اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
«اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَي عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ»؛[1] حمد و ثنا شايسته پروردگاري است که با همه جمال و جلالش در ماه مبارک رمضان تجلّي فرمود و اين ماه را مجلاي همه خيرات و کمالات قرار داد به گونهاي که ماه شده است ماه خدا «شهر الله» و خدا را براساس اين ميتوان به عنوان ربّ شهر رمضان ناميد و با درود و حمد و ثنا و ستايش و همچنين تحيّت به روح مطهر رسول مکرّم اسلام که هم حميد است از جايگاه حميد حق منشقّ است و هم محمود است و هم احمد است و هم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و با سلام و تحيّت و درود همه فرشتگان عالم به اهل بيت عصمت و طهارت که مجلاي أتمّ پروردگارياند و صاحب حقاند از ناحيه حق(سبحانه و تعالي) نه تنها مظاهر حقاند بلکه خود به حق متحقق هستند.
آنچه در اين جلساتي که به عنوان ماه مبارک رمضان و جلوههاي اين ماه شايسته است که حضور همه بينندگان و کساني که به اين برنامهها توجه ميکنند خصوصاً فضلا و گرانقدراني که در حوزه علم و فضيلت و کمالات علمي تلاش و کوشش ميکنند و در چنين شبهايي همراه هستند مطالبي را در حوزه اخلاق و عرفان که بيشتر از برکات ماه مبارک رمضان است بهره بگيريم و خود را در سايه اين گونه مباحث شايسته و مناسب، آنگونه که در ماه مبارک رمضان زمينهاش فراهم آمده است بهره ببريم.
مستحضريد که اين ماه ماهي است که انسان را در همه ابعاد و جهات وجودياش تقويت ميکند و يک امکان و فرصتي است براي اينکه انسان با بازسازي حقيقت خودش خود را ارتقا ببخشد به توسعه وجودي خود بينديشد و زمينه را براي ظهور حق(سبحانه و تعالي) در عرصههاي مختلف وجودي خودش فراهمتر بسازد.
ابتدا لازم است که مقدمهاي بيان بشود که در اين مقدمه که بزرگان از حکمت و علم تلاش و کوشش فراواني کردند تا اينگونه از معارف به دست ما برسد و بهتر خود را بيابيم و زمينه کماليابي را در خودمان تقويت کنيم اين است که در حوزه انسانشناسي اين معنا براي همگان از منظر دانش حکمت و نظاير آن روشن شده است که انسان درست است که يک حقيقت است اما اين حقيقت داراي مراتبي است ابعادي است و جنبههايي است و اگر بخواهيم اين جنبهها را هم به فصول کلي و دستهبنديهاي کلي تقسيم بکنيم به سه جنبه عمومي قابل تقسيم است:
جنبه اولي که براي انسان هست آن جنبهاي است که از آن به حوزه عمومي انساني يا بدن انسان و جوارح انسان برميگردد که انسان را با حواسش با حسّيات وجودياش مظاهري که در جوارح او تنيده شده است آن را ميشناسند. انسان در مرحله نخست آن جنبه طبيعت اوست که جنبههاي مادي و جوارحي بر او حاکم است، دست و پاي او چشم و گوش او ساير حواس او که در حقيقت اين انسان در تحت اين قوا و اين ابزار ساحت ابتدايي زندگي خودش را تأمين ميکند و يک زيست نباتي، حيواني و نظاير آن را دارد. اين نازلترين مرحله از هستي انساني است.
مرحله دوم مرحله نفس است مرحلهاي که عالمِ مثالِ او و جنبه مياني وجودي او شکل ميگيرد. انسانها فقط و فقط همين حواس و جوارح نيستند بلکه جنبههاي جوانحي دارند و در حوزه متوسط از وجود خودشان ملکوت وجودشان ـ و نه مُلک وجودشان ـ شکل ميگيرد اينها يک سلسله حقايق غيبياند يک سلسله حقايق ناديدني هستند که انسان در درون خودش آنها را مشاهده ميکند ميبيند از آنها سخن ميگويد حکايت ميکند آنها با انسان حرف ميزنند و ارتباط دارند و اتفاقاً آن هويت اصلي انسان را ما بايد در اين حد از وجود انسان ببينيم و مشاهده بکنيم. بله، هيچ ترديدي در اينکه انسان داراي احساسات و عواطف است و مراتب جوارحي وجود او از اين راه تأمين ميشود نيست اين حسّ طبيعت انساني است و جايگاه طبيعت انسان است؛ اما يک پله بالاتر و يک مرحله بالاتر که از آن اصطلاحاً به نفس ياد ميکنند در مقابل تن و بدن.
اين مرحله البته بسيار بسيار وسيع است و قواي نفساني انساني در اين موطن جاي ميگيرد و انسانها را در اين فضا به لحاظ جنبههاي ملکوتي ميشناسند. اگر انسانها را به بد و خوب تقسيم ميکنند به خير و شرّ تقسيم ميکنند به زشت و زيبا تقسيم ميکنند اين وراي از بدن و طبيعت آنهاست از اين جايگاه انسانهاي يا خوباند يا بد، يا خيرند يا شرّ، يا اهل فضيلتاند يا کمالاند، يا اهل رذيلت و نقص و ديگر جنبههاي وجودي. اينها از مسائلي است که در حوزه نفس انساني وجود دارد و شواهد قرآني و روايي هم بر اين امر زياد است و اينها را انسان از جايگاه علم نفس و تأمّل در هستي خودش کاملاً اين را مييابد ضمن اينکه براهين فلسفي و کلامي در اين بخش وجود دارد که براساس شواهد، آثار، علايم و نشانهها حوزه نفس انساني و جنبههاي ملکوتي و غيبي نفس انساني شماره ميشود و شناخته ميشود، انسان با قطع نظر از آن نوع معرفتي که از بيرون براي او حاصل ميشود نه، از درون خودش هم ميتواند اين جنبههاي وجودي خودش را هم بشناسد. بد و خوب خودش را از درون خودش بيابد، زشت و زيباي خودش را از درون وجود خود با مطالعه هستي خود بيابد.
اين حيث ملکوتي انساني است در مقابل حيث مُلکي انسان. اگر خداي عالم حقيقتي است که ملکوت همه اشياء در نزد اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[2] اين ملکوت نسبت به بدن انسان همين نفس است که اين جنبههاي باطني و قواي نفساني انسان وجود دارد.
مرحله سوم از وجود انسان را که مرحله برين و کاملتر وجود انساني است از آن به مرحله حقيقت انساني ياد ميکنند نه نفس؛ حالا گاهي اوقات با زبان حِکمي، عقل مينامند با زبان عرفاني، قلب مينامند با زبان وحياني عناوين ديگري مثل ولايت و مانند آن، اينها مسائلي است که براساس رويکردهاي مختلف براي آن مرحله و آن حدّ از وجود انسان نامگذاري ميشود؛ اما اصل اين معنا که انسان داراي يک مرتبه عالي و کاملتري است از آن دو مرتبه پايينتر، اين حقيقتي است که وجود دارد شايد خيليها اين معنا را در وجود خودشان حس نکنند اين وجود دارد. آن حقيقتي که از آن به عنوان مرحله عقل يا مرحله قلب يا نظاير آن ياد ميکنند اينها در سرّ و سويداي وجود انسانها هست براي برخيها اين حقيقت آشکار شده روشن شده و اينها در سايه اين حقيقت خودشان را توانستند با حقايق برتر جهان هستي مواجه کنند روبهرو کنند، با آنها مصافحه کنند با آنها مراوده داشته باشند و مانند آن؛ براي اينکه خودشان عالم عقل شدند، عالم مجرّدات و مفارقات شدند، حقيقت خودشان را شکوفا کردند و در سايه حقيقت زيست ميکنند.
اين سه مرحله از وجود انسان را که ما وقتي بخواهيم احياناً با زبان ديگر از اين سه مرحله ياد بکنيم، گاهي اوقات ميگوييم که شريعت و طريقت و حقيقت که آن بخش اول وجود ما را شريعت تأمين ميکند و بخش ثاني وجود ما را طريقت ميسازد و بخش پاياني و نهايي هستي ما را که ما را به حق متصل ميکند به حق ارتباط و اتصال ميدهد آن مرحله را مرحله حقيقت ميگويند. اين يک بخش از مباحث انسانشناسي است که به عنوان مقدمه ذکر ميشود.
اما همين را بيشتر توضيح بدهيم که اين سه مرحله چگونه باهم ارتباط دارند؟ اين سه طبقه از وجودي انسان نسبت به يکديگر چه نسبتي دارند و مناسبات چگونه است؟
ما فکر نکنيم که اين سه طبقه از وجود از يکديگر مجزّا و جدا هستند، هر کدام براي خودشان استقلالي دارند که نسبت به مادون خودشان يا مافوق خودشان ارتباطي ندارند، نه! هر سه مرحله در ارتباط تنگاتنگ با يکديگرند به گونهاي که هر بخشي از وجود انساني به بخش ديگر از وجود انساني ارتباطي دارد و وثاقتي که اگر خوب باشد کار خوبي عمل خيري عمل صالحي انجام بشود به حوزه طريقت او ارتباط پيدا ميکند و از آنجا در حقيقت و ساخت حقيقت او شکل پيدا ميکند و آن بخش از وجود هم به نوبه خودش شکل پيدا ميکند و اينکه در روايات ما هست که اگر ـ خداي ناکرده ـ عمل طالحي و غير صالحي از انسان سر بزند در قلب انسان يک نقطه ظلماني و تاريکي ايجاد بشود و يا اگر يک عمل صالحي از انسان سر بزند در سرّ و سويداي وجود انساني يک نورانيت و يک نقطه روشن و سفيدي در قلب ايجاد ميشود؛ اين براي آن است که مناسبات بين اين سه مرحله يک مناسبات وثيق و تنگاتنگي است. روح به جهت لطافت وجودي که دارد هر اتفاقي که در هر بُعدي از ابعاد اين روح بيفتد در ساير ابعاد کاملاً اثر ميگذارد نه به سرعت برق، بلکه به مراتب بالاتر، زيرا اين در عرصه لطافت است در عرصه تجرّد است و نزاهت از ماه و غواشي ماده است، هر اتفاقي در هر بُعدي از ابعاد وجود انساني بيفتد همه گستره وجود انساني را تحت تأثير قرار ميدهد؛ خواه مثبت باشد ديگر بخشها بهرهمند هستند نورانيت ميگيرند و اگر ـ خداي ناکرده ـ منفي باشد اين جنبههاي ديگر هم ظلام و ظلمت پيدا ميکنند و تاريکي پيدا ميکنند.
اين تأکيدي که در بخش روايات نسبت به اعمال وجود دارد که مواظب باشيد به محض اينکه اگر يک عمل طالحي و ناشايستي از ما سر زد سريعاً در کنارش يک «أستغفر الله ربي و أتوب إليه» قرار بدهيم؛[3] براي اينکه اين نتواند دامنگستر بشود نتواند بخشهاي ديگر را آلوده بکند و با همين استغفار يک زنگارزدايي بشود و رين و چرکزدايي بشود که در همانجا آن ظلمت لانه نکند، اولاً؛ و از آنجا به نقاط ديگر سرايت نکند، ثانياً؛ و جان و حقيقت انساني را مکدّر نسازد، ثالثاً. شايد تعابيري که در قرآن آمده از باب رين، ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾[4] ناظر به همين مسئله است. در روايات ما هم فراوان آمده است بحث زنگارزدايي کردن، چرکها را کنار زدن و اجازه ندادند که اينها در بستر وجود انساني غلظت پيدا بکند کثيف بشود جرماني بشود و روح لطيف در سايه اين عمل ناصالح بخواهد حيثيت جرماني و جسماني پيدا بکند و از آن لطافتش کاسته بشود.
اين مقدمهاي است در حوزه انسانشناسي و تلاش و کوششي که حکما در اين رابطه فرمودند بسيار تلاش مشکور و ارزشمندي است که بايد قدر نهاد و اگر انسانها خودشان را در اين حوزه با اين ويژگيها نشناسند طبعاً احياناً ممکن است که در کارهايشان در اعمالشان در رفتارشان در کردارشان در ابعاد ديگري از وجودشان بهگونهاي رفتار بکنند که اين بخشهاي ديگر را آسيب بزند بگويد که حالا من اين کار را انجام دادم اين عمل است اين نگاه است اين گوش کردن است اين حرف زدن است و مانند آن و اين ممکن است که آلودگي ايجاد نکند؛ نه! اين گونه نيست؛ ما اگر گستره نفس را و لطافت وجودي نفس را که اين يک رقيقه رحماني است اين يک لطيفه الهي و ربوبي است، اين ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[5] خيلي حرف دارد و باعث ميشود که ما نسبت به اين حقيقت شناختمان را کاملتر بکنيم.
ما در حوزه مسائل مادي و جسماني چنين معنايي را ميبينيم، جسم به جهت اينکه با ماده همراه است انتقال يک امر مادي به يک امر مادي ديگر زمان ميبرد بايد با حرکت اتفاق بيفتد با وضع و محاذات باشد و بسياري از شرايط کُند مادي که در اين تأثير و تأثّر اين شرايط در حقيقت نقشآفريناند و اين تأثير و تأثّر هم به کُندي صورت ميپذيرد لذا جريان، جريان حرکت است تغيير تدريجي است. اما در عالم معنا و در عالم روح و نفس بحث حرکت تدريجي يا تغيير تدريجي نيست، آنجا حقايق، دفعي صورت ميپذيرد براي اينکه نفس هيچ مانعي در گسترش و در توسعه ندارد خيري را که ببيند به همه جهات وجودي در دم منتقل ميکند و اگر احياناً شرّي را هم ببيند به همين صورت است.
اين حالا مقدمهاي است که بايد بيشتر راجع به اين شناخت پيدا بکنيم و جوامع علمي بايد اين نکته را بيشتر بر آن تأکيد بکنند که معارفي که ما براي انسان در حقيقت در منابع وحياني خودمان ميبينيم براساس همين تقسيمبندي و همين شناختي است که نسبت به انسان حاصل ميشود اين معرفت را بايد که نسبت به وجود انسان ما به عنوان يک حقيقت واقعي همه جانبه بشناسيم تا بعد بتوانيم آنچه را که از شريعت مترتّب ميشود يا از طريقت مترتّب ميشود يا از حقيقت مترتّب ميشود بگوييم که اينها به کدام جنبههاي وجودي انسان مربوط است و نفس در کدام مرحله بايد کدام حقيقت را بگيرد؟ بله، در مرحله شريعت نفس بايد، بايدها و نبايدهاي فقهي را بگيرد امر و نهيها را بگيرد صحيح و فاسدها را بگيرد و سعي و تلاش او اين باشد که جوارح وجودي خودش را به درستي اصلاح کند تکميل کند تصحيح کند و اين امري است که کاملاً مشهود است؛ طبعاً آنچه را که ما به لحاظ رفتار و کردار و گفتار و نظاير آن داريم که به جوارح ما برميگردد يا احياناً عبادتهايي که در حوزه عبادتهاي زباني ماست يا عبادتهاي عملي ماست يا عبادتهاي مالي ماست يا عبادتهاي جوارحي و جوانحي ما هست همه و همه از جايگاه شريعت مقدسه آمده است که همه ما به اين فقه عزيز تن ميسپاريم جان ميسپاريم تا اين راه براي ما هموار بشود.
نکتهاي که قابل توجه است اين است که اين سه حلقهاي که بيان شده است در حوزه نفس انساني همان طوری که گفتيم در درون باهم تنيدهاند و کاملاً همديگر را پشتيباني ميکنند بلکه يک مرحله پاييني رقيقه مرحله بالايي است و مرحله متوسطه رقيقه مرحله حقيقت است، در غالب مباحث ديني هم يعني در جلوهاي که از مباحث ديني براي ما آمده است، ما وقتي آموزهها را که تقسيم ميکنيم ميگوييم که «احکام، اخلاق و عقايد و ايمان» که احکام به حوزه جوارحي ما برميگردد و اخلاق و حقوق به حوزه نفساني و اخلاقي ما برميگردد و ايمان به حوزه قلب و عقل برميگردد که حالا مراتب ايمان را بايد ـ إنشاءالله ـ در حوزه عرفان بيشتر صحبت بکنيم که به حقيقت ما برميگردد. ولي آنچه به احکام و شريعت برميگردد اين به گونهاي زيرساخت را درست ميکند که انسان نميتواند به مرحله اخلاق ره بسپارد و جنبههاي اخلاقي را در وجود خودش تقويت بکند و بنيههاي اخلاقي براي خودش بسازد بدون اينکه از بايدها و نبايدهاي فقهي مدد بگيرد و به احکام و به شريعت احترام بگذارد. اين احترام نه احترام ارزشي است بلکه احترام دانشي است؛ يعني ما إلا و لابد نيازمنديم که اگر بخواهيم اخلاق خود را حوزه نفسانيات خود را ملکوت وجود و ملائک هستي خودمان را که صداقت، امانت، درستي، خُلق حسن، سخاوت و ديگر جلوههاي ممدوح ما که فضايل انساني محسوب ميشوند همه و همه مبتني بر شرايع و شريعت هستند.
بعضيها ميخواهند گسستي بين اين بايدها و نبايدهاي فقهي و حقوقي با بايدها و نبايدهاي اخلاقي ايجاد کنند، اين شدني نيست؛ ممکن است انسان بخواهد درون خودش را يک سلسله اصلاحاتي انجام بدهد اما اين اصلاحات پايبستي ندارد. آن بنياني که بتواند براساس آن بنيان اتقان و استحکام داشته باشد نيست اين قطعاً فرو خواهد ريخت اگر مبتني بر شريعت نباشد مبتني بر بايدها و نبايدهاي فقهي و احکام نباشد آن پايبستي ندارد آن قائمه و قاعدهاي ندارد اين در درون نفس انساني بدون ريشه گرفتن و مايه گرفتن از بايدها و نبايدهاي فقهي و احکام، استحکامي نخواهد داشت؛ همان طوري که انسان هرگز به حقيقت راه پيدا نميکند تا ملکوت وجود خودش را و حوزه اخلاقيات خودش را و نفسانيات خودش را نسازد. مگر امکان دارد که انسان اخلاق ناشايست داشته باشد جنبههاي فضايل وجودي خودش را و کمالات وجودي خودش را به لحاظ ملکوت و جنبههاي نفساني نسازد بعد خداي عالم او را مظهر حقيقت خودش قرار بدهد و در او بتابد؟! چون مرحله اخلاق با مرحله عرفان تفاوت در اين است که در حوزه اخلاق هنوز انسان، انسان است و جلوههاي انساني دارد خواستههاي انسانی دارد و پردهاي از حقيقت به نام اخلاق در اختيار او قرار ميگيرد؛ اما مرحله عاليه که مرحله حقيقت است انسان از انسانيت خالي شده است تهي شده است و دارد مرحله الهي را طي ميکند اين ذوق الهي در او مينشيند او مظهر ميشود او مجلاي فيض حق ميشود، او از خود چيزي ندارد. اين جنبه نهايي که جنبه حقيقت انساني است وقتي اوج گرفت اوج گرفت و در قلّه برآمد اين به حدّي ميرسد که خداي عالم در او تجلّي ميکند حالا اين تجلّي يا در قالب نبوت و رسالت ظاهر ميشود يا در قالب امامت ظاهر ميشود يا در قالب خلافت و ولايت ظاهر ميشود چون اينها مواهب الهياند اينها موهبتهايي هستند اينها ارثي و کسبي نيستند. وقتي انسان دو مرحله از وجود خودش را يعني احکام را و اخلاق را از منابع وحياني سيراب کرد بايدها و نبايدهاي فقهي و حقوقي خودش را از شرع مقدس گرفت و از طريقت الهي، جنبههاي ملکوتي خودش را تقويت کرد، آنگاه است که از انسانيت به در ميآيد حتي از مَلَکيت به در ميآيد و جنبههاي الهي پيدا ميکند و از اينجاست که کمکم نشانههاي شهود و عرفان براي انسان ظاهر ميشود که البته اين مرحله عاليهاش را انبياي الهي دارند که آن جان شستشو شده است تطهير شده است از «ما سوي الله» تخليه شده و راه براي اينکه بتواند ذوق الهي را و نور حق را در وجود خودش بگيرد که ميشود عرفان. تفاوت عرفان با اخلاق ضمن اينکه عرفان درجه عاليه اخلاق است و وقتي اخلاق به کمال رسيد مراحل ابتدايي عرفان آغاز ميشود به گونهاي است که انسان از خود تهي است.
سرّ اينکه آموزههاي وحياني هم براساس همين تقسيمات وجودي انسان شکل ميگيرد در منابع وحياني ما آمده است که مثلاً روزه؛ يک روزه عوام و توده مردم داريم، يک روزه خواص و افراد متوسط داريم و يک روزه أخص داريم. صومي که براي اولياي الهي است آن صومي است که در حقيقت از غير خدا امساک کردن و جز به خدا نينديشيدن است. آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) وقتي صوم نافعتر و انفع را مطرح ميکند، ميفرمايد که «صَوْمُ النَّفْسِ عَنْ لَذَّاتِ الدُّنْيَا أَنْفَعُ الصِّيَامِ»؛[6] آن صومي که انسان از لذتهاي دنيايي ميخواهد داشته باشد و امساک از آنها داشته باشد نفعش بيشتر از اين صومي است که انسان از أکل و شرب و نظاير اين خواهد داشت.
بنابراين اين نکته بايد قابل توجه باشد که حتي در شريعت هم براساس منابع وحياني، آموزههاي وحياني هم يکسطح نيست؛ ما نميتوانيم هر آنچه را که احياناً براي اهل حق گفته شده است را براي اوساط از مؤمنين بيان بکنيم و همان گونه که نميتوانيم آنچه براي حيث ملکوت انسان بيان شده است براي مُلک بيان بکنيم. اين تفاوتي که حالا به صورت نمونه در باب جناب ابوذر و سلمان گفته شده است همين است. ابوذر را بايد در حوزه متوسط از دين مشاهده کرد، ولي سلمان را بايد در مرحله عاليه دين در آن سطح او را ديد؛ چون جنبههاي توحيدي در او تقويت شده است و قوّت پيدا کرده است و او اين شأنيت را پيدا کرد که خداي عالم در او تجلّي کند. از همين جا استفاده بکنيم و نکاتي را يک مقدار عموميتر عرض کنيم که بتوانيم بعد از شناخت اجمالي نسبت به حقيقت نفس انساني که اين نفس داراي مراحل سهگانه است آنچه را که از منابع وحياني براي اين نفس وجود دارد را عرض بکنيم که هم شواهدي باشد براي اين معرفت نسبت به نفس انساني و هم منابع وحياني خودمان را بهتر بشناسيم و آنها را در يک سطح ندانيم و براي هر بُعدي از ابعاد وجودي انسان سهمي از حقيقت دين را ما ملاحظه بکنيم.
اين معنا را از کتاب اخلاقي که جناب حکيم سبزواري در پايان کتاب شريف منظومه آوردند عرض ميکنيم. ايشان مسئله تقوا و توبه را کنار هم ذکر ميکنند؛ براي توبه سه مرتبه ذکر ميکنند و براي تقوا هم سه مرتبه ذکر ميکنند. ميگويند: «توبة عمٌّ و خصٌّ و أخص»؛ توبه بر سه قسم است يک توبه عمومي است يک توبه خصوصي است ولي يک توبه، توبه أخص است «توبة عمٌّ و خصٌّ و أخص، و العَمُّ بالذنب»؛ توبه عمومي اين است که انسان از گناه توبه بکند، از معاصي توبه بکند، از آنچه در حوزه عمل و احکام براي او اتفاق افتاده است حرامي را بياعتنا بوده است، به واجبي بياعتنايي کرده و امتثال نکرده، حرامي را که بايد اجتناب ميکرد اجتناب نکرد و مرتکب حرامي شد؛ اين گونه از مسائل را ميگويند توبه عام که توبه عام «و العمّ بالذنبي و خصّها يخص بترک الأولي»؛ در حوزه دوم که حوزه اخلاقيات است حوزه ملکوت و ملکات نفساني است اين است که انسان نه تنها از حرام خدا اجتناب ميکند و واجبات الهي را هم امتثال ميکند، بلکه ترک اُولي نميکند که مکروهي را بخواهد انجام بدهد يا مستحبي را بخواهد انجام ندهد، اين توبه متوسط است که توبه خواص است. «التوبة عمٌّ و خصٌّ و أخص، و العمُّ بالذَّنبِ و خصّها تخصُّ بترک الأولي»؛ يعني توبه انسانهاي متوسط از حرام نيست، انسانهايي که از جنبههاي احکام برتر آمدهاند و بر فراز احکام و شريعت ايستادهاند، اينها حتي ترک اُولي انجام نميدهند که مکروهي را مثلاً انجام بدهند يا احياناً مستحبي را ترک بکنند، نه! اينها اصرارشان بر اين است که ترک اُولايي از آنها اتفاق نيفتد و حتماً سعي کنند که به مکروهات توجه نکنند بياعتنا باشند و مستحبات را هم عمل بکنند.
اما توبه أخص کدام است؟ آن توبه «و الأخص التوب من توجّه بغير حق فلا زکن»؛ آن توبهاي که اهل الله دارند، نه توبه از حرام است، نه توبه از مکروه است بلکه توبه از توجه به غير خداست. آيا ميشود کسي حرام را انجام بدهد ـ معاذالله ـ بخواهد در حوزه عرفان توبهاي داشته باشد؟ اين شدني نيست؛ يا احياناً ترک اُولايي بخواهد انجام بدهد مکروهي را انجام بدهد يا مستحبي را ترک بکند بعد بخواهد از غير خدا منصرف باشد و به خدا اشتغال داشته باشد که اين ميشود توبه أخص. پس «توبه عمّ و خصّ و أخص و العمّ بالذنب و خصها يخص بترک الأولي و الأخص التوب من توجه بغير حق فلازکن».[7] اين سه مرحله است. اين مرحله هم مراحلي است که مختص به خود توبه است که توبه يکي از آموزههاي بلند ديني ماست. ما به چه کساني ميگوييم که از غير خدا چشم بپوشان؟ براي انسانهاي عادي چنين چيزي مقدور است؟ براي انسانهاي حتي متوسط چنين چيزي مقدور است؟ شدني نيست که انسان اين گونه از مراتب را داشته باشد!
بله، اگر کسي اهل شريعت بود و توبه «بالذنب» را داشت و اهل طريقت بود و توبه از ترک اُولي را داشت، او امکان اين را مييابد قدرت وجودي مييابد توسعه وجودي مييابد که بگوييم او توبه أخص ميکند و «توبة الأخصّ التوب من توجه بغير حق فلازکن» براساس همين تقسيمبندي که در باب توبه ملاحظه فرموديد که حکيم سبزواري اين را به اين صورت بيان کرده است اين توبه در باب تقوا هم همين است. يکي از بزرگترين و برترين مواهبي که براي ما ذکر شده است مسئله تقوا است. ماه، ماه تقوا است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾،[8] اما خود اين تقوا داراي مراتبي است تقواي عوام تقواي توده مردم تقواي خواص و تقواي أخص. همين معنا را که حکيم سبزواري ميخواهند بيان کنند ميفرمايند که «کالدرجة التوبه مراتب التقي»؛ اگر شما بخواهيد مراتب تقوا را و مراحل تقوا را بيابيد مراحل تقوا مثل مراحل توبه است «کالدرجة التوبة مراتب التُّقي من حرمة من حلّ» يک مرحله از تقوا اين است که انسان از حرام تقوا داشته باشد يک مرحله هم اين است که از حلال تقوا داشته باشد و مرحله آخر اين است که از غير الله تقوا داشته باشد «من حرمة و حلّ و غير الله» اين مراتب تقواي سهگانه است.
بنابراين اگر در حوزه دين بخواهيم با اين رويکرد که مراتب و مراحل حقيقت دين را ببينيم اين کاملاً هماهنگ با حقيقت نفس انساني است؛ چون نفس انساني داراي اين سه بُعد است، بله نفس انساني يک حقيقت است يک حقيقت واحده است نفس بسيط است اما نفس که يک حقيقت واحده بسيطه است داراي مراتب است و به تعبيري مشکّک است «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ»[9] همواره وقتي انسان خدا را و حقايق الهي را مشاهده ميکند اين در حقيقت انسان است و نفس است و اگر از ذمائم اخلاقي و رذايل فاصله ميگيرد به فضايل توجه ميکند نفس انساني است و از انسانها و نبايدهاي شريعت بهره ميبرد و سعي ميکند که از حرامها اجتناب کند و به حلالها تقرب بجويد اين هم نفس انساني است. اين نفس است يک حقيقت است بسيط است واحد است اما داراي مراتبي است که اين چند و چونها و اين لايههاي عميقي که در حوزه نفس انساني است اقتضا ميکند که آموزههاي وحياني هم به هواي همين نفس باشد.
حالا در ماه رمضان هستيم در پايان عرض هم به اين نکته توجه بکنيم که اين ماه مبارک رمضان از برترين و عاليترين جلوههايش جلوه دعاست. شما ميبينيد که دعاهايي که در ماه مبارک رمضان براي ما ـ الحمد لله ـ از ناحيه اين ذوات مقدس و قدسي فراهم آمده است به اين هر سه جنبههاي وجودی ما توجه ميکند ما به لحاظ اينکه بايستي بايدها و نبايدهاي اجتماعي را فردي را و احکام را رعايت بکنيم ببينيد که بسترهايي که دعاي ماه مبارک رمضان براي ما فراهم ميکند از هر مسئلهاي، يکي از مسائلي که ما غافل هستيم و فکر ميکنيم که صحيفه دعا فقط رابطه بين انسان و خدا را ميخواهد اصلاح بکند؛ نه! بلکه انسان با خود و انسان با ديگران و در پرتو ارتباط انسان با خدا اين دو تا رابطه را شکل بدهد، اينها از آموزههايي است که ما بايد در متن و صحيفه اين دعاها مشاهده بکنيم. اينکه هر روز خواهان اين هستيم که خدايا هر مسکيني را هر فقيري را نجات بده و او را از مسکنت و فقر در بياور و کمک بکن! يعني ما گوشهاي بنشينيم و خداي عالم بخواهد اين کار را شخصاً ـ معاذالله ـ انجام بدهد؟ يا اين روحيه فقرزدايي، مسکنتزدايي و ضعف و نقص در جامعه بايد به همّت ما به همّت اين کساني که در ماه مبارک رمضان به جريانهاس اين ماه و جلوههاي اين ماه ـ الحمد لله ـ جانشان را معطر کردهاند به وسيله اينها بايد پاک بشود!
يک دسته از دعاها به اين گونه از مسائل برميگردد و ما را در اين جنبه اصلاح ميکند تصحيح ميکند پاک ميکند، جوارح ما را پاک ميکند و سالم ميکند. جنبه ديگري که از دعا داريم جنبههايي است که به مسائل اخلاقي ما نفساني ما است. دعاي شريف ابو حمزه ثمالي که تعاليم ارزشمند حضرت علي بن الحسين امام سجاد(عليه السلام) است اين دعا براي ملکوت ما و جان ما و نفس ما و جوانح ما بسيار سازنده است اين انسانها را در حوزه ملکوت ميسازد. اما برخي از دعاها که بسيار شريفاند مثل دعاي سحر که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ»،[10] اينها در حوزه آن معارفاند آن جلوههاي برترند آن حقيقتاند. انسان ميرود تا بهاي خدا، عظمت خدا، جلال خدا، جمال خدا، کلمات خدا، کمال خدا، شرافت خدا را که در اين اسماي حسناي دعاي سحري نهفته است اينها را پيدا بکند. اين دعايي که بزرگان ما امام(رضوان الله تعالي عليه) که در اين ماه مبارک رمضان ـ إنشاءالله ـ روحش را با انبيا و اوليا محشور بدارد اين دعاها را براي ما شرح دادهاند براي اينکه آن بُعد أخص وجود ما شکل بگيرد و انسانها نه تنها توبه عوام را و توبه خواص را داشته باشند بلکه از غير حق توبه کنند و مسائل را به سمت پروردگار عالم و جلوههاي حقاني ببرند. انسانهايي که به آن سمت رسيدهاند نگاه حقاني دارند و به مراحلي رسيدند که ـ إنشاءالله ـ در جلسه بعد راجع به اين مرحله و اين جايگاه مباحثي را بايد تقديم بکنيم.
اميدواريم که خداي عالم به برکت اين ماه مبارک رمضان که جلوههاي الهي به حدّ اعلا رسيده است و همه مراتب هستي ما را و به همه ابعاد وجودي از کف طبيعت انسان گرفته که از أکل و شرب است «و لو بشربة من الماء و لو بتمرة»، از اينجا گرفته تا جنبههاي ملکوتي و تا جنبههاي الهي اينها را به برکت ماه مبارک رمضان ـ إنشاءالله ـ بسازيم و جامعهاي رمضاني مطابق با آموزههاي وحياني داشته باشيم. درود و سلام و صلوات خدا بر همه انبيا و اولياي الهي و سيد انبيا رسول مکرّم اسلام، سيد اوليا و سيد اوصيا حضرت آقا علي بن ابيطالب و خاتم الأوصياء، حضرت بقية الله الأعظم(ارواحنا له الفداء)؛ اميدواريم که به برکت حضرت بقية الله الأعظم خشنودي و رضايت الهي در همه گفتارهاي ما کردار ما اعمال ما ـ إنشاءالله ـ تأمين باشد.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. المزار الكبير(لإبن المشهدي)، ص628.
[2]. سوره يس، آيه83.
[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص453؛ «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ».
[4]. سوره مطفّفين، آيه14.
[5]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[6]. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص176.
[7]. سبزواری، منظومه، (قم:مکتبة المصطفوی،بی تا)، ص 5 ـ354.
[8]. سوره بقره، آيه183.
[9]. الصحيفة السجاديه، دعاي47.
[10]. مصباح المتهجد، ج2، ص760.