أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
«أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه»[1] از آن خدايي که با جلوه رحمتش و برکتش و مغفرتش در آغاز اين ماه طالع شد, عاجزانه درخواست ميکنيم که همگان را مشمول رحمت عامّه و ـ إنشاءالله ـ رحمت خاصّهاش بگرداند و ضمن بهرهمندي از محصول و نتيجه ماه مبارک رمضان که ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[2] است، ـ إنشاءالله ـ همگان را به آن تقواي قلب و تقواي شايستگان برساند. بهترينهاي اين ماه، راهيابي به جلوه عبوديت و بندگي در پيشگاه پروردگارِ عالَم است. خوشا! آنان که در اين مسير, بندگي را آموختند و تحت ربوبيت پروردگارِ عالَم به حق عبد صالح خدا شدند.
با درود و سلام به ساحت مقدس همه انبياي عِظام و رسول مکرّم اسلام که خاتم انبيا و سيد مرسلين است و همچنين درود و سلام بر دوده طاها و اُسره رسول گرامي اسلام, خاندان عصمت و طهارت به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از دشمنان و معاندان آنان تبرّي ميجوييم.
همچنان در حال و هواي ليالي قدر هستيم و برکات اين ماه و اين شبهاي ارزشمند بر ما جاري است. يکي از بهترين و ارزشمندترين آيينهايي که در اين شبهاي قدر بر ما رفته است و همگان آن را به جان پذيرا شديم و به قلب و روح در کشيدهايم, مسئله قرآن به سر گرفتن است و مراد از قرآن به سر گرفتن احياي قلب و عقل است که با احياي قلب و عقل ساير جوارح و جوانح زنده ميشود متعادل ميشود بر مبناي حق و عدل حرکت ميکند و اين حقيقت حيِّ قيومي که به نام عقل در سرزمين وجود انساني استوار و پا برجا شده است جهات وجودي ما را هم به درستي تأمين ميکند.
نکتهاي که قابل تذکر است و بايد همگان در اين ليالي ارزشمند و در اين ماه عزيز بهتر آگاه بشويم و تحت فرمان قرآني و حکم الهي بيشتر در آييم اين است که راه صورت را با فکر و اعتبار طي کنيم و به معنا برسيم. توضيح آن اين است که براي حقيقت جلوههايي است و مراتبي است يک مرتبه از حقيقت در کمال وضوح و روشني و آشکارايي است هويداست هيچ پردهاي روي حقيقت نيست و آناني که در عالم حق و حقيقت زيست ميکنند نه خدعهاي است نه فريبي است نه نيرنگي است نه اشتباهي است نه غفلتي است، بلکه با حق روبهرو هستند و با حق تعامل ميکنند و با حق رفتاري حقمدارانه دارند. اگر رسول گرامي اسلام فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»[3] چون ريشه و اساس و بنيان علي بن ابي طالب(عليه السلام) در آن مدار حق است آن جايي که باطل را راهي نيست آن جايي که ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه﴾[4] اصلاً نه نفسي وجود دارد که بخواهد وسوسه کند نه شيطاني وجود دارد که بخواهد دسيسه کند چون منشأ خلط و اشتباه يا نفس وسوسهگر و اهل مغالطه و اهل جَدل و اهل تدليس و اهل تلبيس است و نظاير آن است و نه شيطاني است که بخواهد با عناد و لجاجت و امثال آن دسيسه کند. وقتي به مرز مخلَصين راه پيدا کردهاند آنجا با حقيقت زيست ميکنند و با حق حرکت ميکنند جا براي اشتباه نيست همان طوري که شيطان در آنجا خود را خلع سلاح ميبيند و به خدا عرض ميکند: ﴿إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[5] آن عالَم، عالَم پاکان و راهيافتگان به حقيقت است آنجا را شيطان راهي نيست. شيطان در ميدان و قلمرو وهم و خيال و حس و نظاير آن بازي ميکند بازيگري شيطان در چنين مراحلي است; اما اگر انسان از مرز حس گذشت از مرز خيال و وهم گذشت و به مرز عقل و حقيقت رسيد جا براي نفوذ دسيسههاي شيطاني نيست همانگونه که نفس نيز خلع سلاح است و نفسي که ما از آن به عنوان «نفس مسوّله»[6] يا تلبيسگر يا تدليسگر و نظاير آن داشته باشيم نيست، نفس «أمّاره بالسّوء»[7] در نشئه طبيعت است نفس مسوّله در نشئه خيال و وهم است و وقتي انسان به مرحله عقل و حقيقت پا نهاد، جا براي هيچ خطايي نيست.
اگر رسول گرامي اسلام در باب علي بن ابي طالب(عليه السلام) فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» براي اينکه اصل و اساس علي بن ابي طالب از آن جايگاهي است که خدايِ عالَم فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[8] آن صادر از جانب پروردگارِ عالَم جز حق نيست و علي بن ابي طالب از آن عالي است که به مرحله «عليِّ اعلا» نزديک ميشود «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ».[9] بنابراين آناني که از آن عالم هستند از آن نشئه هستند و ريشه و بنيادشان در آنجا شکل گرفته است مثل علي بن ابي طالب(عليه السلام) يا حضرات معصومين(سلام الله عليهم أجمعين) آنها اهل اشتباه و خطا و اينها نيستند. آناني که علي بن ابي طالب و اولاد معصوميناش را زميني ميانديشند و نگرشهاي مادي و طبيعي دارند, فکر ميکنند که اينها مثل ساير انسانها هستند; آنها را اهل خطا و اشتباه و سهو و نسيان و نظاير آن ميدانند ولي وقتي خدايِ عالَم فرمود: ﴿إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾[10] آن خدايي که آنان را به جايگاهي رسانده است که از هر بدي و سوئي اينها هجرت کردند ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾،[11] اين دسته از انسانهاي پاک و پاکيزه، اينها در مدار حق و حقيقت زندگي ميکنند. برخيها به آن مدار نزديک ميشوند اما اصل آنها آنجا نيست. در باب عمّار هم گفته شده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»[12] اما گفته نشده است که «الحق مع عمار»، اين تنيدگي اين يکپارچگي و اين عينيت بين حق و انسان براي دسته خاصي است که در آن ملأ اعلا با حق آشتي حقيقي و ذاتي پيدا کردهاند.
براي آن دسته از انسانهايي که چنين جايگاهي دارند که به عين حق راه يافتهاند اينها بحث ديگري دارند و مسائل ديگري; اما ما که در عالم صورت زندگي ميکنيم نه در عالم معنا و حقيقت، براي اينکه به عالم حقيقت سفر کنيم امکاني در اختيار ما قرار داده شده است که با استفاده از آن امکان و ابزار ميتوانيم خودمان را به عالم حقيقت نزديک کنيم و آن امکان عبارت است از فکر کردن، تفکر، اين تفکر که يکي از بهترين و ارزشمندترين جلوههاي انساني است و انسان از آن جهت انسان است که اهل فکر است وگرنه:
گر بصورت آدمي انسان بُدي ٭ احمد و بوجهل خود يکسان بُدي[13]
چه فرقي است بين رسول گرامي اسلام با ابوجهل؟! اينها به ظاهر يکياند يک صورت دارند مثل انسان هستند:
گر بصورت آدمي انسان بُدي ٭ احمد و بوجهل خود يکسان بُدي
عالم طبيعت عالم صورت است و عالم صورت عالم معنا و حقيقت نيست؛ ممکن است حقي در صورت مادي ظاهر بشود و ممکن است باطلي هم در اين صورت ظاهر بشود. الآن اين صورت انساني, هم حقيقت محمدي(صلوات الله و سلامه عليه) در آن جلوه کرد هم حقيقت بوجهلي(عليه لعائن الله) در آن ظاهر شده است. اين صورت که صورت انساني است اگر حق بود و حقيقت را نشان ميداد بايد که جلوه پيامبر و ابوجهل ـ معاذالله ـ يکسان باشد! اگر ما ميبينيم که اينها در ظاهر يکساناند پس اينها حکم صورت را دارند نه حکم حقيقت نه حکم معنا، شايد حتي به ظاهر هم تفاوتهاي بهتري براي آن جلوه بدتر باشد. در همين صورت بود که آقا علي بن ابي طالب(عليه السلام) و در مقابل او پليدترين انسانها به نام معاويه و عمروعاص. آقا حسين بن علي و آقا قمر بنيهاشم اينها چهرههاي تابناک الهي که اينها با حق هستند و با ولايتاند اما در مقابل يزيد و عبيدالله و عمرسعد و شمر و امثال آن.
گر به صورت آدمي انسان بُدي ٭٭٭ احمد و بوجهل خود يکسان بُدي
پس ما در عالمي زندگي ميکنيم که اصطلاحاً اسم آن را عالم صورت ميگذارند و عالم صورت عالم معنا و حقيقت نيست و انسان بايد اين پرده صورت را کنار بگذارد و به پرده سيرت و حقيقت و معنا برسد. فرق بين دنيا و آخرت يک پرده است: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[14] فرق بين دنيا و آخرت يک غشاوه و پردهاي است که وقتي پرده را از روي چشم انسان برداشتند روشن ميشود که واقعيت ديگري بوده است: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾. حقيقت پرده ندارد حقيقت واضح و روشن است اين پرده روي چشم توست که تو بايد اين را کنار بزني. اگر در دنيا با تفکر، تعقل و نظاير آن کنار زدي، توانستي آن معنا و حقيقت را بيابي:
خود هنر آن داد که ديد آتش عيان ٭٭٭ نه کپ دلّ علي النار الدخان[15]
اين هنر است، هنر انسان اين است که اهل فکر باشد اهل تفکر باشد اهل انديشيدن باشد و پرده صورت را کنار بزند با معنا و حقيقت ارتباط برقرار کند و بتواند زندگي حقيقي داشته باشد نه زندگي صوري و ظاهري، چرا ميگويند زندگي صوري؟ چرا ميگويند زندگي ظاهري؟ براي اينکه از معنا تهي است.
اينکه ـ متأسفانه ـ ما قرآني زيست نميکنيم ما بر مبناي آموزههاي وحياني زيست نميکنيم همين است. فکر ميکنند که قرآن به سر يک مراسم است برنامهاي است که نيم ساعت کمتر و بيشتر قرآن عظيم را آدم بالاي سرش ميگذارد و با اسامي حضرات معصومين رسول گرامي و اهل بيت و در رأس آنها, خدا است «بک يا الله»، «بک يا رسول الله»، «بک يا علي»، «بک يا فاطمه» و امثال آن، اين نيست اين يک صورت است ممکن است يک انسان گمراه ـ معاذالله ـ اين کار را بکند اما آن کسی که واقعاً به معنا و حقيقتاش پي ميبرد میبيند در قرآن حقيقتي را به ما تعليم ميدهند امري را دارند به ما با اصرار ميفهمانند و آن بحث تفکر است.
من بايد اينجا در اين شب عزيز و ارزشمند ماه رمضان عرض کنم آنچه که قرآن از جامعه اسلامي و ايماني و مؤمن خواسته است که تفکر است متأسفانه در جامعه ما بسيار کمرنگ است، بله ما افراد متفکر در جامعه زياد داريم; اما به تعبير قرآن ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[16] ما اگر بگوييم هزار تا ده هزار تا يک ميليون ده ميليون بله، ولي آن جامعهاي که به تعبير آيت الله جوادي آملي قائم به تفکر هستند، «قوم متفکر» يعني چه؟ يعني قائم به تفکر هستند قائم به تعقّل هستند انديشيدن, تفکر کردن, فکرورزي, خردورزي کارشان است. حالا عرض کنيم که اين فکر يعني چه؟ و اين فکر بنا هست چه کاري انجام بدهد؟
بنابراين اگر آحاد جامعه گوشه و کنار کم و بيش ما افراد متفکر داشته باشيم ضمن اينکه خوب است اما کافي نيست. شما الآن حساب بکنيد در بين اين همه از روحانيون ما از علماي ما, کمتر کسي در حدّ شهيد مطهري است که متفکر باشد. ويژگي شهيد مطهري اين نبود که سواد داشت، البته سواد هم داشت، اما ويژگي او اين بود که اهل تفکر بود به او متفکر شهيد ميگويند. اين جامعه را بايد به تفکر وا داشت و همه انسانها اهل تفکر بشوند. اگر اهل تفکر بشوند آنگاه است که ميشود: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ يعني آن جامعهاي که اهل تفکر باشد. الآن ما کم و بيش متفکر داريم اما آن جامعهاي که بخواهند بر مبناي فکر، بر مبناي انديشه و خردورزي, بر مبناي بررسي و تحليل مسير اجتماعي و راهبردي براي جامعه باشند, ما کمتر شاهد هستيم. آن قومي که بخواهند بر مبناي تفکر جلو برود که ما حالا بايد تفکر را بشناسيم
چون دَرِ معنا زني بازت کنند ٭٭٭ پر فکرت زن که شهبازت کنند[17]
چه چيزها به ما آموختند! چه راههاي ارزشمندي را واقعاً به ما تعليم کردند!
چون درِ معنا زني بازت کنند ٭٭٭ پرّ فکرت زن که شهبازت کنند
فکر عبارت است از چيست؟ فکر يعني چه؟ اينکه خدايِ عالَم در قرآن ميفرمايد که ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين براي آن است که انسانها تفکر کنند و بيانديشند، اين يعني چه؟ تفکر کردن يعني اينکه ما در باب يک امر که صورتي دارد ظاهري دارد، راجع به اين ببينيم اين امري که اين صورت را دارد و به ظاهر هم آراسته است و زيباست و امثال آن، آيا واقعاً در درونش و معنايش همين است؟ اگر واقعاً صورت همان معنا بود و معنا همان صورت بود بايد هر چه که زيبايي ظاهري داشت زيبايي باطني هم داشته باشد! واقعاً همين طور است؟ يکي از اموري که بسيار بسيار فريبا است و زيرکي ميکند و زيور و زينت به خود دارد همين دنيا است؛ مقام است، مال است، همان چيزهايي است که خدايِ عالَم در قرآن بعضاً از آنها به فتنه ياد ميکند.[18] اين ظاهر زيبايي که اکنون دنيا دارد آيا واقعاً حقيقت دنيا هم همين طور زيبا است؟ وعدههايي که از اين دنيا ما ميگيريم، وعدهها و وعيدهايي که احياناً از ناحيه شيطان ميگيريم که خيلي فريبا است و خدا اينها را غرور ميداند[19] حيله و نيرنگ ميداند اما به ظاهر زينت و زيوري دارد، ما نبايد بررسي بکنيم ببينيم که اينها چه ويژگي دارند؟ تأمّل در دنيا و اينکه دنيا چيست؟ چه مرتبهاي از وجود را دارد؟ چه آثاري دارد؟ چه نتايجي دارد؟ تبعيت از دنيا و مقام دنيا و مال دنيا، چه عائدي و چه نفعي و چه اثري براي انسان دارد؟ آيا بقا، ماندگاري، کمال، سعادت، فلاح و رستگاري و فوز و فيض در تبعيت از دنيا هست يا نيست؟ اين را ميگويند «فکر»، که ما جوانب يک مسئله را بررسي کنيم آنچه که اقتضاي ظاهري و باطني يک شي است, آنچه که تقاضاي دروني و ظاهري يک شي است را ما بررسي کنيم. ورق بزنيم لايههاي وجودي يک شي را مطالعه بکنيم فکر بکنيم: ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِم وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[20] آنهايي که ميگويند ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾[21] اينها دارند ورق ميزنند هستي را و يک به يک آيات الهي را بررسي ميکنند؛ شب را, روز را, ايام را، سال را و امثال آن را، حقايقي که در جهان طبيعت وجود دارد را بررسي ميکنند تا ببينند که چه وضعي براي آن حقيقت وجود دارد.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ خَصْلَتَيْنِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ»[22] ابوذري که از اصحاب خاص آقا رسول گرامي اسلام و علي بن ابي طالب و حسنين(سلام الله عليهم أجمعين) بود. ابوذر مورد رحمت الهي است مورد دعای پيامبر بوده است شخصيت بسيار ممتازي است. امام صادق(عليه السلام) در شأن ابوذر ميفرمايد: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ خَصْلَتَيْنِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ». ما نميدانيم که چرا اين طوري هستيم؟! ما چه قومي هستيم؟! ما چه آدمهايي هستيم؟! ما چه جامعهاي هستيم؟! به ما تعليم دادند و گفتند «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعينَ سَنَة»[23] مگر به ما نياموختند؟! يک ساعت تفکر کردن از هفتاد سال عبادت کردن بالاتر است، اين را چه کسي به ما آموخته است؟ همان کساني که به ما همين دستور نماز و روزه و زيارت رفتنها و اربعين رفتنها و دعا خواندنها و نمازهاي مستحبي خواندن، همينها به ما آموختند «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعينَ سَنَة». جامعه ما چرا اهل تفکر نيست؟! چرا فکر نميکند چرا بررسي نميکند چرا يک کار را لايه لايه نميکند تفسير نميکند پردهبرداري نميکند تا به حاقّ مطلب برسد؟! ما که در عالم معنا زندگي نميکنيم ما در عالم صورت زندگي ميکنيم. بايد به ما بگويند و گفتند که ما در عالم صورت زندگي ميکنيم نه در عالم معنا; يعني چه؟ يعني آنچه را که ميبينيم چه بسا حقيقت نيست و اگر حقيقت بود طبق اين بيان بايد که پيامبر و بوجهل يکسان بودند:
گر به صورت آدمي انسان بُدي ٭٭٭ احمد و بوجهل خود يکسان بُدي
الآن در ظاهر مگر ابوجهل و پيامبر در صورت آدمي نيستند، اما کدام انسان است و کدام حيوان؟ و کدام در «أعلي علّيين» است و کدام در «اسفل السافلين»؟ پس ما در چنين عالمي داريم زندگي ميکنيم ما در عالم صورت داريم زندگي ميکنيم و براي اينکه به حق برسيم بايد اين صورت را تفسير کنيم کنار بزنيم پردهبرداري کنيم و ببينيم آيا اين پردهاي که روي اين حقيقت کشيده شده است درونش بوجهل است يا رسول گرامي اسلام است اين کار ما است اما اگر اين کار را نکنيم يک بيان شريفي را مولای ما آقا علي بن ابي طالب که سيد اوليا است سيد اوصيا است او که در ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشيد، اين سيد اوليا سيد اوصيا به سيد قتل که شهادت است در سيد شهور که رمضان است در سيد ليالي که قدر است در همان زماني که سيد کُتب قرآن نازل شد او به اکرم قتل يعني شهادت روح ملکوتي او به ملأ اعلي رسيد «طوبي له و حسن مآب» چه امامي داريم! چه آقايي داريم! چه عزيزي هست! همين علي بن ابي طالب(عليه السلام) که با حقيقت دارد زندگي ميکند در عالم معنا دارد زندگي ميکند و از عالم معنا دارد به ما خبر ميدهد ميگويد دنيا ظاهري دارد که شما بايد اين ظاهر را کنار بزنيد: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا»[24] مَثل دنيا مَثل مار است مار ظاهرش چيست؟ خيلي خوشخط و خال است رنگ خيلي زيبايي دارد نرم است لطيف است و امثال آن. «يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِل»[25] انساني که جاهل است و باطن اين مار سمّي و مُهلِک و خطرناک را نميشناسد فکر ميکند که عجب پوستي! عجب نرمي! عجب رنگي! ميآيد جلو تا بخواهد دست بزند «وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا» آن سمّ کشنده در درون او است؛ ظاهر آن زيباست اما باطن آن چنين معنايي است. اين ظاهر زيبا انسان را فريب ميدهد «يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ» اما «وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِل»، عاقل چه ميکند؟ عاقل تعقّل کرده تفکر کرده انديشيده و گفته اين ظاهرش اين طوري است من که نبايد به صورتش توجه کنم من بايد به باطنش توجه کنم، وقتي به باطنش توجه ميکنم ميبينم که سمّ است مُهلِک است خطرناک است فاصله ميگيرم. اين باطنبين ميشود ﴿أُولُوا الْأَلْباب﴾.[26]
شما ملاحظه بفرماييد قرآن همه ما را به خردمندي و صاحب لُبّ بودن فرا ميخواند; «لُبّ» يعني چه؟ لُبّ يعني از قِشر و قشاوه عبور کن از اين پوسته در گذر و با گذر از اين پوست و قشاوه به آن لُبّ و مغز برس. ما الآن در عالمي زندگي ميکنيم که عالم صورت است. عدهاي که در تفکر مادي و الحادي و طبيعياند اصلاً کل حقيقت را همين عالم صورت و ماده ميبينند، آنها وضعشان متفاوت است که کل حقيقت شده همين صورت ميگويند ما غير از دنيا نداريم ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾[27] هر چه هست همين عالم دنياست عالم دنيا که تمام شد پس از آن چيزي نيست؟ خير چيزي نيست، انسان که مُرد يعني مُرد؟ «مات فات»؟! بله «مات فات»! اين کساني که اين چنين ميانديشند حقيقتشان همين صورت آنها است با اينها نميشود حرف زد; اما ما که از جايگاه قرآن معارف و حقايق را ميگيريم به ما اين را آموختند اينکه الآن شما در آن زندگي ميکنيد عالم معنا عالم حقيقت نيست عالم صورت است و شما بايد از اين عالم صورت بگذريد و راه گذر از عالم صورت عبارت است از فکر کردن انديشيدن تأمّل کردن تعقّل کردن که اگر نکني و اين تعقّل را نداشته باشيد به آن لُب نميرسيد به آن مغز نميرسيد وقتي نرسيديد ميشويد اهل ظاهر اهل صورت و وقتي اهل صورت و ظاهر شديد فريب ميخوريد نيرنگ ميخوريد براي شما ابوجهل و پيغمبر يکي است براي شما عمروعاص و علي بن ابي طالب يکي است براي شما عمرسعد و حسين بن علي يکي است و بياييم تا روزگاران خودمان و آيندگان.
ما اين خط را داريم به ما آموختند که مواظب باشيم که اهل معنا باشيم و نه اهل صورت. چگونه به ما بفهمانند؟! ما که ميرويم زير پرچم قرآن و قرآن به سر ميکنيم, منطقِ قرآن منطقِ تفکر است منطقِ انديشه است بيش از بيست بار در قرآن به تفکر کردن انديشيدن فرا خواند ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾.[28] آقا علي بن ابي طالب است ميفرمايد که «أَصْلُ الْعَقْلِ الْفِكْرُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّلَامَة»[29] مگر انسان نميخواهد در امنيت باشد؟ يک امنيت ظاهري داريم که ما سپاسگزاريم از همه کساني که در مسير امنيت جامعه ما دارند تلاش ميکنند خدا به همه آنها خير بدهد و از فضل و عنايت الهي برخوردار باشند! آنها به جاي خودش محفوظ؛ اما امنيت باطني, امنيت فرهنگي, امنيت روحي و حقيقت و جان انسان در سايه چه چيزي انجام ميشود؟ انساني که ـ معاذالله ـ اهل صورت و ظاهر و امثال آن باشد قشرينگر باشد و سطحينگر باشد آيا اين گونه جامعه ميتواند به مقصد برسد؟! ما اگر به دنبال تمدّن اسلامي هستيم و به دنبال اين هستيم که بنيانهاي تمدّن اسلامي را از بُنمايههاي دين و حقيقت در آورديم نميتوانيم يک عده افراد قشري و سطحي و ظاهري را به عنوان سَمبل نماد تمدن اسلامي از آنها ياد کنيم و از آنها تبعيت کنيم و امثال آن، خيلي دور ميشويم و فاصله ميگيريم و خودش صورتگرايي است. بيان آيت الله جوادي آملي اين است که تمدن ما عين تديّن ماست. آن تديّن عقلاني که حقيقت را ميبيند باطن و معنا را ميبيند و نه ظاهر را، اين ميتواند براي آدم تمدن درست کند. انسان سطحينگر, قشرينگر و ظاهربين که نميتواند تمدن بسازد، اين شوخي است! تمدن آنگاهي صادر ميشود که اول ما به حقيقت برسيم آنگاه از جايگاه حقيقت بگوييم که بايد ظاهر چگونه باشد و راهيابي به حقيقت اين نيست
چون درِ معنا زني بازت کنند ٭٭٭ پرّ فکرت زن که شهبازت کنند
وگرنه بين اين انسان و آن انسان نميشود فرقي گذاشت.
نکتهاي که به ما آموختند اين است که ما اهل اعتبار باشيم: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»،[30] چه زيبا فرمودهاند درود خدا و سلام خدا بر اين انبياي الهي و ائمه اطهار و سرآمد ائمه بزرگوار ما امير المؤمنين سيد الوصيين و سيد الاولياء، زيبا فرمود که ما عبرتهاي فراواني داريم اما اعتبار ما کم است، چرا «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»؟ چرا عبرتهاي زياد هستند اما عبرتگيرندگي کم است؟ براي اين است که گذر از منطق ظاهر به باطن که اعتبار يعني اين، اعتبار يعني عبور کردن، از ظاهر به معنا رسيدن، از صورت به حقيقت رسيدن را اعتبار ميگويند، اعتبار يعني عبور کردن و گذشتن، آن کسي که اهل فکر باشد ميتواند اعتبار داشته باشد: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾،[31] اين ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ يعني فکر کنيد بيانديشيد اهل تأمّل و تعقّل باشيد. اينها آموزههاي وحياني ما است اگر ما ميگوييم وحي يعني اين. اين را عرض کنم جامعه ايراني که هم ذاتاً هوشمندي ـ الحمد لله ـ دارد و هم متّخذ از منابع وحياني يک درايت عقلي خوبي دارد افراد باهوشي هستند افراد عاقلي هستند اما ما به دنبال ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ هستيم ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ هستيم يعني جامعهاي که قائم به عقل باشند. وقتي بستهاي از جامعه مسيري را حرکت کنند که قائم به عقل نباشند, قائم به فکر و تفکر نباشند, سطحينگر قشرينگر پوستهنگاه کن و درون را نخواهند ببينند ولو ما افراد عاقل هم داشته باشيم انسانهاي خردمند تيزبين هوشمندي هم داشته باشيم. آن وقتي که جامعه، تعبير قرآني اين است که ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ آن کساني که بسته بسته و دسته دسته حرکت ميکنند اينها بايد مبتني بر عقل و تفکر و انديشه باشند. اين تعبير لطيف و برداشت لطيف آيت الله جوادي آملي اين است که ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ يعني قائم به فکر کردن و انديشيدن و تأمّل باشند و اين جامعه، جامعه قرآني خواهد بود لذا امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: «أَصْلُ الْعَقْلِ الْفِكْرُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّلَامَة»[32] اين سلامت جامعه ما است ما ميخواهيم يک جامعه قرآني داشته باشيم اين قرآني که فرمود: ﴿هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقان﴾[33] چه بسته معرفتي آورده است؟ بسته قرآن در ايام اين ماه و ليالي قدر اين است که جامعه بايد اهل تفکر باشد و مراد از فکر اين است که اين کاري که ميکنيم اين مسيري که داريم انجام ميدهيم, اين رأيي که داريم ميدهيم, اين حمايتي که داريم ميکنيم, اين پشتيباني که داريم ميکنيم, اين دشمني که داريم ميکنيم, اين دوستي که داريم ميکنيم, اين مشتي که گره ميکنيم, اين خندهاي که ميکنيم, اين گريهاي که ميکنيم, اين زيارتي که ميرويم اين پيادهروي که ميرويم, آيا اينها براي ما خير دارد؟ براي ما و به جامعه ما خير ميسازد؟ سعادت ميآورد؟ سلامت و امنيت روحي ميآورد؟ ما بايد فکر کنيم چون راه رفتن که «إلي ما شاء الله» است پيادهروي که «إلي ما شاء الله» است بايد پيادهروي باشد که مبتني بر فکر باشد هر کس شمشير گرفت که حق نيست هر کس حتي کشته شد که حق نيست خدا در قرآن ميفرمايد: ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوت﴾[34] اينها ايمان دارند ايمانشان به جبت و طاغوت است عدهاي در راه کفر هم کشته ميشوند. اين همه افرادي که در جريان نهروان کشته شده بودند علي بن ابي طالب چه تأسفهايي براي آنها خورد براي اين بود که اينها در عمل, ظاهر را نگاه کردند واي از اين جهل! واي از اين فکر نکردنها! که اين فکر نکردن چه کار کرد! علي بن ابي طالب مالک اشتر را فرستاد تا چند قدمي جبهه کفر اموي جلو رفتند اما اين نابخردان علي بن ابي طالب را وادار کردند برگردد که حَکَميت را تحميل کردند و در عين حال ناجوانمردانه گفتند که تو حکم خدا را کنار زدي و حکم خودت را گرفتي و حَکَميت را پذيرفتي! اين تاريخي که بر ما گذشته است نبايد برای ما عبرت باشد؟!
در پايان عرض کنم که علي بن ابي طالب(عليه السلام) در بياني به فرزندش امام حسن و امام حسين فرمود که حسن جان حسين جان! من عمر زيادي نکردم ولي در عمر گذشتگان و پيشينيان فکر زيادي کردم در تمام دوران تاريخ من تأمّل کردم فکر کردم بررسي کردم که اگر بخواهيد الآن مرا نگاه بکنيد گويا من به اندازه همه آنها عمر کردم، چرا؟ چون من تاريخ گذشتگان را مطالعه کردم و الآن من همه تجربه گذشته هستم, دارم به تو ياد ميدهم که بايد چگونه زيست کني. گويا من عصاره تاريخ هستم، چرا؟ چون من فکر کردم «فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِم»[35] من در اخبار آنها در حالات آنها در احوال آنها فکر کردم بررسي کردم.
بنده به عنوان يک سرباز ناچيز ناگفتني اين وادي عظيم دين و ديانت فکر ميکنم جامعه ما نيازمند به اين است که از سطحينگري و قشرينگري به در بيايد و برسد به مرتبهاي که اهل فکر و اهل تأمّل و اهل انديشه باشد; چه آنهايي که به تمايلات به دنيا و «ما فيها» دارند از مقام و مال و جايگاه و امثال آن، چه حتي کساني که به مسائل فکري و فرهنگي ميانديشند ما نيازمند به تأمّل هستيم ما نيازمند به تفکر هستيم ما نيازمند به اعتبار هستيم که عبور بکنيم و ابزار اعتبار و عبور کردن هم فکر است ما نيازمند به ابوذر هستيم که ابوذر زمان زياد داشته باشيم که امام صادق فرمود: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ خَصْلَتَيْنِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ». اگر جامعه علوي که در مدينه بودند مانند ابوذر بودند چنين سقيفه بنيساعده بر غدير حاکم ميشد؟ آنچه که باعث شد سقيفه بر غدير حاکم بشود اين است که امثال ابوذر که اهل تفکر هستند اهل معنا هستند اهل حقيقت هستند اهل گذر از ظاهر به باطن هستند اينها پيدا نشوند. ابوذر و سلمان و اينها چند نفر بودند اما قوم جاهل بودند که بر يک دسته ناچيزي از اهل تفکر غلبه پيدا کردند اين باعث ميشود که آنهايي که اهل تفکر و انديشه هستند کنار بروند و نتوانند براي جامعه مفيد و سودمند باشند.
اگر ما منتظر آن حضرت هستيم و گريه ميکنيم شبهاي جمعه و روزهاي جمعه و دعاي ندبه ميخوانيم، اين گريههاي ما سطحي و گذرا است، چرا؟ چون امام زمان(عليه السلام) که آمد: «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَي رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»[36] امام زمان که آمد دست مبارک ايشان را خدايِ عالَم به رؤوس و سرهاي بندگان ميکشد اين دست معنوي را تا عقل کامل بشود, جامعه اهل فکر و انديشه و تعقّل بشود. آن جامعهاي که اهل فکر و تفکر شد، جامعه امام زماني است. جامعه گريه و اشک و آهي که در آن فکر نباشد يا ذکري باشد بدون فکر، ما ذکر زياد داريم اما فکر نداريم: ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[37] ذکر داشتن «سبحان الله» گفتن «الحمد لله» گفتن «لا اله الا الله» گفتن نماز شب خواندن اما در آن فکر نباشد چه! و لذا جامعهاي که به دنبال آرمانها است و انديشههاي بلند امام را ميخواهد دنبال بکند بايد که اهل فکر باشد.
درود و سلام خدا بر حضرت بقيت الله الأعظم که به چنين جامعهاي ميانديشد و مصلحان کسانياند که اهل تفکر و تعقلاند و امام زمان(عليه السلام) غبطه چنين افرادي را ميخورد. اين 313 نفر انسانهاي خردمندياند که اهل عقل و خردمندي هستند و جامعه را براساس خرد جلو ميبرند و اين جامعه ميتواند زمينهساز صلح جهاني حضرت بقيت الله الأعظم باشد. درود و سلام خدا بر شما همه مؤمنان و شايستگان راه دين و ديانت و خردمندان و اهل فکر و تعقل و اهل اعتبار و درود و سلام خدا بر حضرت بقيت الله الأعظم(ارواح من سواه فداه).
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الكافي(ط - الإسلامية)، ج4، ص160.
[2]. سوره بقره، آيه183.
[3]. الفصول المختاره، ص135.
[4]. سوره فصلت، آيه42.
[5] . سوره حجر، آيه40؛ سوره ص، آيه83.
[6]. سوره يوسف، آيه18; ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾.
[7]. سوره يوسف، آيه53; ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.
[8]. سوره آلعمران، آيه60.
[10]. سوره احزاب، آيه33.
[11]. سوره مدثر، آيه5.
[12]. علل الشرائع، ج1، ص223.
[13]. مثنوي معنوي, دفتر اول، بخش55.
[14]. سوره ق، آيه22.
[15]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش 83.
[16]. سوره يونس، آيه24؛ سوره رعد، آيه3؛ سوره نحل، آيات11 و69؛ ...
[17]. مثنوي معنوي, دفتر اول، بخش138.
[18]. سوره انفال، آيه28; ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾.
[19]. سوره حديد, آيه20; ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾.
[20]. سوره آل عمران، آيه191.
[21]. سوره آل عمران، آيه191.
[22]. الخصال، ج1، ص43.
[23]. رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج3، ص370؛ ر. ک: مصباح الشريعة، ص114; «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ».
[24]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت119.
[25]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت119.
[26]. سوره بقره، آيه269.
[27]. سوره جاثيه، آيه24.
[28]. سوره رعد، آيه4؛ سوره نحل، آيات12 و67؛ سوره عنکبوت، آيه35؛ ....
[29]. غرر الحكم و درر الكلم، ص198, حکمت267.
[30]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت297.
[31]. سوره حشر، آيه2.
[32]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت297.
[33]. سوره بقره، آيه185.
[34]. سوره نساء، آيه51.
[35]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه31.
[36]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص25.
[37]. سوره انفال، آيه191.