اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آل محمد(صلی الله عليه و آله و سلم)».
﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ﴾؛[1] با سلام و درود حضور همه علاقهمندان به قرآن و عترت، صائمان روز و قائمان شب و عاشقان و شيفتگان جلوههاي رمضاني که خداي عالم به نحو أتم و أکمل در اين ماه تجلي کرد تا بندگانش را به ساحت خود نزديک بکند.
عرض شد که بارزترين جلوه ماه مبارک رمضان به بيان الهي قرآن کريم است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾ و اين قرآن ويژگيهاي برجسته و بارزي دارد که فرمود: ﴿هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ﴾، اين کتاب اولين، بارزترين و عاليترين جلوه الهي در نظام تشريع است. حتي رسالت انبياي الهي و خود نبي خاتم حضرت محمد مصطفي(صلوات الله و سلامه عليه) بستگي به قرآن مجيد دارد. در اين کتاب عزيز خداي عالم به قرآن قَسم و سوگند ياد ميکند که تو اي پيغمبر در زمره سفرا و انبياي الهي هستي: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[2] يعني رسالت پيامبر مکرّم اسلام در سايه قرآن تثبيت و اثبات ميشود؛ گرچه حقيقت قرآن و پيامبر از يک ساحت آمدهاند اما آنچه رسالت پيامبر را به جهانيان اثبات ميکند و شاهد است و بيانگر است قرآن است.
بنابراين اگر ـ معاذالله ـ قرآن فرو بريزد، همه جريانهاي رسالت و نبوت و ولايت و امامت و مانند آن در مقام اثبات ديده نخواهد شد. آنچه به بيان حق(سبحانه و تعالي) آمده است اين است که اولين و ظاهرترين و بارزترين حقيقت در نظام هستي قرآن است که جلوههاي ديگر در سايه قرآن روشناند. آن نوري که ذاتاً ظاهر است و مُظهر غير است قرآن است که «ظاهرٌ بذاته، مُظهرٌ لغيره».
آنچه در اين رابطه بايد بيان بشود اين است که قرآن ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾[3] است. توضيحاتي در جلسه قبل راجع به اينکه به چه دليل قرآن ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است بيان شد؛ اما بر اين نکته تاکيد کنيم که اگر قرآن در صحنه اجتماع و در عالم تشريع و تدوين ناديده گرفته شود مهجور شود و ما اکتفا کنيم به اينکه پيغمبر داريم و امام داريم يا حجت الهي بر ما هست، سخن در اين است که رسالت اينها از کجا اثبات ميشود؟ نبوت و ولايت اينها از چه راهي اثبات ميشود؟ امامت اينها از چه راهي اثبات ميشود؟ درست است که آن کسي که علم کتاب در نزد او است علي بن ابيطالب است «بلا ترديد»: ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾، از اين رهگذر هيچ ترديدي نيست که آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) شاهد است اما اين شهادت را قبل از اينکه او بر پيامبر شهادت بدهد بايد آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[4] شهادت بدهد. ولايت علي بن ابيطالب مثل رسالت رسول مکرّم اسلام در پسِ پرده قرآن بايد ديده بشود؛ لذا اولين و بارزترين حقيقتي که در نظام تشريع جلوه کرده است عبارت است از قرآن مجيد و اين کتاب ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است براساس شواهدي که در قبل بيان شده است.
اما بحثي که امشب بيشتر راجع به آن صحبت بکنيم اين است که اين هدايتي که خداي عالم در باب قرآن فرموده است يعني چه؟ اين نکته را مقدمةً عرض کنيم که اگر انسان آن عشق دروني را، آن شور و نشاطي را که خداي عالم در درون وجود او قرار داده است را در سايه قرآن مشتعل کند پويا و بالنده کند آن عشق دروني انسان را به عاليترين و بالاترين درجه انساني خواهد رساند. اين بيان جناب حافظ که گفته است:
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ ٭٭٭ قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت[5]
براي همين است که اگر انسان عشق دروني خود را در سايه قرآن مشتعل نگه بدارد و با حقايق قرآني آن عشق دروني را شکوفا کند، بالنده و پويا کند اين عشق دروني به فرياد خواهد رسيد. «عشقت رسد به فرياد»؛ اين عشق به فرياد ميرسد به آسمانها ميرسد به ساحت الهي ميرسد اگر «قرآن ز بر بخواني در چارده روايت».
ديگران همين معنا را با بيان ديگري به نظر جامعه انساني رساندند: «در چاه شور اين جهان بر حبل قرآن زن دو دست» اگر کسي بخواهد به عاليترين مرتبه راه پيدا بکند آن چيزي که انسان را به مرحله برتر ميرساند اين قرآن است. «در چاه شور اين جهان بر حبل قرآن زن دو دست» اگر انسان اعتصام بکند و چنگ را به سمت قرآن داشته باشد قرآن او را از اين چاه شور طبيعت و مرداب طبيعت بيرون ميآورد گويا اين دلوي که به سمت انسان آمده است انسان را از اين چاه شور طبيعت نجات خواهد داد. تشبيه کردند تشبيه بسيار زيبايي است فطرت انسان را به يوسف تشبيه کردهاند که اين يوسفي که در چاه طبيعت افتاده است آن دلوي که به سمت اين چاه آمده است نازل شده است براي اين است که او را نجات بدهد. اين چاه شور طبيعت تنها با اعتصام کردن و تمسک کردن به حبل متين قرآني امکان دارد.
اما ببينيم اين هدايتي که خداي عالم براي انسانها در نظر گرفته است چگونه است؟ که امشب اين سؤال را و اين پرسش را بتوانيم پاسخ بدهيم که چگونه است که خداي عالم اين قرآن را به عنوان هدايت معرفي کرده است؟ ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾[6] اين بدون ترديد است بدون ريب است، تنها حقيقتي که ميتواند منحصراً هدايت بشر را به عهده بگيرد قرآن است و «لا غير»؛ اين را بايد بيشتر به آن توجه کنيم، چرا؟ چون هدايت لااقل به پنج عامل نياز دارد به پنج امر نياز دارد که تمام اين پنج امر به دست خداي عالم است و احدي در نظام هستي نيست که به اين پنج امر واقف باشد و آنها را آنگونه که هست بشناسد و به دنبال آن تبعيت بکند.
آنچه از اين پنج عامل بايد شناخت تا هدايت محقق بشود اين است، چون مستحضريد همان طوري که بيان شده است در همين آيهاي که در ابتدا تلاوت شد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ﴾، هدايت خواه به نحو ارائه طريق باشد خواه به نحو «إيصال إلي المطلوب» باشد فقط و فقط از خزينه قرآن امکان دارد از منبع قرآن امکان دارد. خداي عالم اين کتاب را به عنوان هادي معرفي نکرد، بلکه عين هدايت است ﴿هُدًي﴾، اين ﴿هُدًي﴾ به عنوان مصدر که بيان شده است نه اينکه کتابي هست که انسانها را هدايت ميکند بلکه عين هدايت است عين روشنگري و نورانيت است.
اما چرا اين ادعاهاي قرآني را خداي عالم با اين وضوح و با اين صراحت بيان ميکند؟ عرض شد که در هدايت لااقل پنج امر لازم است که تمام اين پنج امر در اختيار و اراده پروردگار عالم است و احدي در اين حوزه قدرت حضور و ظهور و بروز ندارد.
اولين امري که در باب هدايت دخيل است و عنصر اصلي و اساسي است، شناخت سالک است شناخت کسي است که بايد مهتدي بشود هدايت بشود و به مقصد راه پيدا بکند؛ اين انسان کيست؟ انسان چيست؟ چه حقيقتي است؟ از کجا آمده است؟ چه مقصد و مقصودي براي او هست؟ درونمايه و جانمايه انسان چيست؟ اوصاف، اخلاق، نفس، عقل و ديگر جهات او، اين حقيقت پيچيده و چندلايه نظام هستي را ما بايد از چه راهي بشناسيم؟ آيا دستگاهي هست؟ آيا جرياني در نظام معرفتي جهان «من الأولين و الآخرين» وجود دارد تا اين سالک را و اين مهتدي را و اين انساني که بخواهد به هدايت الهي راه ببرد را بشناسد؟ احدي جز پروردگار عالم که خالق انسان است ﴿أَ لَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[7] آنکه خالق انسان است انسان را ميشناسد هويت او را ميداند جايگاه او را ميشناسد آن خدايي که با چندين قسم و سوگند فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[8] اين نفس را خدا ميتواند به فلاح و رستگاري برساند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾،[9] ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّی﴾. پس مطلب اول عنصر اول و امر اول که در هدايت نقشآفرين است و جز پروردگار عالم آن حقيقت را کسي نميشناسد عبارت است از خود سالک، خود مهتدي و خود روندهاي که اين راه را ميخواهد برود.
ميخواهيم بگوييم که چطور قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[10] است؟ چطور قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾[11] است؟ اين انحصار هدايت به دست پروردگار عالم از چه راه است؟ آيا ما منبعي داريم؟ آيا جايگاهي در نظام هستي وجود دارد که انسان را به لحاظ حقيقتش بشناسد؟ حتي کساني که طبيعتگرا هستند و انسان را زميني ميپندارند هم در خصوص اين انسان، اين حقيقت پيچيده واماندهاند و کتاب نوشتند و تحقيق کردند که انسان يک موجود ناشناخته است. آنهايي که قدرت پرواز در آسمان حکمت و سپهر عرفان دارند در مقابل اين انسان خاضعاند و اين حقيقت را نميشناسند و اين طرفه معجون را نميشناسند، اين طائر ملکوتي را نميشناسند و آگاهي ندارند که اين چگونه موجودي است. اين مطلب اول بود.
مطلب دوم به عنوان عنصر ديگري که در امر هدايت دخيل است اين است که سعادت انسان، مقصد انسان، مقصود انسان، آن هدفي که انسان به راهيابي به آن هدف بايد حرکت کند کجاست؟ و چيست؟ آيا احدي در نظام هستي هست که مقصد انسان را بازگو کند؟ عدهاي که امروز داعيه شناخت بشر را دارند و بشر را در حدّ گياه و حيوان تنزّل دادهاند هدفي براي بشر قائل نيستند بلکه لذّتجويي و کامجويي و غرائز حيواني و شهوي و نظاير آن را در خود تقويت کردند، با حيات نباتي و حيات حيواني انسان را در سطح حيوان و نبات تنزّل بخشيدند براي اين انسان چه مقصد و چه مقصودي ميتواند باشد؟
هيچ مقصدي را طبيعتگرايان، آنهايي که انسان را محور قرار دادهاند و گفتند ـ معاذالله ـ انسان بايد به جاي خدا بنشيند تا بالنده شود؛ آن انساني که ـ معاذالله ـ به جاي خدا نشسته است چيزي جز شهوت و غضب، چيزي جز غرائز به يادش نخواهد آمد و لذا مقصد گم شده است مقصود گم شده است هدف انساني در راه نيست. آن کسي که خالق انسان است کمال انسان را و سعادت انسان را ميشناسد يکي از پيچيدهترين سؤالها و پرسشها اين است که سعادت بشر چيست؟ و هدف و کمال انساني در کجاست؟ ممکن است ما بگوييم اگر درختي بخواهد به کمال برسد مثلاً درخت سيب اين است که به هر حال ريشهاي پيدا کند ساقهاي بزند، شاخ و برگي بدهد شکوفهاي بدهد و در نهايت ميوهاي را به ثمر بنشاند و اين کمال و سعادت يک درخت باشد، اما آيا براي انسان هم ميتوانيم چنين نمونهاي را ما شاهد باشيم؟ آيا اينکه انسان لذتجويي کند کامجويي کند غرائزش را سودها و منافعش را حتي سود معتدلانهاش را ميتواند انسان را به هدف برساند؟ اين هدف کجا و ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[12] کجا؟
بنابراين ديگر امري که در مسئله هدايت دخيل است و بدون آن هدايت امکانپذير نيست عبارت است از هدف و مقصودي که براي انسان وجود دارد؛ اين عنصر دوم است. اين نياز به جهانبيني دارد اين نياز به هدفنمايي دارد اين احتياج به اين دارد که به لحاظ معرفتي جهان شناخته بشود اهداف بزرگ جهاني دانسته بشود و اينکه انسان به سمت اسما و اوصاف الهي حرکت ميکند. انسان ميرود تا بارگاه الهي را با جان و حقيقتش بيازمايد و تجربه کند و در آن ساحت بار بيابد. بنابراين اين عنصر هم فقط و فقط به دست خداي عالم است؛ لذا از اين جهت ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است.
عنصر سومي که در بحث هدايت دخيل است عبارت است از رابطه بين سالک و مقصد. راهي که انسان بخواهد در آن راه گام بنهد و خودش را به مقصد برساند. خيليها فکر ميکنند که با هر زباني خدا را ياد کردن خدا را خواندن خداي آنها در نزد آنها حاضر است. خداي اوهام کجا خداي عقول کجا! خدايي که حتي در نهانخانه دل انسان بخواهد او را پيدا کند کجا! اما آن خدايي که رسول گرامي اسلام به زبان وحي بفرمايد: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ٭ وَ لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾. ما اگر مسير توحيد را بر اساس يک معرفت صحيح و اصيل نرويم ـ معاذالله ـ چه بسا بُتپرستي، خورشيدپرستي، ماهپرستي و صحرا و درياپرستي را به عنوان معبود خود قرار بدهيم همانگونه که اين کار را کردند. اگر انبيا نبودند همه انسانها آن فطرت دروني خودشان را در بُت خلاصه ميکردند در بُت در حقيقت ميديدند اصنام براي آنها ـ معاذالله ـ جاي خداي عالم مينشست و در آنجا عبادت ميشدند و اين به جهت آن است که انسانها نميشناسند آن مقصد را از يک سو و راه ارتباط با مقصد خودشان را بلد نيستند از سوي ديگر.
آن خدايي که در همه هستي حضور دارد ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ وَجْهُ اللَّهِ﴾[13] آن خدا فقط و فقط به زبان وحي در ميآيد، از ناطقه انبياي الهي فقط اين خدا ديده ميشود شناخته ميشود. اگر نبودند انبياي الهي، انسانها جز حيوانپرست و گاوپرست و موشپرست و شيطانپرست و نظاير آن در نميآمدند؛ ـ معاذالله ـ خدائيت را در او ميديدند. امروزه به تعبيري با شعاري به عنوان معنويتگرايي، بدون يک معرفت اصيل وحياني جز انحراف چيز ديگري نيست. بله معنويت بسيار حقيقت خوبي است اما معنويتي که در سايه يک معرفت وحياني شکل بگيرد آن راه را، آن شريعت را، آن طريقت را بايد که از جايگاه قرآن و عترت آموخت. مگر ميشود هر کسي بگويد من به دنبال معنويتي هستم به دنبال خدايي هستم که از درون فطرت خودم او را دارم پيدا ميکنم؟ بله هيچ ترديدي نيست که راهي بين فطرت انسان و خدايي که در کليه نظام هستي ظهور و بروز دارد وجود دارد بدون ترديد، هيچ ترديدي در آن وجود ندارد که در نهان همه انسانها فطرتي نهفته شده است که همان عشق است که «عشقت رسد به فرياد» که اگر عشق انسانی به فرياد برسد، يعني آن فطرت دروني شعلهور بشود و در سايه قرآن بالا بيايد او ميتواند برای انسان نجاتبخش باشد.
آنچه ما الآن بايد بر آن تأکيد بکنيم به عنوان اينکه هدايت اتفاق بيفتد اين است که رابطه بين انسان سالک و آن مقصد و مقصود را که به عنوان شريعت و طريقت که احکام است اخلاق است حقوق است و دستوراتي است که از ناحيه وحي براي ما رسيده، اين فقط و فقط به اراده پروردگار عالم است. آيا راهي وجود دارد که شريعت ارتباط انسان با خدا را براي انسان بازگو بکند؟ آيا يک قانون معصوم که بتواند بين انسان و خدايش ارتباط برقرار کند و به او طريق ارتباط با خدا را بيان کند؟ آيا غير از شريعت و دين وجود دارد؟ هرگز! اينکه شما ميبينيد انبيا الهي براساس فرامين پروردگاري اصرار دارند که اين مسير را اين راه را حتماً با دقّت طي کنيم و احتياط کنيم «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك»[14] اين مقدمداشتن «أَخُوكَ» يعني انسان فقط و فقط يک برادر دارد و آن برادر هم دين انسان است «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك»؛ براي اين دينت احتياط کن، احتياط يعني حائط بگذار ديوار بکش اجازه نده که کسي وارد اين حيطه بشود. اين شريعت محترم است عزيز است حلال خدا، حرام خدا، بايدها و نبايدها صحيحها و فاسدها و نظاير آن اينها در حقيقت در سايه اين طريق و راه وصول به حق(سبحانه و تعالي) نشان داده ميشود.
البته اين طريق هم داراي سه لايه است که از آن به عنوان شريعت و طريقت و حقيقت ياد ميکنند که اين بحثها را در مراحل بعدي ـ إنشاءالله ـ به آن خواهيم پرداخت. پس عنصر سومي که در امر هدايت دخيل است و اين عنصر هم دست احدي در عالم نيست؛ اگر همه اين هفت ميلياردي که امروز روي زمين هستند پشت به پشت هم، ظهير هم باشند پشتيبان هم باشند افکارشان را به هم بسپرند و همه دشمنيها و عداوتها را کنار بگذارند همه جهلها را کنار بگذارند، همه عقلها را روي هم بريزند قطعاً نميتوانند يک قانون معصومي ايجاد کنند، چرا؟ چرا که هفت ميليارد غير معصوم، يک معصوم ايجاد نميکند. اينکه خداي عالم انسانها را انتخاب ميکند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي﴾ و از بين اين انسانها بهترينها را برميگزيند تا راه حق و معصوم را به آنها عطا بکند، براي اينکه جامعه نيازمند به يک قانون معصوماند به يک راه معصوماند که از آن به عنوان شريعت ياد ميکنيم که همه بايد تلاش کنند فقهاي ما، بزرگواران ما در حوزه تفقّه در دين تلاش ميکنند تا اين راه را، تا اين مسيري که بين انسان و خداي او و مقصد او و مقصود او وجود دارد را به درستي بيان بکنند.
البته امروز بشر يک توقع بجا و شايستهاي دارد، از فقيهان، از دانشمندان، از عالمان، از فرزانگاني که خود را متولّي امر دين ميدانند. ما به آنهايي که ظاهرگرا هستند سطحيگرا هستند و دنبال تبليغات و دنبال شعار هستند به آنها کاري نداريم آنها از حوزه حقيقت دين، طريقت دين و شريعت دين بيرون هستند؛ اما آنهايي که سرمايههاي اصيل ديني محسوب ميشوند يعني فقيهان نامدار ما، يعني دانشمندان اصيل ما بايد که به سؤالات و به پرسشهاي امروز جامعه و جوانان ما توجه کنند. نياز امروز جامعه جهاني اقتضا ميکند که اين پرسشها و اين سؤالها نسبت به نحوه زندگي، سبک زندگي، کيفيت ارتباطات، حضور در عرصه اجتماع و بسياري از پرسشها از متن دين و از جايگاه اين منبع جوشان وحي پاسخ درخور و شايسته بگيرد. انتظار جامعه بشري امروز از حوزههاي علميه و مراکز علمي و مراجع علمي اين است که خودشان را نسبت به حقيقت دين با وضعيت امروز جامعه بروز کنند و نياز امروز جامعه را بتوانند پاسخ بگويند.
اگر دين، دين همه اعصار و همه امصار است بدون ترديد، ديني است همگاني و هميشگي؛ پس بايد که تلاش و کوشش کنند عالمان و فرزانگان تا آنچه شايسته بشر و نياز بشر امروز است را بيشتر توجه کنند. بشر امروز حقگرا است، بله تکاليف الهي را احترام ميگذارد اما حقي که براي بشر در فهم دين، در ارتباط با دين و در معرفت با دين وجود دارد را مطالبه ميکند و عالمان بايد که براساس حقگرايي انسان به اين پرسشها توجه کنند. انسان امروز براساس اين همافزايي که از نظر اجتماعي و از نظر عقلي و فرهنگي پيدا کرده است سؤالات و نيازهاي برتري را در حقيقت دارد مطرح ميکند که نيازهاي امروز جامعه با ديروز فرق ميکند همان گونه که نيازهاي فرداي جامعه ما با امروز جامعه فرق ميکند و عالمانِ به زمان عالماني هستند که به روز هستند و آنچه را که نيازهاي بشر است به روز پاسخ ميگويند.
اما عنصر چهارمي که در مسير هدايت دخيل و نقشآفرين است و جز به دست و امر الهي در هيچ جا نيست؛ عرض ميکنيم که اين هدايت انحصاراً به دست پروردگار عالم است و اين هدايت در متن قرآن آمده است «و لا غير» و اين قرآني که ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است مصدّق پيغمبر است. ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾. امروز بايد بدانيم قبل از پيغمبر قبل از علي بن ابيطالب و اولاد معصومين او و قبل از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) و همه انبياي الهي امروز قرآن است که حجت بين ما و خداست؛ اگر قرآن نبود ما از آدم چه خبر داشتيم؟ از نوح و ابراهيم چه اثري بود؟ از موسي و عيسي چه خبري وجود داشت؟ هيچ کدام از اينها براي ما معنا نداشت. امروز دست تحريف همه اينها را ـ معاذالله ـ آلوده کرده است. به راحتي ميشد که تمام اين جلوههاي رحماني و سفراي پروردگار عالم اين گونه به دست تحريف سپرده بشود و اثري از آنها نبود. اين قرآن است که موسي و عيسي را تطهير کرد اين قرآن است که مريم(سلام الله عليها) را به اوج طهارت رساند که ﴿يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمينَ﴾[15] است.
بنابراين اگر قرآن ـ معاذالله ـ فرو بريزد تمام عالم تشريع و عالم تدين و ديانت فرو خواهد ريخت، تعاريف در کار نيست؛ بله ما حرمها را ميبوسيم ما ضريحها مقدس انبيا و اوليا و ائمه اطهار را ميبوسيم همه اينها مقدساند اما قداستشان را در مقام اثبات ـ و نه در مقام ثبوت ـ از قرآن عزيز ميگيريم و لذا اين قرآن را بايد در اين ماه که ماه قرآن است بيشتر توجه کنيم که «لِكُلِّ شَيْءٍ رَبِيعٌ وَ رَبِيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَانَ». پس عنصر چهارمي که در امر هدايت دخيل است و هيچ عاملي غير از قرآني که دستگاه هدايتي الهي است عهدهدارش نيست عبارت است از آن عواملي که در مسير هدايت انسان را کمک ميکند. انساني که ميخواهد به مقصد برسد خودش را شناخت، بسيار خوب! راهش را شناخت، بسيار خوب! خدا را به عنوان مقصد شناخت، بسيار خوب! اما عواملي که او را در اين مسير دشوار کمک بکنند آنهايي که او را در اين مسير يار و ياور باشند دستگيري بکنند حبل متين او باشند مستمسک او باشند تا او بتواند آن راه دشوار را و عقبههاي کعئود اين مسير انساني را بشناسد، آيا بدون عنايت الهي ممکن است؟ اين نفس أمّارهاي که از درون و اين شياطيني از برون صف کشيدهاند و رصد ميکنند تا انسان را در مسير انحراف قرار بدهند بدون يار و ياور بدون دوست و رفيق امکان دارد؟ خدا در قرآن ميفرمايد که در روز قيامت همينهايي که نسبت به همديگر دوست و رفيق بودند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ﴾[16] در آن روز با هم دشمناند. ما با بسياري از افراد باهم دوست هستيم زندگي ميکنيم عمري باهم هستيم فکر ميکنيم که اينها دوست ما هستند در حالي که روشن ميشود اينها دوست نيستند.
بنابراين دوستان را، حقايقي که انسان با اينها بايستي که ارتباط برقرار کند تمسک کند تا بتواند جلو برود اينها از طرف خداي عالم معرفي ميشوند. اين عبارت است از انبياي الهي کتب و صحف آسماني و همچنين ولايت، ائمه، اينها چراغهايي هستند اينها سراجي هستند که از راه قرآن به ما معرفي ميشود. اگر ما آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[17] را نداشتيم؛ اگر آيه: ﴿إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾[18] را نداشتيم؛ اگر آياتي که در مقام بيان ولايت مولاي متقيان امير مؤمنان علي بن ابيطالب است را نداشتيم درست است هيچ ترديدي نيست که علي بن ابيطالب عِدل قرآن است؛ اما در مقام اثبات در مقام خارج چه چيزي ميتوانست ولايت علي بن ابيطالب را جز قرآن به جامعه بشري معرفي کند؟ اگر کسي امروز خواست با ما در باب اهل بيت سخن بگويد، مگر غير از اين است که از آيات الهي بايد کمک بگيريم؟ مگر غير از اين است که بايد از سوره «قدر» کمک بگيريم که در سوره «قدر» فرمود که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ﴾؛[19] اين ﴿مِنْ كُلِّ أَمْرٍ﴾ اگر فرشتهها نازل ميشوند بر چه کسي نازل ميشوند؟ اين امر الهي را به چه کسي تحويل ميدهند؟ جز ولايت است که موطن امر الهي و سلام فرشتگان الهي است. پس اين قرآن است که دارد اهل بيت را معرفي ميکند امام را معرفي ميکند؛ اين هم عنصر چهارم که در مسير هدايت نقشآفرين است، يک؛ و احدي جز پروردگار عالم نميتواند اين عناصر را به بشر معرفي کند، دو؛ که اگر انسان بخواهد اين معنا را به خود واگذار کند؛ من خودم رفيق پيدا ميکنم! من خودم دوست دارم! من براساس عقل خودبنياد ميتوانم راه دوستانم را و ارتباط با دوستانم را، مسيرم را هدفم را مقصدم را پيدا کنم؛ اين گمراهي و اين سردرگمي است. اگر بنا بود که انسان به خود واگذار شود اولاً و با عقل خودبنياد راه برود ثانياً؛ پس اين همه انبيا و اوليا براي چيست؟ اين آسمان و زمين را کسي مأمور نکرده، خدا گفته ما در اختيار شما قرار داديم برويد با عقل تجربي کشف بکنيد و ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[20] کسي پيغمبر نفرستاده که آفتاب چگونه است ماه چگونه است ستاره چگونه است؛ بله اينها به عنوان آيات الهياند و همه اينها نشانههاي حقاند ترديدي در اين نيست؛ اما اينکه مثلاً پيغمبري بيايد و بخواهد ماه، خورشيد، ستاره، دريا و صحرا و مانند آن را به بشر معرفي کند نه! خداي عالم عقل به انسان داد و اين عقل را به کمال رساند و فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾ و اين جهانبيني و جهانداري و جهانآرايي براساس اين نگرش مبتني بر عقلي است که اگر اين عقل به وحي تکيه بکند البته پناهگاه خوبي است.
بنابراين عنصر چهارمي که در مسير هدايت نقشآفرين است، اولاً؛ و از هيچ عاملي غير از دستگاه معرفتي الهي يعني قرآن مجيد ساخته نيست، ثانياً؛ عبارت است از دوستان و اموري که خداي عالم به عنوان مستمسک حبل متين و مانند آن در اختيار بشر قرار داده است ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾[21] يا به عروه وثقي تمسک کنيد و نظاير آن.
بخش آخر و امر پنجمي که در مسئله هدايت دخيل است و بدون آن، هدايت اتفاق نميافتد عبارت است از شناخت دشمنان و عواملي که انسان را در اين مسير مانعاند جلوگير انساناند و اجازه حرکت را براي انسان سخت ميکنند و حرکت براي انسان دشوار ميشود. دشمن انسان کيست؟ آيا اگر انسان در درونش نفس أمّاره را نشناسد نفس مسوّله را نشناسد نفس فريبگري که در وجود انساني است که توطئه ميکند دسيسه ميکند تسويل دارد فريب و نيرنگ دارد اگر از درون نشناسد و شياطين جنّ و انسي که از بيرون در حال رصد کردناند دشمنان قسم خورده ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[22] ما دشمناني داريم در حدّ شيطان که شش هزار سال عبادت کردند و خودشان را در حدّ فرشته بالا بردند؛ اما غرور و تکبر و حسادت آنها را از آن اوج آسمان به حضيض جهنم و ذلت کشانده است اينها انسان را رها نميکنند اينها با انسان دشمني دارند اين شيطان که خداي عالم بارها و بارها داستانش را در قرآن ذکر کرده است و گفته است که او عدوّ مبين است دشمن آشکار است ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾، اين بيان قرآني بسيار بيان قابل توجهي است نفرمود که او دشمن است مواظب باشيد، نه! او را دشمن بگيريد نه دشمن فرضي، يک دشمن واقعي است، او شب و روز در اين فکر است که ما را از مسير انسانيت دور بکند و در مسير عبادت قرار ندهد. او گفته است که من بر سر صراط مستقيم نشستهام. سرّ اينکه انسان به محض اينکه وارد نماز شد يا حتي وارد قرآن خواندن شد همه چيز به خاطرش ميآيد غير از خدا، چرا؟ چرا وقتي ما وارد نماز ميشويم هر چه که گم کرديم يادمان ميآيد؟ براي اينکه حواس ما از خدا و توجه به «ربّ العالمين» به اين شيء جلب شود. ما چيزي را گم کرديم مدتها را داريم دنبالش ميگرديم يک دفعه به ذهنمان اين شيء ميآيد که فلان جا بوده در نزد فلان کس بود! اين از کجا آمده است؟ اينکه بدون منشأ نميشود، اين حتماً بايد منشأيي داشته باشد؛ منشأ آن چيست؟ منشأ آن شيطان است، چرا؟ چون در همين وقتي که انسان در نماز بر صراط مستقيم دارد به سمت خدا حرکت ميکند يک سنگ بايد بيفتد يک مانع بايد بيفتد، انسان توجه کند به اين مانع و از مسير باز بماند؛ لذا بعد از اينکه نماز تمام شد دوباره ياد آدم ميرود! اين براي اين است که او اجازه نميدهد و نميخواهد اجازه بدهد بله! البته سلطنت ندارد خدا در قرآن ميفرمايد که شيطان اين طوري ميگويد من شما را دعوت کردم ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنفُسَكُم﴾؛[23] مرا ملامت نکنيد خودتان را ملامت کنيد من شما را دعوت کردم. اما انصافاً وقتي آدم يک مقدار تأمل ميکند ميبيند فراتر از دعوت است. وقتي انسان ـ معاذالله ـ اين را راهش داد راه داد، راه داد و به تعبير علي بن ابيطالب در نهج البلاغه به جايي رسيد که او در دل انساني بيضه گذاشت تخمگذاري کرد و اين پرورش پيدا کرد و جوجههاي او در جان انساني ـ معاذالله ـ لانه کردند و لانه گرفتند انسان را که رها نميکند بالاتر از دعوت است.[24] دست انسان را ممکن است بگيرد و توجه انسان را از سمت خدا به سمت ديگر برگرداند.
بنابراين چه چيزي دشمن است؟ چه امري انسان را از مسير حق باز ميدارد؟ اينها را بايد خداي عالم معرفي کند و غير از خدا هيچ کس نميتواند اين عامل را که عامل دشمني و عداوت است و در مسير هدايت انساني نقشآفرين است براي انسان معرفي کند و لذا اين هر پنج عامل عواملي هستند که در بنيان هدايت همه اينها نقشآفرين هستند، يک؛ و همه اينها به دست خداست، دو؛ و تنها و تنها خداي عالم است که ميتواند اين عوامل را به انسان بنماياند، سه؛ و اين انسان اگر يک نفر يا هفت ميليارد نفر هم باشد يکساناند، چهار و پنج و اينها نشان اين است که ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقين﴾،[25] ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ﴾، اميدواريم که خداي عالم به برکت اين ماه که ماه قرآن است و ربيع قرآن است هدايت اين چناني را شايسته حال ما بداند و انسان ميتواند در سايه اين امر، عشق وجودي خودش را به فرياد برساند:
عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ ٭٭٭ قرآن ز بَر بخواني در چارده روايت
بله حافظ هم انساني بود که عشق ذاتي داشت، اما آن عشق را چگونه به فرياد تبديل کرد؟ براساس قرآن بود آن قرآن اوج عشق را به جايي رساند که الآن بعد از چند قرن همه به ياد حافظاند چرا که حافظ را زاده قرآن ميدانند؛ او خود را از کساني ميداند که از جايگاه قرآن در حقيقت برخاسته است. اين دلوي که به سمت انسان آمده است براي آن است که از اين چاه طبيعت به در بيايد و راهي مقصد الهي بشود.
اميدواريم که خداي عالم همه ما را از هدايت قرآني بهرهمند کند و جامعه انساني را در مسير هدايت الهي قرار بدهد و کشور را در امنيت و نظامي اسلام را در امنيت کامل قرار بدهد.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره بقره، آيه185.
[2]. سوره يس، آيات1 ـ 3.
[3]. سوره بقره، آيه2.
[4]. سوره مائده، آيه3.
[5]. ديوان حافظ، غزل شماره94.
[6]. سوره بقره، آيه2.
[7]. سوره ملک, آيه14.
[8]. سوره شمس, آيات7 و8.
[9]. سوره شمس، آيه9.
[10]. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
[11]. سوره بقره، آيه2.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. سوره بقره، آيه115.
[14]. الأمالی (للمفيد)، للنص، ص283؛ وسائل الشيعة، ج27، ص167.
[15]. سوره آل عمران، آيه42.
[16]. سوره زخرف, آيه67.
[17]. سوره مائده, آيه3.
[18]. سوره احزاب، آيه33.
[19]. سوره قدر، آيه4.
[20]. سوره لقمان، آيه20.
[21]. سوره آل عمران، آيه103.
[22]. سوره حجر، آيه39؛ سوره ص، آيه82.
[23]. سوره ابراهيم، آيه22.
[24]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه7؛ «فَبَاضَ وَ فَرَّخ».
[25]. سوره بقره، آيه2.