17 05 2020 282273 بطاقة تعريف:
image
ویژه شبهای ماه مبارک رمضان 1441هـ.

جلسه بیست و چهارم؛ «جلوه های رمضانی»؛ سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی

پایگاه اطلاع رسانی اسراء؛ پخش زنده سلسله سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جواد آملی با عنوان«جلوه های رمضانی» ویژه شبهای ماه مبارک رمضان ۱۴۴۱ه‍ ، از تلویزیون اینترنتی اسراء پخش می گردد. این برنامه که به همت معاونت فناوری اطلاعات و‌ رسانه بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء تهیه و تولید می...

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».

«أَعُوذُ بِجَلَالِ‏ وَجْهِكَ‏ الْكَرِيمِ‏ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه‏»؛[1] گرچه همه فرصت‌هاي ماه مبارک رمضان بسيار ارزشمند، گرانقدر و فوق تصور است؛ اما اين شب‌هاي دهه پاياني ماه مبارک رمضان از يک جايگاه استثنايي برخوردار است و آنچه در منابع ديني و وحياني ما در باب حالات و سيره رسول مکرّم اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت که اينها قدوه‌ها و مقتدايان ما در عرصه حيات و زندگي مادي و معنوي ما هستند نشان مي‌دهد در باب اين دهه پاياني ماه مبارک رمضان به گونه ديگري زيست مي‌کردند مستأصلانه و ناچار در درگاه الهي خاضع بودند خاشع بودند اظهار تضرّع مي‌کردند و اين‌گونه از خداي عالم مي‌خواستند که اين ماه را زمينه‌اي و فرصتي براي غفران و رضوان الهي داشته باشند و گذشته اينها پاک و از مغفرت برخوردار و آينده‌اي برخوردار از رحمت و هدايت باشد. اين کتابي که موعظه است شفا است هدايت است و رحمت است به عنوان محصول ماه مبارک رمضان، فرقان را، ﴿وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي﴾[2] را براي انسان به ارمغان داشته باشد.

همچنان در ليالي ارزشمند قدر هستيم و شب‌هاي گرانقدر قدر براي همه ما مغتنم است. عرض شد که براي احيا و زنده‌دار بودن، آنچه اصل و اساس است و گوهر وجود انساني است عقل است، تمام تلاش بايد اين باشد که اين عقل نخوابد و افسرده نشود و دل‌مرده نشود و سرد و سخت نگردد بلکه حيات داشته باشد زنده و پويا و بانشاط و فعّال باشد؛ زيرا اين اگر اين عقل که مرکز وجود انسان است و امير قافله هستي انساني است زنده باشد همه اعضا و جوارح به درستي فعاليت مي‌کنند و در جايگاه خود قرار مي‌گيرند و براساس يک عدالت کبري حرکت مي‌کنند. عدالت يعني اينکه «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه»[3] اين دست چه وقت حرکت بکند؟ بطش اين دست و قدرت اين دست چه موقع باشد؟ اين زبان چه موقع و کجا حرکت بکند؟ و چگونه حرکت بکند؟ اين چشم، اين گوش، اين اعضا و جوارح و اين جوانح اگر اينها به درستي حرکت کردند عدالت وجود انساني تأمين است، چون هر شيئي داراي عدالتي است هر حقيقتي داراي عدالتي است؛ عدالت وجود ما به چيست؟ به اين است که قواي ما، نيروهاي ما، جوارح و جوانح ما هر کدام کار درستِ خودشان را انجام بدهند.

اگر در تعريف عدالت گفتيم که عدالت يعني «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه»؛ خب «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه» يعني چه؟ يعني هر چيزي در جايگاه خودش قرار بگيرد که اگر چيزي در جايگاه خودش قرار نگيرد مي‌شود ظلم؛ همان‌طوري که از مولاي ما علي بن ابيطالب سؤال کردند که عدل چيست؟ فرمود: «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه»، وقتي سؤال کردند ظلم چيست؟ فرمودند من جواب را گفتم، چون ظلم در مقابل عدل است، يعني اگر عدل «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه» است ظلم يعني عدم شيء در موضوع خودش. اين زبان اگر در موضع خودش حرکت کرد حق گفت بيان حق داشت، يا اين دست قلم حق به دست گرفت و در بيان و گفتار و نوشتار حق تلاش کرد اين دست عادلانه حرکت کرده است، اين زبان عادلانه حرکت کرده است، اين جوارح بر مبناي عدل حرکت کرده است. اين دست و زبان که فهم ندارند ادراک ندارند اين جوارح و جوانح که ادراک ندارند اينها که چشم ندارند؛ خود چشم، چشم ندارد خود گوش چشم ندارد خود زبان چشم ندارد. چشم گوش، چشم زبان، چشمِ چشم و چشم همه اعضا و جوارح عقل است که اين عقل راهنمايي مي‌کند و راهبري مي‌کند که اگر عقل در جايگاه خود قرار بگيرد همه قوا و جوارح تعديل مي‌شوند و نه تعطيل و مراد از تعديل شدن يعني هر کدام در جايگاه عدالت خودشان قرار مي‌گيرند و کار عادلانه مي‌کنند سخن عادلانه مي‌گويند دستشان، پايشان، جوارحشان، جوانحشان، چشم و گوش آنها همه و همه بر مبناي حق و عدل و صدق حرکت مي‌کند.

پس تمام تلاش بايد در اين رابطه باشد که عقل احيا بشود براي احياي عقل جهاتي وجود دارد که در اين ليالي و ايام بايد براي آن اموري که موجب حيات عقل و پايداري و زنده بودن عقل و امير قافله هستي انساني شدن هست تلاش بکنيم. در شب‌هاي گذشته به دو عامل عمده در اسارت بردن و به بردگي رساندن عقل اشاره شد و روشن شد که اگر عقل به بردگيِ تبعيت و تقليد برود و اگر عقل به بردگي هوي و هوس برود، اين عقل افسرده مي‌شود و مي‌ميرد و قدرت براي اينکه بتواند خود بايستد و ايستا باشد و قيّوم باشد اين حيّ قيوم در وجود انساني عقل است آن خداي حيّ قيوم در وجود انساني اگر بخواهد طلوع بکند و طالع بشود اين عقل مي‌ايستد وقتي اين عقل ايستاد حيّ شد آن‌گاه قيوم است و ديگر اعضا و جوارح را به عدالت مي‌کشاند به حق و صدق مي‌رساند مي‌شود نماينده حيّ قيّوم. اگر خداي عالم نسبت به کل هستي حي قيوم است عقل آن چناني جانشيني مي‌کند از پروردگار عالم و در اقليم وجود انساني، او مي‌شود حيّ قيّوم، خود ايستا است و جهات وجودي‌اش را به قوام وا مي‌دارد و ديگر اعضا و جوارح هم متقوّم به اين قيّوم هستند و اين انسان، انسان سعادتمند است، اين انسان به بار نشسته و به ثمر رسيده است.

بنابراين بايد اين دو بُعد را کاملاً مواظب بود، يک: از دام و از صيد تقليد عبور کرد. اين گذر از جريان تقليد و تبعيت و پيروي ناصواب، پيروي کورکورانه عقل را از بين خواهد برد.

آنک او از پرده تقليد جَست ٭٭٭ او به نور حق ببيند آنچ هست[4]

آن کسي که از جريان تقليد کورکورانه، تقليد و پيروي بيهوده و بدون بررسي و بدون تحقيق که امروز سياست‌مداران کساني که اهل قدرت‌اند اهل به خدمت گرفتن جامعه هستند سعي و تلاش آنها همان فرعوني است که استخفاف است و پرده تقليد را روي چشم و گوش افراد مي‌برند،

آنک او از پرده تقليد جَست ٭٭٭ او به نور حق ببيند آنچ هست

بنابراين خلق را تقليد بر باد داد؛ اين يک بخش که در شب قبل عرض شد.

بخش ديگر هم نسبت به اينکه عقل را به چالش مي‌کشد به زير مي‌آورد و آن را اسير مي‌کند همان بحث هوي و هوس است که در حقيقت «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».[5] يکي از بيانات فوق العاده زيبا و والا و متين و استوار مولايمان علي بن ابيطالب اين است که «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع»،[6] اين سخنان چقدر ارزشمند است! چقدر از اين عليِ اعلی ما بايد سپاسگزار باشيم که اين فرمايشات زرّين و طلايي را اين گونه در اختيار قرار دادند! فرمود اکثر مواردي که عقل به شکست کشيده مي‌شود اين است که انسان طمع مي‌کند؛ طمع مال، طمع مقام، طمع جاه و جايگاه، انسان را و عقل انسان را به زير مي‌آورد «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع».

بنابراين جهت ديگري که باعث به اسارت گرفتن عقل است عبارت است از هوي و هوس. اين دو موانع پيشرفت، تعالي و سعادت عقل و استواري عقل هستند اجازه نمي‌دهند که آن نماينده خداي عالم که حيّ قيّوم است در سرزمين وجود انساني استوار بماند و بتواند هم خود پاينده و بالنده و هم ساير اعضا و قوا و جوارح بر مبناي عدل و حق کار بکنند.

اما نکته‌اي که بايد اينجا اضافه کرد اين است که اين عقل در گستره نفس زندگي مي‌کند اين عقل تنها نيست اگر تنها بود و چيزي او را تهديد نمي‌کرد او کار خودش را انجام مي‌داد؛ اما اين عقل يکي از جريان‌ها اصيل اين نفس انساني است اين نفسي که از أحسن تقويمي تا أسفل سافليني جا دارد؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ[7] اين انسان يک حقيقت به نام عقل نيست؛ بلکه يک حقيقت به نام عقل است يک حقيقت به نام نفس است يک حقيقت به نام طبع و طبيعت است و اينها باهم هستند. قوايي که براي اين نفس گسترده و نفس پردامنه است اين قوا در تنگاتنگ هم زندگي مي‌کنند قواي ادراکي حس و خيال و وهم و ساير قواي ادراکي است، قواي تحريکي شهوت و غضب و ميل و اراده و اينها همه در گستره‌اي به نام نفس زندگي مي‌کنند اما کدام يک از آنها امير لشکر وجود هستند؟ کدام يک ربّان و ناوخداي اين سفينه وجودي و سلطان مدينه وجود انساني هستند به نام عقل است. اما اگر اين عقل در جايگاه خودش قرار نگيرد يک قوّه ديگري به نام قوّه وهم بيايد يا يک قوّه ديگري به نام قوّه شهوت و يا غضب بيايد و بخواهد بر عقل فرمانروايي بکند طبيعي است که اين عقل آن کارآيي را ندارد، آن نمايندگي از حيّ قيّوم را به عهده ندارد.

آنچه لازم است اين است که تمام تلاش بايد اين باشد و تلاش انبياي الهي هم در اين بوده است که اين عقل را از بين همه قوا، همه نيروها و توان‌هايي که در نهاد اين نفس نهادينه شده است بيرون بياورد و آن را اثاره کند و بشوراند و آن را در جايگاه خودش قرار بدهد. اينکه علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود انبيا آمدند تا دفائن عقول را اثاره کنند همين است؛ «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».[8] اين عقل اگر در جايگاه خودش قرار نگيرد و اثاره نشود و شورانده نشود فرقي بين عقل و وهم نيست، چون خيلي نزديک به هم هستند؛ عقلي که هنوز شکوفا نشده عقلي که قدرت تحليل هستي را به درستي پيدا نکرده عقلی که به مقام فرقان نرسيده تا حق و باطل را تشخيص بدهد، بيّنات براي عقل روشن و مکشوف نشده است اين عقل بايد که از ناحيه وحي کمک بشود. اگر از ناحيه وحي اين عقل کمک نشود و وحي دست عقل را نگيرد، عقل به خاطر همسايگي او با وهم با هوي و هوس، با شهوت و غضب قدرت اينکه بتواند از حيّ قيّوم نمايندگي بکند را ندارد.

ما در بحث احياي عقل سخن مي‌گوييم؛ ما مي‌گوييم شب‌هاي قدر شب‌هاي احياي وجود انسان است و آن اصلي‌ترين و گوهري‌ترين وجود انساني عبارت است از عقل اوست او بايد بيدار بشود او بايد هوشيار بشود و در جايگاه خودش قرار بگيرد.

بس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز ٭٭٭ ذره‌اي عقلت به از صوم و نماز[9]

اين گفته پيامبر گرامي و ائمه معصومين هست که اگر انسان به عقل برسد و عاقل بشود اين عقل او از آن صوم و نماز او بالاتر است توضيحي که دارد اين است:

بس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز ٭٭٭ ذره‌اي عقلت به از صوم و نماز

زانک عقلت جوهرست اين دو عرض ٭٭٭ اين دو در تکميل آن شد مفترض

يعني ما اگر گفتيم نماز و روزه، اين نماز و روزه باعث رشد و تکميل عقل مي‌شود، عقل جوهر است و صوم و صلات عرض هستند و اين عرض موجب تکميل اين جوهر است. شخصي در خدمت يکي از معصومين‌(سلام الله عليهم اجمعين) سخن مي‌گفت که اين آقا خيلي انسان خوبي است. او چگونه آدمي خوبي است؟ نماز او روزه او، عبادت او و مانند آن خيلي فراوان است! اما امام(عليه السلام) سؤال کرد که «كَيْفَ عَقْلُهُ»؟ اگر عقل داشت آن صوم و صلات عامل تکميل است، اما اگر آن عقل حاصل نشده بود اين صوم و صلات براي انسان خير نخواهد آورد.[10]

بس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز ٭٭٭ ذره‌اي عقلت به از صوم و نماز

آن چيزي که باعث مي‌شود اينها به کمال برسد، يعني عامل کمال عقل بشود نماز و روزه است. نماز و روزه، عبادت، زيارت، دعا، اشک و آه، لابه و شب قدر، دعاي جوشن کبيري که و صدها و صدها و صدها امري که بدون آن گوهر وجود باشد اينها براي انسان نمي‌تواند خير چنداني بياورد، ثوابي، أجري ممکن است براي آدم بياورد اما عقل گوهر است و آن صوم و نماز و ساير عبادت‌ها عرض هستند، «اين دو در تکميل آن شد مفترض»، چرا نماز و روزه واجب شده است؟ چون باعث تکميل عقل هستند.

ما بايد بدانيم که آنچه را که در راه دين مي‌آموزيم و از آموزه‌هاي وحياني بهره مي‌بريم اين است که بايد عقل شکوفا بشود. امروزه نکته‌اي که قابل توجه است اين است که ما عقل را بسيار سرمايه عظيمي مي‌دانيم هيچ ترديدي در بحث عقل نيست، اما عقل امروز به اسارت رفته است؛ يعني چه که به اسارت رفته است؟ حالا بحث هوي و هوس از يک سو، پيروي هم از سوي ديگر، يک امر ديگري که امروز جهان را و جوامع را به چالش اصلي رسانده است اين است که غرور اينکه عقل بتواند همه مسائل را حلّ و فصل بکند، آن هم عقل معاش، آن هم عقلي که در زندگي به نحو عقل ابزاري دارد استفاده مي‌شود؛ اما دين مي‌گويد که اين عقل چون در کنار ادراکات ديگري همانند وهم و خيال وجود دارد، همان گونه که اين عقل در کنار شهوت و غضب و قواي تحريکي وجود دارد اينها ممکن است حمله‌ور بشوند و عقل را در اسارت بگيرند آن باعث مي‌شود که آن نگاهي که بايد به عقل بشود در به قدرت رسيدن، اين امکان‌پذير نيست.

«آسمان شو ابر شو باران ببار» آن وقتي که انسان مي‌تواند باراني باشد نه ناوداني، اگر انسان باراني شد همانند ابر و آسمان باريد اين باغ صد ميوه مي‌دهد اما اگر بخواهد به عقل اکتفا بکند «فکر انديشه است مثل ناودان»؛ از ناودان کاري برنمي‌آيد، آن که در حقيقت اصل و اساس است وحي است «وحي مکشوفست ابر و آسمان».

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان[11]

اين بزرگان اهل معرفت آنهايي که خود در وادي عقل و قلب سير معنوي داشتند به اينجا رسيدند؛ گفتند فرق بين عقل و وحي مثل ناودان و ابر و آسمان و باران است.

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان

اگر انسان بخواهد اين عقل را از آن خوديت، منيّت، غرور و نظاير آن به در بياورد بايد در کنار وحي بنشاند. اين بحث عقلانيت وحياني که حضرت آيت الله جوادي آملي(دام ظلّه) فرمودند همين است. در عين حالي که وحي يک شجره طيّبه‌اي است، در اينکه اين عقل چنين رسالتي در گستره زمينه و وجود انساني دارد شکي در اين نيست؛ اما اين شجره طيبه بايد در کنار وحي شکوفا بشود به ثمر بنشيند و بارده بشود و الا به جهت تنگاتنگي عقل با هوي و هوس، به خاطر تنگاتنگي با شهوت و غضب به اسارت مي‌رود. الآن حکماي بزرگوار سيزده نوع مغالطه ذکر کردند؛ مغالطه يعني چه؟ يعني وهم دخالت مي‌کند و اجازه نمي‌دهد که عقل قاطعانه تصميم بگيرد و لذا مغالطات شکل پيدا مي‌کنند. صنعتي در منطق وجود دارد به نام صنعت مغالطه. اين صنعت مغالطه چه کار مي‌کند؟ مي‌خواهد بگويد که اين عقل چون نمي‌تواند نگاه معصومانه داشته باشد و اجازه ندارد بعضاً به خاطر قواي ادراکي که در کنار او وجود دارد؛ همان طوري که شهوت و غضب عقل را تحت ميز خود مي‌برد «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع»، برق طمع، برق آز، برق مقام، برق جايگاه، برق مال و پول اين عقل را به زير مي‌کشد به همان صورتي که اين بروق مطامع، عقل را به زير مي‌کشد، اين ادراکات جانبي که کنار عقل وجود دارد، وهم، خيال، حس و نظاير آن حتي تجربه‌هاي ناتمام اين عقل را احياناً از آن جايگاهش به زير مي‌کشانند؛ اما اين وحي است که دست عقل را مي‌گيرد، هم از هوي و هوس او را آزاد مي‌کند هم از ادراکات وهمي و خيال و حسي او را نجات مي‌دهد اين عقل در جايگاه خودش قرار مي‌گيرد. وقتي در جايگاه خودش قرار گرفت همه قوا را تعديل مي‌کند، در ابتدا عقل به اينجا نيست؛ اينکه امروز جوامع پيشرفته و متمدّن به اصطلاح غربي امروز ادّعاي عقل خودبنياد عقل مستقل و مانند آن دارند اين زهي خيال باطل! زيرا اين عقل اگر در پرتو وحي شکوفا نشود،

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان

اگر ما بخواهيم ناوداني فکر بکنيم به تعبيري، اين ناودان موجب دردسر است و همسايه‌آزاري است اما اگر بخواهيم وحياني بينديشيم اين باغ صد ميوه مي‌دهد و براي انسان رنگارنگ جلوه‌هايي را از حقيقت مي‌گشايد. ما بايد خودمان را در سايه عقلانيت وحياني رشد بدهيم، زندگي خود را، حيات اجتماعي خودمان را، حيات سياسي خودمان را، حيات فرهنگي خودمان را، حيات علمي را و همه و همه؛ عقلانيت وحياني يک سامانه معرفتي است يعني انسان هر کاري که مي‌خواهد بکند هر عملي که مي‌خواهد انجام بدهد هر اقدامي که مي‌خواهد در چارچوب فرهنگ، در چارچوب اقتصاد، در چارچوب سياست، در چارچوب حکومت و ... حتماً بايد از اين دروازه عظيم عقلانيت وحياني بگذرد؛ چون اين عقل آن حس خردمندي انساني است و اين حس خردمندانه بايد از ساير قوا ممتاز بشود و رشد بکند شکوفا بشود ﴿تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها﴾[12] باشد، آن‌گاه هر وقت شما به اين عقلانيت وحياني در هر زمينه‌اي که مراجعه کرده‌ايد پيروزي را و نجات را خواهيد ديد.

امروز يا متأسفانه به يک نقل غير معتبري که به عقلانيت وحياني نرسيده است، يا به يک عقل خودبنيادي که به نقل معتبر هم تکيه نکرده است اين دو تا شدند منبع معرفتي ما، در سياست در اقتصاد در فرهنگ و مانند آن محصولش هم همين است. اگر عقلانيت وحياني که اولاً رها شده از آن جريان‌هاي مخوف تقليد و هوي و هوس باشد و ثانياً اثاره شده دست وحي باشد که اين طور نباشد که ما ناوداني فکر کنيم.

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان

«آسمان شو ابر شو باران ببار» اگر انسان بخواهد باران بدهد، يک باغ صد محصول و صد ميوه داشته باشد، در گستره نظام بشري، در بخش اقتصاد، فرهنگ، تربيت، اخلاق، خانواده، روابط بين‌الملل، روابط اجتماعي، محيط زيست، ساير مباحثي که امروزه از آن بسيار به شعار مي‌گذرانند به نام تمدن اسلامي، اين اگر بخواهد به يک جايگاه عقلانيت وحياني تکيه نکند او نمي‌تواند منشأ حيات اجتماعي و زندگي سالم انساني و اسلامي بشود. اگر گفتند که شب‌هاي قدر احيا بداريد براي اين است که اين عقل را، اين حيات انساني را بتوانيد بيدار نگه بداريد. اگر گفتند زير بار قرآن برويد زير معرفت قرآني برويد قرآن به سر کنيد يعني يک عقلانيت وحياني را براي خود بسازيد فکر نکنيم که اعمال شب‌هاي قدر يا قرآن به سر کردن فقط يک عبادت است ما قرآن به سر میکنيم که ثواب ببريم، ثواب ببريم چيست؟ اين أجر و ثواب به جاي خود محفوظ است خدا براي ثواب دادن که اين کار را نمي‌کند، او کريم‌تر از آن است که بگويد شب بيدار باش قرآن روي سر خود بگذار تا من به تو ثواب بدهم! آن خدا احيا را مي‌خواهد، احيا هم نه به بدن، نه به چشم، نه به دست و پا، احيای عقل را مي‌خواهد و براي احياي عقل بايد که اولاً موانع کنار برود تا عقل رستن کند؛ موانع عبارت است از تبعيت و تقليد کورکورانه و مانند آن که انسان را به اسارت مي‌برد. موانع عبارت است از هوي و هوس، موانع عبارت است از غرور به اينکه عقل مي‌تواند انسان را به کمال برساند؛ اما آنچه رشد مي‌دهد، آنچه اثاره مي‌کند مي‌شوراند و عقل را به صحنه مي‌آورد عبارت است از وحي، عبارت است از قرآن:

هر که کاه و جو خورد قربان شود ٭٭٭ آنکه نور حق خورد قرآن شود[13]

خيلي‌هاي دارند قرباني مي‌شوند «خسر الدنيا و الآخرة» هستند، براي اين و آن دارند قربان مي‌شوند، قربان اين نماينده، قربان آن وزير، قربان آن وکيل قربان فلان دارند مي‌شوند.

هر که کاه و جور خورد قربان شود ٭٭٭ آنکه نور حق خورد قرآن شود

براي اينها گفتند قرآن به سر کنيد که اين جان زنده بشود، اين روح زنده بشود و إلا يک عقل بي‌پايه‌اي که از آن طرف تهديد‌هاي پشت سر هم قواي ادراکي مثل وهم و خيال و حس و مانند آن و قواي تحريکي مثل شهوت و غضب و هوي و هوس و مطامع و «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع»؛ اين طمع‌ها اين آزها مگر مي‌گذارد که انسان آزاد بشود؟ وقتي که به افرادي همانند عمر سعد پيشنهاد شد که آيا شما با حسين بن علي مي‌جنگي؟ گفت بگذار من بروم فکر بکنم. رفت فکر کرد، او آمد گفت که من با حسين بن علي مي‌جنگم بعد توبه مي‌کنم، هم مُلک ري مي‌گيرم هم بهشت. اين عقلي است که «تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع» است، اين طور شکست مي‌خورد. عمر سعد از افراد آشنا بود خاندان اهل بيت را کاملاً مي‌شناخت، حسين بن علي را مثل روز مي‌شناخت؛ اما وقتي در دل شب مظلم جهل فرو رفت، رفت که با خودش بينديشد که در مقابل اين پيشنهاد چگونه عمل کند، اينجا عقل «تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع» ذليل شد اسير شد؛ «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع». گفت من مي‌روم با حسين بن علي مي‌جنگم از آن طرف مي‌روم مُلک ري را مي‌گيرم، از آن طرف هم توبه، دنيا و آخرت! اين «خسر الدنيا و الآخرة» است.

بنابراين نکته قابل توجه، ما اين را بايد امروز به روشنفکراني که علاقهمند هستند عده‌اي هستند که به گرايش‌هاي مادي و الحادي ـ معاذالله ـ پيوستند با آنها نمي‌شود حرف زد، آنها مبنايي ندارند؛ اما روشنفکران ديني ما آنهايي که واقعاً به دين معتقد هستند، به انديشه‌هاي وحياني اعتقادي «في الجمله» دارند بايد اين را گفت که:

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان

چشم باز کنيد وحي را ببينيد! قرآن خواب نيست قرآن انديشه بشري نيست، قرآن دست‌ساخته بشر نيست، معجزه قرآن با خودش است و هيچ کسي نمي‌تواند با اين آفتابِ وجود قرآني مقابله بکند ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ[14] است اين کتابي که لحظه به لحظه دارد با انسان حرف مي‌زند و زنده است، يک کتاب ـ معاذالله ـ تاريخي 1400 ساله برای منطقه عربِ فلان که نيست، هم‌اکنون اين قرآن دارد با ما حرف مي‌زند هم‌اکنون نازل مي‌شود و مراد از نزولش يعني حرف جديد سخن جديد و پيام تازه براي جامعه دارد. اين قرآن سخن خداست، سخن بشر نيست که محدود بشود بگوييم برای 1400 قبل است يا برای عرب است يا مانند آن. اگر کتاب پيغمبر بود اگر کتاب عصري بود به هر حال ممکن بود حرف آقايان را قبول کنيم؛ اين سخن، سخن خداست. مگر توجه نمي‌کنيد که فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ﴾؟[15] ما داريم نازل مي‌کنيم، ما داريم هدايت مي‌کنيم، کاري به پيغمبر نداريم. پيغمبر يک زبان است؛ قدرت تجردي نداريد ما را ببينيد و کار ما و حرف ما را ببينيد زبان پيامبر راهي است براي بيان حق و إلا آنچه هست «گرچه از حلقوم عبد الله بود»؛[16] اما هر چه که هست از آن جايگاه حقي است که از خداي عالم صادر شده است. چرا نمي‌خواهيم باور کنيم چرا مي‌خواهيم ـ معاذالله ـ ابديت خودمان را بسوزانيم چرا مي‌خواهيم اين وحي مکشوفي که آسمان است و ابر هست اين گونه مي‌بارد ما در حقيقت بخواهيم ناديده بگيريم؟

آنچه را که در فراز احياي حق داريم شکوفايي است احيا است و براي نجات‌بخشي اين عقل از دست هوي و هوس و از دست تبعيت، دست منيّت و غروري که امروز بشر را فرا گرفته و متأسفانه اينها مي‌گويند عقل خودبنياد، عقل مستقل، عقلي که مي‌تواند همه امور را در حقيقت حلّ و فصل کند. امروز يکي از خطايا و چالش‌هاي بزرگ جوامع بشري اين است که فکر مي‌کنند عقل مي‌تواند کار وحي را انجام بدهد و کار خدايي کند! حتي امروز آمدند گفتند که بسيار خوب! ما راه معصوم نداريم ما عامل عصمتي نداريم، ما راه نجاتي نداريم، عقلي داريم که با اين عقل زندگي حداقلي خود را انجام مي‌دهيم و اين پست‌تر از همه چيز است. اين انساني که در چنين جايگاهي خداي عالم براي او قرار داده است بيايد خودش را نازل ببيند و از آن حقيقت باراني و آسماني و ابري خودش را دور بکند. آنچه بر ما واجب است به عنوان احياي شب‌هاي قدر اين است که اين جريان را که عرض کرديم اين جريان يک حيّ قيّومي است که همه جهات وجودي را براي ما تقويت خواهد کرد.

به هر حال اين شب‌ها در باب جلوه رمضاني بحث مي‌کنيم و اگر شب‌هاي قدر خداي عالم به عنوان يک جلوه برتر به عنوان ﴿خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ[17] براي ما قرار داده، اين فرصت و يک امکان است؛ همان طوري که اگر کسی خانه‌اي داشته باشد ماشيني داشته باشد وسيله‌اي داشته باشد امکان معيشت دنيايي «في الجمله» براي او فراهم است، اگر کسي شب قدري داشت ماه رمضاني داشت صيام و قيامي داشت نزول قرآني داشت اينها را مستمسک خود و جلوه‌هاي قرآني قرار داد و بالا آمد اين انسان نجات يافته است. اينها امکانات معنوي است اينها ابزاري است که خداي عالم به عنوان حبل متين، به عنوان عروه وثقي در اختيار ما قرار داده است، اينها فقط مايه مباحات و کمال ما نيست که ما قرآن داريم؛ ما به جهان داريم فخر مي‌فروشيم که ما اهل بيت داريم، ما علي بن ابيطالب داريم، ما امام زمان داريم به ما چه؟ «من آنم که رستم بود پهلوان»! چه ربطي دارد؟ ما علي بن ابيطالب داريم بسيار خوب! ما قرآن داريم بسيار خوب! ما امام زمان داريم بسيار خوب! چه ربطي به جامعه دارد؟ آن جامعه‌اي که تبعيت از امام زمان که عقل کل است را مطابق با دعاي ندبه، دعاي عهد، آل يس و مانند آن جلو بُرد آن جامعه، جامعه‌اي است که مي‌تواند به خود ببالد به خاطر امام زمان و الا ما امام زمان داريم برويم هر کاري بکنيم؟ هر نوع اختلاسي، هر نوع دروغي، هر نوع تهمتي، هر نوع ظلمي، هر نوع تباهي، بگوييم که ما امام زمان داريم؟ شب قدر داريم؟ شب قدر به شما چه مربوط است؟ آن کسي که شب قدر را احياي عقل گرفت و تحت بروق مطامع قرار نگرفت، جاه و جلال ظاهري او را به زير نکشيد او بايد به شب قدر افتخار بکند بر او گوارا باد، اجرش را هم مي‌برد؛ اما آن جامعه‌اي که ـ معاذالله ـ از اينها فقط يک اسمي دارند و بهره‌اي از اين حقيقت‌ها ندارند و مستمسکي براي خود نساختند، اين جلوه‌ها براي آنها بسيار سنگين تمام خواهد شد.

«أَعُوذُ بِجَلَالِ‏ وَجْهِكَ‏ الْكَرِيمِ‏ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْه‏»؛ خدايا اين شب به پايان نرسد مبادا اين شب به پايان برسد و ما از غفرانت و رحمتت بهره نبريم! خدايا به تو پناه مي‌بريم! خدايا! به تو پناه مي‌بريم که اين ماه رمضان بگذرد و تو از ما نگذشته باشي و ما مرحوم نباشيم محروم باشيم! اين ماه رمضان آمد تا ما را شستشو کند، طهارت قلب ايجاد بکند، عقل ما را مصفّا کند و از هوي و هوس و تبعيت و پيروي کورکورانه و اين تقليد و اين پرده‌اي که به روي چشم امت گذشته شده است کنار بزند و اين انسان از پس چشم عقل حقايق را ببيند و اين در درونش به نام عقل که نماينده حيّ قيّوم است؛ ما چرا اسمش را مي‌گذاريم نماينده حيّ قيّوم؟ اين تعبير را دقّت بفرماييد! يعني عقل به خود استوار است در تحت طمع، در تحت وحي و البته وقتي استوار شد، شئون انساني را هم به استواري فرا خواهند خورد اين مي‌شود حيّ قيّوم. جايگاه عقل را گرامي مي‌داريم و عزيز مي‌شماريم حرمت مي‌نهيم و لکن عقلانيت وحياني که فرمود: «فکر انديشه است مثل ناودان»؛ ما اين را تکرار مي‌کنيم که کسي نگويد ما عقل داريم و عقل نيازي به وحي ـ معاذالله ـ ندارد! نه!

فکر انديشه است مثل ناودان ٭٭٭ وحي مکشوفست ابر و آسمان

اگر آن‌گونه مي‌خواهيم نگاه بکنيم کشف شده است حقايق باز شده است. اميدواريم که خداي عالم آن توفيق را به همه ما مرحمت بفرمايد که در اين ليالي پاياني ماه مبارک رمضان از قدر حقيقي برخوردار شده باشيم و حيات حقيقي ما که به وسيله عقل عنوان اصلي‌ترين عنصر که اگر نماز و روزه است اين نماز و روزه براي آن است که آن جوهر تکميل بشود «اين دو در تکميل آن شد مفترض».

بس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز ٭٭٭ ذره‌اي عقلت به از صوم و نماز

اميدواريم که هم صوم و نماز ما عامل کمال و رشد ما باشد و هم عقل ما نماينده حي قيوم باشد و جامعه در پناه اين حي قيوم به استواري و کمال خودش راه پيدا بکند.

«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص160.

[2]. سوره بقره، آيه185.

[3]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[4]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش81.

[5]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[6]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت219.

[7]. سوره تين، آيات4 و5.

[8]. نهج البلاغه, خطبه1.

[9]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش21.

[10]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص24.

[11]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش104.

[12]. سوره إبراهيم، آيه25.

[13]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش103.

[14]. سوره آلعمران، آيه9.

[15]. سوره دخان، آيه3.

[16]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول، بخش97؛ «مطلق آن آواز خود از شه بود ٭٭٭ گرچه از حلقوم عبد الله بود».

[17]. سوره قدر، آيه3.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات