.
[7]. سوره ملک, آيه3.
[8]. سوره ملک، آيه3.
[9] . سوره صافّات، آيه6.
[10]. سوره يس، آيات1 و2.
[11]. سوره طه، آيه54.
[12]. معاني الأخبار، ص289.
[13]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول، بخش50.
[14]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول، بخش50.
[15]. سوره نساء، آيه77؛ ﴿ْمَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ﴾.
[16]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص79.
[17]. سوره قصص، آيه78.
[18]. سوره قصص، آيه77.
[19]. سوره قصص، آيه81.
[20]. سوره اعراف، آيه200؛ سوره فصلت، آيه36.
[21]. سوره مائده، آيه41.
[22]. سوره فجر، آيه20.
[23]. سوره بقره، آيات57 و 172؛ سوره أعراف، آيه160؛ سوره طه، آيه81.
[24]. سوره اعراف، آيه31.
[25]. سوره نحل، آيه68.
[26]. منسوب به مولوي.
[27]. تفسير فرات الكوفي، ص581 و 582.